کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل
|
|
|
-
اولین دیدگاه مطرح در روانشناسی که بر عوامل شخصیتی در وقوع وابستگی تاکید نمود، رویکرد روان تحلیل گری بوده است. بر اساس این رویکرد، اعتیاد به عنوان یک اختلال در ردیف سایر اختلالات تلقی می شود. شخصیت هر فرد از ساختار سه گانه نهاد، خود و فراخود و سطوح سه گانه هوشیاری (هشیاری، نیمه هوشیاری و ناهشیار) تشکیل شده است. هر انسانی از بدو تولد مراحل رشد روانی – جنسی معینی را تا دوران بلوغ سپری می نماید. چنانچه عبور از هر مرحله با موفقیت سپری نشود، فرد در آن مرحله تثبیت شده، در صورت مواجهه با عوامل فشارزا و ناکامی ها در بزرگسالی به رفتار مراحل قبلی رشد بازگشت می کند. مهم ترین نظریات مطرح در این بین، می توان به محرومیت دهانی یا تثبیت شدگی در مرحله رشد دهانی، رشد نایافتگی شخصیتی و ناتوانی در غلبه بر بحران های رشدی و کسب هویت، حالت دفاعی سرخوش آور، خودشیفتگی و معتادان و فراخود تنبیه گر، اشاره نمود. در دیدگاه های مربوط به یادگیری، در باب اعتیاد سه نظریه بر اساس شرطی سازی کلاسیک، شرطی سازی کنش گر و یادگیری اجتماعی وجود دارد (سعیدی، ۱۳۹۱).
در شرطی سازی کلاسیک یادگیری حاصل تداعی و پیوند میان محرک ها و پاسخ ها است. شرطی سازی کلاسیک، هنگامی که اثرات بدنی مواد با محرک های شرطی مانند نشانه های محیطی در اثر تکرار و مجاورت تداعی می شود به وقوع می پیوندند. بدین ترتیب فرد وابسته به مواد در حین مصرف مواد فرا می گیرد که اثرات بدنی مواد مخدر را با محیط اطراف تداعی کرده، به زودی نشانه های محیطی به عنوان محرک شرطی قادر است، تمایل و حالاتی را در بدن فرد به عنوان پاسخ های شرطی ایجاد نماید. در شرطی سازی کنشگر یادگیری حاصل پیامدهای منفی و مثبت رفتار قلمداد می شود. مصرف مواد مخدر بعد از انجام یک رفتار خاص، حکم تقویت کننده ای را به خود می گیرد که منجر به افزایش و تکرار آن رفتار می شود. همین طور رفتارها و اشیا مرتبط با مصرف مواد مخدر در اثر همراهی مکرر و با تقویت کننده اولیه (مواد مخدر) به تقویت کننده ثانویه تبدیل می شود (افشار، ۱۳۹۳).
در یادگیری مشاهده ای بوسیله مشاهده دیگران و توجه به پیامدهایی که از انجام رفتار مشخصی عاید آنان می شود، به وقوع می پیوندد. طبق این دیدگاه، وابستگی به مواد مخدر، الگویی از رفتار اکتسابی است که غالبا از طریق الگوبرداری پدید آمده و بوسیله پیامدهای متنوع مربوط به مواد تقویت می شود. در دیدگاه شناختی بر نقش باورها و عقاید در اعتیاد تاکید می گردد. این دیدگاه بر در فرض اساسی استوار است. یکی، اساسی ترین دلیل فرد خصوصا نوجوان برای مصرف مواد مخدر، انتظارات و برداشت های او دربار مواد است. و دومی، سایر عوامل نظیر صفات شخصیتی نوجوانان یا ارتباط با همسالانی که ماده مخدر مصرف می نمایند، بر شناخت ها، ارزیابی ها و تصمیم گیری های نوجوانان درباره مواد مخدر تاثیر می گذارند. در این بین به عواملی هم چون نقش باورها و انتظارات، مهارت های تصمیم گیری و حل مسئله، شیوه های مقابله، منبع کنترل و کارآمدی شخصی می توان اشاره نمود (باوی، ۱۳۸۸).
عوامل زیستی درگیر در سبب شناسی اعتیاد و سوء مصرف مواد
مطالعات چندی به عوامل فیزیولوژیکی به ارث رسیده، در ارتباط با عملکرد نظام عصبی در ارتباط با آسیب پذیری فزاینده در برابر رشد سوء مصرف مواد و الکل اشاره نموده اند. اگر چه سهم نسبی این عوامل ارثی ویژه در افزایش خطر هنوز کاملاً مشخص نیست، ولی شاخص های عصبی و فیزیولوژیکی بالقوه ای در مورد این آسیب پذیری پیشنهاد شده که شامل تفاوت در تلوتلو خوردن بدنی، احساسات ذهنی مسمومیت و پاسخ فیزیولوژیکی فزاینده، به اتانول یا مواد فعال دیگر در مواد مختلف می شود. عملکرد عصبی – فیزیولوژیکی نیز به عنوان یک عامل خطر مورد بررسی قرار گرفته است. جنبه هایی از عملکرد عصبی – فیزیولوژیک توارث پذیری هستند و چنین گفته می شود که نقایص شناختی معین، میان کودکان افراد الکلیک ممکن است در خطر ابتلا به الکلیسم و دیگر اختلال های سوء مصرف مواد نقش داشته باشد (هسلبروک، هیلبروک واپشتاین[۱]،۱۹۹۹، به نقل از فردوسی،۱۳۹۰).
