کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو



آخرین مطالب

 



    1. افراد این گروه نیز نسبت به شغل وجهان بینی خود احساس تعهد می­ کنند، ولی در آنها علائمی از تجربه ی بحران هویت دیده نمی شود. آنها هویتی از پیش تعیین شده را که افراد صاحب نفوذ (معمولاً والدین و گاهی معلم، یا یک فرد قدرتمند مذهبی،و یا یک دوست پرنفوذ) برایشان تعیین کرده اند، پذیرفته اند (لطف آبادی، ۱۳۸۰). هنگامی که از آنها در مورد موضع سیاسی شان سوال می شود غالباً می گویند هیچ وقت درباره این موضوعات زیاد فکر نکرده اند بعضی از آنها افراد پایبند به باورهایشان به نظر می رسند و روحیه ی همکاری دارند. برخی دیگر نیز انعطاف ناپذیر (خشک)، جزمی و دنباله رو هستند، به نظر می رسد اگر رویداد مهمی ارزش های آزمون نشده آنها را به چالش بطلبد، احساس سردرگمی خواهند کرد.(اتکینسون و همکاران،۲۰۰۰؛ ترجمه براهنی و همکاران ۱۳۸۴). این دسته از نوجوانان و جوانان نمی توانند بین اهداف خود و والدینشان تفاوتی قائل شوند. رابطه عاطفی و تبعیت آنان از خانواده به قدری است که به اسارت نزدیک تر است تا به روابط دوستانه خانوادگی، استقلال این جوانان از خانواده به قدری دشوار است که سلامت روانی آنها در مخاطره قرار می گیرد. نوجوانان با هویت زود شکل گرفته، در بیان فردی، کارآمدی فردی و پیچیدگی شناختی سطح پایینی دارند(آقا سلطانی، ۱۳۷۸).وضعیت ضبط هویت غالباً حالتی از وابستگی نوروتیک را نشان می دهد. افرادی که چنین هویتی دارند در سلطه گرایی و نابردباری نمره بالا می گیرند و درجه بالایی از دنباله روی  و سنت پرستی را از خود نشان می دهند(مارسیا، ۱۹۹۶).

       

       

      جوانانی که دچار وضعیت ضبط هویت یابی شده اند، اغلب در مقابل تغییر و تحول مقاومت کرده و ممکن است بر میزان وابستگی و اتکای خود به موقعیت و وضع کنونی و نیز ان دسته از افرادی که به ایجاد وضعیت کنونی کمک می کنند، بیفزایند. مثلاً، جوانی که دچار حالت هویت ضبط شده است و وارد دانشگاه می شود ممکن است، مدت زمانی را که با خانواده خود صرف می کند افزایش دهد، تا در مقابل تاثیرات خارجی که ممکن است دز محیط تحصیلی جدید خود با آنها مواجه شود، مقاومت و ایستادگی نماید. این وضعیت منجر به ایجاد یک «پتوی محافظ» برای فرد میگردد (اسکوارتز، ۲۰۰۰) و بالاخره نوجوانان دارای هویت زود شکل گرفته، امنیت و حمایت را در خارج از خود، و از اشخاص مهم اطرافشان می گیرند. اگر با فشاری روبرو شوند کم طاقت هستند و با اجتناب از تغییر و دوری کردن از درگیری های طبیعی زندگی برای خودشان ایجاد امنیت می کنند (لطف آبادی، ۱۳۸۰).

       

       

      ۴-پراکندگی هویت (هویت آشفته)

       

      پرکندگی در هویت زمانی به وقوع می پیوندد که جوان نتواند مجموعه ای از آرمان های منحصر به فرد را که به عنوان پایه واساس زندگی او در دوران بزرگسالی می باشد، درخود ایجاد کند (بیرد، ۲۰۰۵). پراکندگی هویت اصطلاحی است که مارسیا برای مفهوم «سردرگمی در هویت یابی» اریکسون به کار برده است. براساس چارچوب نظری اریکسون این نوجوانان ممکن است در حل یک یا چند بحران رشدی در مراحل قبلی زندگی شکست خورده باشند. برای نمونه در مرحله قبل از نوجوانی، کودکان باید با احساس کفایت دست پیدا کنند، یعنی احساس اینکه در بعضی موارد خوب هستند(اتکینسون و همکاران،۲۰۰۰ ؛ ترجمه براهنی و همکاران، ۱۳۸۴)..

       

      کودکانی که به دلایل مختلف، مثلاً به دلیل نارسایی یادگیری یا غفلت شدید والدین، دراین راه شکست می خورند، فاقد تجهیزات کافی برای، مواجهه با مسئله هویت هستند و اغلب ف به جایگاه سردرگم سقوط می کنند (میکوچی،۱۳۸۴). افرادی که پراکندگی یا اغتشاش هوست دارند جهت گیری روشنی در زندگی ندارند.آنان به ارزش ها و باور های معینی رسیده اند و نه به کوششی برای دستیابی به آنها عمل می آورند. با آنکه این گروه هیچ آزمایش و کوشش قابل ملاحضه ای در این مورد نکرده اند فکر می کنند چنین کوششی بسیار دشوار و مستاٌصل کننده است (لطف آبادی،۱۳۸۰). از مشخصات افراد این گروه، پایین بودن حرمت خود فقدان توانایی انعطاف موفقیت هستند (آقا سلطانی،۱۳۷۸). این نوجوانان روابط کمی با والدین خود دارند و آنها را بی تفاوت و پذیری در مقابل استرس، بیان حالت شخصی، وپایین بودن سطح شناختی می باشد (میوس،۱۹۹۹). افراد متعلق به حالات هویت آشفته، نمرات پائینی در همه وظایف رشدی و تکاملی خود کسب می کنند، همچنین این افراد فاقد حس تعهد و فاقد اهداف و ارزش های درونی برای تلاش در کسب طرد کننده می دانند. حتی یک هویت منفی(به گونه ای که جامعه آن را تعریف می کند) به بی هویتی ترجیح دارد، اگر چه به اندازه هویت مثبت رضایت بخش نیست(شولتزو شولتز[۳]،۲۰۰۲، ترجمه یحیی سید محمدی، ۱۳۸۶).

       

      ۲-۱۰-۶ تغییر هویت در نوجوانی

       

      همانطور که قبلاً اشاره شد، شکل گیری هویت در نوجوانی با عواطف، خوانگاره و عزت نفس فرد رابطه ای جدایی ناپذیر دارد. هویت نوجوان با رشد فکر و احساس وی درباره خود همراه است (لطف آبادی،۱۳۸۰). ریشه های روانی-اجتماعی هویت در حرمت خود یا خود ارزشیابی انعکاس می یابد. طبق سنت پایدارمانده از زمان ویلیام جیمز، مفهوم خود و حرمت خود، به عنوان یک موضوع واحد در نظر گرفته می شود و میان آنها تفکیکی را قایل نبوده اند. ولی در حقیقت مفهوم خود و حرمت پدیده های یکسانی را تشکیل نمی دهند. ادراک از خود یا مفهوم خود، برداشت ونظریه ای است که هر فرد درباره خویشتن دارد. در حالی که حرمت خود، بهائ وارزشی ایت که شخص برای خود قائل است، وبنابراین جنبه کمی دارد، واز نظر انگیزشی نقش مهمی در رفتار فرد ایفاء می کند. (محسنی،۱۳۸۳). عده ای از محققان معتقدند(مفهوم) خود نه یک فرآیند است و نه یک فرآیند ایستا وراکد. به نظر ما در وجودمان یک هسته ثابت و پایدار وجود دارد. که هویت حقیقی و تغییر ناپذیر است. البته تمام انسان ها با مجموعه ای از توانایی های زیست شناختی و محدودیت های مشخص به دنیا می آیند که دامنه هویتی را که می توانند اتخاذ کنند محدود می کند. اما با وجود محدودیت های ژنتیک و زیست شناختی، انسان ها آزادی زیادی در تعیین هویت خویش دارند. همین قضیه که در طول زندگی خویش بارها تغییر می کنند، گواهی است بر این ادعا که می توانند در خود نوسازی کنند و موجودات کمال یافته تری شوند (وود،۱۳۷۹).

       

      ۲-۱۰-۶-۱ مکانیسم های تغییر هویت

       

      همه با این نظر موافقند که رشد هویت هم تحت تاثیر عوامل روانشناختی درونی و هم وقایع خارجی زندگی می باشد. از این رو تغییر، ممکن است به واسطه ویژگی های شخصیتی فرد شروع شود که این ویژگی های شامل شخصیت، توانایی های شناختی و ادراک، هویت کنونی و نیز تجارب زندگی می­باشد(کرامر و همکاران، ۲۰۰۴). لاویی (۱۹۹۴) تعداد زیادی از مکانیسم های احتمالی را برشمرد که در طول انتقال یا ایجاد انتقالات بین پایگاه های هویت می توان از آن استفاده کرد. این مکانیسم ها عبارتند از تعادل جویی (در نظریه پیاژه)، آمدگی تغییر، فردیت وتعارض. مکانسم های بالقوه دیگری که در انتقالات پایگاه های هویت وجود دارد ممکن است ایجاد یا درونی کردن خودهای ممکن باشد. فرد ممکن است اینگونه استدلال کند که ایجاد خودهای ممکن مکانیسمی است که با فرایند تلاش ودستیابی به هویت مرتبط است. با این حال، فرد ممکن است خودهای ممکن را براساس توانایی های یا محدودیت های درونی و ذاتی یا براساس امکانات محیط، محدود کند. خودهای ممکن به عنوان شمایلی از اید ها ونظرات اشخاص درباره آنچه که دوست دارند بشوند، آنچه می ترسند بشوند وآنچه واقعاً می شوند بیان می گردد (دانکل[۶]،۲۰۰۰). مطالعات میوس(۱۹۹۶) نشان می دهد که پایگاه های هویت از نظر سلامت روانی با یکدیگر تفاوت هایی دارند، یعنی افراد دارای هویت تعلیق و متعاقب آن هویت سردرگم دارای پایین ترین سطح سلامت روانی هستند و پایگاه های  دارای تعهد بالا (هویت زودرس وموفق) بالاترین سطح سلامت روانی هستند

       

      [۱] – Security Blanket

       

      [۲] – Sense Of Industry

       

      [۳]-Shoultze

       

      [۴] – Lavoie

       

      [۵] – Equilibration

       

      [۶] -Dancal

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 11:50:00 ب.ظ ]




    1.  

       

      توجه به پرورش تفکر انتقادی به حدود ۲۵۰۰ سال پیش و زمان سقراط برمی‌گردد. سقراط به تمرکز معلمان بر مهارت‌های استدلالی یادگیرندگان تأکید داشت و خود از سؤال برای تحریک تفکر افراد استفاده می‌کرد (آورهویزر[۱]، ۱۹۹۷). سال‌هــا پس از سقراط، تأکید چندانی بر تفکـر انتقادی وجود نداشت تا اینکه در دوره نوگرایی[۲] اندیشه انتقادی توجه روشنگران سده‌ هجدهم از جمله کانت[۳] را به خود جلب کرد و در دوره‌ فـرانوگرایی[۴] ایـن مفهـوم توسط افرادی همچون

       

       

       

       

      جان دیویی[۵]، ماکس بلک[۶]، گوردون هولفیش[۷]، رابرت انیس[۸]، متیو لیپمن[۹]، جان مک پک[۱۰] و ریچارد پل[۱۱] وارد فرایند تعلیم و تربیت شد (جهانی، ۱۳۸۲). در حدود هشت دهه پیش، دیویی اهمیت «تفکر تأملی[۱۲]» را در فرایند تعلیم و تربیت مورد تأکید قراد داد. امروزه اکثر متخصصان، تفکر تأملی دیویی را همخوان با تفکر انتقادی می‌دانند (گریسون[۱۳]،۱۹۹۱). دیویی معتقد بود هدف اصلی آموزش به جای حفظ کردن طوطی‌وار مطالب، باید تفکر تأملی و یادگیری نحوه‌ تفکر باشد (دیویی، ۱۹۳۳). از آن پس، گرچه اصطلاحات در خلال سال‌ها اندکی تغییر کردند، اما رشد تفکر انتقادی یادگیرندگان همچنان هدف اصلی فرایند تعلیم و تربیت محسوب شد و تلاش در جهت تعریف، آموزش و اندازه‌گیری تفکر انتقادی شدت پیدا کرد (انیس[۱۴]، ۱۹۸۹؛ جونز[۱۵]، ۱۹۹۳ و نوریس[۱۶]، هر دو به نقل از گیانکارلو[۱۷] و فاسیونه، ۲۰۰۱؛ کرفیس[۱۸]، ۱۹۸۸). گرچه در این زمینه تلاش‌هایی چشمگیر صورت گرفت اما تا سال ۱۹۹۰ تعریف روشنی از تفکر انتقادی که مورد توافق همگان باشد، حاصل نشد. در سال ۱۹۹۰، با حمایت مالی انجمن فلسفی آمریکا، گروهی متشکل از چهل و شش متخصص تفکر انتقادی در رشته‌های تحصیلی مختلف به سرپرستی پیتر فاسیونه[۱۹] با انجام پروژه‌ای تحت عنوان پروژه دلفی[۲۰] بعد از شش دور بحث و تبادل نظر که دو سال به طول انجامید، مفهوم‌سازی قویی از تفکر انتقادی به عنوان آنچه که باید حاصل آموزش در سطح دانشگاه باشد، ارائه دادند. پژوهش حاضر بر مبنای نتایج این پروژه هدایت می‌شود. مفهوم و تعریف تفکر انتقادی در بیانیه‌ مورد توافق این گروه به صورت زیر گزارش شده است:

       

       

       

      «ما تفکر انتقادی را قضاوت خودتنظیم[۲۱] هدفمندی می‌دانیم که حاصل تعبیر و تفسیر[۲۲]، تجزیه و تحلیل[۲۳]، ارزیابی[۲۴] و استنباط[۲۵] علاوه بر توضیح[۲۶] ملاحظات مستند، مفهومی، روش‌شناختی، معیارشناختی یا بافتی است که قضاوت بر اساس آنها صورت می‌گیرد…» (انجمن فلسفی آمریکا،۱۹۹۰، ص. ۲).

       

       

       

      بر اساس ایـن تعـریـف، تفکـر انتقـادی به عنـوان یک فـرایند شناختی به صورت «قضاوت خودتنظیم هدفمند» تعریف می‌شود. به کمک این فرایند شخص درباره‌ اینکه در شرایط معین به چه چیز اعتقاد داشته باشد و چه کاری را انجام دهد، قضاوت می‌کند. در طی این فرایند فرد از مجموعه مهارت‌های شناختی و فراشناختی مهم تجزیه و تحلیل، تعبیر و تفسیر، استنباط (نتیجه‌گیری)، توضیح، ارزیابی و خودتنظیمی برای شکل دادن به قضاوت خود، بازنگری و بهبود کیفیت آن استفاده می‌کند. این فرایند به صورت غیرخطی اتفاق می‌افتد. برای مثال، کسی که به طور انتقادی فکر می‌کند قادر است تجزیه و تحلیل خود را توضیح دهد، تعبیر و تفسیر خود را تجزیه و تحلیل کند و استنباط یا نتیجه‌گیری خود را ارزیابی کند. این تعریف همچنین بیان می‌‌کند که بخش مهمی از تفکر انتقادی روش برخورد صحیح با شواهد، در نظر گرفتن بافت و زمینه و انتخاب درست معیارها است (انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰). در ادامه‌ بیانیه‌ توافقی متخصصان پروژه‌ تحقیقاتی دلفی، متفکر نقاد ایده‌آل به صورت زیر توصیف می‌شود:

       

       

       

      «… متفکر نقاد ایده‌آل عادتاً فردی کنجکاو، مطلع و آگاه، به دنبال دلیل، نسبت به عقاید نو یا متفاوت گشوده‌ذهن، انعطاف‌پذیر، در ارزیابی بی‌طرف، در مواجهه با سوگیری‌های شخصی با خود رو راست و صادق، در قضاوت محتاط، مایل به تجدید‌نظر، درباره‌ موضوعات دارای نظری روشن و خالی از ابهام، در برخورد با مسایل پیچیده نظام‌مند، در یافتن اطلاعات مرتبط پیگیر و سخت‌کوش، در انتخاب معیارها منطقی و معقول، در کندوکاو و بررسی متمرکز و به دنبال نتیجه‌‌گیری‌هایی است که تا جایی که موضوع و شرایط امکان می‌دهد، دقیق هستند. بنابراین، پرورش متفکر نقاد خوب به معنای کار در جهت این ایده‌آل است. این کار رشد مهارت‌ها[۲۷]ی تفکر انتقادی را با پرورش این گرایش‌ها[۲۸] تلفیق می‌کند که همواره به بینش‌های سودمند می‌انجامد و پایه و اساس یک جامعه‌ منطقی و دمکرات است» (انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰؛ ص. ۲).

