کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



  • رشد شخصیت اگر چه تا حدی وراثتی است اما تا حدی نیز تحت تأثیر محیط قرار دارد.  تئوری روانکاوی (فروید، ۱۹۰۵)، مدل سازه شخصی (کلی، ۱۹۵۵)، تئوری روابط شیء (ماهلر، ۱۹۶۷)، تئوری شخصیت انسان گرایی (راجرز، ۱۹۶۱)، و رویکرد یادگیری اجتماعی بندورا (۱۹۷۷) همه مطرح می کنند که تجارب والدینی اثر معنی داری بر روی رشد شخصیت دارد (لاندبرگ[۱]، ۱۹۹۸). مطالعات نیز نشان داده اند که شیوه های فرزندپروری، صفات شخصیتی معینی را تحت تأثیر قرار می دهند (کیتامورا[۲] و همکاران، ۲۰۰۹؛ کلتیکانگاس- جاروینن و همکاران، (۲۰۰۳). از بین عوامل خانوادگی که بر روی رشد شخصیت موثرند می توان از جمله عوامل جدایی والدین (کیتامورا و فوجیهارا[۳]، ۲۰۰۳؛ کیتامورا و همکاران، ۲۰۰۲)، و شیوه فرزند پروری ادراک شده (مثل کیتامورا و فوجیهارا، ۲۰۰۳؛ رتی[۴] و همکاران، ۲۰۰۲؛ کیتامورا و همکاران، ۲۰۰۲) را نام برد. بنابراین، شیوه های فرزند پروری ممکن است تقویت کننده، یا برانگیزاننده رفتارهایی از کودک باشد که شکل دهنده ویژگی های شخصیتی وی است (لنگو و کوواکس، ۲۰۰۵). پس، به طور کلی شیوه های فرزندپروری در درک سلامت روان کودکان و نوجوانان اهمیت داشته و در رشد شخصیت (مثل ریچتر، آیزمن[۵] و ریچتر، ۲۰۰۰) و بروز آسیب شناختی روانی (مثل هیدر[۶] و همکاران، ۲۰۰۶) تأثیر دارند.

     

    دانلود مقاله و پایان نامه

     

    یکی از ویژگی های شخصیتی در فرد که از دوران نوزادی مطرح است، سرشت و از آن جمله نوجویی می باشد. محققان توجه زیادی به تئوری کلونینجر، به ویژه ابعاد سرشت و خصوصاً نوجویی آن مبذول داشته اند. این ابعاد با بروندادهای کلینیکی از جمله اختلالات روانپزشکی شامل مصرف مواد یا اختلالات شخصیت ارتباط دارد (کلتیکانگاس- جاروینن و همکاران، ۲۰۰۳). از جمله پیش آیند های موثر در رشد این ویژگی شخصیتی (نوجویی)، روابط کودک-والد می باشد که در شیوه فرزند پروری ظاهر می شود. همچنین، کلونینجر نیز مطرح می نماید که عوامل محیطی به ویژه شیوه تربیتی والدین در دگرگونی و تغییر شکل سرشت به صفات منش (اصطلاحاً تعامل فنوتایپ و ژنوتایپ) موثر است (راچکین و همکاران، ۱۹۹۹). در نظریه هیجان خواهی و بزهکاری نوجوانی نیز مطرح می شود، نوجوانانی که دارای ارتباط ضعیفی با والدین خود هستند در مقایسه با نوجوانانی که ارتباط مناسبی با والدین خود دارند، مستعد هیجان جویی بوده و از صفات بازداری زدایی بالاتری برخوردارند (ناکامارا-تانی[۷]، ۲۰۰۵).

     

     

    از میان شیوه های فرزند پروری به ویژه حمایت پایین و تنبیه بدنی که از ویژگی های شیوه فرزند پروری مستبد می باشد بر ویژگی نوجویی فرزند اثر گذار است، زیرا تنبیه بدنی باعث ایجاد مقاومت در کودک شده، از درونی سازی ارزش های والدینی و اجتماعی جلوگیری کرده و موجب از بین بردن دلبستگی بین والد و کودک می شود (کمپبل و همکاران، ۲۰۰۰). این نتایج به نوعی تقویت کننده ویژگی نوجویی شامل تکانشگری یا هیجان خواهی می شود زیرا از ویژگی کودکان با نوجویی بالا، پاداش جویی و فرار از تنبیه می باشد (کاویانی،۱۳۸۲). در نتیجه تنبیه موجب فاصله بیشتر بین والد و کودک می شود. در صورتی که مطالعات نشان داده اند که کودکان با تکانشگری بالا نیاز به کنترل مثبت بیشتری دارند. بنابراین به طور کلی والدینی که از شیوه های فرزندپروری نامناسبی مثل شیوه مستبد استفاده می نمایند در واقع به نوعی موجب تقویت ویژگی نوجویی در کودک می شوند زیرا این والدین علی رغم اینکه کنترل بالایی را بر کودکان تحمیل می نمایند، نامناسب بودن کنترل باعث می شود که تا زمان وجود این کنترل، این ویژگی را سرکوب کرده و به محض عدم حضور این کنترل فرصت را برای بروز آن به شیوه افراطی فراهم آورند زیرا افراد با نوجویی بالا تمایل ارثی به روبه رو شدن با چیزهای نو و تازه دارند. شیوه سهل گیر نیز به دلیل این­که از یک طرف حمایت وافری را ارائه داده و کنترلی اعمال نمی نمایند موجب رشد بیشتر این ویژگی در کودکان می شوند. بالعکس والدین با شیوه فرزند پروری مقتدر، کنترل مناسب را اعمال می کنند (پازانی، ۱۳۸۳)؛ این کنترل مثبت موجب ایجاد خودگردانی و تسلیم در کودک می شود. به عنوان مثال، کودکان تکانشگر دارای توانایی بازداری ضعیفی هستند، این کودکان نسبت به کودکان غیر تکانشگر، سریع تر واکنش نشان می دهند. در نتیجه اغلب، والدین در تلاش های خود برای متوقف کردن یا جهت دهی دوباره فعالیت آنها شکست می خورند (کارمن[۸] و همکارن، ۲۰۰۹). بنابراین این کودکان نیاز به والدینی دارند که ساختاریافته تر عمل نموده و یک محیط ساختار یافته ایجاد نماید به گونه ای که به طور واضح محدودیت ها را تعیین کرده و حساس باشد. بنابراین کودکان تکانشگر از کنترل مثبت والدین بیشتر نفع می برند، زیرا کنترل مثبت موجب رشد خودگردانی و تسلیم در آنها می شود (آنولا و نارمی[۹]، ۲۰۰۵).

