کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



 

  •     درمانگرباید فردی موفق و مسئول باشد.فردی گرم نیرومند و مطمئن به توانایی های خود تا بتواند نیازهایش رادرمحیط برآورده سازد به بیان دیگر باید به عنوان یک الگوی مسؤولیت دیده شود درمانگرباید اصول واقعیت درمانی درونی شده درخودرابه مراجعانش منعکس کند.درمراحل اولیه گروه مسؤولیت درمانگرشروع تعامل ودرگیری با اعضاست که ازطریق روش فعال ومستقیم درمانگرصورت می گیرد مانندپرسش کردن، درخواست اطلاعات، تشویق دیگران درنظردادن ،هم صحبت کردن درباره خود و یا هرعمل دیگری که به ترغیب اعضا درتعامل با یدیگربیانجامد(نوابی نژاد ،۱۳۸۳).

 

سوال کردن:سوالات به چهارشیوه واقعیت درمانگرها را کمک می کند.ورودبه دنیای مراجعان جمع آوری اطلاعات دادن اطلاعات و کمک به مراجعان برای کنترل زندگی(وابولدینگ،۱۹۸۸)

 

مثبت بودن:درمانگرروی کاری که مراجع می تواند انجام دهد متمرکز می شوند. ولی فرصت هایی جهت تقویت اعمال مثبت و برنامه سازی سازنده فراهم می آورند و در برابر بدبختی و شکوه های مراجعان اظهارارات مثبتی می کنند.

 

شوخی:چون تفریح یک نیازبنیادی است گاهی باید آن را در حین درمان قدری برطرف کرد درمانگر و مراجع با شوخی توازن در قدرت ایجاد و نیازخودشان به تفریح رابرطرف می کنند.شوخی نیاز به تعلق خاطررا نیز برآورده می کند.

 

رویارویی:چون واقعیت درمانگرها هیچ عذرو بهانه ای را نمی پذیرند و به راحتی تسلیم نمی شوند.رویارویی دردرمان اجتناب نا پذیراست.

 

فنون تناقض:دراین فنون، دستورالعملهای متناقض به مراجعان داده می شود که اگرمراجع آنگونه که درمانگر گفته اشتباه کند روی مشکلش کنترل پیداکرده است و اگرهم دربرابر مشاورمقاومت کند، مقاومتش کنترل و رفع خواهدشد(شارف،باترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۴).

جزییات بیشتر درباره این پایان نامه ها  :

 

 

 


 

  • فرآیند درمان:

در نظریه انتخاب ،اصطلاح بیمار به کسی اطلاق می شود که نتواند نیازهای اساسی خود را در حیطه ی واقعیت،پذیرش مسؤولیت و تشخیص موارد درست و نادرست ارضائ کندپس دارای هویت ناموفق است.از احساس تنهایی و بی ارزشی رنج می برد و رفتار غیر مسئولانه او موجب اضطراب ،رنج و ناراحتی می شود.بنابراین ،در فرآیند درمان تمرکز بر مسؤولیت،هسته ی اساسی روان درمانی است و پذیرش آن به منزله ی نشانه بارز سلامت روان تلقی می شود(شفیع آبادی،۱۳۸۴).

 

نظریه انتخاب ساختاری را برای کمک به مراجعین ارائه می دهد  تا به طور اثربخش تری نیازهای شان را ارضاء  کنند و دیگر هدف مهم  پرورش ،پذیرش مسؤولیت در فرد و ایجاد هویتی موفق است در فرآیند درمان ،درمانگر اصولی را به کار می گیرد تا به هدف درمان برسد این اصول شامل:

 

۱-ارتباط و درگیری عاطفی: که معمولا مشکل ترین مرحله ی درمان است زیرا مهمترین اصل نظریه انتخاب ایجاد رابطه حسنه انسانی، واقع بینانه و خالص بین دوطرف است.درمانگر باید مراجع را در آغاز درمان به همان صورتی که هست بپذیرد و در مقابل رفتار غیر عادی او ایستادگی کند.در طول زمان ایجاد رابطه عاطفی با مراجع ،تابعی از میزان مسؤولیت در مراجع است یعنی هرچه سطح مسؤولیت پذیری در راجع پایین تر باشد زمان طولانی تری برای برقراری رابطه ی عاطفی لازم خواهد بود.ایجاد رابطه ی عاطفی ممکن است یک تا چند جلسه  مشاوره را به خود اختصاص دهد که این نیز به مهارت درمانگر و مقاومت مراجع بستگی دارد.درک و تفاهم و گرمی لازم است تا دو فرد با هم درگیری عاطفی  برقرر کنند.گلاسر معتقد است باید نشان دهد  که دلسوز مراجع است و دوست دارد در مورد هر چیزی که لازم است تغییر کند  با مراجع صحبت کند (شفیع آبادی،۱۳۸۴).

 

ووبولدینگ  نیز در مورد برقراری ارتباط عاطفی و دوستانه با مراجع به بیان اهمیت نقش رفتارهای حاکی از توجه می پردازد.ازجمله این رفتارها عبارتند از:راحت نشستن،نگاه کردن مناسب و تشریح گاه به گاه صحبت ها.شروط مهم رابطه ی درمانی هم عبارتند از:رعایت ادب،اشتیاق،علاقه مندی و خلوص در جریان درمان،گوش دادن مداوم به شکایت های مراجع می تواند او را به رفتار غیر مسئولانه سوق دهد بنابراین ،درمانگر نباید بیش از حد به شکایات مراجع گوش دهد و پذیرای آن ها باشد تا از این طریق بتواند رفتار مسئولانه را هرچه زودتر در او به وجود آورد(شارف،ترجمه فیروز بخت).

 

مراجع باید به رفتارش  با دید انتقادی بنگرد و ببیند  که آیا  آن رفتار بهترین انتخاب او هست یا نه؟ درمانگر در مورد رفتار مراجع قضاوت نمی کند بلکه مراجع را هدایت می کند تا رفتار خودش را از طریق ارتباط و درگیری با درمانگر ارزشیابی کند (شفیع آبادی،۱۳۸۴).

 

۲- طرح ریزی: وقتی مراجع دست به قضاوت ارزشی می زند لازم است تا برای عملی کردن آن،به او کمک شود تا نقشه های واقعی بریزد و برای این کار لازم است اطلاعات لازم را در اختیار او گذاشت(شفیع آبادی،۱۳۸۴).

 

۳-تعهد به طرح: برای آن که مراجع به طرح تدوین شده به خوبی عمل نماید،لازم است از تو تعهد گرفته شود.این تعهد می تواند به شیوه کتبی یا شفاهی باشد که تعهد کتبی انگیزه بیشتری ایجاد می  کند(شفیع آبادی،۱۳۸۴).

 

۴-عدم پذیرش عذر و بهانه و امتناع از تنبیه: هرگاه مراجع به تعهد خود عمل نکند لازم است تا قضاوت ارزشی او که قبل از طرح ریزی صورت گرفته است،مجددا مورد بررسی قرار گیرد.درمانگر نمی تواند مراجع را از راه قانونی و یا تنبیه  متعهد نگه دارد ونیز نمی تواند از آن عقب نشینی کند.هرگونه اظهار نظر و گفته ی منفی و تحقیر کننده از طرف مشاور در حکم تنبیه است.تنبیه نکردن به اندازه ی نپذیرفتن عذر و بهانه اهمیت دارد. زیرا تنبیه به رابطه حسنه  لطمه می زند و تعهد و مسؤولیت را از افراد سلب می کند و موجب تقویت هویت ناموفق می شود.هرگاه تنبیه می کنیم،به قضاوت ارزشی دست زده ایم و به فرد اجازه نمی دهیم تا رفتارش را خود ارزیابی کند.

