لهمن و پوسترادو -معتقدند که در بررسی کیفیت زندگی باید هر دوجنبه ذهنی و عینی را مد نظر قرارداد.. ابعاد ذهنی شامل سلامت، امنیت، وضعیت مالی، ارتباطات اجتماعی، ارتباطات خانوادگی، فعالیتهای روزمره و تفریح و همچنین رضایت کلی از زندگی است. ابعاد عینی شامل تماسهای اجتماعی، ارتباطات خانوادگی، فعالیتهای روزمره و کفایت مالی است. مک داناد،به نقل از مقدم طالمی، ۱۳۸۳) پنج حوزه برای کیفیت زندگی وجود دارد: سلامت و رفاه، ارتباطات بین فردی، حضور فرد در خانه و در جامعه، رشد فردی، مقام و منزلت و عزت نفس. اگر پنج معیار بالا را در نظر بگیریم حداقل سه مورد آنها وابسته به فرد میباشد. و شاید تنها ارتباطات بین فردی و حضور فرد در خانه و در جامعه به نظر میرسد که در حوزه خارجی قرار گیرد (آلین ،۲۰۰۰).
هر چند توافق کاملی برای آنچه که باید در بررسی کیفیت زندگی مد نظر قرار داد، وجود ندارد اما محققانی همچون پاین (۱۹۸۹)فهرست موارد ذیل را که در این زمینه مهم هستند،پیشنهاد کردهاند:
-وضعیت شناختی (مثل اضطراب و افسردگی )
-عملکرد فیزیکی (مثل فعالیت، رفتارهای مراقبت از خود )
-علائم (که ممکن است با بیماری مانند درد یا ناشی از عوارض جانبی درمان مانند تهوع واستفراغ باشد).
-ارتباطات اجتماعی (مانند ارتباطات خانوادگی و زناشویی
-نقشهای اجتماعی (مانند مسئولیت شغلی، والد بودن، همسری )(مقدم طالمی به نقل از هورن[۵]-،۱۳۸۳).
الکساندر ویلمز معتقد است رفاه فیزیکی، روابط خوب با انسانها، فعالیتهای اجتماعی، تکامل شخصیتی ،تفریحات و سرگرمیها، امنیت و شرایط اقتصادی میتوانند ابعاد و جوانب مهم و کیفیت زندگی را تشکیل دهند (مولزان[۶]،۱۹۹۱) اندرسون و بود کهاردت [۷](۱۹۹۹)به نقل از دالکی [۸]و همکارانش مینویسند: اجزا اصلی کیفیت زندگی بین همه افراد مشترک است ولی تاکیدی که افراد به اجزا ی مختلف دارند متفاوت میباشد. در یک سری از تحقیقات انجام شده با هدف
تعریف اجزای کیفیت زندگی سیزده خصوصیت توسط پاسخ دهندهگان مطرح شده که به صورت خلاصه و بر اسا س اهمیتشان شامل: عشق و عاطفه، احترام به خود و رضایت از خود، آرامش فکر و رضایت جنسی، انگیزش، پذیرش اجتماعی، موفقیت و رضایت شغلی، شخصیت، همکاری و مداخله در کارها، رفاه اقتصادی، بهداشت مناسب، تغییر و تحول، برتری،استقلال و خلوت میباشد(اندرسون،۱۹۹۹).
