کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



آموزش مهارت‌های زندگی آموزشی فعال[۱] و مبتنی بر تجربه است. در یادگیری منفعل معلم فقط انتقال دهنده اطلاعات به دانش آموزان و دانش آموزان فقط گیرنده اطلاعات هستند. در حالی که در آموزش مهارت‌های زندگی معلم و دانش آموز در یک فرایند پویای یادگیری شرکت می‌کنند (سازمان جهانی بهداشت،۱۳۷۹،ص۲۸). مطالعات و پژوهش‌های فعلی نشان می‌دهد که دانش آموزان از طریق تجربه بیشتر  می‌آموزند. وقتی به هنگام آموزش به آنها فرصت تجربه کردن و فعالیت داده شود. یادگیری آنها به مراتب افزایش می‌یابد به خصوص هنگامی‌که یادگیری مهارت‌ها در نظر باشد، فرد باید به توانایی رفتار دست یابد. از این رو، برنامه آموزش مهارت‌های زندگی به خاطر اهداف آموزشی خاصی که دارد بر مبنای آموزش شیوه‌های فعال می‌باشد (نیک پرور ،۱۳۸۱،ص ۲۴).

 

از روش‌های تدریس مهارت‌های زندگی می‌توان به روش فعال و مشارکتی، ایفای نقش، بارش مغزی، بحث و گفتگو اشاره نمود، که در ادامه به توضیح و تبیین هر یک از روش‌ها پرداخته می‌شود.

 

روش مشارکتی: آموزش مهارت‌های زندگی به شیوه یادگیری فعال است. این شیوه دانش آموز مدار است و احساس‌ها، افکار، عقاید و تجارب دانش آموزان را درگیر یادگیری می‌کند. در این روش، آموزش به این صورت شروع می‌شود که معلم از دانش آموزان می‌خواهد نظرها و یا اطلاعات خود را درباره یکی از موقعیت‌هایی که با مهارت‌های زندگی ارتباط دارد، بیان کنند. سپس از آنها می‌خواهد که درباره همین موضوع، در گروه های کوچک و یا دوتایی، بطور مفصل بحث کنند. دانش آموزان در همین رابطه می‌توانند موضوعاتی را تمرین نمایند. تمرین این مهارت در موقعیت‌های واقعی زندگی، جزء اساسی و زنده آموزش مهارت‌های زندگی است. در پایان، معلم تکالیفی به دانش آموزان می‌دهد تا مهارت‌های مورد نظر را در موقعیت‌های واقعی زندگی بیشتر تمرین کنند و با دوستان و خانواده در این باره بیشتر بحث کنند. به این ترتیب، مهارت‌ها از طریق تمرین یاد گرفته می‌شوند و آموخته‌ها به محیط بیرون از کلاس انتقال می‌یابند (خورشیدی، ۱۳۷۹).

 

    روش بارش مغزی: این روش، شیوه ای خلاق در ایجاد نظرها و عقاید مختلف و متعدد درباره یک موضوع خاص است. این روش را در مورد هر موضوعی می‌توان به کار برد. در این شیوه، سؤال یا موضوعی مطرح می‌شود و از گروه خواسته می‌شود تا در مورد این موضوع، عقاید خود را به اجمال، ترجیحاً بصورت یک کلمه یا یک جمله کوتاه بیان کنند.
این روش، فرصتی فراهم می‌کند تا نظرها و عقاید افراد بدون انتقاد، پذیرفته شود و مورد احترام قرار گیرد و اطلاعات مهمی‌به معلم مهارت‌های زندگی می‌دهد، اینکه کودکان چگونه به یک مطلب خاص می‌نگرند، از آن موضوع چه می‌دانند و چگونه به زبان خود مطلب را توصیف می‌کنند. این روش برای شنیدن نظر کل افراد گروه در زمانی کوتاه، بسیار مفید است. در پایان جلسه، افکار و نظرهای گوناگون بدست آمده در رابطه با مفاهیم آموخته شده، ارزیابی می‌شود. هدف از این روش این است که دانش آموزان همدلی و مسئولیت پذیری را یاد می‌گیرند (شعبانی، ۱۳۸۲).

 

آدرس سایت برای متن کامل پایان نامه ها

 

روش ایفای نقش: در این روش بر اساس یک متن و یا بر اساس موقعیتی که معلم یا شاگردان توصیف کرده اند، نمایشی اجرا می‌شود. در این روش، جوانب مختلف موقعیت، مطرح و به دانش آموزان فرصت داده می‌شود تا مهارت‌های زندگی آموخته شده را اجرا کنند. شاید ایفای نقش، مهمترین شیوه آموزش مهارت‌های زندگی باشد، زیرا دانش آموزان می‌توانند موارد استفاده مهارت‌های آموخته شده را در موقعیت‌های متفاوت تمرین کنند. ایفای نقش، به خصوص در مورد مهارت‌هایی که اجرای آنها در محیط‌های واقعی زندگی اضطراب آور می‌باشد، بسیار مفید و با ارزش است. با بهره گرفتن از این شیوه آموزشی، دانش آموزان می‌توانند در محیطی امن و کنترل شده، رفتارها را مشاهده نمایند، بیاموزند، تمرین کنند و پس از تسلط بر آنها در محیط واقعی زندگی به کار برند (احدیان، ۱۳۷۸).

 

در این روش، دانش آموزان براساس علایق خویش، نقش‌های مورد نظر را انتخاب می‌کنند و با نظارت معلم و همکاری همکلاسان، به ایفای نقش می‌پردازند. از این طریق، آموزش قوانین و روابط اجتماعی حاکم بر جامعه بهتر انجام می‌شود و به یادگیری موثر و کارآمد     می‌انجامد، زیرا دانش آموزان ضمن شناخت هنجارهای اجتماعی، به تحلیل آنها می‌پردازند و در حین ایفای نقش، نگرش خود را تثبیت می‌کنند و نوعی ارتباط عاطفی و انسانی با دیگران برقرار می‌سازند ( فضلی خانی، ۱۳۸۲، ص ۱۸۶).

 

روش بحث و گفتگو: در این شیوه آموزشی، ابتدا موضوع و مسئله ای مطرح می‌شود و اعضاء گروه با دانش آموزان کلاس در مورد آن موضوع بحث و گفتگو می‌کنند و نظرها و عقاید خود را در این باره برای سایرین بیان می‌کنند. این شیوه آموزشی به دانش آموزان کمک می‌کند، افکار و ایده‌های خود را در قالب کلمه‌ها و جمله‌های ساده بیان کنند. این شیوه باعث تقویت مهارت‌های کلامی، جرأت ورزی، ابراز وجود و بیان خود در دانش آموزان می‌شود. همچنین انعطاف پذیری و تحمل در برابر عقاید و نظریه‌های متفاوت در بین دانش آموزان را افزایش می‌دهد (نیک پرور، ۱۳۸۱، ص ۲۵).