 

  ۲-۱-۱- در حوزه تمایز یافتگی

  • تاریخچه خانواده درمانی

آغاز نهضت خانواده درمانی  اواخر دهه ی۱۹۴۰ و اوایل دهه ی۱۹۵۰ یعنی بعد از جنگ جهانی دوم و گردهمایی خانواده بعد از جدائی هاست.با این حال،نظرات درباره ی ریشه ها و سرچشمه ها ی این نهضت به قبل از این دوران برمی گردد.ناتان آکرمن[۱] می گوید ماهیت شفادهندگی خانواده همگام قوانین اساسی کردار انسان بوده و احتمالا قدمت آن به اندازه خود خانواده است.به نظرکریستال بیلز[۲] از جمله ریشه ها و سرچشمه های خانواده درمانی “مردم شناسی ” و “روان کاوی است. ریشه های این ایده به سخنرانی های مارگارت مید مردم شناس معروف در دهه های اول قرن جاری برمی گردد.از سویی دیگر بسیاری از بنیان گذاران نهضت خانواده درمانی جزو تربیت یافتگان مکتب روان کاوی و یا متاثر  از نظریه ها و روش های آن بوده اند آکرمن،موری بوئن [۳]، لیدز[۴]،مینوچین[۵]  و سایرین از آن جمله  اند.به نظر آکرمن شروع واقعی نهضت خانواده در کارهای او و همکارانش در “جنبش راهنمایی کودک”نهفته است؛جنبشی که تحت الشعاع گزارشات مربوط به خانواده ی اسکیزوفرنیک قرار گرفته است(هی لی[۶]، ترجمه ثنایی،۱۳۸۳).

 

در سال ۱۹۷۰ طرفداران نظریه سیستم ها در اقلیت بودند،ولی دو کانون عمده رشد دیده می شد:کار نظریه پردازان ارتباطات و موری بوئن. نظریه سیستمی بوئن متمرکز بر مفاهیم مربوط به روان کاوی و اسکیزوفرنی است.بوئن در دهه ی۱۹۷۰ در مورد اختلافات  عاطفی،به ایجاد یک نظریه جامع،گسترده ومبتنی بر سیستم روی آورد.حیطه  کار او سه تا چهار نسل را در برمی گیرد(هی لی ترجمه ثنایی،۱۳۸۳).

 

درمانگران خانواده در آستانه قرن ۲۱ و جستجوی راهبردهایی که کارایی آنان را تضمین کند.باید با واقعیت های جدیدی روبرو شوند از جمله ی آنها این که زندگی خانوادگی شامل درهم شکستن سلسله مراتب ها، افزایش در تعداد و انواع شکل های خانواده و تمرکز بر چند فرهنگی بودن است.بنابراین  کار تخصصی خانواده درمانی نیز تغییر خواهد کرد زیرا درمانگران با گروه های ناهمگون تری از مراجعان کار خواهند کرد(کارلسون[۷] و همکاران،ترجمه نوابی نژاد،۱۳۸۴).

  • خانواده درمانی سیستمی

نظریه عمومی سیستم ها نخستین بار توسط زیست شناسی به نام   برتالانفی [۸] دردهه ی۱۹۴۰ پیش کشیده شد.این نظریه کوششی است برای ارائه ی یک الگوی نظری جامع که تمامی نظام های زنده را در بر بگیرد،این الگو به کار تمامی علوم رفتاری می خورد.سهم عمده برتالانفی فراهم ساختن چهارچوبی است برای توجه به پدیده های به ظاهر بی ربط و درک اینکه آنها چگونه در کنار یکدیگر مولفه های به هم پیوستن یک نظام بزرگتر را تشکیل می دهد(هی لی ،ترجمه ثنایی،۱۳۸۳).

 

از نظریه سیستم ها می کوشد تا نظام ها را با توجه به شیوه ی سازمان دهی و نیز همبستگی متقابل اجزای آن طبقه بندی کند.خانواده درمانگرهایی که نظریه عمومی سیستم ها را اتخاذ کرده اند،فرد را موجود پیچیده ای می دانند که در داخل یک نظام عمل می کند و مفاهیمی چون بیمار یا سالم را اموری بی ارتباط می داند،نشانه ای که در یک شخص پدیدار شده است صرفا بدان معناست  که نظام مذبور (خانواده،محله یا کل جامعه) دچار اختلال و بد کارکردی  شده است.در خانواده درمانی تاکید بر علیت چند گانه در سطوح مختلف است،نه بر تعارضات درون روانی ناگشوده یک فرد،در اینجا تاکید بر زمان حال است نه گذشته (گلدنبرگ وگلدنبرگ،ترجمه شاهی برواتی و همکاران۱۳۸۷).

 

در رویکرد سیستمی تمایز فرایند [۹] و محتوا[۱۰]  در پویایی گروهی تاثیر بزرگی بر درمان دارد.درمانگران مجرب یاد می گیرند تا توجه کنند که چطور خانواده ها در مورد محتوی مسائل بحث می کنند. بالبی[۱۱] در سال ۱۹۶۹ ،به طور اساسی، مفهوم دلبستگی[۱۲]  و تعلق را مطرح کرده است. وی به تمایل مادر-کودک اشاره می کند و نتیجه عمده آن را به وجود آمدن نوعی دلبستگی بین آنان می داند.وجود این پیوند سبب می شود که کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد به خصوص زمانی که احساس ترس و عدم اطمینان می کند(کلی نژاد،۱۳۸۰).

 

دلبستگی کودک به والدینش نقش مهمی در رشد بهنجار کودک دارد و رشد جسمی،ذهنی،عاطفی و اجتماعی کودکان متاثر از نوع دلبستگی به مادر است(بالبی به نقل از معتمدی،۱۳۸۶).

 

از نظراریکسون   [۱۳]کودکان در ماه های وسا لهای نخست زندگی یا به این نتیجه می رسند که دنیا محل خوب و مناسبی برای زندگی است یا محل رنج و عذاب و ناکامی است و از آنجایی که فرزندان تا مدتها وابسته و محتاج به دیگران هستند ،باید شرایط اتکا به دنیای خارج برای آنها فراهم شود در این دوران ایجاد حس اعتماد به دنیا که از محبت به والدین و ارضای نیازهای کودکان نشات می گیرد و مهمترین تکلیف است و بی اعتمادی به دیگران و احساس ناامنی،مشکلات هیجانی خاصی را در پی خواهد داشت(هربرت[۱۴] به نقل از سلطانی،۱۳۸۷).

 

“کوهات [۱۵] ”  در سال ۱۹۷۱،بهترین نوع هویت را،خودمختار می داند که عزت نفس و خویشتن باوری از ویژگی های آن هستند.فردی که در این هویت احساس امنیت می کند بیش از دیگران  وابسته نخواهد بود و صرفا هم کپی والدین نیست.بهترین وضعیت برای کودکان این است که از طریق  تعامل با والدین”نیاز به منعکس شدن[۱۶]” و نیاز به کمال گرایی خود را برآورده سازند.اگر والدین  نیازهای خود را به درخشیدن و موفق شدن را پذیرفته باشند، پس خودانگاره فرزندان آنها نیز پذیرفته و منعکس خواهد شد. اگر والدین عزت نفس کافی داشته باشند،می توانند از نیازهای فرزندشان به کمال گرایی آسوده خاطر باشند.اگر والدین نتوانند در مراحل رشد خود ،نیازهای کودک به منعکس شدن  و کمال گرایی را برآورده سازند،هویت آشفته ای پرورش خواهند داد(پروچسکا[۱۷] و نورکراس[۱۸] ،ترجمه سید محمدی،۱۳۸۵).

 

نظریه “ارتباط شیء[۱۹] ”  بیشتر بر روابط میان فردی با اشیا تمرکز دارند.منظور از شیء؛هر شخص یا فعالیتی است که می تواند یک غریزه را ارضاءکند.بنابراین ممکن است انرژی روانی را صرف افرادی مثل مادرمان کنیم که توانایی ارضای نیازهای اساسی ما را دارند.این نظریات، بر روابط مادر – کودک تاکید خاصی دارند و موافقند که موضوع مهم در رشد شخصیت کودک برای مستقل شدن از شی اصلی اش،یعنی مادر است. (شولتز[۲۰] و شولتز ،ترجمه سید محمدی،۱۳۸۶).

