کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



  • برنامه درمانی ذهن آگاهی مبتنی بر درمان شناختی[۱] (MBCT)

     

    ذهن آگاهی مبتنی بر درمان شناختی توسط سگال، ویلیامز و تیزدل (۲۰۰۲) طراحی شد. MBCT، ترکیبی از جنبه های شناخت درمانی بک و MBSR است.

     

    به نظر تیزدل، سگال و ویلیامز (۱۹۹۵؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) مهارت های کنترل توجه که در مراقبه ی ذهن آگاهی آموخته می شوند می توانند در پیشگیری از عود دوره های افسردگی اساسی مفید واقع شوند. این جلسات شامل ۸ جلسه هفتگی است که به صورت گروهی برگزار می شود.

     

    همانند درمان های شناختی، MBCT نیز در پی آن است که به شرکت کنندگان کمک کند تا افکارشان را به صورت وقایع ذهنی ببینند تا واقعیت، نقش افکار خودآیند منفی را در حفظ نشانگان افسردگی بشناسند و وقوع افکار منفی را از اثرات روان شناختی منفی آن ها رها سازند (بارنوفر[۲]، کران[۳] و دیدونا،  ۲۰۰۹؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱). با این حال برخلاف رویکرد درمان های شناختی کلاسیک که تاکید قابل توجهی را بر ارزیابی و تغییر اعتبار محتوای افکار و ایجاد افکار جای گزین قرار می دهد، MBCT در درجه ی اول در پی آن است که هوشیاری فرد و روابطش با افکار و هیجانات را تغییر دهد (تیزدل و همکاران، ۲۰۰۰؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

     

     

    این رویکرد نوید تازه ای در تبیین درمان شناختی رفتاری است. آموزش ذهن آگاهی مستلزم یادگیری فراشناختی و استراتژی های رفتاری جدید برای متمرکز شدن روی توجه، جلوگیری از نشخوارهای فکری و گرایش به پاسخ های نگران کننده است و باعث گسترش افکار جدید و کاهش هیجانات ناخوشایند است (آذرگون و همکاران، ۱۳۸۸).

     

     

    فرض اصلی MBCT این است که اولین مرحله در ایجاد ارتباط به شکلی متفاوت، پذیرفتن و کنارآمدن با امور به همان صورتی است که هستند. در نهایت پذیرش ما را قادر خواهد کرد تا به صورت آشکارتری آن چه را که نیاز به تغییر دارد شناسایی کنیم (کرین، ۲۰۰۹).

     

    افراد در طی این برنامه می آموزند تا افکار و احساسات خود را بدون قضاوت مشاهده کنند و آنها را به سادگی به عنوان رویدادهای ذهنی بنگرند که در حال رفت وآمد هستند، و لزوماً نمایانگر واقعیت نیستند. در این رویکرد فرض بر این است که افراد می آموزند چگونه در دام الگوهای نشخوار فکری خود گیر نیفتند (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷). در واقع فرد یاد می گیرد که چطور به شیوه ای متفاوت با افکار و احساسات منفی خود رابطه برقرار کند و به تغییر محتوای باورها و افکارشان متمرکز شود.

     

    ۲-۱-۱۴-۳-  برنامه درمانی رفتار درمانی دیالکتیک[۴] (DBT)

     

    رفتاردرمانی دیالکتیکی (لینهان، ۱۹۹۳؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) برای اولین بار به عنوان درمانی برای رفتارهای خودکشی مزمن و خودجرحی که اغلب در بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) شدید دیده می شود، ایجاد شد.

     

    مارشال لینهان، علاقه ای شخصی به ذن بودیسم داشت و در پی آن بود تا اصول و تکنیک های برگرفته از سنت بودیسم را با تکنیک های بالینی یکپارچه کند (دیدونا، ۲۰۰۹).

     

    چهار بررسی کنترل شده، اثر بخشی DBT را در بیماران مرزی نشان داده است. شواهد تازه ای نیز درخصوص اثر بخشی DBT اصلاح شده، در دیگر شرایط بالینی هم چون اختلال خوردن، می

     

    گساری و افسردگی مزمن وجود دارد (فیگنبام[۵]، ۲۰۰۷؛ به نقل از کانگ و وتینگهام، ۲۰۱۰).

     

    رفتاردرمانی دیالکتیکی، بدکارکردی های رفتاری در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی را به صورت زنجیره ای از بدکارکردی های اساسی سیستم تنظیم هیجانی که دربردارنده ی واکنش عاطفی شدید و ناتوانی در تعدیل هیجان ها است، در نظر می گیرد. این الگو، عناصر CBT کلاسیک را با فلسفه و تمارین ذن تلفیق می کند و به طور همزمان بر راهبردهای پذیرش و تغییر رفتار تمرکز دارد تا به بیماران کمک کند که توانایی های تنظیم هیجانشان را بهبود بخشند (لینهان، ۱۹۹۳؛ رابینز، ۲۰۰۲؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

     

    در این رویکرد، مراجعان ترغیب می شوند که خود، تاریخچه و موقعیت فعلی خود را دقیقاً آن طور که هستند، بپذیرند در ضمن اینکه، به طور متمرکز رفتارها و محیط خود را به منظور ساخت یک زندگی بهتر تغییر دهند (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).

     

    لینهان سه مهارت ذهن آگاهی را در قالب سوال های “چه” و “چگونه” مطرح می سازد: “چه چیزهایی مشاهده، توصیف و مورد مشارکت قرار می گیرند و چگونه می توان ذهن اگاهی موثر بدون قضاوت و داوری داشت؟”. هدف از مهارت های “چه” این است که فرد را قادر می سازد تا آگاهانه زندگی کند. مهارت های “چگونه” به این اشاره دارد که چگونه این عمل از طریق موضع غیرقضاوتی، متمرکز بر یک چیز در لحظه و به صورت موثر، انجام می شود (کانگ و وتینگهام، ۲۰۱۰).

     

    چهار حالت درمانی در DBT وجود دارد: درمان انفرادی، آموزش مهارت های گروهی، مشاوره ی تلفنی میان درمانگر و بیمار و جلسات مشاوره ی تیمی برای درمان گران. مهارت های ذهن آگاهی در بافت آموزش مهارت های گروهی به عنوان شیوه ای کمکی به بیماران برای افزایش پذیرش خویشتن و به عنوان راهبرد مقابله با هدف کاهش اجتناب از هیجانات مشکل و پاسخ های ترس آموخته می شود (لینهان، ۱۹۹۳؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

     

    در رفتاردرمانی دیالکتیکی، مراجعان مهارت های ذهن آگاهی را به شکل گروهی و هفتگی در طول یک سال یاد می گیرند. آن ها در گروه، این مهارت ها را به همراه درمانگر خود تمرین می کنند تا این که بتوانند به زندگی روزمره تعمیم دهند (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).

     

    تمرین های ویژه ای که برای تقویت ذهن آگاهی به کار برده می شوند؛ شامل تجسم افکار، احساسات و حس ها به صورت ابرهای در حال گذر در آسمان، مشاهده ی تنفس با شمارش یا همگام کردن آن ها با قدم ها و آوردن آگاهی هوشیارانه به فعالیت های روزانه می باشد (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

     

    در مقایسه با MBCT و MBSR آموزش ذهن اگاهی در DBT، در زمینه شخصیت مفیدتر است و مسلما برای افرادی که مشکلات آشکارتری در حفظ توجه دارند، مناسب تر است (مک، ۲۰۰۷).

     

    ۲-۱-۱۴-۴-  درمان مبتنی بر  پذیرش و تعهد[۶] (ACT)

     

    درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (هایز، استروسال و ویلسون، ۱۹۹۹؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷)، از دیدگاه نظری مبتنی بر تحلیل رفتار زمان حال است (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷). این درمان بر این فرضیه استوار است که پریشانی روان شناختی اغلب با تلاش هایی برای کنترل و اجتناب از افکار و هیجانات منفی مرتبط است که اغلب به طور معکوس، فراوانی، شدت یا برجستگی این وقایع درونی را افزایش می دهد و در نتیجه منجر به پریشانی بیش تر و ناتوانی بیش تر برای پرداختن به رفتارهایی می شود که در پی اهداف ارزش مند و طولانی مدت است (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

     

    براین اساس، هدف اصلی ACT این است که با آموزش مهارت هایی که تمایلات افراد را برای تماس کامل با تجاربشان، شفاف سازی ارزش آن ها و انجام رفتارهایی که با این ارزش ها سازگار است، افزایش می دهد؛ انعطاف پذیریی روان شناختی بیش تری را ایجاد کند (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

     

    شش فرایند اصلی در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد مشخص شده است: پذیرش، گسلش، تماس با

     

    لحظه ی اکنون، خود مشاهده گری (خود به عنوان بافت)، ارزش ها و عمل متعهدانه (هایز، لوما[۷]، باند[۸]، ماسور[۹]و لی لیز[۱۰]، ۲۰۰۶؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱). ذهن آگاهی در متن چهار فرایند اول آموخته می شود، جایی که انواعی از تمرین ها به کار گرفته می شود تا آگاهی را از مشاهده ی خویشتن افزایش داده و افکار و عقاید حقیقی و اصیل را پرورش دهد (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

     

    ذهن آگاهی در مرکز رویکرد درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد قرار دارد اما تمرین های کلاسیک ذهن آگاهی هم چون مراقبه نشسته، ممکن است آموخته شود یا نشود. برخلاف MBSR، MBCT و DBT، توسعه ACT متاثر از منابع بودیسم نبوده است. هدف اساسی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد این است که انعطاف پذیری یا توانایی روان شناختی فرد را برای حفظ تماس با تجارب خود، افزایش دهد (کانگ و وتینگهام، ۲۰۱۰). درمان ACT هم در جلسات فردی و هم گروهی با مدت متنوعی از یک روز (به عنوان مثال گریج[۱۱]، کالاگان[۱۲]، هایز و گلین لاوسون[۱۳]، ۲۰۰۷؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱ ) تا ۱۶ هفته ( به عنوان مثال هایز و همکاران، ۲۰۰۴؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) انجام می شود.

