کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



1-       مقدمه :
در بین تمامی نهادها ، سازمان ها و موسسات اجتماعی ، خانواده مهم ترین ، ارزشمند ترن و اثربخش ترین،  تاثیرها را داراست . خانواده طبیعی ترین واحد تولید مثل و فراگیرترین واحد اجتماعی به شمار می آید .زیرا همه اعضای جامعه را در بر می گیرد . خانواده دارای اهمیت تربیتی و اجتماعی است . افراد از سوی خانواده گام به عرصه هستی می نهند.  جامعه از تشکل افراد  هستی، قوام می یابد و از آن رو که نهاد خانواده مولد نیروی انسانی و معبرِسایر نهادهای اجتماعی است از ارکان عمده و نهاد های اصلی هر جامعه به شمار می رود (نوابی نژاد، 1381).

خانوده کانون اصلی هنجار ها ، سنت ها و ارزش های اجتماعی و نیز شالوده استمرار پیوندهای اجتماعی و روابط خویشاوندی و کانونی در جهت بروز و ظهور عواطف انسانی و مکانی برای پروش اجتماعی کودک است.خانواده نظامی است که عملکرد آن از طریق الگوی مراوده ای صورت می گیرد . همین الگو های مراوده ای ، تارهای نامرئی توقعات مکملی را تشکیل می دهد که نظم دهنده بسیاری از اوضاع و شرایط خانواده است  (مینوچین[1] ، 1974).

ستوده[2](1999) ، کاپلان[3] ، کیران[4] و همکاران(2007) و شاملو[5](1999) معتقدند فقدان خانواده سالم سبب می شود کودکان خانواده از بسیاری از تجارب مفید و یادگیری های سالم محروم شده و وجود نشانه های متعدد روانی در این خانواده ها می تواند تغییراتی را در رفتار کودکان ایجاد نموده و موجب بروز مشکلاتی از قبیل افسردگی ، اختلال روانی ، مشکلات هیجانی ، بزهکاری و رفتار های ضد اجتماعی فراهم نماید لذا بالا بودن میزان افسردگی در نمونه های تحت سرپرستی بهزیستی با یافته های محققین ذکر شده هماهنگ می باشد.

کودکانی تحت سرپرستی سازمان های دولتی  و خصوصی نگهداری کودکان هستند،که به هر علتی به طور دائم و یا موقت سرپرست خود را از دست داده اند و با معرفی به مقام قضایی به سازمانی به نام بهزیستی سپرده می شوند (اصلی پور وکافی  ،1388، ص 6).

مطالعات نشان می دهند کودکانی که بخش اول زندگی شان را در پرورشگاه یا خانواده های نامناسب می گذرانند ، عمدتا از محیط های حمایت کننده محروم هستند و بیشتر در معرض خطر مشکلات رفتاری شامل :بیش فعالی ، پرخاشگری ، رفتار های ضد اجتماعی و مشکلات هیجانی  مانند اضطراب، افسردگی و عدم تنظیم هیجانی و مشکلات جسمانی مانند کم خونی ، اختلالات دهان و دندان و مشکلات پوستی قرار دارد ( کیل[6] ، 2012، لومن[7] و گونار[8]، 2010، الیس[9] و فیشر[10]، 2004، مکلین[11] ، 2003، صدیقی ، تمانی فر و دشتیان ، 1391، بگیان ،  درتاج و محمد امینی ، 1391، و کیلیان ، عرب سلمانی  و کرامت ، 1390، بیات ، نظری ، شاهسواری ، میری و نادری فر ، 1389) .

دلبستگی[12] یکی از عوامل مهم و تاثیر گزاری است که در طی دوران رشد نوزاد باید خانواده ها و جوامع آن را مورد توجه قرار دهند با توجه به اینکه نوع سبک دلبستگی در شکل گیری شخصیت و نوع رفتار افراد موثر می باشد و تمام رفتار های آینده و بزرگسالی را تحت تاثیر قرار می دهد نوع سبک دلبستگی  در چگونگی شکل گیری و کنترل و ابراز هیجان ها موثر می باشد سبک دلبستگی که اولین بار توسط بالبی مطرح شد به پیوند عاطفی نوزاد و مادر در سال های اولیه نوزاد  تاکید دارد  و نشان می دهد که چگونگی سامانه احساسات و رفتار های دلبستگی ، ماهیت تصورات و تجربه های فرد را از پیوند عاطفی و روابط  بین شخصی تعیین می کند (بشارت ، گلی نژاد ، احمدی ، 1382).

نظریه دلبستگی  توسط بالبی در یک مجموعه سه جلدی با عنوان دلبستگی و فقدان مطرح شد آزمون های تجربی این نظریه ابتدا به وسیله اینزورث[13] ،بلهار[14]، واترز[15] و وال[16] در مطالعات دلبستگی مادر-نوزاد انجام شد .طبق نظریه تکامل ، انسان به تعدادی سیستم رفتاری  مجهز شده است که شانس بقا و تولید مثل وی را افزایش می دهند . از این سیستم ها می توان سیستم اکتشافی ، سیستم مراقبتی ، سیستم جفت گیری جنسی و سیستم دلبستگی  را نام برد. در نوزادی ،  دلبستگی عاطفی نسبت به یک یا چند نفر از مراقبان برا ی تامین حمایت، حفاظت و امنیت شکل می گیرد . وقتی موضوع دلبستگی (مادر) به اندازه کافی پاسخگو و حمایت کننده باشد  آنچه که نظریه دلبستگی از آن تحت عنوان مدل های درون کاری مثبت از خود و دیگران نام می برد در فرد شکل می گیرد . وقتی موضوع دلبستگی غیر پاسخگو و غیر حساس باشد  مدل درون کاری منفی از خود و دیگران در نوزاد تشکیل می شود .این مدل درون کاری شکل گیری و حفظ روابط نزدیک را در ادامه زندگی فرد تحت تاثیر قرار می دهند ( بشارت، کریمی، رحیمی نژاد،1385) .

یکی از مسایل بحرانی و عمده زمان کنونی برقرای محیط فیزیکی و اجتماعی سالم و مناسب برای کودکان می باشد زیرا عواملی که موجب برهم زدن  محیط زندگی کودک می شود می توانند سلامت وی را تحت تاثیر قرار دهند بنا بر این باید زمینه های مناسب جهت مراقبت ، پرورش و اجتماعی شدن کودکان توسط جوامع فراهم گردد( بیات و خالدی پاوه ، 1390).

دلبستگی از عوامل تعیین کننده شخصیت فرد در بزرگسالی است . دلبستگی نقش سیستم تنظیم کننده ای که در درون فرد است دارا می باشد  و هدف این سیستم در فرد وابسته، از لحاظ روانی معطوف به ایجاد احساس امنیت است .برخی از محققان نظریه دلبستگی را به عنوان رستاخیز دوباره روانکاوی و عامل مهم احیای دوباره این مکتب می نامند . از نظر جان بالبی[17]،  دلبستگی یکی از نیاز های بنیادین انسان است . نظریه دلبستگی بر این باور است که دلبستگی پیوندی جهان شمول است  و در تمام انسانها وجود دارد بدین معنی که انسانها تحت تاثیر پیوندهای دلبستگی های شان هستند .بالبی معتقد است که یک شخص برای رشد سالم نیاز به پیوند عاطفی دارد و دلبستگی در انسان موازی نقش پذیری در حیوانات عمل کرده و در یک دوره حساس شکل می گیرد . در تحقیقاتی که توسط اینزورث[18] انجام شده نشان داده که سبک های دلبستگی به سه صورت دلبستگی ایمن، دلبستگی اجتنابی ،دلبستگی دوسوگرا (خوشابی، ابوحمزه، 1387).

یکی از موضوعاتی که در دو دهه گذشته تلاش و توجهات تجربی و نظری فراوانی را به خود جلب کرده است بحث هیجانات است این علاقه و توجه تا حدی می تواند به دلیل نقشی باشد که هیجان و تنظیم هیجانی در رفتار های بیرونی فردی ایفا می تماید . نظریه پردازان و دانشمندان مختلف تعاریف متعددی از هیجان ارایه داده اند اما در مجموع می توان گفت که هیجان رویدادی چند بعدی و پیچیده است که منجر  به آمادگی برای عمل می شود ( حسینی ، خیر ، 1389).

