کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



              1. کسى که در روابط اجتماعى و تعاملات انسانى، ذوق، سلیقه و تمایلات شخصى را ملاک و معیار سنجش قرار مى‏دهد، تعهد ایمانى و جاذبه الهى و حق را به حاشیه رانده، اولویت را به خود و منافع خود مى‏دهد.

             

              1. گروه گرایان متعصب، اینان نیز از فرط خود بینى و استبداد، همچون اعراب جاهلى، تنها در محدوده منافع باند و عشیره خود مى‏اندیشند.

             

             

            یکى از مظاهر بسیار زشت تعصب، تکیه بر عقیده و فهم خود یا استاد و حزب خود و… است. تعصب داشتن، بر یک نظریه علمى و طرفدارى از آن، در صورتى که عارى از حقیقت و برهان باشد، مانعى سر سخت و حجابى تاریک بر چهره زیباى معرفت است؛ زیرا وقتى هدایت‏گران جامعه در تاریکى تعصب فرو مى‏روند، فضاى جامعه را رکود و جهل فرا مى‏گیرد و فساد عالم و دانشمند، باعث فساد جامعه مى‏شود. همچنین تعصب و تنگ نظرى علمى، خیانت و ستم به علم مى‏شود. تعصب علمى، دعوت مخاطبان خود به تعطیل عقل و برهان و تسلیم جهل و هوس است و این، باعث هتک حرمت دانش‏پژوهان و ستم به جامعه علمى است و سرانجام تعصب علمى، قدر ناشناسى از استادان و فرهیختگانى است که عمر خود را در راه کشف حقایق و پیشرفت دانش سپرى نموده‏اند و تلاش کرده‏اند تا نور علم در محاق هوى و هوس به تاریکى نگراید (وب سایت آیینه رشد، ۱۳۹۲).

             

            ریشه های تعصّب

             

              1. تکبّر

             

              1. مال و ثروت

             

              1. جهل و بی خبری: اگر چه جاهلیّت، اصطلاحی است برای دوران پیش از اسلام، ولی انتخاب این عنوان برای آن دوران اشاره ای به این است که آن دوران، دوران جهل و نادانی، و بی خبری و بی فرهنگی بوده است و حمیّت و تعصّب با جاهلیّت ارتباطی تنگاتنگ دارد. امروزه نیز در لایه ها، طبقات وفرهنگ های مختلف می توان جاهلیت و بی خردی و در واقع ناتوانی در اندیشیدن را از آثار تعصب دانست.

             

            دانلود مقاله و پایان نامه

             

              1. حبّ شدید به پدران، فرد متعصب علاقه و حب شدیدی نسبت به گذشتگان خود خواهد داشت و بی چون وچرا از پدران خود تبعیت می کند.

             

              1. شخصیّت زدگی: گاه شخصی در نظر انسان چنان قداست پیدا می کند که گفتار و رفتار او از دایره نقد خارج می شود؛ هر چند از نظر علمی و اخلاقی در سطح پایین قرار داشته باشد و همین امر سبب می شود که عده ای چشم و گوش بسته به دنبال او راه بیفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست بدهند، بی آنکه در محتوای سخنان و رفتار او کمترین اندیشه ای کنند. این گونه افراد در گذشته بوده‌اند و در این دوران نیز در جوامع مختلف وجود دارند.

             

              1. انزوای فکری و اجتماعی: «وقتی انسان در خودش و محیط فکری و اجتماعی اش فرو برود و از جوامع و افراد دیگر و افکار آنها بی خبر بماند، نسبت به آنچه در اختیار اوست، سخت وابسته می شود و در برابر آن تعصّب می ورزد؛ در حالی که اگر با دیگران بنشیند و فکر خود را با افکار دیگران مقایسه کند، نقطه های قوّت و ضعف و مثبت و منفی به زودی آشکار می گردد و به او اجازه می دهد بهترین انتخاب را داشته باشد.»

             

            1. تقلید کورکورانه: تقلید چهار نوع است: تقلید جاهل از جاهل، تقلید عالم از عالم، تقلید عالم از جاهل که این سه نوع تقلید مذموم و نارواست و تقلید جاهل از عالم که ممدوح می باشد و از باب رجوع جاهل به افراد متخصص و کارشناس و کاردان است. گاه عامل تعصّب تقلیدهای کورکورانه جاهل از جاهل است که این مورد نیز در امّتهای پیشین و در عصر حاضر نمونه های فراوانی دارد (حسینی، ۱۳۸۶).

