سازمان بهداشت جهانی، «سلامتی»[۲] را حالتی توصیف کرده است که در آن فرد از نظر روانی، عاطفی و اجتماعی کاملاً سالم است و در او هیچ نشانهای از بیماری و روان رنجوری مشاهده نمیشود ( ساکسنا و اوکانل[۳]،۲۰۰۲). این تعریف از سلامتی، به این معنی است که در ارزیابی سلامتی، نباید تنها به شاخصهای سنتی سلامتی، یعنی نرخ مرگ و میر[۴] و ابتلای به بیماری[۵] توجه نمود، بلکه باید کیفیت زندگی افراد را نیز در نظر گرفت (ساکسنا و اوکانل، ۲۰۰۲). به لحاظ تاریخی، مفهوم کیفیت زندگی با ساخت اولین مقیاس زندگی توسط کارنوفسکی[۶] در سال ۱۹۶۹ شروع شد. اگر چه در این مقیاس، بیشتر بر بعد جسمانی کیفیت زندگی تاکید شده بود، ولی از سوی درمانگران مورد استقبال گستردهای قرار گرفت. و در فضایی که رویکردهای عرفی و معمول آن زمان تنها به تشخیص، تعیین پیش آگهی و پیشرفت درمانی اکتفا میکردند به عنوان یک حرکت نمادین و ماندگار مطرح شد (کارنوفسکی وبورچنال[۷]، ۱۹۴۹). هیوگس[۸] (۱۹۹۵) در یک بررسی گسترده، در پژوهشهایی که در مورد کیفیت زندگی انجام شده بود، ۴۴ تعریف مختلف را که بیش از ۱۵ حوزه مختلف را تحت پوشش قرار داده بودند، استخراج کردند. در نتیجه این تعاریف و طبقهبندیهای متعدد و مختلف، پژوهشگران به این توافق رسیدند که ایده تعریف را کنار بگذارند و تعریف سازمان بهداشت جهانی، را به عنوان یک تعریف ملاک مورد پذیرش قرار دهند. و ۴ یا ۵ حوزه اصلی، را به منظور عملیاتی کردن آن در نظر بگیرند (اسپیکر[۹]، ۱۹۹۶).
سازمان بهداشت جهانی، کیفیت زندگی را به این صورت تعریف کرده است: ادراکی است که افراد از وضعیتی که در آن زندگی میکنند و زمینه فرهنگی و سیستم ارزشی که در آن هستند، دارند که این ادراک براساس اهداف، انتظارات، استانداردها و علایق آنها میباشد (گروه تهیه مقیاس کیفیت زندگی سازمان بهداشت جهانی ۱۹۹۸). اصطلاح کیفیت زندگی، یک مفهوم بین رشتهای در رشتههای روان شناسی، پزشکی و جامعه شناسی است.
تمام دانشمندان در مورد تعریف مفهوم کیفیت زندگی بر روی سه اصل توافق دارند:
۱-کیفیت زندگی حاصل یک ارزشیابی ذهنی است وخود بیمار بهتر از هرکس دیگری می تواند راجع به کیفیت زندگی خود قضاوت کند. اما، گاهی شرایطی وجود دارد که این قضاوت را برای بیمار مشکل می سازد که در این موارد خاص، از فرد مراقبت کننده پزشک و پرستار می خواهیم ارزیابی را انجام دهد.
۲- کیفیت زندگی یک ماهیت پویا و دینامیک است نه یک ماهیت ایستا، بدین معنا که در طول زمان همگام باتغییرات درونی و بیرونی تغییر می کند.
۳- کیفیت زندگی یک مفهوم چند بعدی می باشد وباید از زوایا و ابعاد مختلفی سنجیده شود که این ابعاد محور اصلی چهارچوب پنداشتی تحقیقات کیفیت زندگی را تشکیل می دهد(سنگلاچی، ۱۳۸۴).
مولفههای کیفیت زندگی
یک توافق کلی در بین پژوهشگران وجود دارد که سازه کیفیت زندگی، متشکل از عوامل عینی (کارکردهای جسمانی، روانی، اجتماعی) و عوامل ذهنی (بهزیستی ذهنی) است. عوامل ذهنی بیشتر بر رضایت از زندگی تاکید دارند، درحالی که عوامل عینی بیشتر بر نیازهای مادی و مشارکت در فعالیتها و روابط بین فردی متمرکز هستند (لمبر و نبر[۱۰]،۲۰۰۴). شاخصهای عینی، مواردی مانند سطح سواد، سطح در آمد، شرایط کاری، وضعیت تاهل، امنیت، جایگاه اجتماعی و تولید اقتصادی هستند،که هم میتوانند به طور منفرد و هم به صورت ترکیبی در تعیین کیفیت زندگی مورد تحلیل قرار بگیرند. شاخصهای ذهنی، براساس ارزیابی و برداشت در مورد سطح رضایت، شادی وامیدواری و نظیر این ها به دست میآیند. در واقع شاخصهای عینی در بهترین حالت، فرصتها و امکانات ارتقای کیفیت زندگی را فراهم میکنند. ولی به تنهایی، نمیتوانند آن را تامین کنند ( کاستانزا، فیشر، عالی[۱۱] ، ۲۰۰۷).
