کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



  • ۱-۱-۱- عوامل ژنتیکی

     

    در حال حاضر شواهد مناسبی مبنی بر نقش عوامل ژنتیکی در بروز اضطراب اجتماعی در کودکان و بزرگسالان در دست است. مطالعات اولیه نرخ بالای اضطراب اجتماعی را در اعضای نزدیک خانواده مبتلایان به اضطراب اجتماعی نشان می­دهد (فایر[۱]، ۱۹۹۳). کودکان مبتلا به اضطراب اجتماعی در مقایسه با همتایان غیر مبتلا به احتمال بیشتری دارای والدینی واجد ملاک­های اضطراب اجتماعی بودند. همچنین فرزندان والدین مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی در معرض خطر افزوده برای ابتلا به این اختلال قرار داشتند (لایب[۲] و همکاران، ۲۰۰۰). مطالعات دوقلوها نیز که با روش­شناسی قابل قبول و حجم نمونه بزرگ انجام شده است تاثیر معنادار اما متوسط عوامل ژنتیک را بر رشد اضطراب اجتماعی و اختلال اضطراب اجتماعی حکایت دارد (نلسون و همکاران، ۲۰۰۰). بیتی و همکاران (۲۰۰۲) در مطالعه متاآنالیز خود برای توارث­پذیری اختلال اضطراب اجتماعی رقم ۶۵ درصد را گزارش کردند. کندلر و همکاران (۱۹۹۲) گزارش می­ کنند که توارث پذیری در قالب عوامل ژنتیک صرف نظر از جایگاه عوامل محیطی ۳۰ درصد این اختلال را تبیین می­ کند.

     

    مقاله - متن کامل - پایان نامه

     

    برخی از مطالعات نیز به بررسی اثرات ژنتیکی بر سازه­های مرتبط با اضطراب اجتماعی از قبیل خجالت، ترس از ارزیابی منفی و بازداری رفتاری پرداخته­اند. استین و همکاران (۲۰۰۲) در مطالعه­ای روی ۴۳۷ جفت دوقلوی بزرگسال نشان دادند که نرخ توارث پذیری ترس از ارزیابی منفی معادل ۴۸ درصد است. وارن و همکاران (۱۹۹۹) اثرات ژنتیکی را بر اضطراب دوره کودکی در ۳۲۶ جفت دوقلوی ۷ ساله بررسی کرده و دریافتند که نرخ توارث پذیری علائم اضطراب اجتماعی معادل ۳۴ درصد و متغیر مذکور ضمن استقلال از اثرات محیطی با خجالت رابطه نزدیکی دارد. همین یافته­ها در مورد توارث پذیری صفات سرشتی از جمله بازداری رفتاری نیز مشاهده می­شود. برای نمونه دانیلز[۳] و پلومین[۴] (۱۹۸۵) دریافتند که بین خجالت در کودکان ۲۴ ماهه و میزان معاشرت پذیری مادران بیولوژیک­شان ارتباط وجود دارد (به نقل از رضایی، ۱۳۸۹).

     

     

    ۱-۱-۲- عوامل شناختی

     

    مشخصه اختلال اضطراب اجتماعی، سوگیری و تحریف در پردازش اطلاعات اجتماعی و افکار، نگرش­ها و باورهایی است که تصور می­شود هیجان و اضطراب اجتماعی را برانگیخته و تداوم می­بخشند. کلارک و مک مانوس[۵] (۲۰۰۲) مرور جامعی بر پیشینه پژوهشی مربوط به فرآیندهای شناختی در اختلال اضطراب اجتماعی انجام داده­اند. آن­ها معتقدند اختلال اضطراب اجتماعی از طریق یک دور باطل تداوم می­یابد. افراد درگیر مجموعه ­ای از فرآیندهای شناختی قبل و بعد از تعامل می­شوند که منجر به تولید اضطراب شده و ممکن است به عملکرد اجتماعی فرد آسیب برساند. اجتناب اجتماعی متعاقب و پیامدهای اجتماعی منفی آن، فرصت پیشرفت روانی- اجتماعی را از فرد باز پس گرفته و این مفروضه را که پدیده­های اجتماعی همواره نتایج منفی در پی دارند استحکام می­بخشد. اسپنس و همکاران (۱۹۹۹) در مطالعات خود دریافتند که کودکان مبتلا به اضطراب اجتماعی در مقایسه با سایر کودکان پیامدهای منفی بیشتری را پیش ­بینی می­کردند و عملکرد خود را منفی ارزیابی می­نمودند. رفتارهای اجتماعی اولیه چه تحت نفوذ عوامل وراثتی باشند و چه محیطی یا هر دو ، بر پاسخ­دهی  به دیگران تأثیر می­گذارند. به نظر می­رسد یک الگوی ثابت از پیامدهای اجتماعی منفی یا تجارب اجتماعی آسیب­زا می ­تواند لااقل بخشی از واریانس شکل­ گیری اضطراب انتظاری در موقعیت­های اجتماعی را توضیح دهد. مطالعات پس رویدادی روی بزرگسالان مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی شواهدی در مورد اثرات تجارب اجتماعی منفی دوران کودکی بر شکل­ گیری اختلال اضطراب اجتماعی بزرگسالی ارائه نموده است. بزرگسالان دچار اختلال اضطراب اجتماعی مکرراً خاطراتی را در مورد انتقاد شدن، تحقیر و تمسخر و دیگر پیامدهای اجتماعی ناخوشایند گزارش می­ کنند و معتقدند که سایرین اساساً انتقادگرند (رپی و هایمبرگ، ۱۹۹۷). رپی و اسپنس (۲۰۰۴) اظهار می­دارند که “ما واقعاً نمی­دانیم که باورهای منفی از کجا نشأت می­گیرند”. نظریه­پردازان شناختی معتقدند که کودکان در فرآیند رشد بهنجار به­تدریج از خود یک بازنمایی روانی آن­گونه که توسط مخاطب دیده می­شوند، می­سازند اما دلیل اهمیت یافتن ارزیابی مثبت و منفی دیگران یا میزان تهدید منتسب به مخاطبین نیازمند بررسی بیشتر است.

     

    ۱-۱-۳- نقص مهارت‌های اجتماعی

     

    مدل­های سبب­شناسی موجود از عملکرد اجتماعی آسیب دیده به­عنوان یک عامل نگهدارنده مهم یاد می­ کنند (رپی و هایمبرگ، ۱۹۹۷؛ کلارک و ولز، ۱۹۹۵؛ رپی و اسپنس، ۲۰۰۴؛ کیمبریل، ۲۰۰۸). برای نمونه رپی و اسپنس (۲۰۰۴) بین عملکرد اجتماعی گسیخته که به اضطراب بالا مربوط می­شود با مهارت­های اجتماعی ضعیف که مربوط به نقص در مهارت­های اجتماعی پایه­ای است (مثل مهارت­های مربوط به مکالمه، فقدان جرأت­ورزی، منفعل بودن، سلطه­پذیری) تفاوت قائل می­شوند. کلارک و بک (۲۰۱۰) به رفتارهای بازدارنده مختلفی اشاره می­ کنند که ناشی از تجربه اضطراب در حضور دیگران است از جمله اجتناب از خیره شدن، صدای لرزان ، لرزش دست، رفتار غیر دوستانه با دیگران، اجتناب از خود افشایی و موارد مشابه. شکی نیست که تجربه اضطراب زیاد در موقعیت­های ارزیابی اجتماعی به­طور معنادار عملکرد را معیوب می­ کند اما مشخص نیست که آیا افراد مبتلا، از کمبود دانش اجتماعی رنج می­برند یا این­که دچار نقص توانایی در کارکردهای اجتماعی­اند که منجر به رشد اضطراب اجتماعی می­شود. این بیماران خود را در مقایسه با افراد غیر مضطرب از نظر اجتماعی غیر مؤثرتر ادراک می­ کنند. هنگامی که عملکرد آن­ها توسط مشاهده­گران بیرونی درجه­بندی می­شود، به نظر می­رسد که گرمی و علاقمندی کمتری را نشان داده و به وضوح مضطرب­ترند، تسلط کمتری داشته، رفتارهای کلامی مثبت کمتری ابراز می­نمایند و به­طور کلی در مقایسه با گروه غیر مضطرب عملکرد کلی ضعیف­تری دارند. لیکن صرف نظر از ایرادات فوق، افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی، عملکرد اجتماعی خود را منفی­تر از مشاهده­گران بیرونی ارزیابی می­ کنند. این در حالی است که ثابت شده این افراد همیشه دچار رفتار اجتماعی ناسازگار نیستند. آلدن و تیلور (۲۰۰۴) یادآور می­شوند که وقوع رفتارهای ناسازگار، وابسته به بافت اجتماعی است یعنی افراد از نظر اجتماعی مضطرب، هنگام پیش ­بینی موقعیت ارزیابی یا شرایط مبهم به احتمال بیشتری از خود عملکرد اجتماعی ضعیف نشان می­ دهند. در واقع نقایص عملی در مهارتهای اجتماعی در سبب­شناسی اضطراب اجتماعی نقش مهمی دارند لیکن اضطراب بالا و بازداری رفتاری اتوماتیک نیز می ­تواند پیامدهایی چون بی­مهارتی اجتماعی داشته باشد. در این میان نظریه­پردازانی چون کلارک و بک (۲۰۱۰) بر نقش عوامل شناختی بیش از نقائص رفتاری تأکید می­ کنند.