     

     

     

    [۱]- Lundberg

     

    [۲]- kitamura

     

    [۳]- Fujihara

     

    [۴]- Reti

     

    [۵]- Richter & Eisemann

     

    [۶]- Heider

     

    [۷]- Nakamura- Tani

     

    [۸]- Karreman

     

    [۹]- Aunola & Nurmi

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 08:48:00 ب.ظ ]




  • ارتباط بین شیوه های فرزند پروری و مشکلات رفتاری

     

    با توجه به چالش های دوره نوجوانی، شگفت آور نیست که نوجوانان به عنوان گروه در معرض خطر مشکلات رفتاری و فشار روانی در نظر گرفته شوند (گلدستین و هیون[۱]، ۲۰۰۰). خانواده نخستین و بادوام ترین عاملی است که اگر نه در تمام جوامع، حداقل در اکثر آن­ها به عنوان سازنده و زیربنای شخصیت و رفتارهای بعدی کودک شناخته شده و حتی به عقیده بسیاری از روان شناسان، باید ریشه بسیاری از اختلالات شخصیت و بیماری های روانی را در پرورش اولیه خانواده جستجو کرد. بنابراین، از مهم ترین عوامل در علت شناسی مشکلات رفتاری نیز متغیرهای خانوادگی شامل شیوه فرزند پروری ناکارآمد والدین و تعامل منفی والد-کودک می باشند (بیرامی، ۱۳۸۸). نظریه های عملکرد استدلالی و زیستی-اجتماعی نیز پایه شکل گیری رفتارهای مخاطره آمیز را، رفتار پدر و مادر و دیگر افراد مهم زندگی می دانند. بامریند نیز (۱۹۶۷، به نقل از هسای[۲]، ۱۹۹۸) که بر دو بعد گرمی و کنترل به عنوان هسته­های فرزند پروری تأکید می کند، ترکیب رفتارهای مثبت و ثابت والدین با کنترل اثربخش را عامل موثر در سلامت روان شناختی کودکان در نظر می گیرد. بنابراین، رفتارهای فرزند پروری که با رشد مثبت کودک و سطوح پایین مشکلات رفتاری مرتبط است شامل گرما، مسئولیت پذیری و کنترل رفتای می باشد. ویژگی های شیوه فرزندپروری مقتدر که قبلاً مطرح شدند، باعث می شوند که این والدین ارتباط باز و مثبتی را با فرزندان خود برقرار کرده و در عین حال استقلال و آزادی شایسته سن نوجوان را به وی می دهند (رحمانی، سیدفاطمی، برادران رضایی، صداقت، و فتحی آذر، ۱۳۸۴). بنابراین، این گروه از نوجوانان نسبت به همسالانشان از بلوغ اجتماعی-روانی بیشتر، صلاحیت تحصیلی بیشتر و در نتیجه از آمادگی کمتر نسبت به مشکلات درونی سازی و برونی سازی برخوردارند (استینبرگ، بلت-ایزنگارت و کافمن[۳]، ۲۰۰۶). این فرزندان معمولاً خود مختار، مسلط بر خود و کنجکاو هستند، زیرا این شیوه فرزند پروری باعث رشد تنظیم عاطفه و صلاحیت اجتماعی-عاطفی در آن­ها می شود (استینبرگ، ۲۰۰۰)، همچنین این دسته از نوجوانان از پایه ای ترین نیاز برای رشد یک نوجوان که شامل محیط خانوادگی امن و قابل اعتماد است، برخوردارند (لطف آبادی، ۱۳۸۰). بنابراین، پرورش یافتن در چنین محیطی با شاخص های مثبت بهداشت روانی مثل تکامل مثبت اخلاقی و عدم گرایش به بزهکاری و مصرف مواد اعتیاد آور همراه می باشد (استینبرگ، ۲۰۰۰). در مقابل، آن دسته از نوجوانانی که والدین خود را به صورت مستبد و سهل گیر توصیف کرده اند، از بلوغ کمتر، صلاحیت کمتر و آمادگی بالاتر نسبت به مشکلات برونی سازی و درونی سازی برخوردارند (استینبرگ و همکاران، ۲۰۰۶). بررسی ها نیز نشان داده اند که در شیوه تربیتی استبدادی، نوجوانان در ظاهر تسلیم و اطاعت از خود نشان می دهند ولی در واقع دچار هیجان و اضطراب هستند. این افراد در زمینه عاطفی و اجتماعی رشد کافی نداشته، اغلب متزلزل و ناپایدار بوده، از پذیرش مسئولیت خودداری کرده (شریعتمداری، ۱۳۷۸)، بیشتر تحت تأثیر روابط منفی و گروه های همسال بزهکار قرار گرفته (ون آکن، جانگر، ورهوون، ون آکن و دکوویک [۴]، ۲۰۰۸)، در سازش با محیط دچار مشکل بوده و آرامش را در بیرون از خانه و لذت را در میهمانی ها، خوشگذرانی ها و مواد مخدر و الکل می یابند (بیرنه، هادوک و پوستون[۵]، ۲۰۰۲، به نقل از گیج و سازاکی[۶]، ۲۰۰۵).

