کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



‌به این ترتیب حدیث معروف «لا ضرر و لا ضرار» جمله ی کاملی است که هم آسیب های مالی و جانی را نفی می‌کند و هم آسیب های معنوی و ایجاد محدودیت ها را امتیاز دیگری که چنین تحلیلی در پی دارد از بین رفتن تکلّف هایی است که در فهم تفاوت «ضرر» و «ضرار» صورت گرفته است.

 

به هر حال و بنابر هر دو عقیده، آن چه که مسلم است شمول الفاظ این قاعده نسبت به موضوع بحث ماست. «از نظر اسلام، فرقی نمی کند ضرری که نفی شده است، ناشی از افراد باشد یا از گروه ها، حکومت ها، مؤسسات و شرکت های تجاری و یا ارتباطات اجتماعی و اقتصادی جامعه؛ چرا که احادیث وارده در این زمینه، ضرار را به صورت مطلق نفی کرده‌اند و روا نیست که دامن احکام الهی و آموزه های دینی به توجیه هر نوع ضرری آلوده شود که نظام های مالی غیر دینی و شرکت های تجاری تحمیل می‌کنند».[۱۳۵]

 

بند چهارم : ممنوعیت غرر و تدلیس

 

یکی دیگر از قواعدی که مانند قاعده ی «لا ضرر و لا ضرار» در زمینه ی تبلیغات بازرگانی و مسئولیت های ناشی از آن قابل توجه و استناد است، «قاعده ی غرور» واژه ی «غرور» به معنی خدعه و فریب است و«تغریر» به عملی می‌گویند که موجب گمراه شدن و گول زدن دیگران می شود. طبق این قاعده «اگر عمل فریب آمیز کسی موجب ورود هر گونه ضرر و زیان به دیگری گردد، فریب دهنده باید خسارت مذبور را جبران کند؛ مشروط بر آن که زیان دیده جاهل به واقع باشد».[۱۳۶]

 

درباره ی دلیل و مستندات این قاعده بحث های فراوانی صورت گرفته است؛ اما در اصل آن تردید روا نیست. در میان روایات نیز احادیث متعددی در ابواب مختلف فقهی با همین مفاد نقل شده است[۱۳۷] «المَغرورُ یَرجِعُ الی مَن غَرَّهُ» از جمله عبارات معروفی است که حتی گاه به عنوان نام قاعده ی مورد استفاده قرار می‌گیرد. با این که محقق ثانی این جمله را به عنوان حدیث به پیامبر خدا (ص) نسبت داده‌اند و چنان متداول است که برخی از فقها نیز به عنوان روایت به آن اشاره کرده‌اند،[۱۳۸] اما باید توجه داشت که این عبارت در هیچ یک از متون روایی یافت نشده و از سند قابل اعتماد برخوردار نیست.[۱۳۹]

 

این گفته به معنای خدشه در «قاعده ی غرور» نیست و همان گونه که گفته شده، در اصل مفاد این قاعده نباید تردید کرد؛[۱۴۰] چه آن که کاملاً با بنای عقلا منطبق است. «شیوه ی همه ی خردمندان جهان در معاملات و روابط با دیگران آن است که اگر در اثر کار فریبنده ی دیگران متحمل ضرری شوند، به او مراجعه کرده و خساراتی را که دیده اند از آن مطالبه می‌کنند. این طریقه ی رایجی است که کسی با آن مخالفت نکرده و نمی کند» و از این رو به تعبیر برخی از نویسندگان بهترین دلیلی است که می توان بر قاعده ی غرور اقامه کرد.[۱۴۱]

 

توجه به نکته های زیر می توان برای استفاده از این قاعده در باب تبلیغات تجاری سودمند باشد:

 

۱- برای کاربرد این قاعده، جاهل بودن مخاطب به واقعیت امر ضروری است، اما ضرورت ندارد که فریب دهنده از واقعیت آگاه باشد؛ به عبارت دیگر، به اعتقاد همه ی نویسندگان، در صورتی که مشتری از واقعیت کالا و کذب بودن تبلیغات پیرامون آن آگاه باشد و در عین حال اقدام به خرید کالا کند، «مغرور» و فریب خورده محسوب نمی شود و نمی تواند مطالبه ی خسارت کند. اما ‌در مورد غار (فریب دهنده) چطور؟

 

بدون تردید اگر علم به فریب آمیز بودن اظهارات و کردار خویش داشته باشد و باز هم عمداً چنان کند، مصداق قاعده ی غرور است. اما اگر خود او نیز جاهل به واقع بوده و مثلاً به اظهارات تولید کننده ی اصلی اعتماد کرده (و در حقیقت او نیز فریب کسی دیگر را خورده باشد)، آیا باز هم غار محسوب می شود؟ نتیجه ی تحقیقات فقیهان، پاسخ مثبت ‌به این پرسش است. آنان تأیید می کنندکه «علم» نقشی در صدق «غار» بودن او ندارد و به هر خسارتی را که پدید آورده است باید جبران کند؛[۱۴۲] گرچه، خود او نیز می‌تواند به دیگری (تولید کننده) مراجعه کند.

 

‌بنابرین‏ «اگرکسی در ارتباط با خواص درمانی یک دارو و فوائد آن تبلیغاتی کند که موجب استفاده مشتری و ورود خسارت به اوگردد، مسئول جبران این ضرر شناخته می شود»[۱۴۳] حتی اگر به هر دلیل از کذب بودن این تبلیغات تجاری آگاه نباشد.

