نظریه اختلالات شخصیتی

 

کارن هورنای (۱۹۵۲-۱۸۸۵)

 

۲-۸-۱زندگینامه

 

“همیشه بدبختی اصلی- نداشتن صمیمیت و محبت واقعی است.”

 

کارن دانیلن در دهکده ی نزدیک ‌هامبورگ آلمان متولد شد. از کودکی به برادرش رشک می‌ورزید. او پدری مذهبی، مستبد، متکبر و عبوس و ساکت و مادر جذاب و آزاد اندیشی که دائما با پدرش در جدال بود داشت مشاجره‌های مکرر والدینی که شک داشت او را دوست داشته باشند جزء تجربه‌های کودکی او برای ریشه‌های نظریه ی شخصیت او می‌باشد هورنای با اینکه ادعا می‌کرد نظریه ی جدیدی ندارم و نمی‌خواهم مکتب جدیدی را ایجاد کنم ولی با انتقاد‌های گسترده از فروید در واقع مکتب جدیدی بنا نهاد، او در طول زندگی برای محبت جستجو کرد و سعی می‌کرد با تحصیل در رشته پزشکی و رفتار بی بند و بار جنسی بیشتر شبیه یک مرد عمل کند حتی در طول مدت ازدواج و پس از آن. او از روان کاوی هم نتیجه ای نگرفت که در ۱۹۹۴ به وسیله کارل ابراهام انجام گرفت. سپس به امریکا مهاجرت کرد و از سال ۱۹۳۲ تا ۱۹۵۲ هورنای در موسسه‌های روانکاوی شیکاگو و نیویورک خدمت کرد. او بنیانگذار انجمن پیشرفت روانکاوی و موسسه روان کاوی امریکا بود.

 

 

 

 

۲-۸-۲ بررسی نظریات هورنای

 

هورنای با توجه به سه نکته مهم نظرات خود را مطرح می‌کند:

 

اولی اینکه که اظهارات فروید در مورد زنان موجب شد که هورنای به تاثیرات فرهنگی بیندیشد

 

دوم اینکه هورنای با روانکاو دیگری به نام اریک فروم در ارتباط بود و وی آگاهی هورنای را نسبت به تاثیرات بیشتر کرد.

 

سوم اینکه مطالعات هورنای در تفاوت ساختار شخصیت بیماران اروپایی و امریکایی اهمیت تاثیرات فرهنگی را تایید کرد علاوه بر این این مطالعات او را به این نتیجه رساند که روابط بین فردی، محور همه عملکرد‌های سالم و آشفته ی شخصیت می‌باشد. از نظر او عملکرد روان آزرده به چگونگی تلاش فرد در انطباق با اضطراب بنیادی مربوط است و فرد روان آزرده بین سه روش پاسخ دچار تعارض است. این سه الگو عبارتند از:

 

“گرایش به دیگران”،” مخالفت بادیگران”و”دوری از دیگران”سه شخصیت حاصل این وضعیت‌هاست، شخصیت مطیع، شخصیت پرخاشگر، شخصیت جدا هرسه الگو با عدم انعطاف شخصی و فقدان ارضاء استعدادهای بالقوه ی فردی که جوهر همه بیماری‌هایی روانی است مشخص می‌شوند. درمورد زنان او متعتقد است که از نظر زیستی زن مستعد گرایش‌های آزاد داوطلبانه، ضعف، وابستگی، سلطه پذیری و قربانی کردن خود نیست بلکه این گرایش‌ها نشانگر تاثیر قدرتمند عوامل اجتماعی است.

 

۲-۹ نظریه روان پزشکی بین فردی

 

هری استاک سالیوان (۱۸۹۲-۱۹۴۹)

 

۲-۹-۱          زندگینامه

 

از میان تمام نظریه پردازان بررسی شده سالیوان تنها نظریه پردازی است که در امریکا به دنیا آمده و در همان جامعه به تحصیل پرداخته است او تنها کسی است که با فروید تماس مستقیم نداشته و در ضمن کسی است که بر نقش اجتماعی و عوامل بین فردی در رشد انسان بیشترین تاکید را داشته است. در واقع، نظریه او به عنوان نظریه روان پزشکی بین فردی که در سال ۱۹۵۲ مطرح کرد شناخته می‌شود.