 

“بوئن” نیز مشاهده کرد که بعضی از مردم نمی تواند خودشان را از یک رابطه جدا کنند تا یک سطح رضایت بخش از خود را کسب کنند.او عقیده داشت که این فرایند به زودی در زندگی آغاز می شود.یک کودک،منبعی از نیرو برای والدینی است که “خود” را از  کودک قرض می گیرند و آن کودک به طور عاطفی  وقسمت ایگو با والدینش پیوند خورده است.این آمیختگی  باخانواده است که زمینه را مساعد می کند . تا آن کودک بیش از اندازه حساس به نیروی باهم بودن،به جای صرف نیرویش به طرف فردیت  باشد(بوئن۱۹۶۵ به نقل از گیبسون[۲۱] ،ترجمه ثنایی و همکاران،۱۳۸۲).

 

یک خانواده نا کارآمد در فراهم کردن محیط طبیعی و امن برای کودک ناتوان است و با یک مجموعه از قوانین محدود کننده از رشد عاطفی و اجتماعی هر یک از اعضاء به خصوص بچه ها جلوگیری می کند و جدایی از یک نیاز برای زنده ماندن،اعضای خانواده یاد می گیرند تا واقعیت درونی شان را کاهش دهند . “براون[۲۲] “در سال۱۹۸۸،در توصیف و رشد “وابستگی متقابل” را مشاهده کرد که  کودک سعی می کند تا از نظر رفتاری شناختی و عاطفی،وابستگی اش را به شخصیت والدین مقتدر حفظ کند. اشخاص با سطوح بالاتری از تمایز یافتگی رشد کردن را جدا از والدینشان در کودکی شروع کرده اند.والدینشان،آنها را به استقلال و خود مختاری تشویق کرده اند.این افراد می توانند با پذیرش ریسک نارضایتی دیگران،تصمیم بگیرند.آنها کاملا مطمئن به خود هستند و عمل کردنشان تحت تاثیر ستایش یا انتقاد دیگران نیست.با توانایی برای حفظ عملکرد عاطفی کنترل شده در حد و مرزشان می توانند روابطی بدون نیاز به دیگران – که اغلب عملکرد را معیوب می سازد- داشته باشند(براون،۱۹۸۸،به نقل از گیبسون ،ترجمه ثنایی و همکاران،۱۳۸۲).

 

این افراد با عنوان “هویت از دست رفته”مشخص می شوند.آنها هویتشان را برای هرکس یا هرچیزی فدا می کنند.در واقع  کنترل مناسب خودشان را از دست می دهند و به جای عمل کردن با یک حس پرشور از ذوق و استعدادهای  خود ؛در یک حس  خود ارزشمندی ضعیف عمل می کنند(فیشر[۲۳] به نقل از پاپکو،۲۰۰۶).

 

هرچند بوئن در سال ۱۹۸۸ بر این عقیده بود که هم وابستگی ،بخشی از رشد انسانی است و ذاتا منفی و ناکارآمد نیست اما در وابستگی متقابل ادغام با دیگران و اجتناب از تعارض و کوچک شمردن تفاوت ها،موضوعات اساسی هستند.بوئن معتقد بود که در خانواده ناکارآمد هیچ اساسی برای رشد خود مختاری و هیچ همکاری در تمرین برای ایجاد تعادل بین رشد خود مختاری، وابستگی،وابستگی متقابل با دیگران وجود ندارد(گیبسون، ترجمه ثنایی و همکاران،۱۳۸۲).

 

به عقیده بوئن هریک از ما نیازمند همنشینی،و مقداری استقلال هستیم.با وجود آنکه هیچ کس به تاثیر سازنده ی خانواده شک ندارد،بسیاری از افراد تصور می کنند که وقتی آنها خانه را ترک می کنند  بزرگسالانی بالغ و مستقل،و حداقل از تاثیر والدینشان آزاد هستند.برخی افراد به فردیت بها می دهند و آن را به عنوان علامت رشد برای جدا شدن از والدینشان  در نظر می گیرند.سایرین آرزو می کنند می توانستند به خانواده هایشان نزدیکتر باشند،اما دیدار را بسیار دردناک می یابند،و بنابراین دور می مانند تا خود را از ناامیدی و آسیب  حفظ کنند.اما همان گونه که بوئن دریافت ،هر کجا که رویم   خانواده با ما می ماند .واکنش پذیری هیجانی برطرف نشده نسبت به والدینمان ،مهمترین موضوع  ناتمام زندگی مان خواهد شد(نیکولز و شولتزترجمه دهقانی و همکاران ۱۳۸۷).

 

[۱]-Nathan W.& Ackerman

 

Christian. C .Beels – [2]

 

[۳]-Murry Bowen

 

[۴]-Lids

 

Minuchin . S-[5]

 

Haley.J -[6]

 

[۷]-Carlson

 

Bertalan ffy .L -[8]

 

[۹]-Process

 

[۱۰]-Content

 

[۱۱]-Bowlby

 

[۱۲]-Attachment

 

[۱۳]-Erikson .E .H

 

[۱۴]-Herbert. M

 

[۱۵]-Kohut.H

 

[۱۶]-Need Tobe Mirrored

 

[۱۷]-Prochaska. James O

 

[۱۸]-Norcross. .John

 

[۱۹]- Object relations Theories

 

[۲۰]- Shultz.D.P&Schultz.S.E

 

[۲۱]-Ibson. J.M

 

[۲۲]-Brown.S

 

[۲۳]-Fisher.T.F






موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1399-06-11] [ 09:42:00 ب.ظ ]




 

·       

 

نظریه فعلی بوئن راجع به خانواده در قالب یک نظام ارتباطی عاطفی، متشکل از هشت مفهوم به هم پیوسته است. از این میان، شش مفهوم قبل از ۱۹۶۳ تدوین شده اند و فرآیندهای عاطفی ای را نشان می دهند که در خانواده هسته ای و گسترده، در جریانند. دو مفهوم آخر، یعنی گسلش عاطفی و واپسروی اجتماعی، در ۱۹۷۵ اضافه شدند و راجع به فرآیند عاطفی ای هستند که بین نسل ها در یک خانواده یا در جامعه وجود دارند (پاپرو، ۱۹۸۳)، تمامی سازه های بوئن از این لحاظ به هم پیوسته اند که هیچ کدام را نمی توان بدون درک سایر موارد به طور کامل فهمید. زیر بنای نظری همه این مفاهیم آن است که تصور می شود همیشه نوعی اضطراب مزمن در زندگی وجود دارد. این اضطراب مزمن بخش اجتناب ناپذیری از طبیعت به شمار می آید، هر چند امکان دارد به شیوه ای متفاوت و به درجات مختلف، بسته به موقعیت خاص خانواده و ملاحظات فرهنگی متعدد، خود را متجلی سازد. به نظر او، اضطراب مزمن از طریق نسل های قبل، که تأثیر و نفوذشان کماکان در حال حاضر وجود دارد، منتقل می شود، بدین شکل که خانواده دائماً در حال کشمکش بر سر متعادل سازی میان احساس با هم بودن و وحدت و تفکیک خود[۱] در اعضاست. به نظر بوئن، اضطراب مزمن مبنای اصلی تمامی نشانه ها بیمارگون است، تنها پادزهر این وضعیت، رسیدن به افتراق و تفکیک است ، فرآیندی که در اثر آن، فرد یاد می گیرد مسیر حرکت خویش را ترسیم کند نه آنکه دائماً از رهنمودهای خانواده با یکدیگر تبعیت نماید(گلدنبرگ،ترجمه برواتی  همکاران،۱۳۸۲).