 

می‌توان استنباط کرد که با بهره گرفتن از روش‌های مذکور که قطعاً مستلزم وجود معلمان (مجریان) آگاه و ماهر است زمینه ای برای ایجاد و رشد و پرورش مهارت‌های زندگی دانش آموزان فراهم می‌گردد. در عین حال این نکته را نیز باید خاطر نشان ساخت در حوزه آموزش مهارت‌های زندگی چندان نمی‌توان به گرفتن آزمون و امتحان آن چنانکه در سایر حوزه‌های محتوایی وجود دارد، تاکید کرد. در عین حال که غالب تکالیف به دلخواه دانش آموز انتخاب شده و باید خود یادگیرندگان مهارت‌های مرتبط را کشف و بازیابی کنند. در این حوزه تاکید اصلی اساساً بر احساسات و تجارب واقعی بوده و دانش آموزان با نشستن در کلاس‌هایی که دارای چیدمان U شکل است، فرصتی برای تعامل و مشارکت واقعی پیدا می‌کنند.

 

 

از سوی دیگر، آموزش مهارتهای زندگی از طریق مدارس به دو صورت می‌تواند اجرا شود :

 

    • در برنامه درسی دانش آموزان قرار گیرد و جدا از برنامه درسی مدارس به عنوان یک فعالیت فوق برنامه اجرا شود.

 

  • از طریق مدارس ویژه و خاصی هم چون مدارس غیرانتقاعی، مدارس مذهبی و … اجرا شود (سازمان بهداشت جهانی،۱۳۷۷،ص ۳۱).

با توجه به دلایل زیر مدرسه محل مناسبی برای آموزش مهارتهای زندگی است:

 

    • امکان دسترسی به تعداد زیادی دانش آموز –  با صرفه بودن از نظر اقتصادی

 

  • اعتبار بالای مدرسه نزد معلم‌ها و والدین –  امکان دسترسی به معلم‌های با تجربه

– امکان ارزشیابی کوتاه مدت و بلندمدت

 

در واقع می‌توان گفت، در روش تدریس مهارت‌های زندگی می‌توان از طریق روش‌های مستقیم (مثل سخنرانی) و از سوی دیگر می‌توان برای تفهیم آن از روش‌های فعال و مشارکتی توام با کاربرد وسایل سمعی و بصری بهره گرفت. همچنین آموزش مهارت‌های زندگی و تاکید این درس بر ارزش‌های انسان و ضرورت تحقق هدف‌های آن ما را وا می‌دارد، تمهیداتی بیندیشیم تا تمایز این درس با درس‌هایی که هدف آنها انتقال معلومات است، مشخص شود. آماده کردن محیط فیزیکی کلاس، از جمله‌ی این اقدامات است. آرایش صندلی باید طوری باشد که زمینه‌ی بحث و تبادل نظر را فراهم کند. موضوعات این درس طوری ارائه شوند که برای دانش‌آموزان قابل فهم باشند و علاقه به اظهار نظر را در آنان تقویت کنند. طرح سؤالات همراه با مثال‌هایی که با محیط واقعی دانش‌آموزان ارتباط دارد، انگیزه‌ی بیشتری برای شرکت دانش‌آموزان در بحث‌های مورد نظر فراهم می‌آورد. در این راستا، ارزش‌گذاری بر نظرات و قضاوت اخلاقی در مورد گفته‌های دانش آموزان درست نیست. فرد با شکستن سکوت خود و ارائه دیدگاهش می‌تواند به خود پنداری مثبت دست پیدا کند و تحمل نظر و عقاید دیگران برایش میسر می‌شود، همچنین اتکا به نفس در او رشد می‌یابد.

 

۲-۱۰ دوره متوسطه

 

     دوره متوسطه به لحاظ زیستی، روانی و اجتماعی یکی از مهمترین دوره‌های تحصیلی و تربیتی در آموزش و پرورش محسوب می‌شود، چرا که این دوره مقارن با دوره نوجوانی و جوانی و کسب استقلال فردی و تاحدی استقلال اقتصادی است. در واقع این دوره با “سن شروع کار و مرحله احساس نیاز نوجوان و جوانان به استقلال و موجودیت و علاقه مندی به کارهای تولیدی و اقتصادی مقارن است” (صافی،۱۳۸۵، ص ۱۴۷).

 

این دوره برای دانش آموزان آخرین دوره از تحصیلات رسمی‌و عمومی‌محسوب       می‌شود و دوره ای است که حد واسط میان دوره ابتدایی و آموزش عالی قرار دارد. در گزارش نهایی اجلاس منطقه یونسکو آمده است، دوره متوسطه عبارت است از دوره برزخ یا دوره انتقالی میان آموزش پایه که عمومی‌و غیر تخصصی است و آموزش تخصصی تر در سطح آموزش عالی. دوره انتقال میان کودکی و جوانی است و یک دوره میانی که به واسطه بسیاری از فشارهای روانی، جسمانی و مشکلات سازگاری، ویژگی‌های خاصی را به نوجوان و جوان می‌بخشد. این دوره در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، منابع اصلی تولید نیروی انسانی نیمه ماهر است. دوره متوسطه ممکن است از سه جهت دوره انتقالی باشد:

 

– انتقال از دوره کودکی که نیازهای فرد تحت نظر و مراقبت دیگران تأمین می‌شود به  دوره جوانی و  بلوغ که به فرد استقلال و قبول مسئولیت می‌دهد.

 

– انتقال از آموزش عمومی، همگانی و غیر تخصصی به آموزش دانشگاهی و تخصصی، خاص عده ای محدود.

 

– انتقال از محیط آموزشی به محیط کار و زندگی” (صافی،۱۳۹۰، ص ۸۹).

 

دوره متوسطه دارای مشخصات و ویژگی‌هایی است که می‌توان با عنایت به این     مشخصه‌ ها به شناخت این دوره پی برد. از جمله مشخصه‌ های این دوره می‌توان به هدف، مدت دوره و ساختار کلی آن اشاره نمود.

 

– هدف: “هدف دوره متوسطه، دوره پیش دانشگاهی و کاردانی به طور کلی، اعتلای سطح فرهنگ و دانش عمومی‌و آماده ساختن جوانان برای اشتغال مفید یا ادامه تحصیل در سطوح عالی تر تحصیلی است.

 

– مدت دوره: طول دوره آموزش متوسطه سه سال است که پس دوره راهنمایی تحصیلی آغاز می‌شود.

 

– ساختار کلی: دوره متوسطه شامل سه شاخه متوسطه نظری، متوسطه فنی و حرفه ای و متوسطه  کاردانش است. بعد از دوره متوسطه، دوره یک ساله پیش دانشگاهی و دوره کاردانی پیوسته پیش بینی شده است” (موسی پور، ۱۳۸۵، ص۱۴۹).

 

ویژگی‌هایی که برای دانش آموزان این دوره در نظر گرفته اند عبارت است از:

 

– رشد سریع قوای جسمانی و نیرومندی کم سابقه.

 

– بیدار شدن و تشدید گرایشات اخلاقی و مذهبی.

 

– تفکر درباره مسائل جدی زندگی نظیر انتخاب رشته، انتخاب شغل، انتخاب همسر و نگرانی نسبت به آن.