ابعاد | زیر گروه ها |
سلامت جسمانی و مادی |
|
ارتباط با دیگران |
|
فعالیتهای اجتماعی ،گروهی ،شهری |
|
تکامل و ترقی شخصیتی |
|
تفریح |
|
جدول۳-۲ ابعاد کیفیت زندگی و عناصر تشکیل دهنده آن برا ساس نتایج تحقیقات اندرسون و بورد کهارت(۱۹۹۹( .(اقتباس ازمقدم طالمی،۱۳۸۳)
۱-بعد اجتماعی
بعد اجتماعی از جمله عوامل کلیدی در شکل دادن کیفیت زندگی است که تاثیر قابل توجهی بر احساسات اساساٌ اجتماعی مردم دارد. این بعد در سطح میانه مورد سنجش قرار میگیرد و شاخصهای آن تلفیقی از شاخصهای ذهنی و عینی کیفیت زندگی هستند. وظیفه یا کارکردی که یک شهروند می تواند در اجتماع برعهده بگیرد تأثیر مهمی بر کیفیت زندگی اش به جا میگذارد. هرچه نقش و کارکرد شهروندان در امور اجتماعی بیشتر باشد کیفیت زندگی آنها افزایش مییابد. بعد از استانداردهای شهروندی، دومین عامل تشکیل دهندهی بعد اجتماعی منزلت نقش افراد در جامعه است. منزلت نقشی با بهره گرفتن از «نظریه ویژگیهای پایگاهی »[۹] مورد بررسی قرار میگیرد. بر طبق این نظریه هر ویژگیای که افراد در «گروه های مبتنی بر انجام وظیفه » [۱۰]از یکدیگر متمایز کند می تواند به عنوان عاملی در تفکیک پایگاه و منزلت نقشی افراد عمل کند(کرول[۱۱]، ۲۰۰۴) ویژگیهای پایگاهی با توجه به الگوهای فرهنگی و یا نوع کار در حال انجام تعیین میشوند.
۲-بعد روانی
روانشناسان در اولین قدم برای مطالعه کیفیت زندگی خواهان بررسی نگرش فرد نسبت به زندگی میباشند. بسیاری از نظریه پردازان بر میزان احساس سعادت فرد از زندگیش به عنوان عامل تعیینکننده در نگرش فرد به زندگی تاکید کردهاند. از جمله عوامل که به عنوان مشخصات تعریف کننده احساس سعادت یا خوشبختی ارائه شده اند میتوان به معیار هایی نظیر دوست داشتن دیگران، لذت بردن از زندگی و یا شناخت خود اشاره کرد. اما تعریفی که داینر[۱۲](۲۰۰۰ ،ص۳۴) برای احساس سعادت ارائه میدهد متضمن این است که افراد خودشان از زندگی خود یک ارزیابی مثبت داشته باشند. این تعریف ذهنی به اعتقاد وی تعریفی دموکراتیک و مردم محور است زیرا از خود فرد خواسته میشود که زندگیش را ارزیابی کند و تشخیص دهد که آیا از زندگیش احساس خوشبختی می کند یا خیر . چنین تعریفی از یک زندگی خوب همان «احساس سعادت ذهنی »[۱۳]نامیده میشود(د ینر،۲۰۰۰)
محققان زیادی در توصیف این احساس به ارزیابی مردم از زندگی خودشان توجه می کنند، ارزیابی که هم عاطفی و هم شناختی است. مسئلهای که در ارتقاء احساس سعادت نقش بسیار مهمی دارد، نیازهاو میزان بر آورده شدن آنها در نزد افراد است. اولین کوششها از جانب مازلو از منظری جامعه شناختی نسبت به مقوله نیازها صورت گرفت. بر اساس رهیافتهای روانشناختی تا زمانی که نیازهای انسان در یک اندازه ی مورد قبول برآورده نشود احساس سعادت انسان افزایش نخواهد یافت.
زیلر [۱۴](۱۹۷۴) در بررسی خود احساس سعادت را مستقیما با نیاز به احترام به خود درارتباط میداند. و معتقد است احساس سعادت تا حد زیادی با ارزیابی فرد نسبت به بر آورده شدن این نیاز تعیین میشود.