 

به نظر بوئن، هشت نیرویی که کارکرد خانواده را شکل می دهند عبارتند از:

    1. تفکیک خویشتن

 

    1. مثلث ها

 

    1. نظام عاطفی خانواده هسته ای

 

    1. فرآیند فرافکنی خانواده

 

    1. گسلش عاطفی

 

    1. فرآیند انتقال چند نسلی

 

    1. جایگاه همشیره ها

 

  1. واپسروی اجتماعی

 

·       تفکیک خویشتن

 

سنگ بنای نظریه خوش ساخت و دقیق بوئن عقیده او راجع به نیروهایی است که در درون خانواده جای دارند و در پی وحدت و با هم بودن یا برعکس، فردیت هستند. به نظر بوئن، درجه ظهور تفکیک خویشتن در هر فرد بیانگر میزان توانایی او برای تمییز فرآیند عقلی از فرآیند احساسی (عاطفی) است که وی تجربه می کند، یعنی، درجه توانایی فرد برای اجتناب از تبعیت خودکار رفتار از احساسات، بیانگر میزان تفکیک خویش است(گلدنبرگ،ترجمه برواتی  و نقش بندی ،۱۳۸۲).

 

در اینجا، کمال مطلوب آن نیست که فردی سرد و بی روح، شدیداً عینی گرا، یا بی احساس باشیم، بلکه قرار است در پی توازن و تعادل بوده و به یک تعریف یا هویت شخصی[۲] دست یابیم، اما نه به بهای از کف دادن قابلیت ابراز ارتجاعی و خود انگیخته عواطف. بوئن چنین فرض نمی کرد که باید احساسات را فدای رفتار عقلانی کرد، همین طور اعتقاد نداشت که لازم است ابراز عواطف را سرکوب کرد. او نگران این مسأله بود که آدمیان تحت تأثیر احساساتی باشند که از آن درک درستی ندارند. هدف اصلی تفکیک خویشتن، توازن میان احساسات و شناخت است. تفکیک در معنای بوئنی آن، بیشتر یک فرآیند است تا هدفی دست یافتنی- تفکیک در حکم مسیر زندگی است نه یک حالت وجود یا بدون (فریدمن،۱۹۹۱ به نقل ازپاپکو،۲۰۰۶).

 

وقتی این قبیل دلبستگی های عاطفی خودکار در برابر خانواده دست نخورده باقی می مانند،فرد در تفکیک خویش از خانواده و تبدیل شدن به موجودی برخوردار از کارکرد مؤثر باز می ماند. (این عقاید من است … این من هستم که… کاری که می خواهم بکنم این است که… و این طور نیست که…)، عقاید محکم و باورهای کاملاً مشخصی را مطرح می سازد. به قول بوئن، چنین شخصی  خویشتن مستحکم[۳] را به نمایش می گذارد. او به خاطر سعادت زناشویی، خشنودی والدین، دستیابی به هماهنگی خانواده، یا به خاطر زور دست به مصالحه بر سر هویت خویش نمی زند. اشخاصی که در قطب پایین این مقیاس قرار دارند، کسانی هستند که عقل و عاطفه شان چنان در هم آمیخته است که زندگیشان تحت اختیار احساسات اطرافیانشان قرار دارد. در نتیجه، آنها به سادگی دچار بدکاری می شوند. آنها به خاطر آنکه اشخاصی ترسو و به لحاظ عاطفی نیازمند هستند، فردیت خود را فدای کسب اطمینان از سوی دیگران می کنند. به نظر بوئن، سطوح تفکیک هر کس بیانگر سطح استقلال عاطفی وی از خانواده و نیز اشخاص بیرون از گروه خانوادگی است. میزان تفکیک در سطوح متوسط تا بالای این مقیاس باعث می شود که فرد امکان تعامل با دیگران را بدون ترس از امتزاج (از دست رفتن هویت در آن رابطه) داشته باشد. با اینکه تمامی روابط، از موارد ضعیف گرفته تا آنهایی که به خوبی تفکیک شده اند، در حالت تعادل پویا به سر می برند، هر چه تفکیک کمتر می شود انعطاف پذیری نیز کاهش می یابد. (گلدنبرگ،ترجمه برواتی  ونقش بندی ،۱۳۸۲).

·       مثلث ها

 

در نظریه بوئن علاوه بر علاقه ای که به درجه وحدت و یکپارچگی خویشتن وجود دارد، بر تنش عاطفی درون فرد یا تنش های ناشی از روابط آن فرد با دیگران نیز تأکید می شود، مثلاً وقتی همسران سعی می کنند نیاز خویش برای صمیمیت را با نیاز به تفرد متعادل سازند، امکان دارد در یکی از طرفین یا هر دو اضطراب به وجود آید. هر چه امتزاج آنها بیشتر باشد، یافتن تعادل استواری که هر دو را خشنود سازد، دشوارتر می شود. یک راه حل برای چنین رابطه دو نفره ای در خانواده آن است که دست به مثلت سازی[۴] بزنیم، یعنی، یک عضو مهم خانواده را وارد معرکه کنیم تا تعاملی سه نفر شکل بگیرد. سنگ بنای اصلی در نظام عاطفی خانواده به نظر بوئن عبارت است از مثلث. در خلال دوره هایی از سطح اضطراب پایین و شرایط بیرونی آرام است، نظام دو نفره یا جفتی می تواند به تبادل متقابل و آسوده احساسات مبادرت کند. اما اگر یکی از طرفین یا هر دو دچار پریشانی یا اضطراب شوند، ثبات این موقعیت به خطر می افتد، خواه به خاطر فشار روانی درونی باشد یا ناشی از فشار روانی بیرون. وقتی اضطراب به سطح متوسط رسید، یکی از آنان یا هر دو، یک شخص ثالث آسیب پذیر را وارد معرکه می کنند. بعضی واقع، چنین مثلث سازی هایی ممکن است از خانواده فراتر رفته و نهایتاً موسسات اجتماعی یا دادگاه ها را نیز شامل خود کنند  (گلدنبرگ،ترجمه برواتی و نقش بندی ،۱۳۸۲).

جزییات بیشتر درباره این پایان نامه ها  :

 

 

 


یک گروه سه نفره لزوماً یک مثلث نیست . در یک گروه سه نفرۀ کارآمد، هر دو نفر می توانند یک به یک تعامل داشته باشند . هر شخصی، اختیاراتی برای رفتارش دارد؛ وهر کسی می تواند بدون تلاش برای تغییر دو نفر دیگر « موضع من » بگیرد . این مبادله بی ضرر به نظر می رسد . چیزی که مثلث ها را مسأله ساز می سازد، آن است که آنها تمایل دارند همیشگی شوند و رابطۀ اصلی را مخدوش کنند . مثلثی شدن، بخار را آزاد می سازد اما تعارض را سر جای خود منجمد می کند(نیکولز و شولتزترجمه دهقانی و همکاران ۱۳۸۷).

 

[۱] Selt-difrentiation

 

[۲] Self-Definition

 

[۳] Solid Self

 

[۴] Triangulate






موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:42:00 ب.ظ ]




 

  • فنون درمانی

در درمان مبتنی بر نظریه بوئن اهمیت ندارد که ماهیت مشکل بالینی حاضر چه چیزی است و همیشه دو هدف اصلی حاکم بر آن است:

  1. کاهش اضطراب و رهایی از نشانه ها

۲٫افزایش سطوح تفکیک در هر عضو حاضر در جلسه به منظور بهبود انطباق او(کر و بوئن، ۱۹۸۸) (گلدنبرگ،ترجمه برواتی  وهمکاران،۱۳۸۲).

 

فنون عمده در درمان بوئنی عبارتند ار نمودار های نسلی، پرسش های مربوط به فرایند، آزمایش های ارتباط، مثلث زدایی، تعلیم دادن،اتخاذ«موضوع من»، و داستان جابجایی . چون دیدن نقش خود یک فرد در مشکلات خانوادگی و نیز اینکه آن مشکلات چگونه در تاریخچۀ خانوادۀ گسترده ریشه دارند، در درمان بوئنی بسیار حائز اهمیت هستند، ارزیابی در این رویکرد، تقریباً از هر چیز دیگری مهم تر است . درمانگران بوئنی اعتقاد دارند فهمیدن اینکه نظام های خانواده چگونه عمل می کنند مهمتر از این یا آن فن است . خود بوئن با اکراه از «فن» صحبت می کرد، و از دیدن درمانگران متکی بر مداخلات فرمولی ناراحت می شد(نیکولز و شولتزترجمه دهقانی و همکاران ۱۳۸۷) .