 

سالیوان به روابط اولیه نوزاد و مادر در رشد اضطراب و رشد مفهوم خویشتن اهمیت زیادی می‌داد. اضطراب ممکن است در تعامل اولیه مادر با نوزاد به وی منتقل شود بنابراین از همان ابتدا، اضطراب ماهیتا بین فردی است و خویشتن که مفهومی‌حساس در تفکر سالیوان است نیز منشا اجتماعی دارد. مفهوم خویشتن از احساساتی ناشی می‌شود که از تماس به دیگران و ازریابی‌های انعکاس یافته یا ادراک شده بوسیله ی کودک به دست آمده است.

 

تاکید سالیوان بر تاثیرات اجتماعی از نظریه‌های او در مورد رشد انسان مشهود است. این نظرات در تاکید سالیوان بر دوره ی نوجوانی و قبل از نوجوانی شایان ذکر است.مقبولیت اجتماعی، اعتبار و عزت نفس کودک نیز در خلال مرحله ی نوجوانی اهمیت پیدا می‌کند.

 

 

 

۲-۹-۲ بررسی نظریات سالیوان

 

با گسترش علاقه به اختلالات مربوط به مفهوم خویشتن، توجه روان کاوان به خصوص به مفهوم خود شیفتگی و شخصیت خود شیفته جلب شده است. جریان رشد سالم خویشتن و خود شیفتگی، مستلزم دستیابی فرد به مفهوم روشنی از خویشتن، داشتن سطح پایدار و معقولی از عزت نفس، احساس غرور از پیشرفت، آگاهی از نیازهای دیگران و جوابگویی به نیازهای آنهاست، همان طور که پاسخگویی  نیازهای خود نیز هست “خود شیفتگی شخصیت” با اختلال در مفهوم خویشتن، آسیب پذیری عزت نفس، نیاز به تحسین دیگران و فقدان همدردی با نیازها و احساسات سایر افراد توام است. در حالی که “شخصیت خود شیفته” از احساس بی ارزشی و فقدان قدرت رنج می‌برد (شرم و احساس حقارت) با خیالپردازیهایی در مورد قدرت و موفقیت نامحدود در مورد اهمیت خود، بزرگنمایی افراطی می‌کند. این افراد خود را مستحق دریافت محبت و تحسین دیگران و شخصیتی خاص و یگانه می‌دانند. این افراد در قبال دیگران بخشنده اند. ولی از لحاظ هیجانی چنین نیستند و همدلی دیگران را به شدت مطالبه می‌کنند. این افراد می ‌توانند از خود و دیگران تصویری ایده آل ارائه کنند ولی در مواقع دیگر، دیگران و خود را به طور کلی خوار جلوه دهند. به طور خلاصه یافته‌های به دست آمده از تحقیقات آزمایشی، موید مشاهدات بالینی در مورد ‌آسیب پذیری خود شیفتگان در مقابله با ضربات وارده به عزت نفس خود و نیز پاسخ خشم آلود آنها به این ضربات است.

 

نظریه دلبستگی و روابط شخصی بزرگسالان: این نظریه به تاثیر تجارب اولیه بر رشد و ارتباط آن به کار کرد بعدی شخصیت مربوط است گر چه این نظریه به طور خاص بخشی از نظریه ی روان کاوی یانظریه ارتباط بین اشخاص نیست ولی نقاط مشترکی با آنها دارد در اینجا بحث از نظام رفتاری دلبستگی است بر اساس این نظریه، نوزاد در حال رشد از مراحلی از رشد دلبستگی به افرادی که از او مراقبت می‌کنند به ویژه مادر می‌گذرد در این مطالعات نوزادان را از نظر دلبستگی در یکی از این سه دسته طبقه بندی می‌کنند.”امن” (هفتاد درصد نوزادان)”مضطرب اجتنابی” (بیست درصد نوزادان). و”مضطرب- مردد”(ده درصد نوزادان). از این نظر این تحقیقات حائز اهمیت است که تفاوت‌های فردی در دلبستگی، تفاوت‌هایی را در روابط بین فردی در بزرگسالی و خصوصا در روابط رمانتیک به وجود می‌آورد یا خیر؟ آیا سبک‌های اولیه دلبستگی “(امن، مضطرب، اجتنابی و مردد)”با سبک‌های روابط عاشقانه فرد مرتبط است درست شبیه تداومی ‌که در الگوهای رفتاری عاطفی “نظریه روان کاوی”مطرح شده است.

