کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو



آخرین مطالب

 



 

 

۲-۳-۱- تاریخچه هوش هیجانی

 

اولین بار در دهه نود، روان‏شناسی به نام سالوی[۱] اصطلاح «هوش هیجانی» را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق‏وخو به کار برد. در حقیقت، این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم‏های مناسب در زندگی است؛ عاملی که هنگام شکست، در شخص انگیزه ایجاد می‏کند و به واسطه داشتن مهارت‏های اجتماعی بالا، منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می‏شود. نظریه «هوش هیجانی» دیدگاه جدیدی درباره پیش‏بینی عوامل مؤثر بر موفقیت و همچنین پیش‏گیری اولیه از اختلالات روانی فراهم می‏کند که تکمیل‏کننده علوم‏شناختی، علوم اعصاب و رشد کودک است. گلمن[۲] اظهار می‏دارد: هوش شناختی در بهترین شرایط، تنها ۲۰ درصد از موفقیت‏ها را باعث می‏شود و ۸۰ درصد از موفقیت‏ها به عوامل دیگر وابسته‏اند و سرنوشت افراد در بسیاری از موقعیت‏ها، در گرو مهارت‏هایی است که هوش هیجانی را تشکیل می‏دهند. هوش هیجانی پیش‏بینی‏کننده موفقیت افراد در زندگی و نحوه برخورد مناسب با استرس‏هاست.(گلمن،۱۹۹۶)

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

 

درباره «هوش هیجانی» و سازه اندازه‏گیری آن، EQ (هوشبهر هیجانی)[۳] زیاد نوشته می‏شود. نخستین بار، هوش هیجانی را دو روان‏شناس به نام‏های پیتر سالوی و جان مایر[۴] در سال ۱۹۸۹ در مقاله‏ای به همین نام، در مجله تخصصی تخیّل، شناخت و شخصیت[۵] به عنوان شکلی از هوش اجتماعی ارائه کردند.           (پونز[۶] ، ۲۰۰۱ )

 

از آن پس این واژه به قدری مشهور گشت که جامعه آمریکایی گویش[۷] (EQ)  را به عنوان مفیدترین عبارت سال ۱۹۹۵ برگزید. اما هوش هیجانی چیست و به کدام جنبه از شخصیت مربوط می‏شود؟

 

سالوی و مایر در پی پاسخ این مسئله بودند که چرا برخی افراد باهوش نمی‏توانند موفق باشند. آنان دریافتند که بسیاری از این افراد به خاطر فقدان حسّاسیت و مهارت‏های میان فردی ـ که از مؤلّفه‏های اصلی هوش هیجانی است ـ دچار مشکل می‏شوند.   (هگز[۸] ، ۱۹۹۹)

 

مفهوم «هوش هیجانی»، که عمرش به بیش از دو دهه نمی‏رسد، بر پایه دو مفهوم «هوش» و «هیجان» و ارتباط آن دو بنا شده است. سالوی و مایر وکارسو اصطلاح «هوش هیجانی» را توانایی کنترل ادراکات ، عواطف و احساسات وهمچنین کنترل توانایی های شناختی تعریف کرده اند .                                    ( مایر ، سالوی وکارسو[۹] ، ۲۰۰۸)

 

در حقیقت، این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم‏های مناسب در زندگی است (ایوانس[۱۰]، ۲۰۰۱) ؛ عاملی است که هنگام شکست، در شخص ایجاد انگیزه می‏کند و به واسطه داشتن مهارت‏های اجتماعی بالا، منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می‏شود. نظریه «هوش هیجانی» دیدگاه جدیدی درباره پیش‏بینی عوامل مؤثر برموفقیت و همچنین پیش‏گیری اولیه از اختلالات روانی فراهم می‏کند که تکمیل‏کننده علوم شناختی، علوم اعصاب و رشد کودک است.

 

گلمن از مؤلّفان هوش هیجانی، در مصاحبه‏ای اظهار می‏دارد که «هوش شناختی[۱۱]» IQ در بهترین شرایط، تنها عامل ۲۰ درصد از موفقیت‏های زندگی است. ۸۰ درصد موفقیت‏ها به عوامل دیگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسیاری از موقعیت‏ها، در گرو مهارت‏هایی است که هوش هیجانی را تشکیل می‏دهند. هوش هیجانی بهترین پیش‏بینی‏کننده موفقیت افراد در زندگی و نحوه برخورد مناسب با استرس‏هاست. (سیاروچی[۱۲] وهمکاران ، ۲۰۰۱)

 

هوش هیجانی با توانایی درک خود و دیگران (خودشناسی و دیگرشناسی)، ارتباط با مردم و سازگاری فرد با محیط پیرامون خویش، پیوند دارد. به عبارت دیگر، هوش غیرشناختی پیش‏بینی موفقیت‏های فرد را میسّر می‏کند و سنجش و اندازه‏گیری آن به منزله اندازه‏گیری و سنجش توانایی‏های شخص برای سازگاری با شرایط زندگی و ادامه حیات در جهان است. با وجود شهرت سریع این مفهوم، تحقیقات تجربی در این زمینه، تازه در آغاز راه خود است. (لوئیز[۱۳] وهمکاران ، ۲۰۰۰)

 

برای روشن شدن این مفهوم و جایگاه آن، ابتدا دو مفهوم «هوش[۱۴]» و «هیجان[۱۵]» ذکر می‏شوند. پس از بیان تاریخچه هوش غیرشناختی، تعاریف و الگوهای هوش هیجانی تبیین و در پایان، به کاربردهای آن اشاره می‏شود.

 

 

 

۲-۳-۲- هوش چیست؟

 

با وجود اینکه آزمون‏های بی‏شماری برای اندازه‏گیری هوش ساخته شده است، هنوز ماهیت هوش یا حتی آنچه این آزمون‏ها اندازه می‏گیرند کاملاً روشن نیست. کوشش‏های بسیاری برای حل این ابهام‏ها صورت گرفته؛ کوشش‏هایی که رویکردشان به این مسئله و نتیجه کوششی که هر یک از این رویکردها دارند، متفاوت است. رویکرد دیرینه‏ای که برای روشن ساختن معنای یک مفهوم[۱۶] وجود دارد عبارت است از: بررسی آراءکارشناسان درباره تعریف آن مفهوم.

 

درباره هوش، می‏توان به آراء ذیل اشاره کرد:

 

    1. توانایی ادامه دادن تفکر انتزاعی؛

 

    1. داشتن استعداد یادگیری برای انطباق فرد با محیط؛

 

    1. توانایی وفق دادن خود با شرایط کمابیش جدید در زندگی؛

 

    1. سازوکاری زیستی که به وسیله آن، تأثیرات پیچیده محرّک‏ها یک‏جا جمع شده، تأثیر نسبتا واحدی بر رفتار، ارائه می‏گردد؛

 

    1. توانایی به دست آوردن توانایی؛

 

    1. توانایی آموختن یا بهره بردن از تجربه؛

 

    1. مجموعه قابلیت‏های فرد برای فعالیت هدفمند، تفکر منطقی و برخورد کارآمد با محیط؛

 

  1. سرانجام، ادوین بورینگ[۱۷] هوش را به «آنچه ‏آزمون هوش‏اندازه می‏گیرد»، تعریف نمود. (گرگوری[۱۸]، ۲۰۰۴)

از میان تعاریف بسیار ارائه شده درباره هوش، این تعریف از همه معقول‏تر به نظر می‏رسد:

 

هوش توانایی یادگیری و کاربرد مهارت‏های لازم برای سازگاری با نیازهای فرهنگ و محیط فرد است.      ( یاسایی ، ۱۳۸۴ )

 

 

 

۲-۳-۳- هوشبهر و موفقیت

 

بدون شک، تاکنون زیاد از خود پرسیده‏ایم: چرا افرادی وجود دارند که از هوش کافی برخوردارند، ولی انسان‏های موفقی نیستند؛ در واقع، این همان سؤالی بود که پیتر سالوی و جان مایر کار خود را با آن آغاز کردند.

 

آیا ممکن نیست که از مطالعه جنبه‏های مهمی از هوش غافل مانده باشیم؟

 

رفتار انسان به گونه‏ای کلی، نتیجه امیال، عواطف و اندیشه‏های اوست. اگر این عناصر با هم موافق بوده و همکاری شایسته‏ای داشته باشند، برای فرد خرسندی به بار می‏آورد و اگر یکی از آنها از حدّ خود خارج شود، تزلزل و مشکلات شخصیتی فرد آغاز می‏شود. اصولاً هرگونه زشتی، حاکی از عدم وجود نظام و هماهنگی میان انسان و طبیعت، انسان با انسان دیگر و یا انسان با خودش است. از این‏روست که حکیم بزرگی مانند افلاطون، فضیلت را در هماهنگی در عمل می‏بیند.

 

اکنون که در آغاز قرن جدید هستیم، دیگر مانند سابق، به هوش در رابطه آن با پیشرفت تحصیلی نگاه نمی‏شود. نظریه‏های جدیدی درباره هوش ارائه شده و به تدریج، جایگزین نظریه‏های سنّتی می‏شوند. گرچه دانش‏آموزان هنوز در مرکز توجه قرار دارند، اما نه تنها قوّه استدلال آنها، بلکه میزان خلّاقیت، هیجان‏ها و مهارت‏های بین فردی آنها نیز مورد بررسی قرار می‏گیرد. ( هومن ، ۱۳۸۴ )

 

 

 

 

 

۲-۳-۴- هیجان

 

صدها گونه هیجان وجود دارند که برای بسیاری از آنها نامی نداریم؛ اما همه آنها را می‏توانیم ذیل چند دسته کلی (تحت عنوان «هیجانات اصلی») گردآوریم: شادی، تعجب، غم، خشم، نفرت، ترس و مانند آن.     (فری هیم و وینر[۱۹]، ۲۰۰۳)

 

اما به راستی، «هیجان» چیست؟

 

هیجان نیز مانند هوش، اصطلاحی است که اتفاق نظری در تعریفش وجود ندارد. از نظر تاریخی، این اصطلاح تعریف‏ناپذیری سماجت‏آمیز خود را حفظ کرده است. در واقع، هیچ اصطلاحی در روان‏شناسی و روان‏پزشکی نیست که وسعت کاربرد و تعریف‏ناپذیری آن این چنین هماهنگ باشد.                            ( پورافکاری ، ۱۳۸۵ )

 

آقای منصور در تعریف «هیجان» آورده است:

 

    1. هیجان یک واکنش عاطفی است با شدت زیاد که تابع مراکز دیانسفالیک[۲۰] است و معمولاً شامل تظاهرات نباتی است. در شادی، اندوه، ترس، خشم، تنفّر و غیره می‏توان شاهد تظاهرات هیجان بود.