محققان چندی پی برده اند که احتمال نظام عصبی مرکزی نظیر عملکرد شناختی مختلف و اختلال الکتروفیزیولوژیکی در میان افراد تحت تاثیر اختلال های سوء مصرف مواد قرار می گیرد. اختلال عملکرد مغزی همراه با ناهنجاری های ساختاری نیز در میان افراد الکلیک مزمن گزارش شده است. حوزه های عملکرد شناختی مختل شامل حافظه، فراخنای توجه، مهارت های بینایی و فضایی، تفکر انتزاعی و استدلال کلامی است. بین علایم شدید وابستگی به الکل و عملکرد ضعیف شناختی در آزمون ها در میان افراد الکلیک، رابطه مستقیم را گزارش نموده اند. اختلالات الکتروآنتالوگرافیک و پتانسیل وابسته به رویداد در میان افراد الکلیک در مقایسه با افراد غیر الکلیک نیز گزارش شده است. مطالعات اخیر شواهدی بدست داده اند که بر مبنای آن بنظر می رسد که عوامل الکتروفیزیولوژیک که از طریق الکتروآنتالوگرافی و پتانسیل وابسته به رویداد اندازه گیری می شود، ممکن است در آسیب پذیری در برابر وابستگی به الکل و مواد، مستقل از مصرف مزمن مواد الکل سهم داشته باشند. علیرغم اینکه این یافته ها مشارکت احتمالی عوامل عصبی – فیزیولژیکی و الکتروفیزیولوژیک را در رشد وابستگی به الکل و مواد دیگری نشان می دهد، ولی رابطه میان اندازه گیری های الکتروفیزیولوژیکی و عصبی- فیزیولوژیکی در مورد علمکرد شناختی افراد، چندان روشن نیست (بختیار،۱۳۹۳).
تعیین و جداسازی سهم مستقل عوامل ژنتیکی و عوامل محیطی در رشد ابتلا به الکلیسم و اعتیاد به دیگر داروها، کار دشواری است، یکی از دلایل اصلی اولیه این دشواری این است که نه تنها افراد وابسته به الکل بلکه معتادان به دیگر مواد نیز دارای یک نیمرخ بالینی واحد و یکسان نیستند. در مجموع باید گفت یکی از محدودیتهای دیدگاه زیستی – فیزیولوژیکی درباره اعتیاد و سوء مصرف مواد بطور کلی این است که در این دیدگاه تاکید اندکی بر تاثیر متغیرهای روانی – اجتماعی و بویژه نقش عناصر شناختی و یادگیری و شخصیتی بعنوان مبانی سبب شناسی اعتیاد و سوء مصرف مواد شده است. به همین دلیل این دیدگاه و یافته ها، به ویژه دیدگاه های آکادمیک این حوزه، سهم و مشارکت اندکی در مداخله های مهارت بنیاد که براصول یادگیری برای افزایش توان مقابله متکی است، داشته اند (ناصری،۱۳۸۹).
[۱]- Hesselbrock & Hesselbrock & Epstein
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 05:53:00 ب.ظ ]
|
|
-
نظریات و تحقیقات مربوط به عوامل اجتماعی و فرهنگی
تصمیم به مصرف یا عدم مصرف یک یا بیش از یک ماده، در بافت و زمینه اجتماعی و فرهنگی که فرد در آن عضویت دارد بوقوع می پیوندد. در هر فرهنگ و اجتماعی دارای نگرشها و احساساتی است که نحوه برخورد با مواد تغییر دهنده هشیاری را تعیین می کند. این باورها و نگرش های اجتماعی و فرهنگی سپس چهارچوبی برای تصمیم گیری فرد برای مصرف مواد، و استانداردی که از آن طریق مصرف مواد مورد داوری و ارزیابی قرار می گیرد را تعیین می کند. قواعد اجتماعی و فرهنگی تعیین کننده سه عامل هستند:
- کدامیک از مواد یا داروها را بصورت مجاز و کدامیک را بصورت غیر مجاز می توان یا نمی توان مصرف کرد؛
- چه مقدار از مصرف توسط جامعه هر فرهنگ پذیرفته شده تلقی می شود؛
- چه مجازاتها یا عواقبی را چنانچه این قواعد زیر پا گذاشته شود، می توان استفاده کرد (سعیدی، ۱۳۹۱).
گروه اجتماعی همچنین برای اعضاء خود همچنین اطلاعات لازم را درباره اثرات مواد گوناگون و اینکه چرا استفاده از مواد مطلوب یا نامطلوب است فراهم می کند. در مجموع برای هر فرد، عوامل اثر گذار اجتماعی و فرهنگی بعنوان تعیین کننده های با اهمیت الگوهای مصرف و سوء مصرف مواد، عمل می کنند. بنابراین به زعم محققان، زمانی که یک جامعه مفروض در نظر و قاعده بخشی به سبک مصرف مواد، زمانی که مواد را می توان مصرف کرد و یا مکانی که این مواد را می توان مصرف کرد با شکست مواجه میشود، سوء مصرف موارد اعتیاد به یک مشکل و مسئله تبدیل می شود. مشکل سوء مصرف و اعتیاد در بسیاری از جوامع کنونی محصولی ناتوانی جوامع در نظم بخشی و قاعده مند کردن مصرف مواد قابل قبول است و نه در ناتوانی آن در حفظ هر گونه مصرف مواد. فرهنگ های ایتالیایی و آمریکایی نمونه بارز نیروی قواعد اجتماعی به اداره و کنترل مصرف مواد است. در این فرهنگ، نوشیدن مجاز صرفاً به مراسم مذهبی یا میهمانی های خانوادگی محدود می شود. نوشیدن افراطی و فزاینده قویاً بازداری می شود، رفتار نوشیدن متناسب با قواعد در مراسم خانوادگی یا عبادی مراعات می شود. بنابراین اتفاقی نیست که در این گروه فرهنگی، نرخ ابتلا به الکلیسم نسبتاً پایین است. علیرغم اینکه این ادعا در برخی از فرهنگ ها و جوامع مصداق دارد ولی باید به یک نکته توجه جدی داشت که در هر فرهنگ قواعد و اصولی در مورد پذیرش یا عدم پذیرش مصرف مواد وجود دارد. در هر جامعه ای گروه های فرعی زیادی ممکن است وجود داشته باشند که استانداردهای اجتماعی و فرهنگی جامعه و والدین خود را تا حد نسبتاً محدودی می پذیرند. ولی در مجموع عناصر اجتماعی و فرهنگی از طریق مکانیسم های متعددی مصرف و سوء مصرف داروها و مواد را تحت تاثیر قرار می دهند (باوی، ۱۳۸۸).