             

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 03:56:00 ب.ظ ]




          • ازمیان نظریاتی که به بحث درباره ((خود)) ، (( تحقق خود )) ، ((خودپنداره))، عزت نفس و … می‌پردازند، همگی مربوط به جنبه ای مهمی از رشد شخصیت محسوب می شود نظریات بعضی از روان شناسان و نظریه پردازان انسان گرا در این مورد مهم‌تر و قابل بحث است. به همین دلیل ابتدا به جندین نظریه از روان شناسان مکاتب مختلف می پردازیم و بعد به تفصیل به بحث در مورد این امر از دیدگاه انسان گرایی می پردازیم.

             

            نظرفروم :

             

            فروم[۱] از مکتب روان کاوی، عزت نفس را یک نوع «تحقق مثبت» یا «فعلیت یافتن نفس» می داند که فرد را نفی می سازد. به عقیده فروم، شخصی که قادر باشد واقعاً خودش را دوست بدارد، در نتیجه به دیگران نیز بیشتر می‌تواند علاقمند باشد. همچنان فردی که قادر به دوست داشتن دیگران نیست، خودش را نیز نمی‌تواند دوست بدارد. به نظر فروم «خودشیفتگی نخستین» صفت علاقه به خود را دارد. در صورتی که «خودشیفتگی ثانوی» نوعی دفاع است علیه آگاهی به از دست دادن عزت نفس. خودشیفتگی ثانوی آنچنان که در خودستایی و در مورد توجه شدید به بدن خود و در خودمرکزی دیده می شود، دیگر عشق به خود نیست بلکه نفرت از خویشتن است که از احساس شکست و تصور مورد محبوبیت نبودن تولید می شود (بلوم، ۱۳۵۲).

             

             

             

             

             

             

            دیدگاه بک:

             

            بک[۲] (۱۹۸۵)، می‌گوید: افرادی که عزت نفس پایین دارند می‌کوشند موفقیت‌ها را به بیرون نسبت دهند و شکست‌ها را به درون، شواهد بیانگر این مطلب است که کودکان نیز از این شیوه‌ها استفاده می‌کنند. بک متذکر می‌شود که اغلب واکنش‌های منفی احساس ناشی از فقدان عزت نفس است (سلحشور، ۱۳۷۹).

             

            دیدگاه هورنای:

             

            هورنای[۳] معتقد است عزت نفس یکی از نیازهای انسان است و عبارتست  از ارزش خود را در درجه اهمیت وارزشی که دیگران برای او قائل هستند، دانستن. به عقیده هورنای، آگاهی شخص از خود واقعی و از استعدادهای بالقوه و امکاناتی که دارد او را قادر می‌سازد به اینکه کاملاً تسلیم محیط اجتماعی نباشد و احیاناً از خود ابتکار به خرج دهد و شخصیت خود را به رنگ مخصوصی درآورده و آنرا از شخصیت افراد دیگری که تحت تأثیر همان عوامل اجتماعی و فرهنگی قرار گرفته‌اند ممتاز سازد، شخصی که عزت نفس پایین دارد از اینکه صاحب قدرت و سیادت شود مأیوس شده و حتی این امید را ندارد که بتواند روی پای خود بایستد یعنی قائم بذات باشد از اینرو می‌خواهد از آزار و ایذاء دیگران در پناه قرار گیرد و ضمناً برای خود حامی و پشتیبان فراهم سازد تا در زندگی او را یاری کنند از این رو سخت می‌کوشد مورد محبت دیگران واقع شود و همه او را دوست بدارند (سیاسی، ۱۳۷۱).

             

             

            دیدگاه ماریون:

             

            ماریون[۴] (۱۹۹۵)، معتقد است که عزت نفس دارای سه نشانه مهم و اساسی است که عبارتند از: حس ارزشمندی، کنترل و شایستگی. منظور از «حس ارزشمندی» این است که کودک خود را دوست بدارد و احساس کند که برای دیگران مهم و باارزش است. دوم، کودکی که مفهوم کنترل کردن را درک کند، به سادگی نمی‌پذیرد که سایرین او را تحت کنترل و سلطه‌ی خود درآورند، زیرا می‌خواهد خودش تصمیم بگیرد. اگر والدین و مربیان کودک نسبت به انتظارات و خواسته‌های او عکس‌العمل مناسبی نشان دهند و شیوه تصمیم‌گیری درست را به او بیاموزند، می‌توانند موجب رشد و پرورش حس کنترل درونی کودک شوند. سوم، ایجاد «حس صلاحیت و شایستگی» در کودکان می‌تواند موجب موفقیت‌های آموزشی تحکیم روابط اجتماعی و رشد مهارت‌های بدنی شود. به عبارت دیگر، می‌توان با تقویت این طرز تفکر که تو می‌توانی این کار را انجام دهی، حتماً موفق خواهی شد، حس لیاقت و شایستگی را در او پرورش داد (سلحشور، ۱۳۷۹).