     

    پایان نامه ها

     

    از طرف دیگر، پترسون[۷] (۱۹۸۶، به نقل از ون آکن و همکاران، ۲۰۰۸) نیز معتقد است که مشکلات برونی سازی شده نتیجه شکست در اعمال قوانین توسط والدینی است که معمولا دارای سه ویژگی هستند: قوانین بی ثبات، نظارت کم (که جز ویژگی های فرزندپروری سهل گیر است) و مهارت های ضعیف حل مسأله. زیرا این شیوه های فرزند پروری، کودکان را به سمت نافرمانی سوق می دهد (گیمپل و هولاند[۸]، ۲۰۰۲، به نقل از بیرامی، ۱۳۸۸). استینبرگ، لامبورن، دارلینگ، مونتس، و دورنباخ[۹] (۱۹۹۴) نیز در این رابطه مطرح می کنند که والدین با شیوه فرزند پروری سهل گیر به خاطر فقدان نظارت و علاقه نسبت به رفتار نوجوانان خود، فرصت بیشتری را فراهم می کنند تا فرزندانشان در رفتار بزهکارانه با جدیت کمتر تا بزهکاری های جدی یا جنایت کارانه درگیر شوند.

     

     

    به طور کلی، پنج بعد فرزند پروری که با مشکلات رفتاری برونی سازی مرتبط شناخته شده اند شامل: حمایت، تربیت مثبت، کنترل روان شناختی، فقدان ساختار و تنبیه فیزیکی است (فلدمن و کلین[۱۰]، ۲۰۰۳ و استورمشاک، بیرمن، مک ماهون[۱۱] و لنگو، ۲۰۰۰). حمایت والدین (یعنی درجه ای که در آن والدین به نیازهای کودکشان پاسخگو بوده و تعامل مثبتی با فرزندشان دارند) و تربیت مثبت (یعنی درجه ای که والدین رفتار خوب کودکاشان را تقویت می کنند و از تکنیک های تربیتی مثبت استفاد می نمایند) اثرات مثبتی بر روی عملکرد کودکان دارند (برای مثال، فلدمن و کلین، ۲۰۰۳؛ و استورمشاک و همکاران، ۲۰۰۰). تبیینی که می توان برای آن مطرح کرد این است که زمانی که والدین نسبت به نیازهای کودک خود حساس و پاسخگو بوده، احساسات مثبت خود را مطرح کرده، و درخواست هایشان قابل درک و قابل پاسخگو برای کودک باشد، کودک احساس امنیت و پذیرفته شدن کرده و بنابراین از پیشنهادات والدین پیروی می کند (چن[۱۲] و همکاران، ۲۰۰۳). کنترل روان شناختی اشاره به شیوه های تربیتی مثل تنبیه کلامی و توجه نکردن و یا محروم کردن از مهر و عاطفه در زمانی که کودک رفتار ناشایستی را انجام می دهد، دارد. والدینی که به طور مکرر از این شیوه ها استفاده می نمایند، کودکانشان دارای میزان بالای انواع مشکلات رفتاری مخرب هستند (استورمشاک و همکاران، ۲۰۰۰). محیطی که از نظر روان شناختی کنترل می شود، رابطه والد-کودک را اداره کرده و از این رابطه استفاده می کند. در نتیجه فرصت کودک را برای ایجاد یک آگاهی و ادراک از خود سالم محدود می کند، و شاید باعث تحمیل رشد رفتار  اجتماعی پذیرفته شده شود (باربر، ۱۹۹۶، به نقل از ون آکن و همکاران، ۲۰۰۸). به علاوه، کودکانی که والدین آن­ها از تنبیه بدنی استفاده می نمایند در معرض رفتارهای پرخاشگرانه قرار می گیرند (کمپبل و همکاران، ۲۰۰۰). تنبیه بدنی (یعنی درجه ای که والدین از تنبیه به عنوان یک شیوه تربیتی استفاده می نمایند) در مطالعات متعددی با مشکلات رفتاری بالا مرتبط می باشد (استورمشاک و همکاران، ۲۰۰۰). این ارتباط را می توان از دیدگاه یادگیری اجتماعی تبیین کرد. بدین ترتیب که به نوعی تنبیه بدنی، پرخاشگری را الگوگذاری می کند و ممکن است این انتظار را در کودکان ایجاد کند که رفتارهای پرخاشگرانه و خصمانه منجر به بروندادهای موفقیت آمیز می شود (کمپبل و همکاران، ۲۰۰۰). به علاوه تنبیه بدنی باعث جلوگیری از درونی سازی ارزش های والدین و ارزشهای اجتماعی شده زیرا این عامل باعث از بین رفتن چهارچوب دلبستگی بین والدین و کودک می شود. فقدان ساختار (درجه ای که والدین با اهمال کاری و واکنش افراطی در ایجاد یک محیط قابل پیش بینی و سازمان یافته برای کودک شکست می خورند) نیز با مشکلات رفتاری برونی سازی در کودکان مرتبط است (اولیری، اسمیت اسلپ و رید[۱۳]، ۱۹۹۹ و پرینزی[۱۴] و همکاران، ۲۰۰۳).