دیدگاه های روان تحلیل گری
بسیاری از محققان عقیده دارند که رد پای سوءمصرف را میتوان در شخصیت گذشته فرد یا در برخی از اشکال نقص روانی در درون فرد ردیابی نمود. در واقع بسیاری از محققان بر این عقیدهاند که الگوهای شخصیتی وجود دارد که مصرف مواد بعدی را میتوان از آن طریق پیش بینی کرد. روان تحلیلگران از مهمترین گروهی هستند که این عقاید و نظرات ترویج نمودهاند. برای یک درمانگر پیرو روان تحلیل گری، اعتیاد نمود رفتاری یک عدم توازن روانی است که از ناکامی، محرومیت و رنج روانی نشأت میگیرد. این تعریف با آنچه کارن هورنای عقیده دارد همسان است. کارن هورنای[۱] (۱۹۶۴) از زمره روان تحلیلگرانی است که سوءمصرف مواد را بعنوان انعکاسی از رنج روانی مینگرد. به زعم هورنای، افرادی که رو به سوء مصرف مواد می آورند، در تلاشند تا تجربه اضطراب خود را از طریق مصرف و سوءمصرف این مواد تخریب و تخدیر کنند (لاهوری،۱۳۸۶).
شواهدی وجود دارد که براساس آن پیشنهاد شده که افرادی که مواد مختلف مواد سوءمصرف قرار میدهند از ضربات روانی مهمی در زندگی خود رنج می برند. برآوردهای مربوط به زنان معتاد که یا مورد غفلت و بی توجهی قرار گرفتهاند یا مورد سوءاستفاده جنسی واقع شدهاند از ۴۰ تا ۷۰ درصد در نوسان است. شواهد بالینی نیز قویاً مطرح میسازد سوء استفاده جنسی یا بدنی توسط والدین و یا افراد با اهمیت دیگر میتواند موجب آسیبهای روانی و هیجانی عمیق به کودکان شود. در زندگی بزرگسالی، این کودکان مورد آزار و اذیت واقع شده ممکن است به مصرف مواد و داروها برای مقابله با رنج روانی ناشی از سوءاستفاده جنسی، روانی، و هیجانی شدن بروند. بهرحال، وقتی که مردم بصورت یک عمل اجباری، صرفاً یکی از روش های گریختن از تجربه شرم را مورد استفاده قرار میدهند، آن ها به چنین نظام کنترلی به سادگی وابسته و معتاد میشوند. علاوه بر این، کنترل رنج روانی از طریق هرشکلی از رفتار اجباری صرفاً برای یک دوره زمانی کوتاه مؤثر واقع میشود. اگر چه رفتارهای اجباری ممکن است بطور موقتی به ما کمک کند تا از احساسات یا مشکلات رنج آور اجتناب کنیم، ولی در واقع این رفتارها توان متوقف ساختن همیشگی مشکلات یا احساسات و هیجان های رنج آور را ندارند. سرانجام اینکه چنین افرادی با مشکل اینکه چگونه باید با این رنج هر باردوباره مقابله کند، مواجه میشود (قنواتی،۱۳۹۲).
دیدگاه رفتاری درمورد اعتیاد و سوء مصرف مواد
اهداف اصلی رفتارگرایی توضیح شرایط یادگیری انسان و دیگر جانداران و توسعه فنآوری تغییر رفتار است. در مجموع پیروان رفتارگرایی عقیده دارند که تمامی و یا اغلب رفتارهای انسان نه تنها رفتارهای سازگارانه، بلکه رفتارهای ناسازگارانه (مثل اعتیاد و سؤمصرف مواد) آموختنی هستند. روانشناسان رفتارگرا، تا اندازه زیادی خود را به مطالعه رفتارآشکار، یعنی رفتارهایی که قابل مشاهده و اندازه گیری هستند، محدود نمودهاند. اسکینر[۲] (۱۹۷۵) عقیده دارد که استفاده از سازه های ذهن گرایانه، فهم بشر را از اعتیاد و دیگر رفتارهای مشکلآفرین، دچار وقفه نموده است. همچنین وی متذکر گشته که افراد معتاد شدن را انتخاب نمیکنند، بلکه آنها از طریق جامعهای که از اجرای تکنولوژی علمی رفتار وحشت دارد، به اجبار تن به ارتکاب چنین رفتاری دادهاند. به عبارتی کلی تر، افراد مواد و الکل را سؤمصرف میکنند، چون برای دیگر رفتارهای سازنده و مفید مورد تقویت قرار نگرفتهاند (سعیدی،۱۳۹۱).