       

       

       

      بیانیه مذکور خاطر نشان می‌کند که هر مفهوم‌سازی از تفکر انتقادی که فقط بر مهارت‌های شناختی متمرکز باشد، کامل نیست (انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰). بلکه، متخصصان تفکر انتقادی معتقدند در این تفکر مؤلفه‌ای منش‌شناختی[۲۹] نیز وجود دارد که از آن تحت عنوان گرایش[۳۰] یاد می‌شود. گرایش نسبت به تفکر انتقادی، تمایلی است که فرد را به استفاده عملی از مهارت‌های خود در تفکر انتقادی برمی‌انگیزد و بدون آن، فرد تمایلی به کاربرد مهارت‌های تفکر انتقادی خویش ندارد. به‌طور‌کلی، گرایش‌ها ابعادی از شخصیت و تمایلاتی درونی، طولانی‌مدت و عادت‌گونه هستند که بر رفتار انسان تأثیر می‌گذارند. از این رو، فرد دارای گرایش به تفکر انتقادی به استفاده از مهارت‌های تفکر انتقادی خود تمایل و عادت دارد. به عبارت دیگر، مؤلفه منش‌شناختی گرایش به تفکر انتقادی انگیزشی درونی و مداوم است که خود را به هنگام مواجهه فرد با حل یک مسأله، ارزیابی یک ایده و یا گرفتن یک تصمیم‌ به صورت تمایل فرد به استفاده از مهارت‌های تفکر انتقادی نشان می‌دهد (گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱؛ فاسیونه، ۲۰۱۱).

       

       

      فرد دارای گرایش به تفکر انتقادی «روحیه نقادانه[۳۱]»ای دارد. داشتن روحیه نقادانه به این معنا نیست که چنین شخصی همیشه به طور منفی و بیش از حد منتقد همه کس و همه چیز است. متخصصان از عبارت استعاره‌ای روحیه انتقادی در معنای مثبت آن استفاده می‌کنند و منظور آنها این است که چنین شخصی کنجکاو است، ذهن تیزی دارد و بسیار مشتاق دانستن دلایل مسایل و اطلاعات معتبر است. همیشه می‌خواهد بداند «چرا؟» یا «چگونه؟» یا «چه اتفاقی می‌افتد اگر؟» (فاسیونه، ۲۰۱۱). شخصی که گرایشی قوی نسبت به تفکـر انتقادی دارد،

       

      احتمالاً با اظهارات زیر موافق است:

       

       

       

      «متنفرم از میزگردهایی که در آنها افراد عقاید خود را با صدای بلند بیان ‌می‌کنند ولی در توضیح اینکه چرا چنین عقایدی دارند، هیچ دلیلی نمی‌آورند.»

       

      «برای من مهم است که منظور افراد را با توجه به چیزی که دارند می‌گویند، بفهمم.»

       

      «در کارهایی که از من انتظار می‌رود با فکر خودم آنها را انجام دهم، عملکرد بهتری دارم.»

       

      «تصمیمی نمی‌گیرم، مگر اینکه با توجه به عقایدی که دارم در مورد آن فکر کرده باشم.»

       

      «به جای اتکا به نوشته‌ها و یادداشت‌های شخص دیگری، ترجیح می‌دهم اطلاعاتی را که خودم فراهم آورده‌ام، بخوانم.»

       

      «سعی می‌کنم در عقاید دیگران چیز با ارزشی پیدا کنم، حتی اگر این احتمال وجود داشته باشد که آن را رد کنم.»

       

      «اگر مسأله‌ای سخت‌تر از آنچه که انتظارش را داشته‌ام باشد، به حل کردن آن ادامه می‌دهم.»

       

      «تصمیم‌گیری عاقلانه از برنده شدن در بحث، باارزش‌تر است» (فاسیونه، ۲۰۱۱، ص. ۱۰).

       

       

       

      شخصی که گرایشی ضعیف نسبت به تفکر انتقادی دارد، احتمالاً با اظهارات بالا مخالف و با اظهارات زیر موافق است:

       

       

       

      «من کارهایی را ترجیح می‌دهم که در آنها فرد ناظری به من بگوید دقیقاً چه کاری را انجام دهم و دقیقاً چگونه آن را انجام دهم.»

       

      «مهم نیست مسأله‌ای چقدر پیچیده باشد، می‌توان مطمئن بود که همیشه راه حل ساده‌ای وجود دارد.»

       

      «من وقت خود را با جست و جوی مطلبی در کتاب‌ها، تلف نمی‌کنم.»

       

      «از اینکه استادان به جای اینکه فقط پاسخ سـؤال‌ها را بگویند درباره آنها بحث کنند، متنفرم.»

       

      «… هر مطلبـی را که فکـر می‌کنی باعث هم‌ عقیده شدن دیگـران با تو می‌شـود، بیـان کن.» (فاسیونه، ۲۰۱۱، ص. ۱۰).

       

       

       

      پیتر فاسیونه و همکارانش (راهنمـای سیاهه گـرایش به تفکـر انتقـادی کالیفرنیا[۳۲]، ۲۰۰۷؛

       

      فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه، گیانکارلـو، فاسیونه و گینن[۳۳]، ۱۹۹۵؛ گیانکارلـو و فاسیونه،

       

      ۲۰۰۱) در مطالعات خود نشان داده‌اند که هفت جفت گرایش مثبت و منفی نسبت به تفکر انتقادی یا هفت ویژگی منش‌شناختی دوقطبی در ارتباط با تفکر انتقادی وجود دارند. قطب‌های مثبت این هفت ویژگی منش‌شناختی هفت عادت فکری خوب و قطب‌های منفی آنها هفت عادت فکری بد را تشکیل می‌دهند. عادت‌های فکری خوب یک متفکر نقاد عبارتند از حقیقت‌جویی[۳۴]، گشوده‌ذهنی[۳۵]، تحلیلگری[۳۶]، قاعده‌مندی[۳۷]، اعتماد به [نفس در] تفکر انتقادی[۳۸]، کنجکاوی[۳۹] و پختگی شناختی[۴۰]. عادت‌های فکری بد فردی که نقادانه فکر نمی‌کند بی‌صداقتی[۴۱] با خود (در برخورد با اطلاعاتی که به دست می‌آیند)، تعصب[۴۲]، بی‌توجهی[۴۳] (نسبت به دلالت‌های ضمنی اطلاعات)، بی‌قاعدگی[۴۴] (در روش برخورد با  اطلاعات)، بی‌اعتمادی[۴۵] به قدرت استدلال خود، بی‌تفاوتی[۴۶] (نسبـت به یافته‌های تازه و جدید) و ساده‌نگری[۴۷] (به طور‌ مثال، به صورت دوگانه‌گرایی ساده‌انگارانه[۴۸]) هستند (راهنمای سیـاهه گرایش به تفکـر انتقـادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵؛ گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱). جدول شماره ۱-۱ این عادت‌های فکری خوب و بد یا گرایش‌های مثبت و منفی نسبت به تفکر انتقادی را نشان می‌دهد.

       

       

       

       

       

       

       

      جدول شماره ۱-۱: گرایش‌های مثبت و منفی نسبت به تفکر انتقادی (برداشت شده از گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱)

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

      گرایش‌های مثبت و منفی نسبت به تفکر انتقادی
      گرایش‌های مثبت گرایش‌های منفی
      حقیقت‌جویی بی‌صداقتی (رو راست نبودن با خود از نظر فکری)
      گشوده‌ذهنی (بی‌تعصبی درباره عقاید خود) تعصب درباره عقاید خود
      تحلیلگری بی‌توجهی (برخورد سطحی)
      قاعده‌مندی بی‌قاعدگی
      اعتماد به نفس در تفکر انتقادی بی‌اعتمادی به قدرت استدلال خود
      کنجکاوی بی‌تفاوتی
      پختگی شناختی ساده‌نگری

       

       

      از آنجـا که گرایش‌های مثبت فــرد را به استفــاده از مهارت‌های تفکــر انتقــادی برمی‌انگیزانند و بدون داشتن میزانی از این گرایش‌ها فرد تمایلی به کاربرد مهارت‌های تفکر انتقادی خود ندارد، مطالعه حاضر بر گرایش‌های مثبت دانشجویان نسبت به تفکر انتقادی و عوامل مؤثر بر آنها تمرکز دارد. در ادامه، به تعریف مفهومی این گرایش‌ها پرداخته می‌شود.

       

      اولین گرایش، «حقیقت‌جویی» است. فرد دارای این گرایش مشتاقانه درصدد آن است که حقیقت امور را بداند. از این رو، به دنبال آن است که بهترین اطلاعات را درباره آنها پیدا کند. چنین فردی برای پرسیدن سؤالات از خود شجاعت نشان می‌دهد. اگر در کندوکاوها و بررسی‌های خود با اطلاعات معتبری مواجه شود که با نظرات و عقاید قبلی وی مغایرت دارند، با خود روراست می‌ماند و به طورمنصفانه و بی‌طرف با آن اطلاعات برخورد می‌کند؛ حتی اگر دانسته‌ها و یافته‌های جدید وی علایق، تمایلات و عقاید پیش‌پنداشته شده او را زیر سؤال ببرند. چنین فردی وقتی به بحث و تبادل نظر با دیگران می‌پردازد، به جای آنکه درصدد برنده شدن در بحث باشد، به دنبال آن است که به اطلاعات صحیح و معتبر دست پیدا کند (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵).

       

      دومین گرایش، «گشوده‌ذهنی» نسبت به عقاید نو و یا مخالف است که گرایش به بی‌تعصبی نیز گفته می‌شود. فرد دارای این گرایش دگراندیش‌پذیر است. یعنی، نسبت به نظرات و عقاید متفاوت از نظر و عقیده خود شکیبایی نشان می‌دهد و به حق دیگران برای داشتن عقاید متفاوت احترام می‌گذارد. علاوه بر این، چنین فردی مراقب سوگیری‌های احتمالی و تعصبات خود نیز است (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران ، ۱۹۹۵).

       

      گرایش «گشوده‌ذهنی» از گرایش «حقیقت‌جویی» از این لحاظ متفاوت است که شخص «حقیقت‌جو» بدون در نظر گرفتن اینکه به دست آوردن اطلاعات بیشتر و معتبرتر ممکن است عقاید و باورهای فعلی‌ او را زیر سؤال ببرد، تمایل به کسب اطلاعات دارد تا بتواند از آن طریق به حقیقت دست پیدا کند. این در حالی است که «گشوده‌ذهنی» بیشتر با دگراندیش‌پذیری و تحمل عقاید متفاوت ارتباط دارد که ممکن است فرد را به حقیقت نزدیک کند یا نکند. به این ترتیب، ممکن است شخصی ذهنی گشوده داشته باشد اما به دنبال حقیقت نباشد یا به دنبال حقیقت باشد ولی ذهنی گشوده نداشته باشد (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷).

       

      سومین گرایش، «تحلیلگری» است. فرد دارای این عادت ذهنی گرایش به پیش‌بینی پیامدهای احتمالی رویدادها و همچنین ایده‌های افراد دارد. به همین دلیل، اگر از لحاظ عملی یا مفهومی مشکلی در کار باشد، متوجه آن می‌شود. این امر باعث می‌شود چنین فردی همواره نسبت به نیاز به مداخلۀ پیش‌بینانه هشیار باشد. علاوه بر این، چنین فردی در حل مسایل برای به کارگیری استدلال، استفاده از شواهد و واقعیت‌یابی ارزش زیادی قایل است؛ حتی اگر مسأله مورد نظر چالش‌برانگیز یا دشوار باشد (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵).

       

      چهارمین گرایش «قاعده‌مندی» است. فردی که دارای این عادت فکری خوب است، گرایش به کندوکاوها و بررسی‌های سازماندهی‌شده و قاعده‌مند دارد. در کار او هیچ نوع خاصی از سازماندهی از قبیل خطی یا غیرخطی بر دیگری ارجحیت ندارد و تنها شرایط هستند که تعیین‌ می‌کنند کدام نوع سازماندهی مناسب است. شخص قاعده‌مند هر چقدر هم که متبحر باشد، تلاش می‌کند به موضوعات، سؤالات و یا مشکلات به طور نظام‌مند، متمرکز و مستمر بپردازد و در آنها از خود پشتکار نشان دهد (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵).

       

      دو گرایش «قاعده‌مندی» و «تحلیلگری» یکسان نیستند. ممکن است فردی قادر به انجام یک بررسی قاعده‌مند در مورد چیزی باشد اما به هیچ وجه قادر به تحلیل آن نباشد (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷).

       

      پنجمین گرایش، «اعتماد به نفس در تفکر انتقادی» است. این گرایش و عادت فکری خوب به میـزان اعتمادی که فرد به قدرت استدلال خود دارد، برمی‌گردد. اشخاص دارای اعتماد به نفس در تفکر انتقادی، هم خود به قضاوت‌های خود اعتماد دارند و هم معتقدند که دیگران نیز به قضاوت‌های آنها اعتماد دارند. در نتیجه، چنین افرادی بیان می‌کنند که دیگران در حل مسایل یا  تصمیم‌گیری‌های خود در مورد اینکه چه کاری را انجام دهند و چه کاری را انجام ندهند، از آنها کمک می‌گیرند (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵).

       

      ششمین گرایش، «کنجکـاوی» است. منظور از این گرایش و عادت فکـری خوب کنجکاوی ذهنـی فرد است. فرد کنجکاو برای مطلع بودن از پدیده‌ها ارزش قایـل است و مایل است بداند که پدیده‌ها چگونه کار می‌کنند. وی همواره تمایل به یادگرفتن دارد، حتی زمانی که از آن یادگیری نمی‌تواند بلافاصله و فوراً استفاده کند (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵).

       

      هفتمین گرایش، «پختگی شناختی» است. فردی که از لحاظ شناختی پخته است، گرایش دارد در تصمیم‌گیری‌های خود با درایت و با تدبیر عمل کند. چنین فردی با مسایل با این درک برخورد می‌کند که بعضی مسایل ساختاری پیچیده دارند، بعضی موقعیت‌ها بیش از یک راه حل موجه و قانع کننده دارند و گاهی قضاوت‌ها باید بر اساس معیارها، زمینه، شواهدی که مانع از قطعیت و یقین می‌شوند، صورت بگیرند (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵).

       

      همانطور که پیش از این گفته شد، این گرایش‌ها فرد را به استفاده عملی از مهارت‌های خود در تفکر انتقادی برمی‌انگیزانند و بدون داشتن سطحی از آنها فرد تمایلی به کاربرد مهارت‌های تفکر انتقادی خود و یا بهبود کیفیت آنها ندارد. این در حالی است که بدون داشتن سطحی از مهارت‌های تفکر انتقادی نیز فرد نمی‌تواند این گرایش‌ها را رشد دهد. به عبارت دیگر، بین گرایش‌های تفکر انتقادی و مهارت‌های تفکر انتقادی تعاملی پویا و متقابل وجود دارد. از یک سو، دستیابی به مهارت‌های تفکر انتقادی گرایش‌های فرد را رشد می‌دهند و از سوی دیگر، گرایش‌ها فرد را برمی‌انگیزانند تا مهارت‌های تفکر نقادانه خود را به کار بندد (فاسیونه، ۲۰۱۱؛ هالپرن، ۱۹۹۸(. به همین دلیل، در راستای کمک به بهبود کیفیت تفکر انتقادی فراگیران، پرورش‌دهندگان باید هم به مهارت‌های این نوع تفکر و هم به گرایش‌های مرتبط با آن توجه نشان دهند و عوامل مؤثر بر رشد آنها را بشناسند. با وجود این، تحقیقات مربوط به تفکر انتقادی به طور عمده بر مهارت‌های آن متمرکز بوده‌اند و علی‌رغم اهمیت گرایش‌های تفکر انتقادی تنها در سالهای اخیر تمرکز خود را از مهارت‌ها به گرایش‌ها معطوف کرده‌اند. به همین دلیل، از نظر تحقیقاتی توجه چندانی به بررسی عوامل مؤثر بر گرایش‌های تفکر انتقادی نشده است. از این رو، پژوهش حاضر به دنبال شناخت عوامل مؤثر بر رشد گرایش‌های تفکر انتقادی دانشجویان است.

