کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



تجدید ارائه صورت‏های مالی

 

حسابرسی اغلب جزء لاینفک انتقال اطلاعات حسابداری به شمار می‌آید و در نتیجه بازتاب با اهمیتی در شناسایی و اندازه‌گیری این اطلاعات دارد. گسترش روز افزون جوامع و پیچیدگی مسائل خاص آنها، افزایش نیاز به اطلاعات اقتصادی مربوط و در نتیجه افزایش تقاضا برای وجود سیستم ها و فرایندهایی که فراهم کننده چنین اطلاعاتی هستند را ایجاد کرده است. همین عوامل موجب افزایش و گسترش نیاز به حسابرسی به عنوان قسمتی از کل فرایند انتقال اطلاعات شده است. حسابرسی با تاکید بر اثربخشی عملیات موجب صرفه‌جویی در هزینه می‌شود و زیان‌های ناشی از اشتباهات را کاهش می‌دهد (مجتهد زاده۱۳۷۶). نقش حسابرسی درکاهش تحریفات نه تنهابرای پژوهش‌های حسابرسی اساسی است،بلکه دارای پیامدهای عملی عمیقی است.کمیسیون بورس واوراق بهادار به تجدید ارائه به عنوان “قابل رویت‌ترین شاخص حسابداری نادرست” توجه می‌کند. بارسوایی‌های حسابداری دراواخردهه ۱۹۹۰ واوایل سال ۲۰۰۰،قانونگذارها، کیفیت حسابرسی را زیر سوال بردند (شرودر، ۲۰۰۱)[۱].درایران پژوهش‌های بسیاری در زمینه کیفیت حسابرسی صورت گرفته است از جمله این پژوهش‌ها می‌توان به تاثیر کیفیت حسابرسی بر قابلیت پیش بینی‌کنندگی سود (هشی و احمدی۱۳۸۸) و یا تاثیر گزارش حسابرسی بر کیفیت گزارشگری مالی (اعتمادی و موسوی شیری۱۳۷۸) و یا تاثیر کیفیت حسابرسی بر مدیریت سود(سجادی۱۳۸۹) اشاره کرد، اما تاکنون هیچ‌کدام تاثیر کیفیت حسابرسی را بر احتمال تجدید ارائه‌ها بررسی نکرده‌اند. با وجود این که پیامدهای سیاسی این موضوع با اهمیت است، در خصوص این موضوع که افزایش کیفیت حسابرسی، احتمال تحریف با اهمیت و متعاقب آن احتمال تجدید ارائه‌ها را کاهش می‌دهد شواهد تجربی اندکی وجود دارد.

 

 

 

 

 

 

 

۱-۴- اهداف تحقیق

 

هدف کلی :

 

بررسی عوامل موثر کیفیت حسابرسی در دوره جاری، بر احتمال تجدید ارائه صورت‏های مالی در دوره‏های آتی

 

اهداف فرعی:

    • بررسی تاثیر اندازه موسسه حسابرسی بر احتمال تجدید ارائه صورت‏های مالی

 

    • بررسی تاثیر دوره تصدی‌گری حسابرس بر احتمال تجدید ارائه صورت‏های مالی

 

  • بررسی تاثیر تخصص حسابرس در صنعت بر احتمال تجدید‌ ارائه صورت‌های مالی

 

۱-۵- سئوالات و فرضیه های تحقیق

 

۱-۵-۱-سئوالات تحقیق

 

سوال اصلی:

  1. کیفیت حسابرسی در دوره جاری چه تاثیری بر احتمال تجدید ارائه صورت‏های مالی در دوره‏های آتی دارد؟

سوالات فرعی:

    1. اندازه موسسه حسابرسی در دوره جاری چه تاثیری بر احتمال تجدید ارائه صورت‏های مالی در دوره‏های آتی دارد؟

 

    1. دوره تصدی‌گری حسابرس در دوره جاری چه تاثیری بر احتمال تجدید ارائه صورت‏های مالی در دوره‏های آتی دارد؟

 

  1. تخصص حسابرس در دوره جاری چه تاثیری بر احتمال تجدید ارائه صورت‏های مالی در دوره‏های آتی دارد؟

 ۱-۵-۲- فرضیه های تحقیق

 

فرضیه اصلی : افزایش کیفیت حسابرسی در دوره جاری، احتمال تجدید ارائه صورت‏های مالی در دوره‏های آتی را کاهش می‏دهد.

 

فرضیه فرعی اول : طول دوره تصدی‌گری حسابرس با احتمال تجدید ارائه صورت‏های مالی رابطه منفی دارد.

 

فرضیه فرعی دوم: تخصص صنعت حسابرس با احتمال تجدید ارائه صورت‏های مالی رابطه منفی دارد.

 

فرضیه فرعی سوم : اندازه حسابرس با احتمال تجدید ارائه صورت‏های مالی رابطه منفی دارد.

 

۱-۶- جامعه و نمونه آماری پژوهش

 

جامعه آماری این پژوهش ، شرکت های پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران است. علت انتخاب جامعه آماری امکان دسترسی به داده های موجود در صورت های مالی شرکت های پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار است. در این پژوهش نمونه مورد مطالعه از طریق روش حذفی سیستماتیک از جامعه آماری انتخاب خواهد شد ، به این ترتیب که نمونه آماری متشکل از کلیه شرکت های موجود در جامعه آماری است که حائز معیارهای زیر باشند :

    1. پایان سال مالی آنها ۲۹ اسفند باشد و در طول دوره پژوهش تغییر دوره مالی نداشته باشند.

 

    1. جزء شرکتهای فعال در حوزه فعالیت های مالی ، از جمله شرکت های سرمایه گذاری ، بانک ها ، بیمه ها و موسسات مالی نباشند.

 

    1. داده های مورد نیاز برای محاسبه متغیرهای تحقیق در طول دوره تحقیق برای دوره زمانی این پژوهش سالهای ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۸ می باشد.

 

  1. در طول یک سال مالی بیش از ۶ ماه توقف معاملاتی نداشته باشند.

۱-۷- قلمرو تحقیق

 

۱-۷-۱- قلمرو زمانی:

 

دوره زمانی این تحقیق از سال‏۱۳۸۱ تا سال ۱۳۹۰ می‌باشد. باتوجه به اینکه تجدید ارائه صورت‏های مالی به طور متوسط در دوره‏ای دو ساله پس از دوره گزارشگری مالی رخ می‏دهد لوبو و ژائو (۲۰۱۳). داده‏های مربوط به تجدید ارائه برای سال‏های ۱۳۸۲ تا ۱۳۹۰ جمع‏آوری خواهد شد. به این ترتیب، داده‏های جمع‏آوری شده امکان برآورد مدل‏های لوجستیک را با ۸ دوره مالی متوالی فراهم می‏آورد.

 

۱-۷-۲- قلمرو مکانی:

 

قلمرو مکانی این تحقیق شامل شرکت های پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران می باشد.

 

 

 

۱-۸- تعاریف مفاهیم و واژگان عملیاتی:

 

کیفیت حسابرسی: ارزیابی (استنباط) بازار از احتمال این که حسابرس، در وهله نخست موارد تحریفات با اهمیت در صورت‌های مالی یا سیستم حسابداری صاحبکار را کشف کند و پس از آن تحریف با اهمیت کشف شده را گزارش دهد (دی آنجلو، ۱۹۸۱)[۲]. در این تحقیق کیفیت حسابرسی را از طریق سه معیار: (۱) تخصص حسابرس در صنعت، (۲) اندازه حسابرس، (۳) دوره تصدی گری حسابرسی، می‏سنجیم.

    1. دوره تصدی‏گری حسابرسی: مدت زمان رابطه موسسه حسابرسی با صاحبکار است.که بطور بالقوه از توانایی‏های فنی حسابرس برای شناسایی تحریف‏های موجود در گزارش‏های مالی و بی‏طرفی حسابرس در اصلاح و گزارشگری این تحریف‏ها تاثیر می‏پذیرد. این متغیر از طریق لگاریتم تعداد سال‏هایی که صاحبکار توسط یک موسسه حسابرسی، حسابرسی شده ‏است اندازه‏گیری می‏شود (لوبو و ژائو، ۲۰۱۳)[۳]. اغلب تحقیقات انجام شده در این حوزه نشان داده‌اند که دوره تصدی‌گری طولانی‌تر می‌تواند نشان دهنده کیفیت بالاتر حسابرسی باشد (وودلند و رینولد۲۰۰۳)[۴].

