پایان نامه رشته روانشناسی درباره : رویکردهای نظری نقش – نقش و جایگاه زنان و خانواده |
رویکردهای نظری نقش – نقش و جایگاه زنان و خانواده
۲-۴-۱-۱٫ کارکردگرایان
کارکردگرایان تقسیم جنسیتی کار را به شیوه های گوناگونی توجیه می کنند، گاهی میگویند زنان برای مراقبت کردن از دیگران، مادریکردن یا ایفای نقش عاطفی قابلیت بیشتری دارند (مانند پارسونز[۱]) و گاهی میگویند « زنان کاملا عملگرا هستند، یعنی در واقع به نظر آنان جنس مونث فاقد توان جسمانی برای انجام بسیاری از کارهاست، به اعتقاد اینان، تقسیم جنسی کار در خانواده رضایت خاطر افراد، کارآمدی و ثبات نهاد خانواده را تأمین می کند ( گارت، ۱۳۸۰: ۴۶). در واقع جامعهشناسان کارکردگرا استدلال می کنند که در «جوامع پیچیدۀ صنعتی ضروری است زنان خدمتگزاری جسمی و روحی مردان را به عهده بگیرند» ( آبوت و والاس، ۱۳۸۰: ۱۷۷). کارکردگرایان بر این باورند مردی که در خانه ماندن را بر میگزیند و زنی که به دنبال زندگی حرفهای میرود هر دو عنصری غیر کارکردی هستند، از دید آنان تقسیم نقشها بر اساس عواملی مانند جنس، سن، اصل و نسب و در کل خصوصیات انتسابی از ویژگیهای جوامع سنتی است در حالی که در جوامع جدید توزیع نقشها بر مبنای خصوصیات لازم برای آن نقشها مثل آموزش، مهارت، تجربه و تخصص و …با خصوصیات اکتسابی صورت میگیرد.
۲-۴-۱-۱-۱٫ تفکیک نقش ها
مفهوم نقش به عنوان نظام انتظاراتی که در کنش هر کنشگر اجتماعی دخالت دارد، به پارسونز کمک میکند تا تفاوت موضوعی روانشناسی و جامعهشناسی را مشخص سازد. روانشناسی به عنوان علم کنش میتواند نظام شخصیت کنشگران را با علاقه ویژه به تمایلات، نیازها، انگیزش، جریانهای یادگیری و درونیسازی هنجارهای اجتماعی کنشگران، تا جایی که اینها بر کنش کنشگر به عنوان شخصیت تأثیر دارند، مطالعه کند؛ بدون اینکه اجباری به بسط خود به حوزه تعامل اجتماعی داشته باشد. در مقابل، جامعهشناسی از هرگونه پیوند ناخواسته با روانشناسی آزاد است زیرا این رشته با کنشگران به عنوان شخصیت فردی کاری ندارد و میتواند ایفای نقش یا کنش سازگار با انتظارات اجتماعی را از شخصیت کنشگر جدا کند (همیلتون،۱۹۸۳: ۹۸).
این نظریه از این جهت بسیار اهمیت دارد که بین خانواده و نقشهای اجتماعی ارتباط برقرار میسازد، در حوزه خانواده یکی از کسانی که در مورد نقش رهبری مطالعه کردهاست، پارسونز است، بر اساس کار پارسونز مطالعات بیلز و اسلاتر[۲] میباشد که نقشهای رهبری را در گروههای کوچک از جمله خانواده مورد مطالعه قرار دادهاند. بیلز تفکیک نقشها را کارکرد مسائلی که گروه با آن مواجه شود و درصدد کنترل و راهحل آن بر میآید، میداند و از آنجایی که مقولات متفاوتی از مسائل وجود دارد می تواند ترکیبی از نقشهای رهبری را برای حل مسائل انتظار داشت، از این رو دلیلی وجود دارد که یک فرد بصورت منفرد تنها نقش رهبری را ایفا کند (پارسونز، ۱۹۹۵: ۳۰۴)، نظریه تفکیک نقشها بر حسب جنسیت براصل سازش ناپذیریبودن نقشهای رهبری و عاطفی است که پارسونز از یکدیگر جدا می کند و ساخت نقشهای زن و مرد را در گروه خانواده میتوان به این نتیجه رساند که در خانواده به عنوان یک گروه اجتماعی روابط قدرت بعدی از تعاملات است که رد و بدل میشود و از طرف دیگر نقش رهبری است که بحث و موضوع را برای گروه باز می کند، هر گروه دارای مرزها، هنجارها، نقشها و پایگاههای مهم وابستهای مانند نقش _ پایگاه و رهبری _ پیرو میباشد (رابرتسون،۱۳۷۲: ۱۴۲). پارسونز بر پایه مطالعات بیلز، معتقد است که دو عنصر عمده برای تشکیل خانواده وجود دارد که تفکیک بر مبنای جنسیت و تفکیک بر مبنای سن است، در این ارتباط دلایلی که مطرح می کند مرتبط با تفاوتهای بیولوژیکی است به طوریکه زنان بر اساس خصوصیات جنسی(باروری _ شیردهی) نشان میدهد که با مردان تفاوت دارند. با این حال پارسونز معتقد است که جوامع به نکات و اهمیت اجتماعی آن توجه و اکثر نظامهای خانواده نقشهای متفاوتی تعیین کردهاند (بلود، ۱۹۷۲: ۴۲۳)، پارسونز ساختار خانواده را پیامد تمایز پذیری و تفکیک در دو محور میداند:
- محور سلسله مراتبی قدرت نسبی
- محور نقشهای ابزاری در مقابل احساسی-عاطفی
در این دیدگاه فرض بر این است که تقسیم کار بین دو جنس در همه جوامع، مورد تشویق است زیرا کارکرد مثبتی برای کل جامعه دارد (رابرتسون، ۱۳۷۲)، پارسونز بر این باور است که در جوامع صنعتی، نقش زن و مرد تفکیک شدهاست، نقشهای جنسی سنتی در جوامع صنعتی نوین نیز دارای کارکرد است، خانواده نوین نیز به دو تن بزرگسال احتیاج دارند که در زمینه نقشهای خاص دارای تخصص باشند، نقش کلیدی که معمولا بر عهده پدر است، به روابط خانواده با دنیای خارج معطوف است، اما نقش نمایشی که معمولا به عهده مادر میباشد، به روابط درونی خانواده مربوط است، بر اساس این تفکیک پارسونز به چهار نوع تقسیمبندی بنیادی از نقش- پایگاه در خانواده هستهای میرسد (پارسونز، ۱۹۹۵: ۴۵). پارسونز، تقسیم کار بر مبنای جنس در خانواده را به نام «شایستگی زیستی بیشتر زنان برای مراقبت از دیگران»، «مادری کردن یا ایفای نقش پر احساس» و یا به قول مرداک «عملی بودن صرف» توجیه کردهاند. از نظر این جامعهشناسان، تقسیم کار جنسی در خانواده، که نمونه روشن آن مراقبت زنان از کودکان است، متضمّن خرسندی افراد و وجودِ خانوادهای کارا و باثبات است و این تقسیمبندی به نفع هر دو جنس و جامعه است و البته آنها این نوع تقسیمبندی را طبیعی و ناگزیر میدانند (هام، ۱۳۸۲: ۲۳).
پارسونز معتقد است که این تفکیک نقشها در ارتباط با یکدیگر هستند و قدرت محور این تمایز و تفکیک است، که حاوی درجه کمی نفوذ است که معتقد است که بزرگسالان در امور خانواده به عنوان یک سیستم بیش از کوچکترها تأثیر میگذارد و با بزرگشدن فرزندان در خانواده میزان قدرت فرزندان نیز بیشتر میشود و نابرابری آنان در برابر خانواده کاهش پیدا می کند، ولی نکته اصلی وجه ابزاری و احساسی- عاطفی است که ضرورتا این تفکیک حاوی کارکرد برای خانواده است (هام،۱۳۸۲: ۲۳). با این حال میتوان اینگونه بیان کرد که عنصر کلیدی برای پارسونز در خانواده روابطی است که بین زن و شوهر برقرار است و نقش شوهر در مقابل نقش همسر مکمل یکدیگرند و به سلسله مراتب پایگاههای بالا و پایینتر رتبهبندی میشود، حتی در شرایطی که زن و شوهر از پایگاه برابر برخوردار باشند این شکل خاص از ساختار سلسله مراتبی را در جایی که قدرت، پرستیژ و پایگاه برابر وجود دارد نیز میتوان دید (بلود، ۱۹۷۲: ۴۲۴). پارسونز با این سنخشناسی که از نقش و پایگاه در خانواده ارائه کرده است به وضوح دو نقش را از هم تفکیک کردهاست و نقشها را در ارتباط با کارکرد آن برای خانواده در نظر گرفته است؛ بدین معنا که پدر کارکرد ابزاری و مادر کارکرد عاطفی- احساسی را ایفا می کند (کینگ،۱۹۶۹: ۵۱)، پارسونز ساخت نقشهای زن و مرد را به وظایفشان درباره نظام خانواده مربوط ساخت و مورد بررسی قرار میدهد. شوهر با داشتن شغل و درآمد یک دسته از وظایف را برعهده دارد و بر حسب زندگی شغلی او در خانواده است که نظام جامعه، شوهر را رهبر اصلی و وظیفه مادر را حفظ وحدت و انجام خانواده میداند (میشل،۱۲۵۴: ۱۲۶). در