 

  1. هیجان معرّف حالت خاصی از ارگانیزم است که در شرایط کاملاً معیّنی (اصطلاحا در یک موقعیت هیجانی) به وقوع می‏پیوندد و با یک تجربه فاعلی و تظاهرات بدنی و احشایی همراه است.           ( منصور،۱۳۸۲)

خداپناهی نیز تعریف «هیجان» و فرق آن با انگیزش را چنین بیان می‏کند: هیجان به عنوان مجموعه‏ای از تعامل بین عوامل فاعلی و عینی مرتبط با نظام عصبی هورمونی تلقّی می‏گردد که با جلوه‏های عاطفی، تغییرات زیستی و شناختی همراه است و در برخی زمینه‏ها، از انگیزش متمایز است. مهم‏ترین مبنا برای تمییز آنها این است که معمولاً هیجان‏ها به واسطه محرّک‏های بیرونی برانگیخته می‏شوند و با جلوه‏های عاطفی و هیجانی همراهند، در حالی که انگیزه‏ها بیشتر تحت تأثیر محرّک‏های درونی قرار دارند و با فعالیت‏های هدفدار مشخص می‏شوند. ( خداپناهی ، ۱۳۸۴)

 

داماسیو[۲۱] نیز در فرق بین هیجان[۲۲] و احساس[۲۳] می‏گوید: «هیجان» به نتایج درونی پردازش شی‏ءِ هیجان‏زا اشاره دارد، و «احساس» به تجربه شخصی درونی که به وسیله رخدادی هیجانی ایجاد می‏شود. نیز گفته شده است که تفاوت این دودر این است که:

 

هیجان‏ها تجارب پرزوری هستند و از این نظر، با احساسات تفاوت دارند. (پورافکارى ، ۱۳۸۵)

 

به هر صورت، به دلیل آنکه در پژوهش‏های مربوط به هیجان، کمابیش صرف‏نظر از هر رویکرد نظری که اساس آن بوده، وجود این شش عامل مورد تأیید قرار گرفته و می‏توان آنها را عناصر ضروری هیجان، به ویژه هیجانات شدید، دانست:

 

    1. تجربه ذهنی هیجان؛

 

    1. پاسخ‏های جسمی درونی، به ویژه آنها که با دستگاه عصبی خودمختار ارتباط دارند؛

 

    1. شناخت‏های شخصی درباره هیجان و موقعیت‏های مرتبط با آن؛

 

    1. جلوه‏های چهره؛

 

    1. واکنش‏های شخص به هیجان؛

 

  1. گرایش به اعمال معیّن. (براهنى و همکاران ، ۱۳۸۳ )

 

 

 

 

۲-۳-۵- پیشینه مطالعه هوش غیر شناختی

 

فلاسفه در تعریف «هوش» بر اندیشه‏های مجرّد، زیست‏شناسان بر قدرت سازش و بقا، متخصصان تعلیم و تربیت بر توانایی یادگیری، و روان‏شناسان عمدتا بر قدرت سازگاری فرد در محیط یا توانایی

 

درک و استدلال تأکید دارند.

 

زمانی که روان‏شناسان درباره مسائل هوش، تفکر و نوشتن را آغاز کردند، مرکز توجّهشان جنبه‏های شناختی مانند حافظه و حلّ مسئله بود. اما پژوهشگرانی بودند که در همان زمان، خاطرنشان ساختند که جنبه‏های غیر شناختی نیز در این زمینه مهم هستند.

 

روان‏شناسان تربیتی «هوش» را نوعی استعداد تحصیل که سبب موفقیت تحصیلی می‏شود، می‏دانند. اما نظریه‏پردازان تحلیلی، هوش را توانایی استفاده از پدیده‏های رمزی و یا قدرت و رفتار مؤثر و یا سازگاری با موقعیّت‏های جدید و تازه و با تشخیص حالات و کیفیّت عوامل محیطی می‏دانند. در وهله نخست دیوید وکسلر[۲۴] هوش را به عنوان ظرفیت گنجایش کلی هر فرد برای رفتار هدفمند می‏داند تا بتواند منطقی فکر کرده، به گونه‏ای مؤثر، با محیط خود کنار بیاید. شاید بهترین تعریف تحلیلی «هوش» به وسیله وکسلر پیشنهاد شده باشد. ( هومن ، ۱۳۸۴)

 

که بیان می‏کند:

 

هوش یعنی: تفکر منطقی، فعالیت هدفمند و برخورد کارا با محیط. (براهنى و همکاران ، ۱۳۸۳ )

 

در تعریفی کاربردی، می‏توان گفت: هوش پدیده‏ای است که از طریق آزمون‏های هوشی سنجیده می‏شود. (گرگوری ، ۲۰۰۴)

 

در همان دوران نخست، وکسلر به عناصر «غیر عقلانی» به خوبی عناصر عقلانی اشاره داشت که منظورش از آنها جنبه‏های عاطفی، شخصی و عوامل اجتماعی بود. چندی بعد وکسلر به این نکته اشاره نمود که توانایی‏های غیرعقلانی برای پیش‏بینی میزان توانایی فرد در کامیاب شدن در زندگی‏اش نقش اساسی دارد.

 

«هوش کلی» عبارت است از: توانایی مواجهه آگاهانه و فعّال با موقعیت‏های تازه یا نسبتا تازه‏ای که فرد باید با آنها روبه رو شود. اما هوش به عنوان یک استعداد کلی، سازگاری است که باید آن را در موقعیت‏های عینی و ملموس و عملی و در دنیای اجتماعی دید.

 

وکسلر تنها پژوهشگری نیست که جنبه‏های غیرشناختی هوش را برای انطباق و پیشرفت مهم می‏داند. ثرندایک[۲۵] مثال بارز دیگری از این دسته است که در اواخر دهه سی، درباره «هوش اجتماعی» مقاله می‏نوشت. (سادوک[۲۶] ، ۲۰۰۰)

 

برای سازگار شدن، از نظرثرندایک باید به عواملی مانند سطح دشواری نسبی مطالبی که باید حل شوند، گستردگی (تعداد تنوّع مسائلی که فرد می‏تواند حل کند)، و سرعت سازگاری یا سرعت حل مسائل توجه کرد؛ مثلاً، کاملاً بارز است که برای افراد بی‏حوصله ‏یا کُند، زمان ‏لازم برای حل مسئله، اهمیتی ندارد.

 

ثرندایک در طرح خود، هوش را به سه دسته «هوش اجتماعی» (توانایی درک اشخاص و ایجاد رابطه با آنها)، «هوش عینی» (توانایی درک اشیا و کارکردن با آنها) و «هوش انتزاعی» (توانایی در نشانه‏های کلامی و ریاضی و کار کردن با آنها) تقسیم کرد. (گلمن ، ۱۹۹۶)

 

او اعتقاد داشت: «هوش اجتماعی» آداب و سنن و قوانین حقوق جزایی را زیر پوشش خود قرار می‏دهد؛ «هوش عینی» یا ملموس در رابطه با اشیا و پدیده‏های مادی فعّال می‏شود؛ و «هوش انتزاعی» به ما اجازه می‏دهد تا از نمادها و زبان علامتی کمک گرفته، به تفکر و استدلال بپردازیم.

 

گیلفورد[۲۷]  در سال ۱۹۶۴ الگوی مکعب شکلی برای هوش پیشنهاد کرد. (هالیاک[۲۸]،۲۰۰۵)

 

در این الگو، برای هوش سه بعد: فرآیند[۲۹] یا عملیات ذهنی[۳۰]، محتوا،[۳۱] و فراورده‏[۳۲] در نظر گرفته شده است. مهم‏ترین دستاورد گیلفورد در الگوی «ساختار عقل»، ارائه مفهوم «تولید واگرا» است. هدف اصلی این مفهوم مطالعه استدلال، آفرینندگی و مسئله‏گشایی است. (افروز و همکاران ، ۱۳۷۵)

 

در دهه‏های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ کوشش‏های زیادی صورت گرفت تا بلکه رابطه‏ای اساسی بین پیشرفت تحصیلی و شخصیت پیدا شود، اما این تلاش‏ها پیشرفت چندانی دربر نداشت. در سال ۱۹۶۸ کتل[۳۳]  و بوچر[۳۴] سعی داشتند تا هم پیشرفت تحصیلی در مدرسه و هم خلّاقیت را از طریق توانایی، شخصیت و انگیزه افراد پیش‏بینی کنند، آنها موفق شدند تا اهمیت شخصیت را ،حتی در پیشرفت دانشگاهی نیز ، نشان دهند.