 

کارسالیوان از نظر تاکید بر عوامل اجتماعی، تاکید بر رشد خویشتن و سهم عمده ای که وی در درمان “اسکینروفرنی”داشته از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

 

 

 

۲-۱۰     تظریه پدیدار شناختی (فرد- محور)

 

کارل راجرز (۱۹۸۷-۱۹۰۲)

 

۲-۱۰-۱     زندگینامه

 

“ارگانیزم یک گرایش و تلاش اساسی دارد، شکوفا کردن، نگهداری کردن و بهبود بخشیدن به ارگانیزم تجربه گر”

 

کارل راجرز هشتم ژانویه ۱۹۰۲ در شهر اوک پارک واقع در ایالت ایلینوی تولد یافت. راجرز در خانواده ای سخت گیر و از لحاظ مذهبی، سازش ناپذیر و پایبند به اخلاق تربیت شد والدین او هموراه سعادت فرزندان خود را در نظر داشتند و احترام به سخت کوشی را در آنها پرورش می‌دادند. دو جریان عمده ای که بر کار راجرز تاثیر داشته است، از خلال توضیحاتی که در مورد اوان زندگی خود می‌دهد، مشهود است یکی توجه به مسایل مذهبی و اخلاقی، که قبلا شرح داده شده و دوم، احترام به روش‌های علمی ‌ظاهرا موضع از مشاهده ی تلاش‌های پدر در اداره ی مزرعه با اصول علمی‌و مطالعات راجرز در زمینه کشاورزی علمی‌ناشی شده است راجرز تحصیلات دانشگاهی خود را از دانشگاه ویسکانسین و با رشته کشاورزی آغاز کرد ولی بعد از دو سال، اهداف حرفه ای خود را تغییر داد و به کسوت کشیشی روی آورده او در خلال سفر خود به شرق در سال ۱۹۲۲ فرصت یافت تا التزام دیگران به سایر آموزه‌های مذهبی و انزجار و تنفر دو ملت فرانسه و آلمان را که در غیر این صورت، مردمی‌دوست  داشتنی بودند مشاهده کنند این تجربیات باعث پیوستن او به دانشکده الهیات شد و بعدها در مقام یک روانشناس بالینی در دانشکده تربیت معلم موفق به اخذ دکترا گرفت.

 

۲-۱۰-۲ بررسی نظریات و کارهای راجرز

 

راجرز و همکاران او، که بیشتر گرایش انسان گرایانه داشتند درسال ۱۹۶۸ موسسه ای به نام مرکز مطالعه ی انسان به وجود آوردند گسترش این فعالیتها موجب تغییراتی در کارل راجرز به این شرح شد:

 

از کار با افراد پریشان به کاربا افراد عادی، از درمان فردی به گروهی و از تحقیق تجربی به مطالعه ی پدیدار شناختی افراد.

 

از نظر راجرز، نظریه، انسان و زندگی در هم آمیخته اند، او در فصلی از کتاب خود با عنوان (این منم) چهار ده اصلی را که از هزاران درمان وتحقیق آموخته بود می‌شمرد که اهم آنها عبارتند از:

 

    • “در روابط خود با انسان‌ها به این حقیقت دست یافته ام که اگر به گونه ای رفتار کنم که واقعا نیستم، در طولانی مدت کمک کننده نخواهد بود.

 

    • دریافته ام که پذیرش دیگران بسیار پاداش دهنده است.

 

    • برای من تجربه، منبع، بسیار موثقی است.