     

    این درمان برای طیف وسیعی از مشکلات هم چون افسردگی، هراس اجتماعی، مصرف سیگار، استرس کار، سایکوز، درد مزمن و وسواس موکنی به کار برده شده است. بررسی های نظام مند نشان داده اند که ACT اثرات مفیدی را نشان می دهد (کانگ و وتینگهام، ۲۰۱۰).

     

    علاوه بر این چهار رویکرد درمانی، در سایر زمینه های روان شناختی نیز رویکردهای نوپایی شکل گرفته اند؛ به عنوان مثال در حوزه ی اختلالات خوردن ” ذهن آگاهی مبتنی بر آموزش آگاهی خوردن[۱۴] (MBEAT)” و  پیش گیری از عود “پیش گیری از عود مصرف مواد[۱۵](MBRP)”؛ که البته نیاز به پژوهش های تجربی بیش تر در این حیطه به خوبی نمایان است.

     

     

     

    ۲-۱-۱۵- کاربرد ذهن آگاهی در حیطه ی نگرانی

     

    اختلالات اضطرابی فرصتی آشکار برای بالین گران است تا اصول ذهن آگاهی را در عمل مشاهده کنند. فرض رویکرد ذهن آگاهی این است که ما با تلاش برای اجتناب از رنج هایمان، با آن ها یکی می شویم (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

     

    فرد مضطرب در پی آن است که از ناراحتی ناشی از ترس اجتناب کند. محرک ترسناک می تواند بیرونی باشد، مثل مارها (فوبی ساده)، پارک (آگورافوبیا) و مهمانی های رسمی (اضطراب اجتماعی) یا می تواند درونی باشد مثل ضربان قلب (اختلال وحشت زدگی) یا افکار کفرآمیز (اختلال وسواسی – اجباری). بیش تر بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی می دانند که ترس آن ها غیرمنطقی است اما این شناخت در طی دوره های اضطراب شدید، برای تغییر رفتارهای اجتنابی یا فرار، کافی نیست (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

     

    همان گونه که قبلا اشاره شد، رویکردهای مبتنی بر ذهن آگاهی دربردارنده ی مواجهه هستند. مواجهه عنصر کلیدی در درمان موثر اضطراب است. وجه مشخص رویکرد ذهن آگاهی، تغییر تدریجی روابط فرد با اضطراب است، یعنی رابطه ی اجتنابی و تحمل اضطراب، به رابطه ای دوستانه تغییر می یابد. افراد در طی این رویکرد می آموزند که در ترس گرفتار نشده و از آن اجتناب نکنند؛ تا این که ترس فروکش کند (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

     

    اما به چه علت در درمان اختلالات اضطرابی از ذهن آگاهی استفاده می شود؟

     

    پاسخ کوتاه است : به این علت که اضطراب غیرقابل اجتناب است و اغلب تلاش در جهت کاهش

     

    آن بی ثمر است. در حالی که ترس یک پاسخ کوتاه مدت به یک خطر حتمی است، اضطراب به ترس از اتفاقاتی مربوط می شود که ممکن است در آینده برای ما خطر ساز باشند.

     

    اضطراب زمانی نابهنجار می شود که در پاسخ به خطری ادارک شده که واقعیت ندارد، به وجود آید. اضطراب، زمانی اختلال محسوب می شود که در توانایی های عملکردی فرد مشکل ایجاد کند (انجمن روان پزشکان امریکا، ۲۰۰۰؛ به نقل از گرمر و همکاران، ۲۰۰۵). اختلالات اضطرابی علل متعددی دارند اما با این وجود، آن چه که در همه ی اختلالات متداول است، عدم تحمل تجربه ی اضطراب است.

     

    ما انسان ها پیوسته درگیر تفکر استدلالی و فراشناخت – تفکر درباره ی اتفاقات ذهنی – هستیم  (فلاول[۱۶]،راس[۱۷]، ۱۹۸۱؛ تونتو[۱۸]، ۲۰۰۲؛ به نقل از گرمر و همکاران، ۲۰۰۵) و ساده ترین تجارب درونی خویش (ضربان قلبم خوب نمی زند) را به صورت عقایدی کلی و جامع (من دچار مشکل هستم) توصیف می کنیم.

     

    درمان شناختی رفتاری کلاسیک در پی آن است تا با آزمودن تفکر تحریف شده فرد، فراشناخت های سودمند را جای گزین فراشناخت های ناسازگار کند. از جمله ی این تحریفات می توان به فاجعه سازی، بیش تعمیم دهی و عقاید دومقوله ای یا طرحواره های مربوط به خود و جهان اشاره داشت (ولز، ۱۹۹۷؛ یانگ[۱۹]، کلاسکو[۲۰] و ویشار[۲۱]، ۲۰۰۳؛ به نقل از گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

     

    اختلالات اضطرابی به وسیله ی فراشناخت های منفی تقویت می شوند (تونتو، ۲۰۰۳ ؛ به نقل از گرمر و همکاران، ۲۰۰۵). یک پاسخ بی خطر جسمانی ممکن است به صورت خطرناک تفسیر شود و براین اساس فرد تلاش می کند تا چیزهای خطرناک را از خود دور کند (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

     

    اما آن چه که در رویکرد ذهن آگاهی اتفاق می افتد، آگاه شده از پدیده است؛ نه فکر کردن درباره ی آن. رویکردهای مبتنی بر ذهن آگاهی در درمان اضطراب، کمتر به شناسایی افکار توجه دارند. در حقیقت، این رویکرد به اتفاقات همان گونه که رخ می دهند، توجه دارند – توجه همراه با پذیرش.

     

    برای مثال؛ در خصوص افکار فاجعه آمیز، رویکرد درمان شناختی رفتاری کلاسیک، در تلاش است تا این افکار را شناسایی کرده (من به خاطر سکته ی قلبی خواهم مرد؟) و با آن ها چالش کند (به چه علت ؟ تا چه حد دارد امکان دارد که این اتفاق رخ دهد؟ تپش قلب می تواند چه معانی دیگری داشته باشد؟). در مقابل، رویکرد ذهن آگاهی در هنگام وقوع این اتفاق، افراد را تشویق می کند تا با جزئیات کامل به شناخت احساس خود از تپش قلب و افکار مرتبط با آن بپردازند (ضربان قلب…… این فکر که خواهم مرد… به نظر می رسد زمانی که فکر می کنم، ضربان تندتر می شود…. تفکر درباره ی ضربان قلب…).

     

    فرایند آگاه شدن، لحظه به لحظه، با تمایز میان حقایق ناب تجربه همان طور که رخ می دهند و نتیجه گیری های وحشتناکی که ما بلافاصله پس از آن تجارب طرح می کنیم، باعث کم شدن این ترس و اضطراب می شود (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

     

    با وجود این، چندی از عقاید فراشناختی می توانند سودمند باشند، این عقاید همان چیزی است که در روان شناسی بودیسم، “بینش” ها نامیده می شوند. بینش ها ممکن است به عنوان شبه فراشناخت ها معرفی شوند؛ شبه به این دلیل که آن ها هم حسی – شهودی و هم منطقی هستند و فراشناخت، به این دلیل که آن ها مشاهداتی درباره ی وقایع ذهنی هستند. تونتو، چندی از بینش های مفید، که در اثر تمارین ذهن آگاهی در ذهن افراد ایجاد می شود را، شناسایی کرد. از میان این بینش ها، می توان به موارد زیر اشاره داشت:

     

      • نحوه ی تفکر ما به واسطه ی تجاربمان، شرطی شده اند و ضرورتا حقیقت ندارند.

     

      • افکار خوشایند و ناخوشایند در سرتاسر زندگی مان اتفاق خواهد افتاد؛ چه ما آن ها را دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم.

     

      • تمام افکار و احساسات زودگذر هستند و

     

    • هر چند ممکن است ما از طریق یک فکر آزرده شویم، اما افکار گمراه کننده هستند – همانند پرش هایی که گاه در صفحه ی نمایش تلویزیون وجود دارد (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

    هوشیاری آگاهانه می تواند به ما کمک کند تا متوجه مواقعی شویم که برنامه ریزی های بیولوژیکی مان را نادیده می گیریم و به هشدارها و علایم صادر شده از سوی ترس و اضطراب توجهی نمی کنیم. توجه به این علایم بدون پرداختن به آن، همواره منجر به اضطراب مزمن و ایجاد محدودیت در زندگی مان می شود (اورسیلو و رومر، ۲۰۱۱).