[۱]- Karen Horney
[۲]- Skinner
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت
-
دیدگاه و نظریات شناختی و شناختی ـ اجتماعی – مصرف و سؤمصرف مواد
در شرایطی بسیاری از افراد مصرف و سؤمصرف مواد را فوراً لذت بخش و مطبوع نمییابند. گاهی مواقع یک مصرف کننده باید آموزش لازم را در هنگام مصرف تفریحی و گاهگاهی کسب کند تا از آن طریق هم بتواند تأثیرات مواد را تشخیص دهد و هم بتواند این تأثیرات بعنوان لذت بخشی و مطبوع تفسیرکند. برای مثال، مصرف کنندهای که برای اولین بار ماری جوانا یا حشیش مصرف میکند، باید اغلب توسط همقطاران خود در مورد اینکه چگونه آن را مصرف کند و چگونه تأثیرات آن را بازشناسی نماید، آموزش ببیند. شاید حتی چنین افرادی نیاز داشته باشند که به آنها گفته شود چرا مسمومیت ناشی از ماری جوانا، این چنین مطبوع و لذت بخش است. فرایند مشابهی نیز از بعد اجتماعی و شناختی در مصرف کنندگان هروئین نیز دیده میشود. مصرف کنندگان هروئین مبتدی اغلب بوسیله مصرف کنندگان مجرب آموزش میبینند تا در انتظار چه تأثیراتی باشند و اینکه چرا این احساسات ناشی از هروئین، این چنین لذت بخش است. یک فرایند یادگیری شناختی و اجتماعی نیز درمورد الکل بوقوع میپیوندد. این تجربهای کمیاب برای کسانی که اولین بار است اقدام به مصرف الکل میکنند نیست که در اثر شرکت در یک میهمانی شبانه، نوشیدن الکل او، آنچنان او را دچار ناخوشی میکند که دیگر هرگز دوباره به سراغ نوشیدن الکل نمیرود. با این حال مشروب خواران با تجربه تربه فرد مبتدی کمک میکنند تا چگونگی نوشیدن و چگونه لذت بردن از اثرات الکل را هم در بعد شناختی و هم در بعد اجتماعی فرا بگیرد. چنین بازخوردهایی اغلب جنبه غیررسمی دارد و از طریق منابع متعددی اعمال میشود: دوستان و رفیقان همراه، مقالات روزنامه ها، تبلیغات، برنامه های تلویزیونی، گفتگو با دوستان و همکاران و مشاهده دیگرانی که مشروب خواری میکنند، از عوامل اصلی این حوزه هستند. نتیجه این فرایند یادگیری شناختی ـ اجتماعی این است که مشروب خواران مبتدی فرا میگیرند چگونه مشروب بنوشند و چگونه از این تجربه لذت ببرند (رستگار،۱۳۸۷).
بطور کلی در باب دیدگاه های اعتیاد باید گفت، اولین دیدگاه مطرح در روانشناسی که بر عوامل شخصیتی در وقوع وابستگی تاکید نمود، رویکرد روان تحلیل گری بوده است. بر اساس این رویکرد، اعتیاد به عنوان یک اختلال در ردیف سایر اختلالات تلقی می شود. شخصیت هر فرد از ساختار سه گانه نهاد، خود و فراخود و سطوح سه گانه هوشیاری (هشیاری، نیمه هوشیاری و ناهشیار) تشکیل شده است. هر انسانی از بدو تولد مراحل رشد روانی – جنسی معینی را تا دوران بلوغ سپری می نماید. چنانچه عبور از هر مرحله با موفقیت سپری نشود، فرد در آن مرحله تثبیت شده، در صورت مواجهه با عوامل فشارزا و ناکامی ها در بزرگسالی به رفتار مراحل قبلی رشد بازگشت می کند. مهم ترین نظریات مطرح در این بین، می توان به محرومیت دهانی یا تثبیت شدگی در مرحله رشد دهانی، رشد نایافتگی شخصیتی و ناتوانی در غلبه بر بحران های رشدی و کسب هویت، حالت دفاعی سرخوش آور، خودشیفتگی و معتادان و فراخود تنبیه گر، اشاره نمود. در دیدگاه های مربوط به یادگیری، در باب اعتیاد سه نظریه بر اساس شرطی سازی کلاسیک، شرطی سازی کنش گر و یادگیری اجتماعی وجود دارد (باوی، ۱۳۸۸).
در شرطی سازی کلاسیک یادگیری حاصل تداعی و پیوند میان محرک ها و پاسخ ها است. شرطی سازی کلاسیک، هنگامی که اثرات بدنی مواد با محرک های شرطی مانند نشانه های محیطی در اثر تکرار و مجاورت تداعی می شود به وقوع می پیوندند. بدین ترتیب فرد وابسته به مواد در حین مصرف مواد فرا می گیرد که اثرات بدنی مواد مخدر را با محیط اطراف تداعی کرده، به زودی نشانه های محیطی به عنوان محرک شرطی قادر است، تمایل و حالاتی را در بدن فرد به عنوان پاسخ های شرطی ایجاد نماید. در شرطی سازی کنشگر یادگیری حاصل پیامدهای منفی و مثبت رفتار قلمداد می شود. مصرف مواد مخدر بعد از انجام یک رفتار خاص، حکم تقویت کننده ای را به خود می گیرد که منجر به افزایش و تکرار آن رفتار می شود. همین طور رفتارها و اشیا مرتبط با مصرف مواد مخدر در اثر همراهی مکرر و با تقویت کننده اولیه (مواد مخدر) به تقویت کننده ثانویه تبدیل می شود. در یادگیری مشاهده ای بوسیله مشاهده دیگران و توجه به پیامدهایی که از انجام رفتار مشخصی عاید آنان می شود، به وقوع می پیوندد. طبق این دیدگاه، وابستگی به مواد مخدر، الگویی از رفتار اکتسابی است که غالبا از طریق الگوبرداری پدید آمده و بوسیله پیامدهای متنوع مربوط به مواد تقویت می شود. در دیدگاه شناختی بر نقش باورها و عقاید در اعتیاد تاکید می گردد. این دیدگاه بر در فرض اساسی استوار است (افشار، ۱۳۹۳).
