نابهنجاری روانی از دیدگاه آدلر |
چرا برخی افراد ناسازگاریها را به وجود می آورند ؟ آدلر (۱۹۹۷) سه عامل زیر را ذکر کرد که هریک به تنهایی برای کمک به ایجاد نابهنجاری کافی است: ۱) نقایص جسمانی اغراق آمیز؛ ۲) سبک زندگی نازپرورده؛ و ۳) سبک زندگی غفلت شده.
الف) نقایص جسمانی اغراق آمیز
نقایص جسمانی اغراق آمیز، خواه مادرزادی یا ناشی از صدمه یا بیماری باشند، برای ایجاد ناسازگاری کافی نیستند. آنها باید با احساس های حقارت برجسته همراه باشند. این احساس های ذهنی می توانند به مقدار زیاد توسط بدن ناقص حمایت شده باشند، ولی آنها زاده نیروی خلاق هستند. هر کسی با «نعمت» نقایص جسمانی پا به این دنیا می گذارد، و این نقایص به احساس های حقارت منجر می شوند. افراد مبتلا به نقایص اغراق آمیز، گاهی احساسهای حقارت اغراق آمیز را پرورش می دهند، زیرا نقص خود را به صورت افراطی جبران می کنند. آنها بیش ازحد به خودشان مشغول میشوند و ملاحظه دیگران را نمیکنند. احساس می کنند، انگار در سرزمین دشمن زندگی می کنند، بیشتر از آنکه امید موفقیت داشته باشند از شکست می ترسند، و متقاعد شده اند که مشکلات مهم زندگی را می توان با روش خودخواهانه حل کرد (شولتز و شولتز، ۱۳۸۸).
ب) سبک زندگی نازپرورده: سبک زندگی نازپرورده محور اغلب روان رنجوریهاست. آدمهای نازپرورده علاقه اجتماعی ناچیزی دارند، اما میل نیرومندی دارند به اینکه رابطه نازپرورده را که با مادرشان داشتند، دایمی کنند. آنها از دیگران انتظار دارند، مراقبشان باشند، از آنها محافظت کنند، و تمام نیازهایشان را برآورده سازند. آنها با دلسردی شدید، دودلی و تردید، حسایت زیاد، ناشکیبایی، و هیجان مفرط، مخصوصاً اضطراب، مشخص می شوند. آنها دنیا را از زوایه شخصی می بینند و معتقدند استحقاق آن را دارند که در همه چیز اول باشند (آدلر، ۱۹۶۴). کودکان نازپروده خیلی مورد محبت واقع نشده اند، بلکه احساس می کنند دوست داشتنی نیستند. آنها به تعبیر خودشان، بیش از حد محافظت شده اند، یکی بالای سرشان بوده است، مهار شده اند، و از مسئولیت ها معاف بوده اند. والدین این افراد با تأمین کردن همه چیز برای آنها و با برخورد کردن به صورتی که انگار قادر به حل کردن مشکلات خودشان نیستند، بی علاقگی خود را نشان داده اند. چون این کودکان احساس می کنند نازپروده هستند، سبک زندگی نازپروده را به وجود می آورند (روچ، ۲۰۰۶). کودکان نازپروده ممکن است احساس کنند مورد غفلت نیز قرار گرفته اند. چون آنها توسط والدین فداکار محافظت شده اند. وقتی از آنها جدا می شوند به وحشت می افتند. هر وقت که لازم باشد روی پای خودشان بایستند، احساس می کنند مورد بی توجهی و بدرفتاری قرار گرفته اند. این تجربیات به محزن احساس های کودک نازپرورده افزوده می شوند (فیست و فیست، ۲۰۰۲).