نهایت پارسونز معتقد است برای آنکه خانواده بتواند کارکرد موثری داشته باشد باید نوعی تقسیم کار جنسی در آن برقرار باشد تا مردان و زنان از این طریق بتوانند نقشدهی بسیار متفاوتی را بر عهده گیرند، پارسونز با توجه به الگوی نقشها، دو نقش متفاوت را در خانواده مطرح می کند، از نظر او مرد نقش ابزاری[۳] و زن نقش بیانگر[۴] را دارد. نقش ابزاری بیشتر شامل حالات مردانه و نقش بیانگر شامل حالات زنانه است، به اعتقاد او تقسیم نقش باعث حفظ وحدت خانوادگی میشود، زیرا نقش مردان دادن پایگاه اجتماعی به خانواده از طریق شغل مرد و حفظ امنیت و آسایش خانواده از طریق درآمد شغلی اوست و نقش زن ایجاد روابط عاطفی (بیانگر) در درون خانواده و حفظ روابط عاطفی ضروری برای اعضای خانواده است.
مردان که نهاد خانواده را به نظام گستردهتر اجتماعی پیوند میزنند، باید در جهتگیری خانواده نقش موثری داشته باشند، نیروی محرک خانواده باشند و بلندپروازی و خویشتن داری از خودشان نشان دهند، اما زنان که وظیفهشان اداره امور داخلی خانواده است، باید هم از کودکان و هم از مردان بزرگسال خانواده مراقبت کنند و به عبارتی”سنگ صبور” باشند، یعنی مهربان، پروراننده، دوستدار و سرشار از عاطفه باشند. اگر کارکردها و جهتگیریهای زنان و مردان در خانواده بسیار شبیه هم شوند، رقابت میان آنان زندگی خانوادگی را مختل خواهد کرد و نقش تعیینکننده خانواده از لحاظ استواری اجتماعی ضعیف خواهدشد (ریتزر، ۱۳۷۴: ۴۶۷). در این رابطه کینگ با توجه به اثر پارسونز در ارتباط با تفکیک نقشها و کارکرد آن، به سه عامل از نتایج تقسیم کار جنسی اشاره می کند:
- تفکیک نقشها بر اساس محور ابزاری و احساسی- عاطفی، یک ویژگی جهان شمول در خانواده هستهای است.
- تفکیک نقشها بین اولیاء موجب تسهیل هدایت فرزند میشود.
- تفکیک نقشها بین اولیاء برای رشد و توسعه شخصیت متعارف در فرزندان امری ضروری است ( کینگ، ۱۹۶۹: ۵۱). پارسونز در مورد خرده نظام اجتماعی، مثل خانواده هستهای بر اساس نتایج بدست آمده از تحقیقات مربوط به گروههای کوچک ثابت می کند که شرط دستیابی به حداکثر کارکردهای خانواده هستهای وجود دو اختلاف اساس است: شرط اول، وجود دو قطب مخالف رهبری و زیردستان و شرط دوم، اختلاف ابزاری- عاطفی (اظهاری).
به اعتقاد پارسونز، تقسیم نقش بر اساس جنس به نقشهایی که بیشتر جنبه ابزاری (مردانه) دارند و نقشهایی که بیشتر جنبه احساسی- عاطفی (زنان) دارند؛ متضمن سازوگاری است که همبستگی خانواده را پایدار می کند، زیرا، اختلاف نقش میان جنسیتها به تفکیک حوزه تکالیف بین والدین میانجامد و در نتیجه از ایجاد وضعیت رقابت بین آنها (که خود عامل از هم پاشیدگی خانواده است) جلوگیری می کند، مثلا چنانچه زن در زندگی اجتماعی از موقعیت شغلی همسانی با شوهرش برخوردار باشد این امر به رقابت بین آنان کشیده میشود و نابسامانیهایی در پیوند خانوادگی بوجود میآورد، بنابراین «همچنانکه افلاطون متذکر شده، برابری مطلق زن و مرد با همبستگی خانوادگی به معنای مثبت آن مغایرت دارد». بنابراین تضاد میان موقعیت زن و مرد در زندگی خانوادگی و اجتماعی ناخواسته متضمن نوعی پیش فرض تمایززایی جهت حفظ و دوام وحدت خانوادگی است (روزن باوم، ۱۳۶۷: ۸۵). ایفای نقشهای تخصصی مردانه و زنانه به دوام خرده نظام خانواده در چارچوب نظام اجتماعی کمک می کند، پدر نقش«ابزاری» را بر عهده دارد، زیرا حلقۀ ارتباطی بین خانواده و جامعه تلقی شده و نیازهای مادی خانواده را تأمین می کند و زن نقش «بیانگر» را درون خانواده ایفا می کند (سگالین، ۱۳۷۰: ۸۸).