     

    عناصر ذهن آگاهی یعنی آگاهی و پذیرش غیرقضاوتانه نسبت به تجربه ی لحظه به لحظه، به عنوان پادزهر بالقوه موثری در برابر انواع پریشانی های روان شناختی هم چون  نشخوار فکری، اضطراب، نگرانی، ترس، خشم و نظیر آن در نظر گرفته می شود که بسیاری از آن ها شامل گرایشات ناسازگارانه ی اجتناب، سرکوبی یا درگیری بیش از حد با افکار و هیجانات استرس زا است (هایز[۲۲] و فیلدمن[۲۳]، ۲۰۰۴ ؛ کابات زین، ۱۹۹۰؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

     

    رومر و اورسیلو (۲۰۰۲؛ به نقل از گرمر و همکاران،۲۰۰۵) معتقدند که نگرش آگاهانه همراه با پذیرش در لحظه ی حال، می تواند پادزهری برای الگوی اختلال اضطراب فراگیر و نگرانی باشد، الگویی که در تلاش است تا اضطراب را کنترل کند یا کاهش دهد. نگرانی شدید، نیازمند تغییر کلی در نحوه ی توجه و نگرش است.

     

    افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر و نگرانی، توجه محدود شده ای دارند؛ بدین معنا که این توجه بر کشف تهدیدها و خطرات بالقوه در آینده متمرکز شده است. بنابراین افراد کم تر با تجارب خود همان گونه که در لحظه ی حال اتفاق می افتد، تماس دارند (بائر، ۲۰۰۶). این شیوه ی عادت گونه ی توجه، احتمالا توانایی های ما را برای پاسخ های سازگارانه به وقوع اتفاقات احتمالی در لحظه ی حاضر محدود می کند و هم چنین آگاهی ما را از پیچیدگی های پاسخ های هیجانی خویش کاهش می دهد. نه تنها افراد نگران، از تجارب درونی خویش ناآگاه هستند بلکه اغلب مواقع گزارش می کنند که لمس و نزدیکی به آشفتگی های درونی شان بسیار خطرناک و دشوار است (بائر، ۲۰۰۶).

     

    این آگاهی محدود شده و به جای این که بر دامنه ای از تجارب متمرکز باشد، متمرکز بر اضطراب و آشفتگی است. تمرین ذهن آگاهی برای این افراد سودمند است زیرا می تواند آگاهی گسترش یافته از نشانه های درونی و بیرونی را در لحظه ی حاضر، تقویت کند و باعث سازگاری و انطباق منعطفانه تر و وضوح بیش تر شود که در نهایت باعث تغییر در حالات درونی و بیرونی می شود (بائر، ۲۰۰۶).

     

    واکنش به تجارب درونی همراه با تلاش در سرکوب یا اجتناب از این افکار و احساسات، منجر به تقویت این تجارب می شود. این تقویت هم چنین موجب کاهش در وضوح هیجانات می شود: همان طور که افکار و احساسات از طریق واکنش های منفی به آن ها، قضاوت درباره ی آن ها و تلاش برای اجتناب از آن ها، شدیدتر می شوند، پاسخ های اصلی نیز وضوح کم تری پیدا می کنند و یا مبهم تر می شوند.

     

    بنابراین افراد اغلب احساس “هیجان زدگی” یا “غمگینی” را گزارش می کنند اما برای آن ها دشوار است که حالت هیجانی خویش را به طور اختصاصی و مشخص شناسایی کنند. این فقدان وضوح و شفافیت، توانایی فرد را برای استفاده ی مناسب از پاسخ های هیجانی محدود می کند و حالات ناخوشایند و منفی را به تجربه ی فرد از حالت درونی خود، می افزاید و براین اساس این چرخه معیوب را دائمی می کند (بائر، ۲۰۰۶).

     

    هر چند پذیرش (که متضاد با قضاوت یا واکنش نشان دادن است) نسبت به حالت درونی خویش، لزوما پاسخ هیجانی اولیه (یا نخستین) را کاهش نمی دهد (گرین برگ و سافران[۲۴]، ۱۹۸۷؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶)، اما می تواند تقویتی را که ناشی از قضاوت، واکنش نشان دادن و تلاش برای کنترل است را کاهش دهد. براین اساس راهبردهایی که پذیرش را گسترش می دهند (همانند تمرین های ذهن آگاهی)، بخش اصلی از درمان نگرانی و اختلالات اضطرابی مثل اختلال اضطراب فراگیر، است (بائر، ۲۰۰۶).

     

     

     

     

     

    ۲۲۴٫mindfulness based cognitive therapy

     

    ۲۲۵ . Barnhofer, T.

     

    ۲۲۶ . Crane, C.

     

      1. ۲۲۷٫ Dialectical behaviour therapy

     

    1. ۲۲۸٫ Fiegenbaum, J.

    ۲۲۹ . Acceptance and Commitment therapy

     

    ۲۳۰ . Luoma, J. B.

     

    ۲۳۱ . Bond, F. W.

     

    ۲۳۲ . Masuda, A.

     

    ۲۳۳ . Lillis, J.

     

    ۲۳۴ . Gregg, J. A

     

    ۲۳۵ . Callaghan, G.M.

     

    ۲۳۶ . Glenn-Lawson, J. L.

     

    1. ۲۳۷٫ Mindfulness-based eating awareness training

    ۲۳۸٫mindfulness-based relaose prevention

     

    ۲۳۹ . Flavell, J.

     

    1. ۲۴۰٫ Ross, L.

    ۲۴۱ . Toneatto, T.

     

    1. ۲۴۲٫ Young, J. E.

    ۲۴۳ . Klosko, J. S.

     

    ۲۴۴ . Weishaar, M. E.

     

    ۲۴۵ . Hayes, A. M.,

     

      1. ۲۴۶٫ Feldman, G.

     

    1. ۲۴۷٫ Safran, J. D.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 06:04:00 ب.ظ ]




  • از زمان های پیش از تاریخ تاکنون، بشر به امید کاهش درد جسمی یا تغییر حالت های هشیاری، از مواد مختلفی استفاده کرده است. با وجود پیامدهای زیانباری که مصرف چنین موادی برای بدن دارد، اثرات اولیۀ آنها معمولاً خوشایند است و همین عاملی است که شاید ریشۀ اختلالات مربوط به مواد باشد. مواد مخدر غیر از ایجاد وابستگی، پله پله به درجاتی متفاوت آسیب های متنوع عصبی و جسمی در فرد مصرف کننده ایجاد می­نمایند. در این شرایط تابلوی کامل بیماری اعتیاد با ترکیبی از وابستگی و تخریب قابل مشاهده است. این تخریب و وابستگی در سوء مصرف موادی همچون آمفتامین ها بیشتر از سایر مواد است. بر اساس گفتۀ کرینگ[۱] و همکاران (۲۰۰۷، ترجمه شمسی پور، ۱۳۸۸)، «مصرف آسیب شناختی مواد به دو مقوله تقسیم می­شود ۱- سوء مصرف مواد[۲] و ۲- وابستگی به مواد[۳]؛ سوء مصرف مواد خطر کمتری دارد اما وابستگی به مواد که اعتیاد[۴] هم گفته می شود، در DSM-IV-TR به صورت وجود مشکلات فراوان در ارتباط با مصرف مواد مشخص می شود و شامل تحمل[۵] یا ترک[۶] است» (ص ۳۷۴).

     

     

    بنا به گفتۀ گرانادو[۷] و همکاران (۲۰۱۳)، مت آمفتامین یک مادۀ محرک اعتیاد آور و محرک شدید سیستم عصبی مرکزی[۸] می­باشد که از گروه داروهای سینتتیک و از نظر شیمیایی به آمفتامین ها تعلق دارد، با این وجود تأثیرش بر سیستم عصبی مرکزی بسیار بیشتر از ترکیبات مادری خود می باشد. این مادۀ به شدت اعتیادآور بر سیستم دوپامینرژیک[۹] مغز اثر می گذارد و بلافاصله پس از مصرف حالتی به نام «فلاش»[۱۰]  یا «راش»[۱۱] (اوج لذت) در فرد ایجاد می شود (اختیاری و همکاران، ۱۳۸۹) که همین امر اشتیاق را برای مصرف دوباره برمی انگیزاند. نام گذاری این دسته از مواد هم روز به روز دچار دگرگونی می شود که این به دلیل ماهیت ساختاری این داروها بوده، به طوری که با اندکی تغییر، داروهای جدیدتری با اثرات متفاوت بر سیستم اعصاب مرکزی تولید می­گردد. سوء مصرف مت آمفتامین (موشک)[۱۲] در دهۀ ۱۹۹۰ به شدت بالا گرفت، برخی برآوردها نشان می دهد که ۷/۴ میلیون نفر در آمریکا زمانی مت آمفتامین را امتحان کرده اند (انگلین[۱۳] و همکاران، ۲۰۰۰، به نقل از کرینگ و همکاران، ترجمه شمسی پور، ۱۳۸۸)، علاوه بر این، بنا به گفته کرینگ و همکاران، مرگ و میر مرتبط با مت آمفتامین بین سال های ۱۹۹۱ و ۱۹۹۴ سه برابر شده است. «آمفتامین های قابل دسترس عمده در ایالات متحده عبارتند از : دکستروآمفتامین[۱۴]، مت آمفتامین[۱۵]، نمک مخلوط دکستروآمفتامین- آمفتامین[۱۶]، و متیل فنیدیت[۱۷]؛ سایر مواد شبه آمفتامین عبارتند از افدرین، پسودوافدرین، و فنیل پروپانولامین (PPA) که در ایالات متحده بدون نسخه برای رفع احتقان بینی مصرف می شوند» (سادوک و سادوک[۱۸] ، ۲۰۰۷، ترجمه رضاعی، ۱۳۸۷، ص۵۰۹).