       

       

       

      [۱] . Overhoiser

       

      [۲] . modernism

       

      [۳] . Kant

       

      [۴] . post modernism

       

      [۵] . John Dewey

       

      [۶] . Maks Black

       

      [۷] . Gordon Hulfish

       

      [۸] . Robert Ennis

       

      [۹] . Mathew Lipman

       

      [۱۰] . John MacPeck

       

      [۱۱] . Richard Paul

       

      [۱۲] . reflective thinking

       

      [۱۳] . Garrison

       

      [۱۴] . Ennis

       

      [۱۵] . Jones

       

      [۱۶] . Norris

       

      [۱۷] . Giancarlo

       

      [۱۸] . Kurfiss

       

      [۱۹] . Peter Facione

       

      [۲۰] . Delphi

       

      [۲۱] . self-regulation

       

      [۲۲] . interpretation

       

      [۲۳] . analysis

       

      [۲۴] . evaluation

       

      [۲۵] . inference

       

      [۲۶] . explanation

       

      [۲۷] . skills

       

      [۲۸] . dispositions

       

      [۲۹] . characterological

       

      [۳۰] . disposition

       

      [۳۱] . critical spirit

       

      [۳۲] . California Critical Thinking Disposition Invenotry (CCTDI) manual

       

      [۳۳] . Gainen

       

      [۳۴] . truth-seeking

       

      [۳۵] . open-mindedness

       

      [۳۶] . analyticity

       

      [۳۷] . systematicity

       

      [۳۸] . CT-confidence

       

      [۳۹] . inquisitiveness

       

      [۴۰] . cognitive maturity

       

      [۴۱] . dishonesty

       

      [۴۲] . intolerance

       

      [۴۳] . inattention

       

      [۴۴] . haphazard

       

      [۴۵] . mistrustful of reason

       

      [۴۶] . indifference

       

      [۴۷] . simplistic

       

      [۴۸] . naively dualistic

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 11:49:00 ب.ظ ]




    1.  

       

      تحقیقاتی کمّی که پیش از این در زمینه گرایش‌های تفکر انتقادی انجام شده‌اند، رابطه متغیرهای مختلفی را با این گرایش‌ها مورد بررسی قرار داده‌اند. با این حال، مرور این تحقیقات حاکی از آن است که آنها به طور عمده روابط احتمالی موجود را در حد روابط همبستگی مدّ نظر قرار داده‌اند و به ندرت تحقیقی سعی بر آن داشته است تا قدرت پیش‌بینی‌کنندگی متغیری را در مورد انواع مختلف گرایش‌های تفکر انتقادی به آزمون گذارد و به بررسی نحوه تأثیر آن بر این گرایش‌ها بپردازد. علاوه بر این، این تحقیقات به بررسی تأثیرات متغیرها به صورت جداگانه پرداخته‌اند و تحقیقی وجود ندارد که به بررسی تأثیر چند متغیر بر نحوه شکل‌گیری گرایش‌های تفکر انتقادی، به‌طورمستقیم یا غیرمستقیم، با در نظر گرفتن تأثیرات احتمالی خود متغیرها بر هم و در قالب مدل اقدام کرده باشد. از این رو، پژوهش حاضر درصدد آن است که بر اساس تحقیقات و ادبیات پیشین مدلی را پیشنهاد دهد و به آزمون گذارد که نحوه تأثیرگذاری عوامل مؤثر بر گرایش‌های تفکر انتقادی را تبیین می‌کند. در ادامه، چگونگی شکل‌گیری این مدل تشریح خواهد شد. پیش از آن، به منظور فراهم آوردن چهارچوبی کلی که ارتبـاط بیـن مباحث بعـدی را روشن‌تر می‌سـازد، مدل مورد آزمون پژوهش حاضر به صورت کلی ارائه خواهد شد.

       

      چهارچوب کلی مدل مورد آزمون پژوهش حاضر در مورد عوامل مؤثر بر رشد گرایش‌های تفکر انتقادی دانشجویان در شکل شماره ۱-۱ نشان داده شده است.

       

      شکل شماره ۱-۱- چهارچوب کلی مدل مورد آزمون پژوهش حاضر در مورد عوامل مؤثر بر رشد گرایش‌های تفکر انتقادی

       

       

       

      این مدل بیانگر آن است که ارتباطات خانوادگی و دانشگاهی دانشجویان در حالی که خود از ارزش‌های فرهنگی جامعه تأثیر می‌پذیرد، به دو صورت مستقیم و غیرمستقیم (از طریق تحت تأثیر قرار دادن ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه[۱] دانشجویان) بر گرایش‌های تفکر انتقادی آنها تأثیر می‌گذارد. این مدل از تلفیق مدل نظام‌مند شومر- ایکینز[۲] (۲۰۰۴) در مورد تأثیر عوامل فرهنگی- اجتماعی بر رشد ویژگی‌های شناختی افراد و نظریه نیازهای پایه[۳] رایان[۴] و دسی[۵] (a2000) حاصل شده است. مدل شومر- ایکینز بیان می‌کند که عوامل تأثیرگذار فرهنگی- اجتماعی در حالی که خود بخشی از یک شبکه نظام‌مند هستند، به صورت زیر بر رشد شناختی افراد تأثیر می‌گذارند. این مدل در شکل شماره ۱-۲ نشان داده شده است.

       

       

       

       

       

       
         

       

       

       

       

      شکل شماره ۱-۲- نحوه اثرگذاری عوامل فرهنگی- اجتماعی بر یادگیرنده (اقتباس شده از شومر- ایکینز، ۲۰۰۴، ص.۲۶)

       

       

       

      از آنجا که نتایج تحقیقات پیشین (کاکای[۶]، ۲۰۰۱) در مورد اثرات بافت فرهنگی- اجتماعی بر رشد گرایش‌های تفکـر انتقـادی دانشجویان، به جز در مورد تأثیر همسالان، با مدل شومر- ایکینز (۲۰۰۴) مطابقت دارد، بخش‌هایی از مدل پیشنهادی پژوهش حاضر که با خطوط مقطع نشان داده شده‌اند، از مدل شومر- ایکینز اقتباس شده است. بخش‌های دیگر مدل که با زمینه تیره‌تر نشان داده شده‌اند، از نظریه نیازهای روان‌شناختی پایه رایان و دسی (a2000) اقتباس شده است. این نظریه بیان می‌کند که عملکرد بهینه افراد در زمینه‌های مختلف، وابسته به ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه یا بنیادی[۷] آنها است. بنا به این نظریه، نیازهای روان‌شناختی پایه شامل نیاز به خودپیروی[۸]، نیاز به شایستگی[۹] و نیاز به ارتباط[۱۰] داشتن با افرادی که برای فرد اهمیت دارند، هستند. زمانی ارضای این نیازها احساس می‌شود که فرد احساس کند خودپیرو، شایسته و در ارتباط با کسانی است که برای او مهم هستند. نظریه نیازهای پایه تأکید دارد که عوامل محیطی- اجتماعی منجر به ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه و عملکرد بهینه یا بهزیستیِ[۱۱] متعاقب ارضای این نیازها می‌شوند (دسی و رایان، ۲۰۰۰؛ رایان، ۱۹۹۵؛ رایان و دسی، a2000، b2000). به عبارت دیگر، عوامل محیطی- اجتماعی با میانجی‌گری ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه بر بهزیستی یا عملکرد بهینه افراد تأثیر می‌گذارند. می‌توان این نظریه را به طور خلاصه به صورت زیر نشان داد:

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

             
         
           
       

       

       

       

       

       

       

       

       

      شکل شماره ۱-۳- نظریه نیازهای روان‌شناختی پایه  (رایان و دسی، a2000)

       

       

       

      این در حالی است که همخوان با این نظریه، یافته‌هایی (کاکای، ۲۰۰۱) وجود دارد مبنی بر اینکه محیط اجتماعی- ارتباطاتی خانواده و دانشگاه می‌تواند از طریق تسهیل بروز ویژگی‌هایی که شبیه به نیازهای روان‌شناختی پایه ارضا شده هستند، بر شکل‌گیری گرایش‌های تفکر انتقادی دانشجویان تأثیر مثبت داشته باشند. این یافته‌ها حاکی از آن هستند که محیط اجتماعی- ارتباطاتی خانواده و دانشگاه می‌تواند بروز ویژگی‌هایی همچون در بیان افکار و عقاید خود مستقل، با جرأت و با کفایت بودن را تسهیل کند و در عین حال مانع از آن شود که این ویژگی‌ها روابط درازمدت دانشجویان با دیگران را با تهدید مواجه سازند. بر این اساس، مدل پیشنهادی پژوهش حاضر از تلفیق مدل نظام‌مند شومر- ایکینز (۲۰۰۴) و نظریه نیازهای پایه رایان و دسی (a2000) ضمن مد نظر قرار دادن یافته‌های تحقیقاتی مربوط به عوامل مؤثر بر رشد گرایش‌های تفکر انتقادی در چهار سطح شکل گرفته است. به این ترتیب که سه سطح از عوامل یعنی، عوامل فرهنگی، عوامل ارتباطاتی خانوادگی- دانشگاهی و عوامل فردی بر گرایش‌های تفکر انتقادی تأثیر می‌گذارند. پس از ارائه چهارچوب کلی مدل پیشنهادی پژوهش حاضر که به منظور روشن‌تر ساختن ارتباط بین مباحث بعدی مطـرح شد، در ادامه، چگونگـی شکل‌گیـری آن به طـور مبسوط تشریـح می‌شود و هر یک از سطـوح آن به طور جداگانه مورد

       

      بحث قرار می‌گیرد.

       

      اگرچه در ادبیات پیشین مدلی در مورد نحوه تأثیرگذاری متغیرها بر گرایش‌های تفکر انتقادی وجود ندارد، اندک تحقیقات کیفی صورت گرفته در این زمینه می‌توانند به شناخت ساز و کارهایی که از طریق آنها رشد گرایش‌های تفکر انتقادی تسهیل یا بازداری می‌شود، کمک کنند. اطلاعات حاصل از مصاحبه‌های کاکای (۲۰۰۱) با دانشجویان دارای گرایش به تفکر انتقادی در دانشگاه هاوایی نشان می‌دهد که تأکید بر ارزش‌هایی همچون کنجکاوی، استقلال، اتکا به خود[۱۲]، برخورداری از قدرت تجزیه و تحلیل و گشوده‌ذهنی نسبت به عقاید نو و یا مخالف در محیط خانواده و دانشگاه موجب شکل‌گیری گرایش‌های تفکر انتقادی دانشجویان می‌شود. این در حالی است که خانواده و دانشگاه نهادهایی اجتماعی‌ هستند که خود زیر چتر بزرگتری به نام «جامعه» قرار دارند. دانشجویان نیز با تأکید بر این موضوع در مصاحبه‌های خود بیان می‌کردند که جامعه به عنوان یک کل، در ایجاد گرایش اعضای خود به تفکر انتقادی نقش مهمی دارد. در همین ارتباط مقوله[۱۳]‌ای که از اطلاعات این تحقیق به دست آمده است، «بینش‌های فرهنگی[۱۴]» جامعه «در مورد گرایش‌های تفکر انتقادی» است که به اعتقاد کاکای (۲۰۰۱) علت پدیدار شدن این مقوله زمینه‌های فرهنگی گوناگون (اروپایی[۱۵]، آسیای شرقی، هاوایی، میکرونزیایی[۱۶] و آمریکایی) دانشجویان مورد مصاحبه بوده است. این دانشجویان همگی متفق‌القول بیان می‌کردند که این فرهنگ جامعه است که زمینه رشد گرایش‌های تفکر انتقادی را فراهم می‌آورد و یا مانع از رشد آنها می‌شود. به طورکلی، نتایج این تحقیق حاکی از نقش اثرات بافت فرهنگی- اجتماعی بر رشد گرایش‌های تفکر انتقادی است. به این ترتیب که فرد و گرایش‌های تفکر انتقادی وی از خانواده و دانشگاه تأثیر می‌پذیرند و خانواده و دانشگاه نیز به نوبه خود از جامعه و فرهنگ حاکم بر آن متأثر می‌شوند.

       

       

      این نتایـج شبیه به نظریه نظام‌های بوم‌شناختی[۱۷] برونفن برنر[۱۸] (۱۹۷۹) در مورد رشد انسـان

       

      است که بیان می‌کند رشد انسان در درون نظام پیچیده‌ای از روابط تحت‌تأثیر چندین سطح از متغیرهای محیطی قرار می‌گیرد. اولین سطح تأثیر (بعد از خود فرد) شامل خانواده، محیط تحصیل و همسالان است؛ سطح بعد تأثیر شامل محله و جامعه است؛ و بیرونی‌ترین سطح تأثیر فرهنگ با آداب و رسوم اجتماعی و قوانین خود است.

       

      دیدگاه ساختن‌گرایی اجتماعی[۱۹] نیز که بـر مبنای فـرض اساسی خود بیان می‌کند افراد در یادگیـری شرکت‌کنندگان فعـال هستند و خودشان دانش خود را می‌سازند، بر این نکته که ارتباطات اجتمـاعـی با والدین، همسـالان و معلمـان در رشد شنـاختی نقش اسـاسـی دارند، تأکید می‌کند (شانک[۲۰]، ۲۰۰۰).

       

      هماهنگ با تأکید نظریه نظام‌هـای بوم‌شناختـی بـرونفن برنـر و دیدگاه ساختـن‌گـرایی اجتماعی مبنی بر تأثیـر محیط اجتماعی بر رشد ویژگی‌های شناختی افراد، شومر- ایکینز (۲۰۰۴) نیز در حیطه باورهای معرفت‌شناختی[۲۱] مدلی نظام‌مند را ارائه کرده است که بیان می‌کند عوامل تأثیرگذار اجتماعی در حالی که خود بخشی از یک شبکه نظام‌مند هستند، بر یادگیرنده تأثیر می‌گذارند. این مدل در شکل شماره ۱-۲ نشان داده شده است. شومر- ایکینز (۲۰۰۴) بیان می‌کند در هر لحظه معین افکار، اعمال و انگیزش‌های یادگیرنده حاکی از میزان همگرایی یا ناهمگرایی بخش‌های مختلف این نظام است.

       

      نتایج تحقیق کیفی کاکای (۲۰۰۱) در مورد اثرات بافت فرهنگی- اجتماعی بر رشد گرایش‌های تفکر انتقادی، به جز در مورد تأثیر همسالان بر یادگیرنده، با مدل نظام‌مند شومر- ایکینز مطابقت دارد. همانطور که پیش از این گفته شد، نتایج این تحقیق نشان می‌دهد که گرایش‌های تفکر انتقادی دانشجویان از خانواده و دانشگاه آنها تأثیر می‌پذیرند و خانواده و دانشگاه نیز به نوبه خود تحت تأثیر فرهنگ حاکم بر جامعه هستند. در نتیجه، می‌توان نتایج این تحقیق را به صورتی که در شکل شماره ۱-۴ آمده است نشان داد.

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       
         

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

      شکل شماره ۱-۴-  نحوه اثرگذاری عوامل فرهنگی – اجتماعی بر گرایش‌های تفکر انتقادی دانشجویان بر اساس نتایج تحقیق کیفی کاکای (۲۰۰۱).

       

       

       

      تأثیـر فرهنگ جامعه بـر سطح گرایش‌های تفکر انتقادی دانشجویان به واسطه سبک‌هـای ارتباطات اجتماعی علاوه بر یافته‌های بخش کیفی تحقیق کمّی-کیفی کاکای (۲۰۰۱) توسط یافته‌های حاصل از بخش کمّی این تحقیق و تحقیق گیانکارلو (۱۹۹۶) نیز مورد تأیید قرار گرفته است. یافته‌های این تحقیقات همسو با یافته‌های مطالعات دیگری است که نشان می‌‌دهند فرهنگ جامعه رشد شناختی اعضای آن را از طریق تجارب اجتماعی شدن آنها تحت تأثیر قرار می‌دهد (بلنکی[۲۲]، کلینچی[۲۳]، گلدبرگر[۲۴] و تارول[۲۵]، ۱۹۸۶؛ بوند[۲۶] و اسمیت[۲۷]، ۱۹۹۶؛ چیو[۲۸]، ۱۹۷۲؛ هیز[۲۹] و الینسون[۳۰]، ۱۹۸۸؛ هافستد[۳۱]، ۱۹۹۷؛ کیم[۳۲]، آن[۳۳]، کیم و واتانیب[۳۴]، ۱۹۹۸؛ کیچنر[۳۵] و کینگ[۳۶]، ۱۹۸۹؛ موریس[۳۷] و پنگ[۳۸]، ۱۹۹۴؛ ناکامورا[۳۹]، ۱۹۶۴؛ ژانگ[۴۰] و استرنبرگ[۴۱]، ۲۰۰۱). به این ترتیب، بر اساس یافته‌های تحقیقات پیشین و مدل نظام‌مند شومر- ایکینز (۲۰۰۴) سطح اول مدل پیشنهادی پژوهش حاضر را عوامل فرهنگی تشکیل می‌دهد. در ادامه، این سطح از مدل مورد بررسی قرار می‌گیرد.