             

            دیدگاه الیس:

             

            به نظر الیس[۵]، انسان تمایلی به عشق و محبت، توجه به مراقبت و تشفی آرزوها دارد و از مورد تنفر قرار  گرفتن بی‌توجهی و ناکامی دوری می‌جوید، زمانی‌که حادثه فعال کننده‌ای برای فرد اتفاق می‌افتد او براساس تمایلات ذاتی خود ممکن است در برداشت متفاوت و متضاد از حادثه فعال کننده داشته باشد. یکی افکار و عقاید و باورهای منطقی و عقلانی و دیگری افکار ، عقاید و برداشت‌های غیرعقلانی و غیرمنطقی در حالتی که فرد تابع افکار و عقاید عقلانی و منطقی باشد به عواطف منطقی دست خواهد یافت و شخصیت سالمی خواهد داشت در حالتی که فرد تابع و دستخوش افکار و عقاید غیرمنطقی و غیرعقلانی قرار گیرد  با عواقب غیرمنطقی مواجه خواهد شد. که در این حالت او فردی است مضطرب و غیرعادی که شخصیت ناسالمی دارد. بطور خلاصه در نظریه الیس، انسانها تا حد زیادی خود موجد اختلافات و ناراحتی‌های روانی خود هستند انسان با استعداد و آمادگی مشخص برای مضطرب شدن متولد می‌شود و تحت تأثیر عوامل فرهنگی و شرط شدنهای اجتماعی این آمادگی را تقویت می‌کند (سیف‌پناهی، ۱۳۷۸).

             

            نظریه بندورا :

             

            بندورا[۶] معتقد است که ایجاد خودباوری در شخص، یا تقویت پندارهای هر فرد در مورد خودش و یا برداشت‌های او درباره توانایی‌های خاص خودش در یک زمینه، پس از عبور از یک سلسله فرایندهای روان شناختی باعث تغییر رفتارها و فعالیت‌های او می گردد. خودباوری بر نوع فعالیت‌هایی که شخص انتخاب می‌کند، تلاشی که صرف آن می کند، اشتیاقی که برای انجام آن دارد و در نتیجه ای که ارائه می دهد تاثیر می‌گذارد (بندورا، ۱۹۸۹).

             

            دیدگاه اریکسون:

             

            اریکسون[۷] معتقد است بحران‌هایی که در هر مرحله از رشد بوجود می‌آید اساس سلامت و یا تا سلامت بعدی شخصیت فرد را پایه‌‌ریزی می‌کنند اگر هر یک از این مراحل با این بحران‌ها که جنبه‌های مثبت و منفی دارند و قسمتی از جنبه‌های طبیعی رشد محسوب می‌شود برخورد رضایت‌بخش شود جنبه‌های مثبت شخصیت مانند اعتماد به دیگران، خودکفایی و عزت نفس به میزان بالایی جذب خود می‌شوند و به این ترتیب شخصیت به رشد خود ادامه می‌دهد برعکس اگر تعارض استمرار یابد و یا در اصل به نحو راضی کننده‌ای حل نشود «خود» در حال رشد صدمه می‌بیند و عناصر منفی شخصیت مانند بی‌اعتمادی شکست و تردید، احساس حقارت جذب «خود» می‌شود و در نتیجه شخصیت به شکل ناسالمی رشد می‌یابد. به عقیده اریکسون والدینی که به کودکان خود اجازه بروز ابتکار نمی‌دهند باعث می‌شوند که در آنها احساس گناه، کم ارزشی و گوشه‌گیری بوجود آید این کودکان از ابراز وجود می‌ترسند و ضمن اتکاء شدید به بزرگسالان در گروه‌ها به صورت فعال شرکت نمی‌کنند و بیشتر و در حاشیه آنها زندگی می‌کنند آنها بی‌هدف می‌شوند و یا جرأت اینکه به دنبال هدف بروند را نخواهند داشت (شاملو، ۱۳۷۰). اریکسون نیز با اصطلاح «من که هستم» سعی دارد نوعی تقابل خلاق میان تجسمی که شخص از خود دارد و تجسمی که دیگران از او دارند، را بیان کند «من که هستم» یعنی اینکه فرد احساس کند به گروه خود تعلق دارد و گذشته او به اعتبار آینده‌اش دارای معنای خاص است و در این (کیستی) عوامل خودآگاه و ناخودآگاه نقش دارند. اما فرایند (کیستی) را از فرایند «عزت نفس» ناخودآگاه‌تر می‌داند (بلوم[۸]، ۱۳۵۲).