 

    • آن چه در هر یک از ما بسیار خصوصی و یگانه است احتمالا تنها عاملی است که اگر به دیگران بگوییم ارتباط عمیق برقرار می‌ شود.

 

    • انسان‌ها اصولا جهت مثبت دارند، هر چه بیشتر مورد قبول باشند برای اصلاح مستعد تر می ‌شود.

 

  • زندگی در بهترین شکل خود فرآیندی است در حال تغییر و شدن که هیچ چیز در آن ثابت نیست”.

 

 

۲-۱۰-۳ تشکیل رویکرد پدیدار شناختی راجرز

 

همان طور که قبلا گفتیم بیشترین تاکید راجرز بر “فرآیند روان درمانی” است و نظریه راجرز در شخصیت، حاصل نظریه او در درمان است. رویکرد “پدیدار شناختی”، بر خلاف تاکید روان کاوی بر سائق‌ها غرایز، ناهشیار، کاهش تنش و تاکید بر سال‌های اولیه در رشد شخصیت، بر ادراک، احساس و گزارش‌های فردی، خود شکوفایی و فرآیند تغییر تکیه دارد.

 

 

 

۲-۱۰-۴ ساختار شخصیت از دیدگاه راجرز

 

مفهوم خویشتن مهمترین مفهوم ساختاری در نظریه کارل راجرز از شخصیت است. به نظر راجرز هر فرد، رویدادها وتجربه‌های پیرامون خود را دریافت می‌کند و به آنها معنا می‌بخشید. این مجموعه ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود می‌آورد. بخش‌هایی از میدان پدیداری که انسان آنها را به عنوان “خود”، “مرا” یا “من” می‌شناسد خویشتن را به وجود می‌آورد. مفهوم “خود پنداره” الگویی سازمان یافته و پایدار از ادراکات را بیان می‌کند. اگر چه خویشتن تغییر می‌کند ولی خصوصیات سازمان یافته، یکپارچه و ویژه “خود پنداره” همیشه حفظ می‌شود.

 

در این مفهوم، دو نکته ی قابل توجه دیگر نیز وجود دارد. نخست اینکه مفهوم خویشتن به منزله وجود فرد کوچکی در درون ما نیست. این خویشتن، کاری انجام نمی‌دهد. انسان خویشتنی ندارد که رفتار او را کنترل کند بلکه این خویشتن نشان دهنده مجموعه ای سازمان یافته از ادراکات است.

 

دوم اینکه به طور کلی، مجموعه تجارب و ادراک‌هایی که “خویشتن” نامیده می‌شود در حیطه ی آگاهی است یعنی می‌توان آنها را هشیار کرد،اگر چه افراد تجربیاتی دارند که به آن آگاهی ندارند، “خود پنداره” در اصل هشیار است راجرز معتقد است که چنین تعریفی از خویشتن صحیح و برای تحقیق ضروری است به نظر او در صورتی که خویشتن بر اساس موارد ناهشیار تعریف شود نمی‌توان آن را به صورت عینی مطالعه کرد.

 

 

 

۲-۱۱     یازهای زیستی و روانی در پیدایی شخصیت

 

 آبراهام مازلو (۱۹۷۱-۱۸۶۸)

 

۲-۱۱-۱     زندگینامه

 

مازلو در شمار مهمترین نظریه پردازان نهضت توانائی‌های انسان است. او کسی بود که این دیدگاه را به عنوان نیروی سوم در روان شناسی امریکا معرفی کرد. او سایر نیروها (یعنی روانکاوی و رفتار گرایی) را به دلیل دید بدبینانه، منفی و محدودی که در مورد انسان داشتند مورد انتقاد قرار دارد. مازلو معتقد بود که افراد اصولا خوب یا خنثی هستند ولی شدید نیستند و نیز این که در هر انسان کششی به جانب رشد یا به کمال رساندن توانایی‌های نهفته وجود دارد و آسیب شناسی روانی حاصل انحراف یا نومیدی از این ماهیت اساسی انسان است. جامعه معمولا موجب این انحراف یا نومیدی است و وقتی ما این انحراف را ماهیت اصلی ارگانیسم فرض کنیم مشکل پیش می‌آید مازلو به این مسئله توجه کرده و هم از این باور حمایت کرده که بهتراست افراد بتوانند در بیان خود آنها بوده و خودشان باشند.