       

       

       

       

       

      ۱-۱-۲-۱- عوامل فرهنگی

       

       

       

      در زمینه نحوه تأثیرگذاری فرهنگ بر رشد شناختی افراد، شومر- ایکینز (۲۰۰۴) با مورد بحث قرار دادن «دیدگاه‌های ارتباطی فرهنگی[۴۲]» دو ویژگی فرهنگی را که در مدل خود بر آنها تأکید دارد، مطرح می‌کند. دیدگاه‌های ارتباطی فرهنگی به ادراک فرد از شیوه غالبی که افراد جامعه بدان شکل با یکدیگر ارتباط دارند، برمی‌گردند. به عقیده شومر- ایکینز دو بعد از این روابط فرهنگی- اجتماعی به عنوان بنیان مدل وی عمل می‌کنند: (الف) میزان صمیمیت یا نزدیکی[۴۳] موجود بین افراد و (ب) میزان تفاوت‌گذاری موقعیتی[۴۴] ادراک شده موجود بین افراد. بعد صمیمیت یا نزدیکی نشان می‌دهد که افراد معتقدند تا چه حد اشخاص باید مستقل از هم و یا وابسته به هم باشند. بعد تفاوت‌گذاری موقعیتی نشان می‌دهد که افراد موقعیت خود را نسبت به یکدیگر تا چه حد سلسله‌مراتبی (که گاهی اوقات به میزان قدرت آنها برمی‌گردد) و یا برابر فرض می‌کنند. در حالتی که موقعیت دو فرد  نسبت به هم سلسله‌مراتبی در نظر گرفته می‌شود، همیشه یکی از آنها موقعیت بالاتری (یا قدرت بیشتری) نسبت به دیگری دارد. در حالت دیگر، یعنی در حالت برابر، روابط افراد در یک سطح جریان دارد. در این حالت، چیزی شبیه مساوات‌طلبی وجود دارد که در آن روابط بین افراد شبیه به روابط موجود در گـروه همسالان است که در آنها تفاوت موقعیت دو فرد به حداقل می‌رسد (شومر- ایکینز، ۲۰۰۴).

       

      تحقیقات بین فرهنگی در حیطه روانشناسی اجتماعی مفاهیمی را فراهم آورده‌اند که به بهترین نحو ممکن با دو بعد صمیمیت یا نزدیکی و تفاوت‌گذاری موقعیتی همخوانی دارند (مارکوس[۴۵] و کیتایاما[۴۶]، ۱۹۹۴؛ تریاندیس[۴۷]، ۱۹۹۴). در جوامع مختلف تفاوت در میزان نزدیکی و صمیمیتی که افراد در روابط خود با دیگران احساس می‌کنند، به تفاوت فرهنگ‌های آنها از نظر فردگرا[۴۸] یا جمع‌گرا[۴۹] بودن برمی‌گردد. فرهنگ‌های فردگرا بر نیازها و اهداف خود فرد به عنوان مهم‌ترین عامل تأکید می‌کنند. در حالی که فرهنگ‌های جمع‌گرا بر نیازها و اهداف گروه تأکید دارند. فردگرایی استقلال و دل‌نابستگی[۵۰] عاطفی را تشویق می‌کند. در حالی که در فرهنگ جمع‌گرا هویت گروهی و دل‌بستگی[۵۱] عاطفی تقویت می‌شود (تریاندیس، ۱۹۸۸؛ تریاندیس، ۱۹۹۴).

       

      در تحقیقات فرهنگی ایده تفاوت‌گذاری موقعیتی با روابط عمودی[۵۲] و افقی[۵۳] (تریاندیس، ۱۹۹۴) مطابقت دارد. در فرهنگ‌های عمودی به موقعیت اجتماعی و قدرت افراد اهمیت زیادی داده می‌شود. در این فرهنگ‌ها فعالیت‌ها، ارتباطات[۵۴] و مراسم فرهنگی تفاوت واضح بین طبقات را حفظ می‌کنند. به گونه‌ای که رعایت نکردن طبقات به معنای زیر پا گذاشتن عرف جامعه و آداب و رسوم فرهنگی ناگفته آن تلقی می‌شود. در فرهنگ‌های افقی روابط در موقعیت‌های برابر و همسطح جریان دارند. در این فرهنگ‌ها فعالیت‌ها یا ارتباطاتی که موقعیت‌هـای نابرابر را به افـراد تحمیل می‌کنند، آداب و رسـوم فرهنگی فرض شده برای روابط

       

      برابر را نقض می‌کنند.

       

      شومر- ایکینز (۲۰۰۴) از دو مفهوم روان‌شناختی اجتماعی فردگرایی- جمع‌گرایی و روابط عمودی- افقی استفاده می‌کند و آنها را در بخش فرهنگ مدل خود وارد می‌سازد. به عقیده وی این دو مفهوم خود را در محیطهای یادگیری نشان می‌دهند؛ حتی بدون اینکه افراد نسبت به آنها آگاه باشند. به طور مثال، می‌توان از دانشجویانی که زمینه فرهنگی عمودی و جمع‌گرا دارند انتظار داشت تا از استادان خود فاصله بگیرند، خجالت بکشند که از آنها سؤال بپرسند یا با آنها در مورد نظراتشان بحث کنند و در کارهای گروهی با همسالان خود راحت‌تر و موفق‌تر باشند (شومر- ایکینز، ۲۰۰۴).

       

      تحقیقات اندکی که در این زمینه صورت گرفته است، این انتظارات را تأیید می‌کند. نتایج این تحقیقات نشان می‌دهد میزان سؤال پرسیدن یا انتقاد کردن یادگیرندگان به میزان احساس نزدیکی و راحتی آنها با مدرسشان ارتباط دارد. یادگیرندگانی که احساس می‌کنند مدرسشان از آنها فاصله می‌گیرد، فکر می‌کنند که مدرسشان نمی‌تواند نظر آنها را درک کند و به نیازهای آنها توجهی ندارد. چنین یادگیرندگانی به احتمال زیاد از مدرس خود فاصله می‌گیرند (بکستر مگلدا[۵۵]، ۱۹۹۲).

       

      همچنین، شواهدی مبنی بر اینکه روابط عمودی- افقی یا تفاوت‌گذاری موقعیتی با سبک یادگیری ارتباط دارد، به دست آمده است. یادگیرندگانی که پختگی کمتری دارند، روابط سلسله‌مراتبی شدیدی را نسبت به افراد متخصص در یک زمینه معین نشان می‌دهند. آنها در ارتباط با باورهای معرفت‌شناختی تصور می‌کنند که دانش توسط فردی صاحب‌نظر که در آن زمینه همه چیز را می‌داند، به آنها ارائه می‌شود. به همین دلیل، به صورت دریافت‌کنندگان منفعل دانش عمل می‌کنند. این در حالی است که یادگیرندگانی که پختگی بیشتری دارند، خود را با افراد متخصص در آن زمینه معین در سطحی یکسان می‌بینند و به همین دلیل، قادرند با آنها ارتباط لازم را برقرار کنند. آنها بر این باورند که دانش از به دست آوردن دلیل و مدرک تجربی حاصل می‌شود و این فعالیتی است که خود آنها قادر به انجام آن هستند (بلنکی و همکاران، ۱۹۸۶؛ کیچنر و کینگ، ۱۹۸۹).

       

      در مورد رابطه بین ارزش‌های فرهنگی و گرایش‌های تفکر انتقادی نیز شواهدی وجود دارد. در این زمینه تحقیقی درون فرهنگی[۵۶] توسط گیانکارلو (۱۹۹۶) رابطه ارزش‌های فرهنگی «احترام به بزرگترها» و «جهت‌گیری جمع‌گرایی» را با گرایش به تفکر انتقادی دانش‌آموزان دبیرستانی دارای زمینه فرهنگی امریکای لاتین مورد مطالعه قرار داده است. نتایج این تحقیق نشان می‌دهد ارزش فرهنگی «احترام به بزرگترها» که در فرهنگ‌های دارای روابط عمودی از اهمیت زیادی برخوردار است، با گرایش دانش‌آموزان به تفکر انتقادی رابطه منفی دارد و ارزش فرهنگی «جهت‌گیری جمع‌گرایی» با گرایش به پختگی شناختی در قضاوت‌ها که یکی از هفت گرایش تفکر انتقادی است، رابطه مثبت دارد. به این ترتیب که افراد دارای «جهت‌گیری جمع‌گرا»، به دلیل تجربیات بیشتر خود با دیگران و توجه بیشتر به افرادی که تحت‌تأثیر تصمیمات آنها قرار دارند، در قضاوت‌های خود پختگی بیشتری نشان می‌دهند.

       

      در تحقیقات کیفی صورت گرفته در فرهنگ‌های جمع‌گرا نیز موضوعی[۵۷] تحت عنوان «درنظر گرفتن دیگران به هنگام تصمیم‌گیـری» مطرح شده است. به طور مثـال، دانشجویـان دارای زمینـه فرهنگی جمع‌گرا در مصاحبه‌های خود با کاکای بیان کرده‌اند: «برای حفظ روابط درازمدت خود با دیگران باید نشان دهیم که به نظرات آنها توجه داریم»، «باید در نظر گرفت که تصمیم‌های ما بر دیگران چه تأثیری دارد»، «اگر گفتن نظرات ما احساسات کسی را جریحه‌دار می‌کند، نباید آنها را بگوییم» (کاکای، ۲۰۰۱، ص. ۱۰۳).

       

      به دلیل تأکید شومر- ایکینز بر تأثیر دو متغیر فرهنگی روابط عمودی- افقی و جهت‌گیری فردگرا- جمع‌گرا بر فرایندهای شناختی فرد و نیز تأیید این تأثیرات توسط تحقیقات کیفی و کمّی پیشین (به طور مثال، بلنکی و همکاران، ۱۹۸۶؛ بوند و اسمیت، ۱۹۹۶؛ گیانکارلو، ۱۹۹۶؛ کاکای، ۲۰۰۱؛ کیچنر و کینگ، ۱۹۸۹) تصمیم گرفته شد تأثیر ترکیب تعاملی این دو متغیر فرهنگی که توسط تریاندیس (۱۹۹۷) و تریاندیس و گلفند[۵۸] (۱۹۹۸) در قالب چهار نوع متغیر فرهنگی جمع‌گرایی افقی، جمع‌گرایی عمودی، فردگرایی افقی و فردگرایی عمودی مفهوم‌سازی شده‌اند، بر گرایش‌های تفکر انتقادی مورد بررسی قرار گیرد و این متغیرها در بخش ارزش‌های فرهنگی یا سطح اول مدل پیشنهـادی تحقیــق حاضر وارد شوند. در سطح دوم مدل عوامل مربوط به ارتباطات خانـوادگی و دانشگاهی وجود دارند که در ادامه مورد بحث قرار می‌گیرند.

       

       

       

       

       

      ۱-۱-۲-۲- عوامل ارتباطاتی خانوادگی و دانشگاهی

       

       

       

      در بخش کیفی تحقیق کاکای (۲۰۰۱) در ارتباط با مقوله «بینش‌های فرهنگی در مورد گرایش به تفکر انتقادی» دو خرده‌مقوله تحت عنوان‌های «نگرش در مورد رفتارهای ارتباطات کلامی[۵۹]» و «نگرش در مورد مراجع قدرت[۶۰]» پدیدار شده‌اند. در این تحقیق مصاحبه‌شوندگان بر این باور بوده‌اند که زمینه فرهنگی افراد با رفتارهای ارتباطات کلامی آنها همچون جرأت‌مندی[۶۱] و بحّاث[۶۲] بودن ارتباط دارد. به طور مثال، یک دانشجوی ژاپنی – آمریکایی در این ارتباط بیان کرده است: «دوست ندارم با دیگران بحث کنم… دوست ندارم [با این کار] برای خود دشمن درست کنم…» (ص. ۹۹). علاوه بر این، در ارتباط با خرده‌مقوله «نگرش در مورد مراجع قدرت» تمام مصاحبه‌شوندگان معتقد بودند که وقتی آنها با نظرات مراجع قدرت (به طور مثال، استادان) موافق نیستند، نباید مخالفت با مراجع قدرت برای آنها مشکل‌ساز باشد. با این حال، در پاسخ به این سؤال که آیا آنها در چنین مواقعی نگران عواقب مخالفت خود می‌شوند یا خیر، با اینکه همگی اعتقاد داشتند مخالفت کردن با مراجع قدرت کاری ناشایسته نیست، بعضی از آنها به عنوان مثال، یک دانشجوی اروپایی و یک دانشجوی ژاپنی – آمریکایی بیان می‌کردند که در چنین مواقعی نگران چیزی نمی‌شوند. در حالی که بعضی دیگر بیان می‌کردند احساس خوبی در مورد مخالفت با مراجع قدرت ندارند. به طور مثال، دانشجویی با زمینه فرهنگی میکرونزیایی در مصاحبه خود چنین گفت:

       

       

       

      «در کشـور زادگاهـم مخالفت با کسی بزرگ‌تر از خودت یـا در مرتبه‌ای بالاتر از خودت،

       

      بی‌ادبی و گستاخی به حساب می‌آید و کار بدی است… در آمریکا وضع فرق می‌کند… وقتی تو با نظرات مردم مخالفت می‌کنی این به معنای آن نیست که تو نسبت به آنها بی‌ادبی، تو فقط داری نظر خودت را می‌گویی. به همین خاطر، من نظرم را آزادتر از کشور خودم می‌گویم» (کاکای، ۲۰۰۱، ص. ۱۰۱).

       

       

       

      مصاحبه‌شوندگان با زمینه فرهنگی آسیای شرقی نیز اظهاراتی شبیه به گفته‌های بالا داشتند که حاکی از آن بود که در این فرهنگ‌ها اگرچه والدین فرزندان خود را تشویق می‌کنند تا آزادانه حرف خود را بزنند یا نظرات خود را بگویند، چنین تشویق‌هایی مشروط به آن هستند که طرف مقابل بحث پدربزرگ و مادربزرگ یا خویشاوندان دیگر نباشند (کاکای، ۲۰۰۱). به این ترتیب، به نظر می‌رسد که فرهنگ به واسطه تأثیر بر نگرش‌های اعضای جامعه در مورد رفتارهای ارتباطاتی قابل قبول و غیرقابل قبول والد- فرزندی و شاگرد- استادی و همچنین با مشخص کردن قابل پذیرش یا غیرقابل پذیرش بودن مخالفت افراد با والدین و استادان خود به عنوان مراجع قدرت در خانواده و دانشگاه بر افراد و گرایش‌های تفکر انتقادی آنها تأثیر می‌گذارد. از این رو، در این قسمت از کار تصمیم گرفته شد نقش میانجی‌گری خانواده و دانشگاه بین فرهنگ و فرد بر اساس رفتارهای ارتباطی موجود در محیط خانواده و محیط دانشگاه و نحوه برخورد افراد با مراجع قدرت در این دو نوع محیط مورد بررسی قرار گیرد. این امر در حالی صورت گرفت که تأثیرپذیری رفتارهای ارتباطاتی افراد از زمینه فرهنگی حاکم بر جامعه پیش از این توسط تحقیقات دیگری نیز مورد تأیید قرار گرفته است (برای مثال، گودیکانست[۶۳] و تینگ- تومی[۶۴]، ۱۹۸۸؛ هال[۶۵]، ۱۹۷۶؛ کیم، ۲۰۰۲؛ کیم، لی، کیم و هانتر[۶۶]، ۲۰۰۴؛ اتزل[۶۷]، تینگ- تومی، چیو- سانچز[۶۸]، هریس[۶۹]، ویلکوکس[۷۰] و استامفپ[۷۱]، ۲۰۰۳؛ رز[۷۲]، بوش[۷۳] و کاله[۷۴]، ۱۹۹۸؛ شیرمن[۷۵] و دوملااُ[۷۶]، ۲۰۰۶؛ تینگ- تومی ‌و کورگی[۷۷]، ۱۹۹۸؛ تریاندیس، ۱۹۹۴).