     

    بنا به گفتۀ هارادا[۱۹] (۲۰۱۲)، تقریباً ۲۲% از جمعیت زندانیان ژاپن در سال ۲۰۰۹ به علت تخلفات مرتبط با قوانین کنترل مواد محرک منجمله مت آمفتامین ها به زندان افتاده اند، و این در حالی است که هنوز هیچ درمان سیستماتیکی برای این جمعیت ابداع نشده است. هارادا در پژوهش خود درمانی را بر اساس مدل درمانی ماتریکس برای زندانیان طراحی و اجرا کرد؛ در این پژوهش، اثربخشی این مدل جدید به اثبات رسید بدین صورت که زندانیان با کسب مهارت های انطباقی بالا توانستند عود مصرف مواد را کاهش دهند.

     

    براساس گفتۀ کرینگ و همکاران (ترجمه شمسی پور، ۱۳۸۸)، «آمفتامین ها از گروه محرک ها[۲۰] هستند که با تأثیر گذاشتن روی مغز و دستگاه عصبی سمپاتیک، هشیاری و فعالیت حرکتی را افزایش می دهند، این مواد، محرک های مصنوعی اند ولی کوکائین محرک طبیعی است که از برگ گیاه کوکا گرفته می شود» (ص ۳۹۴). بر طبق متن بازنگری شده چاپ چهارم کتابچه آماری و تشخیصی اختلالات روانی (DSM- IV- TR)، شیوع وابستگی و سوء مصرف آمفتامین در طول عمر ۵/۱ درصد و نسبت ابتلای مرد به زن یک است (سادوک و سادوک، ترجمه رضاعی، ۱۳۸۷). واکیا و مونتویاب[۲۱] (۲۰۰۹) بیان می دارند که سوء مصرف مت آمفتامین به صورت جهانی درآمده و غذا و داروی خاص تأیید شده ای برای درمان این اختلال وجود ندارد، بنابراین مداخلات روانی، اساس درمان سوء مصرف و وابستگی به مت آمفتامین می باشد. تنها درمان موثر برای این گروه از مواد، درمان های روان شناختی از جمله ماتریکس می باشد. مدل درمانی ماتریکس  اساساً در پاسخ به اپیدمی مصرف کوکائین در دهه ۱۹۸۰ به وجود آمد (اُبرت[۲۲] و همکاران، ۲۰۰۰) و امروزه از این الگوی درمانی برای درمان وابستگی به مت آمفتامین استفاده می شود. راوسون و همکاران (۲۰۰۲) هم بیان می دارند که بر خلاف اپیدمی رو به گسترش این ماده در آمریکا، هیچ درمان فارماکولوژیکی مؤثری که اختلال را درمان کند ابداع نشده است. بر اساس گزارش جهانی دارو[۲۳] (۲۰۱۲، به نقل از گرانادو و همکاران، ۲۰۱۳)، هم اکنون ۵۲-۱۴ میلیون مصرف کنندۀ ترکیبات آمفتامین در سطح جهان وجود دارند که این میزان فراتر از تعداد معتادان به کوکائین و کانابیس (حشیش) شده است. سادوک و سادوک (ترجمه رضاعی، ۱۳۸۷) بیان می دارند که «بر خلاف کوکائین که باید از خارج وارد شود، مت آمفتامین یک داروی صناعی است که می توان آن را در آزمایشگاه های غیرقانونیِ محلی تولید کرد» (ص ۵۰۹).

     

    بر اساس گفتۀ کرینگ و همکاران (ترجمه شمسی پور، ۱۳۸۸)، «بر خلاف سوء مصرف سایر آمفتامین ها که تفاوت های جنسیتی اندکی در آنها دیده می شود، مردان بیش از زنان گرایش به سوء مصرف مت آمفتامین دارند» (ص ۳۹۶). مک کان[۲۴] و همکاران (۲۰۰۸) بیان می دارند که مت آمفتامین ممکن است به سرعت تحمل ایجاد کند؛ بنا به گفته این محققان، علامت های شایع مصرف مزمن این ماده شامل سندرم مفصل آرواره[۲۵]، پوسیدگی شیمیایی دندان[۲۶] (بدون درگیری باکتریایی)، و درد عضلات[۲۷] می باشند. با بهره گرفتن از حیوانات آزمایشی و همچنین نمونه های انسانی، تأثیرات سمی مت آمفتامین در مغز بررسی شده است، بنا به گفتۀ کراسنووا و کادت[۲۸] (۲۰۰۹)، این تأثیرات شامل ۱- آسیب به پایانۀ دوپامینی[۲۹](سامانۀ دوپامینرژیکی) و ۲- از بین رفتن سلول های عصبی تولید کنندۀ دوپامین[۳۰] می باشند؛ بنا به گفته این محققان، تأثیرات سمی طولانی مدت مصرف مت آمفتامین  منجر به آسیب پایانۀ دوپامینی (مانند کاهش نشانگرهای[۳۱] دوپامینرژیکی از قبیل تیروزین هیدروکسی لیز[۳۲] و انتقال دهندۀ دوپامین) بیشر در ناحیۀ استریاتوم (کودیت- پوتامن)[۳۳]، هستۀ قاعده ای دمدار[۳۴]، و کمتر در نواحی قشر مخ، تالاموس، هیپوتالاموس، و هیپوکامپ[۳۵] می شود؛ اسچمیود و بویر[۳۶] (۱۹۹۷، به نقل از گرانادو و همکاران ، ۲۰۱۳) هم بیان می دارند که  از بین رفتن سلول های عصبی تولید کنندۀ دوپامین در ناحیۀ جسم سیاه[۳۷] اتفاق می افتند. بر اساس پژوهش تامپسون[۳۸] و همکاران (۲۰۰۴، به نقل از کرینگ و همکاران، ترجمه شمسی پور، ۱۳۸۸)، «حجم هیپوکامپ در میان مصرف کنندگان دائمی مت آمفتامین کوچکتر بود و این امر با عملکرد ضعیف تر در یک آزمون حافظه همبستگی داشت» (ص ۳۹۶).

     

    به طور کلی، تخریب ناشی از مصرف متامفتامین بیش از سایر مواد مخدر رایج می باشد، لایر[۳۹] و همکاران (۲۰۱۰) بیان می دارند که وابستگی طولانی مدت به آمفتامین ها و منجمله متامفتامین به اختلالاتی در انتشار خونی مغز، اختلالات متابولیسم، و اختلالاتی در مادۀ سفید مغز ارتباط داده شده است؛ ترکیبی از این اختلالات، مکانیزم بیولوژیکی ایجاد می کند که می تواند به صورت بالقوه منجر به اثرات زیانبار اولیه و یا ثانویه بر قشر ماده خاکستری مغز شود. نقص در عملکرد نوروترانسمیترهای[۴۰] مغزی، مثالی از اختلالات متابولیسمی ناشی از مصرف انواع ترکیبات آمفتامین ها می باشد. به عنوان مثال مطالعات زیادی تأثیر متامفتامین را بر دوپامین به اثبات رسانده است که این اثر با آسیب نورونی طولانی مدت (حتی ۳ سال پس از ترک) همراه بوده است (مک کان و همکاران، ۱۹۹۸، به نقل از دیویس[۴۱] و همکاران، ۲۰۰۷). «مرگهای مربوط به مت آمفتامین و پذیرش بخش اورژانس بیمارستان در ارتباط با این مادۀ مخدر رو به افزایش است» (آنجلینا و همکاران، ۲۰۰۰، ص ۱).

     

     

    علاوه بر آسیب پذیری های بیان شده، بنا به گفتۀ شاپتا[۴۲] و همکاران (۱۹۹۸)، افرادی که محرکات غیر قانونی به خصوص کوکائین و مت آمفتامین به کار می برند درگیر رفتارهای جنسی پرخطر که ریسک ابتلاء به ایدز را افزایش می دهند، می شوند. شاپتا و همکاران در پژوهش خود ثابت کردند که درمان این افراد منجر به کاهش یافتن رفتارهای جنسی پرخطر و میزان ابتلاء به ایدز (از طریق کاهش دادن تعداد شرکاء جنسی) می شود.

     

    [۱]-Kring

     

    [۲]- Substance Abuse

     

    [۳]- Dependency

     

    [۴]- Addiction

     

    [۵]-Tolerance

     

    [۶]- Withdrawal

     

    [۷]-Granado

     

    [۸]- Central Nervous System (CNS) Stimulant

     

    [۹]-Dopaminergic System

     

    [۱۰]-Flash

     

    [۱۱]-Rush

     

    [۱۲]- Sky rocketed

     

    [۱۳]-Anglin

     

    [۱۴]- Dexedrine

     

    [۱۵]- Desoxyn

     

    [۱۶]- Adderall

     

    [۱۷]- Ritalin

     

    [۱۸]- Sadock and Sadock

     

    [۱۹]-Harada

     

    [۲۰]- Stimulants

     

    [۲۱]-Voccia and Montoyab

     

    [۲۲]-Obert

     

    [۲۳]-UNODC “World Drug Report”

     

    [۲۴]-McCann

     

    [۲۵]- Temporomandibular Joint Syndrome (TMJS)

     

    [۲۶]- Dental Erosion

     

    [۲۷]- Myofascial Pain

     

    [۲۸]-Krasnova and Cadet

     

    [۲۹]- Dopamin Terminal Damage

     

    [۳۰]- Dopamine Neuronal Body Loss

     

    [۳۱]-Markers

     

    [۳۲]- Tyrosine Hydroxylase (TH)

     

    [۳۳]- Striatum (Caudate-Putamen)

     

    [۳۴]-Caudate Basal Ganglia (Caudate nucleus)

     