 

علاوه بر این دید کلی نظارت مازلو به دو جهت اهمیت داشته است، اولا، او در انگیزش انسان نظری ارائه می‌کند که در آن بین نیازهای زیستی مانند گرسنگی، خواب، تشنگی  و نیازهای روان شناختی همچون عزت نفس، عواطف وتعلق تفاوت موجود است. ما نمی‌توانیم به عنوان یک موجود زیستی بدون غذا و آب زندگی کنیم و همین طور نمی‌توانیم به عنوان یک موجود روان شناختی و بدون ارضاء نیازهای دیگر به طور کامل رشد کنیم. بنابراین نیازها را می‌توان به صورت سلسله مراتبی از نیازهای زیستی تا نیازهای مبرم روان شناختی تنظیم کرد.

 

مازلو بر این عقیده است که روان شناسان بیشتر به نیازهای زیستی پرداخته و نظریه‌هایی در شخصیت ارائه کرده اند که بر اساس آن انسان فقط به کمبود پاسخ می‌دهد و در جستجوی کاهش تنش است مازلو ضمن عدم انکار انگیزش ما را به شناخت انگیزش که بر مبنای کمبود نباشد هدایت می‌کند که حتی ممکن است افزایش تنش به دنبال داشته باشد. این انگیزش وقتی انسان خلاق باشد به وجود می‌آید تا توانائی‌های نهفته خود را تحقق بخشد دومین سهم مازلو (۱۹۵۴) مطالعه وسیع در مورد افراد سالم، کامل و “خود شکوفا” بود. نتیجه ی تحقیق او این بود که افراد خود شکوفا دارای چه ویژگی‌هایی هستند؟

 

“خود و دیگران را به صورتی که هستند قبول می‌کنند، می‌توانند به نیازهای خود شان بپردازند ولی تمایلات و نیازهای دیگران را نیز درک کنند و به صورت مکانیکی پاسخ نگویند بلکه با چند نفر ارتباط صمیمانه و عمیق داشته و خود انگیزه خلاق عمل کنند، در مقابل همرنگی مقاومت کنند و در حالی که به واقعیات گردن می‌نهند وجود خودشان را نیز اثبات کنند”.

 

پروین و جان(جوادی و همکاران،۱۳۸۱)               

 

۲-۱۲     نظریه رویکرد صفات در شخصیت

 

گوردون آل پرت (۱۹۶۷-۱۸۹۷)

 

۲-۱۲-۱     زندگینامه

 

 “وقتی که فرد پخته و بالیده شده، پیوند با گذشته قطع می‌شود”.

 

آلپورت که در مونته زومای ایندیانا به دنیا آمد، از چهار پسر خانواده کوچکتر بود، مادرش معلم و پدرش پزشک بود. آلپورت به خاطر اختلاف سنی درخانواده و خارج آن منزوی بود.” من حوزه ی فعالیتهای خودم را ساختم. این حوزه ای خاص بود، زیرا من مناسب جمع پسران معمولی نبودم” در دوران طرد کودکی حقارت را تجربه کرد وکوشید با ممتاز شدن آن را جبران کند او ردپای برادرش فلوید را که به او حسادت می‌کرد تا دریافت درجه دکترا دنبال کرد.این تلاش برای همچشمی‌کردن با فلوید ممکن است حس هویت آلپورت را تهدید کرده باشد، ممکن است برای دفاع از فردیت خود، با بیان این نکته که انگیزه‌ها و علایق بزرگسالان، خود مختار یا مستقل از سر چشمه‌های کودکی آنهاست ،برای رد کردن همانند سازی اش با فلوید برانگیخته شده باشد او در دوران دانشجویی نمرات بالایی گرفت و مسئولیتهای گوناگونی در دانشگاه به عهده داشت.  او نوشت ” من از این فعالیتها احساس شایستگی می‌کردم (برای جبران احساس حقارت.” آلپورت در ۱۹۲۲ پس از اخذ درجه دکتری ۴۰ سال به انجام پژوهش درباره ی شخصیت و روان شناسی اجتماعی و تعلیم دادن مشغول بود او در تمام این سالها به این موضوع اذعان داشت که شخصیت دوران کودکی و بزرگسالی از یکدیگر جداست و روی یک پیوستار نیست شخصیت کودکی یک شخصیت زیستی است و شخصیت بزرگسالی یک شخصیت روان شناختی و کارکرد بزرگسالی از دوران کودکی جداست و محدودبه تجربیات گذشته ی انسان نمی‌شود، او متعتقد بود که هر کس شخصیتی بی همتاست.