هیجانها بخشی از زندگی روزمره ما را تشکیل می دهند ویژگی مشترک هیجانها این است که چه خوشایندو چه ناخوشایند ، تنهادر مغز باقی نمی مانند بلکه با تغییرات فیزیولوژیکی  و بدنی همراه هستند.رشد بهینه در کودکان به محرک های محیطی حمایتی و رابطه قوی با مراقبان اولیه  و برخورد و رفتار و نوع هیجانات اطراف آنان مانند رفتار والدین بستگی دارد میزان تاثیر والدین به فراوانی ، مدت ، شدت و کیفیت تماس هاس اجتماعی آنان با فرزندان شان مرتبط  است (الکس مو کیلی[19]، روبرت دانتزر[20]، ترجمه گنجی و پیکانی ، 1384 ).

وُلز[21] در مطالعه نظریه های هیجان مطرح می کند که نظریه های هیجان در سه مدل اصلی می توان طبقه بندی کرد که عبارتند از :مدل فیزیولوژیک محور : هیجانات را به عنوان پاسخ فیزیولوژیکی با هدف حفظ بقا تبیین می کنند . مدل های شناختی: فرایند های شناختی را در تجربه و بیان هیجان مهم می دانند و هیجانات را بر اساس ارزیابی و فرایند های شناختی توضیح می دهند .مدل های شناختی /اجتماعی : تمرکز رویکرد تکاملی را در پاسخ به محیط با رویکرد ارزیابی شناختی جمع می کند و عامل های اجتماعی را برای تبین تجربه و بیان هیجان اضافه می کند . رابطه بین هیجانات، نقش های اجتماعی و تعامل اجتماعی مورد توجه این رویکرد است (حسینی و خیر، 1390).

1-2-      بیان مسئله:
خانواده  مهم ترین  عامل از میان عوامل متعددی است که می تواند باعث تسهیل رشد شخصیت با بازداری آن شود. رشد در اوایل کودکی ازطریق عوامل محیطی مانند خانواده شکل می گیرد، ولی تحت تاثیرمحیط اطراف و فرهنگ نیز میباشد(بهرامی،صالحی،پورمومنی،1382).

برخی از مولفان نیز بروز اختلال های روانی در کودکان و نوجوانان را از عمده ترین عوارض موجود اختلافات خانوادگی ، خانواده های گسسته با خانواده هایی می دانندکه بنا به عللی فرزندان خود را رها کرده اند ( سادوک[22]، کاپلان[23] ، 2003).

رشد بهینه در کودکان به تحرک های محیطی حمایتی و رابطه قوی با مراقبان اولیه مانند والدین بستگی دارد. یکی از مسایل مهمی که در زمینه روابط والدین و کودک مورد توجه قرار می گیرد، دلبستگی است .«دلبستگی» اولین بار توسط «بالبی[24]» مطرح شد .از نظر بالبی علاوه بر نیاز هایی که تاکنون به عنوان نیازهای نخسین در انسان شناسایی شده اند، نیاز دیگری نیز وجود داردکه تاکنون آنرا ثانوی می پنداشتند که همان نیاز وابستگی است.وی نیاز به دلبستگی را نیاز نخستین می داند یعنی از هیچ نیاز دیگری مشتق نشده است و نیاز اساسی برای تحول شخصیت به شمار می رود. او در نظریه خود معتقد است نوع رابطه مادر و کودک در سال های اولیه زندگی و میزان قابلیت دسترسی به مادر و میزان حمایت مادر از کودک هنگام احساس خطر، درجه حساسیت مادرانه و تکیه گاه ایمن بودن مادر برای اینکه کودک بتواند به کاوش در محیط بپردازد، سبک دلبستگی فرد را معین می کند(ویلیام کرین[25]،1934 ، ترجمه خوی نژاد و رجایی ، 1391).

نخستین پژوهش علمی در دلبستگی توسط اینزورث که  یکی از محققان در این زمینه می باشد، انجام شد  که بر اساس روش موقعیت نا آشنا، سه سبک عمده دلبستگی برای کودکان مشخص کرده است. 1: ایمن 2: ناایمن دوسوگرا 3: ناایمن اجتنابی. (لوییس[26] (1964) ترجمه دادستان و منصور، 1387).

افرادی که  دارای دلبستگی ایمن می باشند در بزرگسالی و نوجوانی در ارتباط با دیگران راحت هستند و نگرش مثبت نسبت به خود و دیگران دارند و افراد با دلبستگی ایمن در برخورد با مسایل و موقعیت های هیجان زا با کنترل بیشتری برخورد می کنند و از کنترل هیجانی بیشتری برخوردارند  (خوشابی و ابوحمزه، 1387).

[1] minuchin

[2]Sotoodeh

[3] – kaplane

[4]-Kiran

[5] Shamloo

[6] Kill

[7] Loman

[8] Bcunnar

[9] Elise

[10]Fisher

[11]Macleain

[12]attachment

[13] alnsworth

[14] blehar

[15] waters

[16] wall

[17] bowlby

[18]ainsworth

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[پنجشنبه 1399-06-06] [ 12:59:00 ب.ظ ]




گل[11]، 2006)

1-2  بیان مسئله:
یکی از تکالیف اساسی رشد دوران نوجوانی ،تحول هویت پایدار ومنسجم است (اریکسون؛به نقل از برزونسکی ،2008). رشد هویت سالم با درگیر شدن در اعمال وفعالیت های گوناگون که اطلاعاتی را درباره “خود”وتعهد درباره ی عقایدی درباره ی دیگران وترجیحات دیگران فراهم می آورد مرتبط است (مارسیا[12] ،1980) شکل گیری هویت و دستیابی به تعریفی منسجم از خود، مهم ترین جنبه رشد روانی و اجتماعی انسان است. انتخاب ارزش ها، باورها و اهداف زندگی، مهم ترین مشخصه‌های اصلی هویت را در دوره نوجوانی و جوانی تشکیل می دهند(کاور و وایت[13]2009 ). در مطالعه شخصیت انسان، هویت جنبه اساسی و درونی است که به کمک آن، فرد با گذشته خود ارتباط یافته، در زندگی احساس تداوم و یکپارچگی می کند. شکل گیری هویت، ترکیبی از مهارت ها، جهان بینی و همانند سازی های دوران کودکی است که به صورت یک کل کم و بیش منسجم، پیوسته و منحصر به فرد در می آید که برای فرد، حس تداوم گذشته و جهت گیری به سوی آینده را فراهم می سازد.اریکسون بر این باور است که شکل گیری و پذیرش هویت فرد، تکلیفی به طور کامل، دشوار و اضطراب زا است. افرادی که به هویت قوی دست می یابند، برای رویارویی با مسائل بزرگسالی آماده می شوند و افرادی که نمی توانند به چنین هویتی دست یابند، بحران هویت را تجربه می کنند؛ چنین افرادی نمی دانند به کجا تعلق دارند یا می خواهند به کجا بروند (اسنیدوایتال[14]،2009)در نتیجه ممکن است از مسیر بهنجار، تحصیل، شغل و ازدواج کناره گیری نمایند.

در این میان یکی از معضلاتی که اخیرا گریبانگیر خانواده ها می باشد معضل مواد مخدر و اعتیاد به آن است. سوءمصرف مواد  به الگویی غیر انطباقی از مصرف مواد گفته می شود که منجر به مشکلات مکرر و پیامدهای سوء می شود و مجموعه ای از علائم شناختی، رفتاری و روانشناختی را در بر می گیرد(دهقانی ،زارع،صدقی وپورموحد،1388).  افزایش مصرف مواد مخدر میان جوانان و تنوع آن یکی از حادتر ین مشکلات بهداشتی جوانان است.  در این بین فعال سازی /  بازداری رفتار  از متغیرهایی است که اخیراً در رابطه با سوءمصرف مواد مورد بررسی قرار گرفته است(سلیمانیان و همکاران، 1392) . گری[15] توضیح می دهد که چگونه صفات شخصیتی مرتبط با مغز، افراد را مستعد اختلالات و آسیب روان شناختی می کند. در نظریه ی گری دو سیستم اساسی مغزی وجود دارد که رفتار و هیجان ها را کنترل می‌کند(گری،1990). سیستم بازداری رفتاری[16] که به وسیله محرک شرطی که با تنبیه یا حذف پاداش ارتباط دارد، فعال می شود و سیستم فعال ساز رفتاری[17] که به وسیله‌ی محرکی که با پاداش یا پایان دادن به تنبیهی که به منظور هدایت ارگانیزم به سوی محرک ارتباط دارد، فعال می شود. افرادی که حساسیت بالایی در سیستم فعال ساز رفتار دارند بیشتر تمایل دارند تا رفتار گرایشی و عاطفه ی مثبت را در شرایط تحریک که با پاداش همراه است تجربه کنند(کارور ووایت،1994؛داو ولوگستن[18]،2004،فاولس[19]،2000). کارور و وایت سیستم بازداری رفتار را با اضطراب و ناکامی و سیستم فعال سازی رفتار را با امید آسودگی مرتبط می داند. بنابراین، به نظر می رسد حساسیت متفاوت سیستم های مغزی/ رفتاری در افراد مختلف، آسیب پذیری آن ها را برای تجربه حالات مختلف روانشناختی تحت تأثیر قرار می دهدجانسون،ترنر،وایواتا(2003)و ایگمار[20]، فرانکن[21] ،موریس[22] وگورگیوا [23](200) نقش سیستم فعال سازی را در سوءمصرف مواد نشان داه اند.