    [۳۵]- Hippocampus

     

    [۳۶]- Schmued and Bowyer

     

    [۳۷]- Substantia Nigra Pars Compacta (SNpc)

     

    [۳۸]-Thompson

     

    [۳۹]-Lawyer

     

    [۴۰]-Neurotransmitters

     

    [۴۱]-Davis

     

    [۴۲]-Shoptaw

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:04:00 ب.ظ ]




  • تحقیقات زیادی نشان می دهند که تمرین های مراقبه از قبیل ذهن آگاهی برای جلوگیری از اعتیاد و نیز  در درمان آن موثر هستند. بوئن و همکاران (۲۰۰۹) بیان می دارند که ذهن آگاهی از طریق افزایش آگاهی، تنظیم و تحمل عوامل بالقوه ای که منجر به عود مصرف می شوند، توانایی مقابله با محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد[۱] منتهی به عود را افزایش می دهد و چرخه اتوماتیک قبلی رفتارهای سوء مصرف مواد را قطع می کند. لارمیر[۲] و همکاران (۱۹۹۹) بر این عقیده اند که ذهن آگاهی یعنی قبول زمان حال، در حالیکه اعتیاد خواسته تکراری برای اجتناب از زمان حال است که منتهی به برانگیختن انگیزه برای سوء مصرف مواد می شود. در جریان عود مصرف، آگاهی و قبولی[۳] که به وسیله ذهن آگاهی تقویت شده است ممکن است به تشخیص و کاهش سرزنش، احساس گناه، و تفکر منفی که باعث افزایش خطر عود مصرف می شود، کمک کند (برزلین و همکاران، ۲۰۰۲).

     

    پایان نامه

     

    در تحقیقی که توسط تیزدیل و همکاران (۱۹۹۹،  به نقل از برزلین و همکاران، ۲۰۰۲) صورت گرفت، یک تحلیل پردازش اطلاعات[۴] از عود مصرف مواد به صورت زیر ارائه شده است:

     

    تمرین های ذهن آگاهی از طریق افزایش آگاهی و توجه یا حساسیت زایی[۵] به الگوهای افکار و هیجاناتی که به صورت بالقوه باعث هدایت به عود مصرف می شود و همچنین حساسیت زدایی[۶] از محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد به خصوص عاطفۀ منفی (از طریق درگیری کامل با محرکهای عاطفه منفی) به جلوگیری از عود مصرف کمک می کنند. در واقع این تحلیل پردازش اطلاعات، دو مسیر اساسی را برای مصرف مواد تشخیص می دهد: ۱- نیمه هوشیار[۷] (فعال شدن شبکۀ حافظه[۸] مرتبط به مواد) ۲- هوشیار[۹] (خودکارآمدی و انتظارات پیامد[۱۰])؛ دو روشی که به وسیلۀ آنها ذهن آگاهی می تواند توانایی پاسخ دادن به صورت انعطاف پذیر و با آگاهی بالا در چالش با عاطفۀ منفی را افزایش و احتمال عود مصرف را کاهش دهد. این مطلب بدین معنی است که حساسیت زایی توجه به فرایندهای نیمه هوشیار و حساسیت زدایی هیجان (تحمل عاطفۀ منفی و شناخت های منفی) که هوشیار است، منجر به جلوگیری از عود مصرف مواد می شود.
    پایان نامه

     

    بر اساس گفتۀ بلیک[۱۱] و همکاران (۲۰۱۱)، مراقبۀ ذهن آگاهی از انواع عملکردهای شناختی سطح بالاست که می تواند سوء مصرف مواد را تحت الشعاع خود قرار دهد. امروزه درمان بر پایۀ ذهن آگاهی در انواع مختلفی از اختلالات روانی راه پیدا کرده است، این درمان ها شامل افسردگی اساسی، اختلال اضطراب منتشر، اختلال شخصیت مرزی، اختلال خوردن، اختلال استرس پس از سانحه، و سوء مصرف مواد است (کومار و همکاران، ۲۰۰۸). چندین مطالعه کارآمدی مداخلات روانی بر پایۀ ذهن آگاهی را در جلوگیری از افسردگی اساسی، اضطراب، روان پریشی، مشکلات تصویر بدن[۱۲]، و سوء مصرف مواد را هم در جمعیت بالینی و هم غیربالینی نشان داده اند (چمبرز و همکاران، ۲۰۰۹).

     

    مراقبۀ ویپاسانا[۱۳] ، تمرینی بودایی بر پایۀ ذهن آگاهی، جایگزینی است برای افرادی که نمی خواهند در درمانهای اعتیاد سنتی شرکت جویند و یا در این درمانها موفق نبوده اند (بوئن و همکاران، ۲۰۰۶). به طور کلی، امروزه از مهارت های ذهن آگاهی به عنوان روشی برای مقابله کردن با تحریکاتی که باعث عود مصرف می شوند، استفاده می شود.

     

     

     

    ۲-۲-۴-۲ اعتیاد و استرس

     

    در بین عواملی که در شروع مصرف مواد و عود ذکر شدند، بعضی مهمتر از بقیه می باشند به عنوان مثال استرس که از فاکتورهای خطرزا می باشد، عامل مهمی در عود مصرف مواد است. محققان مختلفی نقش مهم استرس را در روی آوری به اعتیاد و عود مصرف آنها به اثبات رسانده اند. به عنوان مثال نتایج تحقیقی که توسط سینها[۱۴] و همکاران (۲۰۰۸) انجام گرفت، نشان داد که مکانیزم هایی که به استرس مربوطند در ابتلا به اعتیاد و عود آنها به عنوان اختلالات مزمن، سرنوشت سازند. به طور طبیعی، فعال شدن دو سیستم مرتبط یعنی سیستم نورواندوکرین[۱۵] و سیستم عصبی خودمختار[۱۶] در پاسخ بیولوژیکی به استرس در انسانها عمل می کند بدین صورت که این دو سیستم بدن را برای عمل مهیا می کند؛ جزء اصلی برای کنترل استرس در سیستم نورواندوکرین، محور هیپوتالاموس- هیپوفیز- آدرنال[۱۷] HPA است (پاتچو و پاتچو[۱۸]، ۲۰۰۶). به گفتۀ بِرِوِر[۱۹] و همکاران (۲۰۰۹)، استرس در «اختلالات سوء مصرف مواد»[۲۰] عامل مهمی به شمار می رود. حوادث استرس زا و آشفتگی های روانی مکرر در بین افرادی که «اختلالات سوء مصرف مواد» دارند، به عنوان دلایل عود مصرف مواد ذکر شده اند (والاس[۲۱]، ۱۹۸۹، به نقل از بِرِوِر و همکاران، ۲۰۰۹). در کل، مدارک قابل ملاحظه ای وجود دارند که بیان می دارد زمانی که افراد پاک شده از مواد، در معرض استرس قرار می گیرند حالت برانگیختگی رو به گسترشی مانند القاء شدن به وسیلۀ محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد، در آنها به وجود می آید (بِرِوِر و همکاران، ۲۰۰۹). در کل به خوبی مشخص شده است که استرس، پیش آگهی آشفتگی های روانی می باشد (چنگ[۲۲]، ۲۰۰۱، به نقل از موریسون و اُکانر، ۲۰۰۵).

     

     

     

    ۲-۲-۵  درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» یا MBSR

     

    درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی»[۲۳] توسط جان کابات- زین[۲۴] ابداع شده است. این درمان هم اکنون در بیش از ۲۴۰ بیمارستان و کلینیک در آمریکا  و کشورهای خارجی آموزش داده می شود (آپل و کیم آپل، ۲۰۰۹). رویکرد کابات- زین برای درمان سوء مصرف مواد شامل وارسی بدن (فن آگاهی از بدن)، یکسری از تغییرات عمدی را در بر می گیرد که در آغاز بر کل بدن و سپس بر هر بخشی از بدن در یک شیوۀ بدون داوری متمرکز می شود (کابات- زین، ۱۹۹۰، به نقل از زگیرسکا و همکاران، ۲۰۰۹ ). این درمان یک مداخلۀ درمانی ۸ هفته ای است که شرکت کنندگان هفته ای یکبار برای تقریباً ۵/۲ ساعت به اضافۀ یک روز کامل ملاقات می شوند. در این درمان گرچه تکنیک ذهن آگاهی به صورت خالص و بدون کاربرد دیگر درمان های تکمیلی استفاده می شود، اما در خود مداخلات شناختی، رفتاری و آموزشی- روانی را دارا است (دیمیدجیان و لینهان[۲۵]، ۲۰۰۳؛ رومر و اورسیلو[۲۶]، ۲۰۰۳).

     

    کابات- زین تعریف خود از ذهن آگاهی را به صورت مفهوم سازی کیفی ارتقا بخشید و نشان داد که چگونه یک فرد از سلامت خود در فرایند ذهن آگاهی مراقبت کند (کابات-زین، ۱۹۹۰). کابات زین در ۱۹۹۰ ذهن آگاهی را به عنوان آگاهی قضاوتی لحظه به لحظه تعریف می کند، او در سال ۱۹۹۴ توجه کردن به اهداف در حال حاضر به شیوه خاص و به صورت غیر قضاوتی را ذهن آگاهی می داند و در سال ۲۰۰۳ تعریف خود را کامل تر کرده و ذهن آگاهی را نوعی از آگاهی می داند که از طریق توجه به اهداف واقعی و بودن در زمان حال، بدون قضاوت راجع به تجربیات آشکار لحظه به لحظه پدیدار می گردد (کابات-زین، ۲۰۰۳).  شاپیرو[۲۷] و همکاران (۱۹۹۸) با افزودن ۵ کیفیت به ۷ کیفیت  مطرح شده از سوی کابات زین، مجموع آن ها را به ۱۲ کیفیت رسانیدند، این کیفیت ها عبارتند از: غیر قضاوتی، پذیرش، صبر، اعتماد، بازبودن، رها سازی، آرامی، سخاوت، همدلی، سپاسگزاری، مهربانی عاشقانه، و ملایمت (به نقل از آذرگون و همکاران، ۱۳۸۸).

