اضطراب مرگ از دیدگاه مکاتب روانشناسی
از جمله مکاتبی که در مورد مرگ اظهار نظر کردند، اگزیستانسیالها بودند. دیدگاه اگزیستانسیال بر تعارض اساسی متفاوت تأکید دارد، نه تعارض با غرایز سرکوب شده ، نه تعارض با بالغین مهم درونی شده، بلکه با تعارضی حاصل رویارویی فرد با مسلمات هستی، منظور از مسلمات هستی دلواپسیهای غایی مسلم است؛ ویژگی های درونی قطعی و مسلمی که بخش گریزناپذیری از هستی انسان در جهان آفرینشاند. مرگ واضحترین و قابل درکترین دلواپسی غایی است. تعارض اصلی اگزیستانسیالها تنشی است که میان آگاهی از اجتنابناپذیری مرگ و آرزوی ادامه زندگی وجود دارد (یالوم۲۰۰۲؛ترجمه حبیب، ۱۳۹۰) .
اضطراب مرگ به عنوان عاملی از عوامل مرتبط با سلامتی و اصلی مقدم بر زندگی انسان ذکر شده است. در این دیدگاه کسی که معنایی برای پویایی زندگیاش پیدا نمیکند، دچار تهدید نیستی است، که ترس از مرگ خوانده میشود؛ همچنین، اضطراب مرگ زمانی که نیروی محرک برای افراد باشد، باعث خواهد شد تا آنها به طور کامل زندگی کنند و بخشی از وجود طبیعی افراد میشود (هالتروف، ۲۰۱۰).
تظاهرات این نحله فکری را در آثار و اندیشههای سورن کی یرکگارد[۱] فیلسوف دانمارکی، هایدگر[۲] و اروین یالوم و … میتوان یافت. هایدگر منتقدترین فیلسوف وجودی نیز در زمینه روانشناسی هراس از مرگ به تفکر پرداخته است. او معتقد است انسان در اوقاتی که به مرگ میاندیشد مملو از دلهره میشود، در آن لحظه که گویی تمام وجود انسان به نیستی رانده میشود، شخص میکوشد زندگی کند، گویی مرگ واقعی نیست، او میکوشد از واقعیت بگریزد. هایدگر معتقد است مرگ اصلیترین و بهترین لحظۀ شخصی است که فرد باید به تنهایی تحمل کند، انسان باید بتواند مرگ را به درون زندگی ببرد. یاسپرس[۳] از دیگر اندیشمندان این رویکرد، به رویگرد دوگانهی مشهور در برابر مرگ اشاره می کند و مینویسد مرگ را همزمان دوست و دشمن دیدن و اشتیاق و اکراه داشتن همزمان در برابر آن، نشاندهنده وجود تعارض بشری نیست. ژان پل سارتر[۴] مرگ را پدیدهای مشخص و متعلق به بشر نمیداند، به نظر او مرگ نابودی تمام امکان نیست و هیچ شدن فرد از هرگونه ارج و قربی است. سارتر میگوید ما قادر نیستیم در انتظار مرگ بشینیم بلکه باید خود را در برابر آن آماده کنیم (معتمدی، ۱۳۸۷).
یالوم اضطراب مرگ و هراس از مرگ را هم معنی میداند، آن را اینگونه تعریف می کند؛ وحشت از مرگ که جایگاه آن در ناخودآگاه است و نخستین بار زمانیکه فرد شروع به تشکیل مفاهیم کرد به وجود میآید، ترسی که هولناک است و خارج از زبان و تصور وجود دارد (یالوم، ۱۹۸۰؛ ترجمه حبیب، ۱۳۹۰) .
در مکتب روانکاوی اضطراب مرگ آگاهانه باشد یا ناآگاهانه به مشکلات روان شناختی مرتبط است و این تأیید می کند اضطراب مرگ با سلامت روانی مرتبط است. دیدگاه فروید وجود اضطراب مرگ را تأیید می کند و همچنین بیان می کند که با سلامت روانی و نوسان میان دو سطح آگاهی مرتبط است (هالتروف، ۲۰۱۰).
فروید اضطراب مرگ را مکانیسم دفاعی فرض کرد که با تعارضهای ناخودآگاه سروکار دارد، اضطراب مرگ علت چیزی نیست؛ بلکه، صرفاً نشانهای از آسیب روانی است، ناخودآگاه انسان برای مرگ نگرانی ندارد؛ زیرا، ناخودآگاه اضطراب مرگ را نمیتواند به طور ذهنی تجربه کند، در حقیقت مرگ ما کاملاً غیر قابل تصور است (فروید، ۱۹۵۶ به نقل از قربانعلی پور، ۱۳۸۹).
بنابراین، ما زمانی که سعی میکنیم آن را تصور کنیم، واقعاً مانند تماشاگر زندگی میکنیم. در نهایت، هیچ کسی مرگ خود را متصور نیست و یا هر کسی آن را به شیوه متفاوت درک می کند، در ناخودآگاه، هر فردی به ابدیت خود اعتقاد دارد. از نظر فروید ناخودآگاه انسان هرگز مرگ را نمیپذیرد، به همین دلیل انسان حتی وقتی به مرگ خود میاندیشد مرگ را نظارهگر ا ست و هنوز آن را از آن خود نمیداند (کریمی وکیل،۱۳۹۱)
- ۱٫ Kierkegaard, S.
- ۲٫ Heidegger, M.
- ۳٫ Jaspers, K.
- ۴٫ Sartre, J. P.
[جمعه 1400-02-31] [ 05:05:00 ب.ظ ]
|