درمورد سبب شناسی گرایش به سومصرف مواد ،فرضیه های مختلفی بیان شده است وعوامل متفاوتی رادر ایجاد آن دخیل می دانند،اما هیچ یک از آنها به تنهای نمی توانند مصرف مواد را تبیین کنند.ازجمله عواملی که به عنوان عامل تحولی مطرح است ،موضوع هویت وسبکهای هویت یابی[24](اطلاعاتی[25] ،هنجاری[26] وسردرگم /اجتنابی[27] )است .به کمک هویت است که افراد به تعریفی از خویشتن می‌رسند که اگر این تعریف باواقعیت اجتماعی آن در تعارض باشد ؛حالتهای چون عدم پختگی،فشار روانی ومشکلات رفتاری را تجربه می کنند.اگرفرایند هویت یابی نوجوانان مختل شود،نوجوانان دچار آشفتگی هویت یاآشفتگی نقش اجتماعی خود خواهندشد که می تواند سبب بزهکاری،ناسازگاری های اجتماعی،اختلال در هویت جنسی وحملات روان پریشانه گردد(نارنجی ها،1388). در حال حاضردربین نوجوانان درسراسرجهان شیوع روزافزون سومصرف مواد مخدر به چشم می خورد (کوثر ،سماوی وحسین چاری،1388).پژوهش ها از یک سو حاکی از آن هستند که بیش از 90درصد از سومصرف کنندگان[28] مواد مخدر ،مصرف مواد را درنوجوانی آغاز می‌کنند (ماک[29] 2001؛ اسوادی[30] 1999،سماوی وحسین چاری ،1388)واز دیگر سو،براساس پژوهش های انجام شده،ویژگیهای شخصیتی به عنوان متغیرهای زمینه ساز وتعدیل کننده ،نفش مهمی را درشروع وادامه سومصرف مواد مخدر در گروه های سنی وجنسی وفرهنگی مختلف ایفا می کنند.دراین راستا ،پاره ای از پژوهش ها به رابطه پایگاه های هویت  به عنوان هویت متغیرهای شخصیتی با سومصرف مواد مخدر در نوجوانان وجوانان پرداخته اند ،ولی پژوهشی که مقایسه سبکهای هویت و سبکهای مقابله ای[31] و سیستم های فعال سازی[32]/ بازداری رفتاری[33] در معتادان و افراد بهنجار را انجام داده باشند، پیدا نشد.  با توجه به این که اعتیاد به یک مساله حاد وگریبانگیر در کشور ما تبدیل شده است ورویکرد نظارتی – پلیسی در کنترل آن چندان موفق نبوده ،ضرورت دارد که تحقیقات دقیقی در زمینه شناسایی ابعاد مختلف روانی – اجتماعی واقتصادی وزیستی_شخصیتی(گری،2000)وفرهنگی آن صورت گیرد .پژوهش هابرای بررسی رابطه میان BASورفتارهای گرایشی یا تمایلی ،رابطه این سامانه ومصرف مواد را مورد بررسی قرار داده اند.پژوهش های لوکستون[34] وداو [35](2001)وجروم[36] (1999) رابطه میان BAS ومصرف وسومصرف مواد را در جمعیت غیر بالینی تایید کرده اند. در پژوهشی دیگری (جانسون[37]،ترونر[38] وایواتا[39]،2003)نشان داده شد سطوح بالای پاسخ دهی به پاداش وانگیختگی BAS با سومصرف الکل درطول زندگی ارتباط دارد .هم چنین فرانکن، موریس وجورجیوا[40] (2006)نشان دادند افراد معتاد در مقایسه با دوگروه کنترل الکلی وافراد بهنجار ،بطور معنادار نمره بالاتری در خرده مقیاس BASمقیاس های سیستم بازداری  رفتاری /سیستم فعالیت رفتاری (BAS/BIS ) ( کارور ووایت ،1994)داشتند.

در این بین تدابیر مقابله ای افکار و رفتارهایی هستند که پس از روبه رو شدن فرد با رویداد استرس زا به کار گرفته می شوند .در حالی که منابع مقابله ای ویژگی های خود شخص هستند که قبل از وقوع استرس وجود دارند، مانند برخورداری از عزت نفس، احساس تسلط بر موقعیت، سبک های شناختی، منبع کنترل، خوداثربخشی و توانایی حل مسئله (وفایی بوربور ۱۳۷۸). از جمله امور مهم در این رابطه ارزیابی فرد از توانایی های خودش برای رویارویی با مسئله است. این ارزیابی ها ممکن است مطابق با واقعیت و توانایی های واقعی فرد باشد و یا مطابق با واقعیت و توانایی های او نباشد، ولی هر چه هست برداشت های فرد از توانایی ها و قابلیت هایش تعیین کننده اصلی برای مقابله با دشواری ها می باشد یکی از اهداف مهم در ارتباط با سبک های مقابله ای در میان معتادان این است که مشخص کنیم چه نوع راهبردهـای مقابلـه ای در جمعیـت بـالینی خـاص بـا سـازگاری بهتری همراه است. در واقع، ارتباط نوع خاصی از مقابله برای پیش بینـی انـسجام بیمـار، بـه نوع خاصی از شـرایط اسـترس زایـی بـستگی دارد کـه فـرد را درگیـر خـود کـرده اسـت. مشخص شده اسـت کـه مقابلـه مـساله محـور درمعتادانی که تصور می کنند، کنترل بیشتری بر شرایط استرس زای خود دارنـد بـا پیامـدهای مطلوبی همراه است و مقابله هیجـان محـور در معتادانی کـه تـصور مـی کردنـد بـر شـرایط استرس زا کنترل کمتری دارند، با پیامدهای مطلوبی همراه بود.

باعنایت به آنچه که گذشت درخصوص موضوع تحقیق، هرکدام از مولفه ها ، باموارد گوناگونی مورد بررسی قرارگرفته ولی تا کنون تحقیقی یا بررسی در خصوص سه متغییربصورت همزمان انجام نشده است .لذا به لحاظ اهمیت مسئله که یکی از بحران‌های جامعه امروزی است ، این موضوع انتخاب شده است. و با توجه به مطالب فوق مسئله اصلی این تحقیق مقایسه سبک های هویت وسبکهای مقابله ای و سیستم فعال سازی /بازداری رفتاری( BAS/BIS ) در معتادان و افراد بهنجار می باشد.

1-3  اهمیت و ضرورت تحقیق
 

اعتیاد که یک بیماری جسمی، روانی، اجتماعی و معنوی است (گالانتر[41]، 2006) و پیامدهای ناخوشایند آن از مهم ترین دغدغه های جوامع و یکی از ناگوارترین آسیب های اجتماعی است و مدت هاست که نظر متخصصین بهداشت روانی را به خود جلب کرده است (مارتین[42]، 2007). و به عنوان یکی از موضوعات اساسی در ارتباط با سلامت جوانان مطرح است (گرکین[43] و شر[44]، 2006). نوجوانان و جوانان در هر کشوری به لحاظ تحرک اجتماعی و بالندگی نقش محوری را در توسعه همه جانبه ایفا می کنند. برای رسیدن به اهداف توسعه و پیشرفت کشور، شناسایی مشکلات و مسائل پیش رو از اهمیت زیادی بر خوردار است. در این راستا شناسایی جوانان در معرض خطر سوء مصرف مواد و سایر رفتار های پر خطر باید از دغدغه های اساسی متولیان تعلیم و تربیت باشد. از آنجا که نوجوانی زمان تجربه کردن و انتخاب های شخصی بوده و هویت شخص در این زمان شکل می گیرد، جوانان و نوجوانان در برابر مصرف مواد و رفتارهای پر خطر بسیار آسیب پذیر هستند. به همین دلیل شناخت عوامل موثر در پیشگیری و حفظ جوانان و نوجوانان از مصرف مواد و رفتار های پر خطر اهمیت بسیاری دارد (خلج آبادی فراهانی و عبادی، 1382). از سویی میزان مصرف مواد در نوجوانان و جوانان روز به روز افزایش می یابد و برای کنترل این امر لازم است در برنامه های پیشگیری و درمان از روی آوردهای جدید بهره گرفته شود . یافته های بالینی نشان داده است که در شکل گیری وابستگی به مواد واختلال سوءمصرف مواد ، عوامل گوناگون روانشناختی اجتماعی، خانوادگی و زیست شناختی درگیر هستند ( بشارت ،میر زمانی وپور حسین،1380؛پور شهباز، شاملو، جزایری و قاضی طباطبایی،1384؛دباغی ،1386، مجید، کولدر و استرود[45]، 2009؛فرانکویس[46]،اوریاکومب وتیگنول[47]،2000).  تحقیق و پژوهش به اثبات رسانیده است که مصرف مواد مخدر، کارکرد طبیعی قشر پاداش‌دهی مغز را مورد آسیب قرار داده و مصرف مداوم مواد مخدر باعث انحراف در عملکرد سیستم پاداش‌دهی مغز می‌شود.چنین انحرافاتی در بافت‌های مغزی، انتقال­دهنده­های عصبی و سطوح ناحیه‌ای پردازش اطلاعات مغز به دنبال مصرف مواد مخدر ظاهر می­شود که هم در نمونه­ی حیوانی و هم در انسان به اثبات رسیده است.