به نظر میرسد بهترین رویکرد در تعریف کیفیت زندگی، یک رویکرد ترتیبی (عوامل عینی و ذهنی) باشد. براساس این دیدگاه، کیفیت زندگی براساس کیفیت ارضاء نیازهای انسان، دربافت فرهنگی و سیستم ارزشی یک جامعه، براساس ارزیابی و برداشت خود فرد تعیین میشود (کاستانزا و همکاران،۲۰۰۷). سه مولفه اصلی این رویکرد، نیازهای انسان، فرصتها و سیاستهای کلان است.
فریش (۲۰۰۶) معتقد است کیفیت زندگی، به شکل آشکار یا پنهان در نقطهی مقابل کمیت قرار میگیرد. و منظور از آن سالهایی از عمر است که ممکن است عالی، رضایت آمیز و لذت بخش باشد. در واقع کیفیت زندگی، مفهومی پویا است. کیفیت زندگی، مستلزم سعی در کم کردن فاصله بین انتظارات و آرزوها و آن چیزی است که واقعاً اتفاق میافتد. یک زندگی دارای کیفیت، معمولاً به صورت خشنودی، رضایت، شادی، خرسندی و توانایی فایق آمدن برمشکلات بروز میکند. در واقع کیفیت زندگی به وسیله فرد ارزیابی و توصیف میشود. کیفیت زندگی مفهومی وسیعتر از سلامتی است (عبدالهی و محمدپور، ۱۳۸۵). شاخصهای کیفیت زندگی عبارت است از:۱- سلامت روان، ۲- سلامت بدن، ۳- زندگی مناسب خانوادگی، ۴- زندگی مناسب اجتماعی، ۵- آب و هوا و فضای مناسب، ۶- امنیت شغلی، ۷- دارا بودن آزادی، ۸- برابری جنسیتی۹-امنیت و ثبات سیاسی(هاجیران۲۰۰۶).
خوارزمی (۱۳۸۶) عنوان می کند که کیفیت زندگی بیش از هر چیزی، امری نسبی است و برداشت افراد درباره کیفیت زندگیشان با یکدیگر یکسان نیست.
کیفیت زندگی عمومی، دارای چهار بخش است :۱- مهارتهای فردی (فرد در حیطه سلامت خود و استفاده مناسب از زمان و رفتارهای اجتماعی، تا چه اندازه مخرب عمل می کند) که از طریق استانداردهای اجتماعی، مورد قضاوت قرار میگیرد ۲- کیفیت محیطی، که از طریق معیارهای شخصی، از قبیل آب و هوا و کیفیت مسکن مورد قضاوت قرار میگیرد ۳- کیفیت زندگی درک شده، که کاملاً ذهنی بوده و منعکس کننده ارزیابی خود فرد از سلامتی را دربرمیگیرد. و تعامل مفاهیمی چون افسردگی، وضعیت عواطف مثبت و منفی و رضایت کلی از زندگی است (هارپر۲۰۰۰).
از بهزیستی ذهنی تا کیفیت زندگی
یکی از نقاط قوت مفهوم بهزیستی ذهنی، این است که به شادی و رضایت اززندگی افراد توجه زیادی نشان می دهد. اما باید توجه داشت، که ابعاد بسیار زیادی وجود دارد که می تواند در ارتباط با شادی و رضایت از زندگی و درکل کیفیت زندگی بررسی شود. مفاهیمی مانند تغذیه سالم، محیط امن و آرام، زندگی سالم و طولانی؛ که همگی از اجزاء کیفیت زندگی عمومی هستند. بنابراین در بررسی مفهوم کیفیت زندگی، باید همواره نگاهمان به مفاهیم شخصی افراد باشد؛ در مورد این که چه چیزی برای کیفیت زندگی آنان مفید است (فیلیپس، ۲۰۰۶).