     

    تبیینی که توسط پترسون (۱۹۸۶، به نقل از ون آکن و همکاران، ۲۰۰۸) مطرح شده است این است که شکست والدین در ثابت قدم بودن و پیروی کردن از دستورات ممکن است منجر به تقویت عدم موفقیت شود. تبیین دیگری که مطرح شده است این است که کودکانی که والدین شان ثابت قدم نبوده و غیر قابل پیش بینی هستند با نشان دادن رفتارهای دفاعی و مخالفت آمیز، می­خواهند پاسخ های قابل پیش بینی را از والدین شان بیرون بکشند.

     

    [۱]- Goldstein & Heaven

     

    [۲]- Hsieh

     

    [۳]- Steinberg,  Blatt-Eisengart, & Cauffman

     

    [۴]- Van Aken, Junger, & Verhoeven

     

    [۵]- Byrne, Haddock, & Poston

     

    [۶]- Gage & Suzuki

     

    [۷]- Patterson

     

    [۸]- Gimpel & Holland

     

    [۹]- Steinberg, Lamborn, Darling, Mounts, & Dornbusch

     

    [۱۰]- Feldman & Klein

     

    [۱۱]- Stormshak, Bierman, & Mc Mahon

     

    [۱۲]- Chen

     

    [۱۳]- O’Leary, Smith Slep, & Reid

     

    [۱۴]- Prinzie

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:47:00 ب.ظ ]




  • ارتباط بین شیوه های فرزند پروری و راهبردهای مقابله

     

    به طور کلی شیوه های فرزند پروری به عنوان یکی از عوامل محیطی اثر بخش در رشد شخصیت از جمله قابلیت های انطباقی در نظر گرفته شده است. در واقع، شیوه فرزند پروری نقش مهمی را در رشد عاطفی و اجتماعی نوجوان بر عهده دارد. کودکانی که والدین آنها از شیوه فرزند­پروری مقتدر استفاده می کنند، گرما و پذیریش را تجربه کرده و از جانب والدین خود حمایت اجتماعی را دریافت می کنند. این کودکان مهارت های بهتری داشته و می توانند دوست مناسب را انتخاب و این دوستی ها را ادامه دهند؛ در نتیجه، در زمان برخورد با مشکل می توانند از کمک آنها بهره بگیرند. همچنین، این کودکان به واسطه عشق، حمایت و پذیرشی که از جانب والدین خود دریافت می کنند، یاد می گیرند که چگونه به طور موفقیت آمیز با مشکلات خود انطباق یابند (ولفرادت و همکاران، ۲۰۰۳). در مقابل، نوجوانانی که والدین شان از شیوه فرزندپروری سهل گیر استفاده می نمایند، به خاطر اینکه کنترلی بر فرزندان­شان اعمال نکرده و در برابر کوچکترین درخواست های وی پاسخگو بوده ­اند، به صورت افراد ناپخته ای رشد یافته و هنگام مواجهه با ناملایمات تمایل به واپس روی دارند و نمی توانند سنجیده عمل کنند (پازانی، ۱۳۸۳). بنابراین، نمی توانند فشارهای وارده از استرسورهای محیطی را مدیریت نمایند و نمی­دانند که چطور با مشکلاتشان مقابله کنند. و اما کودکانی که والدین شان از شیوه فرزند پروری مستبد استفاده می نمایند، احساس حقارت، بی کفایتی، ترس، ناتوانی در برقراری روابط عاطفی و اجتماعی، ناسازگاری و پرخاشگری می کنند (پازانی، ۱۳۸۳). بنابراین، از مهارت های اجتماعی و عاطفی مناسبی برخوردار نیستند، و در زمان مواجهه با مشکل نمی توانند با شرایط استرس زا به­گونه مناسبی برخورد کنند. نوجوانانی که تنبیه و طرد والدین را که جز ویژگی­های شیوه فرزند پروری استبدادی است، تجربه می نمایند با یک ترس پنهانی بالا در ارتباط با فقدان امنیت زندگی می کنند که این به نوبه خود، موجب بازداری رفتار فعال و انطباقی می شود (ولفرادت و همکاران، ۲۰۰۳).