پایان نامه بررسی اثر راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی(بر اساسِ مدلِ لازاروس)
ج) سبک زندگی غفلت شده: سومین عامل بیرونی که به ناسازگاری کمک می کند، غفلت است. کودکانی که احساس می کنند مطرود و ناخواسته هستند، از این احساسها، سبک زندگی غفلت شده را به وجود می آورند. غفلت مفهومی نسبی است، هیچ کس احساس نمی کند که کاملاً مورد غفلت قرار گرفته یا کاملاً ناخواسته است. این واقعیت که کودک نوباوگی را پشت سر گذاشته گواه بر این است که یک کسی از او مراقبت کرده و بذر علاقه اجتماعی کاشته شده است (آدلر، ۱۹۲۷). کودکانی که مورد سوء استفاده و بدرفتاری واقع شده اند، علاقه اجتماعی ناچیزی پرورش می دهند و سبک زندگی غفلت شده را به وجود می آورند. آنها اطمینان کمی به خودشان دارند و گرفتاریها را بیش از حد بر آورد می کنند و قادر نیستند برای رفاه عامه تلاش کنند. آنها انتظار دارند جامعه سرد باشد، زیرا افراد عموماً به سردی با آنها برخورد کرده اند. آنها مغرضانه به دیگران می نگرند، آنها جامعه را سرزمین دشمن می دانند، احساس می کنند با دیگران بیگانه هستند، و به موفقیت دیگران شدیداً حسد می ورزند. آنها از تعدادی خصوصیات کودکان نازپرورده برخوردارند، اما عموماً مظنون ترند و به احتمال بیشتر برای دیگران خطرناک هستند (فیست و فیست، ۱۳۸۴).
گرایشهای محافظ
به عقیده آدلر همه نشانه های روان رنجوری برای محافظت از عزت نفس فرد به وجود می آیند، این نشانه ها وظیفه گرایشهای محافظ را بر عهده دارند و از خودانگاره کاذب در برابر بی آبرویی و رسوایی محافظت می کنند و به سبک زندگی روان رنجور تداوم می بخشد. اصطلاح گرایشهای محافظ آدلر به مفهوم مکانیزمهای دفاعی فروید شباهت دارد. آنچه در هر دو مشترک است این است که نشانه ها برای محافظت از خود شکل می گیرند. بهانه تراشی، پرخاشگری و کناره گیری سه گرایش محافظ رایج هشتند. آنها عموماً تدابیر ناهشیار، اما گاهی هشیاری هستند که از سبک زندگی روان رنجور محافظت می کنند و به احساس خودبزرگ بینی خیالی تداوم می بخشند (آدلر، ۱۹۶۴).
بهانه تراشی رایج ترین گرایش محافظ است که معمولاً در قالب، «بله، اما» یا فقط « بله اگر» بیان می شود. افراد در حالت «بله اما» ابتدا آنچه را که مدعی اند دوست دارند انجام دهند، بیان می کنند، بعد بهانه تراشی می کنند. اظهار «فقط اگر» همان بهانه تراشی است، ولی به صورت دیگری ادا می شود. این بهانه تراشی ها از احساس ارزشمندی ضعیف محافظت می کنند و افراد را فریب می دهند که باور کنند از آنچه واقعاً هستند، برترند (آدلر، ۱۹۵۶).
گرایش محافظ دیگر پرخاشگری است. آدلر (۱۹۵۶) معتقد بود افراد روان رنجور برای محافظت از عقده برتری اغراق آمیزشان، یعنی حفاظت کردن از عزت نفس متزلزلشان، به پرخاشگری روی می آورند. محافظت کردن از طریق پرخاشگری می تواند شکل تحقیر، اتهام، یا متهم کردن خود بگیرد. متهم کردن خود برعکس تحقیر است. هر چند هدف هر دوی آنها، برتری شخصی است. افراد روان رنجور با تحقیر کردن دیگران، خودشان را خوب جلوه می دهند. آنها با متهم کردن خود، خویشتن را خوار می شمارند تا از این راه دیگران را آزار دهند و در عین حال، از احساس عزت نفس اغراق آمیزشان محافظت کنند (آدلر، ۱۹۹۷).
کناره گیری: گاهی رشد شخصیت به علت گرایش افراد روان رنجور به گریختن از مشکلات متوقف می شود. آدلر این گرایش را کناره گیری یا محافظت از خود از طریق فاصله گیری نامید. افراد روان رنجور با ایجاد فاصله بین خودشان و مشکلات زندگی، به صورت ناهشیار از این مشکلات می گریزند. آدلر (۱۹۵۶) چهار روش محافظت از خود از طریق کنارهگیری را مشخص کرد:واپسروی، بیتحرکی، تردید و مانع تراشی.
الف) واپس روی: گرایش به محافظت کردن از هدف خیالی برتری است که ا طریق برگشت روانی به دوره امن تر زندگی صورت می گیرد.