     

    نظریه­ های اولیه اضطراب اجتماعی تأکید ویژه­ای بر نقش نقص مهارت­های اجتماعی داشتند. لیکن برخی از نظریه­پردازان به­تدریج پذیرفتند که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی دچار ضعف مهارت­های اجتماعی می­باشند. ناتوانی در کاربرد مهارت­های اجتماعی مؤثر ضرورتاً به این معنا نیست که فرد دچار ناتوانی بنیادی در پرداختن به رفتار مورد تقاضا است. نقص عملکرد ممکن است نشانگر بازداری پاسخ در نتیجه اضطراب افراطی باشد (رپی و هایمبرگ، ۱۹۹۷).

     

    به نظر می­رسد که نقص مهارت­های اجتماعی نقش مهمی در شکل­ گیری و تداوم اضطراب اجتماعی کودکان داشته باشد تا بزرگسالان. در بزرگسالی افراد طیفی از مهارت­های اجتماعی جبرانی و راهبردهای از عهده­برآیی را می­آموزند مثل تمرین مکرر تکالیف اجتماعی و همین راهبردها آن­ها را قادر می­سازد تا بتواند با آن­چه از آن می­گریزند چالش نمایند. رپی و لیم[۶] (۱۹۹۲) گزارش می­ کنند که بزرگسالان مبتلا به اضطراب اجتماعی همیشه در مقایسه با گروه کنترل غیر بالینی در تکالیف اجتماعی ضعیف­تر نبوده و در مواردی حتی ممکن است بهتر عمل کنند. لذا به نظر می­رسد در مورد این افراد، مهارت­های اجتماعی به جای نقص، دچار بازداری شده است. شواهدی نیز وجود دارد که نشان می­دهد افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی دچار نقائصی در ارتباطات کلامی و مهارت­های ادراک اجتماعی می­باشند. درک ناقص حالات روانی مخاطب در تعامل اجتماعی و مهارت ضعیف در راهبردهای بیان خود، بخشی نتیجه تمرکز افراطی بر خود است که مانع توجه به سرنخ­های اجتماعی و اکتساب دانش اجتماعی می­شود (رضایی، ۱۳۸۹). ملفسن[۷] و فلورین[۸] (۲۰۰۲) دریافتند که در بیماران مبتلا به اضطراب اجتماعی شناسایی هیجانات و عواطف از طریق تظاهرات چهره­ای ضعیف­تر از گروه گواه غیر بیمار است. یکی از تبیین­های احتمالی آن است که سطوح بالای تمرکز بر خود همراه با اضطراب اجتماعی منجر می­شود که منابع توجهی فرد از سرنخ­های اجتماعی بیرونی منحرف شود. از سوی دیگر این افراد در انجام انواع رفتارهایی که احتمال دستیابی به پیامدهای اجتماعی موفقیت آمیز را افزایش می­ دهند مهارت کمتری دارند. آسیب عملکردی در تکالیف اجتماعی نقش کلیدی در شکل­ گیری دور باطلی دارد که شامل پیامدهای اجتماعی منفی، اضطراب، شناخت­های غیر انطباقی، رفتارهای اجتنابی و مهارتهای اجتماعی ناقص است. مدل­هایی از این نوع پیشنهاد می­ کنند که دور باطل به­واسطه الگوهای تکراری پیامدهای شکست و عدم موفقیت در تعامل با دیگران تقویت شده است و تداوم می­یابد و در نهایت بر قضاوت دیگران از فرد و جایگاه و صلاحیت اجتماعی وی نزد دیگران اثر منفی خواهد داشت. این تجارب طیفی از فرآیندهای شناختی ناسازگارانه از قبیل شکست، خود اثر بخشی پایین، تمرکز افراطی بر خود و حساسیت زیاد به بازخوردهای دیگران در پی دارد. تجربه­های شکست اجتماعی در کنار فرآیندهای شناختی غیر انطباقی به اضطراب نسبت به موقعیت­های اجتماعی مشابه در آینده، می­انجامد. انزوای اجتماعی، رفتارهای اجتماعی و طرد از جانب دیگران فرد را از فرصت یادگیری اجتماعی و کسب چیرگی در تکالیف اجتماعی کلیدی محروم می­سازد و فرآیندهای شناختی سودار بقا می­یابند. نقص در مهارت­های اجتماعی هم علت و هم پیامد اختلال اضطراب اجتماعی محسوب می­شود که می ­تواند در نقش عامل سبب­ساز اولیه یا با عنصر نگهدارنده علائم ظاهر شود (آلدن و همکاران، ۲۰۰۲).

     

    ۱-۱-۴- عوامل محیطی

     

    عوامل ژنتیکی، بیولوژیک و خلق و خو فقط قادرند بخشی از فرآیند شکل­ گیری اختلال اضطراب اجتماعی را تبیین کنند .

     

    ۱-۱-۴-۱-تعامل والد/ کودک

     

    کودکان بخش قابل توجهی از اوقات خود را در دو موقعیت خانه و مدرسه می­گذرانند و به­شدت تحت نفوذ و تأثیر تعاملات والدینی، اعضای خانواده، معلمان و همسالان قرار دارند. تئوری­های یادگیری اجتماعی برای اضطراب اجتماعی پیشنهاد می­ کنند که تاریخچه پیامدهای آزارنده و ناخوشایند در تعاملات اجتماعی و فقدان الگو یا دستورالعمل واضح در خصوص راهبردهای از عهده برآیی سازگارانه شناختی و رفتاری برای مدیریت موقعیت­های اجتماعی چالش­انگیز یا راهبردها و مدل­های نامناسب می تواند با شکل­ گیری اضطراب اجتماعی مرتبط باشد. سبک والدینی نیز در رشد سایکوپاتولوژی مورد مطالعه قرار گرفته است. اثرات محیطی کمتر اختصاصی اما ناخوشایند و منفی چون مرگ یا بیماری اعضای نزدیک خانواده یا دوستان، تعارض والدینی، جدایی، طلاق و زندگی با والد دچار بیماری روانی از طریق افزایش فشار روانی و سایکوپاتولوژی کلی فرد به این بستر دامن می­زند. این عوامل باهم در ارتباطند و مکانیسم عمل آن­ها احتمالاً ایجاد فشار روانی مستقیم و غیر مستقیم بر والدین و کاهش توانایی والدینی مؤثر است. درک نقش اثر والدینی بر شکل­ گیری اختلال اضطراب اجتماعی موضوع پیچده­ای است چون احتمالاً دربرگیرنده تعامل بین عوامل مختلفی می­باشد. مطالعات تجربی در این خصوص تا کنون پایه­ای و مقدماتی بوده و محدودیت­های متعددی در آن­ها مشاهده می­شود. اما همان­گونه که رپی (۱۹۹۵) خاطر نشان می­سازد “علی رغم محدودیت­های گوناگون داده­های نسبتاً همسانی از ارتباط اضطراب کودکی با کنترل و حمایت والدینی و رفتار گرم و ملایم ناچیز به­دست آمده است. این که آیا این ویژگی­ها دارای نقش سبب­ساز در بروز اضطراب اجتماعی هستند یا این که صرفاً انعکاسی از عوامل ژنتیک یا پیامد اضطراب کودکی­اند نیازمند بررسی بیشتری است”. برانچ و هیمبرگ (۱۹۹۴) دریافتند که بزرگسالان مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی، والدین خود را کمتر اجتماعی قلمداد کرده و معتقدند که آن­ها تأکید زیادی بر عقاید دیگران داشته و می­کوشیدند تا فرزندان خود را از تعاملات بین فردی دور نگه دارند. همچنین در روش تربیتی خود از شرمنده­سازی بهره می­برند (برانچ و هیمبرگ، ۱۹۹۴).