 

۲- برای استناد به قاعده ی غرور نیازی به اثبات قصد سوء فریب دهنده نیست. آن چه که مهم است جبران خسارتی است که به دیگران وارد شده است و برای این منظور اثبات فریب آمیز بودن اظهارات کافی است. در این صورت فریب دهنده ضامن است؛ حتی اگر قصد «فریب» هم نداشته باشد. این نکته ای است که به عنوان یک اصل ‌در مورد همه عناوین حقوقی صدق می‌کند.[۱۴۴] پس همان گونه که ضرب و شتم دیگران، حتی بدون قصد ضرب و شتم و از روی اشتباه رافع مسئولیت مدنی و لزوم جبران خسارت وارده نیست، فریب دادن دیگران هم، در هر حال، مسئولیت آور است. «تغریر عبارت است از ترغیب دیگران به کاری که برای آنان زیان آور است؛ اگر چه ترغیب کننده به پیامد های زیان بار آگاه نبوده و قصد آسیب رسانی نداشته باشد»[۱۴۵].

 

۳- در بسیاری از متون فقهی مربوط به غرور از واژه ی «تدلیس» نیز به صورت مترادف استفاده شده است. بررسی نظارت واژه شناسان و موارد کاربرد این دو اصطلاح نشان می‌دهد که از نظر مفهوم کاملاً نزدیک به یکدیگرند و هر دو به مبنای خدعه و فریب به کار می‌روند.[۱۴۶]

 

به همین دلیل است که مثلاً در روایات مربوط «تدلیس در نکاح» نیز از مصداق های قاعده «غرور» محسوب شده است و فقیهان نیز طبق آن فتوا داده‌اند.[۱۴۷]

 

در حقیقت، همان گونه که برخی محققان گفته اند، تغریر و تدلیس، با اندک تفاوت هایی، قابل مقایسه با «سوء عرضه» در حقوق انگلیس است. این دو واژه به مبنای عرضه و اظهار دروغین هر چیز، و از جمله کالا و خدمات است. ترادف این دو اصطلاح اختصاصی به فقه شیعه ندارد وگر چه رایج ترین اصطلاحی که بسیاری از فقهای اسلام برای توصیف سوء عرضه به کار برده اند، تغریر است، اما در بعضی موارد، فقهای سنی و شیعه، اصطلاح تدلیس را به جای تغریر به کار می‌برند. در مجموع، این دو اصطلاح از لحاظ اثر و قلمرو هیچ تفاوتی با هم ندارند.[۱۴۸]

 

بند پنجم : حرمت نجش یا همدستی در ازدیاد قیمت برای ترغیب مشتری

 

«نجش»[۱۴۹] که در حرمت آن اختلافی میان شیعه و سنی وجود ندارد،[۱۵۰] به دو صورت تفسیر شده است که یکی از آن دو تفسیر به طور قطع بر تبلیغات تجاری نیز صادق است. صورت اول نجش آن است که شخص، بدون آن که واقعاً قصد خریدکالا را داشته باشد، قیمت بالاتری را پیشنهاد کند؛ ‌به این منظورکه دیگران تشویق و تحریک به خرید گران تر آن شوند.

 

صورت دوم نیز چنین است که کسی کالای متعلق به دیگری را تمجید و تعریف کند و مقصود از این تبلیغ ان باشد که دیگران به خرید آن کالا ترغیب شوند.

 

برخی فقیهان تصریح کرده‌اند که در حرمت نجش، به هر دو معنا، تفاوتی بین توافق همدستی صاحب کالا و تبلیغ کننده (ناجش و منجوش) و عدم آن نیست؛[۱۵۱] همان گونه که فرق نمی کند تبلیغ کننده برای تبلیغ خود مزد دریافت کند یا نه.[۱۵۲] این در حالی است که برخی دیگر از فقیهان در حرمت نجش (به معنای دوم)، بدون همدستی فروشنده و تبلیغ کننده، تردید کرده‌اند؛ گرچه کراهت آن را نفی نکرده اند.[۱۵۳]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[یکشنبه 1401-09-20] [ 06:52:00 ب.ظ ]




در ۱۹ نوامبر ۲۰۱۰ لیسبون[۲۴۲] (پایتخت پرتغال) شاهد آغاز اجلاس دو روزه میان سران ۲۸ عضو ناتو بود. این نشست سرنوشت‌ساز که رئیس‌جمهور افغانستان نیز در آن حضور داشت، یکی از موضوعات مهم مربوط به چگونگی خروج نیروهای تحت امر ناتو از افغانستان و سپردن زمام امور امنیتی به خود افغان­ها را، موردبررسی قرارداد. در این نشست قرار شد که انتقال مسئولیت امنیتی از نیروهای بین‌المللی به نیروهای افغان از سال ۲۰۱۱ میلادی آغاز و تا پایان ۲۰۱۴ میلادی کامل گردد[۲۴۳].

 

