کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



مدیریت کیفیت فراگیردرگیرساختن تمام افرادسازمان درجهت بهبودوکیفیت مستمر،سوددهی بیشتروررضایت مشتریان است که جنبه پیشگیرانه آن برجنبه های درمان تقدم دارد.(ککال، ۱۹۹۹)

 

شریف زاده (۱۳۷۹) به نقل ازیوران می گوید: هدف مدیریت کیفیت فراگیر ایجاد یک سسیستم ونظام مدیریتی است که ازبروزنارسایی ها ومشکلات درچرخه عملکرد سازمان وموسسه جلوگیری می کند.برای تحقق این امر می بایست درموردوضعیت هایی که درفعالیت های سازمان ایجاد مشکل می نمایند، بررسی واقدام  می نمایند

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

مدیریت کیفت فراگیر،فرایندی  متمرکز برمشتری است وبهبوددائمی درک مشتری را می طلبد .(تیشه زن وکفیل زاده ،۱۳۸۰)

 

در مجموع، “مکف” فرآیندی متمرکز بر مشتری، مبتنی بر رو ش های آماری و متکی برگروه ها است که دستیابی به اهداف راهبردی سازمان از طریق بهبود مستمر فرآیندها را دنبال میکند وتوسط مدیریت ارشد رهبری می شود.

 

مدیریت کیفیت فراگیرمختصرا اشاره می شودکه این اصطلاح دراواخردهه ۱۹۸۰به تدریج جایگزین TQCشده است.لازم به ذکراست که TQCبیشتربرفرایندتولیدتاکیدداشته ،درحالی کهTQMیک فلسفه مدیریتی است که درتمام سطوح سازمان جاری می شود.(لاجوردی،۱۳۷۹)

 

اصول مدیریت کیفیت فراگیر

 

مکف” مدل های مختلفی دارد اما، مبنای آن بر سه اصل مشتری مداری، مشارکت جمعی و بهبود مستمر متکی است (نیستانی وکیذوری،۱۳۸۳)درادامه هر یک از این اصول باتأکید بر کاربرد آنها در نظام آموزش عالی معرفی می شوند:

 

اصل مشتری مداری : طبق اصل “مشتری مداری” کیفیت به گونه ای تعریف می شود که رضایت مصرف کننده محصول یا خدمت را برآورده کند . مطالعات دراین زمینه نشان می دهدکه کیفیت، مقدمه رضایت مشتری است. از سنجش ادراک مشتری دانشجو درباره کیفیت خدمات می توان برای کنترل عملکردهای بهبود کیفیت، و فراهم نمودن تسهیلات برای فرصت های شغلی آتی یادگیرندگان استفاده کرد(مرزو نوارو،۲۰۰۴)

 

)آلریدیخ و روکی،۱۹۹۸)معتقدندتجربه دانشجو ،از مؤسسه بهترین چشم انداز رضایت     اواست.

 

 

 

(مارکسونوهمکاران)به این نتیجه رسیدندکه رضایت دانشجویان از عملکرد مؤسسه آموزشی نتیجه پنج ساختار “TQM” یعنی تعهدمدیر یت ارشد، شیوه ارائه درس، تسهیلات دانشگاهی، تکریم و آنها معتقدند که با این پنج ساختارو تعهد مدیریت ارشد می توان رضایت دانشجو را پیش بینی کرد اما فقط، دو ساختار تا حد زیادی تعیین کننده رضایت د انشجویان  بهبود مستمر است (مارکسون واتل،۲۰۰۵ ص۵۳-۶۵)

 

اصل مشارکت جمعی : طبق اصل مشارکت جمعی ازآنجا که کیفیت به مجموعه عوامل تکنولوژیک اقتصادی، فرهنگی و مدیریتی مربوط می شود هر گونه فعالیت در ابقای آن مستلزم  تلاش همه افراد و واحدها در سازمان است معتقد است از آن جا که مردم راه ح ل هایی بر ای مشکلات موجود تدوین م ی کنند در نتیجه این راهکارها مؤثرترند، (اولیاء ۱۳۷۸ )

 

درنظام آموزش وپرورش، با توجه به نقش عمده عوامل انسانی، ارتقای کیفیت در وهله اول مستلزم مشار کت افراد است ولی، این امر به دلایل مختلف تحقق نمی یابد (همان منبع)

 

به اعتقاد فیل، ۲۰۰۴ ،روابط و ارتباطات قوی بین مشتریان سنگ بنا وشالوده بهبودکیفیت است . در واقع، رضایت فعالان خارجی به برآوردن نیازهای آنها توسط فعالان داخلی بستگی دارد . بنابراین، نیازهای فعالان داخلی و خارجی را نباید مجزا در نظرگرفت. این دو جزء باید با یکدیگر و در یک گروه کار کنند.

 

اصل بهبود مستمر : اصطلاح “بهبود مستمر ” از کلمه ژاپنی کایزن  به معنی بهبود روزافزون فرآیند در حال تکوین ریشه گرفته است (تیمپونی،۲۰۰۵ص ۳۷-۳۶)بهبودمستمر توسط ادوارد دمینگ پذیرفته و به عنوان چرخه دمینگ شناخته شد شکل (۲-۶). این چرخه،  به صورت مراحل زنجیری، به چهار بخش یعنی برنامه، اجرا، کنترل )بررسی( و اقدام  اصلاحی  تقسیم می شود(مونتانروآتر،۱۹۹۹ص۵۹-۵۲)

 

 

 

 

 

شکل ۶-۲چرخه دمینگ

 

چرخه دمینگ را می توان مارپیچ و شبیه گردبادی توصیف کردکه می چرخد. حرکت روبه بالا، دال بر بهبود در سازمان است . سازمان ممکن است همه اجزای سازنده “مکف “راداشته باشد اما، بدون اجرای بهبود مستمر هیچ بهبودی صورت نمی گیرد

 

نتایج بسیاری از مطالعات از جمله درباره مسایل اجر ایی برنامه های بهبود مستمر درآموزش عالی حاکی از موفقیت در زمینه بهبودمستمر نظام های مدیریت وفرایندهای خاص مؤسسه آموزشی بوده است (مطالعات میور ولوپا۲۰۰۰) نتایج این مطالعه، حاکی ازآن است که استفاده از اصول چرخه دمینگ در یک دوره درسی توسط مدرسان گروه علوم غذایی دانشگاه پوردیو در آمریکا موفقیت هایی در زمینه افزایش نقش دانشجویان در کلاس، بهبود نمرات امتحانی، ارتقای توانمندی ها، کار اثربخش با یکدیگر برای یافتن مشکل،شناسایی علل احتمالی و راه حل های ممکن، ارائه پیشنهادهای معقول، ایجاد نگرش مثبت درباره ک یفیت بر مبنای موفقیت اثبات شده از اصول مکف و نشان دادن اهمیت نگرش به کار به عنوان یک فرآیند و جستجوی بهبودها را به دنبال داشته است(ایبدبه نقل ازده حوض،۱۳۸۹)

 

[۱] –  Mrzo-novaro

 

[۲] –  Marxo &etel

 

[۳] -Fill

 

[۴] – Kaizen

 

[۵] – Department of  Food  scince of purdue  university

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 05:04:00 ب.ظ ]




مدیریت کیفیت فراگیر، در پی اهداف و چشم‌اندازهای بسیاری است که تمامی آنها در این بحث  نمی‌گنجد لیکن در ذیل به چند نمونه از این اهداف که به طور شاخص، در بسیاری از منابعی که به بحث پیرامون این مفهوم پرداخته‌اند به چشم می‌خورد اشاره می‌گردد:

 

 

 

۱) جلب رضایت کامل مشتری با کم‌ترین هزینه

 

۲) درگیر کردن همه کارکنان با هدف حذف خطاها و جلوگیری از ضایعات و در نتیجه انگیزش بهتر آنها

 

۳) حفظ کیفیت و بهبود مستمر

 

۴) طراحی و انتخاب فناوری و فرآیندهای مناسب تولید

 

۵) آموزش عینی کیفیت

 

۶) اندازه‌گیری کار

 

۷) توجه به نقطه بهینه هزینه‌های چرخه حیات

 

۸) بهره‌وری و ارزش افزوده بیشتر

 

۹) استانداردهای بالاتر

 

۱۰) سیستم‌ها و رویه های بهبودیافت(رجب بیگی،۱۳۸۷)

 

 

 

فوایدبکارگیری مدیریت کیفیت جامع:

 

 

 

حاجی شریف درسال(۱۳۷۶) فوایدبه کارگیری مدیریت کیفیت جامع راچنین بیان بیانمی کند.