 

در سال ۱۹۷۲ بارتون[۳۵] ، دایلمن و کتل مطالعه دیگری را به منظور تعیین رابطه دقیق متغیّرهای توانایی و شخصیت در پیش‏بینی پیشرفت تحصیلی دانشجویان انجام دادند. نتیجه مهمی که به آن دست یافتند این بود که IQ به همراه عوامل شخصیتی، که آنها آن را «با وجدان بودن» نامیدند، پیشرفت تحصیلی را در تمام زمینه‏ها پیش‏بینی می‏کرد. چیزی را که آنها تحت عنوان شخصیت اندازه گرفتند، غیر صمیمی یا محتاط بودن در برابر صمیمیت یا خون‏گرم بودن از نظر هیجانی؛ بی‏ثبات بودن در برابر پایدار بودن؛ تودار یا خوددار بودن در برابر هیجانی بودن؛ مطیع در برابر سلطه‏طلب بودن؛ باوجدان یا کم وجدان بودن؛ خجالتی یا اجتماعی بودن؛ زرنگ و سخت‏گیر بودن در برابر سادگی و سهل‏گیر بودن؛ خشن و بی‏احساس بودن در برابر رقیق‏القلب و حسّاس بودن؛ خوش‏رویی در برابر خشک بودن؛ وابسته به گروه یا خودبسنده و بی‏نیاز از غیر بودن؛ بی‏کنترل بودن در برابر کنترل شده؛ و آرام بودن در برابر عصبی بودن است. به راحتی، می‏توان فهمید که بیشتر این عوامل همان مؤلّفه‏های اساسی هوش هیجانی هستند. ( هومن ، ۱۳۸۴)

 

متأسفانه کار این پیش‏گامان اولیه تا سال ۱۹۸۳ وقتی که هاوارد گاردنر[۳۶] درباره«هوش چندگانه» مطالبی نوشت، به صورت بارزی نادیده گرفته شد یا به دست فراموشی سپرده شد. (سوداک ، ۲۰۰۰)

 

گاردنرخاطرنشان ساخت که هوش‏های میان فردی و درون فردی به همان اندازه شکل کلی که به وسیله IQ یا آزمون‏های مربوط به آن سنجیده می‏شوند؛ اهمیت دارند. (آیزنک[۳۷] ، ۲۰۰۲)

 

گلمن معتقد است: گاردنر در زنده کردن نظریه‏های «هوش هیجانی» نقش اساسی داشت و الگوی «هوش چندگانه» او در برگیرنده جنبه‏های گوناگون هوش جمعی، هوش میان فردی و هوش درون فردی است. (گلمن ، ۱۹۹۶)

 

 

 

۲-۳-۶- تعریف و پیشینه «هوش هیجانی»

 

تعریف «هوش هیجانی» نیز همانند «هوش شناختی» شناور است. در سال ۱۹۸۵ ریون بار- اون ، مفهوم «EQ» (هوشبهر هیجانی) را ابداع کرد تا در نتیجه آن، بتواند روش خود را برای ارزیابی هوش کلی توضیح دهد. او اعتقاد داشت: هوش هیجانی توانایی ما را در کنار آمدن موفقیت‏آمیز با دیگران همراه با احساسات درونی ما منعکس می‏سازد. او پس از ۱۷ سال تحقیقات خود، سیاهه شخصیتی بار- اون  [۳۸](EQI)را به وجودآورد. آزمون وی پنج حیطه را اندازه می‏گرفت:

 

روابط میان فردی، درون فردی، توانایی انطباق‏پذیری، مدیریت استرس یا فشار روانی، و خُلق کلی.

 

بعدها مفهوم «هوش هیجانی» در سلسله مقالات دانشگاهی، که توسط مایر و سالوی در سال‏های ۱۹۹۰، ۱۹۹۳ و ۱۹۹۵ ارائه شد، به کار رفت. در اولین مقاله آنها، اولین الگوی هوش هیجانی ارائه شد و هوش هیجانی بعدها توسط دانیل گلمن در سال ۱۹۹۵ در مسیر اصلی مطالعات روز قرار گرفت. البته مایر و سالوی وقتی در مقاله ۱۹۹۰ خود «هوش هیجانی» را به کار بردند از کارهای قبلی، که بر جنبه‏های غیرشناختی مربوط به هوش شده بود، آگاهی داشتند.

 

آنها هوش هیجانی را به عنوان شکلی از هوش اجتماعی دانستند که متضمّن توانایی اداره هیجانات شخصی خودمان و دیگران است تا در نتیجه آن، بتوانیم بین آنها تفکیک قایل شده، این اطلاعات را به عنوان راهنمای تفکر و عمل شخصی به کار ببریم. (ماین و بونانو[۳۹] ، ۲۰۰۱ )

 

گلمن اعتقاد دارد: «هوش هیجانی» مفهوم جدیدی است، اما داده‏های موجود حکایت از آن دارند که این مفهوم می‏تواند به اندازه IQ و حتی برخی اوقات بیش از آن قدرتمند باشد.

 

(دیویسون وهمکاران[۴۰] ، ۲۰۰۴)

 

وی معتقد است: هوش تنها ۲۰ درصد پیشرفت تحصیلی را به حساب می‏آورد و مابقی آن توسط هوش هیجانی و اجتماعی قابل توجیه است. به طور کلی، افرادی که دارای هوش هیجانی بالایی هستند، احتمال دارد که در انجام تعهدات خود، موفق‏تر باشند.

 

از امتیاز‌های هوش هیجانی این است که با افزایش سن افزایش پیدا می‌کند؛ در حالی که هوش شناختی چنین امتیازی را ندارد و بخش گسترده‌ای از آن در محدوده سنی خاصی متوقف می‌شود. همچنین هوش هیجانی قابلیت تعلیم و تربیت، ارتقا‌ و مدیریت را دارد و این ویژگی‌، امتیازهای هوش هیجانی را از هوش شناختی جدا می‌سازد.

 

گلمن در تبیین هوش هیجانی کوشش زیادی به خرج داد. وی اساس کار خود را بر کارهای مایر و سالوی نهاد، ولی متغیّرهای زیادی را برای روشن ساختن اجزای هوش هیجانی به آن اضافه کرده است. او ویژگی‏های شخصیتی از جمله خوش‏بینی، پشتکار و توانایی به تعویق انداختن لذت را نیز در این زمینه مهم می‏بیند.

 

در سال ۱۹۸۸ گلمن چارچوب هوش هیجانی را از این نظر بررسی کرد که چگونه توانایی بالقوّه فرد برای اداره مهارت‏های مربوط به خودآگاهی، خودنظم دهی، آگاهی اجتماعی و مدیریت در روابط، می‏تواند به پیشرفت در شغل بیانجامد.

 

او هوش هیجانی را به عنوان یک نظریه عملکرد می‏داند. وی به تازگی آمادگی هیجانی را مطرح ساخته که منظور وی نوعی توانایی آموخته شده بر اساس هوش هیجانی فرد است که پیامد و نتیجه‏اش در عملکرد کاری فرد روشن است. (هومن ، ۱۳۸۵)

 

 

 

۱- Peter Salovey

 

۲-Goleman

 

Emotional Quotiont 3-

 

۴- John Mayer

 

۱- Imagination, Cognition and Personality

 

۲- pons

 

۳- American Dialect Society

 

۴- Richard L. Haghes

 

۵- David Caruso

 

۶- Dylan Evans

 

۷-Cognitive  intelligence

 

۸- Joseph Ciarrochi

 

۱- Micheal  Lewis

 

۲- intelligence

 

۳- Emotion

 

۴- Construct

 

۵- Edwin Boring

 

۶- Richard L. Gregory

 

۱- Donald K. Freeheim & Irving B. Weiner

 

۱- «دیانسفال» دومین قسمت عمده مغز پیشین است که بین «تلانسفال» و «مزانسفال» قرار دارد و بطن سوم را احاطه مى‏کند. دو ساختار مهم دیانسفال عبارتند از: تالاموس و هیپوتالاموس. اردشیر ارضى و همکاران، روان‏شناسى فیزیولوژیک (فیزیولوژى رفتار، تهران، رشد، ۱۳۷۹، ج ۱، ص ۱۵۷٫)

 

 

 

۲- Antonio R. Damasio

 

۳-Emotion

 

۴-Feeling

 

 

 

۱- David Wechsler

 

۱- E. L Thorndike

 

۲- Benjamin J. Sadock

 

۳-Guilford

 

۴- Holyadk

 

۵-Processes

 

۶-Mental Operations

 

۷-Content

 

۸-Products

 

۹- Raymond Cattell

 

۱۰- Butcher

 

۱۱- Barton

 

۱- Howard Gardner

 

۲- Michael W. Eysenck

 

۳- Emotional Intellgence Inventory

 

۱- Mayne & Bonanno

 

۲- Gerald C. Davison et al

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 03:47:00 ب.ظ ]




خانواده جایگاه مهمی در رشد شخصیت افراد دارد. اغلب افراد دچار مشکلات مختلف شخصیتی و روانی که فاقد بهداشت و سلامت عمومیی هستند از خانواده‌های ناسالم برخاسته‌اند. از اینرو در تامین سلامت عمومی افراد خانواده جایگاهی مهمی دارد و ضروری است راهکارهای مناسب در تامین سلامت عمومی خانواده شناسایی و به مرحله اجرا گذارده شود. در این راستا ضروریست عواملی که مخل سلامت عمومی خانواده‌ها هستند شناسایی و روش های مقابله با آنها توصیه گردد. روشن است عدم تامین سلامت عمومی خانواده ، تلاشهای فردی برای رسیدن به اهداف و پیشرفتهای فردی و اجتماعی را با مانع روبرو خواهد ساخت.

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

از طرف دیگر زنان نیمی از جامعه را تشکیل می‌دهند»،  «زنان نیمی از نیروی اقتصادی جامعه هستند»، « زنان نبض حیات خانوداه بشمار می‌روند»، « زنان نقش اول در خانواده‌اند»، «پیشرفت جامعه در گرو سلامت خانواده‌ها و سلامت خانواده‌ها وابسته به سلامت زنان است» و … یکی از اساسی‏ترین مقوله‏های حیات بشری مسئله زنان است. به میزان توجه به موضوع زنان، جامعه از سلامت و پویایی و تعالی برخوردار می‏گردد و بدون اهتمام و تلاش به مسائل این گروه، امکان برخورداری از نسلی سالم، خلاق، پرتحرک و پویا وجود ندارد؛ چرا که زنان نیمی از پیکره جامعه‏اند و تأثیری مستقیم در سعادت و شقاوت نیم دیگر این پیکره دارند. لذا توجه بر زنان در واقع یعنی توجه به تمامی پیکره انسانی.

 

عوامل خانوادگی موثر در سلامت عمومی

 

شیوه‌های ارتباطی موجود در خانواده

 

شبکه ارتباطی که فرد در آن قرار دارد عامل مهمی در تامین سلامت عمومی فرد هستند. از اینرو شیوه‌های ارتباطی نامناسب تاثیرات مضری روی فرد و سلامت او خواهند داشت. خانواده‌های سرد و فاقد روابط گرم و محبت آمیز ، خانواده‌های دارای روابط خصومت آمیز ، شیوه‌های ارتباطی شدیدا وابسته معمولا ناسالم گزارش شده‌اند. برقراری شیوه ارتباطی منطقی ، محترمانه و در عین حال گرم و صمیمانه مدنظر متخصصان سلامت عمومی خانواده است.