فرایند انتقال مسئولیت بر محور تثبیت شرایط امنیتی می­چرخد، این امر خروج بخش عمده نیروهای ناتو و آمریکا را از افغانستان و انتقال مسئولیت امنیت، حکومت‌داری و توسعه به حکومت افغانستان و نیروهای امنیتی آن را ممکن می‌سازد. دولت افغانستان به دنبال تضمین درازمدت همکاری با جامعه بین‌المللی در سطوح دوجانبه و چندجانبه گردید[۲۴۴]. اولین اقدام در این زمینه امضای پیمان استراتژیک در اول مه ۲۰۱۲ میلادی، با ایالات‌متحده آمریکا بود. این پیمان دارای هشت بخش بوده و روابط دو کشور را در چهار حوزه، همکارهای نظامی و امنیتی، کمک­های اقتصادی و توسعه زیربنایی افغانستان، تقویت همکاری­های منطقه‌ای و توسعه روابط فرهنگی اجتماعی و آموزشی را در برمی‌گیرد. بخش سوم این پیمان همکاری­های امنیتی – دفاعی و چگونگی آن را به امضای یک پیمان امنیتی جداگانه مطابق به قوانین داخلی دو کشور ارجاع داده است[۲۴۵]. پیمان امنیتی نیز بعد از نهایی شدن متن آن توسط دو طرف، برای بررسی به لوی جرگه فرستاده شد. این مجلس به تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۲ به امضای آن رأی مثبت دادند. حامد کرزی رئیس‌جمهور افغانستان، از امضای این پیمان امنیتی امتناع ورزید. بعد از اعلان نتایج انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۳ افغانستان[۲۴۶]، اشرف غنی احمد زی برنده انتخابات دانسته شده و یک روز پس از برگزاری مراسم تحلیف در ۸ مهرماه، اقدام به امضای این پیمان امنیتی با آمریکا نمود. هردو پیمان به تصویب مجلس نمایندگان افغانستان رسیده در حال حاضر عنوان معاهده رسمی را کسب نموده است[۲۴۷].

 

در این فصل به صورت کلی ماهیت حقوق پیمان‌های استراتژیک و امنیتی افغانستان، از منظر حقوق بین‌الملل، قوانین داخلی افغانستان و آمریکا، تعارض یا عدم تعارض آن با قوانین داخلی، تعهدات بین‌المللی، افغانستان در قالب دو مبحث و چند گفتار به ترتیب که ذکر گردید بررسی خواهد شد.

 

مبحث اول: جایگاه­ی حقوقی پیمان‌های استراتژیک و امنیتی افغانستان – آمریکا از منظر حقوق بین‌الملل و قوانین داخلی افغانستان و آمریکا

 

گفتار اول: اعتبار و ماهیت پیمان‌های استراتژیک و امنیتی افغانستان-آمریکا در حقوق بین‌الملل

 

(الف) اعتبار پیمان­های استراتژیک و امنیتی افغانستان – امریکا در حقوق بین‌الملل

 

معاهدات بین‌المللی حاصل توافق اراده‌ دولت‌ها است، هرچند عبارت فوق بدیهی به نظر می­رسد و توافق اراده ها در معاهدات بین‌المللی عموماً مشهور و محرزاست؛ اما برای اینکه توافق اراده دولت‌ها دارای اثر حقوقی گردد، حقوق بین‌الملل شرایطی را برای آن بیان داشته که در صورت عدم رعایت این شرایط، هرچند که توافق اراده ها به میان آمده باشد، اثر حقوقی به بار نخواهد آورد و معاهده اعتباری نخواهد داشت[۲۴۸]. شرایط اعتبار معاهدات دارای مشترکات فراوان با آن چیزی که در حقوق داخلی ‌در زمینه‌ای تعهدات قراردادی وجود دارد است. بیشتر مقررات مربوط به بطلان معاهدات که به عنوان اصول کلی حقوق محسوب می­شوند از نظام‌های حقوقی ملی اقتباس‌شده‌اند[۲۴۹]. اهم این قواعد و شرایط توسط کنوانسیون ۱۹۶۹ وین ‌در مورد چگونگی انعقاد معاهدات میان دولت‌ها، ارائه شده که در صورت عدم رعایت آن­ها، معاهدات اعتبار حقوقی خود را از دست می‌دهند. مطابق کنوانسیون وین انعقاد معاهده، به عنوان عالی‌ترین سند قراردادی نوشته، به دلیل داشتن اهمیتی که ناشی از تعهد بین‌المللی دولت است، دارای تشریفات نسبتاً ­گسترده ‌می‌باشد. بدین ترتیب، معاهده، مانند نوعی عملیات تشریفاتی ظاهر می­ شود؛ شبیه قراردادها در نظام داخلی، معاهدات باید برای برخورداری از اعتبار کامل، برخی شرایط ماهوی را مراعات کنند[۲۵۰]؛ که اهم این شرایط به شرح ذیل است:

 

  • اهلیت؛ اولین شرط برای انعقاد معاهدات، اهلیت طرف‌های معاهده است. به‌موجب مقررات حقوق بین‌الملل تنها تابعان حقوق بین‌الملل دارای اهلیت انعقاد معاهده هستند[۲۵۱].

ماده ۶ کنوانسیون ۱۹۶۹ وین در خصوص معاهدات منعقده میان دولت‌ها، مقرر داشته که هر دولت دارای حاکمیت، اهلیت انعقاد معاهده را دارد. بدون تردید انعقاد معاهدات یکی از قدیمی‌ترین و شاخص‌ترین موارد اعمال حاکمیت یا استقلال از طرف کشورها است. دولت افغانستان نیز به عنوان یک کشور دارای حاکمیت از این حق برخوردار است و صلاحیت دارد تا اقدام به انعقاد معاهدات با سایر دولت­ها و سازمان­ های بین ­المللی نماید.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:03:00 ب.ظ ]




۲ ) زمان اجرای تشریفات مقرر در اصل ۱۳۹ ق.ا

 