     

    ۱-۱-۴-۱- تجارب اجتماعی ناخوشایند

     

    ادراک تهدید اجتماعی در ترکیب با تئوری شرطی­سازی، توصیفی منطقی برای درک ترسهای اجتماعی فراهم می­ کند که بر مبنای تجارب ناخوشایند زندگی است. پژوهش­هایی که تا کنون انجام یافته نتوانسته اند از ارتباط بین تجارب ناخوشایند اجتماعی و اختلال اضطراب اجتماعی حمایت کند. برای نمونه مولکنز[۹] و بوگلز (۱۹۹۹) که به بررسی ارتباط حوادث آسیب­زای زندگی با ترس از سرخ شدن پرداختند دریافتند هرچند ظهور این ترس­ها متعاقب واقعه ناخوشایندی در زندگی ذکر می­شد اما ۶۶ درصد افرادی که ترس ناچیزی داشته و یک حادثه ناخوشایند را تجربه کرده بودند بعدها دچار ترس از سرخ شدن نشدند (مولکنز و بوگلز، ۱۹۹۹).

     

    نظر به بروز زود هنگام اختلال اضطراب اجتماعی، بررسی تجارب ناخوشایندی که طی سالهای نخستین زندگی اتفاق می­افتد آگاهی دهنده است. تجارب منفی اجتماعی عمده، دست انداختن افراطی، انتقاد، زورگویی، طرد، تمسخر و تحقیر از جانب افراد مهم در رشد و تداوم اختلال اضطراب اجتماعی مؤثر است. البته عمده پیشینه پژوهش مربوط به پژوهش­های گذشته­نگر بزرگسالان از تجارب کودکی مبتنی است و تحت تأثیر سوگیری و یادآوری و گزارش­دهی قرار دارد (برت و همکاران،۱۹۹۰). هاکمن و همکاران (۲۰۰۰) دریافتند که بزرگسالان مبتلا به اضطراب اجتماعی تصاویر ذهنی راجعه منفی و خودمختاری را گزارش می­ کنند که محتوایشان با گذشت زمان ثابت و با خاطرات تجارب اجتماعی ناخوشایندی که نزدیک به زمان بروز اختلال اتفاق افتاده مرتبط و نزدیک است. این پژوهشگران معتقدند که تجارب منفی اولیه می ­تواند به شکل­ گیری تصاویر منفی اغراق شده از خود اجتماعی فرد منجر شوند که در موقعیت­های اجتماعی آتی مکرراً فعال شده و در برابر تغییر حاصل از تجارب خوشایند بعدی مقاومند.

     

    به­طور کلی درک این مطلب که آیا حوادث منفی بین فردی خاصی در کودکی یا نوجوانی، ممکن است دارای نقش سبب­شناختی در اضطراب اجتماعی باشد یا این­که آیا افراد مبتلا تجارب منفی و آسیب­زای بین فردی بیشتری دارند که اضطراب اجتماعی را در آن­ها تقویت می­ کند مفید است.

     

    اختلال اضطراب اجتماعی مانند سایر اختلالات اضطرابی با نرخ بالای مشکلات دوران کودکی همراه است، هر چند این رابطه به اندازه اختلالات خلقی قوی نیست. رپی و اسپنس (۲۰۰۴) در مدل سبب شناسی اضطراب اجتماعی پیشنهادی خود معتقدند که وقایع ناگوار زندگی و تجارب یادگیری خاص می تواند خطر اضطراب اجتماعی را در افرادی که از نظر ژنتیکی استعداد ابتلای بیشتری دارند افزایش دهد. در واقع بین حوادث تروماتیک کودکی از جمله سوء استفاده جسمی، جنسی و تجارب منفی کمبود رابطه نزدیک با یک بزرگسال، تعارض زناشویی در خانواده اصلی، مهاجرت مکرر، فرار از خانه، شکست تحصیلی و اضطراب اجتماعی در بزرگسالی رابطه معنادار وجود دارد. میزان اضطراب اجتماعی در بازماندگان حملات جسمی و جنسی کودکی ۲۰ تا ۴۶ درصد است. سطوح بالای آزار عاطفی و وقایع منفی متعدد در کودکی مثل جدایی والدین، تعارض خانوادگی و آسیب روان­شناختی والدین با خطر افزوده اضطراب اجتماعی همبسته است (کارتیر، واکر و استاین، ۲۰۰۱). آلدن و تیلور (۲۰۰۴) معتقدند که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی در سراسر زندگی کم و بیش دارای روابط اجتماعی منفی هستند به این دلیل که سبک بین فردی آن­ها پاسخ منفی­تری را در دیگران برمی­انگیزد و موجب یک چرخه بین فردی خودکام بخش از حوادث می­شود. البته نمی­توان پذیرفت که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی الزاماً وقایع فردی تروماتیک بیشتری را تجربه کرده­اند یا اختلال آن­ها نتیجه یک واقعه اجتماعی آسیب­زای خاص است. کلارک و بک (۲۰۱۰) معتقدند که اختلال اضطراب اجتماعی به­جای آن­که صرفاً محصول عوامل محیطی یا اجتماعی باشد، پاسخی شناختی به تجارب اجتماعی است. به­عبارت دیگر در سبب شناسی این اختلال، مهمترین عامل، تعبیر و تفسیرهای منفی است که افراد مبتلا، در تعاملات اجتماعی خود با دیگران خلق می­ کنند.

     

    اما مشکل آن است که این عوامل، ریسک وقوع طیفی از انواع سایکوپاتولوژی را بالا می­برند و صرفاً منحصر به اختلال اضطراب اجتماعی نیستند. از سوی دیگر چون پژوهش­های مربوطه مقطعی و گذشته نگر است ، امکان تعیین جهت علیت دشوار است (رپی و اسپنس، ۲۰۰۴).

     

    به نظر کلارک و بک (۲۰۱۰) برای حذف این روابط مشترک انجام پژوهش­های طولی ضروری است تا دقیقاً مشخص شود که کدام یک از حوادث منفی زندگی بر رشد و شکل­ گیری اختلال اضطراب اجتماعی تأثیر دارد.

     

    [۱]-Fyer

     

    [۲]-Lieb

     

    [۳]-Daniels

     

    [۴]-Plomin

     

    [۵]-McManus

     

    [۶]-Lim

     

    [۷]-Melfsen

     

    [۸]-Florin

     

    [۹]-Mulkens

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 08:43:00 ب.ظ ]




  • ۱-۱-   مدل­های سبب­شناسی اختلال اضطراب اجتماعی

     

    در این بخش مدل­های شناخته شده در سبب­شناسی این اختلال معرفی می­شود:

     

    ۱-۱-۱- مدل کلارک و ولز  (۱۹۹۵)

     

    اولین مدل شناختی در مورد اختلال هراس اجتماعی به وسیله کلارک و ولز (۱۹۹۵) ارائه شد. این مدل به­طور اساسی سبب­شناسی اختلال اضطراب اجتماعی را تبیین نمی­کند، بلکه اغلب تبیینی را برای تداوم اجتناب اجتماعی و ناراحتی ناشی از آن فراهم می­سازد. بر اساس مدل شناختی کلارک و ولز افراد به سه دسته باور معتقدند. ۱- قرار دادن استانداردهای بسیار افراطی برای خود «ضمن سخنرانی حتی یک کلمه هم نباید اشتباه کنم». ۲- باورهای مشروط درباره خود «اگر هنگام سخنرانی مکث کنم، دیگران فکر می­ کنند که من احمقم». ۳- باورهای نامشروط درباره خود «من عجیب و غریب و شکست خورده هستم». داشتن چنین باورهایی باعث می­شود تا افراد، جهان اجتماعی را خطرناک ادراک کنند و به­طور طبیعی علائم شناختی، فیزیولوژیکی و رفتاری اضطراب را تجربه کنند. داشتن برنامه اضطراب[۱]  تمرکز و توجه فرد را تغییر می­دهد و فرد مضطرب اجتماعی خود را به عنوان شی اجتماعی[۲] پردازش می­ کند. آن­ها به جای تمرکز بر موقعیت اجتماعی به احساس خود و نحوه برخورد با دیگران توجه می­ کنند. این تغییر توجه منجر به تبعات منفی می­شود. تجربه علائم فیزیولوژیکی و شناخت­های منفی درباره خود جهان اجتماعی را تهدید کننده­تر می­نمایاند. توجه مفرط به علائم جسمانی، شدت آن علائم را بیشتر می­ کند. توجه افراطی به خود باعث می­شود تا به اطلاعات مبهم در اطراف کمتر توجه شود. از این­رو آن­ها افرادی با مهارت­های اجتماعی ضعیف به نظر برسند. کلارک و ولز معتقدند که چندین عامل باعث می شود تا افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی نتوانند باورهای خود را به بوته آزمایش بگذارند. عامل اصلی توجه متمرکز بر خود[۳] و تمایل به دیدن خود به عنوان شی اجتماعی است. عامل دوم رفتار ایمنی بخش[۴] است. گرچه اضطراب اجتماعی با اجتناب از موقعیت­های اجتماعی و عملکردی همراه است، تعداد کمی از این افراد از لحاظ اجتماعی کامل منزوی هستند. آن­ها با انتخاب بر اساس ضرورت وارد موقعیت­های اجتماعی می­شوند، اما از استراتژی­ها یا رفتارهای ایمنی بخش استفاده می­ کنند که اغلب اثرات متناقض دارد و به­طور عملی باعث می­شود تا احتمال وقوع پیامد منفی رفتار بیشتر شود و عامل مهم دیگر که نه در موقعیت­های اجتماعی بلکه در پیش ­بینی این موقعیت­ها و حتی پس از وقوع آن رخ می­دهد. این افراد قبل از ورود به موقعیت­ها، اضطراب انتظاری[۵] شدیدی را تجربه می­ کنند. آن­ها میزان وقوع پیامدهای منفی را بیش از حد تلقی می­ کنند، از این رو میزان توجه متمرکز بر خود و رفتارهای ایمنی بخش افزایش می­یابد. همچنین آن­ها دنبال داده­های تأیید کننده برای پیامدهای منفی هستند و توجه انتخابی بر این داده­ ها دارند. افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی هنگام ترک موقعیت­های اجتماعی درگیر ریشه­یابی یا کالبد شکافی[۶] رفتار اجتماعی می­شوند. آن­ها در ذهن خود به آن­چه گفته و انجام داده­اند، گاهی تا ساعت­ها فکر می­ کنند. شکست­های اجتماعی به سرعت کد­­ گذاری می­شوند و در موقعیت­های بعدی به صورت سوگیرانه فعال می­شوند (کلارک و ولز، ۱۹۹۵؛ به نقل از محمدی و همکاران، ۱۳۹۲).
    پایان نامه

