حجّیت اجماع از منظر امام خمینی(ره) و شهید صدر- قسمت ۴ |
بسیاری از عالمان شیعه تصریح کرده اند که پدیدآورندگان اجماع عامّه اند و موجودیت آنها وابسته به اجماع است: «هم الاصل له و هو الاصل لهم»[۶۵]؛ آنان اصل اجماع هستند و اجماع اصل آنان است.
از سیّد مرتضی علم الهدی، که از جمله مجتهدان تراز اول و آغازگر دوره فقه و اصول کلاسیک شیعه است، نقل شده است که: «أنّ الإجماع شیء أحدثه العامّه و اخترعوه و أدرجوه فی الأدلّه و جعلوه قسما منها، و نحن أخذناه منهم لمّا رأیناه حقّا و وجدناه صالحاً للحجّیّه»[۶۶]: اجماع چیزی است که عامه آن را ایجاد و اختراع نمودند و در ضمن ادلّه شرعی قرار دادند و از آن جا که اجماع از نگاه ما نیز می توانست یک حجّت معتبر شرعی باشد، آن را از عامّه گرفتیم.
۱-۱-۲-۵-۱- اجماع و ارتباط آن با مسأله خلافت
بسیاری از متکلّمان عامّه گفته اند راه اثبات ولایت بر دیگران، یا نصب و تعیین از جانب خدا، یا نصّ و معرّفی از جانب ولیّ و خلیفه قبلی، یا به دست گرفتن قدرت با قهر و غلبه مانند کودتاست و یا آن که بر خلافت شخصی اجماع و اتّفاق امّت حاصل شود. اما پس از رحلت رسول خدا(ص)، از سویی خلیفه مورد نظر عامّه از جانب پیامبر(ص) منصوص و منصوب نبوده و از سوی دیگر، ادعا نشده که خلافت او با قهر و غلبه برای به دست گرفتن حاکمیّت بوده است.[۶۷]
بدین جهت عامّه برای مشروعیّت بخشیدن به حاکمیّت و خلافت ابوبکر به اجماع امّت تمسّک و استناد کردند و چون بیعت با ابوبکر توجیهى از کتاب و سنّت نداشت، مجبور شدند آن را به گونه اى توجیه کرده و از طریق اجماع، به آن صبغه اى شرعى دهند؛ و براى این کار مقدماتى را ذکر کردند:
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید. |
- مسلمانان مدینه یا اهل حلّ و عقد ساکن مدینه، بر بیعت با خلیفه اوّل اجماع کردند؛
- امامت از فروع دین است نه از اصول دین تا اجماع امّت دربارۀ آن درست نباشد؛
- اجماع، کنار کتاب و سنّت، حجّت است؛ پس همان گونه که به کتاب و سنّت تمسّک مى شود، به اجماع هم باید تمسّک کرد؛ سپس این معنا را توسعه داده، اجماع را به صورت دلیلى که در تمام مسائل شرعى قابل استناد است، به شمار آوردند.
این سخن درست نیست؛ زیرا درجه اعتبار اجماع هر قدر باشد نمى توان در صورت مخالفت با کتاب و سنّت به آن تمسّک کرد، و از آن جا که خلافت امیرالمؤمنین(ع) از طرف پیامبر(ص) منصوص است، تمسّک به اجماعى که نتیجه اش مخالفت با چنین نصّى است، درست نیست. تازه این سخن در صورتى است که در اصل تحقّق و انعقاد آن خدشه نکنیم؛ و گرنه تاریخ، بزرگ ترین گواه است که اکثریّت قاطع مسلمانان نه تنها در بیعت با ابوبکر شرکت نکردند، بلکه مدّت ها بعد، از چنین اتّفاقى آگاه شدند؛ بنابراین، چگونه مى توان ادعا کرد که بر خلافت او اجماع حاصل شده است؟![۶۸]
بنابراین طرح اندیشه اجماع، فاقد ریشه اعتقادی است؛ بلکه صرفاً عکس العملی در برابر عمل انجام یافته خارجی (یعنی قصّه سقیفه و خلافت ابوبکر) و توجیهی است برای وضع موجود و آنچه انجام گرفته، نه آنچه باید باشد. آن گاه آن را به سایر موارد چون امامت عامّه و مسائل و فروع فقهی سرایت دادند.[۶۹]
۱-۱-۲-۵-۲- اولین ادّعای اجماع
اکنون سخن در این است که طرح اجماع با هدف یاد شده در مسأله خلافت، از کی و از سوی چه کسی طرح و دنبال شد؟
بررسی ها نشان می دهد که استناد به اجماع از همان آغاز به وسیله شخص ابوبکر دنبال شد. این نکته، قرائن و شواهد تاریخی گوناگونی دارد که در زیر به برخی اشاره می کنیم:
- در همان آغازین روزهای رحلت پیامبر اکرم(ص) و روی کار آمدن ابوبکر، وقتی حضرت صدّیقه کبری(س) با ایراد خطبه افشاگرانه در مسجدالنبی، ابوبکر را مورد عتاب و ملامت شدید قرار داد که چرا به ناحق جای رسول خدا(ص) را اشغال کردید و خیانت نمودید و علی(ع) را کنار گذاشتید، ابوبکر ضمن اعتذار و دلجویی از ایشان، گفت:
خدا، رسول خدا و دختر پیامبر خدا راست می گویند. تو عین حجّت و حقیقت هستی، ولی:
«هَؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَیْنِی وَ بَیْنَکِ قَلَّدُونِی مَا تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفَاقٍ مِنْهُمْ أَخَذْتُ مَا أَخَذْتُ، غَیْرَ مُکَابِرٍ وَ لَا مُسْتَبِدٍّ وَ لَا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذَلِکَ شُهُودٌ»[۷۰]:
آنچه را به گردن گرفتم، این مسلمانان ـ امّت ـ که اینجا حاضرند، به گردن و عهده ام نهادند و آنچه گرفتم، به حکم اتّفاق و اجماع آنان گرفتم؛ در حالی که من نه زورگویی کردم و نه استبداد و خودمحوری ورزیدم و نه خود را بر دیگران پیش داشتم، و این مسلمانان گواه بر این مطلبند.
- شیخ صدوق با سندی بلند و طولانی در خصال نقل می کند: پس از قصّه سقیفه و خلافت، ابوبکر همواره در تلاش بود تا در برخورد با امیرالمؤمنین(ع) خوشرویی و محبّت نشان دهد، لکن می دید که امام از او ناراحت است و این مسأله برای او ناگوار و نگران کننده بود. بنابراین در تلاش بود تا در ضمن دیداری با امام، رضایت آن حضرت را جلب نماید و وانمود کند که او به خلافت رغبت و علاقه ای نداشته و این مردم بودند که متّفق شدند تا مسؤولیت خلافت را بر عهده او نهند. امّا وقتی که امام این گونه توجیهات را شنید، از ابوبکر پرسید: اگر راست می گویی، پس چرا پذیرفتی؟ گفت:
«حَدِیثٌ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) إِنَّ اللَّهَ لا یَجْمَعُ أُمَّتِی عَلَى ضَلَالٍ وَ لَمَّا رَأَیْتُ اجْتِمَاعَهُمْ اتَّبَعْتُ حَدِیثَ النَّبِیِ(ص) وَ أَحَلْتُ أَنْ یَکُونَ اجْتِمَاعُهُمْ عَلَى خِلَافِ الْهُدَى وَ أَعْطَیْتُهُمْ قَوَدَ الْإِجَابَهِ وَ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ أَحَداً یَتَخَلَّفُ لَامْتَنَعْتُ»[۷۱]؛
حدیثی از رسول الله(ص) شنیدم که: خداوند امّتم را بر گمراهی، گرد هم جمع نمی کند، و چون اجتماع امّت را دیدم، از سخن پیامبر پیروی کردم و محال دانستم که اجتماع امّت بر خلاف هدایت باشد و بدین جهت، خواسته آنان، خلافت، را پذیرفتم و اگر می دانستم که یک نفر تخلّف می کند، خلافت را نمی پذیرفتم.
- ابوبکر در راه با امیرالمؤمنین(ع) روبه رو شد، به حضرت عرض کرد:
«یَا أَبَا الْحَسَنِ! أَ فِی نَفْسِکَ شَیْءٌ مِنِ اسْتِخْلَافِ النَّاسِ إِیَّایَ، وَ مَا کَانَ مِنْ یَوْمِ السَّقِیفَهِ، وَ کَرَاهِیَتِکَ الْبَیْعَهَ؟ وَ اللَّهِ مَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ إِرَادَتِی، إِلَّا أَنَّ الْمُسْلِمِینَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَمْرٍ لَمْ یَکُنْ لِی أَنْ أُخَالِفَ عَلَیْهِمْ فِیهِ، لِأَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ: لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَى الضَّلَالِ.»[۷۲]؛
یا اباالحسن! آیا از آنچه در سقیفه واقع شد و مردم مرا به خلافت برگزیدند و با من بیعت کردند، ناراحتی؟ به خدا سوگند! این خواست من نبود. مسلمانان بر خلافت من اجماع کردند و برای من ممکن نبود که با اجماع آنان بر خلافتم مخالفت ورزم؛ زیرا پیامبر(ص) فرمود: امّت من بر گمراهی و خلاف واقع، اجتماع و اتفاق نمی کنند.