همان گونه شرح آن گذشت، صلح دعاوی مربوط به اموال عمومی و دولتی حسب مورد نیازمند رعایت تشریفات خاصی است امّا سوالی که طرح می شود این است که انجام این تشریفات در چه زمانی باید صورت گیرد ؟ آیا قبل از امضا و انعقاد توافق سازش موضوع و شرایط مربوط به صلح دعوا باید حسب مورد به تصویب ( هیئت وزیران و یا مجلس ) برسد؟ به عبارت دیگر آیا تحقق صلح و سازش منوط به رعایت تشریفات مقرر است ؟ یا اینکه پس از تحقق صلح و سازش و امضای آن توسط طرفین، باید صلح انجام شده به تصویب و تنفیذ برسد؟ اصل ۱۳۹ ق.ا مقرر داشته :« صلح دعاوی راجع به اموال عمومی و دولتی … در هر مورد موکول به تصویب … ». با دقّت در این اصل و توجه به لفظ « موکول » به نظر می‌رسد که قبل از انعقاد و تحقق صلح، می بایست تشریفات مقرر شده رعایت گردد. امّا اگر این تشریفات رعایت نشده و دعوا با صلح خاتمه یابد چنین صلحی نافذ نبوده و با تصویب بعدی توسط مرجع صالح مؤثر و اجرایی خواهد بود . [۱۲]

 

ج) بررسی اموال شرکت‌های دولتی

 

حال به بررسی این موضوع می پردازیم که آیا محدودیت موجود در اصل ۱۳۹ ق.ا شامل اموال شرکت‌های دولت نیز می‌گردد ؟

 

برای پاسخ ‌به این سوال ابتدا باید تعریفی از شرکت های دولتی ارائه دهیم .

 

۱) مفهوم شرکت‌های دولتی

 

ماده ۴ قانون مدیریت خدمات کشوری (مصوب ۸/۷/۱۳۸۶ ) در تعریف شرکت‌های دولتی مقرر می‌دارد : « شرکت دولتی: بنگاه اقتصادی است که به موجب قانون برای انجام قسمتی از تصدّی های دولت به موجب سیاست‌های کلی اصل چهل و چهارم قانون اساسی، ابلاغی از سوی مقام معظم رهبری جزو وظایف دولت محسوب می‌گردد ، ایجاد و بیش از پنجاه درصد سرمایه و سهام آن متعلق به دولت می‌باشد. هر شرکت تجاری که از طریق سرمایه گذاری وزارتخانه ها، مؤسسات دولتی و شرکت‌های دولتی منفرداً یا مشترکاً ایجاد شده مادام که بیش از پنجاه درصد سهام آن منفرداً یا مشترکاً متعلق به واحدهای سازمانی فوق الذکر باشد شرکت دولتی است .»

  1. بررسی شمول یا عدم مشمول اصل ۱۳۹ ق.ا بر اموال شرکت‌های دولتی

در خصوص دایره شمول محدودیت موجود در اصل ۱۳۹ ق.ا نسبت به اموال شرکت‌های دولتی ابتدا به نظر مشورتی که از سوی شورای نگهبان ارائه گردیده است توجه می نماییم:

 

« اصل یکصد و سی و نهم قانون اساسی به لحاظ صراحت و وضوح نیازی به تفسیر ندارد و اعضای شورای نگهبان به اتفاق آرای اصل مذکور را شامل اموال شرکت‌های دولتی نیز می دانند. » (نظریه مشورتی شماره ۵۶۰۶ مورخ ۱۷/۹/۷۲ ).

 

امّا با توجه به مشورتی بودن این نظریه و لازم الاتباع نبودن آن و با عنایت به ماده ۵۸۳ ق.ت که به موجب آن کلیه شرکت‌های تجاری را دارای شخصیت حقوقی مستقل از اعضا می‌داند ، پس با تشکیل شرکت ( از جمله شرکت دولتی ) شخصیت شرکت ، مستقل از شخصیت سهام داران ( از جمله دولت ) است ؛ ‌بنابرین‏ می توان گفت که اموال شرکت‌های دولتی ، مشمول محدودیت اصل ۱۳۹ ق.ا نخواهد شد. ( برای دیدن نظر موافق رک: شیروی ، ۱۳۹۱ ،ص۸۷ ).

 

همچنین اداره کل حقوقی و تدوین قوانین قضاییه نیز در نظریه ای دیگر به شماره ۳۸۴۱/۷ مورخ ۲/۵/۱۳۸۰ مقرر داشته :« … وزارتخانه ها یا مؤسسات دولتی از اجزاء دولت تلقی می‌شوند، در حالی که شرکت‌های دولتی واجد چنین وضعی نیستند و به لحاظ حقوقی شخصیت آنان مستقل از دولت است و در فرض هم که تمام سرمایه ی آن ها متعلق به دولت باشد ، با توجه به تعاریف متفاوتی که در قانون از آن ها به عمل آمده ، نمی تواند عنوان مؤسسه‌ دولتی را بر آنان نهاد و در نتیجه آنان را مشمول مقررات راجع به مؤسسات دولتی دانست …» (برای دیدن استدلال های دیگر رک: هندی، پیشین ).

 

بند دوم : بررسی سازش در دعاوی تاجر ورشکسته

 

دوّمین موردی که سازش در آن با نوعی محدودیت و تشریفات همراه است، دعاوی مربوط به تاجر ورشکسته است. منظور از سازش در دعاوی تاجر ورشکسته، دعاویی غیر از خود دعوای ورشکستگی است یعنی قصد داریم ‌به این موضوع بپردازیم که در صورت صدور حکم ورشکستگی چنانچه بین تاجر و شخص یا اشخاص دیگر دعوایی در جریان باشد و یا اختلافی در امری ایجاد شده باشد، آیا این اختلاف یا دعوا قابل مصالحه و سازش است یا خیر ؟

 

لازم به ذکر است همان‌ طور که قبلاً هم اشاره کردیم، دعوای ورشکستگی قابل مصالحه و سازش نیست . برای مثال : تاجر و طلبکاران نمی توانند توافق کنند که تاجر، ورشکسته محسوب نگردد. چرا که مصالحه و سازش در این امر، مخالف قواعد و مقررات مربوط به نظم عمومی است .