 

تمرکز فرایندهای مربوط به تولیدوخدمات

 

رویکردسیستمی وکلی نگری

 

عملکردبالابدون خطا

 

صرفه جویی وقت

 

کاهش هزینه ها

 

افزایش کارایی واثربخشی

 

بوجودآمدن تعهدومسئولیت درمدیران وکارکنان

 

فراهم اوردن بهترمنابع وافزایش کارایی وکارگروهی واثربخشی بیشتررویکردحل مساله

 

برنامه ریزی های راهبردی درچارچوب مدیریت کیفیت جامع

 

بنابرتحقیقات انجام شده،سازمان هایی که هدف های دراز مدت خودرامشخص کرده وراهبردهای ویژه ای برای دستیابی به آنها تدوین می کنند،درمقایسه باسازمان هایی که بدون تعیین هدف های درازمدت مشغول به کارند،بسیار موفق تر وازرشد بیشتری برخوردارند.همچنین این بررسی هانشان می دهدکه همزمان باتغییر جوی که سازمان هادرآن فعالیت می کنند،ساخت سازمانی نیزنیازمندتغییر خواهدبود.بنابراین مدیران درارزیابی فعالیت های خود باید به عوامل راهبردی توجه ویزه ای نمایند وبرای موفقیت بیشتر عوامل درونی وبیرونی سازمان رانیزدرنظربگیرند.چراکه مدیریت راهبردی یکی از ضروریترین فعالیت های مدیریت برای موفقیت به شمارمی آید.

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

تعریف برنامه ریزی رهبردی

 

تعاریف متعددی برای برنامه ریزی راهبردی ارائه شده است،تعریفی که درزیر ارائه شده بسیار ساده وکوتاه وشامل مفهوم ومعنای مهمی است.

 

برنامع ریزی راهبردی فرایندی است که ازطریق چشم انداز درازمدت وهدف های سازمان وچگونگی تحقق آنها مشخص می شود.

 

فرایند برنامه ریزی راهبردی فرایندی است مستمر که به صورت چرخه ای بسته درراستای بقای دائمی ورشد سالم سازمان به کارمی رود.(رضا مهربان ،۱۳۸۸)

 

نقش برنامه ریزی راهبردی دررشدسازمان

 

ویلیام بین درکتاب خود به نام برنامه ریزی راهبردی به این نکته اشاره می کندکه سلسله مراتب نیازهای سازمان رامی توان به گونه ای مشابه باسلسله مراتب نیازهای مازلودرخصوص انسان نشان داد.ویلیام بین افزود است که برای هرشرکت جایگاهی درای سلسله مراتب می توان یافت وبااستفاده از مدیریت راهبردی ،آن رادرراستای  کسب نیازهایش هدایت کرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل ۷-۲ سلسله مراتب نیازهای سازمانی

 

ایجاد

 

نخستین مرحله از سلسله مراتب نیازها برای شرکت یاسازمان ،امکان موجودیت یاایجادآن است.البته ایجادیاموجودیت،پایین ترین مرحله ازسلسله مراتب نیازهابرای هر سازمان است .ازآنجا که بیشتر سازمان هادرنخستین سالهای ایجاد خودشکست می خورند وازمیان می روند،بنابراین  مرحله ایجاد ازاهمیت خاصی برخورداراست.برای ایجادهرسازمان یاشرکت ،مسئولاان وکارکنان آن باید ازآغاز کار همه جنبه های فعالیت سازمان رابه طور دقیق مورد توجه قراردهندوسخت کوشاباشند.

 

توسعه

 

توسه بخش عمده ای ازبرنامه ریزی راهبردی سازمان راتشکیل می دهد.برای تحقق توسعه ،سازمان بایدبتواندتوانایی های درونی خودرابررسی کندوضمن پشتیبانی از فروش شرکت ،به مشتریان وفعالیت های تجاری خودتوجه لازم راداشته باشند .منظورازپشتیبانی فروش،تاامین نیازمشتریان وحصول اطمینان ازدارادارابودن ظرفیت کافی برای تامین خواسته مشتریان است.

 

استقرار

 

مسئولان شرکت هاوسازمان ها پس ازتوسعه،باارائه محصولات وخدمات جدیددرراستای استقرار خودبایدتلاش کنند.شرکت ها وسازمان هایی که دربرنامه ریزی راهبردی خودتوجه لازم وکافی به این موضوع نداشته باشند،دستاوردهایی که طی سالها بدست آورده اند ازدست خواهندداد.ازاین ارو برنامه ریزی راهبردی نه تنها باید مبنای رشدساززمان باشد،بلکه باید پیشرفتی همراه باتفکر ودرایت کامل رارای سازمان سبب شود.

 

ارتقا

 

ارتقا بالاترین مرحله ای که یک شرکت یا  سازمان  می تواند کسب کند وبارسیدن سازمان باین مرحله یامرتبه ازسلسله مراتب نیازها، به  بالاترین  درجه کیفیت  دراداره  آن سازمان نایل آمده است.درواقع کسب ارتقا درسازمان موجب  توجه وتمرکز همه نیروها برای افزایش کارایی فرایند ها می شود.

 

بقا

 

پس از کسب بالاترین مرحله ازکارایی وکیفیت ،شرکت یا سازمان  باید همه تلاش خودرادرراستای بقای آنچه که تاکنون کسب کرده است ،بکارگیرد.سازمان هایی که به این مرحله رسیده باشند،بایدبااستفاده از برنامه ریزی صحیح راهبردی مصونیت لازم رابرای خود به وجود آورند.چنین برنامه راهبردی بایداین اطمینان رابه مدیران بدهد که که افرادخاص درمدت زمان معین مسئول انجام فعالیت های بسیارمشخص باهدف های خاص باشند.این فعالیت ها ونتایج آنهاهمواره  بااستفاده ازمعیار های خاصی بایدبررسی شود تاهیچ گونه مشکلی درکسب هدف های تعیین  شده پیش نیایدوبادستیابی پیوسته به ارتقا سبب بقای هرچه بیشتر سازمان  بشود.مدل اجرایی مدیریت راهبردی درچارچوب مدیریت کیفیت فراگیر که داراین مجموعه آمده است ،مدلی است که بابررسی دقیق مدلهای اجرایی موفق موجوددرآمریکا،ژاپن واروپا تدوین شده است ومی تواند مبنای برنامه ریزی درسازمان های تولیدی وخدماتی اعم ازدولتی وخصوصی قرارگیرد وحتی درمدیریت کلی کشورنیز به کاررود.(رضامهربان،۱۳۸۸).