 

    1. تخصص حسابرس در صنعت: شامل بوجود آوردن افکار سازنده به منظور کمک (خلق ارزش افزوده) به صاحبکاران، همچنین فراهم کردن دیدگاه‏ها و یا راهکارهای تازه برای برخی از موضوعاتی می شود که صاحبکاران در صنایع مربوط به خود با آن رو به رو می‏شوند (کند ۲۰۰۸)[۵]. در این پژوهش تخصصص حسابرس در صنعت، براساس رویکرد سهم بازار ارزیابی می‏شود. چرا که این رویکرد در ایران قابل اجراتر است. بر اساس این رویکرد، هنگامی حسابرس متخصص در یک صنعت در نظر گرفته می‏شود که نسبت به رقبای خود سهم بیشتری از صاحبکاران فعال در آن صنعت را به خود اختصاص داده باشد (اعتمادی و همکاران ۱۳۸۸). در این رویکرد سهم بازار از طریق تقسیم فروش کلی صاحبکار موسسه در هر صنعت بر کل فروش های آن صنعت بدست می آید (رومانوس و همکاران۲۰۰۸ )[۶].

 

  1. اندازه حسابرس: بر اساس نظریه‏های موجود در این زمینه موسسات حسابرسی بزرگ به واسطه استقلال بیشتر و استفاده از تخصص‏های متنوع‏تر و مطلوب‏تر، از توانایی بالاتری در ارائه خدمات حسابرسی برخوردارند (دی‏آنجلو، ۱۹۸۱). در این پژوهش، موسسات حسابرسی عضو جامعه حسابداران رسمی در زمره حسابرسی کوچک (موسسات حسابرسی کوچک) و سازمان حسابرسی به دلیل کارکنان زیاد و قدمت بیشتر در زمره حسابرس بزرگ قرار می‏گیرد (حساس یگانه و آذین فر۱۳۸۹)

 تجدید ارائه صورت‌های مالی: ارائه مجدد صورت‌های مالی سنوات گذشته که طبق اصول پذیرفته شده حسابداری، به دلیل، تغییر در رویه حسابداری و اصلاح اشتباهات حسابداری، صورت می‌گیرد (کاظمی۱۳۹۰). در این تحقیق تعریف تجدید ارائه‏ صورت‏های مالی شامل موارد زیر نمی‏شود:

    1. تجدید ارائه‏های فصلی

 

  1. تجدید ارائه‏های در جهت حفظ ثبات رویه، متعاقب بکارگیری یک استاندارد جدید حسابداری.

تجدید ارائه‏های ناشی از تغییر پایان سال مالی شرکت‏ها

 

۱-۹– ساختار تحقیق

 

در فصل اول کلیات تحقیق ارائه شد. مقدمه، بیان مسأله، اهمیت و ضرورت انجام تحقیق، قلمرو تحقیق، فرضیه‏ها و تعریف عملیاتی متغیرها، مورد بررسی قرار گرفت.

 

در فصل دوم ضمن بیان مقدمه، مفاهیم نظری تحقیق تشریح و تبیین می­شود. در ادامه با مروری بر ادبیات تحقیق، پژوهش­هایی که پیرامون موضوع تحقیق صورت گرفته است، مورد بررسی قرار می­گیرد.

 

در فصل سوم ابتدا جامعه و نمونه آماری پژوهش و ابزار گردآوریو تجزیه و تحلیل داده‌ها، قلمرو تحقیق تشریح می­گردد. سپس به بیان روش انجام تحقیق، پرداخته و در نهایت روش گردآوری اطلاعات و تجزیه و تحلیل داده­ ها ارائه می­گردد.

 

فصل چهارم به تجزیه و تحلیل نتایج اختصاص یافته است. چگونگی طبقه ­بندی اطلاعات و تجزیه و تحلیل آن‏ها از طریق بکارگیری روش‏ها و مدل‏های آماری مورد استفاده، اشاره شده و در نهایت نتایج آزمون فرضیه‏ها ارائه می‏شود.

 

در فصل پنجم خلاصه تحقیق بیان می­شود و نتیجه­گیری و بررسی تطبیقی یافته­ها ارائه می­گردد. در پایان این بخش محدودیت­های تحقیق، پیشنهادها و زمینه ­های تحقیقات آتی ارائه می­شود. پیوست­های تحقیق شامل اطلاعات استفاده شده، منابع مآخذ و سایر جداول پیوست می­باشد.

 

 

 

[۱] Schroder

 

[۲]De Angelo

 

[۳]Lobo ,Zhao

 

[۴] Woodland and Reynolds

 

[۵]Kend

 

[۶]Romanusand Maher and Fleming


موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1399-06-11] [ 05:58:00 ب.ظ ]




افکار خودآیند منفی و ناباروری

 

افراد افکار خودآیند منفی را در موقعیت‌های مختلف و همچنین مواقع فشارزا و استرس زا تجربه می‌کنند. از آنجا که ناباروری مقوله ای است که جدا از مسایل جسمانی مسایل روانشناختی همچون غم و اندوه، احساس شرم، احساس گناه، احساس بی ارزش بودن، اضطراب و استرس را نیز دربر می‌گیرد، مسلماً افکار خودآیند منفی بسیاری، به ذهن زنان نابارور خطور خواهد کرد.

 

 

 

افکار خودآیند منفی

 

اولین افکاری که در یک موقعیت تجربه می‌کنیم، افکار خودآیند نامیده می‌شود. این افکار چنان سریع اتفاق می‌افتند که “خودآیند” به نظر می‌رسند. آنها قبل از اینکه بتوانیم خودمان را “بیابیم” رخ می‌دهند و نشان دهنده‌ی شیوه‌ی عادتی ما در پاسخ به شرایط پر استرس می‌باشند. از آنجا که این افکار بسیار سریع رخ می‌دهند به نظر می‌رسد که پاسخ‌های هیجانی ما بدون اساس و به طور ناگهانی به وجود می‌آیند. مشکل این است که این افکار اغلب منفی هستند و از لحاظ صحت و دقت متفاوتند. از آنجایی که این افکار همیشه صحیح نیستند، ممکن است پریشانی غیر ضروری برای ما ایجاد کنند. زمانی که تفسیر ما از وقایع، افراطی یا نادرست است به این افکار، “تحریفات شناختی” می‌گوییم (آنتونی و همکاران، ۲۰۰۷؛ به نقل از آل محمد و همکاران، ۱۳۸۸). افکار منفی، بخشی از زندگی و جزیی از آن شده است به همین علت افکار منفی را افکار اتوماتیک یا افکار خودآیند منفی نامیده‌اند، زیرا بدون اراده‌ی فرد، خود به خود و بدون اینکه خواسته شوند در ذهن فرد جاری می‌شود و فرد کمترین شک به حقانیت و وجود خارجی دانستن‌شان ندارد (قراچه داغی، ۱۳۸۳؛ به نقل از عبدی زرین و همکاران، ۱۳۸۷).

 

افکار خودکار منفی کیفیتی ذهنی است که بر توانایی شخص در برخورد با تجربه‌های زندگی اثر گذاشته، هماهنگی را بی جهت مخدوش می‌سازد و واکنش‌های بی‌تناسب و دردناک تولید می‌کند (بک و همکاران، ۱۹۷۹).

 

افکار خودآیند منفی، افکار غیر ارادی مختص موقعیت هستند که در مواقع استرس یا تنش هیجانی به ذهن فرد هجوم می‌آوردند. این افکار معمولا در حاشیه‌ی هوشیاری یا دقیقا بیرون از آن قرار دارند و مراجع می‌تواند با پرسیدن سوال اساسی شناخت درمانی: (چه چیزی در ذهن من می‌گذرد؟) نسبتاً راحت آنها را به سطح هوشیاری بیاورد (بک[۱]، ۱۹۹۵؛ به نقل از محمدی و همکاران، ۱۳۹۱).