علاوه بر آن، این که چرا در برخی افراد معتاد اختلالات روانی گسترش می­یابند واضح نیست. دیدگاه­های متفاوتی وجود دارند که تلاش می­کنند این موضوع را توضیح دهند. مباحث سبب­شناسی اختلالات روانی و اعتیاد، به طور جداگانه این دو اختلال را این گونه شرح می­دهند که اختلالات روانی خطر اعتیاد به مواد مخدر را افزایش داده و هم­چنین مصرف مواد نیز می­تواند خطر ابتلا به بیماری روانی را افزایش دهد(گری، 2010).

با بازنگری ادبیات پژوهش‌های پیشین در نظریه­ی حساسیت به تقویت گری[48] می توان شخصیت را بعنوان یک الگوی زیستی را ارایه نمود که شامل سه سیستم مغزی­رفتاری است. در این بین شواهد پژوهشی فوق موید این نکته می باشد که سبک های مقابله ای و عناصر آن نقش تعیین کننده ای در آمادگی به مصرف مواد و یا پیشگیری دارند. بنابراین، می توان گفت سبک های مقابله ای از طریق ساز و کارهایی چون کنترل محرک، شناسایی موقعیت های پر خطر، کاهش مواجهه با نشانه های راه اندازی، راهبردهای حل مسأله، مدیریت استرس و در نهایت بازشناسی عوامل هیجانی موثر در میل به مصرف و مقابله با آنها موجب کاهش مصرف مواد و در نهایت پیشگیری می شود (براون[49]، 2004).بالا بودن آمار افراد وابسته به مواد درکشور وهمچنین نیازمبرم به برنامه هایی در خصوص پیشگیری وکاهش مصرف مواد وبا عنایت به کم بودن پژوهش های مربوط به مداخلات روانشناختی نظیر مهارتهای مقابله ای و سبک های هویت وسیستم ها ی فعال سازی /بازداری رفتاری در اعتیاد،انجام پژوهش حاضر در کنار مداخلات دیگر ضروری به نظر می رسد .

[1]– .addiction

[2] Identity

[3]– Botvin

[4] -Levinson

[5] -royce

[6] -Millmen

[7] -lon

[8] -substance abusee

[9] -Coping styles

[10] -NicKel

[11] -Aigle

[12] -Marcia

[13] -Cover&White

[14] – Send & etal

[15] – Gray

[16] -Behavioral Inhibition System

[17] – Behavioral Active System

[18] -Dawe&loxton

[19]-Fowles

[20] -Egmar

[21] -Franken

[22] -Muris

[23] -IngmarFranken&Muris&Georgieva

[24] – identity style

[25]-informative style

[26] -normative style

[27] -diffusee-avoidant style

[28] -abusrs

[29] -Muck

[30] -Asvady

[31] -Coping strategies

[32] – Behavioral Activation System

[33] – Behavioral Inhibition System

[34] -loxton

[35] -Dawe

[36]-Jorm

[37] -Johnson

[38] -Turner

[39] -Iwata

[40]-Gwrogieva

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:58:00 ب.ظ ]




مودار (6-4) مقایسه ی توزیع فراوانی طبقات AQ با هنجار جهانی                                                          120

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست ضمائم

عنوان                                                                                                                                            صفحه

ضمیمه ی الف: نیمرخ AQ                                                                                             154

ضمیمه ی ب : پرسشنامه ی افسردگی بک                                                                           157

 

 

فصل اول:

کلیات پژوهش

 

 

 

1-1- مقدمه:

«هم اکنون جنبشی در روان شناسی پا گرفته است که نقش روان شناسی در جنبه های مثبت زندگی را مد نظر دارد. طرفداران روان شناسی مثبت نگر [1]به سرکردگی میهالی سیکزنت میهالی[2] معتقدند ؛ رشته روانشناسی در قرن بیستم عمدتاً به جنبه های منفی زندگی پرداخته است و وقت آن رسیده تا مثبت نگری روان شناسی نمایان شود. روان شناسی مثبت نگر فرصتی به ما   می دهد تا کنترل زندگی خود را در دست بگیریم و اعتدال را  رعایت کنیم» (سانتراک، 2003 ، ص 30).

موفقیت در زمینه های مختلف زندگی یکی از چالش هایی بوده است که همواره بشر با آن روبرو بوده است، تا حدی که شاید افراد میزان خوشبختی خود را در مقدار اندوخته های موفقیت آمیز خود جستجو کنند. با این وجود اگر موفقیت را رسیدن به اهداف فردی ، اجتماعی و … در نظر بگیریم، همه ی انسان ها موفق نیستند، چه آنهایی که اصولاً انگیزه ای برای کسب موفقیت ندارند و چه آنهایی که در نیمه ی راه متوقف می شوند. شاید برخی افراد اتفاقات ناگوار زندگی را مانعی برای موفقیت های خود تصور کنند. اما اگر این تعریف صحیح باشد، « ما چه توضیحی داریم برای آدم هایی که در طول جنگ قدرت خودشان را حفظ می کنند، کسانی که قادر هستند در برابر ناملایمات ایستادگی کنند، کسانی که قادرند با وجود جدا شدن از همه تعلقات خود زندگی را با شادمانی ادامه دهند؟»  (والنر[3] و اداکس[4]، 2007، ص2).

برخی دانشمندان علوم روانشناسی کلید این معما را در قدرت بازگشت پذیری[5] انسان می دانند.

سیبرت[6] ( 2005)  در تعریف بازگشت پذیری  چهار ویژگی زیر را ذکر می کند :

توانایی مداوم خوب مقابله کردن با  تغییراتی که سبب ایجاد  مشکل می شوند.
توانایی پایدار حفظ سلامتی و انرژی ، هنگامی که فرد تحت فشار دائمی قرار دارد .
توانایی بازگشت آسان به حالت اولیه پس از تجربه بدبختی ها و شکست ها.
انجام همه این کارها به دور از انجام شیوه های آسیب رسان و غیر کارکردی (ص 5).
تا کنون تحقیقات زیادی در خصوص عوامل موثر بر شکل گیری بازگشت پذیری  به منظور شناسایی و پرورش انسان های انعطاف پذیری که در تلاطم امواج بی امان مشکلات مقاومت بیشتری از خود نشان دهند انجام شده است ، اما برای اولین بار پاول جی استولتز[7] که از همکاران سلیگمن[8] بوده و فعالیت های وی در زمینه روانشناسی مثبت نگر می باشد در 1987 نظریه ی جدید خود را مطرح و مقیاسی استاندارد برای اندازه گیری بازگشت پذیری ، تحت عنوان ضریب سختی[9](AQ)  را ارائه کرد ( پیک لرنینگ ، 2008 د).

استولتز در 1997 در تبیین AQ عنوان می کند : AQ  به شما می گوید  به چه خوبی شما        می توانید در برابر سختی ها دوام بیاورید و توانایی غلبه کردن بر آن را دارید. پیش بینی می کند چه کسی بر سختی ها غلبه می کند و چه کسی در هم می شکند. چه کسی پا را فرا تر از انتظاراتی که از عملکرد و توانایی بالقوه ای که از  اوانتظار می رود می گذارد و چه کسی سقوط خواهد کرد. و به کوتاهترین عبارت:

« AQ پیش بینی می کند چه کسی تسلیم و چه کسی پیروز می شود» (استولتز، 1997 ص 7).