دیگر عامل تعیین کننده احساس سعادت، به زندگی خانوادگی فرد برمیگردد کونو و ارلی [۱۵](۱۹۹۹) در مطالعه خود به این نتیجه رسیدندکه احساس سعادت و خوشحالی با ارزیابی که فرد نسبت به همسر و زندگی زناشویی اش دارد، همبستگی بالایی دارد. همچنین درمطالعه گلن و ویور (۱۹۷۹) مشخص شد که ازدواج موفقیت آمیز میزان احساس سعادت و خوشحالی فرد را تا حد زیادی افزایش میدهد. در کنار احساس سعادت، برخی از محققان از احساس رضایت از زندگی در اجتماع نیز به عنوان عاملی موثر در بالا بردن کیفیت زندگی سخن گفتهاند(دینر ،۲۰۰۰) همچنین این عامل از جمله شاخصهای ذهنی در تعیین کیفیت زندگی میباشد. تحقیقات نشان داده است که عدم رضایت از زندگی در اجتماع حتی تمایل به جابجایی به اجتماعی دیگر را موجب میشود.
فیلکینز(۲۰۰۰)در بررسی مدلهای رضایت از زندگی، متغیر های مختلفی به عنوان عوامل تاثیر گذار بر رضایت از زندگی در اجتماع ذکر کرد .برای مثال، کاساردا و جانویتز [۱۶](۱۹۷۴)یک مدل نظامند تدوین کردند تا با بهره گرفتن از شاخصهای طول مدت اقامت، موقعیت اجتماعی و چرخه زندگی شخص، میزان پیوستگی به اجتماع را پیش بینی می کند. در این مدل، اجتماع به عنوان یک نظام پیچیده شبکه رفاقت و خویشاوندی و پیوندهای رسمی و غیر رسمی دیده میشود. که ریشه در زندگی خانوادگی و فرایندهای اجتماعی شدن دارد و در نهایت میزان رضایت فرد از زندگی در اجتماع اش را مشخص می کند.
گودی(۱۹۷۷) در مطالعه خود دریافت که ابعاد اجتماعی در تعیین رضایت از زندگی در اجتماع اهمیت بیشتری دارند. وی برای تبیین رضایت از زندگی در اجتماع مقیاس بعد اجتماعی را طراحی کرد که اجزای آن عبارت بودند از: روابط گروه نخستین، مشارکت در اجتماع، التزام به اجتماع، قابلیت زندگی داشتن، همگنی، توزیع قدرت و احساس غرور به اجتماع. او همچنین خدمات ارائه شده از جانب شهرداری ها را در نظر مردم مورد ارزیابی قرار داد. نتیجهگیری گودی حاکی از این مطلب بود «که شهروندان آن محلههایی را بیش از سایر محله ها رضایت بخش تلقی می کنند که در آنها روابط از نوع گروه نخستین و قوی باشد، جایی که مردم در امور مدنی مشارکت کرده و به این کار افتخار کنند، جایی که فرایندهای تصمیم گیری به صورت همگانی و با مشارکت سایرین اجرا شوند، جایی که شهروندان همگن باشند و به اجتماع و حفظ آن اهمیت دهند.
براون (۱۹۹۳) دریافت که مهمترین عوامل مؤثر بر رضایت فرد از زندگی در اجتماع عوامل اقتصادی هستند. در تحلیل وی احساس رضایت بالا اززندگی با سطح بالایی اززندگی همراه است. که برداشتن یک درآمد کافی که خرید کالا و خدمات را میسر میسازد مبتنی است. او فرض می کند که شغل ایدهآل و درآمد کافی عوامل کلیدی در تعیین رضایت از زندگی هستند. چهار متغیر رفتار اقتصادی که در تحلیل او وارد شده اند عبارتند از: اشتغال اولیه، رضایت ازشغل، رضایت ازدرآمدو خرید ازخارج اجتماع در مقابل خرید از داخل آن. در کنار متغیرهای فوق طول مدت اقامت، سن، مالکیت خانه، شدت آشناییها و عضویت در سازمانهای محلی نیز در مدل وی از جمله عوامل تاثیرگذار بر سطح رضایت از زندگی میباشد.