یکی، اساسی ترین دلیل فرد خصوصا نوجوان برای مصرف مواد مخدر، انتظارات و برداشت های او دربار مواد است. و دومی، سایر عوامل نظیر صفات شخصیتی نوجوانان یا ارتباط با همسالانی که ماده مخدر مصرف می نمایند، بر شناخت ها، ارزیابی ها و تصمیم گیری های نوجوانان درباره مواد مخدر تاثیر می گذارند. در این بین به عواملی هم چون نقش باورها و انتظارات، مهارت های تصمیم گیری و حل مسئله، شیوه های مقابله، منبع کنترل و کارآمدی شخصی می توان اشاره نمود (باوی، ۱۳۸۸).
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت
-
تعارض عبارت است از عدم توافق و مخالفت دو فرد با یکدیگر، ناسازگاری و نظرات و اهداف و رفتاری که در جهت مخالفت با دیگری صورت میگیرد و همچنین ستیزهای بین افراد در اثر منافع ناهمسو و اختلاف اهداف و ادراکات مختلف به وجود می آید (رابینز[۱]، ۱۹۹۸، کبیری، ۱۳۸۴). کنش و واکنش دو فرد که قادر نیستند منظورخود را تفهیم نمایند، تعارض یا تنازع نامیده میشود (وایل[۲]، ۲۰۰۴). وجود تعارض زناشویی ناشی از واکنش نسبت به تفاوت های فردی است و گاهی اوقات، آن قدر شدت می یابد که احساس خشم، خشونت، کینه، نفرت، حسادت و سوء رفتار کلامی و فیزیکی در روابط زوجین حاکم می شود و به شکل حالات تخریب گر و ویران گر بروز می کند (یونگ و لانگ، ۱۹۹۸). از دیدگاه کاهن[۳] (۱۹۹۶) و به نقل از مارکمن[۴] (۱۹۹۸) هرجا عدم توافق، تفاوت یا ناسازگاری بین همسران وجود داشته باشد تعارض به وجود میآید. فاورز و السون[۵] (۱۹۹۷) نیز زوجین متعارض را ناراضی از عادات و شخصیت همسر و دارای مشکل ارتباطی در حوزههای گوناگون میدانند .از نظر گلاسر[۶] (۲۰۰۰؛ به نقل از قربانی، ۱۳۸۴) تعارض زناشویی ناشی از ناهماهنگی زن و شوهر در نوع نیازها و روش ارضای آن، خود محوری، اختلاف در خواسته ها، طرحواره های رفتاری و رفتار غیر مسؤولانه نسبت به ارتباطات زناشویی و ازدواج است (شارف[۷]، ۱۹۹۶، گلاسر، ۲۰۰۰، فرحبخش، ۱۳۸۳). در ارتباط بین افراد، تعارض وقتی بروز میکند که فرد بین اهداف، نیازها، یا امیال شخصی خودش و اهداف، نیازها و امیال شخصی طرف مقابلش ناهمسازی و ناهمخوانی میبیند (پریوت و روبین[۸] ، ۱۹۹۷؛ به نقل از وانگ[۹] ، ۲۰۰۶). از دیدگاه سکستون[۱۰] (۱۹۹۶؛ قربانی، ۱۳۸۴) تعارض هنگامی رخ می دهد که چیزی، رضایت را برای شخص فراهم کرده، در حالی که همان چیز، برای دیگری محرومیت را به دنبال آورد. رایس[۱۱] (۲۰۰۳)، دو نوع تعارض در روابط زناشویی مطرح می کند: تعارض سازنده و تعارض مخرب. در تعارض سازنده تمرکز بر حل مسأله بوده و در آن نزدیکی، احترام مثبت و اعتماد به یکدیگر وجود دارد و هیجان منفی کمتری بین زوجین وجود دارد. در تعارض مخرب زوجین، ” خود ” همدیگر را به جای مسأله مورد حمله قرار می دهند. در این تعارض از طریق سرزنش و انتقاد، هر یک سعی دارند دیگری را تحت نفوذ خود درآورده و اظهار نظرهای بسیار منفی علیه یکدیگر به کار می برند که در این حالت ارتباط درستی بین آن ها برقرار نمی شود. در این نوع ارتباط بحث و مجادله های بیهوده و مخرب، بی اعتمادی، بی احترامی، توهین، خصومت، دشمنی و دشنام مشاهده می گردد. بنابراین می توان گفت تعارض زناشویی عبارت است از نوعی ارتباط زناشویی که در آن رفتار های خصومت آمیز مثل توهین، سرزنش، انتقاد و حمله فیزیکی وجود دارد و زوجین در آن نسبت به یکدیگر احساس کینه، نفرت و خشم داشته و هر یک عقیده دارند که “همسرش انسان نامطلوب و ناسازگاری است که موجب رنجش و عذاب او می گردد” (فرحبخش، ۱۳۸۳). از لحاظ روانی، اکثر افراد وجود تعارض در روابط زناشویی را بی نهایت تنش زا تجربه می کنند (هالفورد[۱۲]، ۲۰۰۱). پژوهش ها نشان میدهد زوجین متعارض کمترین میزان رضایت مندی از ازدواج و بیشترین احتمال طلاق را نشان میدهند (فاورز و السون، ۱۹۹۷). تعارض زناشویی با پدیده خشونت نیز مرتبط است. خشونت فیزیکی در بین حدود ۳۰ درصد از زوجین در ایالات متحده اتفاق می افتد و منجر به صدمات جسمی در ۱۰ درصد از زوجین می شود (فینچام، ۲۰۰۳). بطور کلی تعارض در هر رابطه نزدیکی، اجتناب ناپذیر است. بعضی از زوجین تعارض خود را به شکل باز و مستقیم و بعضی دیگر تعارض شان را انکار و سرکوب می کنند و به شکل پنهانی بروز می دهند. تعارض به طور طبیعی در تمام زمینههای شغلی، تحصیلی، خانوادگی، ازدواج و در سطح فردی و جمعی روی میدهد. روابط خانوادگی فشردهترین موقعیت برای تعارضات بین فردی است. روابط عاطفی و عاشقانه زمینه را برای محک زدن جدی مهارتهای آموخته شده برای زندگی مهیا میکنند. به طورکلی، طراوت و سلامت خانواده تا اندازهای به میزان تعارض در خانواده و نوع تعارضی که تجربه میکنند، بستگی دارد. تعارض می تواند به رشد رابطه کمک کند و یا به آن آسیب برساند، این امر بسته به این است که تعارض چگونه حل و فصل شود. تعارض بین اعضای خانواده به وحدت و یگانگی آن خانواده لطمه می زند. شدت تعارض موجب بروز نفاق، پرخاشگری و ستیزه جویی و سرانجام اضمحلال و زوال خانواده می گردد، تعارضات در خانواده اغلب منجر به استرس میشود، میتواند پیش بینی کننده شروع افسردگی، اضطراب و بسیاری از بیماریهای جسمی و روانی باشد (اورهوسلر و آدامز[۱۳]، ۱۹۹۷).