 

 

[۱] – William C.  Bean

 

[۲] – Exhst

 

 

 

    • Expand

 

  • Estabish

 

 

[۵] – Elevate

 

[۶] – Deming  Award

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:03:00 ب.ظ ]




به لحاظ تأثیرپذیری تجربه نوجوانی از عوامل تاریخی، اقتصادی و فرهنگی، ارائه تعریفی جهانی از نوجوانی، دشوار است. اصطلاح نوجوانی برای اولین بار در قرن پانزدهم مورد استفاده قرار گرفته است. ریشه لاتینی واژه نوجوانی فعلadolescere  به معنی”رشد کردن۱[۱]“است. نوجوانی را می‎توان مرحله‎ای از زندگی در نظرگرفت که با بلوغ آغاز می‎شود و هنگامی که فرد حقوق و مسئولیت‎های بزرگسالان را به دست می‎آورد و از سوی خانواده، قانون و جامعه به رسمیت شناخته می‎شود، پایان می‎پذیرد (آدامز، ۲۰۰۵؛ لرنر۲و استاینبرگ، ۲۰۰۹ ).

 

مقاله - متن کامل - پایان نامه

 

نوجوانی دوره‎ای از گذر۳هاست. این دوره اگرچه گاه مترادف با سال‎های ۱۳ تا ۱۹ سالگی در نظرگرفته شده، در قرن گذشته به‎طور قابل ملاحظه‎ای طولانی شده است؛ زیرا نوجوانان از نظر جسمانی زودتر رشد یافته می‎شوند، همچنین ورود بسیاری از افراد به دنیای کار و ازدواج تا اواسط دهه بیست سالگی با تأخیر همراه است. به دلیل همین تغییرات، شروع نوجوانی حدود ۱۰ سالگی و خاتمه آن اوایل دهه بیست سالگی در نظرگرفته می‎شود (استاینبرگ، ۲۰۰۵).

 

بیشتر پژوهشگران، نوجوانی را به سه مقطع اوایل نوجوانی (۱۰تا ۱۳ سالگی)، اواسط نوجوانی۴ (۱۴تا ۱۷ سالگی) و اواخر نوجوانی۵ (۱۸ سالگی تا اوایل دهه بیست زندگی) تقسیم می‎کنند (اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶). از آنجا که گذر به بزرگسالی در جامعه معاصر در سنین بالاتر به وقوع می‎پیوندد، آرنت۶(۲۰۰۰) سومین مقطع یعنی ۱۸ سالگی تا اوایل دهه بیست زندگی را “بزرگسالی در حال ظهور۷” نامیده است و بر این باور است که باید این مقطع را یک دوره تحولی جداگانه درنظرگرفت.

 

از دیرباز در باب ماهیت دوره نوجوانی در گستره زندگی این موضوع مطرح بوده است که نوجوانی تا چه میزان بر حسب تغییرات زیست‎شناختی بنیادی این دوره و تا چه حد بر اساس محیطی که نوجوان در آن تحول می‎یابد، تعریف می‎شود. بر همین مبنا، دیدگاه‎های دوره نوجوانی را می‎توان به صورت پیوستاری در نظرگرفت که در یک انتهای آن نظریه‎های زیست‎شناختی و در انتهای دیگر آن، نظریه‎های محیطی قرار دارند. بدین ترتیب، دیدگاه‎های نظری دوره نوجوانی به نظریه‎های زیست‎شناختی، نظریه‎های سازواره طبیعی۸، نظریه‎های یادگیری، نظریه‎های جامعه‎شناختی و نظریه‎های تاریخی و انسان‎شناختی۹ تقسیم می‎شوند (استاینبرگ، ۲۰۰۵). در این میان باید به نظریه‎های تعاملی ـ بافتی اشاره کرد که به تعامل کلیه عوامل مؤثر بر رفتار نوجوان، توجه دارند. نظریه‎پردازان تعاملی ـ بافتی (برای مثال، برونفن برنر، ۱۹۷۹؛ لرنر، ۱۹۹۶، نقل از جاف، ۱۹۹۸) کلیه مقوله‎های مؤثر بر رفتار انسان، یعنی، وراثت، تاریخچه خانوادگی، پایگاه اقتصادی اجتماعی، کیفیت زندگی خانوادگی، پیشینه قومی و فرهنگی، را در نظرمی‎گیرند و چگونگی تعامل این مقوله‎ها را با یکدیگر برای ایجاد تغییر تحولی، تحلیل می‎کنند. این نظریه‎پردازان بر این باورند که شبکه اجتماعی و فیزیکی پیچیده والدین، خواهر و برادران، نظام مدرسه، محله، جامعه و فرهنگ، تحول فرد را احاطه کرده‎اند. تغییر در یک سطح سازمان (مثلاً خانواده) ارتباط پویایی با تغییر تحولی در سطوح دیگر (برای مثال، گروه همسال) دارد. الگوی روابطِ میان سطوح در یک زمان خاص است که رفتار و تحول را موجب می‎گردد. الگوهای تعاملی و بافتی با تأکید بر روابط شخص ـ محیط، دیدگاه معقول‎تری از تحول را ارائه می‎کنند.

 

در ادامه، نظریّه ریچارد لرنر (الگوی تعاملی) و نظریّه برونفن برنر (الگوی بوم‎شناختی) را بیان خواهیم کرد. یادآوری می‎کنیم که در تدوین الگوی پیشنهادی پژوهش، از نظریّه اخیر سود ‎جسته‎ایم.

 

 

 

۱ـ۱ـ۲ الگوی تعاملی

 

الگویی که لرنر (۱۹۹۵، ۲۰۰۲، نقل از لرنر، داولینگ[۲] و چدوری[۳]، ۲۰۰۵) از تعامل عوامل متفاوت تأثیرگذار بر تحول نوجوان را ارائه کرده، در شکل ۱ـ۲ به تصویر کشیده شده است.

 

 

 

شکل ۱ـ۲ الگوی تعاملی لرنر (۱۹۹۵، اقتباس از شهرآرای، ۱۳۸۴، ص. ۲۶)

 

چنانچه در شکل ۱ـ۲ نشان داده شده است، جهانِ درون و بیرون کودک به صورت ادغام شده و متعامل‎اند. این وضع در مورد والدینی که در شکل ترسیم شده‎اند و در مورد روابط والدین ـ کودک نیز صادق است. هر کدام از این عوامل، یعنی، کودک، والد، رابطه کودک ـ والد، قسمتی از نظام بزرگ‎تر و گسترش‎یافته‎ای از روابط ادغام شده در بین سطوح چندگانه‎ای است که بوم‎شناسی زندگی انسان را تشکیل می‎دهد. طبق الگوی تعاملی لرنر، والد و کودک هر دو در بستری از شبکه اجتماعی گسترده قرار دارند و اینکه هر شخص در این شبکه دارای تعاملات متقابل است. علت این مجموعه روابط را می‎توان به نقش کودک و والد نسبت داد؛ این دو در زندگی نقشی بیش از نقش والد یا فرزند ایفا می‎کنند. کودک می‎تواند یک خواهر یا برادر، یک همسال و یک دانش‎آموز باشد. والد می‎تواند یک شوهر، یک کارگر و یک بزرگسال باشد. همه این شبکه‎های روابط، در بستر جامعه، اجتماع و فرهنگ خاص قرار دارند. در نهایت، همه این روابط به‎طور پیوسته در گذر زمان و تاریخ تغییر می‎کنند. شکل۱ـ۲ همچنین نشان می‎دهد که رابطه کودک ـ والد و شبکه‎های اجتماعی که در آن واقع است، در بستر جامعه، سطوح فرهنگی، اجتماعی و تاریخی بزرگ‎تری از سازمان قرار دارند. علاوه بر این، عامل زمان هم در همه این نظام‎ها نفوذ می‎کند. این ویژگی الگو بر این عقیده تأکید دارد که در نظام‎های اجتماعی نیز مانند افراد، تغییر همیشه در حال وقوع است. تنوع در چارچوب زمان همراه با وقوع تغییر در گذر زمان (تاریخ) ایجاد می‎شود. این گونه تنوع باعث ایجاد تغییر در همه سطوح سازمان مربوط در نظام می‎شود. بدین صورت، ماهیت روابط والد ـ کودک، زندگی خانوادگی و تحول و تأثیرات اجتماعی و فرهنگی بر نظام کودک ـ والد ـ خانواده، متأثر از تغییر تاریخی، هنجاری و غیرهنجاری یا به عبارت دیگر، تغییرات تکاملی (تدریجی) و تغییرات تاریخی ـ انقلابی است (نقل از لرنر و دیگران، ۲۰۰۵).