 

افکار خودآیند منفی سطحی‌ترین لایه شناخت‌ها هستند این افکار آشکارترین و قابل دسترس‌ترین سطح شناخت را تشکیل می‌دهند (بک و وشیار، ۲۰۰۲؛ کلارک، بک، الفورد، ۱۹۹۹؛ بک، راش، شاو و امری، ۱۹۷۹؛ بک، ۱۹۹۵؛ به نقل از موتابی و فتی، ۱۳۹۰). هرچند در اختلالات روانی، افکار خودآیند منفی افزایش یافته و بسیار بارز می‌شوند؛ ولی افرادی نیز که دچار اختلال نیستند وجود این افکار را گزارش می‌کنند. به عبارت دیگر افکار خودآیند منفی در تمام افراد اعم از بیمار یا غیربیمار، وجود دارد. ولی این افکار در افراد دچار اختلالات روانی  و افرادی که دچار این اختلالات نیستند تفاوت‌هایی دارند (بک، راش[۲]، شاو[۳] و امری[۴]، ۱۹۷۹؛ بک، ۱۹۹۵؛ به نقل از محمدی، کهن زاد، جوشقانی و منصوری راد، ، ۱۳۹۱): نخست اینکه شدت و فراوانی افکار خودآیند منفی در افراد دچار اختلال بیشتر است. دوم، طول مدت حضور این افکار در ذهن فرد در بیماران بیش از افراد غیر بیمار است. وسوم، افراد دچار اختلال روانی اعتقاد بیشتری به افکار منفی خود دارند.

 

در نظریه شناختی بک در زمینه اختلالات هیجانی، سه عنصر اصلی وجود دارد.اولین عنصر وجود افکار خودآیند منفی است. خودآیند به دلیل حضور بی مقدمه آن‌ها، که غالباً از قرار معلوم به وسیله رویدادها (و نه لزوماً فکر هدایت شده) برانگیخته می‌شوند. آن‌ها بی واسطه و اغلب موجه به نظر می‌رسند. به این معنی که غالبا فرد این افکار را بدون تجزیه و تحلیل بعدی، به عنوان واقعیت می‌پذیرد. در اثر این افکار خلق دچار اختلال می‌شود، و افکار و تصورهای بیشتری بوجود می‌آید که مارپیچ فرورونده یأس را سبب می‌شوند (کلارک، ۱۹۵۴؛ به نقل از کاویانی، ۱۳۸۰).

 

افکار مثبت کمک کننده و منجر به سخت رویی افراد می‌شود ولی برعکس افکار منفی باعث می‌شود که فرد هر چیز را منفی ببیند و احساس حقارت داشته باشد (به نقل از عبدی زرین و همکاران، ۱۳۸۷).

 

 

 

 

 

سازمان سلسله مراتبی تفکر

 

معمولاً سه سطح شناختی در شناخت درمانی مورد ارزیابی قرار می‌گیرد، که عبارتند از: افکار منفی خودآیند (NATS)، فرض‌ها یا قوانین زیر بنایی و باورهای مرکزی (نینان و دراین، ۱۹۵۳؛ به نقل از شاطرلو، ۱۳۸۸).

 

۱ـ افکار منفی خودآیند

 

وقتی شخص در حالت ذهن منفی قرار دارد این گونه افکار، به سرعت، به طور خودکار و غیر ارادی به ذهن می‌آیند. گیلبرت (۲۰۰۰) آنها را افکار خودآیند می‌نامد. افکار ناخواسته به وسیله‌ی رویدادهای خارجی (آنها تصور بدی از من دارند. عقیده‌ی من مورد توجه آنها نیست. آنها به من احترام نخواهند گذاشت) و یا رویدادهای داخلی (تپش قلب: اوه خدای من، سکته قلبی خواهم کرد. من خواهم مرد) تشدید می‌شوند. افکار خودآیند وابسته به موقعیت هستند و به سادگی به وسیله‌ی پرسش‌های اساسی در جریان شناخت درمانی در دسترس قرار می‌گیرند. افکار خودآیند همچنین می‌تواند به شکل یک تصور ایجاد شود، برای نمونه شخص احساس شرمساری بیش از حد دارد (در مجلس مهمانی یکی از بهترین افراد است اما احساس شرمساری می کند).

 

۲قوانین یا فرض‌های زیربنایی

 

اغلب فرض‌ها هستند که رفتار روزمره‌ی ما را هدایت می‌کنند، استاندارد‌های ما را تنظیم کرده و قوانین را بنا می‌کنند. یک فرض مثبت شاید این باشد (اگر من زیاد کار کنم، در زندگی موفق خواهم شد) و یک فرض منفی معادل آن شاید این باشد  اگر هر گونه کوتاهی نمایم، با شکست مواجه خواهم شد). فرض‌های زیربنایی اغلب به وسیله‌ی عبارات (اگر…پس…) یا (مگر این که …. در آن صورت ….) شناسایی می‌شوند. قوانین معمولاً با عباراتی مانند (باید) و (حتماً) بیان می‌شوند. مادامی که قوانین، استاندارد‌ها و فرض‌های مثبت با هم جور هستند افراد به طور نسبی پایدار و مولد هستند. به همین سبب از فعالی در انتهای پیوستار خودداری نموده، یا باورهای منفی را قبول نمی‌کنند.

 

۳ـ باورهای مرکزی

 

باورهای زیربنایی درباره خودمان، دیگران و دنیا وجود دارد که به ما در معنی کردن تجارب زندگی مان کمک می‌کند. باورهای مرکزی ما شامل جنبه‌های مثبت (من بزرگ هستم) و جنبه‌های منفی (من فایده‌ای برای جامعه ندارم) می‌باشد. باورهای مرکزی معمولاً در جریان تجارب یادگیری اوایل زندگی شکل گرفته اند و به عنوان ابزاری دیدگاه‌های ما را شکل می‌دهند. در اختلال‌های هیجانی، باورهای منفی مرکزی، به محض فعال شدن به نحوی سبب سوگیری در پردازش اطلاعات می‌شوند تا خودشان مورد تایید قرار گیرند و اطلاعات مخالف، تأیید نشوند.

 

 

 

خصوصیات افکار خودآیند

    • افکار خودآیند جریانی از تفکر هستند که با جریات آشکار تری از تفکر همراهند. این افکار فقط مختص افراد دارای فشارهای روانی نیستند، بلکه تجربه‌ای هستند که در همه‌ی ما مشترک می‌باشند. اغلب اوقات ما به سختی از وجود این افکار آگاه هستیم، هرچند که با مختصری تمرین می‌توانیم به تنهایی آنها را وارد حیطه‌ی خود آگاهی کنیم. وقتی از افکارمان در موقعیتی آگاه شدیم، اگر دچار اختلال روانی نباشیم، به طور خودآیند، واقعیت را بررسی می‌کنیم.

 

    • با اینکه به نظر می‌رسد افکار خودآیند ناگهان ظاهر می‌گردند، ولی پس از شناسایی باورهای زمینه‌ای، تا حدی این افکار قابل پیش بینی می‌باشند.

 

    • بعضی از افکار خودآیند ناکارآمد هستند یعنی در واقعیت اختلال ایجاد می‌کنند، از نظر هیجانی و عاطفی ناراحت کننده هستند، و یا در توانایی بیماربرای رسیدن به اهدافش مداخله می‌کنند.

 

    • افکار خودآیند ناکارآمد، در اکثریت قریب به اتفاق موارد، منفی هستند، مگر اینکه فرد دچار شیدایی[۵] یا شیدایی خفیف [۶]بوده، اختلال شخصیت خودشیفته[۷] داشته باشد و یا معتاد به مواد مخدر باشد.

 

    • معمولاً افکار خودآیند خیلی گذرا هستند و فرد اغلب بیشتر از هیجانی که حاصل آن تفکر است آگاه می‌باشد (و نه خود آن تفکر!).

 

    • هیجان فرد، ارتباطی منطقی با محتوای فکر خودآیندش دارد.

 

    • افکار خودآیند غالباً به صورت مختصر هستند.

 

    • افکار خودآیند ممکن است به صورت کلامی ‌یا بینایی (تصاویر ذهنی) و یا هر دو باشد.

 

  • افکار خودآیند را می‌توان بر اساس اعتبار و سودمندی آنها ارزیابی کرد. شایعترین نوع فکر خودآیند، به نوعی تحریف شده است و علیرغم وجود شواهدی بر علیه آن، در ذهن فرد ایجاد می‌شود. نوع دیگر، فکر خودآیند صحیح است ولی نتیجه ای که فرد از آن می‌گیرد تحریف شده است. و نوع دیگر آن، فکر خودآیندی است که صحیح می‌باشد، اما بدون تردید ناکارآمد است (بک، ۱۹۹۵؛ به نقل از محمدی و همکاران، ۱۳۹۱).