 

– ورود به مرحله تفکر انتزاعی و گسترده شدن توانایی‌های فکری و ذهنی.

 

– پرداختن به قضاوت، سنجش و ارزیابی دوباره اشخاص، اشیاء و پدیده‌ها و داشتن شک و تردید در باورها و اعتقادات برای دوباره سازی آن‌ها (ملکی،۱۳۷۹).

 

     چنانچه بتوان آموزش و پرورش را پلی برای گذر افراد از خانواده به اجتماع دانست، دوره دبیرستان از مراحل مهم این عبور است، چرا که در مراحل قبلی چنین تصور می‌شود که افراد در دوره‌های بعدی خواهند توانست آمادگی ورود به جامعه را کسب کنند و با فشارهای زندگی کنار بیایند. ولی همان طور که استنباط می‌شود و تحقیقات نیز نشان داده اند، بسیاری از افراد بعد از دوره ی دبیرستان نمی‌توانند به مراکز دانشگاهی راه یابند و یا در گذر از این دوره، ترک تحصیل می‌کنند. بنابراین، پیوند آنها با نهاد آموزشی این دوره تحصیلی به حساب می‌آید.

 

اگر بخواهیم دوره متوسطه یا آموزش متوسطه را با یکی از دوره‌های رشدی فرد مقارن کنیم باید گفت، این دوره همزمان با دوره نوجوانی است. اگر دوران نوجوانی را به عنوان دهه دوم زندگی فرد تعریف کنیم، می‌توان “دوران نوجوانی را با زمان ورود به دبیرستان و پایان نوجوانی را نیز با فارغ التحصیل شدن از دبیرستان یا دانشکده همزمان دانست. دوران دبیرستان همزمان با دوران بلوغ آغاز می‌شود” (آقامحمدیان و حسینی،۱۳۸۴،ص ۳۴). در واقع دوره متوسطه علاوه بر اینکه آغاز نوجوانی است، دریچه ای برای ورود به دوره جوانی نیز محسوب می‌شود. این دوره یکی از مهمترین و مؤثرترین دوران زندگی هر فرد قلمداد شده (رحیمی،۱۳۹۱ ، ص۳۷). ” نوجوانی دوره تغییرات مهم در زندگی تحصیلی و اجتماعی هر فرد است. اهمیت و حساسیت این دوره به گونه ای است که روسو در بحث از اسرار درون، رشد، بلوغ و نوجوانی را تولد ثانوی می‌نامد” (قاسمی،۱۳۸۱: ۳۴).

 

لطف آبادی (۱۳۸۷) ” نوجوانی را مرحله انتقالی از کودکی به بزرگسالی می‌داند، این دوره تغییرات عدیده ای از نظر جسمی، عاطفی، شناختی و اجتماعی در فرد بروز می‌کند” گستره سنی دوره نوجوانی،  به سال‌هایی اطلاق می‌شود که کودکی را به بزرگسالی پیوند می‌دهد شروع نوجوانی با تغییرات بدنی همزمان می‌شود و در نتیجه ردیابی ظاهری آن آسان تر است، در حالی که پایان آن بر حسب شکل گیری ساخت‌های عقلی و تغییرات عاطفی و اجتماعی نوسانی تر در نظر گرفته شده است به همین دلیل کسانی که بر ضابطه‌های ظاهری تکیه    کرده اند، شروع نوجوانی را زیست شناختی و پایان آن را فرهنگی دانسته اند (منصور،۱۳۷۸). از این رو برای پرهیز از ابهام سنین ۱۳ تا ۱۸ سال را سنین نوجوانی می‌نامند لازم به یادآوری است که برخی حد نهایی آن را تا ۲۲ سالگی ذکر کرده اند (احدی و محسنی،۱۳۷۶).

 

در دوره نوجوانی است که فرد به بلوغ جسمی‌می‌رسد و تغییرات جسمی‌او را غافلگیر   می‌کند و موجب ایجاد اضطراب و استرس در فرد می‌شود، در این دوره آموزش مهارت‌های زندگی که شامل مقابله با استرس و اضطراب، می‌تواند به فرد کمک کند که این بحران را پشت سر بگذارد. یکی از ویژگی‌های بارز دوره نوجوانی رسیدن به مرحله تفکر صوری است که آگاهی از زندگی، پیش بینی آینده، تصمیم گیری، جستجوی راه حل برای مسائل از مشخصه‌ های این دوره است. آموزش مهارت‌های زندگی در این دوران شامل آموزش تصمیم گیری است که این توانایی به نوجوان کمک می‌کند تا به نحو موثری در مورد مسائل زندگی خود تصمیم بگیرد. آموزش مهارت‌های زندگی در این دوران باعث احساس کفایت، توانایی موثر بودن، غلبه بر افزایش عزت نفس، توانایی برنامه ریزی و…. در دانش آموزان می‌شود. یکی از ویژگی‌های بارز این دوره گرایش به گروه‌های دوستی و همسالان است که این   گروه ها جای خانواده را می‌گیرند و از طریق شرکت در این گروه ها و ایفای نقش در نهایت نوجوان به هویت اجتماعی دست می‌یابد، ارتباط انسانی و روابط بین فردی (دوست یابی، مشارکت و همکاری، برقرای ارتباط متقابل) از جمله آموزش‌های مهارت زندگی در این دوره به شمار می‌رود.

 

در جدول ۲-۱ ویژگی‌های بارز رشدی نوجوانان که تقریبا مقارن با دوره متوسطه است به همراه دلالت‌های آنها بر آموزش و یادگیری مهارت‌های زندگی ارائه گردیده و لازم است که در برنامه‌های آموزش نوجوانان این دلالت‌ها مورد توجه قرار بگیرد:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جدول ۲- ۱ ویژگی‌های دوره نوجوانی و آموزش مهارت‌های زندگی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ویژگی‌های بارز رشد نوجوانی دلالت برآموزش مهارت‌های زندگی
نوجوان به تفکر صوری می‌رسد آگاهی از زندگی – پیش بینی آینده، تصمیم گیری، جستجوی راه حل مسائل، توجه به ممکنات و آزمون فرضیه‌ها از مشخصه‌ های تفکر صوری است.

آموزش مهارت‌های زندگی:

 

 

–        تصمیم گیری

 

–        حل مسائل اجتماعی

انتقاد از افراد صاحب قدرت، تمایل به بحث و مجادله، توجه به خود، خودمحوری، در بعضی مواقع دوگانگی در تفکر و عمل از ویژگی‌های این دوره است که در نتیجه تفکر انتزاعی ایجاد می‌گردد.

آموزش مهارت‌های زندگی:

 

 

تفکر انتقادی

 

تصمیم گیری

 

مهارت ارتباطی

فاصله عاطفی نوجوانان با والدین بیشتر گردیده و به تدریج او به طرف استقلال حرکت می‌کند. آموزش مهارت ارتباط انسانی و روابط بین فردی
گرایش به گروه های دوستی و همسالان بیشتر شده و معمولا این گروه ها جای خانواده را می‌گیرند از طریق شرکت در این گروه ها و ایفای نقش در نهایت نوجوان به هویت اجتماعی دست می‌یابد.