۲-۲-۱-۳- عوامل تعارض
رفتار فردی: خصوصیات رفتاری، اخلاقی و نظام های ارزشی افراد. عواملی ازقبیل تحصیلات، سابقه کار، تجربه و آموزش، هر فرد را به صورت یک شخصیت یا مجموعه ای خاص از دیگران جدا می کند. عدم درک این خصوصیات ازسوی دیگران میتواند موجب کشمکش و بروز تعارض شود. ساختاری: عدم توافق بر روی ساختارها، اهداف، معیارهای عملکرد، شیوه های تصمیم گیری، قوانین ومقررات و غیره. ارتباطی: عدم درک پیام، پیچیدگی معانی پیامها، اختلاف در مجاری ارتباطی (دهقان، ۱۳۸۰).
۲-۲-۱-۴- زمینه های تعارضات زناشویی
در بررسی تحقیقات به عمل آمده عوامل گوناگونی به عنوان عامل زمینه ساز بروز مشکلات زناشویی به چشم می خورند که به طور اجمال عبارتند از: تعداد زیاد فرزندان و یا نداشتن فرزند، ازدواج در سنین پایین، عدم تمکین زن و ندادن نفقه توسط شوهر، تفاوت سنی زیاد زن و شوهر، اختلاف طبقاتی و تحرک طبقاتی (مثبت و منفی)، زندانی شدن شوهر، فقر و مشکلات اقتصادی، فرزندان ازدواج قبلی، ناآشنایی یا کوتاه بودن مدت آشنایی با همسرقبل از ازدواج، ازدواج اجباری، عدم تفاهم درگذراندن اوقات فراغت، روابط نامشروع، بدبینی به همسر و عدم صداقت قبل و بعد از ازدواج، اعتیاد شوهر، بدرفتاری زن یا شوهر، بیماری یکی از زوجین، روابط با خویشاوندان، تقسیم کارهای خانه و بچه داری، ارتباط روراستی (بخصوص در مورد احساسات منفی)، محل سکونت، دلبستگی غیر جنسی طرفین به شخص دیگر، انتخاب نوع تفریحات، مقدار زمان صرف شده با یکدیگر، قدرت و کنترل بر تصمیم گیری های خانوادگی، شیوه انجام مراسم مذهبی (دهقان، ۱۳۸۰). کانون خانواده که بر اثر تعارض و جدال بین پدر و مادر آشفته است آثاری در دوران کودکی می گذارد، که چند سال بعد به صورت عصیان جوانی و سرکشی از مقررات اجتماعی بروز می کند (سلیمانیان، ۱۳۸۳). بررسی تبهکاری کودکان تأیید کرده است که نفاق و ستیزه جویی میان والدین در بروز آن نقش عمده ای دارد. نه فقط ستیزه جویی، نفاق و رفتار خشونت آمیز، مفاسد خطرناکی برای کودک و جامعه به بار می آورد، بلکه خونسردی والدین و کانون سرد و بی فروغ و خالی از محبت و مهر و نوازش آنان نیز پیامد شومی در بر خواهد داشت (برایکر و کلی، ۱۹۹۹).