     

    هیمل اشتین[۲۸] (۲۰۱۱) بیان می دارد که درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» تاریخی طولانی از تحقیق دارد و در کاهش استرس و افزایش سلامتی روانی در جمعیت های مختلف در طول ۳ سال گذشته، ثبات نشان داده است. همچنین ثابت شده است که کاربرد این درمان باعث کاهش یافتن کورتیزول[۲۹] بزاق (که نوعی واکنش به استرس می باشد) شده است ( کارلسون[۳۰] و همکاران، ۲۰۰۴). در کل، مطالعات جدید مراقبۀ ذهن آگاهی بر اساس رویکرد اصلی کابات- زین را برای درمان سوءمصرف مواد و نیز افسردگی، اضطراب و درد به کار برده اند (کابات-زین، ۱۹۹۰).

     

    محققانی دیگری از قبیل گراسمَن و همکاران (۲۰۰۴)، گریسون و همکاران (۲۰۱۱)، اسپکا و همکاران (۲۰۱۱)، و گرامر و همکاران (۲۰۱۲) هم در پژوهش های خود به نتایج مثبت درمان MBSR بر افزایش سلامتی در آزمودنی ها دست یافتند.

     

     

     

    [۱]- Triggers

     

    [۲]-Larmier

     

    [۳]- Awareness and Acceptance

     

    [۴]- Information Proccesing Analysis

     

    [۵]- Sensitization

     

    [۶]- De-Sensitization

     

    [۷]- Preconscious

     

    [۸]- Memory Net

     

    [۹]- Conscious

     

    [۱۰]- Outcome Expectancies

     

    [۱۱]-Blake

     

    [۱۲]- Body Image

     

    [۱۳]- Vippassana Meditation (VM)

     

    [۱۴]-Sinha

     

    [۱۵]- Neuroendocrine

     

    [۱۶]- Autonomic Nervous System

     

    [۱۷]- Hypothalamus-Pituitary-Adrenal Axis (HPA Axis)

     

    [۱۸]-Patchev and Patchev

     

    [۱۹]-Brewer

     

    [۲۰]- Substance Use Disorders (SUDs)

     

    [۲۱]-Wallace

     

    [۲۲]-Cheng

     

    [۲۳]- Mindfulness-Based Stress Reduction (MBSR)

     

    [۲۴]- Joan Kabat-Zinn

     

    [۲۵]-Dimidjian and Linehan

     

    [۲۶]-Roemer and Orsillo

     

    [۲۷]-Shapiro

     

    [۲۸]-Himelstein

     

    [۲۹]- Cortisol

     

    [۳۰]-Carlson

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:03:00 ب.ظ ]




  • تفکر در بارۀ مشکلاتمان، بدون شک، روشی مؤثر در حل مسائل است. اگر ما در پی آن هستیم که با یکی از جریانات زندگیمان انطباق پیدا کنیم، در بارۀ آن فکر می کنیم، راه حل های مختلف را مرور می کنیم، و سپس یکی از آنها را انتخاب می کنیم. ولی بعضی اوقات، ما در مرحلۀ تفکر در بارۀ مسئله باقی می مانیم و دورتر نمی رویم و این امر بیشتر زمانی می افتد که افکار ما منفی باشند. واتکینز و مولدز[۱] (۲۰۰۵) نشخوارفکری را افکار مربوط به احساس غم می دانند و از آن تحت عنوان نشخوار فکری غم یاد می کنند.

     

    نشخوار فکری با افکار منفی تفاوت دارد، پاپا جورجیو و ولز در سال ۲۰۰۱ در مطالعه ای نشان دادند که افکار خودآیند منفی[۲]، ارزیابی های کوتاه و مختصری از شکست ها در بیماران افسرده اند، در حالی که نشخوار فکری، زنجیره ای طولانی از افکار تکراری، چرخان، و خود متمرکز و پاسخی به افکار منفی اولیه است (پاپاگورجیو و ولز[۳]، ۲۰۰۱). نالن هاکسما عوامل نشخوار فکری را در والدین بیش کنترل کننده، وجود سابقه آزار جنسی، هیجانی و جسمی از دوران کودکی به عنوان عوامل معنادار در شکل گیری سبک نشخوار فکری معرفی کرده اند (نالن- هاکسما و دیویس، ۱۹۹۹، به نقل از آذرگون و همکاران، ۱۳۸۸).

     

    نشخوار فکری بر روی توانایی های طبیعی و انطباقی ذهن تأثیر می گذارد و منجر به مشکلات روانی بیشتر می شود، به عنوان مثال هولگین[۴] (۲۰۱۰) بیان می دارد که نشخوار فکری فرایندی توانا است که بر روی ظرفیت شناختی[۵] افراد تاثیر می گذارد و چالشی می شود که بعضی از افراد نمی توانند از اثرات منفی آن (از قبیل خستگی، استرس و اضطراب) بهبود یابند و یا بنا به گفتۀ آپتون (۲۰۱۱)، نشخوار فکری باعث شدید شدن و ماندگاری خلق منفی[۶]، تخریب تمرکز، تخریب حافظه و اختلال در حل مسئله می شود و انگیزه را برای رفتار ابزاری[۷] کم می کند و پیش بین شروع دوره های[۸] افسردگی در آینده است. مطالعات دیگری نشان داده اند که نشخوار فکری باعث خلق منفی پایدار، گسترش شناختهای منفی[۹]، و کاهش توانایی حل مسئله در آزمودنی های افسرده می شود (واتکینز و مولدز، ۲۰۰۵). بدبینی فزاینده به زندگی از دیگر عواقب نشخوار فکری است به عنوان مثال آزمایشات تجربی نشان داده اند که زمانی که به آزمودنی ها نشخوار فکری القاء می شود، آنها برای حوادث زندگی و یا مشکلات بین فردی توضیحات منفی بیشتری ارائه می دهند و همچنین در باره حوادث مثبت آینده بدبین تر هستند تا افرادی که «حواس پرتی»[۱۰] به آنها القا می شود (لیوبومیرسکی[۱۱] و نالن هاکسما، ۱۹۹۵، به نقل از موریسون و اُکانر،  ۲۰۰۸).

     

     

    نشخوار فکری از زمرۀ سبک های انطباقی[۱۲] شمرده می شود که بیشتر به منظور انطباق با هیجانات به کار برده می شود. اسپایکر[۱۳] (۲۰۱۱)، سبک های انطباقی را به سبک انطباقی متمرکز بر هیجان[۱۴]، سبک انطباقی متمرکز بر مسئله[۱۵]، و استراتژی انطباقی اجتناب[۱۶] تقسیم بندی کرد و در تحقیقش به این نتیجه رسید که سبک انطباقی متمرکز بر هیجان به صورت مثبت با نشخوار فکری هم پوشی دارد. البته ناگفته نماند که نشخوار فکری متمرکز بر هیجان ویژگی انطباقی و غیر انطباقی دارد. ترینور[۱۷] و همکاران (۲۰۰۳، به نقل از رود[۱۸]، ۲۰۱۱) بیان می دارند که جزء انطباقی نشخوار فکری «به اندیشه فرو رفتن»[۱۹]  می باشد که به معنی تلاش شناختی و ارادی روی حل مسئله به منظور حفظ و برگرداندن خلق است و جزء غیرانطباقی آن «منفعلانه نشستن و فکر کردن»[۲۰] و یا تمرکز بر علائم افسردگی می باشد.

     

     

     

    ۲-۲-۶-۱ نشخوار فکری و استرس

     

    در مورد ارتباط نشخوار فکری  (متغیری در تحقیق) و استرس باید گفت که در واقع ایندو لازم و ملزوم یکدیگرند. در توضیح این لازم و ملزوم بودن، گاستلا[۲۱] ، ۲۰۰۶ (به نقل از اسپایکر ، ۲۰۱۱) بیان می دارد که نشخوار فکری، افکاری تکراری هستند که روی موقعیت های مشکل ساز تمرکز می کنند و خود به طور اختصاصی منبعی برای استرس در زندگی فرد می شود و یا  ونزلاف و لوکستان[۲۲] (۲۰۰۳) بیان می دارند که  تلاش برای اجتناب از افکار ناخوشایند در مواجهه با عوامل استرس زا، باعث عود این افکار و نشخوار فکری بیشتر و بدخلقی می شود.

     

    در رابطه با ارتباط بین نشخوار فکری و استرس تحقیقات زیادی صورت گرفته که همگی نشان دهندۀ ارتباط تنگاتنگ این دو متغیر می باشند. گفته می شود که نوعی از نشخوار فکری در پاسخ به استرس شکل می گیرد و نشخوار فکری هم متعاقباً منجر به استرس بیشتر می شود. بنا به گفتۀ آپتون (۲۰۱۱)، انواع متفاوت نشخوار فکری شامل نشخوار فکری با محتوی عصبانیت[۲۳]، نشخوار فکری با محتوی افسردگی[۲۴]، نشخوار فکری در پاسخ به استرس[۲۵]، نشخوار فکری با محتوی اضطراب[۲۶]، نشخوار فکری با محتوی درگیری های بین فردی[۲۷]، و نشخوار فکری پس از حادثه[۲۸] است.