             

            [۱] .Fromm,E

             

            [۲] .Beck,A

             

            [۳] .Horney,K

             

            [۴] .Marion,F

             

            [۵] .Elice,P

             

            [۶] .Bandura,A

             

            [۷] .Erikson,E

             

            [۸] .Bloom,B

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:56:00 ب.ظ ]




          • خلاقیت یا آفرینندگی ونیز آفرینشگری موضوع رشته علمی خلاقیت شناسی، مهم ترین و اساسی ترین قابلیت و توانایی انسان و بنیادی ترین عامل ایجاد ارزش است که در همه ی ابعاد و جوانب زندگی وی نقش کاملاً حیاتی ایفا می نماید. خلاقیت از والاترین موهبت های الهی به انسان و از عوامل اشرف مخلوقات شدن و خلیفه الهی بودن اوست .کلیه ی علوم، فناوری ها ،صنایع ،ابداعات ،اختراعات ، هنرها ، ادبیات ، معماری و به طور کلی اساس انواع تمدن ها از ابتدا تاکنون و کلیه ی دستاوردهای بشری جلوه های گوناگون   خلاقیت است. تمدن انسانی و زندگی وی بدون خلاقیت نمی تواند امکان پذیر باشد. به همین دلیل موضوع خلاقیت روز به روز اهمیت و ضرورت بیشتری یافته و همواره به آن توجه فزاینده ای می شود به گونه ای که حوزه ی مطالعات و پژوهش های علمی در باره ی ابعاد و جوانب مختلف خلاقیت امروزه به یک رشته ی علمی تخصصی بسیار مهم و گسترده با ماهیت میان رشته ای تبدیل شده است(هاشمی،۱۳۸۷).

             

             

            افراد خلاق عموماً ویژگی های دارند که آنها را از سایر مردم متمایز می کند. این ویژگی ها که همان ظهور و بروز نیروهای تفکری و تخیلی انسان در منظر و دیدگاه دیگران و تحقق عملکردهای آنها در عالم خارج است، عبارتند از هوش[۱]: افراد خلاق، همواره به اندازه کافی از هوش برخوردارند. یعنی لزوماً انسان های دارای هوش بالا، انسان های خلاقی نیستند. بلکه کسانی خلاق هستند که توانسته اند هوش خود را به نحو مطلوبی تربیت و سازماندهی کنند. سیالیت فکری: از توانایی ایجاد سریع تعداد زیادی ایده برخوردار است. انعطاف پذیری ادراکی[۲]: توانایی دست کشیدن از یک قاعده و قانون و چارچوب و یافتن چارچوب های جدید را دارند. به بیانی دیگر، ذهن آنها بهتر و سریع تر می تواند قالب شکنی کند و به الگوهای جدید دست یابد. ابتکار[۳]: توانایی و تمایل به ایجاد جواب های غیرمعمول و مرسوم را در واکنش به محرک های محیطی دارند. تنوع طلبی و بیزاری از انجام کارها به صورت روتین از دیگر خاصیت های این ویژگی است. استقلال رأی و داوری: به خود متکی بودن و سنجش افکار و ایده ها بر مبنای منطق و استدلال به دور از وابستگی ها و غوغا سالاری ها و عدم تمایل به همرنگی با جماعت از دیگر ویژگی های این افراد است. اعتماد به نفس: به توانایی خود اعتماد و باور دارند و تصویری واقعی از امکانات و حدود توانمندی های خود دارند. خطرپذیری[۴]: از انتقاد و شکست ترسی ندارند و اشتباهات را فرصت هایی برای یادگیری تلقی می کنند. تمرکز ذهنی: به طور فعال و پر تلاش، هم از نظر ذهنی و هم از نظر عملی، به ایده می پردازند. دانش[۵]: افراد خلاق، سال های زیادی را برای کسب دانش و تسلط بر موضوع مورد علاقه خود صرف می کنند و علاوه بر آن همواره در حال توسعه دائمی دانش وآگاهی خود هستند. پیشینه تاریخی: افراد خلاق، عموماً در زندگی دچار رخدادهای متنوعی بوده اند و بعضاً فقدان های بزرگی نظیر والدین یا امکانات مالی داشته اند. این فقدان ها عموماً موجب برانگیختن احساس نیاز شده و فرد را واداشته اند تا در جهت رفع نیاز خود به راه حل های خلاقانه بیندیشد. نیاز به کسب موفقیت: افراد خلاق نیاز دارند در کسب هدف های خود، به موفقیت هایی دست پیدا کنند. این نیاز منبعی قوی و دلگرم کننده برای تلاش مضاعف فرد در زمینه دستیابی به راه حل های تازه، ریسک پذیری بیشتر و تمرکز قوی تر بر روی موضوع است(هاشمی،۱۳۸۷).