 

 

 

 

ماهیت افکارخودآیند منفی

 

محتوای تفکر افسرده ساز بر حسب مثلث شناختی طبقه بندی شده است. این مثلث، شامل نگرش مخدوش و منفی نسبت به موارد زیر می‌شود: (هاوتون و همکاران، ۱۹۸۹؛ به نقل از قاسم‌زاده، ۱۳۷۶).

    • خویشتن: نگرش‌های منفی درباره خویشتن به طور مثال: فرد به خود می‌گوید: من به هیچ دردی نمی‌خورم.

 

    • تجارب فعلی: در مورد تجارب فعلی به طور مثال فرد دایما به خود می‌گوید: هیچ یک از کارهایی که می‌کنم درست از آب در نمی‌آیند.

 

  • آینده: افکار منفی در مورد آینده به طور مثال فرد با خود می‌گوید: هیچ وقت حالم بهتر نخواهد شد.

 

 

انواع تفکر منفی و تحریفات شناختی

 

بک (۱۹۹۵ به نقل از محمدی و همکاران، ۱۳۹۱) در کتاب شناخت درمانی: اصول و مفاهیم ماورای آن انواع تفکر منفی و خودکار را بیان می‌کند: گرچه برخی از افکار خودآیند صحیح هستند، بسیاری از آنها یا غیرواقعی هستند یا تنها رگه‌هایی از حقیقت را در خود دارند. خطاهای نمونه در تفکر عبارتند از:

    • تفکر همه یا هیچ (که تفکر سیاه و سفید، قطبی، یا تفکر دو رنگی نیز نامیده می‌شود): در این حالت، شما یک موقعیت را به جای آنکه بر روی یک پیوستار ببینید، آن را فقط در دو دسته‌ی مجزا می‌بینید.

 

    • فاجعه انگاری: در این حالت شما آینده را منفی پیش‌بینی می‌کنی، بدون آنکه پیامدهای احتمالی دیگر را در نظر بگیرید.

 

    • سلب قابلیت یا کاهش مثبت نگری: شما به طور غیر منطقی به خود می‌گویید که تجربیات، کردار و صفات مثبت به درد نمی‌خورند. مثلاً اگر کاری را به خوبی انجام دادیم آن را فقط بر پایه‌ی شانس می‌گذاریم.

 

    • استدلال هیجانی: شما به دلیل احساس و عملا باور شدیدی که نسبت به یک موضوع دارید، فکر می‌کنید آن موضوع درست است، و شواهد و مدارکی که بر درست نبودن آن موضوع دلالت دارند را نادیده می‌انگارید و یا آنها را کم اهمیت قلمداد می‌کنید.

 

    • انگ زدن: شما بدون در نظر گرفتن شواهدی که ممکن است به نحوی منطقی‌تر، به نتیجه‌گیری‌هایی منجر شوند که چندان هم مصیبت بار نباشند، یک انگ کلی و ثابت را به خود و دیگران می‌زنید.

 

    • بزرگنمایی/ کوچک نمایی: زمانی که شما خودتان یا شخص دیگری یا یک موقعیت را ارزیابی می‌کنید، به طور غیر منطقی نکات منفی آن را بزرگ کرده و یا نکات مثبت آن را کمتر از حد واقعی قلمداد می‌کنید.

 

    • صافی روانی (انتزاع انتخابی): شما به جای آنکه تمام تصاویر را ببینید، به یک نکته منفی جزیی، بیش از اندازه توجه می‌کنید.

 

    • ذهن خوانی: شما اعتقاد دارید که می‌دانید دیگران چه فکری می‌کنند و سایر گزینه‌های احتمالی را در نظر نمی‌گیرید.

 

    • تعمیم افراطی: شما به یک نتیجه گیری منفی بسیار کلی می‌رسید که به مراتب فراتر از موقعیت فعلی است. هر اتفاق منفی را به موقعیت‌هایتان تعمیم می‌دهید.

 

    • شخصی کردن (به خود گرفتن) : شما بدون در نظر گرفتن توضیحات معقول تر درباره‌ی رفتار دیگران، اعتقاد دارید که آنان بخاطر وجود شما رفتار منفی دارند.

 

    • جملات باید و حتما (امری) : شما یک عقیده‌ی راسخ و محکم و وسواسی دارید که هم خودتان و هم دیگران باید بر طبق آن عمل نمایید، و معتقد هستید که برآورده نشدن این انتظارات، بیش از حد ناگوار است .

 

  • دید تونلی: شما فقط جنبه‌های منفی یک موقعیت را می‌بینید.

 

 

افکار منفی و رفتارها

 

افکار منفی نه تنها چگونگی احساس ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد، بلکه شیوه‌ی رفتار و چگونگی واکنش ما به دیگران را نیز تحت تاثیر قرار می‌دهد. برای مثال، اگر این فکر را داشته باشیم که دوست داشتنی نیستیم، ممکن است از یک رابطه اجتناب کنیم. اگر فکر کنیم کسی می‌خواهد ما را اذیت کند، ممکن است یک حمله‌ی پیشگیرانه بر علیه او انجام دهیم. با انجام این کار، ممکن است فرد مقابل نیز به ما پاسخ دهد. پس ما نتیجه می‌گیریم که او می‌خواسته به ما حمله کند، در حالی که احتمالا از ابتدا چنین چیزی نبوده است. به بیان دیگر، این نوع الگوی رفتار خود – مخرب، ممکن است به صورت خود – تحقق بخش عمل کند. این مسئله می‌تواند یک

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:47:00 ب.ظ ]




با توجه به مشکلات روز افزون در زمینه ی سلامت روان و از آنجا که می توان آموزش راهبردهای مقابله ای را در برنامه های روزمره ی زندگی قرار داد، نتایج این پژوهش می تواند جهت کاهش مشکلات روانی به کار گرفته شده و به عنوان یکی از روش های موثردر مشاوره و روان درمانی به کار گرفته شود (اسپیس و جورجینا، ۲۰۱۲). اقدامات صورت گرفته جهت پیشگیری از بیماری های روانی موفقیت چشمگیری نداشته و علی رغم تلاشها، پیشرفت کمی در این زمینه رخ داده است، بنابراین نه تنها با کاهش بروز بیماریهای روانی روبرو نبوده ایم بلکه شروع مشکلاتی چون افسردگی، اضطراب و اختلال سلوک و رفتارهای ضد اجتماعی، سوء مصرف مواد و خودکشی همچنان در حال افزایش است (سازمان بهداشت جهانی[۱]، ۲۰۰۴). از طرفی با توجه به اینکه نشانگان و مشکلات روانی که معیارهای یک بیماری تشخیصی را دارا نیستند نیز جزء شاخص های منفی سلامت روان به حساب می آیند (همان منبع). تلاش در جهت ارتقاء بعد منفی سلامت روان به رغم هزینه های بسیاری که در بر دارد کارآمدی چندانی ندارد، لذا نیاز به ارتقاء بعد مثبت سلامت روان و تقویت عواملی چون سازگاری، عزت نفس، تاب آوری، سرسختی، روابط اجتماعی بیشتر احساس می گردد و با در نظر گرفتن اینکه تقویت این عوامل در سطح جامعه علاوه بر ارتقاء بعد بهداشت سلامت روان، جنبه ی پیشگیرانه در برابر بیماریهای روانی نیز خواهد داشت، پرداختن به حوزۀ سلامت روان اهمیت بیشتری می یابد(اسپیس و جورجینا، ۲۰۱۲). سلامت روان مثبت حاصل تجاربی است که در خلال ارتباط با دیگران حس قوی و مثبت نسبت به خود را در فرد ایجاد می کند. این احساس و به دنبال آن داشتن سلامت روان مثبت، فرد را قادر می سازد تا با تغییراتی اجتناب ناپذیر زندگی انطباق یافته و منابع قوی خود را برای رویارویی با مشکلات آتی تجهیز نماید (روهرر، پیرس و بلکبورن[۲]، ۲۰۰۵).