     

    ۱-۱-۲- مدل  رپی و هیمبرگ (۱۹۹۷)

     

    مدل شناختی– رفتاری اختلال اضطراب اجتماعی که توسط رپی و هیمبرگ (۱۹۹۷) ارائه شده است، فرآیندهای شناختی سوگیرانه را در تداوم این اختلال مهم فرض می­ کند. این مدل بر این فرض است که پیش ­بینی موقعیت یا خود موقعیت مفروضه­هایی را در ذهن افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی فعال می­ کند. این افراد باور دارند که در موقعیت­های اجتماعی به­طور غیر موجه عمل خواهند کرد، به­ طوری که به پیامدهای اجتماعی نامطلوبی منجر می­شود. آن­ها آن­چه را که انتظار رخ دادن آن را دارند، در ذهن خود مرور می­ کنند، حوادث منفی گذشته را به خاطر می­آورند و خودشان را در موقعیت­های قبلی تصور می­ کنند و انتظار عملکرد ضعیف را از خودشان دارند. آن­ها تلاش می­ کنند تا این خطرات را با برگرداندن توجه خود به سمت خودشان و به سمت اطلاعات تهدید­آمیز دریافت شده از محیط مدیریت کنند. در موقعیت­های اجتماعی نیز استانداردهایی را برای خود قرار می­ دهند، چون بر این باورند که اطرافیان آن­ها را مورد ارزیابی قرار می­ دهند و ادراک خود را از عملکرد خودشان برخلاف استاندارهای مدون خود ارزیابی می­ کنند. زمانی که آن­ها فکر می­ کنند به آن حد مطلوب نرسیده­اند، احتمال ارزیابی منفی افزایش می­یابد و اضطراب آن­ها زیاد می­شود. برانگیختگی جسمانی منجر به علائم عینی از قبیل سرخ شدن، تنش عضلانی و لرزش می­گردد. آن­ها این علائم را بیش برآورد کرده­اند و معتقدند که دیگران به صورت منفی به این علائم واکنش نشان می­ دهند. تمرکز بر روی علائم فیزیولوژیک و اعتقاد به پیامدهای منفی منجر به افت عملکرد اجتماعی می­شود. بعد از واقعه نیز آن­ها تفسیرهای منفی از موقعیت می­ کنند، تفسیرهایی که تصویر خود منفی و انتظارات ضعیف عملکردشان را در آینده تقویت می­ کند. مدل رپی و هیمبرگ بر این فرض استوار است که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی اهمیت بسیار بالایی بر تأثیر بر دیگران قائلند، از این­رو چنین دیدگاهی باعث می­شود تا آن­ها دیگران را بیش از حد نقاد در نظر بگیرند. وقتی این افراد موقعیت­های اجتماعی را پیش ­بینی می­ کنند یا وقتی در چنین موقعیت­هایی قرار می­گیرند، تصویر ذهنی از این می­سازند که توسط دیگران مورد نظاره قرار گرفته­اند. تمامی این عوامل روی­ هم رفته منجر به تشدید اضطراب اجتماعی می­گردد و باعث افت کارکرد فرد در موقعیت­های اجتماعی و عملکردی می­شود (رپی و هیمبرگ،۱۹۹۷).

     

     

    ۱-۱-۳- مدل بارلو و هافمن (۲۰۰۲)

     

    طبق این مدل انسان­ها از لحاظ تکاملی به خشم و انتقاد و سایر شاخص­های طرد اجتماعی حساس هستند. از این­رو اغلب انسان­ها زمانی ترس را تجربه می­ کنند، ولی تعداد کمی از آن­ها مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی می­شوند. شکل­ گیری اختلال اضطراب اجتماعی مستلزم آمادگی بیولوژیکی و روان شناختی برای ادراک اضطراب است. بر اساس این مدل استعداد ژنتیکی برای اضطراب اجتماعی اختصاصی نیست، بلکه اغلب مرتبط با متغیرهای سرشتی خاص مثل خجالت است که ارتباط زیادی با اضطراب اجتماعی دارند. از دیگر عوامل پیشایند ممکن برای ابتلا به اضطراب اجتماعی می­توان از  بازداری رفتاری نام برد که در پژوهش­های زیادی تأکید شده است. مدل هافمن و بارلو فرض می­ کند که حوادث به نسبت جزیی زندگی مثل تعامل­های اجتماعی یا عملکردی منجر به اضطراب می­شوند. به ویژه اگر هشداری با این وقایع پیوند یابد. سپس این عوامل زمینه را برای این که هشدارهای درست یا اشتباه شکل بگیرند، آماده می­ کنند. فرض آن­ها بر این است که هشدارهای صحیح اغلب به سمت زیرگونه نافراگیر (خاص، موقعیتی) اختلال اضطراب اجتماعی پیش می­رود. هافمن و بارلو معتقدند که افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی نافراگیر مثل افراد مبتلا به فوبی خاص واکنش­های ترس بیشتری را تجربه می­ کنند. در حالی­که افراد در زیرگونه فراگیر پاسخ­های اضطراب بیشتری را بروز می­ دهند و ممکن است که همراه با احساس­های خجالت و شرم باشد. از این­رو طبق مدل هافمن و بارلو زیرگونه فراگیر بدون هشدار رخ می­دهد یا از این طریق هشدارهای اشتباهی مربوط با موقعیت­های مرتبط با ارزیابی اجتماعی برانگیخته می­شود. علاوه بر موارد ذکر شده مهارت­های اجتماعی ضعیف و نقش فرآیندهای شناختی مثل توجه متمرکز بر خود اهمیت دارد که اغلب در تداوم اختلال مؤثر است (هافمن و بارلو، ۲۰۰۲؛ به نقل از محمدی و همکاان، ۱۳۹۲).