حال از آنجا که پیش بینی عملکرد موفقیت آمیز برای مدیران، برنامه ریزان، کارفرمایان، درمانگران، اساتید و حتی افراد عادی اهمیت دارد. اندازه گیری این سازه می توانست  کمک شایانی به جامعه در پیشبرد اهداف خود داشته باشد. به همین منظور ابزاری با عنوان « نیمرخ[10]AQ  » طراحی و استاندارد شد. الکین (2008) در تبیین این ابزار چنین عنوان می کند: « همانطور که IQ ضریب هوشی شما را می سنجد، AQ  ظرفیت شما را برای مقابله با ناملایمات زندگی ( و تبدیل آن به فرصت ها ) می سنجد. نیمرخ AQ یک ابزار و مقیاس معتبر علمی است که در مجموع به آسانی سطوح عملکرد و ضریب سختی افراد را   براساس عوامل موفقیت اندازه گیری می کند» (ص 15).

          AQ  یک سازه ی چهار بعدی است و به وسیله چهار خرده مقیاس دیگر تحت عنوان (CORE) که حروف ابتدایی کلمات: (کنترل[11]، پاسخگویی[12]، گسترش[13] و دیرپایی[14]) می باشد، اندازه گیری می شود.  این چهار عامل در مجموع   شیوه ی پاسخدهی و واکنش فرد به ناملایمات زندگی را نشان می دهند.

کنترل : شامل دو رویه می باشد یکی اینکه تا چه اندازه فرد قدرت اثر گذاری مثبت بر موقعیت های ناخوشایند را دارد و دیگری اینکه تا چه اندازه فرد بر شیوه پاسخدهی خودش به آن موقعیت تسلط دارد.
پاسخگویی: این بعد از AQ مشخص می کند که تا چه اندازه فرد خود را در قبال اتفاقات بدون توجه به اینکه چه چیز مسبب آن بوده است برای به دست گرفتن و پیشبرد موقعیت پاسخگو      می داند.
گسترش: تا چه اندازه اجازه می دهیم که مشکلاتی که ما را محاصره کرده اند بر سایر قسمت های زندگی و کار ما اثر بگذارند.
دیرپایی: تا چه مدت اجازه می دهیم مشکلات بعد از رخداد  تداوم پیدا کنند و بر روی ما اثر بگذارند ( پیک لرنینگ، 2008 د).
با توجه به تئوری استولتز انسان ها از نظر استعداد  پیشرفت و موفقیت به سه دسته تقسیم می شوند:

صعود کنندگان[15]: کسانی که خودشان را وقف موفقیت های بزرگ در زندگی کرده اند.
پناهجویان[16] : که تعداد زیادی از آنها را بازنشسته های گروه صعود کننده تشکیل می دهد.
تسلیم شوندگان[17] : آدم هایی که سال ها پیش باز نشسته شده اند اما هرگز با کسی این موضوع را مطرح نکرده اند (استولتز،2000 ص 10).
دیدگاه AQ استولتز برگرفته از کارهای سلیگمن و دیگر روانشناسان شناخت گرا  و به همان اندازه تحقیقات اخیر نوروفیزیولژی[18] و ایمنی شناسی روانی[19] می باشد. سلیگمن می گوید:  « زمانی که ما در کاری شکست می خوریم همه ی ما دست کم برای مدتی دچار درماندگی و افسردگی می شویم. ما قادر نیستیم به سرعتی که باید، دست به اعمال اختیاری بزنیم درست عکس کاری که می بایست انجام می دادیم. ممکن است هیچ تلاشی انجام ندهیم یا  اگر هم تلاش کنیم ، بر روی آن پافشاری نکنیم.» (الکین، 2008  ص 16). سلیگمن  افسردگی را همان درماندگی آموخته شده[20] می داند که در موقعیت شرطی کلاسیک فرا گرفته    می شود. وی در تبیین نظریه خود اظهار می کند:  « وقتی این باور که شخص نمی تواند کاری انجام دهد تا یک موقعیت آزارنده را برطرف سازد یا از آن اجتناب کند به موقعیت های دیگر تعمیم پیدا کند به آن درماندگی آموخته شده می گویند. بنا بر این درماندگی آموخته شده نه از یک تجربه ی ناگوار به خودی خود، بلکه از ناتوانی یا ناتوانی تصوری فرد در این باره که کاری از او ساخته نیست، ناشی می شود» ( هرگنهان و السون، 2001 ص 213).

سلیگمن معتقد است همه ی انسان ها گاهی دچار درماندگی آموخته شده می شوند. اما مدت زمان تداوم نشانه های درماندگی به تفسیر و ارزیابی او از موقعیت بستگی دارد که آن را سبک توضیحی[21] می نامد و بر اساس همین شیوه ی تفسیر، قالب فکری انسانها را به دو شکل بدبینانه وخوش بینانه طبقه بندی       می نماید. سلیگمن معتقد است : «سبک توضیحی بین عکس العمل بدبینانه و پاسخ خوشبینانه تفاوت قائل می شود… خوش بین ها فوراً خود را از درماندگی های لحظه ای خویش رها   می کنند. … آنها سریع خود را بالا کشیده،  شانه های شان را بالا انداخته و از نو شروع می کنند. برای آنها شکست یک چالش و فقط یک عقب نشینی در مسیر، برای  یک پیروزی حتمی است » (الکین، 2008 ص 16).

آنچه مسلم است، اشتراک زیادی بین نظریه ی AQ  و دیدگاه شناختی سلیگمن که  بدبینی را زمینه ساز افسردگی می داند وجود دارد. او معتقد است: «خوش بینی می تواند فرد را در مقابل افسردگی مصون سازد» (سلیگمن1386 ص 99).

و از سبک توضیحی می توان به عنوان نقطه ی اتصال این دو نظریه را نام برد. از طرف دیگر، هر دوی این دیدگاه ها به نظریات آرون تی بک[22]  در خصوص افسردگی بسیار نزدیک می باشند.  «بک می گوید افسردگی اساساً اختلال تفکر است تا اختلال خلق … شخصی که افسرده است واقعیت ها را به طرق منفی سوء تعبیر می کند، روی جنبه های منفی هر موقعیت تمرکز می یابد، در مورد آینده نیز نظری بدبینانه و   نا امیدانه دارد» ( ساراسون و ساراسون، 1987 ص 594 ).

در پیوند بیشتر این دو مقوله یعنی افسردگی و AQ تحقیقات زیادی از رابطه ی این دو بر عملکرد، موفقیت و پیشرفت تحصیلی پشتیبانی می کنند.  رابطه ی بین AQ و عملکرد پیشرفت یک رابطه ی مثبت و معنا دار و رابطه ی بین افسردگی و عملکرد پیشرفت یک رابطه معکوس می باشد. بدین ترتیب وجود افسردگی شانس عملکرد موفقیت آمیز را کاهش می دهد. نشانه های انگیزشی این افراد نشان می دهد،     «افراد افسرده، مشکل زیادی برای شروع فعالیت دارند. مدیر تبلیغات، ابتکار عمل خود را برای برنامه ریزی فروش عمده از دست می دهد، استاد دانشگاه نمی تواند خود را برای سخنرانی هایش آماده کند، دانشجو اشتیاق مطالعه را از دست می دهد.»  تحقیقات AQ نیز این ادعا را تایید می کنند که ، رابطه مثبت و معنا داری بین ضریب  AQ  و عملکرد افراد در زمینه های مختلفی نظیر: استرس شغلی، مقابله با مشکلات و گرفتاری ها ، عملکرد شغلی و تحصیلی وجود دارد. در تحقیقی که ویلیام[23] در 2003 انجام داده است نتیجه می گیرد: « بین پیشرفت تحصیلی و نمره AQ  رابطه مثبت وجود دارد بدین ترتیب که  دانش آموزانی که نمره AQ بیشتری کسب کرده بودند از عملکرد تحصیلی بهتری برخوردار بودند و بین نمره کنترل معلمان و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان نیز رابطه مثبت و معنا داری وجود داشت» (ص 3).

دیسوزا[24] (2006 ) از AQ به عنوان یک پیش بینی کننده ی شناخته شده ی جهانی موفقیت یاد    می کند» (ص 174).