ب) فاصله روانی:می تواند با بیتحرکی نیز ایجادشود. این گرایش کنارهگیری به واپسروی شباهت دارد، اما در مجموع به اندازه آن شدید نیست. افرادی که بیتحرک میمانند، صرفاً به هیچ جهتی حرکت نمی کنند؛ بنابراین آنها از تمام مسئولیتها اجتناب می کنند تا مطمئن شوند با هیچ شکستی مواجه نخواهند شد.
ج) تردید: با بی تحرکی ارتباط نزدیکی دارد برخی افراد وقتی با سایل دشواری روبرو می شوند، تردید به خود راه می دهند یا دودل می شوند. مسامحه آنها سرانجام بهانه به دستشان می دهد: «حالا دیگر خیلی دیر است». آدلر معتقد بود اغلب وسواس ها، تلاش هایی برای اتلاف وقت هستند.
د) مانع تراشی: ملایمترین گرایش کناره گیری، مانع تراشی است. برخی افراد خانه ای پوشالی می سازند تا نشان دهند، می توانند آن را ویران کنند. آنها با چیره شدن بر این مانع، از عزت نفس و اعتبار خود محافظت می کنند. اگر آنها نتوانند از این مانع بگذرند، همیشه به بهانه تراشی متوسل می شوند.
گرایشهای محافظ را همه دارند، اما در صورتی که بیش از حد انعطاف ناپذیر شوند، به رفتارهای روان رنجور و خودشکن میانجامند. افرادی که زیاد حساس هستند، برای جلوگیری از بیآبرویی و رسوایی، برای بر طرف کردن احساسهای حقارت اغراق آمیزشان و کسب عزت نفس، گرایشهای محافظ به وجود می آورند. با این حال، گرایشهای محافظ، خودشکن هستند، زیرا هدف خودخواهانه و برتری شخصی آنها اجازه نمی دهند که افراد احساس عزت نفس را کسب کنند. افراد روان رنجور به ندرت متوجه می شوند که اگر دست از خودخواهی بردارند و واقعاً به دیگران علاقمند شوند، عزت نفس آنها بهتر می تواند محافظت شود.
علاقه اجتماعی
روانشناسی فردنگر (اصطلاح آدلر) یک نوع روانشناسی بینفردی است. چگونگی تعامل افراد روی این «کره خاکی» از موضوعهای بسیار مهم موردنظر آدلر است. برتریجویی تبادلهای بینفردی نتیجه تحول «احساس بودن» بخشی از جامعه بزرگتر است که آدلر آن را به آلمانی جماین چتسگفول[۱] یا همان علاقه اجتماعی[۲] نامگذاری کرده است (علیزاده، ۱۳۸۲). زندگی به نظر آدلر (۱۹۶۰) بودن نیست بلکه شدن است. زندگی محرک اصلی رفتار بشر هدفها و انتظارات او از آینده است. هدف انسان نیاز به سازگاری با محیط و پاسخ گویی به آن است. طبق تعریفی که آدلر از سلامت روان مطرح نموده است، فرد سالم زندگی خود را با واقع بینی کامل مطرح می نماید تا به هنگام پر شدن با احساس حقارت غیر قابل جبران مواجه نگردد فرد سالم به عقیده آدلر از مفاهیم و اهداف خودش آگاهی دارد و عملکرد او مبتنی بر نیرنگ و بهانه نیست. او جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده مثبتی با دیگران دارد. آدلر در نظریه اش بر یکپارچگی و تمامیت فرد تاکید داشته است و لذا آن را روان شناسی فردی نامیده است. واژه “فردی” برای تاکید بر کل فرد به کار گرفته شده، همچنان که فروید بر چند زاویه بودن شخصیت و شخصیت متعارض تاکید داشته است. (میلیرن، اونس و نیبر[۳]، ۲۰۰۰). آدلر عقیده داشت با توجه به دموکراسی اجتماعی کودکان باید جزئی از ساختار خانواده باشند و حقوق کودکان با والدین برابر است. به نظر او اهمیت ارتباط بین کودک و جامعه بیشتر از ارتباط بین کودک و والدین است.