     

    ۱-۱-۴- مدل رپی و اسپنس (۲۰۰۴)

     

    مدل رپی و اسپنس، فرض می­ کند که ترکیبی از عوامل ژنتیکی اختصاصی و مشترک به صورت هیجان مداری عمومی (عاطفه منفی یا نوروتیسم) ابراز می­شوند. در این مدل، اضطراب اجتماعی در یک پیوستار بررسی می­شود. اختلال اضطراب اجتماعی در انتهای پیوستار قرار می­گیرد. از موضع رپی و اسپنس عوامل ژنتیکی به صورت کلی در دیگر اختلالات هیجانی نیز نقش دارند. ولی این احتمال نیز وجود دارد که سهمی از واریانس به مسایل اجتماعی و محیطی مربوط باشد. علاوه بر این، عاطفه منفی پایین (برون­گرایی و جامعه­پذیری پایین) به عنوان ویژگی اختلال اضطراب اجتماعی می­باشد و آن را از سایر اختلال­های اضطرابی جدا می­ کند. رپی و اسپنس معتقدند که برای اغلب افراد دو یا چند عامل به­صورت مشترک و در سوق دادن فرد به سمت اضطراب اجتماعی نقش دارند. این عوامل به صورت تنظیم­گر[۷] عمل می­ کند. تنظیم کننده به درجه­ای از اضطراب اجتماعی در فرد اشاره دارد که تا حدودی ثابت و پایدار است. عوامل بسیاری به­ویژه، عوامل محیطی باعث نوسان در فرد در طول پیوستار می شود. اما هر حرکت در این پیوستار به آسانی رخ نمی­دهد این اندازه از ثبات به این معنا نیست که تنظیم گر ثابت و غیر قابل تغییر است. قدرت عوامل محیطی که گاهی خود را در تغییرات پایدار در نوع بروز اختلال اضطراب اجتماعی (در باورها، سوگیری­ها، سبک­های رفتاری و حتی نورولوژی) بسته به زمان وقوع (دوره­های خاص آسیب­پذیری)، میزان اثر (شدت آن عامل و معنای آن برای فرد) و مزمن بودن آن (طول دوره) خود را نشان می­دهد. رپی و اسپنس معتقدند که هرگونه تغییرات در نحوه بروز اختلال اضطراب اجتماعی که به علت عوامل محیطی رخ می­دهد، کم و موقتی است. به عبارت دیگر، وقتی عوامل محیطی متوقف می­شود، تمایل به برگشت به سمت تنظیم کننده رخ می­دهد. تأثیر عواملی چون تعاملات والد/کودک نیز در اختلال اضطراب اجتماعی قابل توجه است. حمایت افراطی والدین، الگوگیری فرزندان از آن­ها به­طور معنی­داری در افراد تأثیر می­گذارد. چنین تعاملاتی همچنین از طریق ایجاد باورهایی مثل (دیگران منتقدند، من مهارت ندارم)، بر تداوم مسأله کمک می­ کنند. رپی و اسپنس معتقدند که تعامل والد/کودک به صورت فرآیند چرخشی رخ می­دهد که در آن شرکت به نوبه خود بر نحوه رفتار والد یا فرزند تأثیر می­گذارد و در مواقعی که این چرخه به­صورت معیوب شکل می­گیرد، به تشدید مشکل می­انجامد. با بزرگ­تر شدن کودکان تأثیر همسالان نیز بر رفتارهای آن­ها بیشتر می­شود. کودکان هیجانی و کناره­گیر به احتمال بیشتری طرد شده ­اند و نادیده گرفته می­شوند. یا مورد آزار و اذیت همسالان خود قرار می­گیرند. این عوامل نیز تأثیر اندکی تنظیم کننده دارند، اما زمانی که اختلال اضطراب اجتماعی شکل می­گیرد، این عوامل واریانس زیادی را تبیین می­ کند. تجربه­های منفی زندگی و تجربه­های یادگیری خاص نیز موقعیت فرد را در پیوستار تحت تأثیر قرار می­دهد. رپی و اسپنس در اشاره به نقش رفتارهای اجتماعی، اختلال در عملکرد اجتماعی را که به دلیل اضطراب رخ می­دهد، از مهارت­های اجتماعی ضعیف است که به دلیل کمبود توانایی اجتماعی (نقص دانش یا نقص در درونی کردن دانش و عمل به آن) از هم متمایز می­ کنند. طبق این مدل، کمبود توانایی اجتماعی نقش علی کمتری در اختلال اضطراب اجتماعی دارد. اما از آن­جایی­که مهارت اجتماعی یک عامل درونی است، بر روی محیط تأثیر خواهد گذاشت و در بلند مدت اضطراب اجتماعی را تحت تأثیر قرار خواهد داد. این مدل همچنین به نقش عوامل فرهنگی در اضطراب اجتماعی تأکید کرده است، معیارها و هنجارهای فرهنگی در بروز اضطراب اجتماعی نقش ویژه­ای دارند. به عبارت دیگر، پیوستار زیربنایی اضطراب اجتماعی در فرهنگ­ها به نسبت ثابت است. در فرهنگ­های مختلف اهمیت رفتار اجتماعی، نقش جنسیت و تعریف مشکل متفاوت است. طبق این مدل، تشخیص اختلال اضطراب اجتماعی با اختلال شخصیت اجتنابی (اضطرابی) بستگی به این دارد که فرد در چه جایگاهی از این پیوستار قرار بگیرد و اختلال چه میزانی از ناراحتی، تداخل و آسیب را در زندگی فرد ایجاد می­ کند. مشخص است که مداخله در زندگی تحت تأثیر شدت اختلال، سن، جنسیت و اهداف زندگی و فرهنگ قرار دارد (رپی و اسپنس، ۲۰۰۴).

     

    [۱]-Anxiety program

     

    [۲]- social object

     

    [۳]- Self-focused

     

    [۴]- safety behavior

     

    [۵]-Anticipatory

     

     [۶]-postmortem

     

    [۷]- Set-Point

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:42:00 ب.ظ ]




  • در جریان پیشرفت و تکامل مدل­های درمانی برای اختلال هراس اجتماعی، می­توان به مدل هافمن (۲۰۰۷)، به­عنوان یک مدل جامع و خاص اختلال هراس اجتماعی اشاره کرد. مطابق با این مدل، افراد مبتلا به اختلال هراس اجتماعی در موقعیت­های اجتماعی به دلیل انتظارات و اهداف بالایی که ادراک می­ کنند، نگران هستند، آن­ها تمایل دارند که تأثیر خاصی را روی دیگران بگذارند، ولی نسبت به توانایی خود در انجام این کار تردید دارند، در هنگام حضور در موقعیت­های اجتماعی، آن­ها نمی­توانند اهداف مشخصی را تعیین و راهبردهای معین و کارآمدی را برای دست­یابی به این اهداف انتخاب و به کار گیرند. در نتیجه این شرایط، نگرانی اجتماعی و توجه متمرکز بر خود افزایش می­یابد که این نیز به نوبه خود فرآیندهای شناختی دیگری را به راه می­اندازد. به­طور خاص، افراد مبتلا به هراس اجتماعی، نسبت به یک موقعیت اجتماعی احتمال پیامدهای منفی و هزینه­ های اجتماعی متعاقب آن را به شکلی مبالغه­آمیز و بیش از اندازه برآورد می­ کنند (هافمن،۲۰۰۷). این شرایط هماهنگ با مدل کلارک و ولز(۱۹۹۵) است که فرض می­ کنند، افراد مبتلا به اختلال هراس اجتماعی معتقدند که همواره در خطر رفتار کردن به شیوه­ای غیر قابل قبول و نابجا هستند که منجر به پیامدهای فاجعه­آمیزی خواهد شد. علاوه بر این، مدل هافمن (۲۰۰۷) از اختلال هراس اجتماعی نشان می­دهد که افراد مبتلا به این اختلال این­طور باور دارند که کنترل کمی نسبت به پاسخ اضطرابی در موقعیت­های اجتماعی دارند که منجر به شکل­دهی و حفظ دیدگاهی منفی از خودشان در این موقعیت­ها می­شود. از سوی دیگر افراد مبتلا به هراس اجتماعی در انجام تکالیف اجتماعی، مهارت­های خود را ضعیف و ناکارآمد می­پندارند. در نتیجه این تغییر توجه و ادراک راهبردهای مقابله­ای ضعیف در موقعیت­های چالش­انگیز اجتماعی، افرد مبتلا به اختلال هراس اجتماعی به خطاهای اجتماعی توجه و آن­ها را پیش ­بینی و فاجعه­آمیز درک می­ کنند. در مواجهه با این تهدیدهای اجتماعی، احتمال به کارگیری راهبردهای مقابله­ای ناسازگارانه مانند رفتارهای ایمنی بخش و اجتناب افزایش می­یابد که با نشخوارگری فکری پس­رویدادی همراه خواهد بود. در نتیجه به کارگیری این راهبردها و نشخوارگری­ها این چرخه خود را تغذیه و تقویت می­ کند که در نهایت منجر به حفظ و وخامت بیشتر این شرایط و مشکل می­شود. به­طور کلی، هنگام مواجهه با موقعیت­های چالش­انگیز، افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی به­طور متناوب توجه خود را به سمت ابعاد منفی خودشان و عملکرد اجتماعی­شان تغییر می­ دهند. متناسب با موقعیت و بیمار، این فرآیند منجر به برآورد بیش از اندازه­ پیامدهای منفی یک برخورد اجتماعی، ادراک کنترل هیجانی پایین، خود ادراکی منفی به عنوان یک موجود اجتماعی، و یا ادراک مهارت­های اجتماعی ضعیف می­شود (هافمن، ۲۰۰۷).