غرض از ذکر نمونه های یاد شده، اثبات این مطلب است که استناد به اجماع و استدلال به حدیث «لاتجتمع امّتی علی ضلال»[۷۳] با هدف مشروع جلوه دادن خلافت مطلبی است که ابتدا از سوی شخص ابوبکر مطرح شد.
۱-۱-۲-۵-۳- سرّ قرار دادن اجماع در ردیف ادلّه اربعه
قرار گرفتن اجماع در زمره یکی از ادلّه اربعه، در واقع به دلیل مماشات با عامّه است وگرنه اجماع تنها در صورتی حجّیت دارد که کاشف از موافقت معصوم(ع) باشد یا حداقل کشف از وجود یک دلیل معتبر غیر قابل خدشه کند. پس اجماع به این معنی به همان سنّت برمیگردد که دلیل خاصّ معتبری است که حکایت از قول یا فعل یا تقریر معصوم(ع) میکند. پس در واقع اجماع، شعبه ای از سنّت است و حجّیت آن به عنوان مکشوف و منکشف است و خودش اتّصاف به حجّیت ندارد.[۷۴]
بنابراین فقهای امامیّه، مسأله «اجماع» را به تبع عامّه مطرح کرده اند، زیرا عامّه آن را دلیل مستقل و در مقابل سایر ادلّه مىدانند، درحالى که امامیّه، اجماع را کاشف از رأى معصوم میدانند و به تعبیر دیگر، اجماع راهى براى رسیدن به سنّت مىباشد.
از جهت غایت نیز معلوم شد که هدف عامّه، مسائل سیاسى بوده ولى هدف امامیّه، احکام شرعیّه مىباشد.
۱-۲- فلسفه پرداختن به نظرات شهید صدر(ره) و امام خمینی(ره)
بیتردید یکی از دانشمندان علوم اسلامی که توانست در دوران معاصر تحوّل اساسی در شیوه و مبانی استنباط احکام شریعت با تعمّق در مبانی و روح شریعت ایجاد کند شهید آیتالله سیّد محمّدباقر صدر(ره) است. این فقیه مجاهد را به حقیقت میتوان صاحب مکتب دانست. فقیهان برجستهای در حوزه علمیّه او تربیت شدند که منشأ تحوّل و اثر در جهان اسلام شدهاند. این در حالی است که تمام عمر این فقیه به پنجاه سال نرسیده است. پردازش اندیشه این فقیه شهید، گویای زایش علمی مستمرّی است که تفکّر فقاهتی تشیّع از آن برخوردار است.
از سویی امام خمینی(ره) نیز علاوه بر آنکه خلاقیت و نوآوریهای ویژه در عرصه های مختلف – به ویژه اصول – دارد و سالیان سال از مکتب علمی او اندیشمندان بزرگی برخاستهاند، همچنین با جامعیتی که از حیث فلسفه و عرفان و فقه و اصول در هم آمیخته است و در عین حال با برخورداری از ذخیره علمی گسترده در این رشته ها، مرزهای دانش را خلط نکرده و به ویژه نسبت به احکام شریعت به چارچوب های سنّتی این علم و مبانی سلف صالح مقیّد مانده است. امام(ره) در عمل نیز توانست فقه را به عرصه واقعی زندگی سوق دهد و موفّق به تأسیس یک نظام سیاسی مبتنی بر این اندیشه ها و مبانی گردد و نظام حکومتی دینی در عصر غیبت را نظاممند کند و در این عرصه ها گفتمان سازی نماید.
شناخت عمیق مبانی علمی چنین فقیه اصولی، با ارزیابی مبانی فقیهی همچون شهید صدر(ره) که از این آبشخور بهره فراوان برده و او نیز همچون امام(ره) در ایجاد تحوّلات اجتماعی و سیاسی موفّق و برخوردار از اندیشهای کارآمد میباشد، ضرورتی نوین در تبیین و پردازش اندیشه دینی با رویکردی سیاسی و اجتماعی با مبانی کارآمد و برخوردار از قابلیت اجرا و تحقّق است.
تصوّر میشود که از این منظر تلاش برای فهم اندیشه های این دو چهره شاخص فقاهت معاصر به ایجاد تحوّلی نوین در بستر اندیشه های دینی کمکی مؤثر و شایان توجّه نماید.