سلامت
سلامت از سوی مجامع معتبر بین المللی محور توسعه قلمداد شده است و بدون آن امکان ایجاد توسعه پایدار در کشورها وجود ندارد و سیاستگذاران و مردم کشورها برای رسیدن به یک توسعه پایدار چارهای جز گذر از سلامت ندارند.
سازمان بهداشت جهانی (WHO) سلامت را رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی تعریف کرده و آن را تنها نبود بیماری نمیداند. اگر به سلامت به عنوان نبود بیماری و معلولیت در آحاد مردم جامعه نگاه کنیم هرگز معنی فوق تحقق نخواهد یافت. ولی اگر سلامت را حالتی از رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی بدانیم و انسان سالم را انسانی بدانیم که با توان بالای جسمی، ذهنی، روانی و عاطفی در بهترین شکل قادر به اداره زندگی خود میباشد و سلامت را به عنوان منبعی برای زندگی مولّد فردی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تلقی کنیم، پی خواهیم برد که واقعاً بدون سلامت در تمام ابعاد آن، کشورها قادر نیستند به یک توسعه پایدار و همهجانبه دست یابند (کوپر، ۱۹۹۱).
از سوی مجامع مختلف بین المللی برای سلامت ابعاد مختلفی قائل شده اند که انسانها را برای اداره زندگی و سلامت خود توانمند میسازد.
پور اسلامی (۱۳۸۱) در واژه نامه ارتقای سلامت به نقل از سازمان بهداشت جهانی انسان سالم را انسانی معرفی می کند که: جسم او به حدی از استقامت، انعطاف پذیری و قدرت برخوردار است که می تواند زندگی روزمره فردی و اجتماعی را با شادابی و کارآیی لازم تا آخر عمر اداره کند و تنها نبودن بیماری نیست بلکه منظور داشتن توانمندی جسمانی برای اداره کارهای روزمره با رفاه کامل است. انسان سالم از توان روانی کافی برخوردار است و قادر به اتخاذ تصمیمهای درست در موقعیتهای مختلف زندگی به نفع خود و جامعه و واکنش صحیح و رشددهنده در مقابل شرایط محیطی است. انسان سالم یعنی داشتن توان عاطفی کافی برای برقراری روابط اجتماعی سالم با دیگران، به عبارت دیگر، داشتن ارتباطات توأم با همدلی و همکاری اخلاقی با دیگران به طور کلی سلامتی به مفهوم سازگاری کامل فرد با محیط اجتماعی و برخورداری از بهداشت جسمانی و روانی است.
۱- سلامت جسمی
سلامت جسمی در مفهومی ساده، به معنای نداشتن بیماری و نقص عضو و معلولیت است. فردی که از نظر جسمانی دارای آثار سلامتی، پرانرژی و سرحال باشد، فردی است تندرست و دارای سلامت جسمانی.
گلدبرگ و هیلر(۱۹۷۹) علائم نشان دهنده سلامت جسمانی را احساس سلامتی، پرانرژیبودن، تمرکز حواس در کارها و هوشیاری و سرحالبودن معرفی کرده و علائم زیر را جزء نشانه های فقدان سلامتی برشمرده است: احساس ضعف و سستی، احساس بیماری، احساس سر درد، احساس سنگینی در سر، نگرانی از بههمخوردن حال در اماکن، احساس داغ و سرد شدن، عرق کردن زیاد، به خواب نرفتن مجدّد، کمبود خواب، خستگی بیش از حد و اضافه وزن (کاشف، ۱۳۸۵).
برخی از صاحبنظران سلامت عمومی را مترادف با تندرستی ، نیروی حیات و شور و شوق برای زندگی میدانند.آردل[۱۷](۱۹۸۴) در ارتباط با سلامت و بهزیستی چنین تعریفی را ارائه کرده است: “بهزیستی یعنی رویکردی آگاهانه به منظور سلامتی روحی، روانی و جسمانی” و در این زمینه حرکت نقش اساسی را در تأمین سلامتی ایفا می کند. سلامت جسمانی انسان تحت تأثیر عوامل زیادی از جمله عوامل ارثی، محیط زیست، مراقبتهای پزشکی و بهداشتی و سبک زندگی قرار دارد. سبک زندگی به مجموعه خصوصیات، الگوها و عادات و ویژگیهای رفتاری و عملکردی انسان اطلاق میشود که به عنوان یک بخش منظم از الگوی زندگی روزمره فردی میباشد. برای مثال تغذیه، عادات خواب و استراحت، استعمال دخانیات و عادات فعالیت حرکتی (پوراسلامی، ۱۳۸۱).