     

     

     

     

    پژوهش های داخلی و خارجی: رابطه بین شیوه های فرزند پروری و راهبردهای مقابله

     

    راچکین و همکاران (۱۹۹۹) در پژوهشی به مقایسه سرشت، شیوه های فرزندپروری و راهبردهای مقابله بین نوجوانان بزهکار و گروه کنترل پرداخته و به این نتیجه دست یافتند که والدین نوجوانان بزهکار نسبت به گروه کنترل، بیشتر به طرد فرزندان خود می پردازند. همچنین، بین راهبرد مقابله اجتنابی و طرد والدین، و بین گرمای عاطفی والدین و راهبرد مقابله مسئله مدار ارتباط معنی داری وجود داشت. در پژوهشی (اوهارا و همکاران، ۲۰۰۰) که به بررسی ارتباط بین شیوه فرزند­پروری ادراک شده و راهبرد مقابله در بیماران با اختلال افسردگی عمده پرداخته شده است به این نتیجه دست یافتند که مراقبت و توجه کم مادر و شیوه فرزند پروری به صورت حمایت بیش از حد به طور معنی دار پیش بینی کننده راهبرد مقابله هیجان مدار است. نتایج این پژوهش مطرح می کند که شیوه فرزند پروری مادر در کودکی با راهبرد مقابله در بزرگسالی مرتبط است. ولفرادت و همکاران (۲۰۰۳) در پژوهشی به بررسی سبک های فرزند پروری ادراک شده، شخصیت زدایی، اضطراب و رفتار مقابله ای در نوجوانان پرداخته و به این نتیجه دست یافتند که شیوه فرزندپروری مقتدر با بالاترین میزان کاربرد راهبرد مقابله فعال مرتبط بوده و شیوه فرزندپروری مستبد با پایین­ترین میزان کاربرد راهبرد مقابله فعال مرتبط شناخته شده است.

     

    نیجهاف و انگلز[۱] (۲۰۰۷) در پژوهشی به بررسی ارتباط بین راهبرد مقابله، شیوه فرزندپروری و بیان دلتنگی در بین دانشجویان ترم اول پرداخته و به این نتیجه دست یافتند که افرادی که والدین آنها از شیوه فرزند پروری مقتدر و سهل گیر استفاده می کنند در مقایسه با افراد با والدین دارای شیوه فرزندپروری مستبد و بی تفاوت، بهتر قادر به مقابله با شرایط استرس زا بوده و از راهبردهای مقابله موثرتر از جمله راهبرد مقابله مسئله مدار استفاده می نمایند، و آن دسته از افرادی که والدین آنها از شیوه فرزند پروری بی تفاوت و استبدادی  استفاده می کنند، از سطوح بالای راهبرد مقابله غیر موثر استفاده کرده و در شرایط استرس زا بیشتر مشکلات برونی سازی و درونی سازی را نشان می دهند. در مجموع، تحقیقات زیادی (مثل، براند، هاتزینگر، بک و هولسبر-تراکسلر[۲]، ۲۰۰۹) قویاً مطرح می کنند که شیوه فرزند پروری با شرایط روان شناختی نوجوان در هر دو جهت مثبت و منفی مرتبط است. گرمی، حمایت، تقاضا و پاسخدهی بالای والدین با افزایش صلاحیت و توانمندی ها و راهبرد مقابله مسئله مدار فعال مرتبط بوده و برعکس، شیوه فرزند پروری مبتنی بر غفلت، طرد و سرزنش به طور برجسته ای با راهبرد مقابله هیجان مدار و اجتنابی مرتبط است.

     

    [۱]- Nijhof & Engels

     

    [۲]- Brand, Hatzinger, Beck, & Holsboer-Trachsler

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:47:00 ب.ظ ]




  • یافته پژوهش حاضر مبنی بر تأثیر شیوه فرزندپروری مقتدر  بر مشکلات رفتاری(فرضیه ۵) با یافته­ های کیم و همکاران (زیرچاپ)؛ اولیور و همکاران (۲۰۰۹)؛ آبار و همکاران (۲۰۰۹)؛ ون آکن و همکاران (۲۰۰۸)؛ پراپر و همکاران (۲۰۰۷)؛ توماس (۲۰۰۴، به نقل از آشر، ۲۰۰۶)؛ لنگو (۲۰۰۶)؛ پرینزی و همکاران (۲۰۰۶)؛ مازیفسکی و فارل (۲۰۰۵)؛ لنگو و کوواکس (۲۰۰۴)؛ گالامبوس و همکاران (۲۰۰۳)؛ فلدمن و کلین (۲۰۰۳)؛ بروک و همکاران (۲۰۰۲)؛و آنولا و همکاران (۲۰۰۰) همخوانی دارد. در نتیجه استفاده والدین از شیوه فرزندپروری مقتدر که کنترل و حمایت بالا را در مورد فرزندان در بر می­گیرد، تأثیر منفی بر مشکلات رفتاری آنان دارد. شیوه تربیتی مقتدر شامل پذیرش عاطفی، اعطای استقلال روانی و کنترل ثابت رفتاری  است، (گری و اشتینبرگ، ۱۹۹۹) و بررسی ها نشان داده اند پرورش یافتن در چنین محیطی با شاخص های مثبت بهداشت روانی مثل تکامل مثبت اخلاقی و عدم گرایش به بزهکاری مرتبط است (اشتینبرگ، ۲۰۰۰). سازه های قابل ملاحظه ای که برای اجتناب نوجوانان از مشکلات رفتاری در حیطه خانوادگی شناخته شده است شامل مهارت های ارتباط سازنده، تقویت مثبت، نظارت و حل تعارض می­باشد. نظارت والدین در صورتی که در بافت یک رابطه مثبت بین والد- کودک باشد، از ارتباط با گروه همسالان منحرف پیشگیری کرده، در نتیجه نوجوان کمتر تحت تأثیر همسالان منحرف قرار می گیرد. همچنین با توجه به اینکه خود مختاری یکی از ویژگی های دوره نوجوانی بوده، این­که والدین بدانند چگونه و چه هنگام به نوجوانان خود اجازه بروز آن را بدهند و همچنین مدیریت کردن اوقات فراغت همچون شب ها و اواخر هفته از مهم­ترین عوامل، جهت پیشگیری از مشکلات رفتاری است که والدین با شیوه فرزندپروری مقتدر در این موارد دارای عملکرد مناسبی هستند (پیرس[۱] و همکاران، ۲۰۰۸). همچنین یکی از پیش شرط­ها و پیش نیازهای اساسی اجتماعی شدن، رشد در یک محیط راحت و تجربه روابط ایمن و ثابت با والدین است (وندلور، پیرز و اسکوبی[۲]، ۲۰۰۷). کودک زمانی احساس پذیرفته شدن و امنیت می­ کند که والدین نسبت به نیازهایش حساس و پاسخگو بوده، احساسات مثبت خود را مطرح کرده و درخواستهای­شان برای کودک قابل درک و پاسخ دهی باشد (چن و همکاران، ۲۰۰۳).