آموزش مهارت‌های زندگی:

 

 

ارتباط انسانی(حفظ استقلال در بین دوستان، احترام به نظرات دیگران، ابراز وجود و..)

 

روابط بین فردی (دوستیابی، برقراری روابط صمیمی)

 

مشارکت و همکاری

نوجوانان از طریق شرکت در گروه ها، مفاهیم مربوط به عضویت در گروه و ایفای نقش در آن را که برای رشد او حائز اهمیت است کسب می‌کنند.

 

 

 

آموزش مهارت مشارکت و همکاری

از اختلالات روانی و رفتاری رایج در این دوران        می‌توان به اعتیاد، بزهکاری، افسردگی و… اشاره نمود.

آموزش مهارت‌های زندگی:

 

 

ارتباط انسانی- روابط بین فردی

 

بهداشت و سلامت روانی

 

 

 

 

[۱] -Active and  Experiment – Oriented

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 08:35:00 ب.ظ ]




میان روانشناسان بر روی تعریف هوش اتفاق نظر وجود ندارد و هر کدام از آن‌ها هوش را از دیدگاه خاصی تعریف می‌کنند. به طور مثال روانشناسی که جنبه کاربردی و کارکردی هوش توجه دارد از آن تعریف کاربردی می‌کند. بعضی از روان‌شناسان که روانشناسی را شاخه‌ای از بیولوژی می‌دانند، هوش را قدرت سازگاری و ادامه حیات می‌خوانند. (شریفی درآمدی، ۱۳۸۶: ۱۸).

 

هوش رفتار حل مساله سازگارانه‌ای است که در راستای تسهیل اهداف کاربردی و رشد سازگارانه جهت‌گیری شده است. رفتار سازگارانه، شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی می‌شوند، کاهش می‌دهد. این مفهوم هوش، مبتنی بر­گزاره‌ای است که فرایند حرکت به سوی اهداف، انجام راهبردهایی برای غلبه بر موانع و حل مساله را ضروری می‌سازد. (ناسل، ۲۰۰۴ به نقل از ایمونز[۱]، ۱۹۹۹، استرنبرگ[۲]، ۱۹۹۷). استرنبرگ (a1997) هوش را به عنوان توانایی‌های ذهنی ضروری، برای تطبیق با هر نوع انتخاب و شکل‌گیری بافت محیطی تعریف می‌کند. استرنبرگ (b1997) مدلی ارائه می‌کند که به هوش آکادمیک (که به وسیله‌ی آزمایشات رایج اندازه‌گیری می‌شود) و هوش عملی (که از طریق انباشت دانش ضمنی برای حل مشکلات عملی هر روزه رشد می‌یابد)، و هوش خلاقانه که شامل توانایی‌های ترکیبی برای دیدن مشکلات در روش‌های کوتاه و جدید برای گریز از مرزهای تفکر سنتی اشاره و تاکید می‌کند.

 

 

یک مدل گسترده و غنی برای هوش چندگانه که ورای« توانایی‌های ذهنی» را در بر بگیرد (توسط استرنبرگ تعریف شد)، اکنون به وسیله گاردنر پیشنهاد می‌شود. (۱۹۸۳، ۱۹۹۹). گاردنر هوش را یک سری توانایی تعریف می‌کند که برای حل مشکلات به کار می‌روند و محصولاتی را تولید می‌کند که برای جامعه و زمینه‌های فرهنگی دارای ارزش است. گاردنر[۳] (۱۹۸۳) هفت نوع هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی، ریاضی، فضایی، حرکات بدنی و هوش شخصی را تعریف می‌کند. در حالی که استرنبرگ روی توانایی‌های ذهنی تاکید می‌کرد، مدل گاردنر اجازه گسترش یک گروه از توانایی‌ها مثل توانایی‌های موسیقیایی یا حرکات بدنی که احتمالاً برای عملکردشان به مناطق خاصی از مغز تکیه دارند، اما معمولا مانند توانایی‌های ذهنی نیستند، را می‌دهد. (آمرام،۲۰۰۹).

 

گاردنر (۲۰۰۰) در کار بعدی، هوش وابسته به علوم طبیعی، توانایی تشخیص الگوهای گیاهان و جانوران در جهان را هم اضافه کرد. او همچنین امکان پذیری هوش وجودی، شامل ظرفیت برای جهت‌دهی به سوالات وجودی متناسب با «حقیقت وجودی ما به عنوان افرادی در کائنات و گنجایشمان برای اندیشیدن در مورد این حقیقت» را هم پیشنهاد کرد. هالاما و استریزنس (۲۰۰۴) بر پایه مدل گاردنر هوش وجودی را به عنوان یک توانایی برای پیدا کردن و تشخیص معنی زندگی می‌دانند و به این دلیل‌که هوش وجودی عنصر مهمی در هوش معنوی است، آن‌ها هوش‌های معنوی و وجودی را یکسان می‌شمارند.

 

نویسندگان متعددی بر پایه هوش‌های چندگانه گاردنر (۱۹۸۳)، مدل‌هایی را برای هوش هیجانی توسعه دادند که بر خلاف نظر بعضی از منتقدان (مثل داویزو همکاران، ۱۹۹۸) دارای روایی و پایایی بودند (مثل بار- آن، ۲۰۰۰، بویاتزیس و همکاران،۲۰۰۰، مایر و همکاران، ۲۰۰۴). در بخش بعدی چندین مدل هوش هیجانی و بدنه رشد موضوعی تحقیق که کمک هوش هیجانی به اثربخشی رهبری است را بازنگری می‌کنیم.

 

۲-۲-۱- هوش و هیجان

 

برای شروع به بررسی تفاوت «هیجان« و «هوش» که به کمک هم، سازه هوش هیجانی را می سازند، پرداخته می شود.

 

هیجان در لغت عبارت است از « احساس قوی مثل عشق، ترس یا خشم». درفرهنگ­های لغت تعاریف گوناگون و متناقضی از هیجانات وجود دارد. یکی از تعاریفی که در اینجا به کار می آید، هیجان را نوعی حالت احساسی می داند که خود­آگاه و ارادی است و طی آن حالتهایی چون شادی، غم و غصه، ترس، تنفر و… تجربه می شوند و با حالت هایی چون شناخت یا انگیزش و اراده تفاوت دارند.

 

هوش عبارتست از« توانایی یادگیری، فهم و تفکر درباره امور مختلف به روش منطقی و توانایی انجام کارها به روش مطلوب»

 

به عبارت دیگر مجموعه ­ای از توانایی های شناختی که به ما اجازه می­ دهند تا نسبت به جهان اطرافمان آگاهی پیدا کنیم، یاد بگیریم و مسائل را حل کنیم.( باقر.زاده، عیوضی، ۱۳۸۷).