  • درمان بوئنی با زوج ها

جوهرۀ زوج درمانی، آن است که با هر دو طرف در تماس بمانید بدون اینکه به آنها اجازه دهید شما را در درون مثلث خویش بکشند . در عمل، بوئن با هر فرد به طور جداگانه در ارتباط خواهد بود، هر بار یکی اغلب با کسی که کارکرد بهتر یا انگیزۀ بیشتری دارد،شروع می کند. هدف او فراخوانی وشنیدن ادراکات و عقاید هر همسر بدون جانبداری از هر یک از آنها بود . جانبداری کردن، افراد را از آموختن کنار آمدن با یکدیگر دور می کند(نیکولز و شولتزترجمه دهقانی و همکاران ۱۳۸۷) .

 

بارها پیش می آمد که بوئن یکی از همسران را، معمولاً کسی که پخته تر و تفکیک یافته تر است، بر می گزید و مدتی با آن فرد کار می کرد. تصور می رفت که این شخص عضوی است که بهتر می تواند الگوهای کهنه و قدیمی درگیری عاطفی در تعامل ها را به هم بریزد. وقتی او موفق به اخذ موضع شخصی می شد، بوئن چنین استدلال می کرد که به زودی سایرین نیز مجبور به تغییر شده و متعاقباً در مسیر خودشان به حرکت در می آیند هر کدام از طرفین به جای گفتگوی مستقیم با طرف مقابل، با درمانگر حرف می زند. از مواجهه[۱]  میان طرفین احتراز می شود تا واکنش عاطفی میان آنان به حداقل ممکن برسد. در عوض، افکار هر کدام در حضور طرف مقابل برون ریخته می شود. از تفسیر اجتناب می شود. طرح آرام و ملایم سؤالات موجب کاهش هیجانات شده و طرفین تحریک می شوند درباره موضوعاتی که مشکلات آنها را به وجود آورده، فکر کنند. به جای آنکه به زوجین اجازه داده شود یکدیگر را ملامت کنند یا از هول صمیمیت، اختلافات خود را نادیده بگیرند، اصرار می شود که هر کس توجه خود را به نقشی که در مشکلات ارتباطی دارد، معطوف سازد. بر خلاف باور رایج، زوج ها مشکلات را تنها با صحبت کردن راجع به آنها حل نمی کنند . اگر آنها را به حال خود بگذارید، مایلند به طور بی ثمری بحث کنند، مسؤولیت را به گردن هم بگذارند، و به جای مذاکره، شکایت کنند . تغییر، مستلزم صحبت کردن  وگوش کردن است.فنون خاصی لازم است تا به اعضای خانواده کمک شود به فرایند تعاملاتشان توجه کنند، نه فقط به محتوای آن ها؛ تا نقش خویش را در این فرایند دریابند و فقط دیگران را سرزنش نکنند؛ و سرانجام تغییر کنند (نیکولز،۱۹۹۵)  (نیکولز و شولتزترجمه دهقانی و همکاران ۱۳۸۷) .

جزییات بیشتر درباره این پایان نامه ها  :

 

 

 


هر کدام از طرفین به جای گفتگوی مستقیم با طرف مقابل، با درمانگر حرف می زند. از مواجهه[۲]  میان طرفین احتراز می شود تا واکنش عاطفی میان آنان به حداقل ممکن برسد.از تفسیر اجتناب می شود. طرح آرام و ملایم سؤالات موجب کاهش هیجانات شده و طرفین تحریک می شوند درباره موضوعاتی که مشکلات آنها را به وجود آورده، فکر کنند. به جای آنکه به زوجین اجازه داده شود یکدیگر را ملامت کنند یا از هول صمیمیت، اختلافات خود را نادیده بگیرند، اصرار می شود که هر کس توجه خود را به نقشی که در مشکلات ارتباطی دارد، معطوف سازد (گلدنبرگ،ترجمه برواتی وهمکاران ،۱۳۸۲).

 

گوئرین (۱۹۷۱)، «داستان جابه جایی»[۳] را به عنوان وسیله ای برای کمک کردن به اعضای خانواده برای دستیابی به فاصلۀ کافی توصیه کرد تا نقش های خود را در نظام خانواده دریابند . گورئین، همچنین از فیلم ها در زمینۀ توضیح مواد جابجایی استفاده می کند . درمانگر که به دانش مثلث ها اشراف دارد، کوشش می کند تا بی طرفی و عینی بماند . این مستلزم یک سطح بهینۀ فاصلۀ هیجانی است، همچنان که همسران صحبت می کنند، درمانگر بر فرایند تعاملشان تمرکز می کند نه بر جزئیات مورد بحث . تمرکز بر محتوای یک بحث، علامتی است که درمانگر به طور هیجانی، در مشکلات یک زوج دیگر می باشد .اما شغل یک درمانگر، حل و فصل مشاجره ها نیست، بلکه کمک کردن به زوج ها در انجام آن است.استعاره های مکمل برای مشخص ساختن فرایند زیربنایی محتوای تعاملات خانواده سودمند می باشند. برای مثال، فوگارتی (b1976) پویایی «تعقیب کننده- فاصله گیرنده» را میان زوج ها توصیف کرد. هر چه یک نفر برای ارتباط و با هم بودن، بیشتر فشار می آورد فرد دیگری بیشتر دوری می کند.شوهران معمولاً خودشان را از لحاظ هیجانی دور می کنند اما از لحاظ جنسی تعقیب می کنند . بنا به گفته فوگارتی، حقه این است :«هرگز یک فاصله گیرنده راتعقیب نکنید » در عوض، به تعقیب کننده کمک کنید به خلاً درونی خودش پی ببرد. درمانگر سودمند است که یک «موضع من»[۴] بگیرد (گوئرین، ۱۹۷۱) . هر چه درمانگری، یک موقعیت خودکار را در رابطه با خانواده اتخاذ کند، برای اعضای خانواده، تعریف کردن خودشان برای یکدیگر راحت تر خواهد بود . اعضای خانواده به تدریج می آموزند با آرامش، باور ها و اعتقاداتشان را بیان کنند وبه درون حمله به دیگران و شدیداً ناراحت شدن بیش از حد توسط پاسخ هایشان، به این باور ها عمل کنند . پس از اینکه با پیش روی به سوی  تمایز خویشتن، هماهنگی کافی بدست می آمد، بوئن به زوج ها می آموخت نظام های هیجانی چگونه عمل می کنند و آنها را به کشف شبکه های ارتباط در خانواده های خودشان تشویق می کرد (بوئن،۱۹۷۱) . کر (۱۹۷۱) پیشنهاد می کند که وفتی مشکلات ارتباطی در خانوادۀ هسته ای مورد بحث قرار می گیرد، درمانگران باید گهگاه سؤالاتی راجع به الگو های مشابه در خانوادۀ پدری بپرسند .اگر اعضای خانواده بتوانند ببینند که در حال تکرار الگو های اولیه هستند، بیشتر احتمال دارد که واکنش دهی هیجانی خود را تشخیص دهند(نیکولز و شولتزترجمه دهقانی و همکاران ۱۳۸۷).

 

به نظر بوئن این مراجعه به خانه است که موجب افزایش تفکیک خویش می شود، نه مواجهه، تصفیه حساب های قدیمی، با توافق و آشتی بر سر اختلاف های دیرپا، برقراری مجدد تماس با خانواده مبدأ گام مهمی برای کاهش اضطراب باقیمانده درمانجو در اثر گسلش عاطفی است، و همچنین به لحاظ مثلث زدایی از اعضای آن خانواده، و نهایتاً دستیابی به تفکیک خویش بدون درگیری با مطالب فلج کننده گذشته و حال اهمیت دارد(گلدنبرگ،ترجمه برواتی  همکاران،۱۳۸۲).

 

بوئن اعتقاد داشت که جلسات محدود نه تنها ممکن بلکه مطلوب هستند (۱۹۷۶) . داشتن جلسات کمتر اغلب افراد را مجبور می سازد بیشتر چاره جو شوند(نیکولز و شولتزترجمه دهقانی و همکاران ۱۳۸۷).