 

الف) مفهوم ورشکستگی

 

ورشکستگی را می توان در دو مفهوم عرفی و حقوقی بررسی نمود .

 

۱) مفهوم عرفی ورشکستگی

 

از نظر عرفی، کسی که وضعیت مالی به هم ریخته ای دارد و بدهی های خود را نمی پردازد، یعنی همکاران او و اشخاصی که با وی معامله می‌کنند او را ورشکسته می شناسند .

 

۲) مفهوم حقوقی ورشکستگی

 

ماده ۴۱۲ قانون تجارت، ورشکستگی را این گونه تعریف می‌کند :« ورشکستگی تاجر یا شرکت تجارتی در نتیجه توقف از تأدیه وجوهی که بر عهده اوست حاصل می شود … »

 

همچنین ماده ۴۱۵ قانون تجارت نیز صدور حکم ورشکستگی را، لازمه ورشکسته تلقی کردن تاجر می‌داند ‌بنابرین‏، از لحاظ حقوقی ورشکستگی زمانی محقق می شود که متضمن سه شرط ذیل باشد :

 

اولاً : شخص بر اساس معیارهای موجود در مواد ۲ و ۳ ق.ت تاجر تلقی گردد .

 

ثانیاًً : تاجر از پرداخت وجوهی که به دیگران بدهکار است، عاجز و ناتوان گردد .

 

ثالثاً : حکم ورشکستگی تاجر از سوی دادگاه صلاحیت دار صادر شده باشد .

 

ب) وضعیت سازش در دعاوی تاجر ورشکسته

 

تاجر ورشکسته به محض صدور حکم ورشکستگی دچار نوعی حجر و ممنوعیت می‌گردد . ماده ۴۱۸ ق.ت در این خصوص مقرر می‌دارد :« تاجر ورشکسته از تاریخ صدور حکم از مداخله در تمام اموال خود حتّی آنچه که ممکن است در مدت ورشکستگی عاید او گردد ممنوع است . در کلیه اختیارات و حقوق مالی ورشکسته که استفاده از آن مؤثر در تأدیه دیون او باشد مدیر تصفیه قائم مقام ورشکسته بوده و حق دارد به جای او از اختیارات و حقوق مزبوره استفاده کند . »

 

حال وقت آن رسیده ، ‌به این سوال پاسخ دهیم که آیا تاجر ورشکسته می‌تواند دعاوی خود را با صلح و سازش خاتمه دهد ؟ برای پاسخ ‌به این سوال باید سازش در دعاوی غیر مالی را از دعاوی مالی تفکیک کنیم .

 

۱ )سازش در دعاوی غیر مالی

 

در دعاوی غیر مالی تاجر ورشکسته با ممنوعیتی روبرو نیست و دارای اختیارات کامل است . ‌بنابرین‏ در صورتی که مثلاً : در دعوای ملاقات با فرزند با مصالحه و سازش ترتیبی برای ملاقات مقرر گردد، یا در دعوای رفع مزاحمت و .. اقدام به مصالحه گردد ؛ تا جایی که این مصالحه با امر مالی تداخل پیدا نکند، سازش انجام شده توسط تاجر ورشکسته کاملاً صحیح و نافذ است امّا در صورت وجود امر مالی باید مطابق سازش در امور مالی اقدام گردد .

 

۲ )سازش در دعاوی مالی

 

با صدور حکم ورشکستگی تاجر در امور مالی خود حق هیچگونه دخل و تصرفی را ندارد. اگر دعوایی مالی بین او و دیگران مطرح بوده از این پس باید مدیر تصفیه به عنوان قائم مقام او طرف دعوا قرار گیرد و حتی اگر قرار است دعوایی مالی علیه تاجر ورشکسته طرح شود ، می بایست به طرفیت مدیر تصفیه اقامه شود. (ماده ۴۱۹ ق.ت)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:15:00 ب.ظ ]




۱- صدور حکم اشتباه

 

بسیاری اتفاق می افتد در مراحل تعقیب و رسیدگی و دادرسی و صدور حکم در اثر اشتباهات قضات یا سوء جریان محاکمات و یا اعترافات بی اساس که در مراجع قضایی صورت می‌گیرد و منتهی به صدور دادنامه می شود و پس از قطعیت یافتن دادنامه پس از بررسی های مجدد و کشف ادله جدیدی مشخص می‌گردد که حکم صادره با دلایل صادقانه نبوده است که در این حالت با کشف و دستگیری متهم اصلی و مدارک و مستندات موثق بی گناهی محکوم اولیه مشخص می‌گردد.مانند زمانی که فردی تحت تأثیر عوامل خارجی و یا اختلافات محلی اعتراف به قتل عمدی نماید ولی بعداً مشخص می‌گردد که او قاتل نبوده است و دیگری قاتل است لذا دادگاه هم با اجازه دیوان عالی کشور برای بار دیگر رسیدگی می‌کند و تکلیف امر را مشخص می کند. در اینجا ناگزیر برای اعاده حیثیت متهم اول دادگاه می بایست حکم اعاده حیثیت او را صادر نماید و وی را نمی توان منتظر گذاشت تا مرور زمان اعاده حیثیت فرارسد زیرا اولاً وی مجرم نبوده و با حکم بعدی مبرا از گناه شناخته شده است. ثانیاًً با برائت او انتظار مرور زمان بی مورد خواهد بود ‌بنابرین‏ در این موارد لازم است در ضمن حکم مجرمیت متهم دوم حکم اعاده حیثیت متهم اول نیز صادر گردد. و ‌به این ترتیب سابقه محکومیت از سجل کیفری او محو گردد

 

۲-اعاده اعتبار تاجر ورشکسته

 