 

۱-Emmons

 

۲-Sterenberg

 

۳-Gardner

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:35:00 ب.ظ ]




هوش هیجانی، جدیدترین تحول در زمینه فهم رابطه میان تعقل و هیجان است و از آن به عنوان ماشه چکان یک انقلاب بزرگ در زمینه ارتقای بهداشت روانی یاد می شود. در واقع، مفهوم هوش هیجانی، یک حیطه چند عاملی از مجموعه مهارت­ها و صلاحیت های اجتماعی است که بر توانایی­های فرد برای تشخیص درک و مدیریت هیجان، حل مسأله و سازگاری تأثیر می­گذارد و به طرز مؤثری فرد را با نیازها، فشارها و چالش­های زندگی سازگار می کند. ریشه ­های تاریخی این مفهوم را می توان در قرن ۱۹ جستجو کرد. داروین در سال ۱۸۷۲ میلادی، اولین اثر معروف خود را در این زمینه منتشر نمود. او اثبات کرد که ابراز عواطف در رفتارهای سازگارانه افراد، نقشی اساسی ایفا می کند. این یافته به عنوان یک اصل مهم هوش هیجانی تا امروز مورد قبول صاحب­نظران بوده است.( صفوی، موسوی لطفی، لطفی، ۱۳۸۸).

 

پایان نامه ها

 

صاحب­نظران در طی تاریخ تکوین مفهوم هوش هیجانی، تعاریف مختلفی از آن ارائه نموده‌اند. مایر و سالووی هوش هیجانی را از توانایی ارزیابی، بیان هیجانات خود و دیگران و استفاده کارآمد از آن می‌دانند. (خائف الهی و دوستار، ۱۳۸۲).

 

نلی[۱] (۱۹۹۱) هوش هیجانی را توانایی غیر شناختی و شایستگی‌های روانی تعریف می‌کند که توانایی فرد را در مواجهه با مسائل و فشارهای محیطی تحت­تاثیر می‌دهد. مارتینز[۲] (۱۹۹۷) هوش هیجانی را مجموعه‌ای از مهارت‌های غیر شناختی توانایی‌ها و ظرفیت‌ها می‌داند که ظرفیت فرد را در مقابل مطالبات و فشارهای بیرونی مقاوم می‌سازند. طبق نظر مک گاروی[۳](۱۹۹۷) هوش هیجانی مشتمل بر توانایی پیگیری و با انگیزه بودن، توانایی کنترل تکانه‌ها، توانایی کنترل هیجانات، توانایی همدلی و عطوفت کردن است.

 

گلمن (۱۹۹۸) معتقد است هوش هیجانی ظرفیت انسان را در شناخت احساسات خود و دیگران تعیین و کمک می‌کند تا در خود ایجاد انگیزش کرده و هیجانات خود را کنترل و روابط خود با دیگران را بر اساس، پی‌ریزی نماییم. همچنین گلمن هوش هیجانی را مهارتی می‌پندارد که دارنده آن می‌تواند از طریق خودآگاهی، روحیات خود را کنترل و از طریق خود مدیریتی آن را بهبود بخشد. از طریق همدلی، تأثیر آن‌ها را درک و از طریق مدیریت روابط به شیوه‌ای رفتار کند که روحیه خود و دیگران را بالا برد (خائف الهی و دوستار، ۱۳۸۲).

 

به زعم وایزینگر[۴] (۱۹۹۸) هوش هیجانی توانایی نظارت بر هیجانات و احساسات خود و دیگران، توانایی تشخیص و تفکیک احساسات خود و دیگران و استفاده از دانش هیجانی در جهت هدایت تفکر و ارتباطات خود و سایرین است. بعدها وی اظهار می‌دارد که هوش هیجانی عبارت از هوش بکارگیری هیجان و احساس در جهت هدایت رفتار، افکار، ارتباط موثر با همکاران، سرپرستان، مشتریان، چگونگی استفاده از زمان و چگونگی انجام دادن کار برای ارتقاء نتایج می‌باشد (وایزینگر، ۲۰۰۰).

 

بار- آن (۱۹۹۹) هوش هیجانی را مجموعه‌ای از توانایی‌ها، قابلیت‌ها و مهارت‌ها می‌داند که فرد را برای سازگاری موثر با محیط و نیل به موفقیت در زندگی تجهیز می‌کنند. بار­آن (۲۰۰۵) در تعریف دیگری معتقد است که هوش هیجانی سلسله‌ای توانایی‌های غیر شناختی قابلیت‌ها و مهارت‌ها است که بر توانایی افراد اثر می‌گذارد و به گونه‌ای که آنان را قادر می‌سازد بر فشارهای محیطی غلبه کنند. پتریمولکس[۵] (۱۹۹۹) شایستگی هوش هیجانی را مجموعه‌ای از ابزارها تعریف می‌کند که نیل به هدف را آسان‌تر، راحت‌تر و لذت بخش‌تر می‌سازد. وسینگر[۶](۲۰۰۰) هوش هیجانی را به کارگیری هیجان در هدایت رفتار، ارتباط موثر همکاران، استفاده از زمان چگونگی انجام دادن کار برای ارتقاء نتایج تعریف نموده است.

 

بر اساس مجموع تعاریف فوق می‌توان، هوش هیجانی را توانایی تشخیص، فهم، تمیز، الویت بندی، کنترل و مدیریت هیجانات در تعاملات فردی، گروهی و سازمانی به منظور کمک به یکدیگر و نیل به اهداف فردی، گروهی و سازمانی تعریف نمود. تمامی جوامع برای مهارت‌ها و رفتارهای خاص ارزش قائل هستند. این‌که هر جامعه از کدام استعداد‌ها تجلیل می‌کند بستگی دارد به این‌که جامعه برای بقا و تداوم خود چه نیازها و خواسته‌هایی دارد. از نظر غالب مردم داشتن هوش توانایی سازش موفقیت آمیز با نیازها و خواسته‌های فرهنگی و محیطی است.

 

آنچه مسلم است، هوش از جذاب‌ترین نیروهای روانی است که جلوه‌های آن در موجودات مختلف به مقادیر متفاوت قابل رویت و مشاهده است. هر چه موجودات از تکامل بیشتری بهره‌مند بوده و به همان نسبت از پیچیدگی بیشتری برخوردار باشند از نظر هوش نیز پیشرفته‌تر خواهند بود. چرنیس[۷] (۲۰۰۱) اظهار داشته است، هیجان به طور ساده می‌توان تحرک در مرکز احساسات معنا کرد و به علاوه توان سامان دادن به احساسات و مهارکردن تنش‌ها جنبه‌ای از هوش هیجانی و لازمه موفقیت در کار و زندگی است. ثراندیک هوش هیجانی را توانایی درک و شناخت دیگران تعریف می‌کند. مایر و سالوی (۱۹۹۰) هوش هیجانی را مجموعه‌ای از توانایی‌ها دانسته است که به فرد کمک می‌کند تا احساسات خود و دیگران را شناخته، درک نموده و در نهایت بتواند احساسات خود را اداره و تنظیم نماید.