             

             

            از طرفی دیگر، عزت نفس اصطلاحی در روانشناسی است که برای بازتاب ارزیابی یا برآورد یک فرد از ارزش خود می‌باشد. عزت نفس، باور و اعتقادی است که فرد، درباره ارزش و اهمیّت خود دارد. به باورکارل راجرز تمامی انسان‌ها به حرمت نفس و عزت نفس نیازمند می‌باشند. در درجه ی نخست، عزت نفس نشان دهنده ی احترامی می‌باشد که دیگران برای ما قائل هستند. هنگاهی که پدر و مادر به فرزندان خود، توجه مثبت غیر شرطی نشان می‌دهند و آن ها را جدا از رفتارهایی که دارند به عنوان انسان‌هایی که از شایستگی‌های درونی برخوردارند می‌پذیرند، در اصل به رشد عزت نفس آن‌ها کمک می‌کنند. به باور کارل راجرز هنگامی که در تلاش برای رسیدن به توان بالقوه ی خویش، دچار ناکامی می‌گردیم، به دیگران آسیب می‌زنیم یا به شیوه‌های ضد اجتماعی رفتار می‌نماییم. اگر پدر و مادر و دیگران تفاوت هایمان را دوست بدارند و آن‌ها را تحمل نمایند ما نیز آن تفاوت‌ها را دوست خواهیم داشت. حتّی اگر ترجیحات، توانایی‌ها و ارزش هایمان با همدیگر متفاوت باشد(گنجی،۱۳۹۱).

             

            با توجه به نتیجه بررسی های انجام شده ،خلاقیت واستعدادهای خلاقه نهفته در کودک ونوجوان قابل رشد وتوسعه است واین کیفیت مستلزم تلاش وکوشش همه جانبه در ابعاد گوناگون کودک ونوجوان به ویژه عزت نفس می باشد(وکیلی،۱۳۸۵).

             

            ولیکن قابل تعمق است که رابطه عزت نفس ورفتارهایی همچون تفکر واندیشیدن که غیر آشکار هستند با دلایل گوناگون نشان داده شده است. از آن جمله افزایش عزت نفس کلی است که کل فرایند فکری راتحت تأثیر قرار می دهد بنابراین منطقی خواهد بود اگر فرض کنیم حتی در فرآیند تفکر و اندیشیدن، عزت نفس به عنوان پایه اصلی آن مطرح است(کارل ،۱۹۹۸).

             

            فرنل[۶] (۲۰۰۱ )، نشان داد کودکان مبتلا به اختلا ل ذهنی به صورت معنی داری نمره عزت نفس کمتری از سایر کودکان کودکان کسب می کنند که ناشی از فقدان عزت نفس یا به عبارتی مهارتهای اجتماعی گروه است. یک مطالعه دیگر که مؤید تفسیر فوق از مطالعه فرنل می باشد نشان داد که عزت نفس کلی با خلاقیت همبستگی بین ۳۱/ . تا ۴۵/۰ دارد که با یافته های جوتر[۷](۱۹۸۷)، نیز هماهنگ است.

             

            نوجوانان دارای عزت نفس پائین الگوهای منفی خلاقیت را از خود به نمایش می گذارند اما کودکان ونوجوانان دارای عزت نفس بالاتر خلاقیتهای گوناگون از خود بروز می دهند(نیکسون و جوت[۸]، ۱۹۹۹).

             

            یکی از تفاوت های مهم کودکان خلاق با دیگر کودکان بر خورداری از عزت نفس و داشتن اعتماد به نفس بالا است. دلیل این نکته هم واضح است، خلاقیت نیاز به بستری پرواننده توأم با ایجاد حس اعتماد و داشتن شجاعت در ابراز ایده های نو دارد و کودکانی که از عزت نفس کافی برخوردار نیستند و در محیط انضباط خشک و آهنین و بدون تشویق و ملاطفت بزرگ می شوند همیشه ترسی نهفته از اینکه مورد پذیرش قرار نگیرند و یا احیاناً تنبیه شوند دارند که مانع بزرگی در مقابل خلاقیت کودکان و البته بزرگسالان است (هاشمی، ۱۳۸۷).