همان طوری که می‌دانیم یک تاجر ورشکسته در نتیجه حکم ورشکستگی برخی از صلاحیتهای حقوقی خود را از دست می‌دهد.به طوری که ‌بر اساس ماده ۴۱۸ قانون تجارت تاجر ورشکسته از تاریخ صدور حکم از مداخله در تمام اموال خود ممنوع بوده و مدیر تصفیه قائم مقام قانونی وی محسوب شده حق دارد بجای او از اختیارات مذبور استفاده نماید وقتی این محرومیت مدنی ازبین می رود که تاجر مذکور موفق به اعاده حیثیت تجاری شود که این ترتیب را قانون تجارت در مواد ۵۶۱ الی ۵۷۵ بیان نموده است. که این نوع اعاده حیثیت از نظر قانون‌گذار ما به صورت اعاده حیثیت قضائی است که محتاج به صدور حکم از طرف دادگاه می‌باشد.

 

از طرف دیگر در ماده ۵۷۵ قانون تجارت ورشکستگان به تقلب وهمچنین اشخاصی که برای سرقت یا کلاهبرداری یا خیانت در امانت محکوم شده اند مادامی که از جنبه جزایی اعاده حیثیت نکرده اند نمی توانند از جنبه تجاری اعاده اعتبار نمایند لذا در این حالت است که می بینیم با حذف مقررات اعاده حیثیت حتی تاجری که طلب طلبکاران را به طور کامل پرداخت نموده باشد باز هم در حق وی حکم اعاده اعتبار صادر نخواهد شد و این امر مانعی است برای تجار ورشکسته و موجبات لطمات اقتصادی به کشور نیز خواهد شد. از لحاظ جزایی ورشکستگی به دو دسته تقسیم می‌گردد:

 

الف- ورشکستگی به تقصیر

 

از میان این سه نوع ورشکستگی دو نوع اخیر آن یعنی ورشکستگی به تقصیر و ورشکستگی به تقلب دارای جنبه کیفری بوده و از نظر قانون تجارت و قانون مجازات اسلامی، تاجری که ورشکستگی او در نتیجه تقصیر یا تقلب حاصل شده باشد مجرم و قابل تعقیب و مجازات خواهد بود.

 

به طور کلی نه در قانون تجارت و نه در قانون مجازات اسلامی تعریفی از بزه ورشکستگی به تقلب و تقصیر بعمل نیامده است ؛ لیکن ماده ۵۴۹ قانون تجارت در رابطه با ورشکستگی به تقلب اشعار می‌دارد: « هر تاجر ورشکسته که دفاتر خود را مفقود یا قسمتی از دارایی خود را مخفی و یا به طریق مواضعه و معاملات صوری از میان برده و همچنین هر تاجر ورشکسته که خود را به وسیله اسناد و یا به وسیله صورت دارایی و قروض به طور تقلب به میزانی که در حقیقت مدیون نمی باشد، مدیون قلمداد نموده است، ورشکسته به تقلب اعلام و مطابق قانون جزا مجازات می شود.» ‌در مورد ورشکستگی به تقصیر نیز در هیچ یک از دو قانون فوق الاشعار، تعریفی به چشم نمی خورد، لیکن ‌در مورد این بزه نیز ماده ۵۴۱ قانون تجارت مقرر داشته: « تاجر در موارد ذیل ورشکسته به تقصیر اعلان می شود:

 

۱ در صورتی که محقق شود مخارج شخصی یا مخارج خانه مشارالیه در ایام عادی بالنسبه به عایدی او فوق العاده بوده است.

 

۲ در صورتی که محقق شود تاجر نسبت به سرمایه خود مبالغ عمده صرف معاملاتی کرده که در عرف تجارت مرهوم یا نفع آن منوط به اتفاق محض است.

 

۳ اگر به قصد تأخیر انداختن ورشکستگی خود خریدی بالاتر یا فروشی نازل تر از مظنه روز کرده باشد یا اگر به همان قصد وسایلی که دور از صرفه است به کار برده تا تحصیل وجهی نماید اعم از اینکه از راه استقراض یا صدور برات یا به طریق دیگر باشد.

 

۴ اگر یکی از طلبکارها را پس از تاریخ توقف بر سایرین ترجیح داده و طلب او را پرداخته باشد.» همچنین بموجب ماده ۵۴۲ قانون تجارت : « در موارد ذیل هرتاجر ورشکسته ممکن است ورشکسته به تقصیر اعلام شود.

 

۱ اگر به حساب دیگری و بدون آنکه در مقابل عوضی دریافت نماید تعهداتی کرده باشد که نظر به وضعیت مالی او در حین انجام آن ها آن تعهدات فوق العاده باشد.

 

۲ اگر عملیات تجارتی او متوقف شده و مطابق ماده ۴۱۳ این قانون ۱ رفتار نکرده باشد.

 

۳ اگر از تاریخ اجرای قانون تجارت مصوب ۲۵ دلو ( بهمن ماه)۱۳۰۳و۱۲ فروردین ماه و ۱۲ خرداد ۱۳۰۴ دفتر نداشته یا دفاتر او ناقص یا بی ترتیب بوده یا در صورت دارایی وضعیت حقیقی خود را اعم از قروض و مطالبات به طور صریح معین نکرده باشـد.» ( مشروط بر اینکه در این موارد مرتکب تقلبی نشده باشد.)