  • ارزشیابی درمان، نظریه ونتایج

چیزی که نظریه بوئن را تا این حد سودمند می سازد این است که این نظریه، نیروهای هیجانی را توصیف می کند که چگونگی در ارتباط قرار گرفتن ما را با دیگران تنظیم می نمایند . تنها و بزرگترین مانع برای درک دیگری، تمایل ما برای واکنشی شدن به هیجانی و پاسخ دادن با حالات دفاع به جای گوش کردن و شنیدن یکدیگر می باشد .نظریۀ بوئنی، منشاء این واکنش دهی را در فقدان تمایز خود قرار می دهند، و توضیح می دهد که چه با پرورش دادن روابط به طور گسترده در خانواده و آموختن گوش دادن بدون حالت دفاعی، یا بی وفا شدن به باور های یک فرد، هیجانی بودن را کاهش داده و به طرف بلوغ در خویشتن داری حرکت می کنند . در نظریۀ بوئنی، همه چیز با اضطراب توجیه می شود که یادآور نظریۀ تعارض فرویدی است(که همه عالم را ناشی از مسایل جنسی و پرخاشگری می داند).دومین مفهوم فراگیر در نظام بوئنی، تمایز است . عمده ترین نقطه ضعف رویکرد بوئنی آن است که در تمرکز بر افراد و روابط خانوادۀ گسترده شان ، از قدرت کارکردن به طور مستقیم با خانوادۀ هسته ای غفلت می کند . در بسیاری از موارد، مستقیم ترین راه برای حل مشکلات خانوادگی، دور هم جمع کردن همۀ افراد در یک خانوادۀ یکسان و تشویق کردن آنها به روبرو شدن با یکدیگر و گفتگو کردن دربارۀ تعارضاتشان می باشد . این بحث ها  ممکن است داغ و دامنه دار شوند، اما یک درمانگر ماهر می تواند به اعضای خانواده کمک کند که بفهمند چه کار دارند سعی می کنند و آنها را به سوی تفاهم، سوق دهد. وضعیت درمان و نظریه نظام های گسترده نه بر پژوهش تجربی بلکه بر ظرفیت نظریۀ بوئن ، گزارش های بالینی درمانی موفقیت آمیز و تجربه شخصی کسانی که بر تمایز یک خود، در خانواده های پدری شان کار کرده اند، متکی است . پژوهش اصلی بوئن با خانواده های مبتلا به اسکیزوفرنی، بیشتر مشاهدۀ بالینی بود تا آزمایش کنترل شده . در واقع بوئن از روی عمد به پژوهش تجربی بی میل بود تا آزمایش کنترل شده .در واقع بوئن از روی عمد نسبت به پژوهش تجربی بی میل بود(بوئن،۱۹۷۶) به جای آن، ترجیح می داد نظریه و عمل را بیرون کشیده و ادغام کند (نیکولز و شولتزترجمه دهقانی و همکاران ۱۳۸۷).

 

۲-۱-۳-در حوزه ی صمیمیت:

 

          دیکشنری آمریکایی هرتیج[۵](۱۹۷۰)صمیمیت رااین چنین تعریف می کند:

    • باآشنایی نزدیک، پیوند یا فامیلی نشان داده می شود.

 

    • وابسته به ویاحاکی از، ویاطبیعت عمیق فرداست.

 

    • ضروری وژرف ترین

 

    • مشخص کردن بوسیله غیررسمی بودن وخصوصی ومحرمانه.یک دوست نزدیک یا محرم اسرار

 

    • بسیارشخصی ،محرمانه،نهایی

 

  • صمیمیت ازواژه لاتین intimate می آید وبه معنای کنارآمدن و ارائه کردن

صمیمیت توجه واهمیت اعضای خانواده برای یکدیگرتعریف شده عاملی که نزدیکی عاطفی در

 

قالب مهر،ازخودگذشتگی، خرسندی، رضایت را شامل می شود.

 

[۱] Confrontation

 

[۲] Confrontation

 

[۳]-Displacement Story

 

۱-I- Position

 

[۵]-The American Heritage Dictionary






موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:41:00 ب.ظ ]




 

 

  • مسؤولیت:

مسؤولیت پذیری یا احساس مسؤولیت به عنوان توانایی دربرآورده شدن نیازهای فرد تعریف می شود وانجام از این منظوربه طریقی باشد که دیگران را ازتوانایی برآورده شدن نیازهایشان محروم نکند(گلاسر،ترجمه هوشمند ویژه ،۱۳۷۹ ).

 

دراین نظریه پذیرش مسؤولیت رفتارها اهمیت به سزایی دارد.انسان مسئول منطبق با واقعیت رفتار می کند.ناکامی را به خاطر نیل به ارزشمندی متحمل می شود نیازهایش را طوری برآورده می سازد که مانع ارضای نیازهای دیگران نگردد ودرمقابل انسان غیرمسئول واقعیت را انکارمی کند به دلیل تراشی می پردازد برای خود و دیگران ارزشی قائل نیست رفتارش به احساس و نفع شخصی و آنی متکی است و به وعده هایش عمل نمی کند و در نتیجه خود و دیگران را نگران وناراحت می سازد.انکارواقعیت که به اشکال گوناگونی متجلی خصوصیات مشترک تمام بیماران روانی است.گروهی به حقوق دیگران تجاوز می کنند.عده ای مقررات جامعه را نادیده می گیرند،بعضی مزاحم دیگران می شوند و دست به کارهای ناشایسته می زنند عده ای به مشروبات الکلی پناه می برند و تعدادی به خودکشی اقدام می کنند(شیلینگ ،ترجمه آرین  ،۱۳۷۴).

 

درباره مسؤولیت و رابطه آن با زندگی فرد ;گلاسراعتقاد داردکه ناخشنودی و افسردگی نتیجه عد م احساس مسؤولیت است و نه علت آن.به عبارت دیگر رفتارغیرمسئولانه افراد باعث بروزاضطراب و ناراحتی روانی است نه اینکه ناراحتی روانی باعث غیرمسئول بودن فردشود (شفیع آبادی ، ۱۳۷۱).

ریشه روان درمانی گروهی دراعماق تاریخ بشر نهفته است.انسان ازروز اول وجود،درگروه زندگی کرده است و بیشتراعمال خود را ازقبیل کار و عبادت وبه صورت گروهی انجام داده است.انسان به عنوان یک موجود اجتماعی به تعلق موردقبول واقع شدن، ارزش یافتن وموردطلب ودرخواست بودن محتاج است.اگراین نیازها براورده نشود انسان بیمار می شود.به عبارت دیگر سلامت روانی انسان بسته به روابط گروهی است.گروه های درمانی وقتی برای انسان ضرورت پیدا می کند که گروه های طبیعی موجود در زندگی اواز  براوردن نیازهایش عاجزباشد(ثنایی، ۱۳۷۵).

 

مشاوره گروهی دارای معانی ومفاهیم متعددی است و به طورکلی فرصتی فراهم می آورد تا اولا فرد درباره مسائل ومشکلاتش صحبت کند ثانیا احساساتش را درگروه بروزدهد و بازخورد دریافت کند ثالثا به تعیین طرز تلقی و گرایش دیگران نسبت به خود موفق گردد.فردازطریق مشارکت درگروه می تواند مهارت های اجتماعی خودراتقویت کندو روابط بهتری با دیگران داشته باشد(شفیع آبادی، ۱۳۷۳).

 

به طورکلی می توان گفت که مشاوره گروهی یک سلسله فعالیت سازمان یافته و تعامل بین اعضای گروه است که در یک زمان و در یک مکان به خاطرحل مشکل معین و یا گفتگو درباره مسائل گوناگون انجام می پذیرد.مشاوره گروهی موجب می گردد که فرد خودرا بدان گونه که هست بپذیرد و روابط خودرا با دیگران گسترش دهد.چون اعضای مشاوره گروهی علی رغم راهنما یی گروهی معمولا دارای مشکل هستند از این جهت هدف مشاوره گروهی دروهله اول متوجه حل مشکل است(شفیع آبادی، ۱۳۷۸).