 

 

در دیدگاه تعاملی بر مفهوم “میزان انطباق۱[۴]” تأکید شده است. مفهوم میزان انطباق، رابطه فرد و محیط را در نظرمی‎گیرد و این پرسش را مطرح می‎کند که نیاز و اهداف شخص به چه میزان با بافت، همخوانی۲ دارد. بنابر این، اینکه آیا یک پیامد تحولی، سازش‎یافته است یا نه، فقط به ویژگی‎های فرد یا به ماهیّت محیط فیزیکی یا اجتماعی او بستگی ندارد بلکه به تناسب این دو نظام وابسته است (کولمن۳ و هندری۴، ۱۹۹۹).

 

 

 

۲ـ۱ـ۲ الگوی بوم‎شناختی

 

طبق نظریه بوم‎شناختی برونفن برنر،که برای اولین بار در دهه ۱۹۷۰ میلادی معرفی شد، تحول انسان به ـ

 

ویژه در وهله‎های نخستین زندگی و تا حدّ زیادی در طول عمر، از خلال فرایندهای تعاملی بین انسان زیست‎روان‎شناختی فعالِ در حال تکامل و اشخاص، اشیا۱[۵]، و نماد‎های۲ موجود در محیط بلافصل۳ او به وقوع می‎پیوندد. این فرایندهای تعاملی به‎طور پیشرونده‎ای پیچیده‎تر می‎شوند. برای اینکه تعامل، مؤثر باشد باید به‎طور نسبتاً منظمی در طی دوره‎های زمانی طولانی رخ دهد. به این تعاملات متداوم در محیط بلافصل،  فرایندهای نزدیک۴ (بدون واسطه) اطلاق می‎گردد. این الگوهای بادوام فرایند بدون واسطه را می‎توان در فعالیت‎های والد ـ کودک و کودک ـ کودک، بازی گروهی یا فردی، خواندن، یادگیری مهارت‎های جدید، فعالیت‎های ورزشی و انجام دادن تکالیف پیچیده یافت. همچنین، این الگو بیان می‎کند که شکل، نیرومندی۵ محتوا و جهت۶ فرایندهای بدون واسطه مؤثر بر تحول به‎طور نظامداری متفاوت است (برونفن برنر، ۱۹۹۴). دیگر ویژگی متمایز‎کننده این الگو، مفهوم‎پردازی مجدد بسیار متمایز‎کننده در مورد محیط از دیدگاه شخص در حال تحول است. بر مبنای نظریه میدان‎های روان‎شناختی لوین، محیط بوم‎شناختی به منزله مجموعه‎ای از ساختارهای آشیان‎شده۷ تلقی می‎شود که هر یک در دیگری قرار دارد (همان منبع).

 

سانتراک (۲۰۰۸) پنج نظام محیطی الگوی برونفن برنر را به شکل زیر توضیح می‎دهد:

 

خرده‎نظام، بافتی است که فرد در آن زندگی می‎کند. این بافت‎ها شامل خانواده، همسالان، مدرسه و محله شخص است. در خرده‎نظام است که مستقیم‎ترین تعاملات با عوامل اجتماعی مثلاً والدین، همسالان، و معلمان رخ می‎دهد. فرد در این بافت‎ها گیرنده فعل‎پذیر۸ تجارب نیست بلکه کسی است که به بنا‎شدن۹ این بافتها کمک می‎کند.

 

میـان‎نظام۱۰ روابـط بین خرده‎نظام‎ها را دربر می‎‎گیرد. نمونه‎هایی از میان‎نظام، عبارتند از رابطه تجربه‎های خانوادگی با تجربه‎های مدرسه، و تجربه‎های خانوادگی با تجربه‎های همسالان. برای مثال، کودکانی که از سوی والدینشان طرد می‎شوند، در گسترش روابط مثبت با معلمان مشکل دارند.

 

برون‎نظام۱۱ از پیوند بین یک موقعیت اجتماعی‎ که فرد در آن نقشی فعال ندارد با بافت بلافصل فرد تشکیل می‎شود. برای مثال، تجربه یک شوهر یا یک کودک در خانه ممکن است از تجربه‎های مادر در سرِ کار تأثیر بگیرد. مادر برای دریافت ارتقا باید بیشتر سفر کند، که این ممکن است باعث اختلاف بین زن و شوهر شود و الگوی تعامل با کودک را نیز تغییر دهد.

 

کلان‎نظام۱[۶]دربر‎گیرنده فرهنگی است که فرد در آن زندگی می‎کند و در نهایت، زمان‎نظام۲ از طرح‎بندی رویدادهای محیطی، گذرهای زندگی و شرایط اجتماعی تاریخی تشکیل می‎شود. برای مثال، طلاق یک گذر به حساب می‎آید. پژوهشگران به این نتیجه دست یافته‎اند که آثار طلاق بر کودکان، اغلب در اولین سال پس از طلاق به اوج می‎رسد. تا دو سال پس از طلاق، تعامل خانوادگی از ثبات بیشتری برخوردار می‎شود. ( صص. ۵۵ـ۵۶)

 

برونفن برنر (۲۰۰۴؛ برونفن برنر و موریس۳، ۲۰۰۶، نقل از سانتراک، ۲۰۰۸)  تأثیرات زیست‎شناختی را به نظریه خود افزوده و آن را نظریّه‎ای زیست‎بوم‎شناختی۴ توصیف کرده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ growing up ۴٫ middle adolescence ۷٫ emerging adulthood
۲٫ Lerner, R. M. ۵٫ late adolescence ۸٫organismic theories
۳٫ transition ۶٫ Arnett, J. ۹٫anthropological

 

 

    1. Dowling, E.

 

  1. Chaudhuri, J.

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ goodness of fit
۲٫ congruent
۳٫ Colman, J. C.
۴٫ Hendry, L. B.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ objects ۵٫ power ۹٫ construct
۲٫ symbols ۶٫ direction ۱۰٫ mesosystem
۳٫ immediate ۷٫ nested structures ۱۱٫ exosystem
۴٫ proximal processes ۸٫ passive  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ macrosystem ۴٫ bioecological ۷٫Templetpn, J.
۲٫ chronosystem ۵٫ Midgley, C. ۸٫ mastery
۳٫ Morris, P. A. ۶٫ Brown, B. V. ۹٫ Havighurst, R.

 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:03:00 ب.ظ ]




نوجوانی دوره تغییرات بسیار، از جمله تغییرات زیست‎شناختی مرتبط با بلوغ، تغییرات شناختی و تغییرات گوناگون در روابط اجتماعی، است. همان‎طور که اکلز و میجلی۵(۱۹۹۸) مطرح کرده‎اند، چنین تغییرات متنوع و سریعی می‎توانند پیامدهای مثبت و منفی برای نوجوان داشته باشند. اگرچه بیشتر نوجوانان بدون طوفان و تنیدگی زیاد از این دوره تحولی عبور می‎کنند، تعداد قابل توجهی از آنان با مشکلاتی مواجه می‎شوند که در بخش‎های بعدی این فصل به آنها خواهیم پرداخت.

 

 

در اینجا، تغییرات روان‎اجتماعی و رفتاری دوره نوجوانی را با تأکید بر اوایل این دوره از نظر خواهیم گذراند.