 

ب- ورشکستگی به تقلب

 

عنصر قانونی

 

بزه ورشکستگی به تقلب علاوه بر ماده ۵۴۹ قانون تجارت که در سطور پیشین بدان اشاره گردید، ماده ۶۷۰ قانون مجازات اسلامی است که مقرر مــی دارد: « کسانی که به ‌عنوان ورشکستگی به تقلب محکوم می‌شوند، به مجازات حبس از یک تا ۵ سال محکوم خواهند شد.» در بررسی ارکان و عناصر متشکله این بزه و تبیین ماهیت جرم ورشکستگی به تقلب بررسی عناصر مادی و روانی این بزه ضروری است که ذیلاٌ بدان پرداخته می شود.

 

عنصر مادی جرم

 

در خصوص عنصر مادی این بزه ناگزیر از رجوع به مقررات قانون تجارت هستیم، زیرا ماده ۶۷۰ ق.م.ا صرفاٌ به بیان مجازات این بزه بسنده کرده و در مقام بیان رکن مادی این بزه نمی باشد. بطورکلی عنصر مادی این بزه را باید عبارت از توسل و تشبت به اعمال و وسایل متقلبانه و خدعه آمیزی دانست که در ماده ۵۴۹ قانون تجارت بدان اشاره گردیده است.

 

این اعمال و وسایل عبارتند از:

 

۱ مفقود کردن دفاتر تجارتی.

 

۲ مخفی کردن قسمتی از دارایی.

 

۳ از بین بردن دارایی از طریق مواضعه و معاملات صوری.

 

۴ مدیون قلمداد کردن خود به صورت متقلبانه.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:55:00 ب.ظ ]




ج ـ زنای غیر مسلمان با غیر مسلمان که موجب قتل زانی است .

 

د ـ زنای به عنف و اکراه که موجب قتل زانی اکراه کننده است .»[۲۲۵]

 

همان طور که از مطالب فوق بر می اید تنها بندی که به موضوع تحقیق ما مربوط می شود بند دال این ماده می‌باشد .در این بند اشاره ای به زنای به عنف واکراه شده است و مجازاتی که برای ان در نظر گرفته شده است قتل زانی می‌باشد .

 

چیزی که در این بند محرز است این است که زانیه میل و تمایلی به انجام چنین عملی نداشته و در بعضی از مواقع به شدت از این عمل دوری کرده و زانی بدون توجه به انزجار زانیه از انجام این عمل بی شرمانه وی را مجبور کرده و در بعضی موارد زانی شرایتی را به وجود می اورد که زانیه توانایی هیچ گونه دفاع و فراری را نداشته باشد .

 

وحشیانه ترین وبی شرمانه ترین جرمی که می‌تواند علیه یک زن ارتکاب پیدا کند تجاوز به عنف یک زن است .این عمل بی شرمانه موجب بی ابرویی و بی حیثیت شدن یک زن می شود که اثار روانی واجتماعی سوئی برای ان زن به عمل می اورد.

 

چرا که عرف واجتماع در این گونه موارد قربانی را مقصر می‌داند نه مجرم واقه ای را .چه بسا زن قربانی و بزه دیده در این گونه موارد با وجود اینکه هیچ اشتباه وگناهی از او سر نزده به جای مجرم از مجازات عرفی که جامعه برای او به ارمغان می اورد رنج می‌برد .

 

چه بسا در بعضی از موارد قربانی این اعمال وحشیانه خود را مقصر ‌و دچار عذاب وجدان می شود و حتی گاهی اوقات این احساس گناه ‌و عذاب وجدان بزه دیده را به جنون وگاهی به خودکشی می کشاند .در صورتی که این احساس گناه شایسته ی فرد بزه کار می‌باشد نه قربانی. این امر اثلا منطقی و عادلانه نیست، مجازاتی که از طرف جامه اعمال می شود گریبانگیر بزه دیده ای بشود که تقصیری در ارتکاب بزه نداشته است .این فرد یکبار از طرف مجرم مورد ظلم واقه می شود و یکبار هم از طرف جامعه و اطرافیان .در حقوق ‌به این امر بزه دیدگی مضاعف گفته می شود .یعنی فرد بزهدیده دو بار مورد ضلم واقع می شود .یکبار از طرف مجرم وبار دیگر از طرف جامعه.این در حالیه که جامعه برای مجرم واقعی هیچ مجازاتی را در نظر نگرفته و مجرم واقعی هم بهدفرا خور عدم سر زنش شدید از سوی جامعه هیچ گونه احساس گناهی از عمل خود نخواهد داشت حتی در برخی موارد به صورت خیلی قبیحانه احساس خشنودی از عمل خود می‌کند وشاید د رکمال پرویی ان را برای دیگران هم تعریف کند .واین احساس خشنودی نسبی او از جرمی که انجام داده و این تفکر که هیچ مجازاتی در انتظار او نیست او و اطرافیان او که شاهد این امر بوده اند را تشویق به جرم مشابه دیگری می‌کند . در این شرایط فرد به دنبا قربانی بعدی خواهد بود .

 

به همین دلیل ودلایل دیگر قانون‌گذار مجازات مرتکبین به جرم زنای به عنف و اکراه را قتل زانی در نظر گرفته است و با این عمل خواسته از بار احساس گناه بی دلیل قربانی و اثرات سوء ان و بی مسئولیتی مجرم بکاهد .ولی ایا با وجود این بند از ماده ی قانون مجازات اسلامی مجازاتی که جامعه نسبت به بزه دیده ی این جرم دارد کاهش پیدا می‌کند ؟

 

ایا جامعه به زانیه دید قربانی را خواهد داشت که مانند سایر قربانیان نیاز به التهام روحی دارد ؟

 

ایا جامعه باور خواهد کرد که زانیه در این جرم فقط یک قربانی است نه مجرم ؟

 

ایا وجود این بند در قانون مجازات موجب شده که ارتکاب این جرم کاهش پیدا کند ؟

 