 

 

در تعریفی دیگر مایر و سالووی (۱۹۹۳) معتقدند، هوش هیجانی امکان تفکر با خلاقیت بیشتر و استفاده از احساست و هیجانات برای حل مشکلات‌ را فراهم می‌سازد. آن‌ها بر این باورند که هوش هیجانی نوعی از هوش اجتماعی است که مستلزم توانایی نظارت بر هیجانات خود و دیگران، تمایز­گذاری میان آن‌ها و استفاده از اطلاعات برای راهنمایی تعقل و اقدامات شخصی است. (سبحانی نژاد و همکاران، ۱۳۸۷: ۳۴).

 

صاحب نظران، هوش هیجانی را با توجه به ویژگی­ها و کارکردهای آن به صور ت زیر تعریف کرده اند:

 

    • نوعی از هوش که توجه به احساسات و هیجان­های خود فرد و دیگران، فرق گذاشتن بین آنها و استفاده از این اطلاعات برای راهنمایی افکار و اعمال فرد را شامل می­شود.( مایر[۸] و سالوی[۹]، ۱۹۹۰).

 

    • «بارون» به نقل از وثوقی­کیا بیان می­دارد هوش هیجانی را توانایی های یک شخص در مواجهه با چالش­های محیطی می داند که موفقیت های فرد را در زندگی پیش ­بینی می­ کند.

 

    • استیو هین(۱۳۸۴)، توانایی مهار عواطف و تعادل برقرار کردن بین احساسات و منطق به طوری که ما را به حداکثر خوشبختی برساند.

 

  • به اعتقاد دانیل گلمن هوش هیجانی مهارتی است که دارنده آن می ­تواند از طریق خودآگاهی، روحیات خود را کنترل کند، از طریق خود مدیریتی آن را بهبود بخشد، از طریق همدلی، تأثیر آنها را درک کند و از طریق مدیریت روابط، به شیوه­ای رفتار کند، که روحیه خود و دیگران را بالا ببرد.(خائف الهی و دوستار، ۱۳۸۲).

به زبان ساده، هوش هیجانی نوعی از هوش است که توانایی فرد را در برقراری و حفظ ارتباط با دیگران، شناخت احساسات و عواطف دیگران و استفاده از این هیجانات و عواطف در جهت تحقق اهداف فردی و سازمانی مورد ارزیابی قرار می دهد. از این منظر با هوش انتزاعی(IQ) که توانایی فهمیدن و ماهرانه بکار بردن نمادهای شفاهی، آماری، لغات و استدلال منطقی را در­بر­دارد تفاوت دارد.

 

[۱]-Neely

 

[۲]-Martinez

 

[۳]-McGarvey

 

[۴]-Weisinger

 

[۵]-petrimoulex

 

[۶]-Vesinger

 

[۷]-Cherniss

 

[۸] John Mayer

 

[۹] Peter Salovey

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:35:00 ب.ظ ]




یکی از بزرگترین چالش‌های قرن بیستم برقراری روابط است. با توسعه روز افزون بزرگراه‌ها برای سرعت بالا، گسترش فن‌آوری و افزایش رقابت‌های جهانی، مردم، در حین تقویت زمینه فردی، با وظیفه حفظ روابط حرفه‌ای خود نیز روبرویند، تفاوت بین حرفه‌ای و زمینه فردی مسیری است که می‌پیمایند. اگر توازن داشته باشید، هر دو را به نحو مطلوب انجام خواهید داد و اگر نتوانید یکی از آن دو یا حتی هر دو را حفظ کنید، شکست خواهید خورد. یکی از راه‌های جلوگیری از این شکست‌ها آموختن روابط انسان بر پایه قابلیت‌های هوش هیجانی- کنترل هیجانات – می‌باشد و این یک ضرورت تام است (پتن[۱]، ۲۰۰۰).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

از این رو مفهوم هوش هیجانی و روابط مبتنی بر آن اجزا و کلاً اهمیت ویژه‌ای دارد. از لحاظ کلی، هوش هیجانی در دو سطح انفرادی و اجتماعی حائز اهمیت است. در سطح فردی، برخوردار بودن از هوش هیجانی، بدین معنا است که وقتی آدمی که قلبی شکسته یا آرزوهای برباد رفته یا ناکامی رخ داده، پردازش خردمندانه هم‌چنان در او ادامه می یابد.

 

تشخیص این نوع هوش هیجانی توانایی- مدار و بحث پیرامون آن در سطح سازمانی، مدارس، مرکز تجاری و سایر موسساتی که قبل از این نسبت به عاطفی بی‌تفاوت و یا حتی مخالف آن بودند، موجه می‌گردد. علاوه بر این اگر عواطف، انتقال‌دهنده‌ی اطلاعات باشند، پس نادیده گرفتن چنین اطلاعاتی، خطرپذیری یک سازمان را افزایش می‌دهد. در سطح اجتماعی، مفهوم توانایی هوش هیجانی یک « فرآیند تعالی جویی» را بین دو جریان متخاصم ایجاد می‌کند: عقیده فلاسفه رواقی که عواطف را راهنمایان غیر قابل اعتمادی می‌دانستند و روی‌‌آورد رومانتیک، که معتقد به پیروی انسان از قلب و دل و احساس بودند. شاید این دو طرف متخاصم از طریق هوش هیجانی بتوانند به سطح بالاتری از درک نائل شده، به شکل‌گیری زندگی مسالمت آمیزتر کمک نمایند. (شریفی درآمدی، ۱۳۸۶: ۱۴).

 

مهمترین هدف هر سازمانی دستیابی به بالاترین سطح بهره ­وری ممکن یا بهره ­وری بهینه است. عامل­های کارآمد در بهره ­وری عبارتند از : سرمایه، ابزار، روش های انجام کار و نیروی انسانی. بی گمان نیروی انسانی ماهر و کارآمد یکی از مهمترین ابزارها برای رسیدن به هدفهای سازمان است زیرا نیروی انسانی نقشی مهم در افزایش و کاهش بهره ­وری سازمان دارد یعنی اگر سازمان از بیشترین سرمایه و بهترین فناوری و امکانات برخوردار باشد، اما فاقد نیروی انسانی مولد و با انگیزه باشد، به هدف خود نخواهد رسید.( استوار و امیرزاده خاتونی، ۱۳۸۷).

 

امروزه بسیاری از سازمانها دستخوش تغییرند و هر­گونه تغییر نیازمند کارکنان و مدیرانی است که انطباق پذیر بوده و با تغییرات سازگار شوند، در این میان تعامل اجتماعی به شیوه­ای ایستا و ثمربخش برای بیشتر مدیران و رهبران به عنوان کلیدی در مدیریت تغییرات سازمانی اهمیت فزاینده ای دارد.( سیادت، مختاری پور، ۱۳۸۴).