     

    مفهوم نشخوار فکری در پاسخ به استرس به این موضوع اشاره دارد که نشخوار فکری (بصورت استنتاج منفی از حوادث) که بدنبال حوادث استرس زای زندگی شکل می گیرد، منجر به سبک شناختی منفی[۲۹] (عامل شروع سوء مصرف مواد و افسردگی) می شود (روبینسون و آلوی[۳۰]، ۲۰۰۳، به نقل از رود، ۲۰۱۱).

     

    مطالعات دیگر، ارتباط تجربی بین نشخوار فکری و طولانی شدن برانگیختگی فیزیولوژیکی (مشخصۀ استرس) را به اثبات رسانده اند (گلین[۳۱] و همکاران، ۲۰۰۲) و یا  مطالعات نشان داده اند که نشخوار فکری در پاسخ به استرس باعث برانگیختگی روانی ممتد می شود که با افزایش فشار خون، افزایش ضربان قلب، و کاهش آر. اس.آ  [۳۲] (تغییرات طبیعی ضربان قلب در طول چرخۀ تنفسی) خود را نشان می دهد (کِی[۳۳] و همکاران، ۲۰۰۸). گذشته از مرتبط بودن استرس و نشخوار فکری به هم، محققان آنها را پیش بینی کنندۀ مشکلات روانی و اجتماعی می­دانند. نتایج تحقیقی که به وسیلۀ موریسون و اُکانر[۳۴] (۲۰۰۸) انجام گرفت، نشان داد که بین نشخوار فکری و استرس ارتباط وجود دارد و ایندو پیش بینی کنندۀ آتی آشفتگی های روانی از قبیل بدخلقی، ناامیدی و افکار خودکشی هستند، این محققان بیان می دارند که نشخوار فکری یا سبک پاسخ نشخواری پیش بینی کننده اختلال در عملکرد اجتماعی است و این اختلال در حضور استرس بیشتر خواهد شد.

     

    [۱]-Watkins and Moulds

     

    [۲]- Negative Autonomic Thoughts

     

    [۳]-Papageorgiou and Wells

     

    [۴]-Holguin

     

    [۵]- Cognitive Capacity

     

    [۶]- Negative Mood

     

    [۷]- Instrumental Behavior

     

    [۸]-Episode

     

    [۹]- Negative Cognitions

     

    [۱۰]- Distraction

     

    [۱۱]-Lyubomirsky

     

    [۱۲]- coping Styles

     

    [۱۳]-Spiker

     

    [۱۴]- Emotion-Focused Coping

     

    [۱۵]- Problem-Focused Coping

     

    [۱۶]- Avoidant-Focused Strategy

     

    [۱۷]-Trinor

     

    [۱۸]-Rood

     

    [۱۹]- Reflective Pondering

     

    [۲۰]- Brooding Rumination

     

    [۲۱]- Gastla

     

    [۲۲]- Wenzlaff and Luxton

     

    [۲۳]- Angry Rumination

     

    [۲۴]- Depressive Rumination

     

    [۲۵]- Stress-Reactive Rumination

     

    [۲۶]- Anxious Rumination

     

    [۲۷]- Rumination on Interpersonal Offenses

     

    [۲۸]- Post-Event Rumination

     

    [۲۹]- Negative Cognitive Style

     

    [۳۰]-Robinson and Alloy

     

    [۳۱]-Glynn

     

    [۳۲]- Respiratory Sinus Arrhythmia (RSA)

     

    [۳۳]-Key

     

    [۳۴]- Morrison and O’connor

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:02:00 ب.ظ ]




  • تنظیم هیجانی

     

    راهبردهای تنظیم هیجان شامل نه راهبرد مقابله ای شناختی[۱] متفاوت، یعنی خود ملامت گری، پذیرش و عینیت بخشی، نشخوار فکری، تمرکز مجدد مثبت، تمرکز مجدد روی برنامه ریزی، ارزیابی مجدد مثبت، تسهیل حادثه از طریق کل نگری، فاجعه سازی، و سرزنش دیگران می شود (گارنفسکی[۲] و همکاران، ۲۰۰۲). آمستادتر[۳] (۲۰۰۸) بیان می دارد که تنظیم هیجان وجه ذاتی گرایش های پاسخ های هیجانی است. در واقع ساختار تنظیم هیجانی از مفهوم وسیعتر «انطباق»[۴] تکامل یافته است و به معنی کاربرد استراتژی های شناختی و رفتاری به منظور تنظیم شدت، طول و بیان عواطف می باشد (تامپسون، ۱۹۹۴، به نقل از لی مولت، ۲۰۱۲). به طور کلی، ترکیبی از فرایندهای فیزیولوژیکی، رفتاری، و شناختی فرد را قادر می سازد تا تجربه و ابراز هیجانات منفی و مثبت را تنظیم نماید (بریجز و همکاران، ۲۰۰۴).

     

    نقش تنظیم هیجانی و چگونگی تأثیر آن بر زندگی ما موضوع تحقیقات اخیر زیادی بوده است. از منظر عملگرایان معاصر[۵]، نقش های مهم هیجانات شامل مهیا کردن پاسخهای رفتاری ضروری، تعدیل تصمیم گیری، تقویت حافظه برای حوادث مهم، و تسهیل روابط بین فردی می باشد، با این وجود هیجانات می توانند غیر از کمک کننده بودن، آسیب رسان هم باشند وقتیکه در زمان نامناسب و با شدت نامناسب ایجاد شوند (گراس و تامپسون[۶]، زیر چاپ). دیاموند و آسپینوال[۷] (۲۰۰۳) بیان می دارند که تنظیم هیجانی پیش نیازی مهم برای بسیاری از کارکردهای روانی- اجتماعی فرد نظیر پردازش شناختی[۸]، رفتارهای کاوشگری[۹]، توانایی اجتماعی و حل مسئله محسوب می شود. از منظر تکاملی، در اواخر کودکی و اوایل نوجوانی، توانایی های شناختی پیچیده باعث ایجاد فرم های جدید تنظیم هیجانی در افراد می شود (گراس و مونوز[۱۰]، ۱۹۹۵).

     

    آدرس سایت برای متن کامل پایان نامه ها

     

    بنا به گفتۀ لی مولت (۲۰۱۲)، برخی از استراتژیهای تنظیم هیجانی بر پیش آیندها[۱۱] تمرکز دارند مانند انتخاب موقعیت، تغییر موقعیت، و یا افزایش تمرکز؛ در مقابل دیگر استراتژیهای تنظیم هیجانی بر پاسخ[۱۲] تمرکز دارند، زیرا آنها بعد از هیجان آغاز شده به کار می روند مانند «نشخوار فکری» و «حواس را پرت کردن» که نوعی تمرکززدایی است. تحقیقات نشان داده اند که تنظیم هیجان، سازگاری مثبت را پیش بینی می نماید (یو[۱۳] و همکاران، ۲۰۰۶). ظرفیت برای تنظیم هیجانات، به عنوان محور سلامتی ذهن تعریف شده است و این امر ظرفیت فرد را برای کار کردن، ارتباط با دیگران، و لذت و شادی را تعیین می کند (گراس و مونوز، ۱۹۹۵). روی هم رفته چندین تحقیق نشان داده اند که تنظیم هیجانی عنصر اصلی در سلامت روان است و مشکلات در این زمینه با انواع زیادی از آسیب ها ی روانی همراه است (دیویدسون[۱۴]، ۲۰۰۰). مشخص شده است که شمار زیادی از اختلالات روانی در هستۀ خود، اختلال در تنظیم هیجانات را دارند. در بیش از نیمی از اختلالات محور یک و تمام اختلالات محور دو، مشکلات و نقصان های مربوط به تنظیم هیجانات تشخیص داده شده است (رِپِتی[۱۵] و همکاران، ۲۰۰۲). در واقع اکثر اختلالات روانی به بی ثباتی عاطفی و اختلال در تنظیم هیجانی ربط داده شده است (کونیگزبرگ[۱۶] و همکاران، ۲۰۰۲). گارنفسکی و کراییج[۱۷] (۲۰۰۹) بیان می دارند که تحقیقات نشان دهندۀ ارتباط بین راهبردهای تنظیم هیجانی و پریشانی روان شناختی است. حیدریی و همکاران (۱۳۸۹) هم در پژوهش خود به ارتباط بین دشواری های تنظیم هیجانی و داشتن روابط اجتماعی سالم منجمله رضایت زناشویی پی بردند.

     

    در مورد ارتباط بین تنظیم هیجانی و اعتیاد تحقیقات زیادی صورت گرفته که نتایج مشابهی را در پی داشته است. به طور کلی، اشخاصی بر این عقیده اند که اختلال در تنظیم هیجانی یک همایندی عمومی و رایج در سوء مصرف مواد و اختلالات سلامت روان است (لینهان و دیمف[۱۸]، ۱۹۹۷، به نقل از برزلین و همکاران، ۲۰۰۲). و یا عزیزی و همکاران (۱۳۸۹)، در پژوهش خود به ارتباط بین تنظیم هیجانی و میزان مصرف سیگار پی بردند. از نظر فیزیولوژیکی هم بین مصرف مواد و اختلال در تنظیم هیجانی ارتباط یافت شده است، آنتون[۱۹] (۲۰۰۱) از یافته های پژوهشی مختلف به این نتیجه رسیده است که داروهای روان گردان از قبیل مت آمفتامین بر سامانۀ دوپامینرژیک[۲۰] (مسیر مزولیمبیک[۲۱] آن در ایجاد پاداش هیجانی مصرف مواد نقش دارد) که پاسخ های هیجانی را تنظیم می کند، تأثیر می گذارد.