علاقه اجتماعی از مفاهیم مهم نظریه روان شناسی فردی تلاش فرد برای تکامل است، که آدلر آن را علاقه اجتماعی نامیده است. به نظر وی علاقه اجتماعی یک موضوع ارثی یا آموخته شده نیست، بلکه بین این دو قرار دارد. البته این مسئله به شرایط سرشتی فرد نیز بستگی دارد، اما تحت تاثیر تربیت می تواند شکوفا شود. برای مثال اگر در اتاقی کودکی رفتار خاصی مانند گریه کردن را آغاز کند، سایر کودکان نیز شروع به گریه کردن می کنند و یا هنگامی که در جمعی شخصی بخندد، سایر افراد نیز لبخند می زنند. اگرچه ما به صورت غریزی می دانیم که چه مسائلی به دیگران صدمه وارد می کند که به ما نیز آسیب می رساند و همچنین به صورت غریزی می دانیم که اگر بین صدمه زدن به دیگران و صدمه زدن به خودمان راهی را انتخاب کنیم، در واقع به دیگران آسیب رسانده ایم. حتی چنانچه به احتمال تعرض بین نیازهای خدمان و دیگران اهمیت ندهیم و با مسائل دردآور دیگران همدلی کنیم، به سرعت این حالت همه جا را فرامی گیرد (بارلو، توبین و اشمیتز[۴]،۲۰۰۹).
حمایت اجتماعی
در ادبیات پژوهش، شواهد تجربی مختلف به طور باثباتی از اهمیت بلامنازع حمایت اجتماعی در پیش بینی کیفیت زندگی وابسته به سلامت به ویژه سلامت روانی و بهزیستی هیجانی حمایت کرده اند (شربارنی، هایس و ولس[۵]، ۱۹۹۵). تعداد قابل ملاحظه ای از مطالعات بر نقش با اهمیت حمایت اجتماعی به مثابه یک سازوکار حمایتی در برابر اثرات مخرب استرس و همچنین اثرات مفید آن بر انطباق روان شناختی تاکید کرده اند (ایل[۶]، ۱۹۹۶).
ساراسون، ساراسون و پیرس[۷] (۱۹۹۰) در تبیین نقطه شروع مطالعه حمایت اجتماعی بر نقش با اهمیت داده های همه گیری شناسی و نه یک نظریه تاکید کردند. با این وجود، نقش نظریه انسجام اجتماعی[۸] و نظریه تعامل نمادین[۹] در فراهم آوردن برخی زمینه های نظری اولیه درباره قلمرو مطالعاتی حمایت اجتماعی اجتناب ناپذیر می باشد. نظریه انسجام اجتماعی توضیح می دهد که مشارکت در یک جامعه منسجم، افراد را در برابر کارکردهای مختل کننده و آشفته حمایت می کند (تویتس، ۱۹۹۵). طبق نظریه تعامل نمادین، مشارکت در روابط اجتماعی، به ویژه مشارکت در روابط نزدیک و قوی، با فراهم آوردن بستر لازم برای شکل گیری هویت های ثابت و ادراک از خود مثبت، بر بهزیستی روان شناختی اثرگذارند (تورشیم و وولد[۱۰]، ۲۰۰۱).
با این وجود، محققان علاقمند به قلمرو مطالعاتی حمایت اجتماعی از نظریه های استرس و مقابله نیز تاثیر پذیرفته اند (لیبرمن[۱۱]، ۱۹۸۶؛ دانکل ـ اسچتر[۱۲]، فولکمن و لازاروس، ۱۹۸۷). در این چارچوب، حمایت اجتماعی به مثابه تبادلات بین فردی وابسته به استرس تلقی می شود که از طریق آن، اعضای شبکه، در مواجهه با یک مساله از یکدیگر حمایت لازم را به عمل می آورند. در این معنا، حمایت اجتماعی در مواجهه با یک عامل استرس زا به مثابه یک راهبرد مقابله ای تلقی می شود (لیبرمن، ۱۹۸۶). تویتس (۱۹۸۶) نیز این کارکرد مقابله را به مثابه مساعدت به مقابله مفهوم سازی کرد.
[۱]- Gemeinschaftsgeful
[۲]- social interest
[۳]- Meileren, Evance & Nber
۱– Barlow, Tobin, Schmidt
[۵]- Sherbourne, Hays & Wells
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1399-06-11] [ 05:45:00 ب.ظ ]
|