 

 

 

 

 

 

پایان نامه بررسی اثر راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی(بر اساسِ مدلِ لازاروس)

 

طبق دیدگاه شناختی –رفتاری ها، مشکلات سلامت روان محصول برخورد نادرست در تعامل با خود و محیط است. در این دیدگاه، سلامت روان پایین سازوکارهای مقابله‌ای ناسازگارانه‌ای هستند که با افزایش مهارتهای حل مساله و مهارتهای مقابله‌ای، می‌توان آنها را کاهش داد (بهرامی احسان، ۱۳۸۴). به علاوه بر اساس این نظریه ها سلامت بر اصول یادگیری و تغییر رفتار در انسان و حیوان مبتنی هستند که این مطلب بوسیله روانشناسان تجربی توصیف شده‌اند (آیزنک،۱۹۸۲؛ به نقل از روتجرز و همکاران، ۲۰۰۳). مبنا و اساس این نظریه‌ها، نظریه یادگیری اجتماعی می باشد. یکی از مفروضه های اصلی تئوریهای شناختی – رفتاری در مورد سلامت، فقدان و کمبود راهبردها و مهارتهای انطباقی می باشد. الگو‌های جدید شناختی ـ رفتاری نقش مقابله را به عنوان متغیری که هم خودکارآمدی و خودکنترلی و هم احتمال خطا در موقعیت‌های پرخطر را تعدیل می‌کند، برجسته ساخته‌اند (اشمیتز و شولتز، ۲۰۰۸). برای مثال، آلدوین ورونسون (۱۹۸۷، به نقل از کولینز، ماوبری و بایبی[۳]، ۱۹۹۹) دریافتند که روش های مقابله ای مسأله مدار، همانند یک ضربه گیر روانی در برابر فشارروانی عمل می کنند. بررسی ها نشان داده اند نوجوانانی که از راهبردهای مواجه های یعنی راهبردهایی که به رویارویی بامسأله چه به صورت هیجان مدار وچه به صورت مسأله مدار در موقعیتهای فشارزا میپردازند، کمتر از کسانیکه به راهبردهای اجتنابی پناه میبرند، هیجانهای منفی دارند. الگار، آرلت و گراوز[۴] (۲۰۰۳) نیز بین تلاش های کلی مقابله ای ومقابله مواجه های مشکل مدار بامشکلات رفتاری درکودکان ارتباط منفی گزارش نمودند.

 

در نتیجه مداخله هایی با بهره گرفتن از درمان بالینی و شناختی و اجتماعی برای این گروه مفید می باشد. در این زمینه تحقیقات بیشتری به منظور تعیین اینکه آیا مداخلات درمانی به طور مستقیم نشانه‌های اختلال را کاهش می دهد یا اینکه در بهبود افزایش توجه و کاهش ناسازگاری که منجر به خود انگاره بهتر از خود، کنترل رفتارها و تکانه‌ها و باور به خود در مقابل مشکلات را ایجاد می کند و باعث بهبود رفتار می‌شود لازم است (داف[۵]،۲۰۰۵). یکی از روش های کنترل رفتار ناسازگارانه، آموزش خودکنترلی است. آموزش خودکنترلی مجموعه ای از مراحل است که شرایطی را برای هدایت فرد مبتلا فراهم میکند تا درموقعیتهای اجتماعی باپاسخهای سازگارانه، نسبت به همسالان عمل کند. افراد تکانشور بدون در نظر گرفتن اثرات فعالیت خود دست به اقدام عاجل می زنند. این افراد در مهار پاسخ خود مشکل دارند و پاداش آنی را به پیامد تأخیری ترجیح می دهند (ویجل کولت و کودورنیو[۶]، ۲۰۰۴). به علاوه ممکن است تاثیر نامطلوبی بر ارتباطات اجتماعی بگذارد زیرا که ضعف فرایند‌ شناختی فرد‌ باعث می‌شود‌ که او د‌ر فکر کرد‌ن و یا رفتار د‌چار اشتباه و یا د‌چار کج فهمی‌رفتار د‌یگران گرد‌د (تیساتسانیا، ۱۹۹۷؛ به نقل از حسین خانزاده ، به پژوه، افروز و میرزابیگی، ۱۳۹۲).

 

برای بحث بیشتر، برخی مهمترین مفاهیم بنیادی مطرح شده در این نظریات همچون خودکنترلی، خودکارآمدی و مهارتهای مقابله ای و ارتباط آنها با مشکلات رفتاری دانشجویان به تفضیل در زیر بحث شده است.

 

مفهوم خودکنترلی که در سال (۱۹۷۴) توسط اشنایدر[۷] گسترش یافت، به این معنی که یک شخص در موقعیت خود چه قدر انعطافپذیر یا چه قدر پایدار است (کاشال و کوانتس[۸]، ۲۰۰۶). خودکنترلی یکی دیگر از عوامل مطرح شده در نظریه های روانشناختی است. خودکنترلی عبارت است ازتعارض درون فردی بین منطق وهوس، بین شناخت وانگیزه و بین برنامه ریزدرونی وعمل کننده درونی،که غلبه قسمت اول هرکدام ازاین کودکان  برقسمت دوم است (راچلین، ۱۹۹۵). دانش آموزان دارای خود کنترلی بالا، دارای سازگاری روانشناختی بهتر، روابط بین فردی سازگارتر، و عملکردی بالا در تکالیف تحصیلی نسبت به افراد دارای خود کنترلی پایین هستند (تگنی، بومیستر و بون[۹]، ۲۰۰۴). خود کنترلی به نظر میرسد حتی پیشبین بهتری از هوش برای پیشرفت تحصیلی میباشد (داکورث و سلیگمن[۱۰]، ۲۰۰۶). راچلین عقیده دارد که فرد دارای خود کنترلی بالا، از تعهد افزون تری نیز برخوردار است. مثلاً وقتی متعهد میشوند که تکلیفی را انجام دهند به نظر می رسد نسبت به افراد دارای سطح خودکنترلی پایین، راحتتر میتوانند به تعهدات خود وفادار باقی بمانند (راچلین، ۱۹۹۵؛ به نقل از کینگ و کاسین[۱۱]، ۲۰۰۷). همچنین مطالعات مختلفی نشان دادهاند که خود کنترلی ضعیف و راهبرد مقابله ای ضعیف با خطر بالای مشکلات رفتاری ارتباط دارد (ویلز و همکاران[۱۲]، ۲۰۰۶).

 

ناسازگاری مشخصه اصلی بسیاری از آسیب های اجتماعی مانند، قماربازی مرضی، اختلالهای شخصیت، هایپومانیا، اختلال مانیک-دپرسیو و بزهکاری است. این اختلال هر ساله موجب از بین رفتن زمان و سرمایه در بسیاری از کشورها می شود (ارس و سانتیستبن[۱۳]، ۲۰۰۶). بنابراین نیاز برای فهم بهتر پایه های زیستی و روانی ضعف در خودکنترلی روز به روز بیشتر احساس می شود. خودکنترلی دارای یک ساختار چند بعدی است که شامل ابعادی چون گرایش به زمانحال، ناتوانی دربه تأخیرانداختن پاداش، مهارگسیختگی رفتاری، خطرپذیری، حس جویی، حساسیت به پاداش، بودن به بیحوصلگی، لذتجویی وضعف برنامهریزی میباشد. در هریک از رفتارهای تکانشی، نقش برخی ازمؤلفه ها، از سایرین پررنگتراست؛ برای نمونه حس جویی ویژگی بارز اختلالهایی مانندسوءمصرف مواد میباشد، درحالیکه برخی دیگر همچون حساسیت زیاد به پاداش ارتباط زیادی باپدیده قماربازی بیمارگونه دارد. جنبه های دیگر تکانشوری همچون تمرکز نسبت به زمانحال، لذتجویی، مها گسیختگی و ضعف قدرت تصمیم گیری درهردو اختلال نقش دارند. از اینرو وجود رویکردهای گوناگون در تحلیل پدیده تکانشوری ضروری به نظرمی‌رسد (پتری[۱۴]، ۲۰۰۱).