 

مهارتهای زندگی اعضای خانواده و نقش آن در سلامت عمومی خانواده

 

لازم است تک تک اعضا خانواده با مهارتهای لازم برای زندگی آشنا باشند. روشن است والدین در خانواده نقش مهمی در ترویج استفاده از مهارتهای سالم زندگی در خانواده دارند. پدران و مادران که فاقد مهارتهای مفید زندگی هستند با عدم تامین الگوی مناسب برای فرزندان مشکلاتی را برای آنها فراهم می‌کنند. به عنوان مثال کودکی که همواره دیده است والدین او در مقابل ناملایمات زندگی با پرخاشگری و منازعه برخورد می‌کنند با احتمال بسیار بیشتری همین روش را در مسائل مربوط به خود در خانواده و حتی در بیرون از خانواده بکار خواهد بست.

 

از اینرو لازم است خانواده‌ها با آگاهی و کسب اطلاعات لازم در زمینه شیوه‌های صحیح مهارتهای زندگی مثل کنترل و مدیریت استرس ، برنامه ریزی برای زندگی ، مدیریت اقتصادی خانواده ، مدیریت ارتباطات برون خانوادگی ، کنترل هیجانات ، آموزشهای مربوط به اجرای قاطعیت و جرات‌مندی به تامین سلامت عمومی افراد خانواده مبادرت ورزند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:47:00 ب.ظ ]




ادراک مثبت از معلمان وارتباط کلامی تعاملی – ادراک دانش آموزان

 

به زعم گورهام ،ارتباط غیرکلامی تنها نشانگر جزئیات سبک تدریس کارآمد است. ارتباط کلامی، وجه دیگری را نشان می‌دهد. دو نوع ارتباط کلامی شامل تمرکز روی افزایش تعامل بین معلمان و دانش آموزان به‌نحوی‌که فراگیرانی فعال شوند هست. نخستین نوع، مکالمه درون کلاسی است که شامل رفتارهایی نظیر تشویق و ترغیب دانشجویان به صحبت کردن، نظرخواهی و ارائه مثال‌های شخصی است،ثابت‌شده این نوع رفتارها رابطه مثبتی با یادگیری عاطفی و انگیزش دانشجویان دارند(گورهام، ۱۹۸۸؛ کریستوفل،۱۹۹۰).

 

ساندرز و وایزمن۱] (۱۹۹۰) در مطالعه‌ای در آمریکا دریافتند که دانش آموزان اروپایی-آمریکایی، افریقایی-آمریکایی، اسپانیایی و آسیایی، یادگیری عاطفی بیشتری را حین استفاده معلمانشان از رفتارهای کلامی مربوط به بحث و گفتگو نظیر پرسش در مورد تکالیف و نظرخواهی از آنان نشان می دهنداین کلاس، کلاسی است که بر روی میزان ادراک دانش آموزان از دسترس‌پذیری معلم تمرکز دارد.

 

ارتباط برون‌کلاسی می‌تواند برای دانش آموزان کم رو و خجالتی که نمی‌توانند در مباحث کلاسی شرکت کنند مهم باشد (زولتن، دوران، کیلی،۲۰۰۱).

 

پایان نامه

 

معلمینی که شوخ‌طبع هستند نیز می‌توانند روی این ارتباط تمرکز بیشتری داشته باشند (الیور، اوپلیگر،۲۰۰۳).

 

 

 

ارتباط کلامی بخشی از رفتارهای مشورتی است که دانش آموزان به معلمان کارآمد ارتباط می‌دهند. اگرچه تحقیقات کمی در این زمینه در سایر فرهنگ‌ها به‌جز آمریکا صورت گرفته، بیش از دو مطالعه نشان داده‌اند که این مفهوم به فرهنگ بستگی دارد (زانگ،۲۰۰۵؛گوراگ و اوپلاس،۲۰۰۹).ما آنچه را جنبه تعاملی رفتار معلم نامیده‌ایم موردتحقیق و بررسی قرار می‌دهیم. طبق این تعریف، جنبه تعاملی رفتار معلم اصطلاحی است که شامل رفتارهایی می‌شود که به رابطه بین معلم و دانش‌آموزان مربوط بوده و در تعامل میان افرادی که در داخل کلاس رابطه برقرار می‌کنند، مطرح می‌شود. (وبلز[۶]،۱۹۹۰)

 

تحقیقات بسیاری نشان می‌دهد که ارتباط لازمه اصلی تدریس کارآمد است. شیوه ارتباطی معلم، یا شیوه‌ای ارتباطی که فراگیران از وی درک می‌کنند، به‌طور گسترده نگرش فراگیران نسبت به کلاس و معلم را تعیین می‌کند. با این ‌وجود اطلاعات اندکی در خصوص تفاوت‌های میان فرهنگی در کاربرد ادراک‌ شده از انواع خاصی از ارتباط معلم وجود دارد. حتی اطلاعات بسیار ناچیزتری در مورد چگونگی تعیین بهترین و بدترین معلم در فرهنگ‌ها از طریق ادراک ارتباط معلم وجود دارد (نوسباوم،۱۹۹۲).

 

پژوهشگران انواع مختلف ارتباط را که به ادراک تدریس کارآمد مرتبط است شناسایی کرده‌اند مطالعه پیش رو چهار نوع را بررسی می‌کند: ۱) بیانگری غیرکلامی، ۲)حرکات خودمانی و راحت، ۳) مکالمه درون کلاسی و ۴) ارتباط برون کلاسی. دو رفتار نخست به مفهوم صمیمت جویی غیرکلامی استاد ارتباط دارد؛ درحالی‌که دو رفتار دیگر به راهبردهای کلامی اشاره دارند که اساتید می‌توانند برای افزایش تعامل با فراگیران به کار ببرند (گورهام،۱۹۸۸‌؛ نوسباوم،۱۹۹۲ ،پاسکارلاوترینزینی[۸]،۱۹۹۱).

 

۱- Sanders & Wiseman

 

۲-Zoltan & Dooran & khilli
Oliver & Avpligor 3-

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱-Zhang

 

۲-Webelz

 

۳- Gvrag and Avplas,

 

۴- Nussbaum

 

۵- Paskarla & trynziny

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:46:00 ب.ظ ]




به نظر می رسد یکی از موانع جدی بر سر راه توافق در رابطه با مفهوم تفکر انتقادی، وجود زمینه های متنوع در نظریات و مدلهای دو رشته فلسفه و روانشناختی می باشد. فلاسفه بر ماهیت و کیفیت نتایج تفکر انتقادی مانند تحلیل مباحث و روانشناسان بر فرایند شناختی آن تاکید می ورزند. Johnson علاوه بر این روانشناسی رشد و شناختی بر تحقیقات تجربی تاکید دارند، در حالیکه فلاسفه بر استدلال منطقی برای رسیدن به نتایج تمرکز می کنند. با این وجود اغلب نظریه پردازان سعی کرده اند تا نظریات و تعاریف خود را در یک زمینه در ارتباط با سایر زمینه ها بنیان گذارند. برخی از محققان نیز بر ترسیم دو وجهی فلسفی و روان شناختی در تفکر انتقادی و چگونگی تدریس آن تاکید دارند(ونیشتاین۱، ۱۹۹۵(. در دیدگاه روانشناسی، تفکر انتقادی یک مهارت محسوب می شود و روی فرایند تفکر تمر کز می شود. برخی از روانشناسان برای تعریف تفکر انتقادی به طبقه بندی بلوم بر می گردند و تفکر انتقادی را در مهارت های تفکر بلوم قرار می دهند و معتقدند که بر خلاف مهارت های سطوح پایین که به دانش و درک و کاربرد مربوط هستند، تفکر انتقادی اغلب با سطوح بالا یعنی تحلیل، ترکیب و ارزیابی ارتباط دارد. در دیدگاه روانشناختی، مهارت تفکر انتقادی را به عنوان مهارت های شناختی و راهبرد هایی که احتمال نتایج مطلوب را افزایش می دهد تلقی می کنند. به عبارت دیگر تفکری که هدفمند، مستدل و شامل حل مساله، استنباط، جمع آوری اطلاعات و تصمیم گیری است(هالپرن، ۱۹۹۸). ۲-۵-۱- دیدگاه انیس درباره تفکر انتقادی Wein Stein Ennis انیس۲ (۱۹۸۷) تفکر انتقادی را تفکری استدلالی برای تصمیم گیری در باره آنچه که فرد به آن معتقد است می داند. وی بین تمایلات و توانائی ها(مهارت ها) تفاوت قائل می شود و معتقد است که فرد باید هر دوی آنها را داشته باشد. عناصر کلیدی حوزه تمایلات از نظر انیس شامل دل مشغولی برای جستجوی حقیقت، توجیه عقاید و باورها و دارا بودن گرایش های صادقانه و شفاف برای مقام و ارزش تمامی افراد بشر است. وی مهارت های کلیدی تفکر انتقادی را به شرح زیر بیان داشته است: تمایز بین واقعیت های قابل تایید و ادعاهای ارزشی، تعیین اعتبار منبع یا ادعا، تعیین صحت بین ادعای مستند و غیر مستند، شناسایی سوگیری فرضیات، تشخیص تناقضات منطقی و تعیین نقاط قوت یک بحث می باشد. در کل می توان گفت که اگر چه انیس، رویکرد تمایلی را مهم می شمارد اما مفهوم وی از تفکر انتقادی به طور بنیادین رویکرد مهارتی را شامل می شود. برخی از صاحب نظران باور دارند که اگر فراگیران به جستجوی جهان از نگاه انتقادی تمایل نداشته باشند، تدریس محتوا و مهارت ها اهمیت کمی خواهد داشت. بنابراین تفکر انتقادی به این معناست که فرد نقاد باید، علاوه براینکه مهارت های لازم برای جستجوی دلایل، حقایق و شواهد را داراست، انگیزه و دلیل کافی برای جستجوی آنها را نیز دارد. انیس(۱۹۹۶)معتقد بود که فرد نقاد علاوه براینکه دلایل را باید جستجو کند و سعی در تدوین آن داشته باشد بایستی به استدلال کردن، گرایش داشته باشد. ۲-۵-۲-دیدگاه سیگل درباره تفکر انتقادی سیگل۱ (۱۹۸۸) ایده انیس را برای ساده دیدن تمایلات بعنوان الهام بخش مهارت های تفکر انتقادی، نقد می کند، زیرا به نظر او این امر نمی تواند بین متفکر نقاد و متفکر انتقادی تمایز مناسبی قایل شود. سیگل(۱۹۸۸) بین تفکر انتقادی و منش و شخصیت ارتباط ایجاد می کند. وی متفکر انتقادی را به عنوان یک فردی می دانست که به صورت مناسب با استدلال و دلایل، تغییر دیدگاه می دهد. وی معتقد بود که تفکر انتقادی دارای دو مؤلفه یا عنصر است: مؤلفه های ارزیابی منطقی و روح تفکر انتقادی. ارزیابی منطقی به این معناست که متفکران انتقادی قادرند دلایل و توانایی شان برای اطمینان کامل عقاید، ادعاها و اعمال خود را ارزیابی کنند. روح تفکر انتقادی نیز بیانگر آن است که متفکر انتقادی به استدلال خوب، بها و ارزش می دهد و باید برای درگیر شدن در ارزیابی دلایل آمادگی داشته باشد و بر اساس آن باور داشته و عمل کند. آمادگی، گرایش، عادات ذهنی، صفات و رگه های منش همه از عناصر روح تفکر انتقادی هستند. ۲-۵-۳-دیدگاه پاول درباره تفکر انتقادی Siegel Paul پاول۲ (۱۹۹۲) در تفکر انتقادی بین مفهوم ضعیف و مفهوم قوی تمایز قایل بود. افرادی که مهارت های تجزیه و تحلیل و استدلال خود را به طور عمده برای بی اعتبار کردن کسانی که با نظرات آنها مخالف اند استفاده می کنند، تفکر انتقادی را با مفهوم ضعیف آن به کار می برند. وی معتقد بود که افراد دارای تفکر انتقادی ضعیف مهارت های مختلف را صرفا برای انتقاد از دیدگاه های مخالفان به کار می گیرند. تفکر انتقادی در مفهوم قوی و وسیع بررسی تعهدات جامعه گرایانه و خود محورانه ای که در قلب عقاید قرار دارند و پنهان شده اند را در بر می گیرند و اعتقاد داشت که برای خنثی کردن این تمایلات خود محورانه و قوم گرایانه مدارس باید فراگیران را به تفکر مناظره ای رهنمون شوند. این تفکر یک گفتگو یا تبادل نظر گسترده بین اختلاف نظرات و چارچوب های مرجع را در بر می گیرد. همچنین پاول(۱۹۹۲) تفکر انتقادی را در دو معنای محدود و وسیع مطرح می کند. در معنای محدود تفکر انتقادی یک مجموعه مهارت های فنی است که صرفا برای انتقاد از دیدگاه های مخالف استفاده می شود و در معنای وسیع بررسی گرایشات و تمایلات خود محورانه و جامعه گرایانه است که در قلب عقاید و به صورت پنهان قرار دارند و شامل گرایشات و ویژگی های منشی و شخصیتی است. ۲-۵-۴-دیدگاه هالپرن درباره تفکر انتقادی هالپرن (۱۹۹۳) معتقد بود در بررسی تفکر انتقادی از منظر رواشناسی، به نظر می رسد بر خلاف نظر فیلسوفان، رواشناسان در خصوص تفکر انتقادی بیشتر بر روانشناسی رشد و شناخت و نیز نظریات هوشی تاکید دارند. روانشناسان رشد و شناخت بیشتر به دنبال ارتباط بین تفکر انتقادی و حل مساله و نیز مهارتهای تفکر سطح بالا هستند. در حالی که فلاسفه تفکر انتقادی و حل مساله را به عنوان معادل یا زیر مجموعه دیگری بررسی می کنند. از نظر هالپرن تفکر انتقادی تفکری هدفمند و مستدل است که در حل مساله، تفسیر، محاسبه احتمالات دخیل است. اگرچه هالپرن از اصطلاح تفکر انتقادی استفاده می کند اما بیشتر نظریه پردازان شناختی ترجیح می دهند که از اصطلاح مهارت های تفکر (یا مهارت های تفکر سطح بالا) به جای تفکر انتقادی استفاده کنند(استرنبرگ۱ ،۱۹۸۷). روانشناسان تاکید می کنند که مهارت ها مستلزم تفکر هستند و اغلب گرایش ها (تمایلات ، حساسیت ها و ارزش های مورد نیاز برای متفکر انتقادی) واستانداردها (ملاک ارزشیابی تفکر ) را نادیده می گیرند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:46:00 ب.ظ ]