       

      اگر «نگرش در مورد رفتارهای ارتباطات کلامی» و «نگرش در مورد نحوه برخورد با مراجع قدرت» با توجه به تعریفی که از آنها ارائه شده است (کاکای، ۲۰۰۱)، در بافت خانواده در نظر گرفته شوند، از نظر مفهومی به ترتیب شبیه به بعد «جهت‌گیری گفت و شنود[۷۸]» و «جهت‌گیری همنوایی[۷۹]» الگوهای ارتباطات خانواده[۸۰] (فیتزپاتریک[۸۱] و ریچی[۸۲]، ‌۱۹۹۴؛ ریچی و فیتزپاتریک، ۱۹۹۰) خواهند بود. به طور کلی، این جهت‌گیری‌ها باورهای اساسی تعیین کننده رفتارهای ارتباطاتی هستند. به طور مشخص، تعریف مفهوم جهت‌‌گیری گفت و شنود عبارت است از «میزانی که خانواده‌ها شرایطی را فراهم می‌آورند که در آن همه اعضای خانواده تشویق به شرکت آزادانه و راحت در تعامل، بحث و تبادل نظر درباره طیف وسیعی از موضوعات شوند» (کوئرنر[۸۳] و فیتزپاتریک، ۱۹۹۷، ص. ۶۰) و جهت‌‌گیری همنوایی به «میزانی که خانواده‌ها شرایط همســان بودن نگـرش‌ها، ارزش‌ها و عقـاید را مورد تأکید قـرار می‌دهند» برمی‌گردد (کوئرنر و فیتزپاتریک، ۱۹۹۷، ص. ۶۰). به دلیل این شباهت و همچنین با توجه به نتایج تحقیقی فراتحلیلی[۸۴] در مورد الگوهای ارتباطات خانواده (شرودت[۸۵]، ویت[۸۶] و مسرسمیت[۸۷]، ۲۰۰۸) که نشان می‌دهد این الگوها و ابعاد تشکیل‌دهنده آنها رابطه معناداری با انواع مختلف رفتارهای ارتباطی[۸۸]، پیامدهای روانی- اجتماعی و فعالیتهای شناختی دارند، ابعاد «جهت‌گیری گفت و شنود» و «جهت‌گیری همنوایی» الگوهای ارتباطات خانواده برای بررسی نقش خانواده در مدل پیشنهادی پژوهش وارد شدند. این در حالی است که تحقیقات قبلی (سو[۸۹]، ۲۰۰۲) زمانی که بررسی تأثیر محیط خانواده و محیط تحصیل هر دو مورد نظر بوده است، از همین دو بعد در محیط تحصیل تحت عنوان ابعاد الگوهای ارتباطات معلمان/ استادان استفاده کرده‌اند تا بتوانند تأثیر نسبی این دو محیط را بر متغیرهای مورد نظر بهتر با هم مقایسه کنند. به همین دلیل، ابعاد «جهت‌گیری گفت و شنود» و «جهت‌گیری همنوایی» تحت عنوان ابعاد الگوهای ارتباطات دانشجو- استاد نیز برای بررسی نقش دانشگاه به مدل پیشنهادی افزوده شدند. در ادامه، سطح سوم مدل یعنی عوامل فردی یا ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه مورد بحث قرار می‌گیرند.

       

       

       

       

       

      ۱-۱-۲-۳- عوامل فردی

       

       

       

      دانشجویان دارای گرایش به تفکر انتقادی در مصاحبه‌های خود با کاکای (۲۰۰۱) بیان می‌کردند که خانواده و دانشگاه از طریق تشویق و تأکید بر کنجکاوی، برخورداری از قدرت تجزیه و تحلیل، تفکر علمی و گشوده‌ذهنی نسبت به مسایل، به عبارت دیگر، ویژگی‌هایی که گرایش‌های تفکر انتقادی گفته می‌شوند، این ویژگیها را در آنها پرورش داده‌اند. این دانشجویان همچنین اظهار می‌کردند که علاوه بر این خانواده و دانشگاه از طریق تشویق خودانگیختگی و کفایت‌مندی در تفکر و جرأت‌مندی در ارتباط با دیگران، به عبارت دیگر، ویژگی‌هایی که از جملۀ گرایش‌های تفکر انتقادی نیستند اما زمینه‌ساز بروز آنها هستند، این گرایش‌ها را در آنها شکل داده‌اند. به بیان دیگر، خانواده و دانشگاه علاوه بر اینکه به طور مستقیم گرایش‌های تفکر انتقادی را پرورش می‌دهند، به ‌طور‌ غیرمستقیم نیز از طریق تسهیل بروز ویژگی‌های فردی دیگری، زمینه رشد گرایش‌های تفکر انتقادی را فراهم می‌آورند. به نظر می‌رسد این ویژگی‌ها با خودپیروی، شایستگی و ارتباط با دیگران یعنی، نیازهای روان‌شناختی پایه (نیاز به خودپیروی، نیاز به شایستگی و نیاز به ارتباط) ارضا شده در ارتباط هستند (رایان، ۱۹۹۵؛ رایان و دسی، a2000). در ادامه، تعریف مفهومی این نیازها بیان می‌شود. نیاز به خودپیروی، نیاز به احساس داشتن آزادی عمل در فعالیت‌های خود به جای احساس زیر کنترل بودن یا مجبور بودن به انجام کاری است (دسی و رایان، ۲۰۰۰). زمانی این نیاز ارضا می‌شود که فرد احساس کند خود منشاء انتخاب‌ها و تصمیم‌های خود است و مطابق با درک یکپارچه‌ای که از خویشتن[۹۰] خود دارد، بر اساس خواست و اراده خویش عمل می‌کند (دسی و رایان، ۲۰۰۰). نیاز به شایستگی نیاز به احساس کفایت و کارایی در مواجهه با محیط خود است. انسان‌ها به‌‌ طور فطری نیاز دارند که احساس کنند می‌توانند تجربیات محیطی خود را تحت کنترل داشته باشند، از عهده چالش‌های مختلف برآیند و به نتایج دلخواه برسند (وایت[۹۱]، ۱۹۵۹). نیاز به ارتباط داشتن، نیاز به تجربه ارتباط و پیوند با دیگران است. انسان‌ها نیاز دارند که احساس کنند به طور امن دلبسته و مورد توجه افراد دیگری هستند که برای آنها اهمیت دارند (دسی و رایان، ۲۰۰۰).

       

      بنا به نظریه نیازهای پایه، نیازهای روان‌شناختی پایه که به طور فطری[۹۲] و غیراکتسابی در همه انسان‌ها وجود دارند، «عوامل رشد[۹۳] و پیشرفتی هستند که باید توسط فرد برای رشد، تمامیت و سلامت وی به دست آورده شوند» (دسی و رایان، ۲۰۰۰، ص. ۳۲۶). به عبارت دیگر، همانطور که آب، مواد معدنی و نور خورشید برای شکوفایی گیاهان اهمیت حیاتی دارند، ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه برای شکوفا شدن استعدادهای بالقوه انسان‌ها، حفظ سلامت و «بهزیستی» روان‌شناختی و جسمانی آنها و ممانعت از عملکرد ناسازگار آنها لازم و ضروری است (دسی و رایان، ۲۰۰۰؛ رایان، ۱۹۹۵؛ رایان و دسی، a2000). این نظریه تأکید دارد که عوامل محیطی- اجتماعی منجر به ارضای نیازهای روان‌شناختی و بهزیستی متعاقب آن می‌شوند. به عبارت دیگر، این نظریه بیان می‌کند عوامل محیطی- اجتماعی با میانجی‌گری ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه بر بهزیستی و عملکـرد بهینه افراد تأثیـر می‌گذارند. این نظریه پیش از این به طور خلاصه در شکل ۱-۳ نشان داده شده است. در ادامه، در ابتدا به بحث بیشتر درباره این موضوع پرداخته خواهد شد که عوامل اجتماعی چگونه ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه را تسهیل‌ می‌کنند و یا مانع از ارضای آنها می‌شوند. سپس، معنای دقیق بهزیستی در نظریه نیازهای پایه مورد بحث قرار خواهد گرفت.

       

      نظریه نیازهای پایه (رایان و دسی، a2000) یک خرده‌نظـریه[۹۴] وابستـه به نظـریه خود‌تعییـن‌کنندگـی[۹۵] (دسی و رایان، ۱۹۸۵، ۱۹۹۱) است. نظریه خودتعیین‌کنندگی عوامل بافت اجتماعی‌ یا سه سبک بین فردی را که وجود آنها ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه را تسهیل می‌کند و نبود آنها مانع از ارضای این نیازها می‌شود، مطرح کرده است. این سه عامل شامل حمایت از خودپیـروی[۹۶]، درگیـری یا ارتبـاط نزدیک داشتن[۹۷] و ساختار[۹۸][مندی] می‌باشد (کنل[۹۹] و ولبرن[۱۰۰]، ۱۹۹۱؛ دسی و رایان، ۱۹۹۱؛ مارکلند[۱۰۱] و توبین[۱۰۲]، ۲۰۰۹؛ رایان، دسی و گرولنیک[۱۰۳]، ۱۹۹۵). در محیطهای اجتماعی‌ای که از خودپیروی افراد حمایت می‌شود، فشار بیرونی بر افراد برای نشان دادن رفتارها حداقل است و آنها تشویق می‌شوند تا کارها را به دلایلی که خود برای انجام آنها دارند و هماهنگ با اهداف و ارزش‌های شخصی آنهاست، انجام دهند (مارکلند، رایان، توبین و رولنیک[۱۰۴]، ۲۰۰۵). تحقیقات نشان داده‌اند که محیطهای حمایت‌کننده از خودپیروی نه تنها ارضای نیاز به خودپیروی بلکه ارضای نیاز به شایستگی و نیاز به ارتباط داشتن را نیز تسهیل می‌کنند (مگیو[۱۰۵] و ولرند[۱۰۶]، ۲۰۰۳؛ رایان و سالکی[۱۰۷]، ۱۹۹۶). روشن است که مفهوم حمایت از خودپیروی در مقابل بعد جهت‌گیری همنوایی الگوهای ارتباطات یعنی، میزان تأکیدی که محیط بر همســان بودن نگـرش‌ها، ارزش‌ها و عقـاید فرد با دیگران و به طور مشخص با والدین (کوئرنر و فیتزپاتریک، ۱۹۹۷) یا استادان (سو، ۲۰۰۲) وی دارد، قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، حمایت بیشتر محیط اجتماعی از خودپیرو بودن افراد به معنای فشار کمتر بر آنها برای نشان دادن همنوایی است. از این رو، انتظار می‌رود جهت‌گیـری همنوایی نیز بتواند ارضـای نیازهای روان‌شناختی پایه را، البته به طور منفی، پیش‌بینی کند.

       

      درگیری یا ارتباط نزدیک داشتن به این معنا است که افراد فکر می‌کنند کسانی که برای آنها مهم هستند چقدر از صمیم قلب به آنها و بهروزی آنها توجه نشان می‌دهند (کنل و ولبرن، ۱۹۹۱). به نظر می‌رسد این ویژگی محیط اجتماعی با ارضای نیاز به ارتباط افراد مرتبط باشد. زیرا افراد بنا به این نیاز خود به سمت روابطی سوق داده می‌شوند که در آنها به احساسات، افکار و عقاید آنها توجه نشان داده می‌شود (دسی و رایان، ۲۰۰۰). همچنین، تحقیقات نشان داده‌اند که وقتی اطرافیان فرد خود را درگیر مسایل وی می‌کنند، می‌توانند از طریق الگو شدن بـرای فرد، تشویـق رفتارهای صحیـح وی و پسخوراند دادن به وی در زمینه‌ای خاص، به رشد ادراک او از کفایت و شایستگی خود در آن زمینه کمک  کنند (گـواِی[۱۰۸]، ریتــل[۱۰۹] و چنــال[۱۱۰]، ۲۰۰۸؛ هوور- دمپسـی[۱۱۱] و سندلـر[۱۱۲]، ۱۹۹۵؛ واکـر[۱۱۳]، ویلـکینـز[۱۱۴]، دالایر[۱۱۵]، سندلر و هوور- دمپسی، ۲۰۰۵).

       

      ساختارمندی به معنای آن است که محیط اجتماعی به چه میزان آنچه را که از افراد انتظار می‌رود، به آنها انتقال می‌دهد؛ چقدر پیامدها یا عواقب برآورده شدن یا نشدن این انتظارات را برای آنها مشخص می‌کند؛ چقدر آنها را تشویق به داشتن این اعتقاد می‌کند که آنها می‌توانند از عهده تکالیف مربوط به خود بربیایند و چقدر در مورد پیشرفت افراد به آنها پسخوراند می‌دهد. به عبارت دیگر، به طور کلی، ساختارمندی به هر آنچه که محیط را ثابت، متداوم[۱۱۶] و قابل پیش‌‌بینی می‌کند، برمی‌گردد (مارکلند و همکاران، ۲۰۰۵؛ ریو[۱۱۷]، ۲۰۰۲). به نظر می‌رسد این سبک بین فردی نیز با ارضای نیاز به احساس شایستگی در ارتباط باشد. اگرچه این نکته باید خاطر نشان شود که بنا به نظریه خودتعیین‌کنندگی سه ویژگی محیطی حمایت از خودپیروی، درگیری و ساختارمندی به شدت با یکدیگر رابطه متقابل دارند (رایان، ۱۹۹۱)، به گونه‌ای که ارتباط آنهـا با ارضـای نیـازهای پایه تحت تأثیر یکدیگـر قرار می‌گیرد (گواِی، رتل و چنال، ۲۰۰۸).

       

      با مقایسه مفاهیم درگیری و ساختارمندی با مفهوم جهت‌‌گیری گفت و شنود الگوهای ارتباطات به عنوان میزانی که شرایطی فراهم آورده می‌شود تا در آن افراد آزادانه و راحت فعالیت‌ها، افکار و احساسات شخصی خود را در طیف وسیعی از موضوعات با دیگران در میان بگذارند (کوئرنر و فیتزپاتریک، ۱۹۹۷) و با توجه به اینکه چنین جهت‌گیری‌ای از یک طرف، به روابط بین فردی پر بار و لذت‌بخش از نظر افراد می‌انجامد (شبیه به عملکرد سبک بین فردی درگیری یا ارتباط نزدیک داشتن با دیگران) و از طرف دیگر، وسیله مهمی برای اجتماعی کردن و انتقال انتظارات اجتماع به افراد است (شبیه به عملکرد سبک بین فردی ساختارمندی)، به نظر می‌رسد بین این جهت‌گیری ارتباطاتی و سبک‌های بین فردی درگیری و ساختارمندی شباهت عملکردی وجود دارد.

       

      با در نظر داشتن شباهت عملکردی موجود بین جهت‌گیری همنوایی و سبک حمایت از خودپیروی و جهت‌‌گیری گفت و شنود و سبک‌های درگیری و ساختارمندی می‌توان از این دو جهت‌گیری مشابه با این سه سبک بین فردی به عنوان عوامل محیطی- ارتباطی پیش‌بینی‌کننده ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه و بهزیستی متعاقب آنها استفاده کرد. اما در نظریه نیازهای پایه بهزیستی دقیقاً به چه معناست؟

       

      در مورد مفهوم بهزیستی، رویکردهای مفهومی معاصر بیان می‌کنند که معنای بهزیستی صرفاً نبود ناخوشی یا وجود شادی نیست (رایان و دسی، b2000؛ ۲۰۰۱). بلکه، باید آن را از نظر میزان تحقق خود[۱۱۸] فرد و این موضوع که وی در بافت و زمینه‌ای معین تا چه حد عملکرد بهینـه دارد، تعریـف کـرد. یعنـی، همـان تعریفـی از بهزیستـی که موضــع فکــری سعادت‌گرا[۱۱۹] (کار و زندگی تحت فرمان عقل در فلسفه ارسطو) ارائه می‌دهد (رایف[۱۲۰]، ۱۹۸۹؛ واترمن[۱۲۱]، ۱۹۹۳). نظریه نیازهای روان‌شناختی پایه نیز به صراحت همین تعریف از بهزیستی را تأیید می‌کند. رایان و دسی (۲۰۰۱) در این مورد بیان می‌کنند:

       

       

       

      «ما بین این دو دیدگاه – لذت‌گرا[۱۲۲] و سعادت‌گرا – در مورد بهزیستی فرق می‌گذاریم. موضع فکری لذت‌گرا به بهزیستی به صورت شادی یا خلق مثبت نگاه می‌کند (کانمن[۱۲۳]، دینر[۱۲۴] و شوارتز[۱۲۵]، ۱۹۹۹ [به نقل از رایان و دسی، ۲۰۰۱]). در حالی که در موضع فکری سعادت‌گرا بهزیستی بر مبنای شخص با عملکرد کامل[۱۲۶] مشخص می‌شود (راجرز[۱۲۷]، ۱۹۶۳[به نقل از رایان و دسی، ۲۰۰۱]). نظریه خودتعیین‌کنندگی با این نگاه سعادت‌گرایانه به بهزیستی موافق است» (ص. ۳۲۳).

       

       

       

      از این رو، با توجه به تعریف سعادت‌گرایانه بهزیستی می‌توان متغیرهای روان‌شناختی رشدی و عملکردی مختلفی را که تحت‌تأثیر محیط اجتماعی قرار دارند، شاخص بهزیستی قرار داد و از نظریه نیازهای روان‌شناختی پایه برای مطالعه و بررسی آنها استفاده کرد. در این رابطه رایان و

       

      دسی (b2000) خاطر نشان می‌کنند:

       

       

       

      «ما معتقدیم مفهوم نیازهای روان‌شناختی پایه سودمندی کاوشی زیادی دارد. … ما فکر می‌کنیم اکثر رویدادهای مهم در زندگی اجتماعی با نیازهای روان‌شناختی پایه ارتباط دارند و دینامیک‌های این نیازها پیامدهای این رویدادها را توضیح می‌دهند» (ص. ۳۲۷ و ۳۲۸).