     

    دانلود مقاله و پایان نامه

     

    در راستای آن­چه مطرح شد، مدل هافمن (۲۰۰۷) مدل جامعی است که علاوه بر مطرح کردن مؤلفه های مشابه با مدل پیشین، از جمله «توجه فزاینده­ی متمرکز بر خود»، «پیامدها و احتمالات ادراک شده­ی سطح بالا» «رفتارهای ایمنی بخش و یا اجتنابی» مؤلفه­های جدیدی همچون «خود ادراکی منفی»، «معیارهای اجتماعی ادراک شده سطح بالا و اهداف اجتماعی که به طور ناقصی تعریف شده ­اند»، «کنترل هیجانی ادراک شده پایین»، « مهارت­های اجتماعی که ناکافی ادراک شده ­اند» و «نشخوارگری فکری پس رویدادی» را مطرح کرده و همچنین علاوه بر تکنیک­های خاص «مواجهه با خود»[۱] مانند ویدئو فیدبک نیز استفاده می­ کند، لذا هافمن راهنمای درمان شناختی- رفتاری جدید خود را «درمان ارزیابی مجدد خود اجتماعی»[۲] (SSRT) معرفی می­ کند، زیرا معتقد است بسیاری از تکنیک­های درمانی به شکلی خاص برای اصلاح ادراک مراجع از خود در موقعیت­های اجتماعی طراحی می­شود (هافمن، ۲۰۰۷).

     

     

    ۱-۱-۲- مدل کیمبرل[۳] برای اختلال اضطراب اجتماعی تعمیم یافته (۲۰۰۸)

     

    مدل کیمبرل مبتنی بر نظریه حساسیت به تقویت[۴] (RST) طراحی شده است. این نظریه مبتنی بر بیولوژی شخصیت است که سه زیر سیستم عمده در مغز را زیربنای تفاوت­های فردی در افراد می­داند. این سیستم­های مغزی عبارت از سیستم جنگ – گریز – توقف[۵] (FFFS) سیستم فعال­سازی رفتاری[۶] یا BAS و سیستم بازداری رفتاری[۷] یا BIS است. نظریه­پردازان این حوزه ساختارهای مغزی متفاوتی را در هر یک از این سه سیستم دخیل می­دانند و جایگاه­های متفاوتی را در آسیب­شناسی اختلال­های هیجانی در این سه سیستم فرض می­ کنند. مدل کیمبریل بر این فرض است که هم علل نزدیک[۸] و هم علل دور[۹] باعث اختلال اضطراب فراگیر می­شوند. علل دور شامل عوامل تاریخی است که به حساسیت بالای FFFS و BIS منجر می­شود (برای مثال، ژن­ها و تجربیات گذشته)، در حالی­که علل نزدیک عواملی هستند که به طور مستقیم منجر به اضطراب و اجتناب اجتماعی می­شود (برای مثال موقعیت­های فعلی، سطح فعلی حساسیت BIS  و FFFS). مدل فعلی بر این فرض است که تمامی این عوامل به سبک متقابل و پیچیده ­ای باهم تعامل دارند. و منجر به ایجاد و تداوم اخنلال اضطراب اجتماعی فراگیر می­شوند. کیمبرل عوامل ژنتیکی، سرشت، تجربه­های اجتماعی حساسیت­زا و خوگیری­زا، تجربه­های استرس­زا و حساسیت پایین BAS را جزء عوامل دور برای شکل­ گیری و تداوم این زیرگونه از اختلال اضطراب اجتماعی معرفی می­ کند. علل نزدیکی که وی برای اجتناب و اضطراب اجتماعی معرفی می کند، عبارت از متغیرهای موقعیتی، تفاوت افراد در حساسیت FFFS و BIS و پردازش اطلاعات، استرسورها و عوامل نگهدارنده، شامل پردازش سوگیرانه اطلاعات، رفتارهای اجتنابی و عملکرد ضعیف در موقعیت­های اجتماعی می­باشد (کیمبرل، ۲۰۰۸؛ به نقل از محمدی و همکاران، ۱۳۹۲).

     

    [۱]-Exposure to self

     

    [۲]-Social Self – Reappraisal Therapy

     

    [۳]-Kimberl

     

    [۴]- Reinforc ement sensitivity theory

     

    [۵]- Fight Flight Freeze System

     

    [۶]- Behavioral Approach System

     

    [۷]- Behavioral Inhibition System

     

    [۸]-Proximal

     

    [۹]-Distal

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:42:00 ب.ظ ]




  • ۱-۱-۱-مدل شناختی اختلال اضطراب اجتماعی کلارک و بک (۲۰۱۰)

     

    در این مدل سه ویژگی منحصر به­فرد اختلال اضطراب اجتماعی مد نظر قرار می­گیرند. اولین ویژگی، احساس شرمندگی و خجالت است که اغلب هیجان منفی غالب بوده و عمدتاً از رویارویی اجتماعی ناشی می­شود تا صرفاً اضطراب. دوم، اضطراب شدید در موقعیت­های اجتماعی است که رفتارهای بازداری خودکار[۱] را با هدف پنهان سازی اضطراب فراخوانی می­ کند. همین امر منجر به بروز اختلال در عملکرد اجتماعی و فاجعه­ای می­شود که فرد مبتلا از وقوع آن هراسان است یعنی ارزیابی منفی دیگران. برعکس اختلال هراس که در آن احتمال وقوع مکرر فاجعه مورد انتظار (حمله قلبی) غیر محتمل است. در اضطراب اجتماعی اغلب به دلیل اثرات مخرب اضطراب، این اتفاق پیش می­آید. ویژگی سوم، آن است که خود اضطراب، به تهدید ثانویه تبدیل می­شود زیرا افراد مبتلا باور دارند که برای اجتناب از ارزیابی منفی دیگران می­بایست اضطراب­شان را پنهان کنند. در مدل کلارک و بک (۲۰۱۰)، اختلال اضطراب اجتماعی شامل سه مرحله انتظاری[۲]، مواجهه واقعی[۳] با موقعیت اجتماعی و پردازش پس از واقعه[۴] است.

     

    دانلود مقاله و پایان نامه

     

    مرحله انتظاری: مرحله انتظاری ممکن است به واسطه مجموعه ­ای از نشانه­ها و سرنخ­های اطلاعاتی یا بافتاری برانگیخته و راه­اندازی شود (مثلاً شنیدن این­که باید تکلیفی اجتماعی متعاقباً انجام پذیرد)، مرور برنامه ­های کاری آتی فرد، یا رفتن به مکانی که یادآور یک رخداد اجتماعی در آینده است (مثل قدم زدن در راهروی سالن اجتماعات). مدت مرحله انتظاری ممکن است از چند دقیقه تا روزها و هفته­ها به طول انجامد. به ­نظر می­رسد هر قدر رخداد اجتماعی ترس­آور نزدیک­تر باشد، اضطراب بیشتری را در پی خواهد داشت. به­علاوه، هر اندازه اضطراب انتظاری بیشتر باشد. احتمال اجتناب افزایش می­یابد زیرا اجتناب، مؤثرترین راهکار برای کاهش اضطراب انتظاری است. در نتیجه فرد هنگام پیش ­بینی رخداد اجتماعی، علیرغم تبعات ناخوشایند، تمایل شدید به اجتناب را تجربه می­ کند. البته اجتناب همیشه امکان پذیر نیست لذا تداوم اضطراب در این مرحله به معنای آن است که فرد با وجود اضطراب بالا، باید وارد مرحله بعدی شود. در این مدل، مرحله انتظاری شامل فرآیندهای مفصل و مجدانه است زیرا فرد عمداً درباره نحوه رویارویی با رخداد اجتماعی می­اندیشد. سپس طرحواره­ای خود اجتماعی از پیش موجود (که شامل باورهای بی­کفایتی اجتماعی ادراک شده، ماهیت ناخوشایند اضطراب، قضاوت تخیلی منفی دیگران و ناتوانی در برآوردن معیارهای عملکرد اجتماعی مورد انتظار است) در فرد فعال می­شود. این طرحواره­های منفی خود اجتماعی تمایل دارند که بر تفکر فرد در خصوص رخداد اجتماعی قریب الوقوع مسلط شوند. تفکر فرد به صورت گزینشی بر جنبه­های تهدید کننده محتمل موقعیت متمرکز می شود. احتمال پذیرفته شدن توسط دیگران و عملکرد اجتماعی مثبت به کل رد می­شود و فرد، خود را آسیب­پذیر و ناتوان از برآوردن انتظارات موقعیت و تکلیف پیش ­رو می­بیند. خاطرات موقعیت­های اجتماعی قبلی خصوصاً موارد مشابه رخداد آتی که شامل اضطراب شدید و شرمندگی است که از حافظه بازیابی و منجر به انتظار تهدید و آسیب­پذیری  شخصی نسبت به رخداد اجتماعی پیش ­رو می­شود. در این شرایط همزمان با افزایش دل ­مشغولی با تهدید و خطر پیش ­روی، یک فرآیند نگرانی آغاز می­شود . هر اندازه فرد مبتلا، بیشتر به این فرآیند نشخوار اضطرابی می­چسبد شدت پیامدهای منفی افزایش می یابد (کلارک و بک، ۲۰۱۰، به نقل از رضایی، ۱۳۸۹).