 

۱ـ۲ـ۲ تحول روان‎اجتماعی

 

تحول روان‎اجتماعی به جنبه‎هایی از تحول اطلاق می‎شود که ماهیّتی روان‎شناختی و اجتماعی دارند. طبق دیدگاه اریکسون (۱۹۶۸، نقل از اکلز، براون۶و تمپلتون۷، ۲۰۰۸) مجموعه‎ای از تکالیف روان‎اجتماعی به‎طور عمده رشد احساس تسلط۸، هویت و صمیمیت به‎خصوص در افراد ۱۰ تا ۲۵ ساله برجسته‎اند. تکلیف تحولی، آن گونه که هاویگرست۹ (۱۹۷۲، نقل از جاف، ۱۹۹۸) تعریف می‎کند، عبارت است از آنچه در نقطه زمانی خاصی در زندگی فرد پدیدار می‎شود و تحقّق موفقیّت‎آمیز آن به احساس خوشحالی فرد و موفقیّت در تکالیف بعدی منجر می‎شود؛ در حالی که شکست در آن به ناخشنودی فرد، عدم تأیید جامعه و دشواری در انجام تکالیف بعدی منتهی می‎گردد.

 

در سطوری که در پی می‎آیند، به موضوع هویت به عنوان تکلیف اصلی تحولی در دوره نوجوانی خواهیم پرداخت. در این راه به ترتیب، تعاریف و مفهوم‎پردازی‎های هویت، تفاوت‎های جنسی و اقتصادی اجتماعی در هویت، هویت و فرهنگ، و شیوه‎های اندازه‎گیری هویت را از نظر خواهیم گذراند.

 

۱ـ۱ـ۲ـ۲ هویت: تعریف‎هاو مفهوم‎پردازی‎ها

 

ارائه تعریفی واحد از اصطلاح هویت به دلیل موضع‎گیری‎های نظری متفاوت دشوار است. پک۱(۲۰۰۴) اظهار می‎کند که تاکنون بیش از ۵۰۰ اصطلاح برای تعریف و توصیف هویت به‎کارگرفته شده است. وی اشاره می‎کند که چیستی هویت موضوعی نیست که صرفاً در زمان کنونی مطرح شده باشد بلکه بنیادهای فلسفی آن به نظریه‎های دکارت۲و هیوم۳ برمی‎گردد.

 

دو۴(۲۰۰۰) سنت‎های نظری در حیطه هویت را به سنت‎های روان‎شناختی (برای مثال، نظریه اریکسون)، جامعه‎شناختی (برای مثال، نظریه نقش۵) و نظریه هویت اجتماعی۶(که به سنت جامعه‎شناختی نزدیک‎تر از سنت روان‎شناختی است) تقسیم‎ کرده است.

 

در ادامه، از گروه نظریه‎های روان‎شناختی به نظریه معمار هویت، یعنی، اریک اریکسون، می‎پردازیم و به دنبال آن، الگوی جیمز مارسیا را از نظر خواهیم گذراند.

 

  1. نظریه اریک اریکسون

اریک اریکسون از تأثیرگذارترین نظریه‎پردازان در مطالعه شکل‎‎گیری هویت است. نظریه او به‎خصوص از این حیث مفید است که امکان می‎دهد در یک تحلیل، عوامل روان‎شناختی، فرهنگی و تاریخی که نوجوانی و تشکل هویت بزرگسال را شکل می‎دهند، مورد توجه قرار دهیم.

 

اریکسون در اوایل کارش، زمانی که در حال تهیه و تدوین”روان‎شناسی من۱۷[۱]” خود بود، تحلیل‎های دقیقی در باب دوره کودکی و نوجوانی فرهنگ‎های بومی امریکای شمالی انجام داد. این مطالعات در قلمرو انسان‎شناسی فرهنگی همراه با تجربه‎هایی که او در باب درمان آسیب‎دیدگان جنگی و کودکان دارای اختلال داشت به این منجر شد که بعدها مشکلات جوانان آمریکایی را تحلیل کند (اریکسون، ۱۹۶۳، ۱۹۶۸، نقل از کوت و لوین، ۲۰۰۲). اریکسون همواره درصدد آن بود که بین عوامل اجتماعی، روانی و زیست‎شناختی که کنش‎وری و تحول انسان را تحت تأثیر قرار می‎دهند، پیوندهایی برقرار سازد و یک نظریه زیست‎روان‎اجتماعی تدوین کند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ Peck, S. C. ۴٫ Deaux, K. ۷٫ ego psychology
۲٫ Descartes, R. ۵٫ role theory  
۳٫ Hume, D. ۶٫ social identity theory  

 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:02:00 ب.ظ ]




اریکسون در تنظیم نظریه شخصیت‎ خود، فرض‎های اساسی نظریه فروید در باب شخصیت را اقتباس کرد؛ در حالی که بر عوامل جامعه‎پذیری بیش از عوامل زیست‎شناختی محض تأکید داشت (کوت ولوین، ۲۰۰۲).

 

محور نظریه اریکسون این است که تحول هر فرد یک رشته مراحل مشخص جهان‎شمول دارد که در تمام افراد بشر موجود است. از نظر وی، شخصیت انسان بر اساس مراحل از پیش‎تعیین‎شده و استعدادهای او رشد می‎کند (لطف‎آبادی، ۱۳۷۵).

 

کوت و لوین (۲۰۰۲) در مورد نظریه شخصیت اریکسون (شکل ۲ـ۲) می‎گویند:

 

“بن” ساختاری از شخصیت است که در نظریه اریکسون کمترین تأکید بر آن شده است. او بر نقش لیبیدو در تحول پدید‎آیی فردی[۱]، خصوصاً پس از دوره کودکی و در دوره کودکی، تأکیدی

 

 

 

 

                من فاعل

 

 

آرمان من

 

 

فرامن

 

 

خود (خودها)

 

 

من

 

 

شکل ۲ـ۲ ساختارهای روان و سازمان شخصیت از دیدگاه اریکسون ( اقتباس از کوت و لوین، ۲۰۰۲ ، ص.۱۰۱)

 

 

                                   بن

نداشت و از طرح عقده‎های۱[۲]جهانی (برای مثال، عقده اودیپ) مبتنی بر نظریه لیبیدو خودداری می‎کرد. در عوض، بر این باور بود که این عقده‎ها فقط تحت موقعیت‎های اجتماعی ـ فرهنگی خاصی به‎وجود می‎آیند. در روان‎شناسی اریکسون، بن منبع انرژی روانی۲ را تشکیل می‎دهد که به وسیله من در خدمت عاملیت۳ می‎تواند مهار شود.

 

مقاله - متن کامل - پایان نامه

 

فرامن ساختاری است که اریکسون از همه بیشتر به آن پرداخته است. در حالی که فروید بر این باور بود که فرامن به‎طور کامل تحول نمی‎یابد مگر این که عقده ادیپ انحلال یابد، از نظر اریکسون تحول هدفمند۴ فرامن خیلی زود‎تر در واکنش به شیوه‎های انضباطی آغاز می‎شود و هرگز واقعاً نمی‎توان ‎گفت که برای همیشه”تحول‎یافته” است. اریکسون بر این باور بود که فرامن تحت تغییر و تحولاتی۵ فراسوی دوره کودکی، بخشی از اختیارش را فقط پس از مبارزه۶ قابل ملاحظه با من، به من واگذار می‎کند. اختیاری که به وسیله فرامن واگذار می‎شود، به شکل آرمان من۷، توسط من به تصرف درمی‎آید. آرمان من، قلمروی از شخصیت است که رهنمودهای واقعیت محور۸ بیشتری را دربر می‎گیرد. این رهنمودها، بر تغییر و تحول ممنوعیت‎های ابتدایی فرامن که در بافت‎های اولیه جامعه‎پذیری شکل گرفته‎اند، مبتنی هستند.

 

عامل بسیار مهمی که ماهیت مبارزه من ـ فرامن را تعیین می‎کند، میزان نیرومندی۹ فرامن است که طیّ اوایل کودکی رشد می‎کند؛ نیرومندی‎ای که از نظر اریکسون به سختگیرانه بودن شیوه‎های انضباطی طیّ فرایند جامعه‎پذیری اولیه مربوط می‎شود. همچنان که فرد در خلال چرخه زندگی به پیش می‎رود، هر چه نیرومندی فرامن بیشتر باشد، سازگاری واقعیت محور برای”من”دشوارتر است.