در زمینه راهبردهای ذهنی برای کیفیت زندگی، دو عرف متفاوت وجود دارد. لذت گرا[۱۲] و سعادت گرا[۱۳]. لذت گرا بر بزرگ منشی افراد تاکید میکند. و به مسایلی همچون آزادی فردی، صیانت نفس، اصلاح نفس توجه دارد. این عرف خصوصاً با بهزیستی ذهنی، در ساختار کیفیت زندگی افراد در ارتباط است.
و نقطهی شروعی است برای روان شناسی لذت گرا. اما تئوری سعادتگرا به عقبتر برمیگردد، به نظریه ارسطویی و معتقد است «زندگی نیک» یا همان کیفیت زندگی مطلوب، اعتدال فرد و عدل و درک از خود و به فعلیت رساندن بالقوهها و توانمندیهای بشر است. در این جا بهزیستی، برحسب میزانی که یک فرد در زندگی در حال پیشرفت است و یا کاملاً کارآمد عمل میکند، تعریف شده است(رایان[۱۴] و دسی[۱۵]، ۲۰۰۱).
دینر و سو در این عرف، تعلیمات سنت آکویناس را در زمینه ی اهمیت خصلت نیکو و رستگاری فردی را نیز به حساب میآورند و شجره نامه این مکتب فکری را تا زمان کنفوسیوس که برتحصیل علم ، دانش و وظایف تاکید میکرد، دنبال میکنند (فیلیپس، ۲۰۰۶).
رایان و دسی (۲۰۰۱) اظهار میکنند که مبنای فلسفی رهنمودهای سعادت گرا / لذت گرایی، جستجو ارزشهای والا می باشد. و اشاره میکنند که رضایت و شادی، همواره با بهزیستی یکسان نبوده و حتی الزاماً با آن رابطه ندارد. واعتقاد دارند همانند درمان مبتنی برکیفیت زندگی (QOLT) لذت و خوشی، زمانی اتفاق میافتد که اغلب فعالیتهای روزانهی فرد با ارزش های موثر وی واقعاً مطابقت داشته باشد. و یا به طور کلی این فعالیتها، کاملاً ذهن آنان را به خود مشغول داشته باشد. نوعی « حالت شخصی» که به میزان زیادی، با رشد و پیشرفت شخصی و بالفعل سازی پتانسیلهای حقیقی شخص مرتبط است. این نظریات به تئوری گریفن[۱۶] (۱۹۹۸) شباهت فراوانی دارد،که برارزش های مهم در کیفیت زندگی تاکید دارد (فیلیپس، ۲۰۰۶).
کیز[۱۷] و رایف[۱۸]، ساختاری از بهزیستی ذهنی را معرفی میکنند که به شش جنبه از بالفعل سازی بشر، درچهارچوب یک فرهنگ مشابه، اشاره دارد: استقلال، رشد شخصی، پذیرش خود، هدف زندگی، مهارت، وابستگیهای مثبت (فیلیپس،۲۰۰۶).
رایان و دسی (۲۰۰۱)” تئوری خودمختاری(آزادی اراده)” را بسط و توسعه می دهند، که سعی در مشخص کردن مفهوم « به فعلیت رساندن خود» و چگونگی تحقق آن را دارد. این تئوری، سه نیاز اساسی روانی را مسلم می دارد: استقلال، توانایی، وابستگی. رایان و دسی (۲۰۰۱) معتقد هستند، بهزیستی هم دارای جنبههای لذت گرا، هم جنبههای سعادت گرا میباشد وکیفیت زندگی را این گونه تعریف
میکنند: کیفیت زندگی، درک اشخاص است از موقعیتهایشان در زندگی، در بافت فرهنگ و نظامهای ارزشمندی که براساس آن زندگی میکنند و همچنین اهداف، انتظارات، ارزشها ، علایق، سلامت جسمانی، وضعیت روانی، میزان استقلال، روابط اجتماعی، اعتقادات شخصی و خصوصیات مهم محیط اطراف. کیفیت زندگی، به ارزیابی های ذهنی اطلاق میشود که در بافت فرهنگی، اجتماعی و زیست محیطی قرار دارد.
۱-Life Quality
[۲]- Health
[۳]- Saxena & Oconnell
[۴]- Mortality
[۵]- Morbidity
[۶]- Karnofsky
[۷]- Burchenal
[۸]- Hughes
[۹]- Spilker
[۱۰] – Lmber & Neber
[۱۱] – Costanza, Fisher, Ali
[۱۲] – hedonic
[۱۳] – eudaimoic
[۱۴] – Ryan
[۱۵] – Deci
[۱۶] – Griffin
[۱۷] – Keyes
[۱۸]- Ryff
[جمعه 1399-06-07] [ 02:58:00 ب.ظ ]
|