1.  

             

            از سال ۱۹۷۰ یکی از سازه­های مهم در روانشناسی، علوم اجتماعی و رفتاری مفهوم “خود” بوده است. اگرچه برای خود جنبه­های متعددی چون خودپنداره، خودکارآمدی، عزت نفس و… بیان شده است، یکی از مهمترین جنبه­های خود مفهوم هویت است که از دیرباز مورد توجه فیلسوفانی چون جیمز، کولی و مید بوده ­است و پس از آن به عنوان یک سازه­ی مهم در روانشناسی مطرح شده­است (لری و تانجنی، ۲۰۱۲).

             

            دانلود مقاله و پایان نامه

             

            ویلیام جیمز (۱۸۹۲) به عنوان پیشگام در بررسی و اندیشه درباره­ی”خود” هویت شخصی را مفهومی می­داند که فرد از خود به عنوان یک شخص دارد و معتقد است که این مفهوم ناشی از تجربه­ی تداوم و تمایز است. به این معنا که “خود” در حالیکه از دیگران متمایز است، در طول زمان یکسان باقی می­ماند. پس از جیمز، کولی (۱۹۰۲) از دیگر فیلسوفانی است که به مفهوم­پردازی در این زمینه پرداخته ­است. او معتقد است که “خود” در رابطه­ متقابل فرد و جامعه شکل می­گیرد و بدین ترتیب “خود­آینه­سان” را مطرح ساخت، بدین معنا که افراد خود را بر اساس دیگران ارزیابی می­ کنند و بر اساس تصوری که از ارزیابی آنها دارند، درباره خود احساس غرور و یا سرافکندگی می­ کنند (محسنی، ۱۳۷۵).

             

            بر پایه­­ی دیدگاه کولی، برای اولین بار مید (۱۹۳۴) مفهوم “خود اجتماعی” را مطرح کرد. مید معتقد است که خود در نتیجه­ی تجربه­ی اجتماعی هر فرد در جامعه به وجود آمده و رشد می­ کند.

             

            علاقه به مفهوم خود و هویت تنها توجه فیلسوفان را جلب ننمود، بلکه به حوزه­ روانشناسی نیز راه یافت و با اقبال و توجه روانشناسان روبرو شد. هویت در مفهوم روانشناختی خود و به عنوان تعریف افراد از خویشتن و پاسخگویی آنان به سئوال من کیستم؟ اساساً از کارهای اریکسون اقتباس شده و از او به عنوان روانشناس پیشگام در این زمینه نام برده می­شود (فیرون،۱۹۹۹).

             

             

            او برای رشد شخصیت انسان هشت مرحله­ی روانی- اجتماعی را در نظر می­گیرد و معتقد است که فرآیند رشد شخصیت تحت کنترل اصل اپی­ژنیک[۱] رسش قرار دارد. بدین معنا که شخصیت انسان، بر اساس مراحل از پیش تعیین شده (عوامل ارثی) و استعدادهای او رشد می­ کند. این استعداد رشد، در آمادگی انسان برای تحریک به طرف محرک­ها، بروز آگاهی و ارتباط متقابل با عوامل وسیع و مختلف اجتماعی ظاهر می­شود و چنانچه توان بالقوه­ی افراد و شرایط اجتماعی هماهنگ باشد رشد افراد تسریع می­شود (شولتز، ۱۳۸۳). بنابراین اریکسون بر ادغام و یکپارچگی نیروهای زیست­شناختی و روانی- اجتماعی تأکید می­ کند که در کار شخصیت نقش تعیین کننده ­ای دارند (رایکمن، ۱۳۸۷).

             

            افزون بر این، او معتقد است که رشد انسان شامل یک رشته تعارض است و هر مرحله­ی رشد، بحران[۲] یا نقطه­ی تحول خاص خود را دارد که طی آن شخص به یکی از دو سر بحران کشیده می­شود. بحران مهمی که افراد در سنین نوجوانی و مرحله­ی پنجم زندگی خویش با آن مواجه­اند مسئله­ هویت­یابی است که اریکسون این مرحله را تحت عنوان “هویت­یابی در مقابل سردرگمی در نقش” نامگذاری می­ کند (ماسن و همکاران، ۱۳۸۰). او هویت را به عنوان سازمان پویای انگیزه­ها، توانایی­ها، اعتقادات و تاریخ در شکل­دهی خود ­­مستقل و یکپارچه تعریف می­ کند (اریکسون، ۱۹۶۸) و تشکیل هویت را وحدت بین سه نظام زیستی، روانی و اجتماعی می­داند. بدین معنا که نوجوان ضمن اینکه با تغییرات درونی و بدنی خود سازگار می­شود، باید بین آن تصوری که از خود دارد و آن تصوری که از استنباط و انتظار دیگران از خود دارد نیز هماهنگی ایجاد کند (اکبرزاده، ۱۳۷۶).

             

            چنانچه افراد بتوانند تصویری منسجم از خود تشکیل دهند و به تعریفی قطعی و منسجم از اینکه چه کسی هستند؟ و چه اهداف و جایگاهی دارند؟ دست یابند، هویتی منسجم و یکپارچه تشکیل خواهند داد. اما چنانچه در رسیدن به هویت منسجم ناکام بمانند دچار بحران هویت[۳] می­شوند که اریکسون آن را سردرگمی نقش می­نامد. این افراد نمی­دانند که هستند، به کجا تعلق دارند و یا به کجا می­خواهند بروند (شولتز، ۱۳۸۳). حل و فصل موفقیت آمیز بحران نوجوانی به فضیلتی تحت عنوان “پایبندی”[۴] منجر می­شود که اریکسون آن را دنبال کردن آزادانه­ی علائق به رغم تضییقات اجتناب­ناپذیر نظام ارزشی می­داند. آنها به آینده چشم می­دوزند و به سمت آن حرکت می­ کنند. اما نوجوانانی که تعارضات این مرحله را به طور رضایت بخشی حل و فصل نمی­کنند، دارای هویت منفی می­شوند و به گروه­ها، افراد و ایدئولوژی­هایی که برای آنها و جامعه مخرب هستند، علاقمند می­شوند (رایکمن، ۱۳۸۷).

             

            علی­رغم اینکه اریکسون از جمله اولین و برجسته­ترین نظریه­پردازانی است که هویت را بررسی کرده­است، اما مفهومی که او از هویت ارائه می­دهد مفهومی بسیار گسترده ­است، به گونه­ای که انجام تحقیقات تجربی را در این زمینه با مشکل مواجه می­سازد. بنابراین به منظور بررسی و آزمون هویت، ابتدا لازم است که این سازه به صورت عملیاتی تعریف گردد. بدین منظور، مارسیا (۱۹۶۶) با مطرح ساختن رویکرد وضعیت­های هویت[۵] گامی در جهت عملیاتی کردن مفهوم هویت و آزمون آن برداشت.

             

             

             

            [۱] epigenic

             

            [۲] Crisis

             

            [۳] identity crisis

             

            [۴]fidelity

             

            [۵]identity statuses

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...