     

     

    اما نتایج پژوهش حاضر، بر خلاف انتظار نشان می­ دهند که شیوه های فرزندپروری مستبد و سهل گیر بر مشکلات رفتاری تأثیر ندارد (فرضیه ۶ و ۷). این یافته با نتایج پژوهش های ذکر شده در بالا ناهماهنگ است. همان طور که پیش از این مطرح شد، والدین سهل گیر شامل دو زیر گروه هستند: الف) والدین دموکراتیک که کاملاً آسان گیر بوده و حس وظیفه شناسی، توجه و تعهد بیشتری نسبت به فرزندانشان دارند (جان بزرگی و همکاران، ۱۳۸۷). این والدین با فراهم کردن حمایت اجتماعی باعث می شوند که کودکان بهتر قادر به مقابله با شرایط استرس زا بوده و در نتیجه کمتر به مشکلات رفتاری برونی سازی دچار شوند (ولفرادت و همکاران ۲۰۰۳) و ب) والدین غیررهنمودی که هیچ گونه کنترلی را برای کودکانشان جایز نمی دانند. بنابراین تبیینی که می توان ارائه داد، این است که شاید والدین مطالعه حاضر بیشتر جز والدین سهل گیر در دسته دموکراتیک آن بوده اند. همچنین ربه کا (۲۰۰۱، به نقل از پازانی، ۱۳۸۳) نیز در نظریه خود علاوه بر ویژگی های منفی این شیوه فرزندپروری (مثل سطح متوسطی از انحراف های اجتماعی و مصرف مواد)، ویژگی های مثبت آن را که شامل اعتماد به نفس، مهار درونی و پیشرفت تحصیلی است، مطرح می­ کند. بنابراین به نظــر می­رسد که در مطالعه حاضــر کفه ترازو به نفع ویژگی­های مثبت سنــگینی می­ کند.در مورد والدین مستبد می توان چنین نتیجه گیری کرد که ویژگی های والدین مستبد در ارتباط با همه نوجوانان باعث ایجاد مشکلات رفتاری برونی سازی نمی شود بلکه با توجه به نتایج پژوهش حاضر، در تأثیر این شیوه فرزند پروری بر مشکلات رفتاری عوامل دیگری نیز دخیل هستند از جمله ویژگی های شخصیتی مثل نوجویی.

     

     

     

     

    اثر شیوه های فرزندپروری بر راهبردهای مقابله

     

    یافته ها نشان می­ دهند که شیوه فرزند پروری مقتدر بر راهبرد مقابله مسئله مدار (فرضیه ۱۲)، شیوه فرزند پروری مستبد بر راهبرد های مقابله هیجان مدار و اجتنابی (فرضیه فرضیه ۸ و ۱۰) و شیوه فرزند پروری سهل گیر بر راهبرد مقابله اجتنابی (فرضیه ۱۱) به طور مستقیم اثر دارند. بدین ترتیب که استفاده والدین از شیوه فرزندپروری مقتدرانه تأثیر مثبتی بر استفاده از راهبرد مقابله مسئله مدار در نوجوانان داشته و استفاده آن­ها از شیوه فرزندپروری مستبد و سهل گیرانه تأثیر منفی بر استفاده از راهبرد مقابله اجتنابی توسط آنان دارد. همچنین، استفاده والدین از شیوه فرزندپروری مستبد علاوه بر تاثیر بر راهبرد مقابله اجتنابی، موجب افزایش استفاده از راهبرد مقابله هیجان مدار در نوجوان نیز می­شود. یافته پژوهش حاضر همانند یافته های براند و همکاران (۲۰۰۹)؛ نیجهاف و انگلز (۲۰۰۷) و ولفرادت و همکاران (۲۰۰۳) است. اما برخلاف پژوهش­های پیشیـــن، یافته­ها نشان می­ دهند که شیـــوه فرزندپروری سهل گیر تأثیری بر راهبرد مقابله هیجان مدار ندارد (فرضیه ۹). این یافته با پژوهش های ذکر شده در بالا ناهماهنگ است. همان طور که قبلاً مطرح شد، والدین سهل گیر را می توان در دو زیر گروه جای داد: الف) والدین دموکراتیک ب) والدین غیر رهنمودی. در دسته دموکراتیک، والدین برای فرزندان خود حمایت اجتماعی بالایی فراهم می کنند. در نتیجه، این کودکان در مقایسه با کودکان مستبد (اما نه مقتدر) از لحاظ هیجانی و عاطفی در وضعیت مطلوب تری به سر می­برند. پس، شاید والدین سهل گیر در پژوهش حاضر بیشتر در دسته دموکراتیک که از ویژگی حمایت بالا برخوردارند (جان بزرگی و همکاران، ۱۳۸۷)، قرار داشته باشند. اما در شیوه فرزندپروری مقتدر، والدین علاوه بر اینکه به حمایت کافی از فرزندان خود می پردازند، کنترل مناسبی را نیز اعمال می نمایند و این منجر به رشد مهارت تنظیم عاطفه در کودک می شود و به همین دلیل است که گفته می شود، خانواده نقش بسیار مهمی در مهارت تنظیم عاطفه در کودکان دارد. یکی از جنبه های مهارت تنظیم عاطفه که موجب انطباق روان شناختی مطلوب کودک می شود، راهبرد مقابله کارآمد همچون مسئله مدار می باشد (هالپرن، ۲۰۰۴).