    •  

       

       

       

      تفکر انتقادی در طبقه بندی بلوم و همکاران او نوعی حل مسئله است ، اما علاوه بر حل مسئله دارای عناصر سطح بالا یعنی تحلیل و ارزشیابی نیز می باشد(سیف ، ۱۳۸۰). از نظر بلوم و طرفدارانش اصطلاح «تفکر انتقادی» مترادف با اصطلاح ارزیابی است. مهارت ارزیابی در بین ۶ مهارت برجسته فکری (دانش، درک و فهم، کاربرد، تجزیه و تحلیل، ترکیب و ارزشیابی) که بلوم آنها را به عنوان «اهداف شناختی» تعلیم و تربیت در نظر گرفته است، برجسته ترین مهارت است(فیشر، ۲۰۰۵).

       

       

      ۲-۵-۶-دیدگاه مک پگ درباره تفکر انتقادی

       

      مفهوم مک پگ۱ (به نقل از بدری، ۱۳۸۷) از تفکر انتقادی از آنهایی که تاکنون توصیف شده است متمایز است. وی تفکر انتقادی را به عنوان استفاده مناسب از شک و تردید منطقی در حوزه مساله تحت بررسی معطوف می کند. براساس نطر وی فردی که متفکر انتقادی است نه تنها به ارزیابی اظهارات و استدلالات می پردازد بلکه در انجام هر نوع فعالیت نیز انتقادی عمل می کند.یک تفاوت عمده میان مفهوم او از مفهوم سیگل این است که مک پگ تفکر انتقادی را هم اندازه با منطق نمی داند بلکه بیشتر به عنوان بخشی از تفکر منطقی می داند که تنها وقتی مشکلاتی در جریان عادی استدلال وجود دارد به کار گرفته می شود.

       

      تفکر انتقادی مهارتی است که می تواند در هر فردی توسعه و بهبود پیدا کند و ضرورتا به بلوغ افراد ارتباطی نداشته و وابسته به سن خاصی و دوره ویژه ای نمی باشد بلکه در همه سنین قابل آموزش است و نباید آن را با هوش اشتباه فرض کرد (شیخ زاده ، ۱۳۸۶). مک لارن۲ (۱۹۹۴) بیان داشته که تفکر انتقادی به ظرفیت شناختی و غلبه بر بی عدالتی دلالت دارد. تفکر انتقادی به زبان خیلی ساده به توانائی فرد برای تحلیل و ارزشیابی اطلاعات اطلاق می شود. متفکر انتقادی سئوالات اساسی و مسائل را برمی انگیزد، آنها را به طور صریح تنظیم می کند به جمع آوری و ارزیابی اطلاعات مرتبط می پردازد، ایده های انتزاعی را مورد استفاده قرار می دهد با ذهن باز فکر می کند و با دیگران به طور اثر بخش ارتباط برقرار می سازد(معروفی، شبیری و یعقوبی،  ۱۳۹۰).

       

       

       

        1. Mcpeck

       

      1. Mclaren

       

      ۲-۶-مهارتهای تفکر انتقادی

       

       

       

      تلاش های زیادی برای مشخص کردن مهارت های تفکر انتقادی انجام شده است. رابرت انیس (۲۰۰۲)  که یکی از بنیانگذاران تفکر انتقادی در آمریکای شمالی می باشد، دوازده جنبه این مهارت ها را شناسائی کرده است. تمام این جنبه ها به همراه سئوالی مرتبط که می تواند به تجزیه و تحلیل انتقادی کمک کند، در زیر مشخص شده اند:

       

        • درک معنای یک عبارت: آیا این عبارت معنی دار است؟

       

        • تشخیص این که آیا گزاره ها یکدیگر را نقض می کنند: آیا این گزاره ها با هم سازگارند؟

       

        • تشخیص اینکه ابهام در نحوه استدلال وجود دارد: آیا جمله (سئوال)روشن و شفاف است؟

       

        • تشخیص اینکه آیا نتیجه ای به دست آمده پیامدی ضروری است: آیا این نتیجه گیری منطقی است؟

       

        • تشخیص اینکه یک گزاره به اندازه کافی مشخص است: آیا این گفته صریحی است؟

       

        • تشخیص اینکه آیا گزاره حاصل یک اصل است: آیا این گزاره از یک قاعده تبعیت می کند؟

       

        • تشخیص اینکه آیا عبارت اظهار شده قابل اعتماد است: آیا این گزاره صحیح است؟

       

        • تشخیص اینکه آیا یک نتیجه گیری قیاسی ضرورتا درست است: آیا این نتیجه گیری موجه است؟

       

        • تشخیص اینکه آیا مسئله شناسائی شده است: آیا شکل به موضوع مربوط می شود؟

       

        • تشخیص اینکه آیا چیزی به عنوان یک اصل مسلم فرض شده است: آیا درستی این گزاره مسلم فرض شده است؟

       

        • تشخیص اینکه آیا تعریف مناسب است: آیا مسئله به خوبی تعریف شده است؟

       

      • تشخیص اینکه آیا منابع و مآخذ یک ادعا قابل قبول هستند: آیا این ادعا حقیقت دارد؟

       

       

      1. John

       

      اهدافی که بعضی مربیان برای دانش آموزان خود در نظر دارند چیزی بیش از افکار مبهم نیست. آنها در مورد اینکه چگونه می توان به اهدافی از قبیل «آموزش مستقل فکر کردن» یا «پرورش ذهن هایی پویا و پرسشگر» رسید درک ناقصی دارند. برخی دیگر به فهرستی بلند بالا و آشفته از مهارت ها می اندیشند اما فاقد درک روشنی از چگونگی تحقق این مهارت ها هستند(جان۱ ، ۲۰۰۳).

       

       

       

       

       

      هر چیز دیگری هم که در کلاس به تفکر انتقادی و فعالیت فلسفی تعلق داشته باشد ، جوهره استدلال است که در بطن این مفهوم جای دارد. مسئله ای که در مورد اصطلاحات تفکر انتقادی و قضاوت وجود دارد این است که هم معنی مثبت دارند و هم معنی منفی. شاید کسی در تفکر، توانمند و در قضاوت و تمیز دادن متخصص باشد، ولی در جهت اهداف خودخواهانه (غریبی ، ۱۳۹۰).