۲ – سلامت روان
مفهوم سلامت روان در واقع جنبهای از سلامت عمومی است. سازمان بهداشت جهانی، سلامت روان را چنین تعریف می کند:”حالت سلامتی کامل فیزیکی، روانی و اجتماعی و نه فقط فقدان بیماری یا ناتوانی”.
در ارتباط با سلامت روان، به طور معمول احساس نگرانی و اضطراب نقطه شروع ناراحتی روانی است و تداوم آن موجب اختلال در کنشهای روانی، اجتماعی و جسمانی فرد میشود.در شرایط عادی و معمولی برخی از اضطرابها، نگرانیها و ضربههای روحی و روانی را میتوان نادیده گرفت اما گاه شدّت و پایداری این عوامل نامطلوب به حدی است که حتی فرد را از انجام کارهای روزمره بازمیدارد. برخورداری از تعادل روانی به عوامل زیادی بستگی دارد که مهمترین آنها احساس امنیت،احساس ارزشمندی، کمبود اضطراب، کمبود میزان احساس گناه و وسواسهای بیهوده، رشد وجدان اخلاقی و انجام فعالیتهای تفریحی مناسب است (نجات و ایروانی، ۱۳۷۸).
اصطلاح سلامت روان، اصطلاحی است که از آن برای بیان و اظهار کردن هدف خاصی برای جامعه استفاده میشود. هر فرهنگی براساس معیارهای خاص خود به دنبال سلامت روان است. هدف هر جامعه این است که شرایطی را که سلامت اعضای جامعه را تضمین می کند، آماده نماید. منظور از سلامت روان، سلامت ابعاد خاصی از انسان مثل هوش، ذهن، حالت و فکر میباشد. از طرف دیگر، سلامت روان روی سلامت جسمی هم تأثیر دارد. بسیاری از پژوهشهای اخیر مشخص کردهاند که یک سری اختلالهای فیزیکی و جسمی به شرایط خاص روانی مرتبط هستند (کاشف، ۱۳۸۵).
سلامت روان حالت موفقیت آمیز یک کنش روانی است که نتایج آن فعالیتهای ثمربخش ، روابط رضایتبخش با دیگران، توانایی سازگاری با تغییرات و کنارآمدن با ناملایمات است. سلامت روان با بهزیستی شخصی و روابط خانوادگی و بینفردی و ایفاینقش در اجتماع رابطه تنگاتنگ دارد.
لوینسون[۱۸] و دیگران (۱۹۶۲) در تعریف سلامت روان مینویسند: “سلامت روان عبارت است از کیفیت احساس فرد نسبت به خود، دنیای اطراف، محل زندگی و اطرافیان مخصوصاً با توجه به مسئولیتی که در مقابل دیگران دارند. چگونگی سازگاری وی با درآمد خود و شناخت موقعیت مکانی و زمانی خویشتن” (نوابی نژاد، ۱۳۷۳).
به اعتقاد کارل مننجر سلامت روان عبارت است از: سازش فرد با جهان اطرافش به حداکثر امکان، بهگونهای که باعث شادی و برداشت مفید مؤثر به طور کامل شود.
کمپبل (۱۹۸۹) سلامت روان را احساس رضایت و بهبود روانی و تطابق کافی اجتماعی موازین مورد قبول هر جامعه تعریف کرده است (کاپلان و سادوک، ۱۳۷۵).