       

       

       

      بر همین اسـاس، چندین مطالعه تجربی در زمیـنه‌هـای مختلف همچـون محیط آموزش[۱۲۸]،

       

      تربیت[۱۲۹]، روابط بین فـردی، درمان و ورزش صورت گرفتـه‌اند که نشـان می‌دهند ارضای نیازهای پایه توسط محیط اجتماعی با عملکرد بهینه افراد ارتباط دارند (دسی و رایان، ۲۰۰۰). به طور‌مثال، تحقیقی رابطه محیط حمایت‌کننده از خودپیروی ورزشکاران و عملکرد بهینه آنها را با میانجی‌گری ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه بررسی کرده است (ادی[۱۳۰]، دودا[۱۳۱] و انتومنیس[۱۳۲]، ۲۰۰۸). در تحقیق دیگری رابطه شرایط محیط کار و میـزان خستگی و توان افـراد به هنگام کار کردن با میانجی‌گـری  ارضای نیازهای پایه مورد مطالعه قرار گرفته است (ون دن بروک[۱۳۳]، ونستینکیست[۱۳۴]، ویت و لنز[۱۳۵]، ۲۰۰۸). این نتایج در مطالعات بین فرهنگی نیز به دست آمده است (دسی، رایان، گگنه[۱۳۶]، لئون[۱۳۷]، یوزونوو[۱۳۸] و کرناژوا[۱۳۹]، ۲۰۰۱).

       

      رایان و دسی (۲۰۰۱) معتقدند یکی از متغیرهای دیگری که با توجه به نظریه نیازهای پایه می‌توان به مطالعه آن پرداخت، عمکرد خلاق است که در ‌ارتباط با تفکر انتقادی است. آنها بیان می‌کنند:

       

      «ما بر بهزیستی یا سلامت روانی به عنوان یک امر مهم تمرکز کرده‌ایم. اما این بدان معنا نیست که آن تنها جنبه خوب انسان است. ما همچنین تمایلات خلاقانه، موافق اجتماع[۱۴۰] و سازنده افراد را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهیم…» (ص. ۳۲۴).

       

       

       

      بر همین اساس، با توجه به آنکه نظریه نیازهای پایه رشد و عملکرد رضایت‌بخش انسان‌ها را حاصل ارضـای نیازهای روان‌شناختی پایه آنها توسط محیط اجتمـاعی می‌داند (رایان و دسی، a2000) و با  توجه به اینکه از یک طرف، می‌توان گرایش‌های تفکر انتقادی را شاخص عملکرد بهینه و بهزیستی در نظر گرفت و از طرف دیگر، بین جهت‌گیری‌های گفت و شنود و همنوایی و عواملی محیطی که نظریه نیازهای پایه آنها را در ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه دخیل می‌داند، شباهت عملکردی وجود دارد و همچنین، با در نظر گرفتن همخوانی تقریبی حالت ارضا شده نیازهای روان‌شناختی پایه با ویژگی‌هایی که در تحقیقات پیشین (کاکای، ۲۰۰۱) دارای اثر غیرمستقیم بر گرایش‌های تفکر انتقادی شناخته شده‌اند، می‌توان مکانیسم شکل‌گیـری گرایش‌های تفکر انتقادی را با نظریه نیازهای پایه به صورتی که در شکل شماره ۱-۵ آمده است، انطباق داد.

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       



                 
       

       

      بهزیستی

       

       

      (عملکرد بهینه)

       

       

       

       

      ارضای نیازهای پایه
       

       

      عوامل محیطی- اجتماعی

       

       

       

       

      نظریه نیازهای پایه:                                        

       

       

       

      بخشی از مدل پیشنهادی تحقیق حاضر:

       

       

       

      شکل شماره ۱-۵- نحوه اثرگذاری عوامل محیطی- اجتماعی بر گرایش‌های تفکر انتقادی از طریق ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه

       

       

       

      شکل شماره ۱-۵ نشان می‌دهد که ارتباطات خانوادگی – دانشگاهی و گرایش‌های تفکر انتقادی می‌توانند به ترتیب به عنوان شاخص عوامل محیطی – اجتماعی و عملکرد بهینه در نظریه نیازهای پایه در نظر گرفته شوند. این در حالی است که تأثیر ارتباطات خانوادگی – دانشگاهی بر گرایش‌های تفکر انتقادی می‌تواند از طریق ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه میانجی‌گری شود. بر این اساس، تصمیم گرفته شد تا ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه به عنوان متغیر میانجی بین ابعاد الگوهای ارتباطات خانوادگی – دانشگاهی (جهت‌گیری‌های گفت و شنود و همنوایی خانواده و دانشجو- استاد) و گرایش‌های تفکر انتقادی به مدل اضافه شود. این کار مدل پیشنهـادی تحقیق حاضـر را در مورد نحوه تأثیرگذاری عوامل مؤثر بر گرایش‌های

       

      تفکر انتقادی دانشجویان تکمیل کـرد.

       

      [۱] . basic psychological need

       

      [۲] . Schommer-Aikins

       

      [۳] . Basic Needs Theory (BNT)

       

      [۴] . Rayan

       

      [۵] . Deci

       

      [۶] . Kakay

       

      [۷] . fundamental psychological need

       

      [۸] . need for autonomy

       

      [۹] . need for competence

       

      [۱۰] . need for relatedness

       

      [۱۱] . well-being

       

      [۱۲] . self-reliance

       

      [۱۳] . category

       

      [۱۴] . cultural insight

       

      [۱۵] . Caucasian

       

      [۱۶] . Micronesian                               (اهل میکرونزی که مجموعه جزایری واقع در خاور فیلیپین و شمال استوا است)

       

      [۱۷] . ecological systems theory

       

      [۱۸] . Bronfenberner

       

      [۱۹] . social constructivism

       

      [۲۰] . Schunk

       

      [۲۱] . epistemological

       

      [۲۲] . Belenky

       

      [۲۳] . Clinchy

       

      [۲۴] . Goldberger

       

      [۲۵] . Tarule

       

      [۲۶] . Bond

       

      [۲۷] . Smith

       

      [۲۸] . Chiu

       

      [۲۹] . Hayes

       

      [۳۰] . Allinson

       

      [۳۱] . Hofstede

       

      [۳۲] . Kim

       

      [۳۳] . Aune

       

      [۳۴] . Watanabe

       

      [۳۵] . Kitchener

       

      [۳۶] . King

       

      [۳۷] . Morris

       

      [۳۸] . Peng

       

      [۳۹] . Nakamura

       

      [۴۰] . Zhang

       

      [۴۱] . Strenburg

       

      [۴۲] . cultural relational views

       

      [۴۳] . closeness

       

      [۴۴] . status differentiation

       

      [۴۵] . Markus

       

      [۴۶] . Kitayama

       

      [۴۷] . Triandis

       

      [۴۸] . individualist

       

      [۴۹] . collectivist

       

      [۵۰] . detachment

       

      [۵۱] . attachment

       

      [۵۲] . vertical

       

      [۵۳] . horizontal

       

      [۵۴] . communication

       

      [۵۵] . Baxter Magolda

       

      [۵۶] . intracultural

       

      [۵۷] . theme

       

      [۵۸] . Gelfand

       

      [۵۹] . attitude toward verbal communication behaviors

       

      [۶۰] . attitude toward authorities

       

      [۶۱] . assertiveness

       

      [۶۲] . argumentative

       

      [۶۳] . Gudykunst

       

      [۶۴] . Ting-Toomey

       

      [۶۵] . Hall

       

      [۶۶] . Hunter

       

      [۶۷] . Oetzel

       

      [۶۸] . Chew-Sanchez

       

      [۶۹] . Harris

       

      [۷۰] . Wilcox

       

      [۷۱] . Stumfp

       

      [۷۲] . Rose

       

      [۷۳] . Bush

       

      [۷۴] . Kahle

       

      [۷۵] . Shearman

       

      [۷۶] . Dumlao

       

      [۷۷] . Kurogi

       

      [۷۸] . conversation orientation

       

      [۷۹] . conformity orientation

       

      [۸۰] . Family Communication Patterns (FCP)

       

      [۸۱] . Fitzpatrick

       

      [۸۲] . Ritchie

       

      [۸۳] . Koerner

       

      [۸۴] . meta-analytical

       

      [۸۵] . Schrodt

       

      [۸۶] . Witt

       

      [۸۷] . Messersmith

       

      [۸۸] . relational

       

      [۸۹] . Hsu

       

      [۹۰] . self

       

      [۹۱] . White

       

      [۹۲] . innate

       

      [۹۳] . nutriment

       

      [۹۴] . mini-theory

       

      [۹۵] . Self-Determination Theory (SDT)

       

      [۹۶] . autonomy support

       

      [۹۷] . involvement

       

      [۹۸] . structure

       

      [۹۹] . Connell

       

      [۱۰۰] . Wellborn

       

      [۱۰۱] . Markland

       

      [۱۰۲] . Tobin

       

      [۱۰۳] . Grolnick

       

      [۱۰۴] . Rollnick

       

      [۱۰۵] . Mageau

       

      [۱۰۶] . Vallerand

       

      [۱۰۷] . Solky

       

      [۱۰۸] . Guay

       

      [۱۰۹] . Ratelle

       

      [۱۱۰] . Chanal

       

      [۱۱۱] . Hoover-Dempsey

       

      [۱۱۲] . Sandler

       

      [۱۱۳] . Walker

       

      [۱۱۴] . Willkinz

       

      [۱۱۵] . Dallaire

       

      [۱۱۶] . consistent

       

      [۱۱۷] . Reeve

       

      [۱۱۸] . self-realization

       

      [۱۱۹] . eudaimonic

       

      [۱۲۰] . Ryff

       

      [۱۲۱] . Waterman

       

      [۱۲۲] . hedonic

       

      [۱۲۳] . Kahneman

       

      [۱۲۴] . Diener

       

      [۱۲۵] . Schwartz

       

      [۱۲۶] . a fully functioning person

       

      [۱۲۷] . Rogers

       

      [۱۲۸] . schooling

       

      [۱۲۹] . education

       

      [۱۳۰] . Adie

       

      [۱۳۱] . Duda

       

      [۱۳۲] . Ntomanis

       

      [۱۳۳] . Van den Broeck

       

      [۱۳۴] . Vansteenkiste

       

      [۱۳۵] . Lens

       

      [۱۳۶] . Gagne

       

      [۱۳۷] . Leone

       

      [۱۳۸] . Usunov

       

      [۱۳۹] . Kornazheva

       

      [۱۴۰] . prosocial

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 11:48:00 ب.ظ ]




    1.  

       

      اگرچه مطالعه و بررسی در باب تفکر انتقادی در طی ۲۵ سال آخر قرن بیستم شدت یافته است، ریشه این نوع تفکر را می‌توان تا حدود ۲۵۰۰ سال پیش و تا زمان سقراط ردیابی کرد. سقراط به تمرکز معلمان بر پرورش مهارت‌های استدلالی یادگیرندگان تأکید داشت (آورهویزر، ۱۹۹۷؛ پل، الدر[۱] و بارتل[۲]، ۱۹۹۷). سال‌های متمادی بعد از سقراط، تفکر انتقادی آنچنان که باید مطـرح نبود تا اینکه اندیشه انتقادی در دوره نوگرایی توجه روشنگران سده هجدهم از جمله کانت را به خود جلب کرد. این مفهوم در دوره فرانوگرایی توسط افرادی همچون جان دیویی، ماکس بلک، گوردون هولفیش، رابرت انیس، متیو لیپمن، جان مک پک و ریچارد پل وارد فرایند تعلیم و تربیت شد (جهانی، ۱۳۸۲). در اوایل قرن بیستم، جان دیویی (۱۹۳۳) در کتاب «ما چگونه فکر می‌کنیم[۳]» با تأکید بر «تفکر تأملی» الهام‌بخش مربیان در رشد دادن تفکر کودکان شد. به عقیده وی هدف اصلی آموزش به جای حفظ کردن طوطی‌وار مطالب، باید تفکر تأملی و یادگیری نحوه تفکر باشد. وی تفکر تأملی را حالتی از شک و تردید، سردرگمی‌ و مخمصه فکری[۴] می‌دانست که به دنبال آن تفکر اتفاق می‌افتد و فرد درصدد جست و جوی اطلاعاتی که آن شک را برطرف می‌کند، برمی‌آید. در نهایت، با یافتن اطلاعات سردرگمی ‌فرد پایان می‌یابد (۱۹۳۳، ص. ۱۲). دیویی تفکر تأملی را «مد نظر قرار دادن فعالانه، مصرانه و دقیق یک عقیده یا یک شکل فرضی از دانش با در نظر گرفتن زمینه‌هایی که از آن حمایت می‌کند و در نهایت به نتیجه‌گیری‌ می‌انجامد» تعریف می‌کرد (دیویی، ۱۹۳۳، ص. ۹). امروزه اکثر متخصصان، تفکر تأملی دیویی را همخوان با تفکر انتقادی می‌دانند (گریسون،۱۹۹۱).

       

      در خلال قرن بیستم، متخصصان به حمایت از دیدگاه دیویی مبنی بر اینکه یادگیری نحوه تفکر باید هدف اصلی آموزش باشد، پرداختند و توانایی تفکر نقادانه را به عنوان هدف آموزش مورد تأکید قرار دادند. با معطوف شدن توجه‌ها به تفکر انتقادی متخصصان تعاریف مختلفی را از آن ارائه دادند. با این حال، تا سال ۱۹۹۰ تعریفی روشن از تفکر انتقادی که مورد توافق همگان باشد، حاصل نشد. در سال ۱۹۹۰ انجمن فلسفی امریکا از این نوع تفکر تعریفی مورد توافق را مطرح کرد که تعاریف برجسته قبلی در شکل‌گیری آن تأثیر بسزایی داشتند (گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱). در ادامه، به مرور این تعاریف پرداخته می‌شود.

       

       

       

       

       

      ۲-۱-۱- تفکر انتقادی

       

       

       

      یکی از اولین تعاریف تفکر انتقادی تعریف گلیزر و همکار وی واتسون است. در اواخر دهه ۱۹۳۰، تحقیقات گلیزر در زمینه آموزش تفکر انتقادی تحت تأثیر کارهای دیویی قرار گرفت. گلیزر با الهام از دیویی تفکر انتقادی را به صورت زیر تعریف کرد:

       

       

       

      «تفکر انتقادی [ترکیبی از] (۱) نگرش[۵] در مورد گرایش به در نظر گرفتن فکورانه مسائل و موضوعاتی که وارد دامنه تجربیات فرد می‌شوند، (۲) دانش روش‌های بررسی منطقی و مستدل و (۳) مهارت‌های به کار بردن این دانش است. تفکر انتقادی تلاش مداومی‌ را برای بررسی هر عقیده یا هر شکل فرضی‌ از دانش با در نظر گرفتن شواهد و مدارکی که از آن حمایت می‌کند و در نهایت به نتیجه‌گیری می‌انجامد، ایجاب می‌کند» (گلیزر، ۱۹۴۱، ص. ۵).

       

       

       

       

      روشن است که بخش دوم این تعریف بر مبنای تعریف دیویی از تفکر تأملی قرار دارد. همانطور که تعریف بالا نشان می‌دهد به عقیده گلیزر تفکر انتقادی ترکیبی از نگرش، دانش و مهارت است. بر همین مبنا، بعدها گلیزر و واتسون یکی از جامعترین تعاریف تفکر انتقادی را مطرح کردند که تفکر انتقادی را شامل این موارد می‌دانست: (۱) نگرش‌های [فرد نسبت به] تحقیق که شامل توانایی تشخیص وجود مسأله و پذیرش نیاز کلی به شواهد و مدارک در حمایت از آنچه که ادعا می‌شود درست است، می‌گردد (۲) دانش مربوط به نتیجه‌گیری‌ها، انتزاع‌ها و تعمیم‌های معتبر که در آنها درستی انواع متفاوت شواهد و مدارک به طور منطقی تعیین می‌شود و (۳) مهارت‌های مربوط به استفاده از این نگرش‌ها و دانش در موقعیت‌های واقعی (واتسون و گلیزر، b1980). تعریف واتسون و گلیزر به دلیل جامع بودن بیش از همه تعاریف هم دوره خود مورد استفاده قرار گرفت (فیشر[۶]، ۲۰۰۱). گرساید[۷] (۱۹۹۶) معتقد است جدیدترین تعریف‌های تفکر انتقادی نیز به ‌ندرت از این تعریف فراتر می‌روند.

       

      پایان نامه ها

       

      یکی دیگر از اولین تعریف‌های تفکر انتقادی توسط درسل[۸] و میهیو[۹] (۱۹۵۴) ارائه شد. آنها تفکر انتقادی را مجموعه توانایی‌های مورد استفاده در حل مسأله تعریف کردند. این مجموعه از پنج توانایی به این شرح تشکیل می‌شد: (۱) توانایی تعریف یک مسأله، (۲) توانایی انتخاب اطلاعات مربوط به راه حل مسأله از طریق ارزیابی شواهد و منابع، (۳) توانایی تشخیص فرض‌های بیان شده و بیان نشده، (۴) توانایی تدوین و انتخاب فرضیه‌های مربوط و نویدبخش و (۵) توانایی بیرون کشیدن نتیجه‌گیری‌های معتبر و قضاوت در مورد اعتبار این نتیجه‌گیری‌ها (درسل و میهیو، ۱۹۵۴، ص. ۱۷۹).