             

            اکنون با توجه پژوهش های انجام شده مانند پژوهش اسمیت[۹]و مارتلی[۱۰] (۲۰۱۲)، جردن، اسپنسر و زانا (۲۰۰۵)، پژوهش جمشیدی، اکبری ومهرگان(۱۳۹۱)، شفیع آبادی و احدی(۱۳۹۱)، زینلی(۱۳۸۹)، حسن زاده و ایمانی فر(۱۳۸۹)، و یارمحمدی(۱۳۸۵)، می توان گفت بین متغیرهای خلاقیت و عزت نفس رابطه معنادار وجود دارد.

             

            [۱] .Intelligence

             

            [۲] .Perceptual flexibility

             

            [۳] .Innovation

             

            [۴] .Risk

             

            [۵] .Knowledge

             

            [۶] .Farnell

             

            [۷] .Jotter

             

            [۸] .Nikson & jout

             

            [۹] . Goldsmith,R

             

            [۱۰] . Marthely,T

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:56:00 ب.ظ ]




          • انسان به عنوان یک موجود اجتماعی برای پیشبرد زندگی خود در اجتماع به خلقیات و خصوصیاتی نیاز دارد که یکی از مهمترین آنها “عزت نفس” است. عزت نفس به عنوان یک وی‍‍ژگی مثبت دارای منافع بسیاری است و می تواند انسان را در مسیر رشد و کمال یاری کند و اصولا بدون عزت نفس سلامت زندگی انسان به خطر می افتد. برای عزت نفس فواید زیادی مانند پذیرش خود و دیگران، آرامش بیشتر از آنچه در زندگی می خواهیم. اشتیاق به داشتن مسئولیت بیشتر و احساس کنترل بیشتر بر زندگی و داشتن استقلال در زندگی، توجه بهتر به دیگران و احساس راحتی در موقعیت های اجتماعی، توانایی تبریک گفتن به دیگران به علت موفقیت هایشان بدون هیچ گونه احساس حسادت، امید واشتیاق و علاقه بیشتر برای زندگی، بهبود ظاهر و احساس “سر زندگی” ، احساس متعادل بودن، اتکا به خود و خلاقیت بیشتر و محدود نشدن به عقاید دیگران ذکر شده است. همانطور که داشتن عزت نفس برای انسان سودمند است عزت نفس پایین می تواند روند زندگی را دچار مشکل کند و انسان را از مسیر درست منحرف سازد.  عزت نفس پائین می تواند بر ماهیت روابط با دیگران و سلامت روانی ما نفوذ قوی داشته باشد و آنها را تهدید کند، پذیرش خود و دیگران مشکل می شود و منجر به اختلال در سلامت روانی گردد(شیهان،۱۹۶۴،ترجمه مهدی گنجی،۱۳۸۳).

             

             

            کارل را جرز روانشناس امریکایی می گوید: هر چه افراد خود را بیشتر بپذیرند احتمال بیشتری خواهد داشت که دیگران را نیز بپذیرند، برعکس هر چه نظرشان به خود نامطلوب تر باشد دیگران را نیز کمتر پذیرا خواهند بود. از طرفی دیگر احساس بیچارگی و ناتوانی و مورد تبعیض و تعصب قرار گرفتن منجر به کاهش عزت نفس افراد می گردد(ارونسون،۲۰۰۸، ترجمه شکرکن،۱۳۸۷).

             

             

            در مطالعه ای فیلیپ گلدبرگ[۱]نشان داد که زنان آموخته اند خود را از نظر توانایی ها ی ذهنی کمتر از مردان بدانند. وی در آزمایش خود از عده ای دختر دانشجو درخواست کرد تا چند مقاله عالمانه را بخوانند و آنها را بر حسب شایستگی،سبک و غیره ارزیابی کنند. برای عده ای از دانشجویان، مقاله های معینی به نویسندگان مرد نسبت داده شد.برای دیگر دانشجویان همان مقالات به نویسندگان زن نسبت داده شد. دانشجویان دختر،همان مقالات را، اگر به نویسندگان مرد نسبت داده شده بود بالاتر درجه بندی کردند تا اگر به نویسندگان زن نسبت داده شده بود حتی اگر مقالات با موضوعاتی سروکار داشت که در قلمرو زنان محسوب می شد. این مطالعه نشان می دهد که تعصبات جنسیتی روا داشته بر زنان منجر به کاهش عزت نفس آنان گردیده است (ارونسون، ۲۰۰۸، ترجمه شکرکن،۱۳۸۷).