۲-۲-۱-۵- نظریه های مربوط به مواجهه با خشونت بین والدین
۲-۲-۱-۵-۱- نظریه فشار روانی بعد از ضربه روسمن و هو (۲۰۰۰)، توضیح می دهند مشاهده خشونت بین والدین یک واقعه ضربه زننده برای کودک می باشند، کودکی که در خانواده واجد خشونت رشد و پرورش می یابد، بمانند این است که در “نوعی منطقه جنگی” زندگی می کند. گاهی اوقات وقوع حمله بین والدین را می تواند پیش بینی کند اما گاهی اوقات نزاع به صورت غیر منتظره شروع می شود. این وضعیت باعث می شود که فرزندان احساس درماندگی و ترس داشته باشند (برنهارد، شلی، ۲۰۰۴). اختلال فشار روانی بعد از ضربه دارای چهار عامل ملاک می باشد: عامل الف : مواجهه با واقعه ضربه زننده، کودک با حوادث تهدید کننده مواجهه می شود. عامل ب : تجربه مجدد علائم و آثار تجدید خاطرات و تفکرات ناخوانده که اغلب شب هنگام در شب زنده داری ها رخ می دهد، ازاین رو کودک دچار کابوس های شبانه و خوابهای نامنظم می شود. عامل ج : علائم اجتناب؛ کودک ممکن است از افکار، احساسات، و نیز مکان ها و کارهایی که یادآور واقعه هستند اجتناب نماید. عامل د : بیش برانگیختگی؛ این عامل به پیامد های روانی مواجهه مربوط است، از جمله خواب آشفته، مشکلات تمرکز، کج خلقی، انفجار عصبانیت، وحشت زدگی و بیش حساسی. کریج (۱۹۹۹)، جهت بیان علائم اختلال فشار روانی پس از ضربه در دوران کودکی و نوجوانی، به تفاوت های رشدی توجه می کند. موقع ارزیابی تأثیرات ضربه روانی بر کودکان لازم است چندین بعد در نظر گرفته شود. این ابعاد ویژگی های فردی کودک، ماهیت اتفاق ضربه زننده و محیط اجتماعی کودک هستند که این مراحل با هم ارتباط متقابل دارند و هر کدام می تواند منبع خطر یا منبع حمایت باشند (برنهارد، شلی، ۲۰۰۴). دو نوع ضربه وجود دارد: نوعI غیر منتظره و ناگهانی است و خارج از خانواده رخ می دهد، مثل وقوع تصادف یا بلایای طبیعی. از علائم آن بیش برانگیختگی، اجتناب و دوری می باشد. نوع II مواجهه با وقایع مکرر و مزمن و طولانی مدت است. خاطرات این اتفاقات به نظر محو و نامشخص می شوند. این نوع معمولاً به دنبال فشار هایی چون خشونت های خانگی که در خفا و سکوت رخ می دهد، به وجود می آید (برنهارد، شلی،۲۰۰۴: ۲۷). ۲-۲-۱-۵-۲- فرضیه ایمنی هیجانی فرضیه ناامنی هیجانی مبتنی بر دلبستگی برای تشریح اثرات مواجهه با خشونت خانگی در دوران کودکی و نیز برای تشریح پاسخ و واکنش کودک به مشاجره و دعوای بزرگسالان به کار می رود. وقتی خشونت مشاهده می شود، پیوند والد با کودک و دلبستگی کودک به والد سست می شود. اگر چه واکنش کودکان فرق می کند، اما آنها برای ایجاد یا کسب مجدد حس امنیت هیجانی تلاش می کنند و این حس را با ایجاد دلبستگی با مراقبانشان ایجاد یا کسب می کنند. همچنین جهت ایجاد دوباره حس ایمنی هیجانی واکنش های دفاعی دیگری در کودکان شاهد خشونت بروز می کند (برنهارد، شلی، ۲۰۰۴). سبک های دلبستگی در سه نوع تقسیم بندی شده اند و سبک های ارتباط عاطفی جوانان نیز انعکاسی از روابط دلبستگی آنها با والدینشان است. هر دو والد در تعیین سبک های طولانی مدت حائز اهمیت و تأثیر گذارند. والدین گروه های اجتنابی غالباً مطالبه کننده، بی ادب/ بی آبرو، سرد، انتقادی و پدرانی زورگو و بی توجه می باشند. از آنجا که مشاهده خشونت واکنش های احساسی و روانی را در بر می گیرد، کودک نیاز مبرم به کاهش تأثیر ضربه دارد، اما به نظر می رسد به خاطر سبک دلبستگی غیر ایمن نمی تواند با والدین راحت باشد (برنهارد، شلی، ۲۰۰۴). ۲-۲-۱-۵-۳- نظریه روابط شیء ارتباط بین فرد و اشیاء در زندگانی افراد اصل سازنده و مهمی است. روابط شیئی در واقع نمایش های احساسی از خود و دیگران است. دیگران همان شیئی هستند که کودک با آنها نسبتی دارد. کودک در طول مرحله دلبستگی سخت گیج است که چه چیز خود و چه چیز شیء است، به این دلیل که آنها شیء را چیزی جدای از خود نمی دانند. بعد از این مرحله، مرحله تفکیک است که طی آن کودک سعی می کند از شیء دلبستگی اش جدا شود، در این مرحله تمایز و تفکیک اساسی کودک از والدین رخ می دهد. معمولاً بعد از این مرحله، مرحله یکپارچگی و ائتلاف هست که نمایش های خود و شیء در ارتباط با هم قرار می گیرند به عبارت دیگر آنها جدا ولی در ارتباط با هم هستند. در این مرحله است که کودک یاد می گیرد بدون ترس در خصوص از دست دادن استقلال با دیگران رابطه داشته باشد. کودک تجسم نقش هایی را که بد تلقی می شوند جدا می سازد. او وقتی تجسم بد از شیء مانند مادر یا پدر خشمگین را به منظور کاهش حس تهدید جدا می کند، در واقع این کار را برای کم کردن ترس و وحشت از والدین انجام می دهد. کودک نمی تواند نمایش های خوب و بد خود و مراقبت را با هم یکپارچه سازد. از این رو برای حفظ شیء مثبت در مقابل نیروی مخرب شیء بد باید نمایش های خوب را از بد جدا سازد. به عنوان مثال وقتی کودکی با خشونت والدین مواجه می شوند، باید به منظور حفظ سیمای آنها (والدین) بخش ضربه زننده نمایش والدین، مثلاً خشم والدین را از جنبه های بی خطرتر و خصومت مثبت همچون پرورش و تربیت گری آنها جدا سازد (برنهارد، شلی، ۲۰۰۴). [۱] . Robbins [۲] . Vial [۳] . kahen [۴] . markman [۵] . faverz & elson [۶] . Glaser [۷] . Sharf [۸] . Peryut & rubbin [۹] . Vang [۱۰] . Sexton [۱۱] . Rice [۱۲] . Halford [۱۳] . Ourhusler & Adams