 

 

 

۲-۱۲-۲ بررسی نظریات آلپورت

 

آلپورت در کتاب خود با عنوان (الگو و رشد در شخصیت) قبل از اینکه تعریفهای خود از شخصیت را ارائه دهد، ۵۰ تعریف را بررسی کرد “شخصیت عبارت است از سازمان دهی پویایی نظامهای روانی فیزیولوژیکی درون فرد که رفتار و افکار شاخص را تعیین می‌کند”

 

منظور آلپورت از سازماندهی پویا این است که اگر چه شخصیت همواره تغییر و رشد می‌کند (یعنی پویاست)، این رشد، رشدی سازمان یافته است، روانی فیزیولوژیکی به معنی آن است که شخصیت به صورت یک واحد از کارکرد ذهن و بدن تشکیل می‌شود نه کاملا ذهنی نه کاملا زیستی بلکه ترکیبی از هر دو، منظور آلپورت از تعیین می‌کند این است که همه ی جنبه‌های شخصیت رفتارها و افکار خاصی را فعال یا هدایت می‌کند. رفتار و افکار هم به معنی آن است که هر چیزی که فکر می‌کنیم و انجام می‌دهیم، شاخص یا نمونه ماست پس هر فردی بی همتاست.

 

او معتقد بود که شخصیت کودک و بزرگسال از هم جداست. بنابراین تاکید ما بر هشیار به جای ناهشیار و بر حال و آینده به جای گذشته، شناسایی یگانگی به جای عمومیت با شباهت‌ها در همه ی افراد و تمرکز بر هنجار به جای نابهنجار از این جا ناشی می‌شود او سه تیپ صفات فردی را معرفی کرد “اصلی، مرکزی وثانوی”.

 

صفات اصلی بیانگر یک آمادگی فراگیر و شخصی در زندگی فرد است و در واقع، هر عمل وی تحت تاثیر آن قرار می‌گیرد. برای مثال می‌گویم فردی ماکیا ولی عمل می‌کند منظور صفت نیکولو ماکیاول است که یک فرمانده موفق در دروه ی رنسانس بوده است در مورد فرد آزارگر این صفت از نام مارکی دو ساد که قبلا به سادیسم (آزارگر ) بوده گرفته شده.بطور کلی عده معدودی از افراد دارای صفات اصلی هستند.

 

صفات محوری یا مرکزی (مثل درستی، مهربانی، و جرات) نشان دهنده ی آمادگی‌هایی است که دامنه ی فراگیر بودن آنها از اصلی نیز کمتر است.

 

صفات ثانوی نشان دهنده ی آمادگی‌هایی است که حداقل فراگیری، همسانی و قابلیت مشاهده را دارند، به عبارت دیگر افراد، دارای صفلاتی هستند که درجات مختلفی از اهمیت و فراگیری را دارند. او عقیده داشت که صفات اغلب در یک موقعیت خاص و نه در هر موقعیت برانگیخته می‌شوند مثلا از فرد پرخاشگر نیز می‌توان انتظار داشت که رفتار خود را تعدیل کند به شرط این که آن موقعیت ما رفتار غیر پرخاشگرانه را اقتضا کند. همین طور فرد درون گرا ممکن است در بعضی موقعیت، رفتار برون گرا داشته باشد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...