 

آنچه در این میان مهم است ارتباط فقدان خودکنترلی با شماری از آسیب های روانی در اجتماع می باشد از جمله آنها خشونت، رفتارهای ضد اجتماعی، جرم و جنایت و بسیاری از موارد دیگر می باشد. همچنین تکانشوری با سبک پردازش اطلاعات رابطه دارد. اندرو و مورالس[۱۵] (۲۰۰۵) عقیده دارند که افراد تکانشور سبک پردازش اطلاعات سریعی داشته و در بازداری پاسخ با مشکل مواجه اند. نوجوانان تکانشی معمولا نمیتواند به درستی پیامدهای رفتار خود را پیش بینی کنند، درمحرک های اجتماعی نشانه های خصمانه میبینند، در تفسیر معنای رفتار دیگران نشانه های ترس را مدنظر قرار میدهند، رفتار دیگران رادرموقعیتهای مبهم به مقاصد خصمانه ربط میدهند و درک درستی ازسطح پرخاشگری خودندارند. پژوهشها، نشان میدهدکه کودکان میتوانند مدیریت رفتارهای تکانشی را یاد بگیرند (فرانکن و موری[۱۶]، ۲۰۰۲). یکی از روش های کنترل رفتار تکانشی، آموزش مهارت حل مساله است. آموزش خودکنترلی مجموعه ای از مراحل است که شرایطی را برای هدایت کودک فراهم میکند تا در موقعیتهای اجتماعی با پاسخهایی سازگارانه، نسبت به همسالان عمل کند. افراد تکانشور بدون در نظر گرفتن اثرات فعالیت خود دست به اقدام عاجل می زنند. این افراد در مهار پاسخ خود مشکل دارند و پاداش آنی را به پیامد تأخیری ترجیح می دهند (ویجل کولت و کودورنیو، ۲۰۰۴).

 

طبق دیدگاه شناختی–رفتاریها رفتارهای ناسازگارانه محصول عقاید نادرست درباره خود و محیط است. در این دیدگاه فزون کنشی، سازوکارهای مقابلهای ناسازگارانهای هستند که با افزایش مهارتهای حل مسأله و مهارتهای مقابلهای، می توان آنها را کاهش داد (بهرامی احسان، ۱۳۸۴). یکی از مفروضه های اصلی تئوریهای شناختی– رفتاری در مورد مشکلات رفتاری، فقدان و کمبود راهبردها و مهارتهای انطباقی میباشد. الگو‌های جدید شناختی-رفتاری سلامت روان نقش مقابله را به عنوان متغیری که هم خودکنترلی و هم احتمال تکانشگری در موقعیت‌های پرخطر را تعدیل می‌کند برجسته ساخته‌اند. در این میان توانایی حل مسأله، خودکنترلی هیجانها و رفتارها از جمله مهمترین سازه های مطرح شده در این تئوری ها و ارتباط آنها با سلامت می باشد. لذا با توجه به اینکه، خودکنترلی توانایی است که معمولاً در سالهای اول زندگی رشد یافته و تأثیر عمیقی بر تمام رفتارهای فرد در دوران زندگی اش دارد (کوچانسکا[۱۷] و همکاران، ۲۰۰۱). توانایی کنترل هیجانات بویژه هیجانهای منفی رفتارهای شخصی نقش بسزایی در سازگاری اجتماعی دارد. بنابراین نقص در رشد مناسب کنترل بر هیجانات و رفتارها می تواند پیش درآمدی برای سایکوپاتولوژی روانی فرد باشد (کالکینز و فوکس[۱۸]، ۲۰۰۲).  از طرف دیگر، شواهدی قابل توجهی وجود دارد مبنی بر اینکه توانایی فرد برای افزایش خودکنترلی و کنترل تکانه های شخصی به طور معناداری افزایش می یابد (موناهان[۱۹] و همکاران، ۲۰۰۹) و این دوران زمانی مناسب برای آموزش فرد برای کسب این مهارتها و سازگاری بهتر روانشناختی با دنیای اطراف خود می باشد. علی رغم آنکه در ادبیات و نظریه های پیشین مربوط به سلامت روان، این مفهوم فراتر از فقدان بیماری در نظر گرفته شده است، ولی مرور فعالیت های پژوهشی موجود در این زمینه، نشان می دهد که بیشتر بر یک جنبه از تعریف سلامت روانی متمرکز کرده و بعد بیماری را بیشتر مورد پژوهش قرار داده اند، در حالی که امروزه روانشناسی مثبت گرا بر نقش ارتقای کارکردهای روانی افراد فاقد بیمار تأکید کرده و آن را مساوی و یا گاهی بالاتر از بعد درمانی روانشناسی در نظر می گیرد. لذا در این پژوهش محقق قصد داشت بعد دوم تعریف سلامت روان یعنی بعد ارتقاء سلامت روان را مدنظر قرار داده و تأثیر آموزش راهبردهای مقابله ای را بر افزایش خودکنترلی سلامت عمومی دانشجویان بخصوص با تأکید بیشتر بر مدل سلامت روان لازاروس و آدلر را بررسی کند.

 

همچنین از آنجا که تاکنون پژوهشی در مورد تاثیر آموزش راهبردهای مقابله ای بر خود کنترلی سلامت روان دانشجویان براساس مدل لازاروس و آدلر صورت نگرفته است. لذا هدف از این پژوهش بررسی تأثیر راهبردهای مقابله ای بر خودکنترلی و سلامت روان در دانشجویان می باشد.

 

 

 

[۱]- World Health Organize

 

[۲]- Rohrer, Pierce, Blackburn

 

[۳]- Collins, Mowbray&Bybee

 

[۴]- Elgar, Arlett& Groves

 

[۵]- Duff

 

[۶]- Vigil-Colet & Codorniu

 

[۷]. Snyder

 

[۸]- Kaushal&Kwantes

 

[۹]- Tangney,Baumeister& Boone

 

[۱۰]- Duckworth & Seligman

 

[۱۱]- King &Chassin

 

[۱۲]- Wills

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:45:00 ب.ظ ]




زندگی نشان می د هد و به درک ما از خود و زندگی مان بستگی دارد. همچنین بسته به میزان برخورداری از سلامت روان عملکرد ما در کنترل استرس ، برقراری ارتباط با دیگران، ارزیابی ها و انتخابمان متفاوت است. در حقیقت سلامت روان چیزی بیش از عدم وجود بیماری روحی است. بدین معنی که صرفا به لحاظ نداشتن بیماری روحی نمی توان سلامت روان را در یک فرد صددر صد تایید کرد (امیدیان و علوی لنگرودی، ۱۳۸۷). امروزه واژه سلامت روان بخش اجتناب ناپذیری در زندگی است سلامت روانی از جمله مواردی است که می تواند بر همه جنبه های زندگی موثر باشد. دنیای امروز علی رغم دستیابی به تکنولوژی پیشرفته نمی تواند پاسخگوی موضوع اساسی از یاد رفته که هویت خود انسان است، باشد؛ این هویت باز نمی گردد مگر فرد تعریف صحیحی از خود و زندگی خود پیدا کند و معنایی برای زندگی خویش بسازد افخم رضایی، تبریزی، شفیع آبادی، (۱۳۸۷).

 

سازمان جهانی بهداشت[۲] (۲۰۰۴) سلامتی را ” رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی، نه فقط بیماری یا ناقص بودن ” تعریف می کند و بر این نکته تاکید دارد که هیچ یک از این ابعاد بر دیگری اولویت ندارد. پس می توان گفت که سلامت روانی نمو متعادل شخصیت و باورهای هیجانی است، که شخص را قادر می سازد با هماهنگی با دیگران زندگی کند. فردی با سلامت روانی از سه ویژگی عمده از جمله احساس راحتی، احساس درست نسبت به دیگران و قدرت تامین نیاز های زندگی برخوردار است. به بیان دیگر مفهوم « سلامت روان عبارت خواهد بود از تامین رشد و سلامت روانی فردی و اجتماعی، پیشگیری از ابتلاء به اختلال روان، درمان مناسب و باز توانی آن».

 

مطالعات سازمان بهداشت جهانی و سازمان بین المللی کار، میزان آگاهی، از مشکلات سلامت روان را در محیط های کاری به عنوان یک موضوع سلامت عمومی افزایش داده است. در اروپا، درصدی از افراد شاغل، مشکلات سلامتی مرتبط یا تنش های شغلی دارند. پیامدهای اقتصادی مشکلات سلامت روان، به صورت مستقیم با غیبت، آسیب کارکرد شغلی و صرف هزینه های زیاد جهت مراقبت های سلامت روان است (کووکینوس[۳]،۲۰۰۷). بهداشت روانی که یکی از محورهای ارزیابی سلامت جوامع مختلف است نقش مهمی درتضمین و کارآمدی هر جامعه ایفا می کند (ساکی[۴] و کیخانی، ۲۰۰۲).