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت
-
این مدل که اولین بار از سوی جف، ولف و ویلسون (۱۹۹۰)، مطرح شد ارتباط بین وقایع منفی و مهم خانوادگی همچون همسرآزاری و مشکلات رشدی فرزندان را بیان می کند. طبق این نظریه چون درک کودک از ریشه ها و منشاء خود طی تجارب اولیه کودک با خانواده (خشونت بین والدین) کارکرد روانی – اجتماعی او را از هم گسیخته، منجر به بدسازگاری اجتماعی و روانی می گردد. این نظریه که مشکلات سازگاری فرزندان مواجهه یافته با خشونت را بیان می کند، مبتنی است بر تلاش کودک جهت مقابله با موقعیت تهدید کننده و ناگهانی و موقعیتی که موجب تغییرات گسترده در زندگی آنها می شود. فرزندان مواجهه یافته با خشونت خانگی باید راهی برای مقابله با خطرات و تهدید های آنی خشونت بیابند و با اشکال مختلف مشاجره ها و خشونت ها همچون تغییرات ایجاد شده در اثر بخشی تربیت فرزندان و آشفتگی زیاد بین اعضاء خانواده برخورد نمایند. طبق این نظریه، خشونت خانگی به دو طریق بر کودکان تأثیر می گذارد: اولاً فرزندان به خاطر مواجهه با حالت رفتاری بد و منحرف والدین مستقیماً تحت تأثیر قرار می گیرند به ویژه خشم بین والدین با بر آشفتن و تهدید حس امنیت فرزند، او را تحت تأثیر قرار می دهند. از دیگر اثرات خشونت، رفتار تهاجمی فرزند می باشد. در ثانی، این نظریه به تأثیرات غیر مستقیم تربیت گسیخته و مدیریت نامؤثر و ناسازگار خانواده و فرزند توجه می کند و ارتباط بین همسرآزاری، فشار روانی مادران و نحوه کنار آمدن او، فشار روانی و نحوه مدارای فرزندان را بررسی می کند (برنهارد، شلی، ۲۰۰۴).
در زمینه تأثیرات مخرب تعارض پژوهش هایی صورت گرفته است که حاکی از آن بوده است که وجود تعارضات زناشویی بر بهداشت روانی، جسمی و خانوادگی تأثیر گذار است. بچه هایی که شاهد خشونت بین والدین بوده اند، به طور چشمگیر مضطرب تر از کسانی می باشند که روابط رضایت بخش پدر و مادر را دیده اند (اللهوردیان عیدی، ۱۳۸۴). خشونت و بی توجهی والدین علاوه بر تأثیر بر تعاملات اجتماعی فرزندان، در بروز مشکلات روانی و عاطفی نیز تأثیر می گذارد (باقرپور کماچالی، ۱۳۸۴). تحقیقات دیگر، رابطه تعارضات زناشویی را با اختلالات خوردن و بیماری های خاص مثل سرطان و بیماری های قلبی اثبات کرده اند، در واقع رفتار های خصمانه در طی تعارض با تغییرات دستگاه ایمنی بدن در ارتباط است (فینچام و بیچ، ۱۹۹۹). تعارض با خطر فزاینده انواع اختلالات روانی از جمله افسردگی در زنان، سوء مصرف مواد در مردان، ناکارآمدی جنسی در هر دو جنس و مشکلات رفتاری رو به افزایش در فرزندان، خصوصاً با اختلالات رفتاری پسران ارتباط دارد (افارل، ۲۰۰۰). اختلال های بالقوه تعارض شامل اختلال های هیجانی، شناختی و فیزیولوژیکی است. اختلال هیجانی تعارض به صورت دودلی، اضطراب، زودرنجی، خشم و احساس گناه است. تعارض علاوه بر اینکه در تهییج پذیری تأثیر دارد اختلال شناختی نیز تولید می کند (شاملو، ۱۳۸۴).
۲-۲-۲- اعتماد به نفس
۲-۲-۲-۱- تعریف اعتماد به نفس:
اعتماد به نفس عبارتست از احساس ارزشمند بودن، این حس از مجموع افکار، احساسات و عواطف فرد در طول زندگی ناشی می شود (بین و کلمز[۳]، ۲۰۰۵،ص۲۶). اعتماد به نفس افراد در هر جامعه ای به طور مستقیم به سیستم و قوانین اجتماعی بر می گردد و فرهنگی که در خانواده رسوخ و فرد در آن رشد کرده است. بدون شک اولین نهادی که اعتماد به نفس فرد را بالا می برد، خانواده و والدین هستند (اقلیما، ۱۳۹۱). اعتماد به نفس داشتن، یعنی باور قلبی به این که فرد توانایی انجام هر کاری را که بخواهد دارد، این احساس زاییدۀ تعهد هر انسان نسبت به خودش است و باور شخصی فرد را به عنوان یک انسان نشان می دهد. اعتماد به نفس پایه و اساس یک شخصیت شاد است و باعث می شود که فرد نسبت به توانایی ها و محدودیت های خود شناخت داشته باشد و در اثر کنترل افکار و احساسات، سازش و تمدد اعصاب برای وی به وجود می آید. احساس ارزشمندی از توانایی های خود عزت نفس نامیده می شود، بطور کلی ارزیابی هایی که فرد از خود می کند عزت نفس او را تشکیل می دهد. همچنین عزت نفس درجه تصویب، تأیید و ارزشمندی است که شخص نسبت به خود احساس می کند (بیابان گرد، ۱۳۸۲
[۱] . Fincham & Beach
[۲] . Efarel
[۳] . Bin & kelmez
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت
|
|
|
|