     

    [۱]- pierce

     

    [۲]- Vandeleur, Perres, & Schoepi

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:46:00 ب.ظ ]




  • مفهوم فوبی به عنوان یک الگوی رفتاری همراه با ترس و حفاظت از خود قدمتی طولانی دارد. واژه فوبیا از لغت یونانی فوبوس[۱] (به معنای پسر ارس یا خدای جنگ[۲]) گرفته شده که به معنای ترس، وحشت و هراس است. فوبوس قادر است تا ترس و وحشت را در قلب دشمنان یونانیان القا کند (هافمن و اتو، ۲۰۰۸). بقراط[۳] اعتقاد داشت که ترس و وحشت­های روزمره به افزایش دمای مغز و ازدیاد صفرا در مغز منجر می­شود. در قرون وسطی از ترس­های غیر منطقی همراه با خُلق غمگین تحت عنوان ملانکولی[۴] یاد می­شد (هافمن و اوتو، ۲۰۰۸). ترس و اضطراب در فرهنگ اروپا تا پیش از قرن هجدهم عمدتاً به عنوان درد و رنج روحی در حوزه علایق نظریه­پردازان و فلاسفه بود. برای نمونه، باور مسیحی شایع این بود که چنین ترسی ناشی از ارتکاب به گناه است (استراوینسکی، ۲۰۰۷).

     

    دانلود پایان نامه

     

    دانلود پایان نامه

     

    قرن هجدهم شاهد سرآغاز «طبی نگری»[۵] تجارب ناهنجار ترس بود. لذا برای نمونه مقاله­ های پزشکی مربوط به قلب و احشاء داخلی، توصیف آن­چه امروزه تحت عنوان شکایات اضطرابی از آن یاد    می­شود (دردهای شکمی، خشکی دهان، احساس فشار در قفسه سینه) را آغاز کردند. تپش قلب نشانه بیماری قلبی و تنفس سریع علامت بیماری ریوی قلمداد می­شد. به­ دنبال این دوره، نیمه دوم قرن نوزدهم شاهد فرآیند «روانی انگاری[۶]» پدیده­های طبی بود (استراوینسکی، ۲۰۰۷؛ به نقل از رضایی، ۱۳۸۹).

     

    با وجود این­که در زمان بقراط توصیف­هایی از اضطراب اجتماعی شده بود. هیپنوتیزم کننده معروف فرانسوی پیرژانه نیز مجدداً از فوبی در موقعیت­های اجتماعی در سال ۱۹۰۳ نام می­برد (هیمبرگ و بکر، ۲۰۰۲). ژانه چهار نوع فوبی را مطرح می­ کند که عبارتند از فوبی موقعیتی، بدنی، اشیاء و عقاید. او  فوبی­های موقعیتی را به دو نوع ترس از مکان­های باز یا بسته و ترس از موقعیت­های اجتماعی تقسیم کرد. ژانه مکرراً بر نقش و ماهیت اجتماعی ترس­های فوبیک تأکید می­کرد و معتقد بود فوبی اجتماعی، ترس از سرخ شدن و صمیمیت (و رابطه جنسی) ، ترس از سخنرانی در جمع و ظاهر شدن در نقش منبع قدرت است (استراوینسکی، ۲۰۰۷).

     

     