 

مطالعات نشان داده است که گوی رقابت آینده را مدیرانی خواهند برد که بتوانند به طور اثر­بخش و نتیجه بخش با منابع انسانی خود ارتباط برقرار کنند، در این زمینه هوش هیجانی یکی از مؤلفه­هایی است که می ­تواند به میزان زیادی در روابط مدیران با اعضای سازمان نقش مهمی ایفا کند به گفته گلمن( ۱۹۹۸)، کاربرد هوش هیجانی شرط حتمی و اجتناب ناپذیر در سازمان به حساب می­آید. اخیراً برخی از دانشمندان نیز دریافته اند که هوش هیجانی با اهمیت­تر از بهره هوشی برای یک مدیر و رهبر است. امروزه هوش هیجانی به عنوان نوعی هوش تبیین ده است به این معنی که فرد به چه میزانی از هیجانات و احساسات خود آگاهی دارد و چگونه آنها را کنترل و اداره می­ کند. نکته قابل توجه در راستای هوش هیجانی این است که مهارتهای هوش هیجانی ذاتی نیست، آنها می ­تواند آموخته شوند.( سیادت، مختاری پور، ۱۳۸۴).

 

پایان نامه ها

 

مفهوم هوش هیجان برای نخستین بار در سال ۱۹۹۰توسط پیترسالووی و جان مایر مطرح شد که بیان می­دارد هوش هیجانی نوعی پردازش اطلاعات عاطفی است که شامل ارزیابی صحیح عواطف در خود و دیگران، ابراز مناسب عواطف و تنظیم سازگارانه عواطف است. ( استوار و امیرزاده خاتونی، ۱۳۸۷).

 

هوش هیجانی از نظر مایرو سالووی تنها یک ویژگی مثبت نیست بلکه مجموعه ­ای از توانایی­های استدلالی و هیجانی متمایز است و نسبت به هوش اجتماعی توجهی بیشتر به مسائل اساسی هیجانی و فرو نشاندن مشکلات شخصی و اجتماعی افراد دارد. افراد دارای هوش هیجانی بالا در داشتن رضایت بیشتر از زندگی، بهره مندی از محیط خانوادگی و شریک شدن در احساسات اطرافیان نسبت به دیگران متفاوتند و معمولاً افرادی منظم، خونگرم، موفق، با انگیزه و خوش بین هستند. ( استوار و امیرزاده خاتونی، ۱۳۸۷).

 

هوش هیجانی یک دسته از توانایی­ها و مهارتهای غیرشناختی است که توانایی موفقیت فرد را در مقابله با فشارها و اقتضاهای محیطی افزایش می دهد و در این رهگذر عاملی که به نظر می رسد با تنش شغلی مدیران و کارکنان رابطه داشته باشد و از راه های مقاومت و مقابله در برابر تنش می باشد، متغیر هوش هیجانی است. ( نقی زاده، توکلی، میری، اکبرزاده، ۱۳۸۸).

 

به نظر انتوناکیس[۲] عناصر هوش هیجانی شامل عناصر درونی( خود آگاهی، خود کنترلی، احساس استقلال و ظرفیت، خودشکوفایی و قاطعیت) و عناصر بیرونی( روابط بین فردی، سهولت در همدلی و احساس مسؤولیت) از مهمترین ویژگی های مدیران سازمان ها در پیشبرد اهداف سازمان به شمار می­روند. از زمان ظهور­سازه هوش هیجانی در ادبیات روانشناسی، این سازه در حیطه­های مختلفی مورد بررسی قرار گرفته است، از جمله کار و محیط کاری. نتایج تحقیق بشارت و همکاران نشان داد که هوش هیجانی همبستگی مثبت و معنی­داری با موفقیت تحصیلی دانش­ آموزان دارد. رستگار نیز در تحقیق خود به این نتیجه رسید که بین هوش هیجانی با مدیریت زمان معلمان مقطع متوسطه، رابطه مستقیم معنی­دار و با تنش شغلی آنها، رابطه معکوس معنی­داری وجود دارد. همچنین نتایج تحقیقات کفتسیس[۳] و همکاران نشان داد زیرمؤلفه­های هوش هیجانی بویژه احساس استقلال و ظرفیت، خود­شکوفایی و خود­کنترلی، در پیش بینی تنش شغلی و رضایت شغلی نقش معنی­داری دارند. ( نقی زاده، توکلی، میری، اکبرزاده، ۱۳۸۸).

 

رهبری یک سازمان برای انطباق با تغییرات و به منظور بقا و رشد در محیط­های جدید، ویژگی­های خاصی را می طلبد که عموماً مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه می شوند. در این میان تعامل اجتماعی به شیوه­ای شایسته و ثمر بخش برای بیشتر مدیران و رهبران به عنوان عنصر کلیدی در مدیریت تغییرهای سازمانی اهمیت فزاینده­ای دارد. بررسی­ها نشان داده است که گوی رقابت آینده را مدیرانی خواهند ربود که بتوانند به طور اثر بخش و نتیجه بخش با منابع انسانی خود ارتباط برقرار کنند. در این زمینه هوش هیجانی یکی از مهارت­هایی است که می­تواند به میزان زیادی در روابط مدیران با اعضای سازمان نقش مهمی ایفا کند و به گفته گلمن(۱۹۹۸)، شرط حتمی و اجتناب­ناپذیر در سازمان به حساب آید. در واقع، مدیران موفق تأکید بر ارتقای هوش هیجانی و پرورش قابلیت های عاطفی دارند. این مهم نشان دهنده اهمیت هوش هیجانی و کاربرد آن در سازمان هاست. ( باقرزاده، عیوضی، ۱۳۸۷).

 

[۱]-Patton

 

[۲] Antonakis

 

[۳] Kafetsios

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:34:00 ب.ظ ]




در سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۲۰، جنبش جدیدی پدید آمد که می­خواست برای اندازه ­گیری هوش شناختی[۱]یا IQ راهی پیدا کند. دانشمندان آن زمان IQ را، که روشی سریع برای جدا­کردن افراد متوسط از افراد با هوش بود، مورد مطالعه قرار دادند. آنها خیلی زود متوجه محدودیت­های این روش شدند. IQ تنها حیطه محدود مهارتهای کلامی و ریاضی را شامل می­شود و هوشبهر بالا، اگر چه می ­تواند موفقیت فرد در کلاس درس و مراکز آموزشی را پیش ­بینی کند، اما در ابعاد دیگر زندگی پیش ­بینی­کننده مؤثری نیست. بسیاری از مردم خیلی باهوش بودند اما توانایی آنها در اداره کردن رفتارشان و کنار آمدن با دیگران را محدود کرده بود. به علاوه تحقیقات نشان داد افرادی وجود دارند که هوش متوسطی دارند ولی در زندگی بسیار موفق هستند. ثرندایک استاد دانشگاه کلمبیا اولین کسی بود که مهارتهای هوش هیجانی را نام­گذاری کرد. اصطلاحی که او به کاربرد هوش اجتماعی بود که نشانگر مهارت افراد در کنار آمدن موثر با مردم است.( برادبری و جین، ۱۳۸۶، ص ۱۷).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

در سالهای دهه ۱۹۸۰ بود که هوش هیجانی(EQ) نام فعلی خود را به دست آورد. EQ نشان داد که چرا دو نفر با IQ یکسان ممکن است به درجات بسیار متفاوت از موفقیت در زندگی دست یابند. هوش هیجانی در مقایسه با هوش شناختی یا بهره هوشی انعطاف پذیر و قابل تغییر است و به آسانی آموخته می شود. ( باقرزاده، عیوضی، ۱۳۸۷).