     

    مرحله مواجهه موقعیتی: هنگام قرار گرفتن در موقعیت­های اضطراب­زای گریزناپذیر، فرآیندهای شناختی خودکار و مجدانه فعال می­شوند. فرآیند شناختی اصلی، فعال شدن خودکار طرحواره­های اجتماعی ناسازگار (با موضوع تهدید و آسیب­پذیری) است که منجر به سوگیری توجهی نسبت به تهدید، تمرکز افراطی بر نشانه­ های بیرونی اضطراب و رفتارهای بازداری شده خودکار، ارزیابی منفی ثانویه و استفاده غیر مؤثر از رفتارهای ایمنی را در پی دارد. طرحواره­های مشخصه اضطراب اجتماعی، مختص موقعیت­های اجتماعی بوده و در سایر موقعیت­ها بروز نمی­کنند. این خوشه از طرحواره عبارتند از باورهای هسته­ای و بدکار درباره خود (مثل«من خسته کننده­ام»، «من با سایرین فرق دارم»، «من آدم دوست داشتنی نیستم»)، مفروضات شرطی غلط («اگر دیگران مرا بشناسند، از من خوششان نخواهد آمد»، «اگر سرخ شوم، مردم می­فهمند که مضطربم و فکر می­ کنند مشکلی دارم») و قوانین سفت و سخت برای عملکرد اجتماعی (مثل اینکه «نباید هیچ نشانه­ای از اضطراب یا ضعف در من ظاهر شود»، «باید با بذله­گویی و شوخ­طبعی، کنترل را حفظ کنم»). فعال شدن خودکار طرحواره­های اجتماعی ناسازگار، پیامدهایی به همراه دارد. اولین پیامد، تغییر خودکار توجهی در پردازش نشانه­ های درونی و بیرونی تهدید اجتماعی است. بازخورد بیرون در قالب نشانه­ های کلامی و غیر کلامی دیگران ممکن است علامتی از ارزیابی منفی احتمالی تعبیر و تفسیر شود در حالی که به شواهد و نشانه­ های دیگر از جمله تأیید یا پذیرش ملایم بی­توجهی شده یا بی­اهمیت قلمداد گردد. به­علاوه به اطلاعات درونی مثل علائم اضطرابی یا انتقاد مستقیم از عملکرد اجتماعی فرد رجحان توجهی داده می­شود زیرا با طرحواره­های خویشتن اجتماعی ناسازگار فرد و بازنمایی ذهنی منفی او درباره برداشت مردم از فرد مبتلا به اضطراب اجتماعی هماهنگ است (کلارک و بک، ۲۰۱۰).

     

    پیامد دیگر فعال شدن طرحواره­های ناسازگار، تمرکز افراطی توجه بر خود طی تعامل اجتماعی است. فرد مبتلا، گوش به­زنگ شده و به حالت درونی خود خصوصاً علائم جسمانی، هیجانی و رفتاری که ممکن است نشانه اضطراب یا از دست دادن کنترل تلقی شود توجه زیادی اختصاص می­دهد. داده­های درونی، بازنمایی ذهنی منفی فرد را درباره نحوه ادراک سایرین از وی تقویت می­ کند. از آن­جایی که عمده منابع توجهی صرف پایش خود می­شود، برای پردازش اطلاعات بیرونی در موقعیت اجتماعی توجه ناچیزی اختصاص می­یابد. در نتیجه، فرد نمی­تواند اطلاعاتی را که با طرحواره­های تهدید­آمیز و ناسازگار خود مخالف است پردازش کند. به­علاوه، خودپایی افراطی منجر به نوعی استدلال هیجانی می­شود چنان­که گویی دیگران می­باید همان چیزی را ببیند که فرد احساس می­ کند. وقوع رفتارهای بازداری غیر ارادی یکی دیگر از پیامدهای فعال شدن طرحواره­های خویشتن اجتماعی منفی است. مشخصه افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی در روابط بین فردی، وضعیت اندامی خشک و غیر منعطف، تظاهرات چهره­ای درهم پیچیده و اغلب کلام ناشمرده و گنگ مثل لکنت، من و من کردن، ناتوانی در یافتن واژه­های مناسب و گرفتگی زبان است. افراد مبتلا بر این باورند که این بازداری­های رفتاری نه تنها توسط دیگران دیده می­شود بلکه احتمالاً توسط آن­ها به صورت منفی تعبیر و تفسیر می­شود. گرایش به بازداری در اختلال اضطراب اجتماعی منجر به تصور از دست دادن کنترل، آسیب­پذیری شخصی و باور بی­عرضگی می­شود. پیامد چهارم فعال شدن احساس تهدید ناشی از طرحواره­های اجتماعی، جستجوی رفتارهای ایمنی یا پنهان ­سازی با هدف کاهش و پیشگیری از ارزیابی منفی است. هر چند جستجوی ایمنی در مقایسه با بازداری غیر ارادی، اثر منفی کمتری بر اضطراب دارد، نباید از تأثیر آن غافل بود. رفتارهای ایمنی ممکن است آشکار (مانند اجتناب از تماس چشمی، انقباض عضلات بازو و پا برای کنترل لرزش) یا به صورت فرآیندهای روانی (مثل از بر کردن مطالب جلسه، ارائه پاسخ کوتاه در مکالمه) باشد. لیکن این راهبردهای از عهده برآیی می­توانند به صورت متناقض، بر شدت نشانگانی که فرد از بروز آن­ها می­ترسد بیفزاید و عملاً خطر ارزیابی منفی دیگران را در پی داشته باشد.

     

    مرحله پردازش پس از واقعه: این اصطلاح، فرآیندی شناختی است شامل یادآوری دقیق و ارزیابی مجدد عملکرد فرد متعاقب تجربه یک موقعیت اجتماعی، پردازش پس از واقعه نقش مهمی در تداوم و نگهداری اضطراب اجتماعی دارد. در این فرآیند، فرد به صورت سودار، هماهنگ با طرحواره­های خود درباره تهدید اجتماعی و بی­عرضگی عمل می­ کند. اغلب پردازش نشخواری (اندیشناکی) اتفاق می­افتد طوری که هر قدر فرد بیشتر درباره عملکرد خود می­اندیشد، پیامدها به دلیل توجه انتخابی و میدان دادن به عدم تأیید و شکست احتمالی، بدتر می­شود. این شرایط بر اضطراب انتظاری فرد و میل به گریز از تعاملات اجتماعی آتی او می­افزاید (کلارک و بک، ۲۰۱۰، به نقل از رضایی، ۱۳۸۹).

     

    [۱]-Automatic inhibitory behaviors

     

    [۲]-Anticipatory phase

     

    [۳]-Actual exposure

     

    [۴]-Postevent processing

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:42:00 ب.ظ ]




  • ۱-۱-   حساسیت اضطرابی

     

    یک سازه اضطرابی که توجه گسترده­ای در پیشینه مطالعاتی اختلالات اضطرابی به خود اختصاص داده است، حساسیت اضطرابی، است. حساسیت اضطرابی توسط رایس و مک نالی مطرح شده است و عامل آسیب پذیری در مورد اضطراب و اختلالات اضطرابی است که امروزه توجه علمی بسیاری به سوی آن معطوف شده است (مک نالی، ۲۰۰۲). حساسیت اضطرابی یک سازه تفاوت­های فردی است که در آن فرد از نشانه­ های بدنی که با انگیختگی اضطرابی (افزایش ضربان قلب، تنگی نفس، سرگیجه) مرتبط است، می­ترسد و اصولاً از این عقیده ناشی می­شود که این نشانه­ها به پیامدهای بالقوه آسیب­زای اجتماعی، شناختی، و بدنی منجر می­شود (دیکان و همکاران، ۲۰۰۳).