 

آماج مشاوره گروهی رسیدن به اهداف ارضای نیازها و ایجادتجاربی که برای تک تک اعضای تشکیل دهنده گروه با ارزش است(گیبسون ومیشل،ترجمه ثنایی ، ۱۳۷۳).

 

هدف گروه می تواندشامل این موارد باشد:

 

۱-کسب بصیرت درباره خود و شناخت احساسات و انگیزش ها

 

۲-شناخت اطرافیان و پی بردن به میزان تاثیرفردبردیگران

 

۳-شناخت بهتر فرآیندهای گروهی و یادگیری مهارتهایی برای افزایش کارآیی فعالیت گروهی

 

۴-آگاهی بیشتر از چگونگی رفتار و یادگیری شیوه های تغییر آن به منظور تعامل با دیگران

 

۵-یادگیری روش های گوش دادن فعال به منظور درک دیگران و انتقاد صحیح

 

۶-یادگیری مهارتهای رهبری گروه(شفیع آبادی ، ۱۳۷۳).

  • تغییرات افراد درگروه

رفتار اعضا در داخل گروه تغییر  می کند.به نظر لوین تغییر در عادات اجتماعی و گروهی از طریق گروه راحت تر انجام می پذیرد.گروه زمانی می تواند در تغییر اعضایش موفق شود که اعضا همبستگی شدید با گروه داشته باشند و به آن احساس تعلق کنند برای تغییر تحت فشار قرار نگیرند، اطلاعات کافی و روشن ازطرح ها وعواقب تغییرداشته باشند بدون ترس و تهدید بتوانند نتایج تغییر در رفتار جدید را تجربه کنند.عده ای ازاعضای گروه ،در مقابل این تغییرات ایستادگی می کنند و ترجیح می دهند وضع موجود را حفظ کنند.ترس از نابسامانی و از هم گسیختگی وضع موجود یکی از علل مقاومت ها در برابر تغییر است.فردی که به زندگی نسبتا آرام، ثابت خود  خو گرفته و عادت کرده است می ترسد مباداپذیرش تغییرات جدید زندگی آرام او را مختل سازد. ترس از آینده مبهم و به هم خوردن وضع موجود او را مضطرب و نگران می سازد وبه مقاومت می انجامد(شفیع آبادی، ۱۳۸۳).

جزییات بیشتر درباره این پایان نامه ها  :

 

 

 


درگروه باید جو لازم برای اعتمادحاکم گردد.هرچه میزان اعتمادبنفس بیشتر باشد احتمال تغییر و بهبودی بیشتر می گردد.عامل اعتماد زیربنای روابط انسانی و اجتماعی و یک عامل اصلی در مشاوره گروهی است.نیاز به اعتماد نیروی محرکی است که بیان صریح و بی پرده را در مشاوره گروهی و عملی ممکن می سازد. از دیگرنیازهای انسان محبت واحساس تعلق است.این نیاز درپذیرفته شدن نزد دیگران و درروابط صمیمانه در زندگی و خانواده امکان پذیر می گردد.رچوع به مشاوره گروهی خود تلاشی در جهت پذیرش است.در گروه باید جو توام با پذیرش ایجاد گردد اگرچنین شد فرداز روبروشدن با مسؤولیت تغییر هراس نخواهدداشت(ازطرف گروه احساس تهدیدنخواهد کرد) ودرراه روابط بهتر گام برخواهد داشت. ازدیگرنیازهای انسان نیازبه عزت نفس است.مازلو می گوید عزت نفس عبارت است از اینکه فردی خودش و دیگران را آدم به درد بخوری بشناسد.این نیاز با عوامل ارزش ،احترام، موفقیت ومسؤولیت ارتباط دارد.احساس بی ارزشی در بین مراجعین به مشاوره گروهی امری عادی است.هرچه افراد بیشتربا مشکلات برخوردکنند که قادر به حل آن نباشد خود را حقیرتر و ناتوان تراحساس می کنند و فکر می کنند که دیگران هم همین احساس را درموردآنها دارند. در گروه این دورباطل باید شکسته شود حد لازم برای تقویت نقاط قوت و توانایی های اعضا ایجاد گردد،هم چنین میل به تحقق خویشتن که حالتی پویاست وکششی به سوی کمال است. زمانی در گروه ایجاد می شود که نیازهای اعضا به محبت و تعلق برآورده شده باشد(ثنایی، ۱۳۷۴).

  • عوامل درونی در گروه

تغییردرمانی امری بسارپیچیده است که تنها از طریق تجربیات انسانی متنوع و هدایت شده صورت می پذیرد.تجربیاتی که آنها از عوامل درمانی می خوانیم عوامل درمانی را ده مقوله عمده زیر تشکیل می دهد.

 

۱-ایجاد امید:ایجاد امید و حفظ امیدواری بیمار امر بسیار مهمی است.امید برای نگه داشتن بیمار در برنامه درمان ضروری است.ابن سینا می گوید: وظیفه پزشک است که همیشه بهبود را بشارت دهد زیرا این عمل در بهتر نمودن عوارض روانی بیماران اثر شایانی خواهد داشت.

 

۲-عمومیت:بسیاری از بیماران روانی با این اندیشه آزاردهنده که ایشان تنها دوزخیان و قایق شکستگان هستند اقدام به درمان می کنند شکسته شدن این احساس اعضاء با یک دنیا راحتی و آرامش همراه است.

 

۳-انتقال اطلاعات:تعلیمی است که درمانگر در زمینه سلامت روانی بیماری روانی و مکانیسم های روانی به بیمار می دهد در ثانی شامل ارشاد و راهنمایی درمانگر به بیماران در مورد مشکلات زندگی است.

 

۴-نوع دوستی:در درما ن گروهی بیماران کمک را ازطریق دادن دریافت می کنند.بیماران هنگامی که قدم به درمان می گذارند از حیث روابط انسانی در شکست اند و عمیقا احساس می کنند که چیزی برای عرضه به دیگران ندارند.درجلسات درمان گرانبهاترین تجربه برای آنها این است که احساس کنند می توانندبه حال دیگران مفید باشند و این بر عزت نفس آنهامی افزاید.

 

۵-مروردرمانی گروه اولیه خانواده:تمام بیماران بلا استثناء با تاریخچه ای از تجربیات تلخ خانوادگی پا به گروه درمانی می گذارند یک گروه خیلی شبیه به یک خانواده است.

 

بنابراین اصل می توان گفت همکاری بیمار با درمانگر و سایر اعضای گروه در واقع کار روی مشکلی است که بیمار مدتها با آن دست به گریبان بوده است.

 

۶-رشدمهارتهای اجتماعی:یادگیری اجتماعی یا به عبارت دیگر تکوین مهارتهای اساسی اجتماعی یک عامل مهم درمانی است.این مهارتها اگرچه درمان قطعی بیماری آنها تلقی نمی شود ولی قطعا در بهبود روابط اجتماعی ایشان در آینده موثراست.

 

۷-رفتارتقلیدی:درمانگر برای بیمار حکم رهبرو یا مراداست.غالبادرجریان درمان بیماران ممکن است مثل درمانگر خودبنشینند، قدم بزنند و یا حتی فکر بکننداین امر در کار درمان به یادگیری جانشین یا دوران جانشین مرسوم است.

 

۸-یادگیری هم نشینانه:یادگیری هم نشینانه یا بین اشخاص یک عامل درمانی پیچیده و مهم در گروه درمانی است.یادگیری هم نشینانه را می توان با عوامل درمانی بصیرت،کار روی انتقال و تصحیح عاطفی تجربیات در درمان انفرادی مقایسه کرد.

 

۹-همبستگی گروهی:همبستگی گروهی همانندرابطه یا همدلی در درمان فردی است.

 

۱۰-تخلیه روانی:بیرون ریختن احساسات منفی که مایه آزارروحی است یکی از نکات قابل تعمق درک گروه است(ثنایی، ۱۳۷۴).