             

            در پژوهشی دیگر کنت و کلارک[۲](۱۹۴۷)نشان دادند کودکان سیاه پوستی، که بعضی از آنان فقط سه سال از عمرشان گذشته بود، کاملاً متقاعد شده بودند که سیاه پوست بودن چیز خوبی نیست. عروسک های سیاه را نمی پذیرفتند واحساس می کردند که عروسک های سفید زیباتر و عموماً برترند(ارونسون،۲۰۰۸، ترجمه شکرکن،۱۳۸۷).

             

            نتایج مطالعات فوق نشان می دهد که مورد تبعیض وتعصب قرار گرفتن به کاهش عزت نفس افراد به خصوص اقلیت های قومی، نژادی، مذهبی وجنسی می انجامد. وبا توجه به پژوهش های انجام گرفته در این زمینه مانند پژوهش شرمن و جفری (۲۰۱۱)، و هریسون (۲۰۱۱)، که نتایج آن نشان داد که عزت نفس پایین می تواند تعصّب نژادی را افزایش دهد وتعصب نژادی نتیجه ی عزت نفس پایین است وهمچنین پژوهش جردن ، اسپنسر وزانا(۲۰۰۵)، از دانشگاه واترلو که نشان داد افراد دارای عزت نفس بالا از افراد دارای عزت نفس پایین، تعصب و تبعیض قومیّتی بیشتری دارند رابطه ی عزت نفس و تعصب تأیید شده است امّا جهت این رابطه به درستی مشخص نیست به گونه ای که برخی پژوهش ها عنوان می کنند که افراد دارای عزت نفس پایین تعصب بیشتری دارند و برخی دیگر تعصبات افراد دارای عزت نفس بالا را بیشتر نشان داده اند.

             

            ۲-۳-۳ رابطه تعصب و خلاقیت:

             

            خلاقیت مفهومی است که تعریف‌های آن در طول زمان تغییراتی کرده‌است.تورنس(۱۹۶۲)،خلاقیت را به عنوان نوعی مسأله‌گشایی مد نظر قرار داده‌است. به نظر وی تفکرِ خلاق مختصراً عبارتست از فرایند حس کردن مسائل یا کاستی‌های موجود در اطلاعات، فرضیه‌سازی درباره حل مسائل و رفع کاستی‌ها، ارزیابی و آزمودن فرضیه‌ها، بازنگری و بازآزمایی آنها و سرانجام انتقال نتایج به دیگران. خلاقیت شامل تولید چیزی است که هم اصیل و هم ارزشمند باشد و نشأت گرفته از خودآگاه و ناخودآگاه انسان می باشد.(علی اکبر سیف،۱۳۸۹)

             

            از نقطه‌نظر یک دیدگاه علمی محصولات تفکر خلاق گاهی اوقات به تفکر واگرا ارجاع داده میشود. همانند دیگر پدیده‌ها در علم یک دیدگاه یا تعریف یگانه از خلاقیت وجود ندارد و به طور متنوع به موارد زیر منسوب شده‌است: فرایند شناختی، محیطی اجتماعی، ویژگی فردی، شانس و همچنین مواردی مانند نبوغ، بیماری‌های روانی و شوخ‌طبعی پیوند داده شده‌است(تورنس،۱۹۱۵).

             

            خلاقیت به طور عام یعنی توانایی ترکیب اندیشه‌ها به شیوه‌ای منحصر به فرد یا ایجاد ارتباطی غیرمعمول بین اندیشه‌ها. توانایی افراد در خلاقیت متفاوت است. افراد با توانایی خلاقیت بالا بیشتر تمایل دارند که مبتکر اولیه باشند تا آن هایی که خلاقیت کمتری دارند. در ضمن افراد خلاق انعطاف پذیرترند تا دیگران، پیچیدگی را بر سادگی ترجیح می دهند، تمایل به استقلال دارند، از ایده ی خود با سرسختی دفاع می کنند واز دستورات غیر منطقی اطاعت نمی کنند(برومند،۱۳۸۹).