 

1-2-  بیان مسئله:

حال با توجه به مطالب ذکر شده این پرسش مطرح می شودکه: آیا بین AQ و شدت علائم افسردگی راه یافتگان  و راه نیافتگان به دانشگاه  تفاوتی وجود دارد؟

            چنانچه در مقدمه آمده است، از بین عوامل اثر گذار بر موفقیت انسان ها، یک ویژگی شخصیتی که بیش از سایر ویژگی ها زمینه ساز موفقیت انسان ها بوده ، قدرت بازگشت پذیری او بوده است. این بازگشت پذیری بستگی زیادی به سبک توضیحی افراد دارد. ارزیابی های مثبتی که افراد خوش بین از موقعیت و توانمندی های خود در شرایط سختی و فشار به عمل می آورند، سبب می شود، مایوس نشده، شکیبا باشند و با  اتخاذ واکنش های مناسب نه تنها تسلیم موقعیت نشده، بلکه با تسلط بر اوضاع شرایط را به نفع خود تغییر دهند. این درست عکس چیزی است که افراد بدبین با آن روبرو هستند. ناکامی، درماندگی و تفسیرهای منفی از موقعیت های مختلف زندگی سبب می شود این افراد از واقعیت های زندگی دور شده، مشکلات را بزرگ تر از آنچه که هست جلوه داده، توانمندی های خود را دست کم گیرند و در نهایت تسلیم حوادث روزگار شوند.  داشتن سبک توضیحی بدبینانه در هنگام مواجهه با سختی،  ابتدا موجب درماندگی آموخته شده و در ادامه علائم افسردگی را در فرد پدید می آورد، افسردگی باعث کاهش انرژی و فقدان انگیزه خواهد شد و در نهایت شکست به عنوان یک واقعیت غیر قابل جبران پذیرفته می شود . بدین ترتیب فرد درمانده دیگر هیچ تلاشی برای برون رفت از بحران، (حتی پس از رفع شدن موانع موجود) نخواهد کرد (استولتز، 1997).

[1]. Positive psychology

[2]. Mihaly Czikszentmihalyi

[3]. Alison Stein Wallner

[4]. David Adox

[5]. Resiliency

[6]. Seiebert

[7]. Paul G. Stoltz

[8]. Martin E. P. Seligman

[9]. Adversity Quotient

[10] . AQ Profile

[11] . Control

[12] . Ownership

[13] . Reach

[14] . Endurance

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:58:00 ب.ظ ]




فصل یکم

 

مقدمه پژوهش

 

 

1-1. مقدمه

انسان اصالتاً موجودی است اجتماعی و جاذبه اجتماعی رشد کودک، پایه و اساس زندگی انسانی او را تشکیل می‌دهد (مک کوبی و مارتین[1]، 1983). طبعاً فرزند انسان از همان کودکی توانایی برقراری ارتباط و قابلیت‌های یک زندگی اجتماعی را دارد. در این میان نقش پدر و مادر ‌بسیار حیاتی است و کودک روابط اجتماعی خود را از پدر و مادر می‌آموزد (سیمونس و کونجر[2]، 2007). موضوع ارتباط والدین و فرزندان سالها نظر صاحب نظران و متخصصان تعلیم و تربیت را به خود جلب نموده است. خانواده نخستین پایگاهی است که پیوند بین کودک و محیط اطراف او را به وجود می آورد. کودک در خانواده پندارهای اولیه در باره جهان و همچنین، شیوه های سخن گفتن و هنجارهای اساسی رفتار را فرا گرفته و نگرشها، اخلاق و روحیات خود را شکل می دهد و به عبارتی اجتماعی می شود (هرگنهان و آلسون[3]، 2003). هر خانواده شیوه خاصی را تحت عنوان شیوه های فرزندپروری در تربیت فرزندان خویش به کار می گیرد که متأثر از عوامل متفاوتی از جمله عوامل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است (هاردی[4] و همکاران، 1993).

تحقیقات نشان داده اند که برخی از گرایشهای تربیتی والدین با پیدایش رفتارهای غیرانطباقی کودکان رابطه دارد (وبستر[5] و دیگران، 1994). شیوه های انضباطی والدین غالباً بر حسب تعامل بین دو بعد رفتاری آنها، در تغییر است. بعد نخست به بررسی رابطه عاطفی با کودک می پردازد و حدود آن از رفتاری پاسخده، پذیرا و کودک محور آغاز می شود و به رفتاری بی توجه و طرد کننده که مرکزیت آن بر نیازها و امیال والدین گذاشته شده است، ختم می شود. بعد دوم، کنترل والدین بر کودک را در بر می گیرد و از رفتاری محدود کننده و مطالبه کننده تا روشی آسان گیر و بی ادعا متغیر است و در آن برای رفتار کودک، محدویتهای مختصری منظور شده است.

 

از ترکیب این دو بعد مهم یعنی «پذیرش در برابر طرد شدن» و «سختگیری در برابر آسان گیری» الگوهای قاطع و اطمینان بخش[6]، خودکامه و مستبد[7]، و سهل گیر و بی بند و بار [8] شکل می گیرند. والدینی که به طور مستمر کودکان و نوجوانان خود را مورد حمایت قرار می‌دهند، با آنان گرم و صمیمی هستند و کنترل منطقی و متعادلی را اعمال می‌کنند، در فرزندان خود اشتیاق ابراز رفتارهای اجتماعی قابل ‌قبولی را ایجاد می‌کنند و نیز زمینه مساعدی برای بروز توانایی‌ها و قابلیت‌های کودکان و نوجوانان خود را فراهم می‌آورند. برعکس والدین محدود کننده و طرد کننده، با محدود ساختن شایستگی‌های کودکان خود، آنان را از به تجربه در آوردن توانمندی‌هایشان محروم می‌کنند. با گذشت زمان این گروه از کودکان و نوجوانان، کم کم به این باور می‌رسند که بدون کمک والدین نمی‌توانند با موضوعات و مسائل زندگی به طریق صحیح و مؤثر رو به رو شوند. چنین باوری در آنان احساس ترس و اضطراب را به وجود می‌آورد (فولادی، 1383). پژوهش‌های مک کوبی و مارتین (1983) نشان داده است که پذیرش کودک از جانب والدین و پاسخگو بودن آنها، پیش‌بینی کننده کفایت اجتماعی،‌ پیشرفت تحصیلی و سلامت روانی کودک در آینده است و فقدان پاسخگویی والدین در برابر کودک، نتایج منفی در رشد آینده او داشته و منجر به کناره‌گیری، پرخاشگری و کمبود توجه در کودک می‌گردد.

به منظور پرورش کودک اجتماعی، باید از همان ابتدا به نیازهای او پاسخ داده و برای این منظور، نیازهای اجتماعی او را شناخته و اگر کودکی دارای ناتوانی ذهنی باشد، وظیفه والدین نیز به مراتب سنگین تر خواهد بود. بنابراین یاددهی و اجتماعی کردن چنین فرزندانی با مشکلات ویژه‌ای روبروست که صبر و حوصله بیشتری را لازم دارد. از این رو سبک‌های فرزند پروری برای تربیت این کودکان از اهمیت بیشتری برخوردار می‌باشند. آموزش روابط سالم و مناسب آنها با جامعه به ویژه خانواده و همسالان و دوست یابی آنها به موفقیت های تحصیلی و به علاوه تغییر دادن نگرش این کودکان نسبت به خود و دیگران، تنها در صورت شناخت دقیق ویژگیهای آنها امکان پذیر است.

با توجه به موارد مطرح شده، کودکان آهسته گام در فرآیند رشد اجتماعی با دشواری هایی مواجه می باشند (راقبیان، اخوان تفتی و حجازی، 1391). آگاهی نسبت به ویژگیهای این کودکان لزوم انجام این پژوهش را فراهم آورد.

1-2. بیان مسأله

رشد اجتماعی، یکی از جنبه های مهم رشد انسان است. ذاتی بودن زندگی جمعی در انسانها ضرورت تماس با دیگران و نیز توجه به این جنبه از رشد را به عنوان امری گریزناپذیر جلوه می دهد. اکتساب مهارت های اجتماعی، محور اصلی رشد اجتماعی، شکل گیری روابط اجتماعی، کیفیت تعامل های اجتماعی، سازگاری اجتماعی و حتی سلامت روانی فرد به شمار می آید. کسب مهارتهای اجتماعی برای کودکان، بخشی از اجتماعی شدن آنان است. در فرایند اجتماعی شدن، هنجارها، مهارت ها، ارزش ها، نگرش ها و رفتار فرد شکل می گیرد تا به نحو مناسب و مطلوبی، نقش کنونی یا آتی خود را در جامعه ایفا کند )تئودورو[9] و همکاران، 2005). اسلامرسکی و دان[10] (1996) اجتماعی شدن را فرآیندی می دانند که کودکان را قادر می سازد تا رفتار دیگران را درک و پیش بینی کنند، رفتار خود را کنترل و تعامل با دیگران را تنظیم کنند. پارکر و اسلبی[11] (1983؛ به نقل از بهرامگیری،1380) سازگاری اجتماعی را مترادف با مهارت های اجتماعی می دانند. از نظر آنان، مهارت اجتماعی عبارت است از توانایی ایجاد ارتباط با دیگران در زمینه اجتماعی معین به گونه ای که در عرف جامعه پذیرفته و ارزشمند باشد.