 

هوش هیجانی و بهره هوشی ضد یکدیگر نیستند، بلکه با هم تفاوت داند. رابطه این دو یک رابطه عموم و خصوص مطلق است یعنی دستیابی به هوش هیجانی بالا مستلزم حداقل سطح متوسطی از هوش انتزاعی است اما عکس آن صادق نیست بنابراین، ممکن است افرادی باشند

 

که از IQ بالایی برخوردار باشند ولی سطح هوش هیجانی پایینی داشته باشند. افرادی که از هوش هیجانی قوی برخوردارند، از نظر اجتماعی متعادل، شاد و سر زنده اند و هیچ گرایشی به ترس یا نگرانی ندارند و احساسات خود را به طور مستقیم بیان کرده و راجع به خود مثبت فکر می­ کنند. آنان ظرفیت چشمگیری برای تعهد، پذیرش مسئولیت و قبول چارچوب اخلاقی دارند و در رابطه خود با دیگران بسیار دلسوز و با ملاحظه­ اند و از زندگی غنی، سرشار و مناسبی برخوردارند. آنان همچنین با خود، بسیار راحت برخورد می­ کنند. ( باقرزاده، عیوضی، ۱۳۸۷).

 

بهترین حوزه مناسب برای مقایسه هوش هیجانی و هوش انتزاعی( عقلی) محیط کار است، زیرا فرد در محیط کار خود علاوه بر توانمندی­های علمی( که از هوش عقلی ناشی می­شود) از قابلیت­های هیجانی خود نیز استفاده می کند. از این رو، در حوزه توسعه منابع انسانی در سازمان­ها مفهوم هوش هیجانی به کار گرفته شده است تا به مهارت های هیجانی، علاوه بر قابلیت های تخصصی، توجه شود. ( باقرزاده، عیوضی، ۱۳۸۷).

 

 

بر اساس تحقیقات، هوش انتزاعی حداکثر ۱۰ درصد بر عملکرد و مؤفقیت تأثیر دارد.  ( مخصوصاً در حوزه مدیریت)، البته تحقیقات بیان می­ کنند که هوش عقلی نسبت به هوش هیجانی پیشگوئی بهتری برای کار و عملکرد علمی فرد است. اما زمانی که این سوال مطرح می شود« آیا فرد می ­تواند در کار خود بهترین باشد و یا مدیری لایق باشد؟» در اینجا هوش هیجانی معیار بهتری است، هوش انتزاعی احتمالاً برای به دست آوردن این جواب کارآیی کمتری دارد. گلمن نیز در کتاب جدید خود به نام (کار با هوش هیجانی، ۱۹۹۸) بر نیاز به هوش هیجانی در محیط کار، یعنی محیطی که اغلب به عقل توجه می شود تا قلب و احساسات، تمرکز می­ کند. او معتقد است نه تنها مدیران و رؤسای شرکتها نیازمند هوش هیجانی هستند، بلکه هر کسی که در سازمان کار می کند نیازمند هوش هیجانی است.  ( باقرزاده، عیوضی، ۱۳۸۷).

 

اما هر چه در سازمان به سمت سطوح بالاتر می رویم اهمیت هوش هیجانی در مقایسه با هوش عقلی افزایش می­یابد. در این زمینه گلمن و همکاران او معتقدند که هوش هیجانی در تمامی رده­های سازمانی کاربرد زیادی دارد اما در رده­های مدیریتی اهمیتی حیاتی می­یابد. آنان مدعی هستند هوش هیجانی تا حدود ۵۸ درصد بهترین­ها را در موقعیت رهبری ارشد از ضعیفترین­ها جدا می سازد و مشخص می­ کند. زیرا شرایطی که در رأس سلسله مراتب سازمانی به وجود می­آیند، سریعتر گسترش می­یابند، چرا که هر کسی به مدیر و فرد بالادست خود نگاه می­ کند. افراد زیر­دست رفتارهای عاطفی را از مدیران می­آموزند. ( بابایی و مؤمنی، ۱۳۸۴).

 

هوش هیجانی موضوعی است که سعی در تشریح و تفسیر جایگاه هیجانات و عواطف در توانمندی­های انسانی دارد. مدیران برخوردار از هوش هیجانی، رهبران موثر هستند که اهداف را با حداکثر بهره ­وری و با کسب رضایت، و تعهد کارکنان، محقق می سازند. بهره هوشی به خوبی نمی­تواند از عهده توضیح سرنوشت متفاوت افرادی برآید که فرصتها و شرایط تحصیلی مشابهی دارند. سرنوشت افراد در بسیاری از موارد در گرو مهارت هایی است که هوش هیجانی یا بهره هیجانی را تشکیل می دهند. یکی از امتیازهای هوش هیجانی نسبت به بهره هوشی، اکتسابی بودن آن است که به راحتی قابل یادگیری، تکامل، بهبود و اصلاح است. نه تحصیلات، نه تجربه، نه معلومات و نه هوش، هیچ یک نمی­توانند تعیین کنند که چرا یک نفر موفق می­شود و یک نفر دیگر موفق نمی­ شود. چیز دیگری وجود دارد که ظاهراً جامعه برای آن هیچ توضیحی ندارد. ما نمونه­های این موضوع را هر روز در محیط کار، خانه، مدرسه و در محله خود می بینیم. ما مردم با هوش و تحصیلکرده را می بینیم که موفق نیستند، در حالی که عده کمی بدون مهارتها یا خصوصیات بارز بسیار موفق هستند. باید پرسید چرا؟ پاسخ این سوال تقریباً همیشه به مفهومی به نام هوش هیجانی بر می­گردد. اگر بتوانیم هیجان­های خود، هیجان­ های دیگران و اثرات عمیقی را که بر زندگی روزمره ما دارند به طور کامل درک کنیم، می­توانیم افراد موفقی در زندگی باشیم. ( باب الحوائجی، آقا کیشی­زاده، ۱۳۸۹).

 

امروزه با بروز تحولات سریع محیطی در عرصه سازمان ها، نظیر استفاده از فناوری اطلاعات و شبکه ­های جهانی که موجب سهولت جریان اطلاعات در سطوح مختلف سازمان است، تخت شدن سازمانها( یعنی فرایند کم شدن تعداد لایه­های سلسله مراتب سازمانها، که معمولاً باعث عدم تمرکز و آزادی عمل مدیران سطوح پایین­تر می­گردد) و حرکت آنها به سمت ساختارهای پویایی مانند ساختار های دایره­ای و شبکهای، افزایش میزان رقابت در دستیابی به بازار کار، خدمات و تولیدات سایر کشورها، سازمان ها به سمت کاهش نیروی انسانی و افزایش سطح کیفیت نیروی کار روی آورده اند. بنابراین، سازمان­ها کمتر مایل به جلب اطاعت اعضاء خود از طریق اجبار هستند بلکه بیشتر به سمت تعهد درونی شده و افزایش اعتماد در سازمان هستند.( باب الحوائجی، آقا کیشی­زاده، ۱۳۸۹).

 

[۱] Cognitive Intelligence

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:34:00 ب.ظ ]