 

 

 

سلامت روان ازنقطه نظرمکاتب مختلف

 

نظریه مکتب زیگموند فروید:

 

به عقیده فروید ویژگی خاصی که برای سلامت روان شناختی ضروری است خود آگاهی است. او انسان متعارف را کسی می داند که مراحل رشد روانی را با موفقیت طی کرده و در هیچ یک از مراحل رشد بیش از حد تثبیت نشده باشد. از نظر فروید کمتر انسانی متعارف به حساب می آید و هر فرد به شکلی نامتعارف است. او هسته هرنوع عدم تعادل روانی را اضطراب می داند . در نظام فروید یک هدف غایی و اساسی در زندگی وجود دارد و آن کاهش تنش است . او در مورد انسان دیدی جبر گرایانه دارد و تصویر خوش بینانه از سرنوشت انسان ترسیم نکرده است و معتقد است شخص سالم به طور ناهشیار از مکانیزم های دفاعی به عنوان روشهایی برای تحریف واقعیت استفاده می نماید (شولتز[۵] و شولتز، ۱۳۹۱ ).

 

 

 

نظریه کارل یونگ[۶]:

 

به عقیده یونگ هدف نهایی زندگی فردیت یافتگی است. او معتقد است فرایندی که موجب یکپارچگی شخصیت انسان می شود، فردیت یافتن یا تحقق خود است. « در انسان فردیت یافته هیچ یک از وجوه شخصیت مسلط نیست بلکه همه آنها به توازن و هماهنگی رسیده اند و ب یکپارچه سازی هماهنگ و همه جانبه ناهشیار و هشیار فرد، به سلامت روان شناختی مثبت  می رسد» از دیدگاه یونگ اشخاص سالم از شخصیتی برخوردارند که او آن را شخصیت مشترک می نامد. بدین معنا که دیگر هیچ جنبه شخصیت به تنهایی حاکم نیست. این چنین افرادی دارای خصوصیاتی نظیر پذیرش خود[۷]، شکیبایی، خودشناسی و بیان خود می باشند. در این دیدگاه گرایش به تعالی در هریک از ما طبیعی و اجتناب ناپذیر است و افراد احتیاج به هدفی دارند تا توجه خود را به آن معطوف نمایند و در جهت آن تلاش کنند. در نظام یونگ معیار سلامت روان، ضمیمه کردن اندیشه و تفکر به صفات برون گرایی است (شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).

 

نظریه اریک اریکسون[۸]:

 

به عقیده اریکسون سلامت روان شناختی اصولاً نتیجه عملکرد قوی و قدرتمند « من[۹]» است . « من» عنوان و مفهومی است که نشان دهنده توانایی یکپارچه سازی اعمال و تجارب شخص به صورت انضباطی و سازشی است. « من » تنظیم کننده درونی روان است که تجارب فرد را سازماندهی می کند و در نتیجه از انسان در مقابل فشارهای « نهاد » و « من برتر » حکایت می کند. هنگامی که رشد انسان و سازمان های اجتماعی به نحو متناسب هماهنگ شود در هر کدام از مرحله رشد روانی ـ اجتماعی توانایی ها و استعدادهای مشخصی ظهور می نماید. به عقیده اریکسون سلامت روان شناختی هر فرد به همان اندازه است که توانسته است توانایی متناسب با هر کدام از مراحل زندگی را کسب کند (شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).

 

نظریه اریک فروم :

 

فروم تصویر روشنی از شخصیت سالم به دست می دهد. چنین انسانی عمیقا عشق می ورزد، آفریننده است، قوه تعقلش را کاملاً پرورانده است، جهان و خود را به طور عینی ادراک می کند، حس هویت پایداری دارد، با جهان در پیوند است و در آن ریشه دارد. فروم شخصیت سالم را دارای جهت گیری بارور می داند و با تاکید بر اینکه شخصیت انسان بیشتر محصول فرهنگ جامعه است، سلامت روان را بسته به این می داند، که جامعه تا چه اندازه نیاز های افراد را بر آورده می کند، نه اینکه فرد تا چه اندازه خودش را با جامعه سازگار می نماید. از نظر او سلامت روان بیش از آنکه فردی باشد، مساله اجتماعی است. چهار جنبه شخصیت سالم از نظر فروم عبارتند از: عشق بارور، تفکر بارور، خوشبختی و وجدان اخلاقی. عشق بارور لازمه اش رابطه آزاد و برابر بشری است. طرفین رابطه می توانند فردیتشان را حفظ کنند. عشق بارور از چهار ویژگی مهم برخوردار است: توجه، احساس مسئولیت، احترام وشناخت. تفکر بارور مستلزم هوش، عقل و عینیت است(حمدیه و شهیدی، ۱۳۸۷).

 

 

 

 

 

 

پایان نامه بررسی اثر راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی(بر اساسِ مدلِ لازاروس)

 

 نظریه کارل راجرز[۱۰]:

 

به عقیده راجرز آفرینندگی مهمترین میل ذاتی انسان است. همچنین شیوه های خاصی که موجب تکامل و سلامت خود می شوند، به میزان محبتی بستگی دارند که کودک در شیرخوارگی دریافت کرده است. ارضای توجه مثبت غیر مشروط و دریافت غیر مشروط محبت و تاثیر دیگران، برای رشد و تکامل سلامت روانی فرد با اهمیت است. این افراد با خودشان روراست می باشند، انعطاف پذیرند و حالت تدافعی ندارند و از بقیه انسانها عاطفی ترند. زیرا عواطف مثبت و منفی وسیع تری را در مقایسه با انسان های تدافعی، تجربه می کنند. به عقیده راجرز اساسی ترین خصوصیت شخصیت سالم، زندگی هستی دار است . یعنی فرد آماده است و در هر تجربه ای ساختاری را می یابد و بر اساس مقتضیات، تجربه لحظه بعدی به سادگی دگرگون می شود. انسان سالم به ارگانیزم خویش اعتماد می کند. دیگر ویژگی های انسان سالم عبارتند از: آمادگی کسب تجربه، زندگی هستی دار و احساس آزادی. راجرز مانند مازلو انسان سالم را انسان تحقق یافته و با کنش کامل می داند و این چنین انسانی را دارای ویژگی های خاصی از جمله احساس آزادی و خلاقیت می داند (حمدیه و شهیدی، ۱۳۸۷).

 

 

 

نظریه آبراهام مازلو:

 

او انسان سالم را خود شکوفا می داند و اینگونه بیان می کند که خواستاران تحقق خود، نیازهای سطوح پایین تر خود یعنی نیازهای جسمانی، ایمنی، تعلق، محبت و احترام را بر آورده ساخته اند، روان پریش و روان نژند نیستند و سایر اختلالهای آسیب شناختی را ندارند. آنها الگوی بلوغ و پختگی و سلامت می باشند. با حداکثر استفاده از همه قابلیت ها و توانایی های خود، خویشتن خویش را فعلیت و تحقق می بخشند. می دانند کیستند و چیستند و به کجا می روند. خواستاران تحقق خود، تکاپو نمی کنند بلکه تکامل می یابند. ویژگی های آنها را می توان فهرست وار نام برد که عبارتنداز: ادراک صحیح واقعیت، پذیرش کلی طبیعت دیگران و خویشتن، خود انگیختگی، سادگی و طبیعی بودن، توجه به مسایل بیرون از خویشتن، نیاز به استقلال، تازگی مداوم تجربه های زندگی، نوع دوستی، کنش مستقل، تجربه های عارفانه یا تجربه های اوج، روابط متقابل با دیگران، تمایز میان وسیله و هدف و خیر و شر، حسن طنز مهربانانه، آفرینندگی و مقاومت در مقابل فرهنگ پذیری. مازلو فردی را دارای سلامت روان می داند که چهار مرحله از سلسله مراتب نیازها را طی کرده باشد. وقتی نیاز به احترام به خود و احساس ارزش ارضاء شود، شخص احساس اعتماد به نفس، ارزش مندی، توانایی و قابلیت و کفایت می کند وجود خود را در دنیا مفید و لازم می یابد(شولتز و شولتز، ۱۳۹۱).