مهارتهای اجتماعی به رفتارهای فراگرفته مطلوبی اشاره دارد که فرد را قادر می سازد با دیگران رابطه مطلوبی داشته و از واکنش های نامعقول اجتماعی خودداری کند. مهارتهای اجتماعی طیف گسترده ای از رفتارها از قبیل توانایی شروع ارتباط موثر و مناسب با دیگران، ارائه پاسخ های مفید و شایسته، تمایل به رفتارهای سخاوتمندانه، همدلانه و یاری گرانه، پرهیز از تمسخر، قلدری و زورگویی به دیگران را شامل می شود (ماتسون[12] و دیگران، 2000). بررسی های متعدد نشان می دهند که کمبود مهارتهای اجتماعی تأثیر منفی بر کارکرد تحصیلی دانش آموزان دارند (ری و الیوت[13]، 2006)، در روابط بین فردی و حوزه های رفتاری- عاطفی مشکل ایجاد می کند (مریل و گیمپل[14]، 1998؛ به نقل از راندی و میشل[15]،2008)، مشکلات یادگیر ی را تشدید می کند، مانع پیشرفت کودک شده و سرانجام منجر به عواقب نامطلوب در دوران تحصیل می گردد. سازگاری دانش آموزان را کاهش می دهد (اوا[16]، 2003) و دانش آموزان را با ناتوانی در تمامی امور مواجه می کند (هایت و فیلر[17]،2007). همچنین در دانش آموزانی که قادر به انجام خواسته های کلاسی نیستند، احساسهای ناخوشایندی از عدم کفایت، اضطراب، کاهش انگیزش و ناسازگاری های رفتاری تولید می کنند (لوین و بارینگر[18] ،2008).

با وجود اهمیت فزاینده مهارتهای اجتماعی در رشد و تحول کودکان، فراگیری این مهارت در همه کودکان، به شکل یکسانی صورت نمی گیرد. کودکان آهسته گام اغلب فاقد مهارتهای اجتماعی ضروری برای تعاملات مثبت و هدفمند هستند. این مسأله ممکن است باعث شود این دانش آموزان توسط همسالان عادی کمتر مورد پذیرش قرار بگیرند. این دانش آموزان نیاز دارند تا مهارتهای اجتماعی را به طور سازمان یافته آموزش ببینند. این مهارتها باید در موقعیت های طبیعی به منظور تسهیل تعمیم دهی به موقعیت های مختلف آموزش داده شوند (گرشام[19]، 2000). خانواده و نهادهای اجتماعی دیگر مانند مدرسه، مهمترین عامل اجتماعی شدن به شمار می آیند که در قالب ارزش ها و هنجارهای اجتماعی بررسی می شوند (به پژوه و همکاران، 1389).

ارتباط والدین و فرزندان از جمله موارد مهمی است که سالها نظر صاحبنظران و متخصصان تعلیم و تربیت را به خود جلب کرده است. فرزند پروری[20] به روشها و رفتارهای ویژه ای گفته می شود که جداگانه یا در تعامل با یکدیگر بر رشد کودک تأثیر می گذارند. در واقع پایه و اساس شیوه فرزند پروری، مبین تلاش های والدین برای کنترل و اجتماعی کردن کودکانشان است (بامریند[21]،1991). منظور از سبک های فرزند پروری، روش‌هایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود بکار می‌گیرند و بیانگر نگرش‌هایی است که آنها نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین شامل معیارها و قوانینی است که برای فرزندان خویش وضع می‌کنند (لویز و لامب[22]،2003؛ رانک و روبرتس[23]،2003)

تحقیقات معاصر در مورد شیوه های فرزندپروری از مطالعات بامریند بر روی کودکان و خانواده های آنان نشأت گرفته است. بامریند با رویکردی تیپ شناختی بر ترکیب اعمال فرزندپروری متفاوت تأکید می کند. تفاوت در ترکیب عناصر اصلی فرزندپروری (مانند گرم بودن، درگیر بودن، درخواست های بالغانه، نظارت و سرپرستی) تغییراتی در چگونگی پاسخ های کودک به تأثیر والدین ایجاد می کند (دارلینگ[24]،2007). شیفر[25] بر اساس مشاهدات تعاملات کودکان 1 تا 3 ساله با مادران آنها یک طبقه بندی مبتنی بر دو جنبه رفتار والدینی یعنی آزادی- کنترل (سهل گیری در مقابل سخت گیری) و سردی- گرمی (پذیرش در مقابل طرد شدن) را ارائه کرده و نتیجه گرفته که مادران پذیرنده یا طرد کننده می توانند سخت گیر یا آسان گیر باشند (لایبل[26]،2002).

یکی از ناتوانیهای عمده کودکان که استرس زیادی برای والدین ایجاد می کند، وجود کودک آهسته گام است. طبق تعریف، آهسته گام، عبارت است از رشد ناقص ذهن که شخص را در تطابق یا سازش با محیط خود ناتوان می کند؛ به طوری که بدون نظارت و کمک دیگری، قادر به زندگی نیست، (تردگلد[27]، 2000). براساس تحقیقات، در هر جامعه حدود 1 تا 3 درصد جمعیت را افراد کم توان ذهنی تشکیل می دهند (سادوک[28]،2003؛ نقل از رستمی، 1388). تولد چنین کودکانی در خانواده، همراه با استرس است. والدین این کودکان، با مسائل زیادی همچون مشکل پذیرش ناتوانی فرزند، خستگی ناشی از پرستاری و مراقبت، مسائل مربوط به اوقات فراغت، مشکلات مالی، مسائل پزشکی، آموزشی و توانبخشی مواجه هستند (وایتر[29]،2003).

مسأله کودکان استثنایی و رسیدگی بیشتر به وضعیت بهداشت روانی آنان و خانواده هایشان، در سالهای اخیر به عنوان یکی از موضوعات مهم، اذهان جهانیان را به خود معطوف کرده است و چندین روز به عنوان روز جهانی بزرگداشت این افراد نامگذاری شده است تا اهمیت آنان در اجتماع مشخص تر شده و به رفع مشکلاتشان کمک شود (یکتاخواه، 1388). هر چند والدین در مواجهه با تولد فرزندان براساس ویژگیهای خاص خود و نیز محیط پیرامون خود، واکنشهای گوناگونی نشان می دهند و به ندرت، می توان این واکنشها را پیش بینی کرد، اما واکنش والدین کودکان آهسته گام، پیش بینی پذیر است که شامل احساس گناه، احساس خشم، حمایت افراطی، مشکلات بین فردی و مسائل زناشویی می شود (وایتر، 2003). ممکن است شیوه های تربیت فرزندان در این خانواده ها متفاوت باشد و والدین کودکان استثنایی از روش های متفاوتی نسبت به والدین کودکان عادی استفاده نمایند ولی در نهایت اتخاذ هر نوع سبک و شیوه ی فرزند پروری، نه تنها تأثیری بر سلامت روانی کودکان، بلکه بر والدین نیز خواهد گذاشت (گرجی و محمودی، 1391).

[1] . Maccoby & Martin

[2] . Simons & Conger

[3] . Hrgenhan & Alson

[4] . Hardy

[5] . Webster

[6] . authoritative

[7] . authoritarian

[8] . harmonious

[9] . Teodoro

[10] . Slomoswski & Dann

[11] . Parker & Slobby

[12] . Matson

[13] . Ray &Elliott

[14] .Mrial & Gimpel

[15] . Randy & Michelle

[16] . Eva

[17] . Hyatt &Filler

[18] . Levine &Barringer

[19] Gresham.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:57:00 ب.ظ ]




حقیقات نشان داده­اند که سرمایه ­اجتماعی[10] بالاتر با انسجام اجتماعی بیش­تر به بهبود شرایط بهداشت روانی جامعه کمک می­کند (کاواچی، کندی، لوچنر، پروتو،[11]1997).

جامعه برای تربیت دانشجویان که مستعدترین گروه اجتماعی محسوب می­شوند هزینه­های کلان معنوی و مادی را متحمل می­شود و به همین دلیل هرگونه اختلال در سلامت و جسم دانشجو تهدیدی بر این سرمایه­گذاری است چرا که دانشجویان هر کشور متضمن سازندگی آن سرزمین هستند و سلامت جسم و روان تک­تک آنان اثر بسیار مهمی در آینده آن کشور دارد. افسردگی در بین دانشجویان می­تواند در کسب مهارت­های اجتماعی و تکامل شخصیت اختلال ایجاد کند، و از میزان موفقیت و پیشرفت تحصیلی آنان بکاهد و آن­ها را از رسیدن به جایگاه ویژه­ای که انتظار دارند و در واقع شایسته­ی آن هستند باز دارد. و در موارد شدید موجب شکست و ناکامی در زندگی شده، و باعث اختلال در پیشرفت جامعه و عواقب ناشی از آن شود)  شمشیری نظام، کافیان تفتی، انصاری، 1383(. این مطالعه در جهت بررسی نقش سرمایه ­روا­ن­شناختی و اجتماعی در شکل­گیری و تداوم افسردگی در بین دانشجویان صورت گرفته است.