گینزبرگ (۱۹۹۱) سلامت روان را تسلط در ارتباط صحیح با محیط به ویژه در سه فضای مهم زندگی یعنی عشق، کار و تفریح تعریف می کند که همکاران گینزبرگ این تعریف را کامل تر نموده اند؛ استعداد یافتن و ادامه دادن کار، داشتن خانواده و ایجاد محیط خانوادگی خرسند، فرار از مسائلی که با قانون درگیری دارد، لذت بردن از زندگی و استفاده صحیح از فرصتها حداکثر تعادل و سلامت روان است (میلانی فر، ۱۳۷۴).
سلامت روان حالتی است که بیانگر سطح بالا و قابل قبولی از سازگاری و انطباق عاطفی و رفتاری میباشد. به عبارت دیگر، فردی از سلامت روان برخوردار است که ضمن سازگاری به لحاظ هیجانی و رفتاری، دارای ثبات نسبی و حدّی از اعتدال باشد و از زندگی خود و بودن با دیگران احساس لذت و رضایت نماید. همچنین سلامت روان عبارت است از رفتار موزون و هماهنگ با جامعه، شناخت و پذیرش واقعیتهای اجتماعی و قدرت سازگاری با آنها، ارضای نیازهای خویشتن به طور متعادل و شکوفایی استعدادهای فطری خویش. مفهوم سلامت روان در فرهنگهای مختلف ممکن است تعابیر متفاوتی داشته باشد ولی نکته مهم آن است که با شناسایی ابعاد و عوامل مؤثر بر سلامت روان میتوان از شیوع اختلالات در هر مرحلهای از زندگی پیشگیری کرد (نجات و ایروانی، ۱۳۷۸).
۳ – روابط اجتماعی
در نظر پارسونز، نظام اجتماعی عبارت است از ارتباطات اجتماعی بین خود و دیگری در یک موقعیت. روابط اجتماعی به ارتباط و وابستگی متقابل انسانها و جهتگیری رفتاری آنها در جامعه اطلاق میشود. ارتباط انسانها، سنگبنای جامعه انسانی است و بدون آن هرگز فرهنگ بهعنوان خصیصه جامعه پدید نمیآید. ارتباط عبارت است از فنّ انتقال اطلاعات، افکار و رفتارهای انسانی از یک شخص به شخص دیگر(ساروخانی، ۱۳۶۵).
انسان موجودی اجتماعی است و نمیتواند جز در میان جمع و براساس روابط صالح اجتماعی سیر کند.انسان چه در حال آسایش و راحتی و چه در بلا و سختی لازم است قدرتهای مادی و معنوی خود را روی هم بریزد و کلیه شئون زندگی خویش را در پرتوی روابط اجتماعی به سامان رساند. انسان در تعامل دائم با محیط اجتماعی است و عناصر آن پیوسته در جهت سازندگی یا ویرانگری شخصیت افراد به نحو اقتضا عمل می کنند. انسان در بستر اجتماع رشد می کند و به شدّت از آن تأثیر میپذیرد، زیرا رابطه میان فرد و اجتماع رابطهای حقیقی است. به این صورت که میان فرد و اجتماع رابطهای برقرار میشود که بر خواص و آثار فرد در اجتماع اثر گذارده و به طور طبیعی خواص اجتماع نیز بر فرد اثر میگذارد.
انسانهایی که از حیث اجتماعی دارای روابط خوب و سالمی با دیگران هستند، دارای تندرستی اجتماعی هستند. به عبارت دیگر، تندرستی اجتماعی به معنی رضایت داشتن، ارتباط اعتماد آمیز و تعامل خوب با دیگران است. در این زمینه برخورد منصفانه، عدالت خواهی، علاقه به دوستان و همنوعان بسیار از اهمیت برخوردار است. ایده تندرستی اجتماعی بیان کننده آن است که مردم همانند یک شبکه ارتباطی در تماس با هم هستند و در همه زمانها به هم نیاز دارند. یک شخص سالم اجتماعی، احساس می کند که به جامعهاش تعلق دارد و در مقابل، از دست دادن علاقه به دوستان، آشنایان و همکاران و نیز از دست دادن توانایی مشارکت در تجربیات مطلوب با دیگران از علائم کاهش اجتماعی شدن در افراد میباشد (ساروخانی، ۱۳۶۵).