    در ابتدای قرن بیستم توصیف­های دقیق دیگری هم از اروتوفوبیا[۷] (ترس از سرخ شدن) و مفاهیم مرتبط مطرح و منتشر شد. برای مثال یک روان­شناس سوئیسی به­نام کلاپارد[۸] ضمن اشاره به ماهیت اجتماعی این اختلال، به کاربرد الکل، تریاک و هیپنوتیزم برای درمان آن تأکید نمود (استراوینسکی، ۲۰۰۷). به عقیده هارتنبرگ (۱۹۰۱)، فرد مبتلا به اضطراب اجتماعی کسی است که جرأت شروع تعامل اجتماعی را ندارد، نسبت به دیگران بیمناک، و فاقد هرگونه اطمینانی در خودش است و از این که دیگران را عصبی سازد  می­ترسد و احساس خجالت می­ کند (فیربرودر[۹] ،۲۰۰۲). هارتنبرگ توصیف جامعی از علائم قلبی، تنفسی، معدی-روده­ای، عضلانی و روان­شناختی اضطراب اجتماعی ارائه داد و ویژگی افرادی را که اصطلاحاً دچار ترس از صحنه هستند توصیف کرد. به نظر وی اضطراب اجتماعی هنگامی که تعمیم یافته و مزمن تجربه می­شود، شکل مرضی می­یابد. او از تشویق به آزادی و پیش­قدم شدن به عنوان کلید درمان یاد می­ کند (استراوینسکی، ۲۰۰۷). به عقیده هارتنبرگ (۱۹۰۱) اضطراب اجتماعی از دو هیجان اصلی تشکیل می­شود؛ ترس و شرم. این مفهوم پردازی تشابه خیلی نزدیکی با ملاک «الف» راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-IV) برای هراس اجتماعی دارد، که شامل احساس ترس از حقارت، و خجالت است. هارتنبرگ ترس و شرم افراد مبتلا به هراس اجتماعی را به عنوان «ترس کاذب» و «شرم کاذب» توصیف می­ کند، اگر چه افراد مبتلا احساس وحشت­زدگی و شرمساری دارند، اما در حقیقت خطر واقعی وجود ندارد. از این گذشته، او معتقد است که احساس­های ترس و شرم فقط در حضور دیگران رخ می­ دهند (در موقعیت­های اجتماعی)، بنابراین افراد مبتلا به این اختلال از موقعیت­های اجتماعی اجتناب می­ کنند. این توضیحات شبیه به ملاک DSM-IV از ترس و اجتناب است که به وسیله موقعیت اجتماعی فراخوانده می­شود (فیربرودر، ۲۰۰۲).

     

    در سال ۱۹۶۶ مارکس و گلدر[۱۰] با تدارک شواهد حمایت کننده، مجدداً اصطلاح فوبی اجتماعی را به­کار برده و ضمن توصیف جامع سندرم، آن را بر اساس سن ظهور از آگورافوبی و  فوبی­های خاص متمایز کردند (هافمن و اتو، ۲۰۰۸). تحقیق آن­ها مبنی بر این­که، هراس اجتماعی از نظر سن شروع از سایر هراس­ها متفاوت است تأثیر به­سزایی در تثبیت این واحد تشخیصی به عنوان یک اختلال مستقل داشت. تا زمان ارائه ویرایش سوم راهنمای تشخیص و آماری اختلالات روانی (DSM-III) این اختلال به عنوان نشانگان خاصی قلمداد نمی­شد اما از سال ۱۹۸۰ تا کنون سیمایه­های اساسی این اختلال با روشنی بیشتری تعریف شده است (کلارک و فیربورن، ۱۹۹۷؛ به نقل از حسنوند عموزاده).  همگام با تلاش برای کاهش ناهمگونی محتوای روان­شناختی گسترده فوبی اجتماعی، در        DSM-III-R  دو زیر گونه از اختلال (تعمیم یافته[۱۱] و خاص[۱۲]) بر اساس شدت علائم پیشنهاد گردید. کار گروه[۱۳] DSM-IV در اختلالات اضطرابی با این استدلال که ماهیت ناتوان­ساز و آسیب­رسان این اختلال، شدیدتر از آن است که توسط مفهوم فوبی اجتماعی منتقل شود، عنوان «اختلال اضطراب اجتماعی» را جایگزین فوبی اجتماعی نمود. لیکن برخی متخصصین از جمله کلارک[۱۴] و بک[۱۵] (۲۰۱۰) همچنان بر کاربرد اصطلاح فوبی اجتماعی پافشاری می­ کنند زیرا معتقدند که این اصطلاح، تمایل قدرتمند اجتناب از موقعیت­های برانگیزاننده اضطراب را که ویژگی عمده اختلال می­باشند بهتر توصیف می­ کند (رضایی، ۱۳۸۹).

     

    اختلال اضطراب (فوبی) اجتماعی به ­صورت امروزی نخستین بار با انتشار DSM-III مطرح شد (استراوینسکی، ۲۰۰۷). هرچند مارکس و گلدر (۱۹۶۶)، برای نخستین بار سندرم فوبی اجتماعی را توصیف کردند، این تشخیص به عنوان یک طبقه متمایز تا معرفی DSM-III در سال ۱۹۸۰ شناخته نشد.

     

    زمانی که اختلال اضطراب اجتماعی اولین بار وارد DSM-III شد، تصور می­شد که این اختلال تنها سبب اخلال حداقلی در نقش­های عملکردی می­شود (ترک و همکاران، ۲۰۰۸). در پی وارد شدن اختلال اضطراب اجتماعی بهDSM-III  تحقیقات اندکی تا آن زمان بر روی این اختلال صورت گرفته بود، ولیکن، از آن زمان تا حال، تعداد اثرات علمی در مورد اضطراب اجتماعی سال به سال و به سرعت در حال افزایش بوده است و در طی دو دهه گذشته، اختلال اضطراب اجتماعی به­تدریج به­عنوان یکی از شایع­ترین اختلال­های روانپزشکی مزمن و شایع­ترین اختلال اضطرابی در غرب شناخته شده است (هافمن و بارلو، ۲۰۰۲).

     

     

     

    [۱]-Phobos

     

    [۲]-Son of Ares or god of war

     

    [۳]-Hippocrates

     

    [۴]-Melancholia

     

    [۵]-Medicalization

     

    [۶]-Psychologicalization

     

    [۷]-Ereutophobia

     

    [۸]-Clapared

     

    [۹]-Fairbrother

     

    [۱۰]-Gelder

     

    [۱۱]-Generalized

     

    [۱۲]-specific

     

    [۱۳]-task force

     

    [۱۴]-Clark

     

    [۱۵]-Beck

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:46:00 ب.ظ ]