1-2- بیان مسأله
افسردگی اختلالی است که با کاهش انرژی و علاقه، احساس گناه، اشکال در تمرکز، بی­اشتهایی و افکار مرگ و خودکشی مشخص می­شود و با تغییر در سطح فعالیت، توانایی­های شناختی، تکلم، وضعیت خواب، اشتها و سایر ریتم­های بیولوژیک همراه است؛ که به اختلال در عملکرد شغلی، روابط اجتماعی و بین­فردی منجر می­شود این بیماری با احساس یأس و ناامیدی، ناراحتی، فقدان هر گونه انگیزه و امید و کاهش سطح اعتماد به نفس و بدبینی همراه است (کاپلان و سادوک،2007).

25% زنان و 12% مردان یک دوره­ی افسردگی اساسی را در طول عمرشان تجربه می­کنند. از سویی در مورد علت­شناسی افسردگی به عوامل مختلفی تأکید شده است از جمله کژکاری و عدم تعادل در واسطه­های مغز، هورمون­ها، نقص در هویت، اشکال در پردازش اطلاعات و روابط مختل خانوادگی (نوری، 1384).

در بین عوامل موثر در شیوع و ابتلا به افسردگی و پیامدهای آن، می­توان به نقش شبکه­های اجتماعی و به تبع آن سرمایه اجتماعی اشاره نمود. در این راستا، یک مطالعه بر روی 700 آمریکایی آفریقایی­تبار نشان می­دهد بین سرمایه اجتماعی و اضطراب و افسردگی رابطه­ی تنگاتنگی وجود دارد به این معنی که افراد افسرده به دلیل وضعیت روان­شناختی خویش از اعتماد بین­فردی پایین و شبکه­های اجتماعی نازل و روابط محدود به عنوان سرمایه اجتماعی برخوردارند (کاترونا و راشل، هلسینگ،[12]2000   توضیح اینکه سرمایه ­اجتماعی مجموعه­ای از هنجارهای موجود در سیستم اجتماعی است که موجب ارتقای سطح همکاری، همیاری میان اعضای یک گروه یا جامعه می­شود و پایین آمدن آن، افزایش سطح هزینه­های تبادلات و ارتباطات را موجب می­گردد (فوکویاما،[13]1999).

از سویی به نظر می­رسد که افراد افسرده به دلیل وضعیت روان­شناختی ویژه از منا­بع سرمایه­ روان­شناختی از قبیل خودکارآمدی، تاب­آوری، امید، خوش­بینی برخوردار نیستند. در این راستا کارور وگینز،[14](1978) نشان دادند که خودکارآمدی و خوش­بینی به­عنوان مؤلفه­های سرمایه­ روان­شناختی به طور معکوس با افسردگی رابطه دارند.

اهداف پژوهش
هدف کلی

تعیین نقش سرمایه اجتماعی و روان­شناختی در پیش­بینی وقوع و عدم وقوع افسردگی غیربالینی

هدف جزئی

تعیین نقش مؤلفه­های سرمایه اجتماعی در پیش­بینی وقوع و عدم وقوع افسردگی غیربالینی

تعیین نقش مؤلفه­های سرمایه روان­شناختی در پیش­بینی وقوع و عدم وقوع افسردگی غیربالینی

تعیین تفاوت سرمایه اجتماعی و مؤلفه­های آن در افراد افسرده غیربالینی و افراد عادی

تعیین تفاوت سرمایه روان­شناختی و مؤلفه­های آن در افراد افسرده غیربالینی و افراد عادی

1-5- فرضیه­ها
سرمایه اجتماعی و روان­شناختی قادرند وقوع یا عدم وقوع افسردگی غیربالینی را پیش­بینی کنند.

مؤلفه­های سرمایه اجتماعی قادرند وقوع یا عدم وقوع افسردگی غیربالینی را پیش­بینی کنند.

مؤلفه­های سرمایه­ روان­شناختی قادرند وقوع یا عدم وقوع افسردگی غیربالینی را پیش­بینی کنند.

بین افراد افسرده غیربالینی و افراد عادی از نظر سرمایه اجتماعی و مؤلفه­های آن تفاوت وجود دارد.

بین افراد افسرده غیربالینی و افراد عادی از نظر سرمایه روان­شناختی و مؤلفه­های آن تفاوت وجود دارد.

متغیر ملاک: سرمایه اجتماعی، سرمایه روان­شناختی

متغیر پیش­بینی: افسردگی غیربالینی و وضعیت عدم بیماری

1-6- تعاریف متغیرها
تعریف مفهوم افسردگی[15]

افسردگی حالت روانی ناخوشایندی است که با دلزدگی، یأس و خستگی­ناپذیری، مشخص می­شود و در بیشتر مواقع با اضطراب کم و بیش شدید همراه است (بنا به تعریف پیه­رون،[16]1973؛ به نقل از دادستان، 1376). افراد مبتلا به این اختلال چنانچه نشانه­های مذکور را در حد شدید و عمیق نداشته باشند ولی از داشتن این نشانه­ها در رنج باشند به عنوان افسرده غیر بالینی تلقی می­شوند.

تعریف عملیاتی افسردگی

در این پژوهش برای تعیین افراد افسرده غیربالینی از پرسشنامه افسردگی بک[17](BDI.11) استفاده شد و نمره­ای که افراد در این پرسشنامه بدست خواهند آورد، مبتنی بر خط برش نمره(30 تا 18 )به عنوان ملاک افسردگی غیربالینی در نظر گرفته شد.

  

تعریف مفهومی سرمایه ­روان­شناختی

سرمایه ­روان­شناختی یک وضعیت مثبت روان­شناختی است که بیانگر تلاش فرد در جهت پیشرفت خود و آینده می­باشد (لوتانز و همکاران، 2007).

تعریف عملیاتی سرمایه­روان­شناختی

منظور از سرمایه ­روان­شناختی نمره­ای است که آزمودنی­ها در پرسشنامه­ی سرمایه ­روان­شناختی    لوتانز و همکاران (2007) بدست می­آورند.

مؤلفه های سرمایه ­روان­شناختی

تعریف مفهومی خودکارآمدی [18]

باورها و قضاوتهای فرد به توانایی­های خود در انجام وظایف و مسئولیت­ها(بندورا،[19] 1986،1997­).

تعریف عملیاتی خودکارآمدی

در این پژوهش منظور از خودکارآمدی نمره­ای است که فرد در سؤالات مربوط به خرده مقیاس سؤالهای آزمون سرمایه­ روان­شناختی PCQ بدست می­آورد.

تعریف مفهومی امیدواری[20]

اسنایدر و همکاران[21](1991) امید را مجموعه­ای شناختی می­دانند که مبتنی بر احساس موفقیت ناشی از منابع گوناگون و مسیرها و شیوه­های انتخاب شده برای نیل به اهداف است.

تعریف عملیاتی امیدواری

در این پژوهش منظور از امیدواری نمره­ای است که آزمودنی در پاسخ به خرده­ مقیاس سؤالهای آزمون سرمایه روان­شناختی، PCQ بدست می آورد.

تعریف مفهومی خوش­بینی[22]

خوش­بینی به جهت­گزینی اشاره دارد که در آن معمولاً پیامدهای مثبت مورد انتظارند و این پیامدها به عنوان نتایج عوامل ثابت، کلی، درونی، در نظر گرفته می­شود (بویری، 1386).

تعریف عملیاتی خوش­بینی

در این پژوهش منظور از خوش­بینی نمره­ای است که فرد در سؤالات مربوط به خرده مقیاس سؤالهای آزمون سرمایه روان­شناختی PCQ  بدست می آورد.

      تعریف مفهومی تاب­آوری[23]

گارمزی و ماستن[24] (1991) تاب­آوری را یک فرآیند، توانایی، پیامد سازگاری موفقیت­آمیز با شرایط تهدید کننده تعریف نموده­اند.

تعریف عملیاتی تاب­آوری

در این پژوهش منظور از تاب­آوری نمره­ای است که فرد در سؤالات مربوط به خرده مقیاس سؤالهای آزمون سرمایه روان­شناختی، PCQ بدست می­آورد.

Kaplan & Sadock’s
Berti & Seroni
Celler &etal
Psychology Capital
Positive Psychology
 

 

 

Luthans .F, Luthans. K, Luthans. B
Robinze &Waters-Marsh & Caccioppe
Who
Hurfam
Social Capital
Kawach i& Kennedy & Lochner & Prothwo
 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:57:00 ب.ظ ]