داشتن روابط اجتماعی خوب، احساس خوشایندی از امکان ارضاء نیازها و خواسته های انسان در ارتباط با دیگران به ارمغان میآورد؛ رضایت در ابعاد خانواده، شغل و محیط کار، گروههای اجتماعی، اقتصاد و سیاست که ترکیب این ابعاد رضایت اجتماعی را به وجود می آورد و در انسانهایی که نیازهای اولیه خود را از قبیل نیازهای فیزیولوژیک و امنیت به دست آوردهاند، تأمین این نیاز و و تعلق به گروه، یا به عبارتی، داشتن روابط اجتماعی مناسب از اهمیت ویژهای برخوردار است (کاشف، ۱۳۸۵).
خانواده چیست ؟
تعریف خانواده درفرهنگهای مختلف، غالباٌمتفاوت است .
اداره سرشماری ایالات متحده(۱۹۹۱،صفحه ۵)تعریف وسیعی ازخانواده رابه شرح ذیل ارائه میدهد:”خانواده گروهی است متشکل ازدویاچند نفرکه به یکی ازطرق تولد، ازدواج یافرزندخواندگی با یکدیگر مرتبط بوده وبا یکدیگر در یک منزل زندگی می کنند”.
درمجموع، خانواده هاباتوجه به عملکردهای اقتصادی، فیزیکی (جسمانی )،اجتماعی وعاطفی تعریف میگردند.خانواده اساس رشد و تکامل وموجب ثبات وپایداریاند. (به نقل از گلادینگ ،ترجمه بهاری و همکاران،۱۳۸۲).
خانواده به عنوان یک سیستم اجتماعی-فرهنگی[۱۹] تلقی میشود که در کنار همهی خصوصیات دیگرش، دارای مجموعه قواعدی است و هر یک از اعضایش نیز نقش خاصی دارند .اعضای این سیستم با هم رابطهای عمیق و چند لایه دارند. در داخل این سیستم، حلقههای عاطفی قدرتمند، پایدار و متقابلی را به هم گره زده است .اغلب اوقات اعضاء از طریق تولد یا ازدواج در این سیستم وارد میشوند (نظری ،۱۳۸۶).
خانواده سیستم منحصر به فردی دارد که با روابط دوستی و روابط کاری متفاوت است. در همهی جوامع روایط زوجی ارزش زیادی دارند. همین عامل باعث می شودکه بیش از ۸۰%از افراد طلاق گرفته دوباره ازدواج کنند (گلدنبرگ،۲۰۰۰ ).
بر طبق سرشماری سال ۱۹۹۰ آمریکا نشان میدهد که حدود ۵۶ درصد آمریکاییهای بالای ۱۵ سال ازدواج کرده اند و با همسرانشان زندگی می کنند، ۱۸ %طلاق گرفته اند و فقط ۲۶%ازدواج نکرده اند (نظری ،۱۳۸۶). بالتبع داشتن ازدواجهای متفاوت، تعداد خانوادههای تشکیل شده نیز متفاوت میباشد.
Lehman &Postrado-2
MC Danad-[2]
-Alleyne-1
Payne–2
Horne-[5]
Molzahn-4
-Anderson &Burchhardt5
-Dalkey4
status characteristics theory (SCT)-[9]
take group-[10]
Correll-[11]
Diener-[12]
being-subjective well-[13]
Ziller-[14]
eyEarl & Konow-[15]
Janowit & Kasarda-[16]
۱-Ardel
۱-Levinson
ulturalc-socio-[19]
[جمعه 1399-06-07] [ 03:29:00 ب.ظ ]
|