 

اریکسون همچنین در مقایسه با فروید دیدگاه متمایزتری در باب”من”داشته است. اریکسون عاملیّت فعّال اما بسیار ناهشیار شخصیت را به”من”، اختصاص می‎دهد. از نظر اریکسون،”من”دو کنش دارد: کنش‎های تلفیقی۱۰، یعنی، اداره مؤثر اطلاعات در مورد خود و محیط، و کنش‎‎های اجرایی۱۱، یعنی، تنظیم رفتار بر مبنای این اطلاعات. بدین ترتیب، به‎نظر می‎رسد مفهوم”من”از نظر اریکسون بسیاری از رگه‎ها و ظرفیت‎هایی را که در نظریه شخصیت و روان‎شناسی اجتماعی مورد بررسی قرار می‎گیرد، دربردارد.

 

اریکسون بر این باور بود که انسان‎ها آمادگی زیست‎شناختی دارند که برای تسلط و مهار بر محیطشان تلاش کنند و این کشاننده صلاحیت۱[۳]، مبیّن اساس تحوّل من است. از نظر او، من به وسیله تنش۲ بین تکانه‎های۳، بن و موانع محیطی ایجاد می‎شود و از تنش و چالش به مقداری که با نیرومندی من متناسب باشد، لذت می‎برد. بدون چالشی برای تسلط یافتن، من فعل‎پذیر و ضعیف می‎شود و بن یا فرامن خود را برای غلبه بر شخصیت، تحمیل می‎کنند. ضمن آنکه من، معنای تنش‎هایی را که تجربه می‎‎کند، تعیین می‎کند (تجربه را تلفیق می‎کند)، در توانایی‎اش برای تسلط بر تنش‎ها قویتر می‎شود (رفتارها را اجرا می‎کند). به‎نوبه‎خود، افزایش نیرومندی در کنش‎های تلفیق و اجرای”من”که از این صلاحیت حاصل می‎شود، حرکت من را به یک سطح پیشرفته‎تر تسلط، تسهیل می‎کند. اریکسون زمانی که از هشت مرحله تحول روان‎اجتماعی سخن به میان می‎آورد، به حرکت از خلال سطوحی که از نظر صلاحیت در حال پیشرفتِ افزایشی هستند اشاره می‎کند.

 

از نظر اریکسون اگر من از کوشش برای تسلط فعّالانه بر محیط خود بازداشته شود یا کوشش کند که بر سطحی بسیار پیشرفته تسلط یابد، ناکام می‎شود و این ناکامی می‎تواند به آن آسیب رساند. به ویژه اگر ناکامی مدتی طولانی ادامه یابد یا فاقد معنایی برای”من” باشد. ضعف من طیّ این دوره‎ها به بن یا فرامن امکان می‎دهد که خلأ ایجاد شده را پر کنند و به‎تدریج بر شخصیت غلبه یابند.

 

آنچه در نظریه اریکسون بنیادی است، این است که روانِ انسان در معرض شکلی از تحول پدید‎آیی جنبی۱۴[۴]قرار می‎گیرد. بنابر این، مانند بسیاری از اشکال زندگی، انسان‎ها توانش‎ها۵ و محدودیت‎های خاصی دارند که طی عمرشان ظاهر می‎شود و می‎تواند در زمان‎های خاصی در تحول شکوفا شود اما فقط اگر شرایط محیط آنها را تسهیل کند. اگر شرایط اجتماعی پرورش‎دهنده نباشند، این توانش‎ها ظاهر نمی‎شوند یا به شکلی تحریف‎شده ظاهر می‎گردند. افزون بر این، برای شکوفایی توانش‎ها، توانش‎های کمتر پیشرفته باید قبلاً شکوفا شده و تا حدّی رشد‎یافته باشند. بنابراین، تحول پدیدآیی جنبی مستلزم یک محیط تسهیل‎کننده متداوم و نیز رشد قبلی توانش‎های خاص است. متغیر بسیار مهم در شکوفایی توانش‎های من طیّ چرخه زندگی این است که چقدر عدم ظرفیت۱ و چقدر ظرفیت اصلی۲ رشد یافته است. نسبت این ویژگی‎ها در یکتایی۳ شخصیت فرد و پیش آگهی۴ تحول پدید‎آیی جنبی بیشتر نقش دارد.

 

 

بر مبنای دیدگاه اریکسون، یک بزرگسال”سالم۵“، قابلیت تسلط فعال۶ بر محیطش را دارد، واجد وحدت شخصیت۷ خاصی است، می‎تواند جهان و خودش را به درستی ادراک۸ کند، و در نهایت، من سالم بهطور معقولی۹ در سنجیدن محیطش و تأثیر بر آن، صحیح و دقیق است. از نظر اریکسون هر چه من در اداره کارآمد اطلاعات در مورد محیطش (کنش تلفیقش) و تنظیم رفتار بر مبنای این اطلاعات (کنش اجرایی‎اش) تواناتر باشد، قوی‎تر می‎شود و قدرتمند‎تر می‎ماند. بنابراین، منِ ناسالم، منی است که کناره‎گیری۱۰ می‎کند و فعل‎پذیر می‎شود، یعنی، نمی‎تواند رفتار را به طرزی هماهنگ، متحد و هدایت‎شده۱۱ اداره کند. به علاوه ساز وکارهای دفاعی۱۲ افراطی را که اطلاعات وارد شده در مورد محیط اجتماعی را به شدت تحریف می‎کنند، به کار می‎گیرد.

 

در پروراندن مفهوم هویت من، اریک اریکسون مشاهده کرد که چگونه اشخاص می‎توانند احساس تداوم زمانی ـ مکانی۱۳ خود‎ را طیّ زمان و در موقعیت‎های اجتماعی حفظ کنند یا از دست بدهند. به عبارت دیگر، او این مسئله را مورد بررسی قرار داد که چگونه اشخاص احساس تداوم من را در مورد کنش‎های تلفیقی و اجرایی در ارتباط با رفتار خود شخص، روابط با دیگران و احساس معنای زندگی، حفظ می‎کنند یا از دست می‎دهند. به منظور درک مفهوم تداوم زمانی ـ مکانی‎ای که من تجربه می‎کند، لازم است دو زیرساختاری را که از نظر اریکسون، من را با دنیای اجتماعی پیوند می‎دهند، مدّ نظر قرار دهیم، یعنی،”منِ فاعل[۵]۱۴” و “خود۱۵“. شناخت این زیرساختارها  به روشن شدن این نکته کمک می‎کند که چرا اریکسون بحران هویت و اغتشاشات۱۶ در هویت من را “بهنجار۱۷” تلقّی می‎کند، اگر اینها واکنشی به”نابهنجاری‎های۱۸” سازمان اجتماعی باشند. وقتی” من فاعل” و “خود” مدتی طولانی در معرض تعاملات مشکل‎آفرین اجتماعی قرار می‎گیرند، مانند موقعی که فرهنگ واجد عدم سازمان اجتماعی است، اگر من “موقعیتش۱“را از دست بدهد و در نتیجه از نظر احساس خود و رابطه‎اش با دنیای شئ۲ آسیب ببیند، هویت من می‎تواند دچار اختلال شود.