     

    محققان با بررسی جراحات مغزی در حیوانات و یا مواردی از اختلالات نورولوژیکی در انسان به ارتباط بین نواحی خاصی از مغز و تنظیم هیجانی و ارتباط آنها با اعتیاد پی برده اند. به عنوان مثال نشان داده شده است که قشر مخ حدقه ای[۲۲] و قشر پیش پیشانی بطنی داخلی[۲۳]  در ارزیابی هیجانات و کنترل حالت های درونی نقشی مهمتر از دیگر قسمتهای قشری را ایفا می کنند (هرویگ[۲۴] و همکاران، ۲۰۰۷).  اشتین[۲۵] (۲۰۰۸) هم در تحقیقش به نتایج مشابهی رسیده است:

     

    افرادی که جراحتهای کاهش دهنده فعالیت قشر پیش پیشانی[۲۶] و یا جراحتهای افزایش دهنده فعالیت دستگاه لیمبیک[۲۷] (مانند تشنج ها[۲۸]) را دارند و یا افرادی که مبتلا به اختلالات روانی خاص مانند سوء مصرف مواد هستند، حالتهای عاطفی بالا[۲۹] (نقص در تنظیم هیجانات) و از بین رفتن کنترل روی این حالتهای عاطفی را تجربه می کنند. او بیان می دارد که مسیر قشری- لیمبیک[۳۰] نقش کلیدی در تنظیم هیجانات دارد، به عنوان مثال در آزمایشی، آزمودنی هایی که فعالیت بالا در قشر پیش پیشانی بطنی داخلی و فعالیت پایین در سیگنال های آمیگدال[۳۱] در زمان انجام تکلیف تنظیم هیجانی داشتند، کورتیزول خون آنها در طول روز کاهش زیادی را نشان داد. (ص ۱۹۶)

     

    با توجه به مطالب گفته شده و نقش مهم تنظیم هیجانی، تقویت این متغیر درمانی، هدف درمان های متفاوتی قرار گرفته است. به عنوان مثال، بنا به گفتۀ برکینگ و همکاران (۲۰۰۸)، نتایج حاصل از تحقیقات در مورد تنظیم هیجانی منجر به وارد شدن آموزش های مربوط به این متغیر به صورت آشکار و غیرآشکار در درمانهای شناختی رفتاری شده است. آکسلراد[۳۲] و همکاران (۲۰۱۱) هم کشف بیشتر نقش بالقوۀ تنظیم هیجانی را به عنوان مکانیزم تغییر در مداخلات کلینیکی توصیه می کنند، بنا به گفتۀ این محققان، بر اساس یافته های متعدد، از آنجائیکه علت و ابقاء بعضی از اختلالات روانی از قبیل وابستگی به مواد و اختلال شخصیت مرزی به تنظیم هیجانات مرتبط می باشند، ارزیابی بیشتر در مورد تنظیم هیجانی برای مطالعات آینده پیشنهاد می شود.

     

     

     

     

    ۲-۲-۷-۱ تنظیم هیجا نی و استرس

     

    بین استرس و تنظیم هیجانی، رابطه ای متقابل وجود دارد. به عنوان مثال، محققان بیان می کنند که ریسک ابتلا به افسردگی نه تنها از پاسخ آغازین افراد به استرس ایجاد می شود بلکه از مشکل در تنظیم هیجانی (حالت هیجانی که پس از استرس می آید) ایجاد می شود (نالن هاکسما و همکاران، ۲۰۰۸، به نقل از لی مولت ، ۲۰۱۲). از سویی، به گفتۀ گراس (۲۰۰۲، b)، تنظیم هیجان سازگارانه با عزت نفس و تعاملات اجتماعی مثبت مرتبط است و افزایش در فراوانی تجربۀ هیجانی مثبت باعث مراقبۀ مؤثر با موقعیت های استرس زا می شود.

     

     

     

    ۲-۲-۷-۲  تنظیم هیجانی و نشخوار فکری

     

    بین تنظیم هیجانی و نشخوار فکری ارتباط وجود دارد، در واقع گفته می شود که نشخوار فکری نوعی تنظیم هیجانی ناسازگارانه است. بنا به گفتۀ هیز و فلدمن (۲۰۰۴)، مشکلات در تنظیم هیجانی می تواند فرمهای گوناگون از قبیل اجتناب/ بیش درگیری (مانند نشخوار فکری، نگرانی، وسواس های ذهنی[۳۳] ، ولع مصرف مداوم مواد مخدر، انگیزه قوی، تحریکات شدید و رفتارهای وسواسی[۳۴] را به خود بگیرد و یا فرد را درگیر تجربیات مثبت (مانند بلندپروازی ها[۳۵] که با ماجراجویی، ریسک کردن، چالش جویی و حتی موفقیت در ارتباط است) کند. از سویی بنا به گفتۀ مارلات[۳۶] (۱۹۹۴، به نقل از هیز و فلدمن، ۲۰۰۴) تصور می شود که اعتیاد راهی برای نگه داری هم بلندپروازی های زندگی و هم راهی برای جلوگیری از قهقرایی های[۳۷] زندگی است. افراد با مهارت کمتر در تنظیم هیجانی ممکن است بین کم یا بیش درگیری مردد باشند، تصور می شود که نشخوار فکری که نوعی بیش درگیری است وسیله ای برای پرت کردن حواس از مشکلات واقعی زندگی باشد (جکوبسون[۳۸] و همکاران، ۲۰۰۱). رضوان و همکاران، (۱۳۸۵) در پژوهش خود به ارتباط مثبت بین تنظیم هیجانی و شادکامی و نشخوار فکری پی بردند.

     

    محققان دیگری نشخوار فکری را نوعی عکس العمل هیجانی می دانند که در صورت کاربرد نابجا می تواند منجر به مشکلات روانی شود، به عنوان مثال چمبرز و همکاران (۲۰۰۹) بر این عقیده اند که عکس العمل های هیجانی از قبیل نشخوار فکری (برای مدیریت افسردگی) و یا نگرانی (برای کاهش اضطراب)، در صورتی که بصورت ناهشیارانه و تنظیم نشده اجازۀ بروز داده شوند، ممکن است در موقعیت های خاص مشکل ساز شوند. دروال[۳۹] (۲۰۰۸)، در تحقیقی که اثرات نشخوار فکری را می سنجید، به این نتیجه رسید که تضعف در تنظیم و کنترل خلق منفی (با به کارگیری استراتژی های انطباقی) با نشخوار فکری و علائم افسردگی همراه است. بنا به گفتۀ اسپایکر (۲۰۱۱)، سبک انطباقی متمرکز بر هیجان[۴۰] به صورت مثبت با نشخوار فکری هم پوشی دارد.

     

    بر اساس DSM-IV-TR، «یکی از ملاک های تشخیصی سوء مصرف مواد مخدر منجمله مت آمفتامین،  مشکلات پایدار یا عود کنندۀ اجتماعی یا بین فردی (ناشی از تأثیرات ماده) و همچنین از ملاک های تشخیصی وابستگی به مواد مخدر، مشکلات روان شناختی و جسمی مستمر و عود کننده از قبیل افسردگی می باشند» (سادوک و سادوک، ترجمه رضاعی، ۱۳۸۷، ص ۴۷۸) که این ملاک ها به احتمال زیاد با آسیب پذیری های ناشی از نشخوار فکری و تضعیف تنظیم هیجانی در ارتباط هستند.

     

     

     

    [۱]- Cognitive Coping Strategy

     

    [۲]-Garnefski

     

    [۳]-Amstadter

     

    [۴]- Coping

     

    [۵]- Contemporary Functionalist

     

    [۶]-Gross and Thompson

     

    [۷]-Diamond and Aspinwall

     

    [۸]- Cognitive Process

     

    [۹]- Seeking Behaviors

     

    [۱۰]-Gross and Munos

     

    [۱۱]- Antecedent-Focused

     

    [۱۲]- Response-Focused

     

    [۱۳]-Yoo

     

    [۱۴]-Davidson

     

    [۱۵]-Repetti

     

    [۱۶]-Koenigsberg

     

    [۱۷]-Garnefski and Kraaij

     

    [۱۸]-Linehan and Dimeff

     

    [۱۹]-Anton

     

    [۲۰]- Dopaminergic Terminals

     

    [۲۱]- Mesolimbic

     

    [۲۲]- Orbitofrontal Cortex

     

    [۲۳]- Ventromedial PFC (Prefrontal Cortex)

     

    [۲۴]-Herwig

     

    [۲۵]-Stein

     

    [۲۶]- Prefrontal Cortex

     

    [۲۷]- Limbic System

     

    [۲۸]- Seizures

     

    [۲۹]- Heightened Affective States

     

    [۳۰]- Cortico-Limbic Circuitry

     

    [۳۱]- Amygdala Signal

     

    [۳۲]-Axelrod

     

    [۳۳]- Obsessions

     

    [۳۴]- Compulsions

     

    [۳۵]- Highs

     

    [۳۶]-Marlatt

     

    [۳۷]- Lows

     

    [۳۸]-Jacobson

     

    [۳۹]-Drwal

     

    [۴۰]- Emotion-Focused Coping

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:02:00 ب.ظ ]