       

      در سـال ۱۹۶۲ انیس یکی از برجسته‌ترین متخصصـان تفکر انتقادی، مقاله معروفی را تحت

       

      عنوان «مفهوم تفکر انتقادی[۱۰]» ارائه کرد و در آن به جانبداری از آموزش تفکر انتقادی پرداخت. وی در این مقاله بیان کرد که باید یادگیرندگان در پرداختن به تفکری که تأملی و در جهت آن چیزی است که باید به آن اعتقاد داشت یا آن را انجام داد، کمک شوند. به عبارت دیگر، وی تفکر انتقادی را به صورت «تفکر تأملی عاقلانه‌ای که بر تصمیم‌گیری در مورد اینکـه به چه چیز اعتقاد داشته باشیم یا چه کاری را انجام دهیم، متمرکز است» تعـریف کـرد (انیس، ۱۹۸۵، ص. ۴۵).

       

      در سال ۱۹۷۸ بروکفیلد تفکر انتقادی را ترکیبی از چهار عامل تعریف کرد: (۱) شناسایی و به چالش کشیدن مفروضه‌هایی که به عنوان پایه و اسـاس ایده‌ها، ارزش‌ها و اعمـال عمل می‌کنند، (۲) در نظر داشتن اهمیت بافت، (۳) فرض کردن و کشف کردن حالت‌های احتمالی ممکن و (۴) شک‌گرایی خردمندانه[۱۱].

       

      بیر (۱۹۸۵، ص. ۲۱۴) تفکر انتقادی را به صورت «تجزیه و تحلیل دقیق، مصرانه و بی‌طرف هر دانش، ادعا یا عقیده‌ای به منظور قضاوت در مورد اعتبار و یا ارزش آن» تعریف می‌کند (ص. ۲۱۴). مه‌یرز[۱۲] (۱۹۸۶) تفکر انتقادی را به عنوان توانایی پرسیدن سؤال‌های مقتضی و مناسب و تجزیه و تحلیل پاسخ‌ها بدون ملزم بودن به ارائه پاسخ‌های احتمالی دیگر تعریف می‌کند. کرفیس (۱۹۸۸) تفکر انتقادی را کندوکاوی به منظور به دقت بررسی کردن یک موقعیت، سؤال، مشکل، یا پدیده در نظر می‌گیرد که به وسیله آن فرد می‌تواند به نتیجه منطقی قابل‌توجیهی برسد. بنا به عقیده کرفیس از ویژگی‌های این نوع تفکر آن است که در آن تمام مفروضه‌ها قابل به چالش کشیده شدن هستند، با دیدگاه‌های متفاوت بی‌باکانه مواجهه می‌شود و نسبت به نتیجه‌گیری خاصی سوگیری وجود ندارد.

       

      علی رغم تلاش‌هایی که این متخصصان برجسته در تعریف تفکر انتقادی داشتند، هیچ یک از این تعاریف مورد توافق همگان قرار نگرفت. این امر در سال ۱۹۹۰ منجر به انجام پروژه تحقیقاتی دلفی توسط انجمن فلسفی امریکا به منظور ارائه تعریفی مورد توافق متخصصان تفکر انتقادی شد. گرچه بعد از آن، تعاریف دیگری از تفکر انتقادی مطرح شده است (هالپرن، ۱۹۹۹؛ پل، ۱۹۹۳؛ اسکریون[۱۳]، ۱۹۹۷) ولی هیچکدام به اندازه تعریف مورد تأیید انجمن فلسفی امریکا به دلیل پشتوانه محکم این تعریف مبنای مطالعات محققان قرار نگرفته است. به همین دلیل و همچنین به دلیل تمرکز این تعریف بر تقکر انتقادی در سطح دانشگاه پژوهش حاضر نیز این تعریف را مبنای کار خود قرار داده است. در ادامه، پروژه تحقیقاتی دلفی و دستاوردهایش مورد مطالعه و بررسی قرار می‌گیرند.

       

       

       

       

       

      ۲-۱-۱-۱- تلاشی در جهت ارائه تعریفی مورد توافق همگان: پروژه تحقیقاتی دلفی در سال ۱۹۹۰

       

       

       

      از آنجا که تا اواخر دهه ۱۹۸۰ تعریفی از تفکر انتقادی که مورد توافق همگان باشد، وجود نداشت، انجمن فلسفی امریکا بر آن شد تا برای ارائه تعریفی مورد اجماع همگان زمینه‌ای را فراهم آورد. برای این منظور انجام تحقیقی در قالب تحقیق کیفی دلفی در نظر گرفته شد. از ویژگی‌های روش تحقیق دلفی تشکیل گروهی از متخصصان است که با یکدیگر مشارکت دارند. به بیان دقیق‌تر، این روش به منظور قادر کردن متخصصان به همفکری مؤثر در مورد موضوعی، در حالی که در فواصل مکانی دور از هم قرار دارند، به وجود آمده است. در این روش یک محقق اصلی کار گروه را سازماندهی می‌کند و سؤال اصلی را در اختیار گروه قرار می‌دهد. سپس، محقق اصلی تمام پاسخ‌ها را دریافت می‌کند، آنها را خلاصه می‌کند و خلاصه‌ها را به همه افراد گروه برای دریافت واکنش‌ها، پاسخ‌ها و یا سؤالات آنها برمی‌گرداند. اعضای گروه نظر موافق یا مخالف خود را درباره خلاصه‌ها اعلام می‌کنند. زمانی که به نظر رسید توافق اعضای گروه در حال حاصل شدن است، محقق اصلی آن را مطرح می‌کند و نظر دیگران را در مورد آن جویا می‌شود. اگر اعضا نظر موافق نداشتند، نظرات مخالف ثبت و بررسی می‌شوند. به همین ترتیب، کار تا جایی دنبال می‌شود که توافق اعضای گروه حاصل شود (فاسیونه، ۲۰۱۱).

       

      با توجه به فرآیند روش تحقیق دلفی انجمن فلسفی امریکـا در سـال ۱۹۸۷ پیتـر فاسیـونه،

       

      فیلسوف و نویسنده برجسته در زمینه تفکر انتقادی، را به عنوان ریاست پروژه تحقیقاتی خود به

       

      کار گماشت. فاسیونه گروهی متشکل از ۴۶ نظریه‌پرداز متخصص در چندین رشته تحصیلی دانشگاهی را در کانادا و امریکا گرد هم آورد و پروژه در سال ۱۹۸۸ آغاز شد. سؤالی که فاسیونه مطرح کرد این بود که تفکر انتقادی در سطح دانشگاه چگونه باید تعریف شود تا افرادی که در این سطح تدریس می‌کنند بدانند چه مهارت‌ها و چه گرایش‌هایی را در دانشجویان پرورش دهند. نتیجه فعالیت‌های این گروه بعد از ۶ دوره بحث و تبادل نظر تدوین توافقی مهم در مورد مفهوم تفکر انتقادی به قصد هدایت برنامه‌های درسی، آموزشی و سنجش دانشگاهی بود. این توافق در سال ۱۹۹۰ مورد تصدیق و تأیید انجمن فلسفی امریکا قرار گرفت و گزارش دلفی[۱۴] نامیده شد (انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰؛ فاسیونه، ۲۰۱۱). این توافق در بیانیه‌ای تحت عنوان «تفکر انتقادی: بیانیه اتفاق ‌نظر متخصصان در مورد اهداف سنجش و آموزش تربیتی[۱۵]» به صورت زیر منتشر گشت:

       

       

       

      «… ما تفکر انتقادی را قضاوت خودتنظیم هدفمندی می‌دانیم که حاصل تعبیر و تفسیر، تجزیه و تحلیل، ارزیابی و استنباط [یا نتیجه‌گیری] علاوه بر توضیح ملاحظات مستند، مفهومی، روش‌شناختی، معیارشناختی یا بافتی است که قضاوت بر اساس آنها صورت می‌گیرد. متفکر نقاد ایده‌آل عادتاً فردی کنجکاو، مطلع و آگاه، به دنبال دلیل، نسبت به عقاید نو یا متفاوت گشوده‌ذهن، انعطاف‌پذیر، در ارزیابی بی‌طرف، در مواجهه با سوگیری‌های شخصی با خود روراست و صادق، در قضاوت محتاط، مایل به تجدید نظر، درباره موضوعات دارای نظر روشن و خالی از ابهام، در برخورد با مسایل پیچیده قاعده‌مند، در جست و جوی اطلاعات مرتبط پیگیر و سخت‌کوش، در انتخاب معیارها منطقی و معقول، در کندو کاو و بررسی متمرکز و به دنبال نتیجه‌گیری‌هایی است که تا جایی که موضوع و شرایط امکان می‌دهند، دقیق هستند. بنابراین، پرورش متفکر نقاد خوب به معنای کار در جهت این ایده‌آل است. این کار رشد مهارت‌های تفکر انتقادی را با پرورش این گرایش‌ها تلفیق می‌کند که همواره به بینش‌های سودمند می‌انجامد و پایه و اساس یک جامعه منطقی و دمکرات است» (انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰؛ ص. ۲).

       

       

       

      به این ترتیب، تعریف مورد تأیید انجمن فلسفی امریکا رهنمودهای مهمی ‌در مورد اینکه تفکر انتقادی چه هست و چه نیست فراهم آورد. این بیانیه بیان می‌کند تفکر انتقادی تنها شامل  مهارت‌های شناختی نیست. بلکه، مؤلفه‌ای گرایشی نیز در آن وجود دارد (انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰). در ادامه، مؤلفه‌های تفکر انتقادی بر مبنای تعریف انجمن فلسفی امریکا مورد مطالعه و بررسی قرار خواهند گرفت.

       

       

       

       

       

      ۲-۱-۱-۱-۱- مؤلفههای تفکر انتقادی

       

       

       

      بنا به تعریف انجمن فلسفی امریکا تفکر انتقادی شامل دو مؤلفه مهارت‌های شناختی و فراشناختی و گرایش‌های عاطفی[۱۶] است (انجمـن فلسفـی امریکا، ۱۹۹۰). نه تنها یک متفکـر نقـاد نیازمند برخورداری از مهارت‌های شناختی و فراشناختی است، بلکه باید به استفاده از این مهارت‌ها تمایل و گرایش داشته باشد. ادامه بحث، به این مؤلفه‌ها به طور جداگانه می‌پردازد.

       

       

       

       

       

      ۲-۱-۱-۱-۱-۱- مؤلفه مهارتی تفکر انتقادی

       

       

       

      همانگونه که در بیانیه توافقی هیأت متخصصـان پروژه دلفی آمده است، این متخصصان مهارت‌های اساسی تفکر انتقادی را مهارت‌های تعبیر و تفسیر، تجزیه و تحلیل، ارزیابی، استنباط یا نتیجه‌گیری، توضیح‌دهی و خودتنظیمی ‌می‌دانند. در این بیانیه مهارت تعبیر و تفسیر به صورت «درک و بیان معنا یا اهمیت انواع گسترده‌ای از تجربیات، موقعیت‌ها، اطلاعات، رویدادها، قضاوت‌ها، آداب و رسوم، عقاید، قوانین، روش‌ها یا معیارها» (ص. ۶) تعریف می‌شود. منظور از مهارت تجزیه و تحلیل «شناسایی روابط استنباطی که به نظر می‌رسند بین گفته‌ها، سؤالات، مفاهیم، توصیفات یا اشکال دیگر بازنمایی‌ها[۱۷] – به قصد بیان عقاید، قضاوت‌ها، تجربیات، دلایل، اطلاعات و باورها- وجود دارند و یا واقعاً وجود دارند» (ص. ۷) است. مهارت ارزیابی به «ارزیابی اعتبار گفته‌ها یا بازنمایی‌های دیگری که توصیفی از ادراک، تجربه، موقعیت، قضاوت، عقاید یا باورهای فرد هستند و ارزیابی قدرت منطقی روابط استنباطی‌ای که بین گفته‌ها، توصیفات، سؤالات یا دیگر اشکال بازنمایی به نظر می‌رسند» (ص. ۸) برمی‌گردد. منظور از مهارت استنباط یا نتیجه‌گیری «شناسایی و به دست آوردن عناصر مورد نیاز برای بیرون کشیدن نتیجه‌گیری‌های خرمندانه؛ شکل دادن به حدسیات و فرضیات؛ در نظر گرفتن اطلاعات مرتبط و بیرون کشیدن پیامدهای ناشی از اطلاعات، گفته‌ها، اصول، شواهد و مدارک، قضاوت‌ها، عقاید، باورها، مفاهیم، توصیفات، سؤالات یا دیگر اشکال بازنمایی» (ص. ۹) است. مهارت توضیح به صورت «بیان نتایج استدلال فرد؛ دلیل آوردن برای آن استدلال با توجه به ملاحظات مربوط به شواهد و مدارک، ملاحظات مفهومی، روش‌شناختی، معیارشناختی و بافت‌شناختی که نتیجه‌گیری‌های فرد بر مبنای آنها قرار دارند؛ مطرح کردن استدلال به شکل بحث و تبادل‌نظرهای متقاعده‌کننده» (ص. ۱۰) تعریف می‌شود و در آخر، منظور از مهارت خودتنظیمی‌«خودآگاهی نسبت به بازبینی فعالیت‌های شناختی خود، عناصر مورد استفاده در آن فعالیت‌ها و نتایج بیرون کشیده شده به خصوص از طریق به کارگیری مهارت‌های تجزیه و تحلیل و ارزیابی در مورد قضاوت‌های استنباطی خود با زیر سؤال بردن، تأیید کردن، اعتبار‌یابی کردن یا تصحیح کردن دلایل یا نتیجه‌گیری‌های خود» (انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰، ص. ۱۰) است. هر کدام از این مهارت‌ها خود از خرده‌ مهارت‌هایی تشکیل شده‌اند که جدول ۲-۱ آنها را نشان می‌دهد.

       

       

       

      جدول شماره ۲-۱- مهارت‌های تفکر انتقادی و خرده‌مهارت‌های آنها بر اساس گزارش دلفی (اقتباس‌شده از انجمن فلسفی امریکا، ۱۹۹۰، ص. ۶)

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

      مهارت‌های تفکر انتقادی خردهمهارت‌ها
      تعبیر و تفسیر طبقه‌بندی، رمزگشایی جملات، روشن کردن معنا
      تجزیه و تحلیل بررسی ایده‌ها، شناسایی و تجزیه و تحلیل دلایل
      ارزیابی ارزیابی دعاوی و دلایل
      استنباط بررسی در مورد شواهد و مدارک، گمانه‌زنی در مورد حالت‌های مختلف، بیرون کشیدن نتیجه
      توضیح‌دهی بیان نتایج، توجیه روش‌ها، مطرح کردن دلایل
      خودتنظیمی بررسی عمل خود، تصحیح خود

       

       

      این مهارت‌ها در فرایند تفکر انتقادی در ارتباط متقابل با هم به کار برده می‌شوند. به عبارت

       

      دیگر، به تفکر انتقادی بیشتر به صورت یک فرایند غیرخطی و چرخه‌ای[۱۸] نگاه می‌شود تا به صورت یک فرایند خطـی مرحله به مرحله (فاسیـونه، فاسیـونه، بلوم[۱۹]، هوارد[۲۰] و گیانکارلو، ۱۹۹۸). یعنـی، ممکن است فـرد استنباط‌های خود را تجزیه و تحلیل کند، تعبیر و تفسیرهایش را توضیح دهد یا تجزیه و تحلیل‌هایش را ارزیابی کند.

       

      تفکر انتقادی یا قضاوت فکورانه در مورد اینکه به چه چیزی اعتقاد داشته باشیم یا چه کاری را انجام دهیم، بدون داشتن سطحی از مهارت‌های تفکر انتقادی اتفاق نمی‌افتد. این در حالی است که برای تمایل داشتن به استفاده عملی از این مهارت‌ها باید به آنها گرایش داشت. به همین دلیل، متخصصان معتقدند داشتن توانایی تفکر انتقادی به تنهایی کافی نیست. بلکه، تفکر انتقادی شامل یک مؤلفه گرایشی نیز هست (گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱).

       

       

       

       

       

      ۲-۱-۱-۱-۱-۲- مؤلفه گرایشی تفکر انتقادی

       

       

       

      گرایش به تفکر انتقادی تمایلی است که فرد را به استفاده از مهارت‌های تفکر نقادانه برمی‌انگیزد و بدون آن فرد تمایلی به کاربرد مهارت‌های تفکر انتقادی خود ندارد. در ادامه، به این موضوع که گرایش به عنوان یک تمایل برانگیزاننده از نظر فاسیونه و همکارانش دقیقاً به چه معنا است، خواهیم پرداخت.