       

      از نظر لیپمن (۱۹۹۵) سه نوع تفکر وجود دارد که پیشرفت در آنها برنامه فلسفه برای کودکان است: تفکر انتقادی ، خلاق و متعهد ، وی می گوید این شیوه های از تفکر یونانی هستند که به نمودهای متفاوت قومی تمیز گره خورده اند و معادل آرمان های یونانی حقیقت ، زیبایی و نیکی ، اقسام پرسشگری از نظر ارسطو و شاخه های مختلف فلسفه با اهداف شناختی هستند.

       

      لیپمن (۱۹۹۵) در مدرسه ی پیشبرد فلسفه ی کودکان مهارت هایی را برای تفکر انتقادی ترسیم می کند که در اینجا هر کدام به صورت خلاصه مطرح می شود.

       

      • مهارت های مفهوم سازی.

      نتیجه پرسش هایی هستند همچون «چه فکری می کنیم؟» با این مهارت ها از طریق تعریف، طبقه بندی و گسترش پیوندها و چهارچوب های مفهومی به درک مفهومی می رسیم.

       

      • مهارت های کاوشگری

      نتیجه ی پرسش هایی هستند همچون «می خواهیم به چه چیز پی ببریم؟» و «چگونه پی میبریم؟» و عبارتند از تلاش برای پرسش و بررسی مطالب و نیز یادگیری نحوه ی مشاهده، توصیف و پرسش.

       

       

       

       

       

       

       

       

      • مهارت های استدلال

      می توان گفت پرسش هایی  همچون «از کجا می دانیم؟» و« آیا حقیقت دارد؟» ما را به این مهارت ها رهنمون می سازد و شامل مهارت های منطق و برهان، استدلال قیاسی و استقرایی (تفکر انتقادی) است.

       

       

       

      • مهارت های انتقال

      نتیجه ی پرسش هایی است مانند: چگونه می توان چیزی را تفسیر و به دیگران نیز منتقل کرد؟ این مهارت ها شامل درک مطلب، تفسیر و انتقال منظور خود و دیگران هستند. مهارت ها به تنهایی کافی نیستند و لیپمن معتقد است که آنچه باید به این مهارت ها اضافه شود تا مفید واقع شوند، حالت های خاص بکارگیری آنها است. این حالت ها شامل سه مجموعه ی روش یا گرایش مختلف هستند که فلسفه برای کودکان می خواهد آنها را ترویج کند که عبارتند از:

       

      • گرایش نقادانه

      نتیجه پرسش «من چه فکری می کنم؟» و در بر دارنده طرز فکر مشخصی، دلیل یابی، قضاوت ضابطه مند، پرسشگری و زیر سئوال بردن همه عقائد هستند.

       

      • گرایش های اخلاق

      نتیجه ی پرسش «چه عقاید دیگری وجود دارد ؟» بوده و در بردارنده طرز فکری هستند که به جستجوی عقاید، دیدگاه های مختلف و تحمل شنیدن نظرات سایرین و راهکارهای نو بها می دهد.

       

      • گرایش های همکارانه

      نتیجه پرسش « دیگران چه فکری می کنند؟» هستند و در بر دارنده آموختن همکاری با دیگران در جامعه ای کاوشگرند و عزت نفس، همدلی و احترام به دیگران را بنا می کنند (لیپمن ،۱۹۹۵ ).

       

      پاول(۱۹۹۷) تلاش کرده است تا از طریق ارائه مجموعه ای از اصول اساسی تفکر انتقادی، به همراه پیشنهاد روش هایی برای پرورش این مهارت ها در شیوه ای تدریس روزانه، بر این مشکلات غلبه کند. هدف پاول تبیین تفکر انتقادی بوسیله تبدیل تئوری کلی به مجموعه ای از راهبردهای آموزشی ممکن است. این راهبردها می توانند در روش تدریس خاص یک معلم برای هر ماده ی درسی رسمی یا مباحث آزاد و غیر رسمی با کودکان بکار گرفته

       

       

       

      شوند. پاول متفکرین انتقادی را با دو دسته دیگر از متفکرین مقایسه می کند. گروه اول متفکرین غیر منتقد هستند که مهارت های هوشمندانه ی محدود دارند، به راحتی تحت تاثیر قرار می گیرند و توسط سایرین کنترل می شوند. گروه دوم که پاول آنها را افرادی خودخواه و کم درایت می داند متفکرانی هستند که همواره به دنبال منافع تنگ نظرانه و خود محورانه ی شخصی اند و دیگران را تحت کنترل خود در می آورند. هدف پاول، پرورش تفکر انتقادی با بهره گرفتن از راهبردهای است، که کودکان را به منطقی بودن، منصفانه عمل کردن و ماهرانه فکر کردن تشویق می کند(پاول و الدر۱ ، ۲۰۰۰).

       

      ۲-۷-رویکرد سازنده گرایی

       

      روانشناسان تفکر انتقادی را به عنوان یک مهارت سطح بالای شناختی در نظر می گیرند و معتقدند که فرایند های آموزش و یادگیری در کسب این مهارت موثر است. یکی از تئوری های حامی یادگیری تفکر انتقادی، نظریه سازنده گرایی است که خود ریشه در تفکر شناختی دارد. پایه های فلسفی چنین رویکردی بر اصل خطا پذیری معرفت شناسی استوار است (بدری ، ۱۳۸۷).

       

      فرض اصلی و مهم رویکردهای سازنده گرایی اجتماعی، وابسته بودن شناخت به موقعیت است. در واقع شناخت تفکر افراد در زمینه های اجتماعی و فیزیکی وی شکل می گیرد (بیابانگرد ، ۱۳۹۰).

       

      سازنده گرایی به این نکته تاکید دارد که افراد در صورتی به بهترین شکل یک مطلب را یاد می گیرند که فعالانه دانش و ادراک خود را بسازند. در نظریه های رشد شناختی نظریه های ویگو تسکی و پیاژه هردو سازنده گرا هستند رویکرد خبر پردازی درباره اینکه چگونه یک فراگیر از مهارت های خبر پردازی برای تفکر به گونه ای سازنده گرا استفاده می کنند، ایده های دارند. بر طبق همه رویکردهای سازنده گرا، دانش آموزان، سازنده دانش خود هستند. در نظریه سازندگی یادگیری بیشتر بر فراینده ای تفکر تاکید می شود تا بر فرآورده های آن(بیابانگرد، ۱۳۹۰).

       

       

      ۱٫   Older

       

       

       

       

       

      1. Oldfather & Etal

       

      به طور کلی، رویکردهای سازنده گرایی اجتماعی بر بافت اجتماعی یادگیری و اینکه دانش به صورت  تعاملی ساخته می شود تاکید دارند. سرو کار داشتن با دیگران فرصت هایی را برای دانش آموزان فراهم می سازد تا ادراک خود را

       

       

       

      همانطور که در معرض تفکر دیگران قرار می گیرند و در ایجاد ادراک مشترک نقش دارند، ارزیابی و اصلاح کنند (بیابانگرد، ۱۳۹۰).

       

      الگوی ویگوتسکی، الگویی است که در آن یک کودک اجتماعی در یک بافت تاریخی، اجتماعی قرار می گیرد. با حرکت از نظریه پیاژه به ویگو تسکی، این مفهوم از فرد به جمع (تعامل اجتماعی و فعالیت اجتماعی – فرهنگ)  تغییر می یابد. در رویکرد سازنده گرایی شناختی پیاژه، فراگیران، دانش را از طریق انتقال، سازماندهی، بازآرایی و بازشناسی دانش و اطلاعات قبلی می سازند. ویگو تسکی تاکید می کند که فراگیران، دانش را از طریق تعاملات اجتماعی با دیگران می سازند در حالی که پیاژه معتقد است که معلمان باید فرا گیران را ترغیب کنند تا درک و فهم خود را کشف کنند و گسترش دهند. ویگوتسکی تاکید می کند که معلمان باید فرصت هایی را برای ساختن دانش و ایجاد یادگیری در فراگیران از طریق معلم و سایر همسالان فراهم کنند. در هردو الگوی پیاژه و ویگوتسکی، مربیان به عنوان تسهیل کنندگان و سر مشق دهندگان و هدایت کنندگان معرفی می شوند(الفادر۱، وست۲، وایت۳ و ویلیام۴، ۱۹۹۹).

       

      در یک تحلیل از رویکرد سازنده گرایی اجتماعی، معلم به عنوان فردی توصیف شده است که یادگیری را از نگاه کودکان مدنظر قرار می دهد. با این تحلیل، ویژگی های زیر برای کلاس درس سازنده گرایی اجتماعی توصیف شده است(الفادر و دیگران، ۱۹۹۹):

       

        • یک جهت گیری مهم در کلاس درس، ساختن معنای جمعی است.

       

        • معلم از نزدیک بر موضوع، اندیشه و احساس فراگیران نظارت می کند.

       

        • معلم و دانش آموزان، آموزش دهنده و یادگیرند هستند.

       

        • تعامل اجتماعی در کلاس زیاد می شود.

       

       

       

        1.  Oldfather

       

        1. West

       

        1. Wite

       

      1. William

       

       

       

       

       

      • برنامه درسی و شرایط فیزیکی کلاس درس علایق دانش آموزان را منعکس می کند و با فرهنگ آنها عجین است.

       

       

       

       

       

       

      معلمان و همسالان می توانند اعطا کنندگان مشترک یادگیری به دانش آموزان باشند. چهار ابزار برای تحقق این مسئله عبارتند از سکو سازی۱ ، کارآموزی شناختی۲ ، آموزش خصوصی۳ و یادگیری مشارکتی۴ (بارتلت،۲۰۰۱ ، نقل از بیابانگرد ، ۱۳۹۰).

       

      ۲-۸-یادگیری مشارکتی:

       

      یادگیری مشارکتی زمانی رخ می دهد که دانش آموزان در گروه های کوچک برای کمک به یادگیری یکدیگر کار می کنند. گروه های یادگیری مشارکتی از نظر اندازه متفاوت هستند، گرچه گروه های چهار نفره دانش آموزان معمول است، در برخی موارد، یادگیری مشارکتی به صورت گروه دو نفره انجام می شود (بیابانگرد، ۱۳۹۰). محققان دریافتند که یادگیری مشارکتی راهبرد موثری برای بهبود پیشرفت، بویژه در زمانی است که  دو وضعیت زیر برقرار باشد (اسلاوین۵ ، ۱۹۹۵):

       

        • پاداش های گروهی داده شود ، بطوری که اعضای گروه حس کنند بهترین پاداش آنها کمک به یادگیری یکدیگر است.