             

            تفکر خلاق زمانی تولید می‌شود که شخص پیش‌فرض‌ها را کنار گذاشته و یک دیدگاه جدیدی را جستجو کند که دیگران به آن نپرداخته‌اند. خلاقیت نیاز به حضور همزمان تعدادی از ویژگی‌ها از قبیل هوش، پشتکار، غیرمتعارف بودن و توانایی تفکر به سبکی خاص دارد. خلاقیت، خودکار و بدون زحمت و تلاش است و غالباً همچون تصورات ذهنی خودانگیخته به وجود می‌آید(تورنس،۱۹۱۵).

             

            از طرفی تعصب را نگرش منفی و خصمانه نسبت به گروهی مشخص، براساس تعمیم های ناشی از اطلاعات نادرست یا نارسا تعریف کرده اند مثلاً وقتی گفته می شود که شخصی علیه سیاه پوستان تعصب و پیش داوری دارد مقصود این است که وی به ابراز رفتارهای خصمانه نسبت به سیاه پوستان گرایش دارد. همه ی ما نوعی تعصب و پیش داوری داریم، خواه علیه یک قوم، ملت، نژاد و یا حتی اماکن جغرافیایی یا غذاها.(ارونسون، ۲۰۰۸ ،ترجمه شکرکن،۱۳۸۹).

             

            با توجه به بررسی هایی مانند بررسی مالگورزادا وهمکاران (۲۰۱۳)، و بررسی العلی (۲۰۰۸)، در کشور کویت می توان اظهار داشت که بین تعصب و خلاقیت رابطه معنادار وجود دارد.

             

            [۱] .Goldberg,F

             

            [۲] .Kent and clarck,M

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:55:00 ب.ظ ]




          • تربیت بدنی و ورزش بر یک چیز تأکید می کند و آن حرکت انسان یا به طورکلی فعالیت جسمانی است. فعالیت جسمانی پایه و اساس این حوزه پویاست. بدیهی است که این تأکید برمبنای نوع نگرش به انسان و نیازهای او و همچنین آرمان‌ها و اهداف، صور مختلفی به خود گرفته و مسیر خاصی را پیموده است. آنچه سبب ماندگاری و رونق این رشته علمی شده، ضرورت و اهمیت و به خصوص نقشی است که همواره در تربیت آدمی ایفاکرده یا به عبارتی استعداد و توانمندی این رشته در اثرگذاری در سیرتحول و تکامل انسان است. بنابراین در عرصه تعلیم و تربیت و در طول اعصار گذشته، این رشته همواره نقش آفرین بوده و متناسب با نوع فلسفه حاکم بر تعلیم و تربیت مطرح شده است(صفانیا، ۱۳۹۰).

             

            پایان نامه ها

             

            از لحاظ تاریخی برنامه های تربیت بدنی به آموزش کودکان و نوجوانان در مدارس تأکیدکرده و تعاریف سنتی از تربیت بدنی، انعکاسی از این تأکیدبوده است. از دهه۱۹۶۰ تغییرات عظیمی در تربیت بدنی در جهان رخ داده است.گسترش تربیت بدنی از حوزه سنتی به زمینه های غیرمدرسه‌ای و رشد و برنامه های آموزشی برای تمام سنین در فعالیت‌های جسمانی نیازمند تعریف متناسب و جامع تری است.

             

            امروزه تربیت بدنی فرایندی آموزشی تلقی می شود که از فعالیت جسمانی به عنوان وسیله ای برای کمک به مهارت‌های موردنیاز، آمادگی جسمانی، دانش و نگرش استفاده می کند تا بدین ترتیب در رشد بهینه و بهزیستی افراد مشارکت کند. در این تعریف واژه تربیت به فرایند مداوم یادگیری گفته می شود که در سراسر زندگی ادامه دارد. تربیت جسمانی درست همانند تربیت در شئون مختلف رخ می دهد و به گروه خاصی محدود نمی شود. بیشتر برنامه های تربیت بدنی، امروزه برمبنای مدل رشدی است. این مدل نشان می دهد که تربیت بدنی از طریق برنامه های هدفمند فعالیت جسمانی در رشد همه جانبه شخص مشارکت می کند. تربیت بدنی شامل اکتساب و پالایش مهارت های حرکتی، رشد و نگهداری آمادگی جسمانی برای سلامتی و بهینه و بهزیستی، اکتساب دانش درباره فعالیتهای جسمانی و پرورش نگرش مثبت در راستای کمک به یادگیری در طول عمر و شرکت در سراسر زندگی است.(خلجی، بهرام، آقاپور-۱۳۸۹)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:55:00 ب.ظ ]