 

از نظر اریکسون، منِ فاعل مانند نوعی پریسکوپ[۶]۳ عمل می‎کند که به منِ ناهشیار امکان می‎دهد به هشیاری دسترسی پیدا کند و از این طریق برای من اطلاعاتی در مورد محیط فیزیکی و اجتماعی فراهم می‎آورد. ماهیت پریسکوپی”منِ فاعل”، علت محدودیت کنش‎وری انسان، یعنی، عمدتاً عدم توانایی او در مدیریت مقدار زیاد اطلاعات، هیجان یا تجربه در ذهنِ هشیار، است. اریکسون بر این باور است که من عاملیتی است که به‎طور طبیعی واجد بیشترین مهار بر شخصیت است اما به‎طورگسترده در سطح ناهشیار عمل می‎کند و بنابراین، باید برای دسترسی به تجربه هشیار بر منِ فاعل تکیه کند. عدم توانایی منِ فاعل برای اداره تجربه زیاد، احساس تداوم زمانی ـ مکانی منِ فاعل و بنابراین، تداوم زمانی ـ مکانی من را محدود می‎سازد و به این دلیل، حفظ احساس هویت به ویژه در موقعیت‎های ناآشنا یا تنیدگی‎زا می‎تواند مشکل‎آفرین باشد که هر دو در جوامع پیچیده و سازمان‎نایافته نسبتاً متداول است. به همین دلیل اریکسون فکر می‎کرد که لازم است تأکید شدیدی بر مفهوم هویت من داشته باشد؛ زیرا هویت من مفهومی است که توانایی”من”را برای حفظ احساس تداوم زمانی ـ مکانی خصوصاً، در برخورد با بی‎ثباتی و تغییر توصیف می‎کند. در این معنا هویت من، ریختی۴ از نیرومندی من است.

 

از نظر اریکسون، خود”کلی۵“از تعدادی خودهای”ویژه۶” تشکیل شده است که هر یک کم و بیش با نقش‎های اجتماعی که فرد بازی می‎کند، در تطابق‎اند. این خودهایِ واجدِ نقش‎هایِ ویژه، بر مبنای یادگیری و تجربه مکّرر در موقعیت‎های مشابه رشد می‎کنند. در بدو ورود به یک موقعیت که منِ فاعل در آن به‎طور طبیعی کنش‎وری دارد و بر مبنای اینکه چگونه موقعیت، توسط من ناهشیار تعریف می‎شود، سطح مناسبی از خودِ واجدِ نقشِ ویژه برای واکنش نسبت به موقعیت پدید می‎‎آید و اثرهای مناسب را ایجاد می‎کند. در موقعیت‎های معمولی، تعامل برای فرد نسبتاً بدون مشکل است. در موقعیت های غیرمعمول و ناآشناست که هویت من در مدیریت رفتار مهم می‎شود. در این موقعیت‎ها، چون منِ فاعل قادر به کنش‎وری مستقل نیست و چون هیچ خودی که دارای نقشِ ویژه باشد، ایجاد نشده است که امکان کنش‎وری خودکار و ارتجالی۷ را بدهد، اضطراب قابل ملاحظه‎ای به‎وجود می‎آید. منی که قویتر است و احساس هویت بیشتر و در نتیجه خودِکلی یکپارچه‎تری دارد، در مداخله یا به‎طور مقطعی۱ (مانند به کارگرفتن خود تقلبی۲) یا از طریق ایجاد خودِ دارایِ نقشِ ویژه جدید که می‎تواند در موقعیت کنش‎وری داشته باشد، در زمان حال و آینده تواناتر است. (صص.۱۰۱ـ۱۰۷(

 

 

 

۲ـ۱ مراحل تحول

 

اریکسون در کتاب کودکی و جامعه[۷]۳(۱۹۶۳) به ترسیم ویژگی‎های هشت مرحله از تحول انسان می‎پردازد؛ یعنی، مراحل ۱) اعتماد در برابر عدم اعتماد، ۲) استقلال عمل در برابر شرم و تردید، ۳) ابتکار۴ در برابر احساس خطا و تقصیر، ۴) تسلط در برابر احساس کهتری، ۵) هویت در برابر سردرگمی نقش،۶) صمیمیت در برابر انزوا، ۷) پدید‎آورندگی در مقابل راکدماندگی و در نهایت ۸) تمامیت من در مقابل نومیدی.

 

در نظریه اریکسون، هر بحران روان‎اجتماعی سن یا مرحله‎ای از گستره زندگی را تعیین می‎کند. هر بحران، نوعی چالش است که فرد باید آن را حل کند. بحران‎ها، هنجاری۵ هستند به این معنا که جزء اجتناب‎‎ناپذیر زنده‎ بودن و رشد کردن محسوب می‎شوند. اریکسون هر بحران را به منزله یک پیوستار۶ با قطب‎های مثبت و منفی توصیف می‎کند. برای مثال، بحران دوره شیرخوارگی”اعتماد در برابر عدم اعتماد” نام می‎گیرد. از نظر اریکسون این بحران بدین معناست که کودک در این دوره باید بتواند با مراقب خود احساس اعتماد یا ایمنی برقرار کند. حل بحران نه به این معناست که بحران کاملاً به‎طور منفی یا مثبت پشت سر گذاشته شده و نه به معنای حل قطعی موضوع است بلکه به معنای کج شدن تعادل بیشتر به یک جهت (یعنی به سمت یک انتهای پیوستار) تا در جهتی دیگر است. به عبارت دیگر، مهم این است که شیرخوار اولین مرحله تحول را با احساس ایمنی بیشترـ تا ناایمنی ـ پشت سر گذارد. بر اساس نظر اریکسون، هر بحران بر پایه بحران‎های قبلی بنا می‎شود. حل موفقیت‎آمیز هر چالش به حل موفقیت‎آمیز چالش‎هایی که پیش از آن بوده‎اند، بستگی دارد. بدین ترتیب، اریکسون بر این باور است که حل موفقیت‎آمیز بحران مرحله پنجم، یعنی، هویت در برابر پراکندگی هویت، بسته به این است که فرد بحران‎های قبلی دوره کودکی را چگونه حل کرده باشد. بدون احساس اعتماد، استقلال عمل، ابتکار و تسلط، استقرار یک احساس منسجم هویت دشوار است (استاینبرگ، ۲۰۰۵).

 

در مرحله پنجم، نوجوان همه اکتسابات قبلی، یعنی، تمام دلبستگی‎های هیجانی، استقلال، ابتکارات و تحقق‎های خود را دوباره به میدان می‎آورد. در آستانه زندگی بزرگسالانه، او خود را ناگهان در یک انقلاب هورمونی واقعی غوطه‎ور می‎بیند؛ انقلابی که بر اثر رشد و نمو بدنی شدید و رشد و رسیدگی بلوغ به‎وجود آمده است. بنابر نظر اریکسون، نوجوان در جستجوی من یا هویت خویش است و سعی می‎کند که عناصر پراکنده و متفرق شخصیت خود را با همدیگر مرتبط سازد، تعارض‎های قبلی را از نو تجربه کند و در این راه اغلب با والدین خویش درگیر می‎شود. او پشت سر هم نقش‎های مختلف و رفتارهای متفاوت را تجربه می‎کند و سپس آنها را به یک سو می‎نهد. آنگاه دوباره آنها را تدارک می‎بیند تا از نو تجربه کند. اغلب اتفاق می‎افتد که نوجوان به یک ساخت‎دهی پایدار شخصیت نائل نمی‎شود و در نتیجه با فکر پراکندگی وجود خود به‎‎سر می‎برد. پاره‎ای از نوجوانان به دریافت این فکر که موجودی یگانه و از لحاظ جنسی متمایزند و بزودی باید مسئولیتهای حرفه‎ای و خانوادگی را برعهده بگیرند، نائل نمی‎آیند. اگر چنین مشکلی پا برجا بماند، نوجوان سازش صحیحی نخواهد داشت و شاید قادر به انتخاب و طرح فعالیت‎های خود نیز نباشد (منصور و دادستان، ۱۳۶۹).