۱-۲-۱- نگاهی گذرا به حیات علمی شهید آیت الله سیّد محمّدباقر صدر(ره)
استاد شهید آیت الله سیّد محمدباقر صدر یکی از ممتازترین و شگفت انگیزترین چهره های برجسته حوزه های علمیّه در دهه های اخیر است. او ستاره درخشانی بود که با نبوغ فکری و صفای دل خویش، جامعه اسلامی به ویژه حوزه های علمیّه را غنا بخشید. پشتکار فراوان و استعداد خارق العاده او، از وی اندیشمندی ژرف نگر در رشته های مختلف علوم اسلامی ساخته بود که با شکستن مرزهای دانش و درک نیازهای روز، به تولید علم و طرح اندیشه های نو با حفظ مبانی اسلامی دست یافت. او با تلاش فکری و اجتهادی خود کوشید تا با روش علمی و منطقی، اسلام را در برابر مکتب های پرآوازه جدید، مکتبی جامع و سرآمد مطرح کند. آیت الله صدر افزون بر موفّقیت های فراوان علمی و به جای گذاردن آثار ماندگار علمی در عرصه سیاست و اصلاح جامعه، شخصیتی بیدار و آگاه به زمان و مبارزی سخت کوش نیز بود که سرانجام همچون اجداد طاهرینش، جام شهادت در راه خدا را نوشید و چراغ راه حق جویان گردید.
۱-۲-۱-۱- جامعیّت و تنوع رشته ها
مکتب شهید صدر داراى ابعاد و جوانب گوناگونى است و به تمام رشته هاى معارف اسلامى و انسانى مى پردازد و تنها به علومى مانند فقه و اصول اکتفا نکرده است. اگر چه عرصه فقه و اصول عرصه اصلى و گسترده موفّقیت ها و ابتکارات علمى ایشان محسوب مى شود. از جمله رشته هایى که این مکتب به تحقیق و پژوهش در آنها پرداخته، عبارت است از: فقه، اصول، منطق، فلسفه، عقاید، علوم قرآن، اقتصاد، تاریخ، حقوق، سیاست هاى پولى و بانکى، نظام تعلیم و تربیت در حوزه، روش هاى عمل سیاسى و نظام هاى حکومت اسلامى و دیگر رشته هاى معرفت انسانى و اسلامى.
آن شهید بزرگوار در علم و وسعت نظر و ذوق و استعداد فوق العاده، آیتى از نبوغ بود. این نبوغ کم نظیر از زمان طفولیت و سال هاى نخست حیات و نیز در مدّت تحصیلات علمى او کاملاً نمایان بود. اساتید و همدرسان و شاگردان آن شهید و همه کسانى که مستقیم یا غیرمستقیم و از طریق کتب و مباحث ارزشمند شهید با وى ارتباط داشتند، این نبوغ را در مى یافتند.[۷۵]
۱-۲-۱-۲- ویژگی هاى شهید صدر(ره) در اصول[۷۶]
شاید بتوان گفت علم اصول به اهتمام ایشان به مرحله جدیدى راه یافت. براساس آنچه در کتاب المعالم الجدیده آوردهاند، علم اصول مراحل سهگانهاى را پشت سر گذاشته است. و ما تکامل کمّى و کیفى مباحث را به دست ایشان، ورود به مرحله چهارم به شمار مىآوریم. مراحل سهگانه علم اصول، براساس آنچه خود ذکر کردهاند، چنین است: مرحله نخست: دوره مقدماتى که ریشههاى مباحث اصولى نمایان شد. این عصر از ابن ابى عقیل و ابن جنید شروع شده و با ظهور شیخ طوسى به پایان مىرسد. مرحله دوم: دوره رشد و ظهور علم اصول به صورت مستقل. در این مرحله تأثیرات مباحث اصولى بر مباحث فقهى به صورت گستردهاى مورد توجه قرار گرفت. جلودار این دوره شیخ طوسى است و ابن ادریس و محقّق حلى و شهید اول از رجال آن حساب مىشوند. مرحله سوم: عصر کمال و شکوفایى که علم اصول به اهتمام وحید بهبهانى از اواخر قرن دوازدهم به صورت جدیدى عرضه شد. شیخ انصارى (م ۱۲۸۱ ق) از بزرگان این دوره و کسى است که علم اصول را به بالاترین درجه خود در این مرحله ترقى داد.
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1399-12-18] [ 09:15:00 ب.ظ ]
|