       

       

       

       

       

      ۲-۱-۱-۱-۱-۲-۱- مفهوم گرایش

       

       

       

      در روانشناسـی اجتماعـی وقتی از کلمه گرایش استفـاده می‌شود معمولاً معادل نگرش یا تمایل

       

      نگرشی در نظـر گرفتـه می‌شود (کرونباخ[۲۱]، ۱۹۹۰، نانالی[۲۲]، ۱۹۷۸). در علـوم فیزیکی که از این

       

      کلمه در آنها کمتر استفاده می‌شود، گرایش ویژگی‌ای مولکولی است که اشیاء تحت شرایط خاصی آن را از خود نشان می‌دهند. به طور‌مثال، در فشار هوا و درجه حرارت معین، هیدروژن گرایش به جوشیدن پیدا می‌کند. گروه تحقیقاتی پروژه دلفی رویکرد علوم فیزیکی را اتخاذ کرده است و از کلمه گرایش در مورد انسان‌ها برای ارجاع به ویژگی‌های منش‌شناختی آنها استفاده می‌کند (انجمن روانشناسی امریکا، ۱۹۹۰؛ فاسیونه، فاسیونه و گیانکارلو، ۲۰۰۰). شبیه به دیویی (۱۹۳۳) که جنبه گرایشی تفکر را به صورت «ویژگی‌های شخصی[۲۳]» توصیف می‌کند، فاسیونه و همکارانش گرایش‌های انسانی را ابعادی از شخصیت و تمایلاتی درونی، طولانی‌مدت و عادت‌گونه‌ می‌دانند که بر رفتار انسان تأثیر می‌گذارند (گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱؛ فاسیونه، ۲۰۱۱). به عقیده آنها گرایش‌ها انگیزش‌هایی درونی و مداوم هستند که باعث می‌شوند شخص بنا به عادت به اشخاص، رویدادها یا شرایط واکنشی معین را نشان دهد (انجمن روانشناسی امریکا، ۱۹۹۰؛ فاسیونه، فاسیونه و گیانکارلو، ۲۰۰۰). به این ترتیب، در مجموع، می‌توان گفت که از نظر فاسیونه و همکارانش گرایش ویژگی‌ای شخصیتی و نوع خاصی از انگیزش طولانی‌مدت، عادت‌گونه و درونی است. از این رو، گرایش به تفکر انتقادی نیـز عادت داشتن به استفاده از مهارت‌های تفکر انتقادی است و فرد دارای گرایش به تفکر انتقادی به طور درونی تمایل و عادت به استفاده از این مهارت‌ها دارد چرا که برای نتـایج حاصل از این نوع تفکر ارزش قایل است.

       

      لازم به ذکر است که گرچه فاسیونه و همکارانش گرایش‌ها را تمایلاتی طولانی‌مدت و عادت گونه می‌دانند؛ با این حال، آنها معتقدند که گرایش‌ها به طور بالقوه انعطاف‌پذیر هستند و می‌توانند تغییر کنند (انجمن روانشناسی امریکا، ۱۹۹۰؛ فاسیونه، فاسیونه و گیانکارلو، ۲۰۰۰). این امر، اهمیت شناخت عوامل مؤثر بر این گرایش‌ها را دو چندان می‌کند.

       

      به دلیل اینکه گرایش به تفکر انتقادی ویژگی‌ای شخصیتی و تمایلی طولانی‌مدت است، گاهی به آن مؤلفه «منش‌شناختی» تفکر انتقادی (گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱؛ فاسیونه، ۲۰۱۱؛ فاسیونه، فاسیونه و سانچز، ۱۹۹۴) و به دلیل اینکه خاصیت برانگیزاننده دارد، گاهی به آن مؤلفه «عاطفی» تفکر انتقادی گفته می‌شود (مک پک، ۱۹۸۱).  در پیشینه نظری مربوط به تفکر انتقادی اصطلاحات دیگری همچون روحیه انتقادی[۲۴] (فاسیونه، ۲۰۱۱؛ سیگل، ۱۹۹۰)، عادت ذهن[۲۵] (کوستا و کلیک،۲۰۰۰؛ مارزانو[۲۶] و پیکرینگ[۲۷]، ۱۹۹۷) و صفت ذهن[۲۸] (پل، ۱۹۹۳) نیز مترادف با گرایش به تفکر انتقادی هستند.

       

       

       

       

       

      ۲-۱-۱-۱-۱-۲-۲- گرایش‌های تفکر انتقادی

       

       

       

      همانطور که در فصل اول آمد، هفت گرایش مثبت در ارتباط با تفکر انتقادی وجود دارند که چون فرد را به استفاده از مهارت‌های تفکر انتقادی عادت می‌دهند گاه به آنها عادتهای فکری خوب نیز گفته می‌شود. این گرایش‌ها یا هفت عادت فکری خوب بنا به نظر فاسیونه و همکارانش عبارتند از حقیقت‌جویی، گشوده‌ذهنی، تحلیلگری، قاعده‌مندی، اعتماد به نفس در تفکر انتقادی، کنجکاوی و پختگی شناختی (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵؛ گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱). از آنجا که این گرایش‌ها در فصل اول به طور مبسوط تعریف شدند، در این بخش به تعریف مختصر آنها بسنده می‌شود.

       

      «حقیقت‌جویی» به معنای تمایل به جست و جوی معتبرترین اطلاعات است، حتی اگر اطلاعات جدید عقاید و علایق از پیش‌پنداشته شخص را زیر سؤال ببرند.

       

      «گشوده‌ذهنی» نسبت به عقاید نو و یا مخالف به معنای گرایش به مورد ارزیابی قرار دادن نظرات و عقاید متفاوت از نظر و عقیده خود و احترام گذاشتن به حق دیگران برای داشتن عقاید متفاوت است.

       

      «تحلیلگری» به معنای ارزش قایل بودن برای استفاده از قدرت استدلال به کمک اطلاعات قابل اثبات در برخورد با مسایل است.

       

      «قاعده‌مندی» به معنای تمایل به عمل سازماندهی شده در برخورد با مسایل است.

       

      «اعتماد به نفس در تفکر انتقادی» به معنای اعتماد داشتن به قدرت استدلال خود است.

       

      «کنجکاوی» به معنای تمایل به کسب اطلاعات درباره امور است، حتی زمانی که فرد نمی‌تواند از این اطلاعات بلافاصله استفاده کند.

       

      «پختگی شناختی» به معنای گرایش به تصمیم‌گیری مدبرانه است. وجود این گرایش موجب می‌گردد که فرد این موضوع را در نظر داشته باشد که بعضی از مسایل به دلیل ساختار خود بیش از یک راه حل موجه و قانع‌کننده دارند و یا در مواردی نمی‌توان در مورد راه حل آنها بر مبنای قطع و یقین به نتیجه رسید (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵).

       

       

       

      [۱] . Elder

       

      [۲] . Bartell

       

      [۳] . How We Think

       

      [۴] . mental diffficulty

       

      [۵] . attitude

       

      [۶] . Fisher

       

      [۷] . Garside

       

      [۸] . Dressel

       

      [۹] . Mayhew

       

      [۱۰] . A Concept of  Critical Thinking

       

      [۱۱] . reflective scepticism

       

      [۱۲] . Meyers

       

      [۱۳] . Scriven

       

      [۱۴] . Delphi report

       

      [۱۵] . Critical thinking: A statement of expert consensus for purposes of educational assessment and instruction

       

      [۱۶] . affective disposition

       

      [۱۷] . representations

       

      [۱۸] . cyclic

       

      [۱۹] . Blohm

       

      [۲۰] . Howard

       

      [۲۱] . Cronbach

       

      [۲۲] . Nunnally

       

      [۲۳] . personal attributes

       

      [۲۴] . critical spirit

       

      [۲۵] . habit of mind

       

      [۲۶] . Marzano

       

      [۲۷] . Pickering

       

      [۲۸] . trait of mind

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 11:48:00 ب.ظ ]




    1.  

       

      فاسیونه با بهره گرفتن از توصیف متفکـر نقـاد ایده‌آل در گزارش دلفـی، مقیـاسـی تحت عنوان سیـاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا به منظور سنجش گرایش‌های تفکر انتقادی تهیه کرده است (فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲). این سیاهه بر مبنای مفهومی ‌از تفکر انتقادی تهیه شده است که تفکر انتقادی را مجموعه‌ای از فرایندهای شناختی عمومی ‌و غیروابسته به رشته تحصیلی خاصی می‌داند. از آنجا که در بخش مرور تحقیقات پیشین نتایج حاصل از این سیاهه در تحقیقات مختلف مورد بررسی قرار گرفته است، در این بخش لازم است توضیح مختصری در مورد این سیاهه داده شود. بحث بیشتر در مورد این سیاهه در فصل سوم خواهد آمد.

       

      سیاهه گـرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا از هفت خرده‌مقیـاس حقیقت‌جویی، گشوده‌ذهنی،

       

      تحلیلگری، قاعده‌مندی، اعتماد به نفس در تفکر انتقادی، کنجکاوی و پختگی شناختی تشکیل شده است. هر آزمودنی هفت نمره از این خرده‌مقیاس‌ها و یک نمره کل که از طریق جمع زدن نمرات این هفت خرده‌مقیاس محاسبه می‌شود، به دست می‌آورد. نمره کل نشان‌دهنده گرایش کلی فرد به تفکر انتقادی است. نمره آزمودنی در خرده‌مقیاس مربوط به هر گرایش معین و نیز نمره کل وی بر اساس نقاط برشی که توسط سازندگان سیاهه تعیین شده‌اند، در یکی از این سه طبقه قرار می‌گیرد: طبقـه‌ای که حاکـی از وجود گرایش در آزمودنی است، طبقـه‌ای که حاکـی از عدم وجود گـرایش در آزمودنـی است و طبقه‌ای که حاکی از ابهـام یا دوسوگـرایی[۱] در مورد وجود گـرایش در آزمودنی است (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷).

       

       

       

       

       

       

      ۲-۱-۱-۱-۱-۳- رابطه مؤلفه مهارتی و مؤلفه گرایشی تفکر انتقادی

       

       

       

      گرایش به تفکـر انتقـادی، تمایلـی است که فرد را به استفـاده عملی از مهـارت‌های تفکـر انتقادی برمی‌انگیزد. این در حالی است که از یک طرف، لازمه وجود این گرایش داشتن سطحی از مهارت در تفکر انتقادی است و از طرف دیگر، بدون این گرایش فرد تمایلی به بهتر کردن مهارت تفکر انتقادی خود و یا به کار بردن این مهارت ندارد. از این رو، رابطه مؤلفه مهارتی تفکر انتقادی و مؤلفه گرایشی آن رابطه‌ای دوطرفه، متقابل و پویا است. از یک سو، دستیابی به مهارت در تفکر انتقادی گرایش فرد را رشد می‌دهد و از سوی دیگر، گرایش فرد را برمی‌انگیزد تا مهارت خود را به کار بندد (فاسیونه، ۲۰۱۱؛ هالپرن، ۱۹۹۸). در این رابطه متقابل از یک طرف، گرایش به تفکر انتقادی به عنوان یک انگیزش درونی مداوم و پیوسته فرد را برمی‌انگیزد تا به طور مرتب و ماهرانه مهارت تفکر انتقادی خود را به کار گیرد و آن را بهبود بخشد (فاسیونه، ۲۰۱۱؛ لاوسون، ۱۹۹۳؛ مک پک، ۱۹۸۱) و از طرف دیگر، پیشرفت در مهارت استفاده از تفکر انتقادی اعتماد به نفس فرد را در به کارگیری این مهارت افزایش می‌دهد. طوری که فرد پرداختن به این نوع تفکر را به طور منظم و ماهرانه ادامه می‌دهد و به کاربرد مکرر این مهارت در زندگی عادت پیدا می‌کند. در نتیجه، هر چه فرد مهارت تفکر انتقادی را بیشتر به کار گیرد و تجارب موفقیت‌آمیز بیشتری در این تفکر داشته باشد، گرایش وی به استفاده از تفکر انتقادی نیز بیشتر می‌شود. نتایج تحقیقات کمّی ‌نیز از ارتباط موجود بین مهارت در تفکر انتقادی و گرایش نسبت به این نوع تفکر حمایت کرده‌اند (فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۷؛ گیانکارلو و فاسیونه، ۱۹۹۴). به همین دلیل، برای کمک به دانشجویان در بهبود تفکر انتقادی آنها، باید هم به مهارت‌های این نوع تفکر و هم به گرایش‌های مرتبط به آن توجه نشان داد.

       

      دانلود مقاله و پایان نامه

       

       

       

      ۲-۱-۱-۲- عمومی[۲] بودن تفکر انتقادی در مقابل اختصاص داشتن آن به زمینهای خاص[۳]

       

       

       

      این موضوع که آیا تفکر انتقادی روشی عمومی ‌است که می‌تواند در مورد تمام حیطه‌های موضوعی به کار گرفته شود یا اختصاص به یک حیطه خاص دارد و حیطه‌های موضوعی مختلف، اشکال متفاوتی از بررسی نقادانه را ایجاب می‌کنند، موضوعی بحث‌برانگیز بوده است. به عبارت دیگر، همواره این سؤال مطرح بوده است که آیا تفکر انتقادی روشی عمومی ‌است یا به زمینه خاصی اختصاص دارد و وابسته به زمینه است. بنا به عقیده گیانکارلو و فاسیونه (۲۰۰۱) این بحث بیشتر در مورد مؤلفه مهارتی تفکر انتقادی مطرح است تا در مورد مؤلفه گرایشی آن. چرا که گرایش به تفکر انتقادی یک ویژگی شخصیتی تقریباً باثبات و عمومی است. اما در مورد مؤلفه مهارتی آن، بعضی از متخصصان بیان می‌کنند که تفکر انتقادی در مورد هر دانش خاص، بر مبنای بافت و زمینه آن دانش، تا حدی به مهارت‌های متفاوتی نیاز پیدا می‌کند. در نتیجه، در جنبه مهارتی خود تا حدی وابسته به زمینه است. به عنوان مثال، مک پک (۱۹۸۱) بیان می‌کند مهارت‌های تفکر انتقادی به یک حیطه خاص اختصاص دارند. وی استدلال می‌کند فرد نمی‌تواند علاوه بر حیطه الف، در حیطه ب نیز متفکر نقاد باشد. چرا که به نظر وی فرایند و ملاک تفکر انتقادی از موضوعی به موضوعی دیگر متفاوت است.

       

      این در حالی است که بعضی از متخصصان دیگر به عمومیت مهارت‌های تفکر انتقادی تأکید بیشتری دارند. به طور مثال، نیکرسون[۴] (۱۹۸۷) بیان می‌کند گرچه دانش موضوعی خاص یک حیطه در کیفیت تفکر در آن حیطه نقش بسیار اساسی دارد، اما به تنهایی کافی نیست. هنگامی ‌از مطلوب بودن کیفیت تفکر در آن زمینه اطمینان وجود خواهد داشت که اصول کلی و عمومی ‌تفکر انتقادی نیز وجود داشته باشند. انیس (۱۹۸۹) معتقد است به جای بحث درباره اینکه آیا تفکر انتقادی شامل مهارت‌هایی است که اختصاص به یک حیطه موضوعی دارند یا شامل مهارت‌هایی عمومی ‌است، باید به این امر از دیدگاه سومی ‌نگاه کرد. وی بیان می‌کند که تفکر انتقادی ترکیبی از مهارت‌های عمومی‌ و تجارب خاص مربوط به موضوع است. به نظر می‌رسد که اکثر متخصصان (انیس، ۱۹۸۹، ۱۹۹۰؛ گیانکارلو و فاسیونه، ۲۰۰۱؛ مک پک، ۱۹۹۰) با این عقیده موافق هستند. از این رو، می‌توان گفت که مؤلفه مهارتی تفکر انتقادی ترکیبی از مجموعه مهارتهای عمومی این نوع تفکر و مجموعه مهارت‌ها و تجارب خاصی که مربوط به یک حیطه محتوایی معین هستند، می‌باشد. این در حالی است که مؤلفه گرایشی تفکر انتقادی عمومی است. زیرا متفکر نقاد همواره در برخورد با هر موضوعی برای به کارگیری استدلال، جستجوی شواهد، ارزیابی آنها و تنظیم عقاید و اعمال خود بر مبنای این ارزیابی‌ها، ارزش قایل است و گرایش دارد تا با اطلاعات و موقعیت‌های پیرامون خود به طور نقادانه برخورد کند.

       

       

       

      [۱] . ambivalence

       

      [۲] . general

       

      [۳] . domain-specific

       

      [۴] . Nickerson

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 11:47:00 ب.ظ ]
 
مداحی های محرم