 

۳ـ۱ بحران هویت

 

اریکسون، اصطلاح بحران هویت را برای توصیف شرایط قربانیان جنگی که به شدت آسیب دیده بودند و او آنها را در جریان جنگ جهانی دوم درمان کرد، نام‎گذاری کرده است. مشکل این بیماران این بود که  احساس خود را از دست داده بودند، یعنی،”من”احساس خودش را به عنوان یک موجود متداوم از نظر زمانی از دست داده بود. بدین ترتیب، احساس”هویت منِ”آنها به شدت صدمه دیده بود. (این معیار هویت من، آزمونی برای متمایز کردن”هویت من” از “هویت شخصی” و “هویت اجتماعی”است). من”عاملیت روان” است که کنش آن مهار رفتار است؛ در صورتی که دو شکل دیگر هویت”محتوا”هستند. از این حیث که آنها دانش درونی‎شده۱[۸]در مورد مفهوم خودها، رفتار اجتماعی و نقش‎هایی محسوب می‎شوند که من با فرایندهایش  مهار می‎کند. پس از جنگ، اریکسون به عنوان یک روان‎تحلیل‎گر همان نشانه‎های سردرگمی هویتِ مرتبط با آسیب هویت من را در افراد جوانِ به شدت متعارضی که احساس سردرگمی‎شان به جنگی در درون خودشان مربوط بود و همچنین در افراد یاغی۲ و بزهکاران مخرب سردرگم، که با جامعه‎شان جنگ داشتند، مشاهده کرد. اریکسون برای اینکه بین این دو موقعیت پیوندی برقرار کند، اصطلاح بحران هویت را مشخص ساخت که طیّ آن هویت پیشین فرد (هویت دوره کودکی) دیگر مناسب نیست و هویت جدیدی نیز هنوز استقرار نیافته است. این بحران معمولاً طی مرحله هویت به‎وقوع می‎پیوندد که به‎طور هنجاری در جوامع غربی معاصر طیّ بلوغ یا به دنبال بلوغ آغاز می‎شود و در اواخر سال‎های نوجوانی تا اواخر بیست سالگی پایان می‎پذیرد. البته در برخی اشخاص، بحران هویت ممکن است هرگز پایان نپذیرد؛ برای این اشخاص بحران هویت، بخش”بهنجار”زندگی‎شان می‎شود (کوت و لوین، ۲۰۰۲).

 

طیّ بحران هویت، اشخاص برزخ یا خلأ روان‎شناختی را همراه با قدری نوسان بین احساس هویت من و سردرگمی هویت، تجربه می‎کنند. تا وقتی که هویت به‎طور کامل استقرار نیافته، بحرانی وجود دارد که در جنبه‎های هشیار و ناهشیارش با سردرگمی هویت یکسان است. اریکسون بر این باور بود که بحران‎های هویت بر حسب شدت۱، تطویل۲و وخامت۳ شان متفاوت‎اند. شدت بحران هویت متناسب است با میزانی که احساس سردرگمی هویت از احساس هویت من بیشتر باشد. بحران هویت طولانی وقتی متظاهر می‎شود که خزانه‎های نقش۴[۹]طیِّ مدت طولانی، مختل شده باشند. در نهایت، بحران هویت وخیم به کوشش‎های مکرر ولی ناموفق فرد برای استقرار خزانه نقش شخصی و اجتماعی باثبات و کارآمد، اطلاق می‎گردد. از نظر اریکسون، شدت بحران هویت به عوامل فرهنگی و نه عوامل زیست‎شناختی، بسیار وابسته است. اریکسون بر این باور است که عوامل زیست‎شناختی، یعنی، کشاننده‎های جدید، نیرومندی‎های جسمانی و توانایی‎های شناختی در شدت بحران حاد هویت نقش دارند ولی این عوامل موجب بحران نمی‎شوند؛ مگر آنکه فرهنگ نتواند”من”را در تسلط بر این کشاننده‎ها و ظرفیت‎های جدید راهنمایی کند (همان منبع).

 

اریکسون (۱۹۶۸، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) عقیده دارد که کلید حل۵ بحران هویت در برابر پراکندگی هویت، در تعامل‎های نوجوان با دیگران قرار دارد. نوجوان از خلال پاسخ‎دهی به واکنش‎های افرادی که برای او اهمیت دارند، از میان عناصر متعددی که می‌توانند به گونه‌ای امکان‌پذیر بخشی از هویت بزرگسالی او شوند، دست به انتخاب می‌زند. دیگر افرادی که نوجوان با آنها تعامل دارد، همچون آینه‌ اطلاعات نوجوان را در باب این که”کیست و چه کسی باید باشد”، به او منعکس می‌کنند. به این ترتیب، پاسخ‎های این افرادِ مهم احساس هویتِ در حال تحولِ نوجوان را شکل می‌بخشد و زیر تأثیر قرار می‌دهد. بنابراین، ساختن هویت فرایندی اجتماعی و نیز روانی است. اریکسون در شکل‌دهی احساس”خود”نوجوان، برای نقش جامعه او (و به‎ویژه، افرادی که بر نوجوان تأثیر دارند) اهمیت بسیاری قائل است. هویت نوجوان حاصل بازشناسی دوجانبه میان نوجوان و جامعه است: نوجوان هویت را می‌سازد اما همزمان، جامعه نوجوان را شناسایی می‌کند. بافت اجتماعی‌ای که نوجوان می‎کوشد که احساس هویت را در آن بنا کند، بر ماهیت و پیامد این فرایند تأثیر عظیمی دارد. مسلم است که اگر هویت نوجوانان بر اساس بازشناسی از سوی جامعه ساخته شود، جامعه در تعیین این مسئله که چه نوع هویت‎هایی انتخاب‎های ممکن به شمار می‌روند، نقش مهمی خواهد داشت. جامعه تعیین می‌کند که از هویت‎هایی که انتخاب‎های اصیل به‎ شمار می‌روند، کدام خواستنی هستند و کدام خواستنی نیستند. به اعتقاد اریکسون، استقرار احساس منسجمِ هویت، پیشرفتی است که هشیارانه احساس می‌شود، و فرایندی طولانی است: احساس هویت هرگز به‎طور قطعی به‎ دست نمی‌آید و حفظ نمی‌شود. با وجود این، در نهایت، بحران هویت نوجوانی، هنگامی که با موفقیت انحلال یابد، به مجموعه‎ای از تعهدات بنیادی زندگی، یعنی، تعهدات حرفه‌ای، ایدئولوژیکی، اجتماعی، مذهبی، قومی، و جنسی منتهی می‎شود (استاینبرگ، ۲۰۰۵).

 

  1. ontogenetic development

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ complexes ۵٫ transformations ۹٫ strength
۲٫ psychic energy ۶٫ struggle ۱۰٫ synthetic functions
۳٫ agency ۷٫ ego ideal ۱۱٫ executive functions
۴٫ meaningful ۸٫ reality-oriented  
     

 

 

  1. drive for competence 3. Impulse 5. potentials

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲٫ tension ۴٫ epigenetic development  
     
     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ incapacitation ۷٫ unity of personality ۱۳٫ temporal-spatial continuity
۲٫ original capacity ۸٫ perceive ۱۴٫ I
۳٫ uniqness ۹٫ reasonably ۱۵٫ self
۴٫ prognosis ۱۰٫ withdraw ۱۶٫ disturbances
۵٫ healthy ۱۱٫ directed ۱۷٫ normal
۶٫ actively mastering ۱۲٫ defense mechanism ۱۸٫ abnormalities

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ bearings ۴٫ type ۷٫ spontaneous
۲٫ object world ۵٫ global self  
۳٫ periscope ۶٫ specific selves  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ temporarily ۳٫ Childhood & Society ۵٫ normative
۲٫ ersatz self ۴٫ inititiative ۶٫ continuum
     
     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ internalized knowledge    
۲٫ rebels    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ severity ۳٫ aggravation ۵٫ resolution
۲٫ prolongation ۴٫ role repertoire  

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:01:00 ب.ظ ]