مبارک باد ترا جفتی که از هنر پیشگان عالم طاق است. (۸/۲۰۷)
تمام شد داستان دیدگاه و پای و دانای دینی (۷/۲۷۳)
۳-۱-۲- تقدیم فعل بر متمم در مرزباننامه
بعضی از آن کتب اسمار و حکایت یافتم به سیاقت مهذّب. (۴/۸)
چون کلیله که اکلیلی است فرق مفاخران براعت را. (۱/۹)
این نصایح مفضی است به منایح تأیید الهی و تخلید آثار پادشاهی. (۲/۵۵)
در آن جا دهقانی بود از اغنیاء دهاقین. (۱/۶۰)
بهرام گور گفت دهقان را. (۷/۶۲)
اگرچه سر شریف ترین عضوی است از اعضا هم محتاجترین عضوی است به اعضا. (۳/۶۷)
روزی خواجه گفت غلام را. (۲/۱۰۵)
باید که چون قطب بر جای ساکن بنشیند و حرکت این آسیای مردم سای را مینگرد تا از دور نامرادی کی فرو آساید، چنانکه بزرجمهر کرد با خسرو. (۴/۳۱۵)
از دور مردی قصّاب را دید با شکلی سمج و جامه شوخگن (۶/۳۵۱)
چنانکه رمه سالار گفت با شیطان (۱/۳۶۷)
چنانکه روباه را افتاد با خروس. (۵/۴۴۵)
چنانکه آن دیوانه گفت خسرو را (۱۱/۴۶۷)
یادآوری: در پایان بیشتر داستانها فعل به این شکل جابه جا شده است.
۳-۱-۳- تقدیم فعل بر نهاد در مرزباننامه
در مرزباننامه هر داستانی با جمله «چون بود آن داستان؟» خاتمه میپذیرد و داستان جدید شروع میشود.
چون بود آن داستان؟ (۲/۴۹۰)
خوپذیر است نفس انسانی. (۳/۳۷۵)
اگرچه مستهجن است باز گفتن. (۵/۳۱)
۳-۱-۴- تقدیم فعل بر مسند در مرزباننامه
حصیاتی که در مجاری انهار بیانش یابند ارزان. (۳/۱۳)
دوست را چیست به ز دیدن دوست. (۲/۸۳)
لیکن به سرزمین خراسان مرا دوست است جهان گردیده. (۴/۱۲۹)
دست از آئین اسلاف بازداشتن صفتی است ذمیم. (۴/۷۲)
در حدود آذربایجان کوهی است به بلند نامی و انواع نبات و نواحی مشهور. (۲/۶۵۱)
۳-۱-۵- تقدیم فعل بر بدل در مرزباننامه
بدان ای پادشاه، که پاکیزهترین گوهری که از عالم وحدت با مرکباتِ عناصر پیوند گرفت، خرد است. (۶/۴۵)
مگر جفتی کبک در آن کوهسار آشیان داشتند یکی آزاد چهره نام و یکی ایرا. (۲/۶۵۳)
باغبانی را دید مردی پیر سالخورده. (۴/۷۲۳)
زنی بود هنبوی نام.(۷/۵۰)
۳-۱-۶- قرار گرفتن فعل در میان موصوف و صفت در مرزباننامه
در مرزباننامه گاهی فعل در میان صفت و موصوف قرار میگیرد و دارای انواعی است، بدین گونه:
۳-۱-۶-۱- قرار گرفتن فعل در میان نهاد و صفتش در مرزباننامه
دزدی بود از وهم تیزگام تر و از خیال شب روتر. (۳/۴۲۷)
در این جمله صفت به صورت متمم آمده است یعنی دزدی تیزگامتر از وهم و شب رو تر از خیال
ابری برآمد تیرهتر از شب مشتاقان به وصال جمال دوست و ریزانتر از دیدهی اشک بار عاشقان بر فراق معشوق. (۳/۵۹)
بر سرزمین شام پادشاهی بود هنرمند، دانش پسند، سخن پرور. (۶/۱۳۰)
وقتی مسافری بود بسیط جهان پیموده و بساط خافقین به قدم ساحت طی کرده. (۸/۱۴۳)
شنیدم وقتی مردی بود، جوانمرد پیشه، مهمان پذیر، عنان گیر، کیسه پرواز و غریب نواز. (۹/۲۲۴)
شیری بود به کم آزاری و پرهیزگاری. (۲/۲۷۷)
شتری را دید از کاروان بازمانده (۶/۵۶۵)
در این مثال نیز صفت به صورت متمم آمده است. بدین گونه:شتری باز مانده از کاروان را دید.
۳-۱-۶-۲- قرار گرفتن فعل در میان مفعول و صفتش در مرزباننامه
خرّه نما دختری دوشیزه داشت با خوی نیکو و روی پاکیزه. (۷/۶۰)
در این مثال صفت به صورت متمم آمده است یعنی دختر دوشیزهی نیکو خوی و پاکزه روی
بازرگانی غلامی داشت دانا دل و زیرک سار و بیدار بخت. (۱۱/۱۰۴)
بازرگانی پسری داشت مقبل طالع، مقبول طلعت، عالی همت. (۸/۱۵۸)
مادری داشت دانا و نیکو رای و پیش بین. (۸/۱۶۲)
دختری داشت چنان پاکیزه پیکر که هر کس در بشره او نگاه کردی، ما هذا بشراً، بر زبان راندی. (۳/۱۷۹)
۳-۱-۶-۳- قرار گرفتن فعل در میان مسند و صفتش در مرزباننامه
این جا مراد از برادر دوستی باشد موافق و یاری مخالص. (۸/۱۵۹)
یادآوری: برای شروع هر داستان فعلی آمده که بین نهاد و صفت، مفعول و صفت آن قرار گرفته است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...