۲-۴-۱-۲٫ رویکرد کمیابی و انباشتگی نقش
رشد و ازدیاد خانوادههای دو شغله به ویژه در کشورهای صنعتی و مسائلی که با آن مواجهاند، بازتابهایی در پی داشته است که میتوان یکی از آنها را نظریه نقش و مباحث مرتبط به فواید یا پیامدهای نامطلوب نقشهای چندگانه که به طور خلاصه به شکلگیری دو رویکرد کمیابی و انباشتگی نقش منجر میشود دانست. نخستین نظریه پردازان نقش غالباً به جنبهها و پیامدهای منفی نقشها توجه میکردند و یکی از مفروضات مهم در نظریههای اولیه نقشهای اجتماعی این بود که تعدد روابط با دیگران منبع فشار روانی و ناپایداری اجتماعی است (سایبر،۱۹۷۴: ۱). بر همین اساس در بررسیهای مرتبط با رابطه متقابل کار- خانواده با قبول فرض کمبود امکانات شخصی لازم برای حفظ تعهدات نقشی، معمولاً افراد روی پیوستار تعهد به کار در مقابل تعهد به خانواده جای داده میشدند. در این دیدگاه ایجاد توازن بین تعهدات فرد به فعالیتهای مختلف اساساً به عنوان یک موضوع تجربی در نظر گرفته نمیشد (اری و وی وی ان،۱۹۹۶: ۴۶۵). اما به تدریج و در اواسط دهه ۷۰ میلادی و پس از آن جامعهشناسانی نظیر سایبر، توئیتس و مارکز، شروع به دیدن ترکیب نقشها از جنبه مثبت آن کردند. رویکرد کمیابی و تحقیقات مبتنی بر آن قدری به سستی گرایید و زمینه را برای انجام دادن بررسیهایی درباره پیامدها و منافع مثبت حاصل از تعدد و ترکیب نقشها مساعد گردانید (گیل،۱۹۹۵: ۶). این رویکرد که در آن زمان یک انقلاب نظری در نوع خود به شمار میرفت چنین مطرح ساخت که انباشت نقشها، پیامدها و منافع مثبتی برای سازمان خود و نظام نقشهای کنشگر به همراه دارد و به ویژه در امنیت وجودی او کاملاً مؤثرند. میتوان گفت هرقدر تعداد نقشهای فرد بیشتر باشد، حس موجودیت معنادار و رفتار به سامان که لازمه سلامت روانی فرد و نظم اجتماعی پایدار است تقویت میشود. آنها همچنین نشان دادند که چگونه نظامی از نقشهای مهم به هم پوشاننده علی رغم افزایش تعداد نقشها میتواند به کاهش فشار و تعارض یاری رساند (توئیتس، ۱۹۳۸: ۱۷۵). به همین دلیل تحقیقات جدیدتر به ابعاد و جنبههای مثبت حاصل از نقشهای چندگانه توجه کردند و منافعی نظیر احترام به خود، خودمختاری و احساس کنترل و سلامت کلی فرد را کشف کردند. این رویکرد، همچنین بر این امر تأکید میورزد که تعدد نقشها به طور مطلق نمیتوانند زیانآور یا سودمند تلقی شوند بلکه فشارزایی یا خشنودکنندگی نقشهای چندگانه بسته به عوامل و شرایطی نظیر کیفیت و تقاضاهای نقش متفاوت خواهد بود (ریدی و هاردی،۱۹۹۹: ۳۳۴) و عوامل فردی نظری ویژگیهای شخصیتی فرد و عوامل ساختار اجتماعی نظیر پایگاه یا منزلت اجتماعی و میزان حمایت ادراک شده از دیگران مهم در نتایج ایفای چند نقش مؤثر بودهاند (سوانسون، پوور و سیمپیون، ۱۹۹۸: ۲۳۹).
[۱] .Parsons
[۲] .Bales and Slater
[۳] Instrumental role
[۴] Expressiveness role
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1399-06-07] [ 02:54:00 ب.ظ ]
|