     

    فرض بر این است که حساسیت اضطرابی یک متغیر گرایشی با ثبات است که نشان دهنده میل به تفسیر پیامدهای جسمانی، روان­شناختی و اجتماعی تجارب اضطرابی به عنوان امور آزارنده و خطرناک است (رایس و مک نالی، ۱۹۸۵؛ به نقل از هال و همکاران، ۲۰۰۴). بر مبنای تعاریفی که از حساسیت اضطرابی صورت گرفته است می­توان نتیجه گرفت که: ۱- حساسیت اضطرابی یک متغیر تفاوت فردی است ۲- حساسیت اضطرابی یک جزء هیجانی (ترس از نشانه­ های اضطرابی احساسات مرتبط با اضطراب) و یک جزء شناختی (فاجعه سازی راجع به این نشانه­ها) دارد (مرادی منش، ۱۳۸۵).

     

    بر اساس دیدگاه نظری راجع به حساسیت اضطرابی می­توان گفت که حساسیت اضطرابی از طریق ژنتیک و یادگیری کسب و منجر به سوگیری­هایی در بازیابی و پردازش اطلاعات مربوط به محرک­های فراخوان اضطراب می­شود که این خود زمینه­ ابتلای فرد به اختلالات روانی به ویژه اختلالات اضطرابی می­شود (مرادی منش، ۱۳۸۵).

     

    مدل­های نظری اخیر بر اهمیت نحوه برخورد افراد با تجربه­های اضطراب­آور تأکید دارند. شیوه­ای که به واسطه آن یک فرد نشانه­ های هیجانی متعدد (به­ویژه نشانه­ های انگیختگی جسمانی) را تفسیر می­ کند، ممکن است او را برای تجربه واکنش­های شدید اضطرابی آسیب­پذیر سازد (کارتر و همکاران، ۱۹۹۹). بر اساس دیدگاه شناختی، ارزیابی­های شناختی منفی به­عنوان عامل خطر در ایجاد و تداوم اضطراب نقش بازی می­ کنند (مک کابی، ۱۹۹۹)، در واقع، ارزیابی­ها و تفسیرهای منفی و فاجعه­آمیز از یک احساس بدنی، منجر به یک راه­انداز سریع برای اضطراب می­شود که به نوبه خود افزایش دهنده احساسات اضطرابی است. بنابراین، می­توان نتیجه گرفت که ارزیابی فرد از یک موقعیت استرس­زا در پیامدهای بعدی آن نقش تعیین کننده دارد. یک رویداد خاص را دو فرد به صورت­های متفاوت ادراک می­ کنند و این امر بستگی به ارزیابی آن­ها از موقعیت مورد نظر دارد و به نظر می­رسد که حساسیت اضطرابی این ارزیابی را تحت تأثیر خود قرار می­دهد (مرادی منش، ۱۳۸۵). افراد با حساسیت اضطرابی بالا اغلب اوقات به نشانه­ های اضطرابی به­طور منفی واکنش نشان می­ دهند، در حالی­که افراد دارای حساسیت اضطرابی پایین اگر چه ممکن است این نشانه­ها را به عنوان اموری ناخوشایند تجربه کنند، اما آن­ها را تهدیدآمیز تلقی نمی­کنند (مک نالی،۱۹۹۶، ۱۹۹۹؛ به نقل از هال و همکاران، ۲۰۰۴). فرد دارای حساسیت اضطرابی بالا نه تنها رویدادهای استرس­زا، بلکه وقایع نسبتاً عادی را نیز فاجعه­آمیز تلقی می­ کند. در حالی که فرد دارای حساسیت اضطرابی پایین این رویدادها را نامطلوب تلقی کرده ولی در مورد آن­ها دست به فاجعه ­سازی نمی­زند. افراد دارای حساسیت اضطرابی بالا، با گوش به­زنگی و توجه زیاد به محرک­های محیط (محیط درونی و بیرونی) واکنش نشان می­ دهند (چمبلس و گلدشتاین، ۱۹۸۱؛ مک نالی، ۱۹۹۹۰؛ رایس، ۱۹۹۱؛ به نقل از دودن و آلن، ۱۹۹۷). نظریه­پردازن شناختی عقیده دارند که داشتن آستانه پایین برای واکنش ترس در افراد دارای حساسیت اضطرابی بالا، ناسازگارانه می­باشد؛ زیرا موجب تداوم سطح بالایی از برانگیختگی فیزیولوژیکی و در نهایت اجتناب مفرط از محرک­ها و موقعیت­های بیرونی خواهد شد (به نقل از دودن و آلن، ۱۹۹۷).

     

     

    مطالعات نشان می­دهد که، حساسیت اضطرابی یکی از مؤلفه­های روان­­شناختی دخیل در ایجاد اضطراب اجتماعی می­باشد. تحقیقات اخیر نشان داده که جوانان مبتلا به اضطراب اجتماعی به میزان بالایی، از حساسیت اضطرابی برخوردارند (اندرسون و هوپ، ۲۰۰۹). حساسیت اضطرابی با تفسیر انحرافی علائم اضطراب مرتبط است. و به حفظ چرخه اضطراب کمک می­ کند (تایبودیو و همکاران، ۲۰۱۲). این افراد، احساساتی مانند ضربان سریع قلب، عرق ­کردن و گیجی را به­عنوان نشانه­ای از حمله قلبی، شرمساری اجتماعی و بی­ثباتی روانی تفسیر می­ کنند (فرجی و همکاران، ۱۳۸۹). افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی وقتی که در معرض موقعیت­های اجتماعی قرار می­گیرند برانگیختگی فیزیولوژیکی­شان افزایش می­یابد (اندرسون و هوپ، ۲۰۰۹). در این افراد رویارو شدن با محرک­های ترسناک و هراس­آور، یک واکنش اضطرابی از قبیل احساس وحشت، تنفس منقطع و کوتاه و تپش قلب را در پی دارد (رحمانیان، ۱۳۹۱). که این افراد آن­ها را به عنوان نشانه­ای از خطر یا اضطراب تفسیر می­ کنند و چنین تفسیری از برانگیختگی فیزیولوژیکی، به افزایش علائم اضطراب، مانند تپش قلب بیشتر  یا سرخ شدن منجر می­شود و درنتیجه برانگیختگی فیزیولوژیکی ممکن است نقش مهمی را در ایجاد ترس در موقعیت­های اجتماعی بازی کند (اندرسون و هوپ، ۲۰۰۹). و ترس از این­که دیگران علایم اضطراب را مشاهده کنند باعث تشدید اضطراب اجتماعی می­شود (کارلتون و همکاران، ۲۰۱۰). آن­ها تصور می­ کنند که سایرین متوجه این علایم خواهند شد و در مورد آن­ها قضاوت نامناسبی خواهند کرد. از این­رو اضطراب اجتماعی احتمالاً به دلیل، ترس از ارزیابی منفی در هنگام نمایش علایم قابل مشاهده اضطراب، با حساسیت اضطرابی رابطه دارد (گرانت و همکاران، ۲۰۰۷). مبتلایان به اضطراب اجتماعی ممکن است به دلیل نگرانی در مورد این که دیگران متوجه لرزش دست­ها یا صدایشان خواهند شد از صحبت در جمع بترسند یا ممکن است در زمان گفتگو با دیگران به دلیل ترس از آشکار شدن توانایی بیانی ضعیف­شان اضطراب شدیدی احساس کنند. احتمال دارد از غذا خوردن، نوشیدن، یا نوشتن در جمع به دلیل ترس از تحقیر شدن به دلیل مشاهده­ لرزش دستهایشان از جانب دیگران اجتناب کنند (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۱۳۸۱).

     

    در مدل­های شناختی- رفتاری اعتقاد بر این است که برانگیختگی (مانند تنگی نفس، تعریق) به علت ادراک منفی از خود، و انتظار شکست اجتماعی تداوم می­یابد. بنابراین یک چرخه معیوب بین احساسات بدنی، ارزیابی­ها و تفسیرهای منفی و اضطراب وجود دارد که به صورت مداوم و پایدار فرد را در حالت گوش به­زنگی نسبت به نشانه­ های بدنی مرتبط با اضطراب قرار می­دهد (فرجی و همکاران، ۱۳۸۹). و به تشدید علایم اضطراب و عواقب مرتبط (مانند: اجتناب) کمک می­ کند (تایبودیو و همکاران، ۲۰۱۲). به عنوان مثال یک فرد، در یک برخورد اجتماعی، ممکن است بر این باور باشد که او عرق فراوانی می­ کند، و دیگران می­توانند عرق او را ببینند، و فکر کنند که او از لحاظ اجتماعی فردی نالایق است (تایبودیو و همکاران، ۲۰۱۲).

     

    دانلود مقاله و پایان نامه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:41:00 ب.ظ ]