       

      • افراد مسئولیت پذیر باشند، بدون مسئولیت پذیری فردی برخی از دانش آموزان ممکن است تنبلی کنند (اجازه دهند سایر دانش آموزان کارهای آنها را انجام دهند) و برخی ممکن است از گروه حذف شوند زیرا تصور می کنند مشارکت کمی داشته اند.

       

       

      ۱٫        Scaffolding

       

       

      1. Cognitive  apprenticeship

      ۳٫                           Tutoring

       

      ۴٫                           Cooperative learning

       

      ۵٫                           Slavin

       

       

       

       

      1. Slavin

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

      زمانی که دانش آموزان در گروه های کوچکی سازمان می یابند، چگونگی ترکیب گروه ها اهمیت بسیاری پیدا می کند رویکرد یادگیری مشارکتی معمولا گروه های نامتجانس را هم از نظر توانایی های مختلف و هم زمینه های قومی، اجتماعی، اقتصادی و جنسی متفاوت ترجیح می دهند. در گروه های که توانایی ها نامتجانس است فراگیران قوی و ضعیف هر دو از این یادگیری سود می برند. گرچه فراگیران متوسط تا حدودی حذف می شوند ناهمگنی قومی، اقتصادی، اجتماعی و جنسی باعث پیشرفت ارتباط بین فردی، قومی و جنسی در فراگیران می شود.

       

       

       

       

       

      یادگیری مشارکتی در کلاس درس به صرف زمان برای مهارت های تشکیل  تیم نیاز دارد. این مهارت ها عبارتنداز:

       

      تفکر درباره ی چگونگی تشکیل تیم در شروع سال تحصیلی،  کمک به گوش دادن بهتر، تمرین بیشتر برای سهیم بودن در دستورهای تیم در شروع سال تحصیلی، ارائه فرصت برای بحث درباره ارزش رهبری و کارکردن با رهبران تیم برای مواجهه بهتر با موقعیت های مشکل. با تعیین نقش های مختلف برای دانش آموزان می توان به نظام مند کردن تعامل گروهی و تسهیل کار دانش آموزان کمک کرد(بیابانگرد، ۱۳۹۰). لذا یادگیری مشارکتی رویکردی است که از طریق آن دانش آموزان در قالب گروه های نا همگون برای رسیدن به یک هدف مشترک با یکدیگر کار می کنند و علاوه بر مسولیت در قبال یادگیری خود در برابر یادگیری دیگران نیز احساس مسولیت می کنند. از طرفی تبادل نظرات در درون گروه های کوچک نه تنها موجب افزایش علاقه در میان فراگیران می گردد، بلکه تفکر انتقادی آنان را نیز بهبود می بخشد(رنجبر و اسماعیلی، ۱۳۸۵).

       

      بر طبق نظر جانسون و جانسون(۱۹۸۹) شواهد قانع کننده ای وجود دارد که گروه های یادگیری مشارکتی به سطوح بالاتری از تفکر دست یافته و اطلاعات و یافته ها را طولانی تر از فراگیرانی که کاملا به شکل انفرادی عمل می نمایند، بخاطر می سپارند. وی معتقد بود که تاثیر یادگیری مشارکتی روی تقویت مهارت های سطح بالای تفکر به مراتب بیشتر از رویکرد رقابتی و انفرادی است.

       

      بر اساس نظریه جروم برونر (۱۹۹۶) هر برنامه درسی، هنگامی بیشترین تاثیر را خواهد داشت که مشارکتی، فعال، اجتماعی و توام با همکاری بوده و عادت به ساختن مفاهیم را اشاعه دهد نه صرفا دریافت آنها را. برونر معتقد است که مدارس ارزشمند هستند زیرا امکان های فوق العاده برای کسب مفاهیم نظیر: چگونگی استفاده از ذهن، چگونگی استفاده از اختیار و چگونگی رفتار با دیگران هستند.

       

      افزایش انگیزش برای یادگیری در گروه های مشارکتی متداول است. تعامل مثبت همتایان و داشتن احساسات مثبت در مورد تصمیم گیری ها از عوامل انگیزش است که در انتخاب دانش آموزان برای شرکت در گروه های مشارکتی نقش دارد(جانسون ، ۲۰۰۲).

       

       

       

       

       

      ۲-۹-تعامل بین همتایان

       

      کودکان در یک جهان اجتماعی که از بافت های اجتماعی متفاوتی تشکیل شده است، زندگی می کنند. تجربیات آنها در جهان اجتماعی شان یک فعالیت شخصی نیست بلکه یک رویداد اجتماعی است که شامل مبادله فعالیت های خودشان با فعالیت کودکان دیگر است(کار سارو۱ ، ۱۹۹۲).

       

       

       

       

       

       

      کودکان از طریق تعامل با کودکان دیگر که همتایانشان نامیده می شوند وارد بافت های اجتماعی می شوند. همتایان به عنوان یک گروهی از کودکانی که مدت زمانی از روز را با هم سپری می کنند تعریف شده اند(کار سارو ، ۱۹۹۲). تعامل بین همتایان به خاطر دیدگاه برابر نگرشان از تعامل با بزرگسالان متفاوت است. در تعامل کودک / کودک، کودکان با یکدیگر گفتگو می کنند و از یکدیگر پیروی می کنند، به طور کلی یاد می گیرند چگونه به محیط وارد شوند و چگونه مبادلاتشان را با محیط به طور پیوسته حفظ بکنند (مندل۲ ، ۱۹۸۶). کودکان جهان اجتماعی شان را از طریق تجربیات شان که در اثر تعامل با کودکان دیگر بوجود می آید دریافت می کنند و ادراکات اجتماعی شان را با یکدیگر بوجود می آورند که سرانجام مبادله اجتماعی پیوسته بین خودشان و دیگران را با بافت های اجتماعی کوچکتر شکل بندی می کنند. کودکان دارای تنوعی از روابط تعاملی با همتایان شان هستند که دارای پیشرفت ها و تاثیرات رشدی متفاوتی است(برون ول۳ و کری گر۴ ، ۱۹۹۱).

       

        1. Corsaro

       

        1. Mandell

       

        1. Brownwell

       

        1.  Carriger

       

      1.  Rizzo

      تغییرات اجتماعی در این مبادلات، دانش اجتماعی ضروری را تولید می کند که کودکان می بایست به منظور ادامه برای بازتولید و ساخت تجربیات شان در جهان اجتماعی شان این تغییرات اجتماعی را درک کنند. کودکان با همدیگر یک جهان پر از معنی را کشف می کنند و این معانی را با توجه به درک خودشان تفسیر می کنند و این معانی به جنبه های مهمی از رشد شناختی و اجتماعی شان تبدیل می شود. رویکردهای سازنده گرایی شبیه تئوری فرهنگی، اجتماعی تقویت و پیوستگی در رابطه با اثرات مشارکتی کودکان در مبادلات بین همتایان می باشد. کارسارو و ریوزو۵ (۱۹۸۸)،  سازنده گرایی را به عنوان یک نگرش تفسیری برای اجتماعی کردن کودکان مورد بحث

       

       

       

       

       

      قرار دادند. آنها معتقد هستند که این رویکرد روی نقش فعال کودکان در زمینه رشدشان تاکید می کند. فعالیت های کودکان همیشه در یک بافت اجتماعی قرار دارند و شامل استفاده کودکان از زبان و توانایی های تفسیری می باشد. تفسیر، سازماندهی و استفاده کودکان از اطلاعات محیطی و استفاده از دانشی که آنها از این فعالیت ها به دست می آورند برای اکتساب مهارت ها و دانش شان می باشد.  همانگونه که کودکان یک جهان پر از معنی را از طریق مبادلات با همتایانشان کشف می کنند، همچنین به شکل گیری تجربیات همدیگر کمک می کنند و در تجربیات رشدی شان با هم سهیم می شوند.

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

      کارسارو و ریوزو (۱۹۸۸) همچنین روی این واقعیت که کودکان در مبادلات روزمره روی اکتساب آنها از زبان و درک فرهنگ اثر می گذارد، تاکید کردند. در مبادلاتی که کودکان از نظر فرهنگی با همتایانشان در آن مشارکت دارند به آنها کمک می کند تا فرهنگ شخصی شان را در یک روش بهتر درک بکنند. این موضوع به این دلیل اتفاق می افتد که وقتی کودکان وارد یک سیستم اجتماعی می شوند، آنها با افراد دیگری که در آن سیستم هستند گفتگو می کنند.

       

      سرانجام کارسارو و ریوزو(۱۹۸۸) تاکید کردند که مبادلات کودکان در خارج از محیط خانواده آنها که با همبازی هایشان صورت می گیرد، روی رشد آنها تاثیر می گذارد. هنگامی که کودکان فرهنگ هایی را با همتایانشان خلق می کنند آنها دانش و تمرینات شان را به دانش و مهارت های ضروری برای حضور در جامعه انتقال می دهند. این اتفاق از طریق گفتگو و مکالمه ثابت و ساختار تجربیات بین کودکان با مبادلاتشان بوجود می آید.

       

       

      ۱٫      Vygotsky

       

       

      ۲٫      Nicolopoulou

       

       

      ویگوتسکی۱ معتقد بود که کودکان در انزوا رشد نمی کنند، اما نسبتا رشد آنها در یک بافت اجتماعی رخ می دهد. این بافت اجتماعی از طریق ارتباطات درونی، روابط و مبادلات اجتماعی بین کودکان شکل می گیرد(نیکولوپولو۲ ، ۱۹۹۳). به کمک این روابط و مبادلات کودکان به سمت یک هدف واحدی حرکت می کنند و با همدیگر همکاری می کنند. همان گونه که آنها با همدیگر کار می کنند، فرهنگ شان از طریق ارتباط ثابت به کل گروه منتقل می شود. کودکان از فعالیت های شان و زبان به عنوان ابزار ارتباطی در طول همکاری شان استفاده می کنند .