عنف و اکراه در زنا ممکن است مادی مثل زور و اجبار ویا معنوی مثل جهل و بی خبری باشد. ‌بنابرین‏ تزریق امپول دیازپام ،به مجنی علیه وزنای با او ،زنای به عنف و اکراه تلقی می‌گردد ویا عمل مواقعه یمدی که به بستر زنی که در حال خواب است وارد شده واز حالت او سوء استفاده کرده و خود را به جای شوهر زن جا می زند نیز زنای به عنف محسوب می شود.دو نکته ‌در مورد زنای به عنف قابل ذکر است.[۲۲۶]

 

۱: صرف نا بالغ بودن مجنی علیه دلیل تحقق عنف نمی باشد.[۲۲۷]

 

۲: نظر به معنای کلمه «زانی»که فاعل عمل زنا را گویند و ضرورتا مرد است [زانی ، اسم فاعل مذکر است ] زنای به عنف و اکراه که از طرف زن وارد شده موجب قتل اکراه کننده نمی باشد.[۲۲۸]

 

گفتار سوم : ‌راه‌های ثبوت زنا در دادگاه

 

حال با ذکر مواد قانونی از زنا و برسی جزئیات ان و شناخت نسبی امر قبیح زنا این سوال مطرح می شود که چگونه می توان زنا را در دادگاه ثابت کرد؟

 

برای اثبات زنا در دادگاه باید به قانون مجازات اسلامی مراجه کنیم .پس با ذکر مواد،علاوه برراه هایی را که قانون‌گذار برای اثبات زنا پیش‌بینی کرده نکات راجع به ان مواد را بیان می داریم .

 

« هر گاه مرد یا زنی در چهار بار نزد حاکم اقرار به زنا کند محکوم به حد زنا خواهد شدو اگر کمتر از چها بار اقرار کند تعزیر می شود » [۲۲۹]

 

۱: اقرار در مفهوم کلی ،اخبار مقر (اقرار کننده) است به تحقق امری که علیه شخص وی واجد اثار قانونی است و در معنای اخص ،اظهاراتی است شفاهی یا کتبی که طی ان مقر، صحت تمام یا برخی از اتهامات وارده علیه خود را تأیید می‌کند.

 

۲: هر چند اقرار از ادله یاثبات جرم است مع ذلک اقرار به تنهایی دلیلیت نداشته و طریقت برای کشف حقیقت و واقع دارد .[۲۳۰]‌بنابرین‏ اگر اقرار متهم صریح و بدون هیچ گونه شک وشبهه ای باشد و قرائن و امارات نیزمؤید ان باشد مسموع است .[۲۳۱]

 

۳: « چهار بار اقرار مذکور بایستی در زمان‌های مختلف و فواصل متعارف باشد و صرف خروج و دخول از دادگاه وسپس اخذ اعتراف بر خلاف نظر شارع مقدس می‌باشد»[۲۳۲]

 

استعمال کلمه ی« در » در صدر ماده دلالت بر لزوم اقرار در مجالس متعدد و زمان‌های مختلف دارد لیکن ظاهراً فقها قایل بر عدم لزوم تعدد مجلس بوده و دلیل ان را تأ خر بیان از هنگام ضرورت دانسته که از شارع مقدس جایزنیست .[۲۳۳]

 

۴: اقرار خارج از دادگاه حجیت ندارد به ویژه اقرار مسبوق به انکار با ظن قوی در اثر فشار با عنایت به اصل ۳۷ قانون اساسی و اینکه متهم در دادگاه بزه انتسابی را منکر شده و در مواجه با مجنی علیها انچه را که به او نسبت می‌دهد تکذیب می نموده حکم به برائت متهم از بزه انتسابی داده می شود .[۲۳۴]

 

۵: تعزیر مذکور به قرینه سایر موادی که راجع به تعزیر در منافیات عفت امده است زدن تازیانه به کمتر از حد است و تبدیل ان به جزای نقدی یا حبس فقط در صورت وجود کیفیات مخففه امکان پذیر است .مشروط بر انکه مجازات اخیر عرفا و با توجه وضع مرتکب اخف از تازیانه باشد[۲۳۵] .دلیل اینکه اگر به کمتر از چهار مرتبه اقرار کند تعزیر می شود ان است که وی اقرار به گناه نموده است و اقرار به گناه خود گناه است و چون این امر موجب اشاعه فحشا است تعزیر می‌گردد.[۲۳۶]

 

نظریه مشورتی موجود به شماره ی۴۸۸۵/۷-۲۹/۷/۱۳۸۱ ابراز می‌دارد: اگر یک بار اقرار با بینه ای که طبق قواعد عمومی قضایی اقامه شده است موجب اطمینان قاضی به دخول وازاله ی بکارت باشد حسب مورد ارش البکاره یا مهرالمثل تعلق می‌گیرد ولی حد زنا ثابت نمی شود مگر اینکه علم به زنا یا تمکین زن حاصل شود.

 

۶: « مواد ۶۸،۱۰۶و۱۱۵ اخذ شده از فقه است و تعزیر مذکور در ان مواد ‌بر اساس فتواهای مشهورشلاق،حد اکثر تا ۷۴ ضربه است.»[۲۳۷]

 

۷: لزوم ثبات زنا با چهار مرتبه اقرار مطابق قول قالب فقها می‌باشد. [۲۳۸]

 

۸: عدم تعیین میزان تعزیر در این ماده مغایر اصل قانونی بودن واصل ۳۶و۳۷ ق.ا. است

 

۹:اقرار یکی از طرفین موجب مجازات حدبرای طرف دیگر که به طور کلی منکر زنا است موجب حد نمی شود

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:06:00 ب.ظ ]