 

 ویکتور فرانکل :

 

نگرش فرانکل به سلامت روان تاکید عمده بر اراده معطوف به معنا دارد. او انسان سالم را انسانی می داند که دارای اراده معطوف به معنا و هدف است و از سه جوهر معنویت[۱۱]، آزادی و مسئولیت برخوردار می باشد. سلامت روان مستلزم تجربه شخصی این سه عامل که ماهیت وجودی انسان را تشکیل می دهد، است. از نظر او معیار سنجش معنا دار بودن زندگی، کیفیت آن است نه کمیت آن. حصول و کاربرد معنویت، آزادی و مسئولیت نیز با خود انسان است. جستجوی معنا مستلزم پذیرفتن مسئولیت شخصی است. هیچ کس و هیچ چیز به زندگی انسان معنا نمی دهد مگر خودش. انسان باید با احساس مسئولیت، آزادانه با شرایط هستی و زندگی روبه رو شود و معنایی در آن بیابد. انسان کامل بودن یعنی باکسی یا چیزی فراسوی خود پیوستن (فرانکل[۱۲]، ترجمه تبریزی، ۱۳۸۸). او معتقد است جستجوی هدف درخود، شکست خویشتن است. لذا هدف رشد و تکامل انسان را تحقق خود نمی داند بلکه چیزی بالاتر از آن می داند. سلامت روان از این دیدگاه، به معنای از مرز توجه به خود، گذشتن و جذب معنا و منظوری شدن است. در این صورت خود نیز به طور طبیعی خود به خود تحقق می یابد. شخص برخوردار از سلامت روانی در نظر فرانکل دارای ویژگی های زیر است:

 

آزادی انتخاب عمل دارد، مسئولیت هدایت زندگی و سرنوشت خویش را می پذیرد، معلول نیروهای خارجی نیست، از زندگی معنای نهایی یافته است، بر زندگی تسلط آگاهانه دارد و ارزش های خلاقانه، تجربی و گرایشی خود را نمایان و آشکار می سازد، از توجه به خودش فراتر می رود، آینده نگر است، تعهد حرفه ای و شغلی دارد، توانایی ایثار و دریافت عشق را دارد. عشق، هدف نهایی شخص برخوردار از سلامت روان شناختی است. در این دیدگاه انسانی که واجد این صفات و خصوصیات باشد «انسان از خود فرارونده» نامیده می شود.

 

[۱]- mental health

 

[۲]- world health organization

 

[۳] . Kokkinos

 

[۴]- Saki

 

[۵]- schultz

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:45:00 ب.ظ ]




 

 

طبق نظر آدلر، فرد همیشه تلاش می کند که حس حقارت خود را جبران کند، ولی ساز و کار جبرانی مورد استفاده در افراد مختلف متفاوت است. مسائلی که در شکل گیری این سازو کار جبرانی اثر می گذارد، عبارت اند از: حافظه، هیجان ها، وضعیت شناختی بیمار و موارد دیگر. در مورد حافظه، خاطرات قبلی فرد در مورد واقعه ای خاص اهمیت دارد. به نظر می رسد که هر جانداری برای حفظ تعادل خود و مقابله با نقص موجود به نوعی عمل می کند. آدلر این مفهوم را به زمینه و روانشناختی انسان تعمیم داده است. افراد از نظر جبران نقص خود به دو دسته تقسیم می شوند:

 

الف) دسته اول: افرادی هستند که عمدتاً نقیصه خود را از دیگران پنهان می کنند[۱].

 

ب) دسته دوم: آنهایی که برای برای نظر دیگران اهمیت کمتری قائل هستند[۲].

 

مثلاً کسی که یک ظرف انگور در نزدیکی او قرار دارد و مایل است از آن بردارد، در حالت اول اصلاً تلاش نمی کند، چون می ترسد دیگران متوجه نقص او شوند، ولی در حالت دوم از خلاقیت خود استفاده می کند. پس دو نفر که نقص واحدی دارند، الزاماً ناتوانی یکسان ندارند. همچنین از نظر نوع جبران هم افراد را می توان در دسته های زیر گنجاند (موساک و مانیاچی[۳]، ۱۹۹۹).

    • جبران در همان ناحیه[۴]: یعنی فرد سعی کند در همان زمینه ای که مشکل دارد، خود را با شرایط انطباق دهد. برای مثال چگونه با بازوی گچ گرفته کار کند و اگر نابیناست چگونه از عصا و یا سگ مخصوص استفاده کند.

 

    • جبران در ناحیه ای دیگر: مثلاً کسی که ضعف تحصیلی خود را در زمینه ورزشی جبران میکند.

 

  • جبران افراطی (عقده برتری): یعنی فرد با سخت کوشی نه تنها مشکل خود را جبران می کند، بلکه سعی می کند بهتر و بالاتر از دیگران قرار گیرد؛ مثل کسی که مشکل گفتاری دارد و گفتار درمانگر می شود. البته مکانیسم های جبرانی همیشه به این صورت نیستند. کسانی که برای جبران احساس حقارت خود از روشهایی مثل دروغگویی یا مصرف ماده مخدر استفاده می کنند.

طبق نظریه آدلر(۱۹۵۶) همه افراد احساس حقارت دارند، ولی این احساس در افراد نوروتیک سبب بروز علایم نوروتیک می شود، که آنها این علایم را در مرکز وجودی خود قرار می دهند. تلاش برای رسیدن به کمال امری طبیعی است و تکامل جهت انطباق بهتر با جهان است. در افراد سالم نگرش صحیح به واقعیت هم وجود دارد، در حالی که در فرد نوروتیک این تلاش ها نقش محوری می یابند(فیست و فیست، ۲۰۰۲).

سبک زندگی ناکارآمد و سلامت روانی پایین

 

خویشتن پنداری یکی از اجزاء اصلی شیوه زندگی در نظریه روانشناسی فردی را تشکیل می دهد و تا حدود زیادی تعیین کننده مسیر رفتار می باشد. خویشتن پنداری قضاوتی است که فرد در زمینه های موفقیت، ارزشها، تواناییها، اهمیت و اعتبار فردی دارد.  به نظر کوپر اسمیت (۱۹۶۷ به نقل از شولتز و شولتز، ۱۳۸۸) افرادی که خویشتن پنداری مثبت دارند، زندگی موفقیت آمیزی را سپری می کنند. از سوی دیگر خویشتن پنداری منفی به احساس حقارت، ناتوانی، پریشانی و بی هدفی منجری می شود (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۴).

 

خلاصه ای از خاطرات اولیه و داستان زندگی فرد، امکان دسترسی به اشتباهات اساسی را ممکن می سازد. سبک زندگی را می توان به مثابه اسطوره شناسی شخصی در نظر گرفت. فرد به گونه ای عمل می کند که انگار این اسطوره حقیقت دارند، زیرا برای او حقیقت داشته اند. بنابراین، این اسطوره ها، یا کاملاً یا تا حدی حقیقت دارند و ما برخی از آنها را با حقیقت اشتباه می گیریم. باورهای نادرست، همان اشتباهات اساسی هستند (علیزاده و هاشمی، ۱۳۷۸).

 

اشتباهات اساسی را می توان از قرار زیر طبقه بندی کرد:

    • بیش تعمیم دهی

 

    • هدف های نادرست یا غیر ممکن

 

    • کج فهمی و خواست های زندگی

 

    • کمینه سازی یا انکار ارزش خود

 

  • ارزش های اشتباه

بک[۵] (۱۹۸۷ به نقل از سادوک[۶] و سادوک، ۲۰۰۷) نیز مشکلات روان شناختی را به افکار ناهشیار، پیش فرض های نادرست و برداشت های منفی از خود نسبت داد. در الگوی شناختی بک از افسردگی، تصور این است که فرد افسرده به طور منظم، تجارت گذشته و حال خود را نادرست ارزیابی می کند، خود را به عنوان فردی ” بازنده ” می بیند، نگاهش به دنیا ناامید کننده است و آینده به نظرش تیره و تار می نماید. سه برداشت منفی فوق به عنوان عوامل شناختی سه گانه مشهور شده است و شامل سه برداشت منفی از خود است. دید منفی نسبت به خویشتن، مانند این که؛ “بی کفایت ، نالایق و بی ارزشم “. دید منفی نسبت به دنیا، مثل این که روزگار از من تقاضاهای بیش از حدی دارد و دائم برای من شکست به همراه داشته است. و دید منفی نسبت به آینده، مثل این که زندگی همیشه متضمن رنج و محرومیت است، همان طوری که برای من نیز چنین است. علاوه بر این، فرد افسرده همیشه آماده است تا به پردازش اطلاعات نادرست بپردازد، مانند بزرگ کردن مشکلات روزمره و تبدیل آنها به یک فاجعه و همین طور، تعمیم غلط از یک عدم پذیرش ساده به این باور که ” هیچ کسی مرا دوست ندارد”. وجود همین دشواری فکری، باورهای منفی و خطاهای شناختی است که افسردگی را موجب می شود.

 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:45:00 ب.ظ ]