       

       

       

       

       

      ویگوتسکی معتقد بود که رشد شناختی نه تنها با کمک حمایت اجتماعی از طرف دیگران در یک تعامل رخ می دهد، بلکه همچنین شامل رشد مهارت با ابزارهای رشد یافته اجتماعی از طریق مشارکت و ارتباط است(روگوف۱ ،۱۹۹۳).

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

      ۲-۱۰-نقش همکاری

       

      ویگوتسکی معتقد بود که کودکان فهم و درکشان از جهان را در یک سبک اجتماعی از طریق فرایند همکاری با همتایانشان بازسازی می کنند. او مزیتهای همکاری برای درگیری متقابل توسط کودکان را به کیفیت رابطه بین کودکان هنگامی که در یک گروه جمعی هستند وابسته دانست و معتقد بود انگیزه کودکان برای همکاری مبتنی بر ادراکات مشترک شان می باشد (تودج۲، ۱۹۹۲). به طور ویژه، هنگامی که کودکان در سطوح مختلف دانش با همکاری هم تعامل می کنند، آنها قادرند تا با سطحی از دانش که می توانند درک بکنند، با یکدیگر شریک شوند. ویگوتسکی زبان را به عنوان یک ابزار قوی قدرتمند در تعاملات کودکان نامید، بخاطر معانی مشترکی که تعامل بین کودکان را به همان خوبی انتقال مهم معانی اجتماعی، شکل می دهد (تودج ، ۱۹۹۲). علاوه بر اهمیت زبان، ویگوتسکی اهمیت بازخورد بین کودکان را برای ارتقاء یک سطح بالایی از یک درک پیوسته مهم دانست. همان گونه که کودکان به عقاید یکدیگر گوش می دهند و برای تعامل مشارکت می کنند همچنین قادر هستند ادراکات شان را تقویت کنند، از این رو توانایی های شناختی شان را گسترش می دهند. بنابراین بازخورد به درک مطلب شناختی که به خاطر درک پیوسته بین کودکان بوجود می آید، کمک می کند(تودج و وینترهون۳،۱۹۹۳).

       

       

      ۱٫      Rogoff

       

       

      ۲٫      Tudge

       

      ۳٫      Vinterhun

       

       

       

       

      برای تشکیل یک جامعه یادگیری مشارکتی موثر، جانسون (۲۰۰۲) معتقدند که همکاری و نیازهای اتکای متقابل مثبت باید بین گروه یادگیری کودکان یک کلاس رخ دهد.

       

       

       

       

       

       

       

       

      راه های زیادی برای ایجاد همکاری و اتکای متقابل برای کل کلاس وجود دارد اهداف کلاس را می توان نوشت، همکاری کلاسی را می توان از طریق ارائه پاداش های آموزشی، مانند اضافه کردن نمره به دانش آموزان، وقتی که همه آنها به یک هدف دست یافته اند  یا بوسیله پاداش های غیر آموزشی، مانند دادن وقت اضافی، دادن زمان تنفس، برگزاری جشن های کلاسی، بوجود آورد.

       

       

       

       

       

      در نظریه تحول شناختی ویگوتسکی کنش متقابل میان یادگیرنده و محیط اجتماعی او اهمیت زیادی دارد. تاکید وی بیشتر روی تعامل بین فرد و زمینه اجتماعی او است به باور او، فراگیر از طریق این تعامل و همکاری با سایر دانش آموزان روابط اجتماعی را به صورت کارکردهای روانشناختی در می آورد. بنا به گفته ویگوتسکی، همین تبدیل روابط اجتماعی به کار کردهای ذهنی موجب رشد یا تحول شناختی می شود(سیف ، ۱۳۸۰).

       

      در زمینه ی تاثیر فعالیت ها و بحث های گروهی در کلاس بر تفکر انتقادی، سیلورمن و اسمیت۱ (۲۰۰۳) چنین بیان داشته اند: «ارتباط متقابل میان دانش آموزان که به صورت بحث های گروهی در کلاس انجام می گیرد، نقش بسیار مهمی در فعال کردن تفکر انتقادی دارد». آن ها می افزایند که مباحثه در زمینه ی مطالب درسی و کاربرد آن ها به دانش آموزان اجازه می دهد، فرضیه بسازند، گفته ها را تحلیل نمایند، شواهد را ارزیابی کنند، و دلایل خود را برای دیگران توضیح دهند.

       

      ۲-۱۱-فرهنگ همتایان

       

       

       

       

       

        1. Silverman & Smitte

       

        1. Vespo

       

        1. Kerns

       

      1. Connor

       

       

       

      در حالی که فراگیران رویدادهای اجتماعی را با همدیگر تجربه می کنند آنها یک نوعی از«فرهنگ همتایان» را شکل می دهند. ویلیام کارسارو(۱۹۸۵) فرهنگ همتایان را به عنوان یک فرهنگی که به طور کلی توسط کودکان ابداع شده و حفظ و نگهداری می شود، تعریف کرده است . کارسارو معتقد است که در فرهنگ همتایان فراگیران به طور مشترک فعالیت های اجتماعی را با هم تقسیم و ایجاد می کنند. این فعالیت های اجتماعی شامل: «مجموعه ی مشترکی از فعالیتها، کارهای روزمره، هنرهای دستی، ارزش ها، ‌دلواپسی ها و نگرش ها» می باشد. این اشتراکات اجازه می دهد تا یک رابطه متقابل بین کودکان شکل بگیرد. که در نتیجه گروه های همتایان وابسته به هم در بین فرهنگ همتایان را ایجاد می کند. گروه همتایان محیط را کشف می کنند و با یک پهنه ی وسیعی از تجربیات یکدیگر مواجه می شوند. هر تجربه ای فراگیران را با انواع مختلفی از نگرش ها، عقاید، باورها و رفتارهای متفاوت  در بین فراگیران روبرو می کند(وسپو۲ ، کرن۳ و کونرو۴ ، ۱۹۹۶).

       

       

       

       

       

       

       

      این تجربیات اجتماعی در کنار یکدیگر جهان اجتماعی را که در آن فراگیران  با یگدیگر تعامل دارند (هنگامی که آنها به عنوان یک گروه کنار هم قرار می گیرند) شکل می دهند. فرهنگ همتایان روی اعمال گروهی فراگیران، ارزش های مشترکشان،  و نقش مشارکت آنها در بازسازی فرهنگ شان تاکید می کند(کارسارو و الدر۱ ، ۱۹۹۰).

       

      کانتور۲ ، الگاس۳ و فرنی۴ (۱۹۹۲)، در یافتند که شخصیت و رفتار فراگیران روی موقعیت شان در بین بافت اجتماعی گروه تاثیر می گذارد. فعالیت همتایان در تعاملاتشان به طور مستقیم به بافت اجتماعی که در آن آنها این فعالیت ها را ایجاد می کنند مرتبط است(کارسارو ، ۱۹۹۲).

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

      .

       

       

       

       

       

       

      در بحث بارابارا روگوف (۱۹۹۳) در باره «مشارکت اجتماعی فراگیران و شناختشان از طریق تعامل» او بحث کرد که همان گونه که فراگیران از تجربیات و محیط اطرافشان برای تعامل استفاده می کنند همین طور به طور فعال در فعالیت های یکدیگر مشارکت می کنند. وقتی که این تعاملات بین همتایان شکل می گیرد فراگیران انگیزه پیدا می کنند تا با همدیگر مشارکت بکنند و به تلاش های یکدیگر جهت بدهند. مشارکت گروهی تشکیل شده است از تعاملات بین فردی در بین کودکانی که نقش متقابل را در یک فعالیت جمعی حفظ می کنند.  فراگیران به طور فعال یکدیگر را در مسیر هدف مشترک راهنمایی می کنند. در  این مشارکت فعال، فراگیران به منظور رسیدن به یک هدف مشترک که با کمک آن پیشرفت کنند به طور ثابت با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند.

       

      کنتور،الگاس و فرنی(۱۹۹۲) در بررسی شان درباره دانش فرهنگی و رقابت اجتماعی در بین گروه های فرهنگی همتایان پیش دبستانی روی اهمیت ارتباط بین فراگیران در مدت تعاملات اجتماعی شان با جهان اجتماعی تاکید کردند.

       

      ۲-۱۲-پرسشگری

       

       

      ۱٫         Elder

       

       

      ۲٫         Kantor

       

      ۳٫         Elgas

       

      ۴٫         Fernie

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

      یکی از ویژگی های مهم انسان و نخستین دلیل پرداختن به اندیشه سئوال محوری در تعلیم و تربیت، کنجکاوی  انسان است. این سئوال که چرا معمولا با افزایش سن و قرار گرفتن در معرض تجربیات مدرسه ای بیشتر، کنجکاوی

       

       

       

       

       

      افراد کمرنگ تر می شود، پرسشی حیاتی است که باید آن را در جهت گیری پاسخ محور یا سازوکارهای غیر انسانی نظام آموزشی جستجو کرد(غریبی ، ۱۳۹۰) .

       

      سارا سون۱(۱۹۹۳) معتقد است که نظام های تعلیم و تربیتی که ویژگی پرسشگری را به رسمیت نشناخته اند و مایلند آن را سرکوب کنند باید بدانند که هرگز نخواهند توانست که آن را از بین ببرند. تنها اتفاقی که می تواند رخ بدهد این است که پرسشگری بروز و ظهور بیرونی خود را از دست می دهد و به شکلی درونی یا اصطلاحا « زیر زمینی» ادامه خواهد یافت. به عبارت دیگر ویژگی ذاتی پرسشگری هرگز در سایه اراده و جهت گیری های حاکم بر محیط از میان نخواهد رفت.

       

       

       

       

       

       

      پرسشگری از آن جهت باید به عنوان دکترین بدیل تعلیم و تربیت شناخته و پذیرفته شود که در عصر جدید،  یعنی عصر انفجار اطلاعات، شرط بقای نظام های رسمی آموزشی به حساب می آید. در این عصر چنانچه مدرسه بر کارکردهای سنتی خود که در چهارچوب دکترین «پاسخ محوری» قابل تبیین است، اصرار بورزد، در واقع خود را با بحران مشروعیت مواجه می کند و زمینه را برای احیای تز مشهور ایلیچ۲ یعنی مدرسه زدایی از ساحت اجتماع فراهم خواهد ساخت(غریبی، ۱۳۹۰).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:45:00 ب.ظ ]
 
مداحی های محرم