  • فرآیند مشاوره گروهی:

مشاوره گروهی همانند مشاوره فردی از دیدگاه اجرا دارای مراحلی است و تا مرحله ای اصلی  به مرحله بعدی امکان پذیر نمی باشد. آگاهی از این مراحل و شناخت آنها به مشاور گروه امکان می دهد که در تامین هدف های هر مرحله کوشش به عمل آوردو اعضا را سریع ترو مفید تر به سوی مراحل بعدی سوق دهد.به نظر ماهلر(۱۹۶۹)مراحل مشاوره گروهی را می توان به شرح زیر بر شمرد:

 

۱-مرحله شناسایی و مکاشفه :در این مرحله اعضا در صدند تا یکدیگر را بشناسند و در یابند که آنها می توانند به یکدیگر اعتمادکنند یا نه.مشاورنقش فعال و حساسی را برعهده دارد و به بازگوکردن قوانین گروه وحصول توافق بین اعضاء اقدام می کند.مباحث معمولاوبیشتربرشناسایی اعضا متمرکزاست.

 

۲-مرحله انتقال:پس از طی مرحله مکاشفه با موفقیت و ایجاد امنیت و اعتماد هریک از اعضای گروه معمولابحث درباره مشکل خودرا آغاز می کند.ابرازمشکل با نوعی شک وتردید همراه می باشد.نقش مشاور در این مرحله حساس است و باید اعضا را به گویایی و بحث درباره مشکل تشویق کند و افکار واحساس آنان رامنعکس سازدو جریان گروه را تداوم دهد.

 

۳-مرحله عمل و فعالیت یا سازندگی :پس از عمیق تر شدن روابط واعتمادبه یکدیگر تلاش وفعالیت برای حل آن آغازمی شود.

 

۴-مرحله پایان:سرانجام گروه به جای می رسد که باید به طورموقت یا برای همیشه به کارش پایان دهد.بهترین زمان برای خاتمه دادن به جلسات مشاوره گروهی هنگامی است که گروه به هدف های بحث شده نایل آمده باشد(شفیع آبادی، ۱۳۷۱).

 

[۱]-Quality world

 

[۲]-Perception

 

[۳]-Total Behavior

 

[۴]-Act

 

[۵]-Think

 

[۶]-Feel

 

[۷]-Physiology






موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:40:00 ب.ظ ]




  ۱- ما فقط رفتار خودمان را می توانیم کنترل کنیم.

۲- ما فقط به دیگران اطاعت می دهیم و از دیگران اطلاعات می گیریم حق انتخاب مان نیز در این است که با این اطلاعات چگونه برخورد کنیم.

۳- مشکلات روان شناختی دراز مدت،مشکلات رابطه ای هستند.مشکلات رابطه ای تا حدودی علت مشکلات دیگری چون درد،خستگی،ضعف و برخی بیمارهای مزمن که معمولا به آنها بیماری های دستگاه خود ایمنی گفته می شود نیز هستند.

۴- مشکل رابطه ای همیشه جزئی اززندگی کنونی ما است.

۵-وقایع دردناک گذشته اگرچه با شخصیتی که هم اکنون داریم خیلی رابطه دارند ولی زنده کردن، دوباره آنها کمک چندانی به کاری که هم اکنون باید انجام  بدهیم یعنی بهبود بخشیدن رابطه ی کنونی مهم مان نمی کنند.

۶- ما تحت فرمان پنج نیاز ژنتیکی هستیم: نیاز به زنده ماندن،نیاز به عشق و تعلق،نیازبه قدرت نیاز به آزادی ،نیاز تفریح

۷- ما فقط با ارضای عکس یا عکس های درون دنیای کیفی خود می توانیم این نیازها را ارضا کنیم.همیشه ما مهم ترین چیزها را وارد دنیای کیفی خود می کنیم.

۸-ما از تولد تا مرگ فقط می توانیم رفتار کنیم.تمام رفتارها رفتار کلی هستند که چهارمولفه جدا ناشدنی دارند(عمل،فکر،احساس،فیزیولوژی)  (نلسون۲۰۰۱).

  • اهداف درمانی نظریه انتخاب:

هدف واقعیت درمانی پرورش قبول مسؤولیت درفرد و ایجاد هویتی موفق است.بنابراین درمانگرباید دراولین مرحله رفتاری راکه درصدر اصلاح آن خواهد بود شناسایی کند وتمام توجهات خود ومراجع را به آن معطوف دارد و به گذشته او توجه نکرده و هیچ گونه عذر و بهانه ای را برای رد مسؤولیت نپذیرد و همین طورازپذیرش هرگونه حالت انتقال برحذرباشد.تشخیص همان رفتارغیرمسئولانه است و تشخیص دیگری درنظرنخواهدبود(شلینگ ،ترجمه آرین، ۱۳۷۴).

ابتدا گلاسر نیازهای اساسی روانی فرد را نیاز به مبادله عشق و محبت و نیاز به احساس ارزشمندی می دانست. (شفیع آبادی،۱۳۸۴).

بعدها گلاسر نظریه اش را به نظریه کنترل (۱۹۸۴) و سپس به نظریه انتخاب گسترش داد.پنج نیاز اساسی را مطرح کرد و ارضاء آنها را در ایجاد سازگاری افراد مهم دانست.همچنین هدف کلی نظریه انتخاب کمک به مراجعان برای جایگزینی روان شناسی کنترل بیرونی با نظریه انتخاب است که موجب افزایش غنای زندگی و سلامت روان می شود.ولی به طور خاص واقعیت درمانی و نظریه انتخاب اهداف زیر ذیل را دنبال می کند:

۱- واقعیت درمانگران سعی می کنند چهارچوب نظریه انتخاب را به مراجعانشان انتقال آموزش دهند.

۲- اهداف این رویکرد بالا بردن سطح آگاهی مراجعان از رفتارهای انتخابی شان و اینکه چگونه تلاش دارند دنیای اطراف خود را کنترل کنند.

۳- واقعیت درمانی احساس مسؤولیت مراجعان در مقابل انتخاب کاری که انجام می دهند افزایش می دهد و آموزش می بینند که لازم نیست قربانی خود شکنندگی  خویش و انتخاب های گذشته باشند.

۴-مراجعان برای فهم بیشتر رفتار به آموزش و تشخیص نیازهای اساسی خود و دیگران  ترغیب می شوند.

۵- نظریه انتخاب به مراجعان کمک می کند تا یک تصویر واقعی از دنیای کیفی خود و دیگران و نحوه ی ارضاءآنان بیابند.

۶-نظریه انتخاب اجزای رفتار کلی  را برای تسلط و ارتقا رفتار ها و انتخاب های کنونی به مراجعان آموزش می دهد.

۷-نظریه انتخاب تاثیر کنترل بیرونی، عادات مخرب و سازنده را بر دیگران آموزش می دهد(نلسون،۲۰۰۱).

  • نیازهای اساسی

در نظریه انتخاب  فرض می شود که انسان توسط نیازهای اساسی که در اصل ژنتیکی هستند به جلو رانده می شود.تمام رفتار کنونی انسان ها تلاشی برای کنترل جهان و بهتر ارضاءکردن این نیازها است(نلسون۲۰۰۱).

در دیدگاه نظریه انتخاب همه افراد نیاز به ارضای نیازهای اساسی خود دارند واگر راه برآورده کردن آن ها را نیاموزیم دچار احساس بی کفایتی ،رنج،درد در زندگی می شویم.(نوابی نژاد،۱۳۸۳).

اگر فرد به صورت مسئولانه به پاسخ گویی نیازهایش بپردازد زندگی رضایت مندانه ای خواهد  داشت(گلاسر،ترجمه هوشمند ویژه،۱۳۷۹).

به اعتقاد گلاسر ،اگر افراد متاهل درک کنند که تحت تاثیر پنج نیاز اساسی خود هستند و تئوری انتخاب را در زندگی مشترک به کار گیرند و از ابتدای زندگی مشترکشان برای ارضاء این نیازها تلاش کنند،در بهبود روابط زناشویی آن ها پیشرفت چشمگیری ایجاد خواهد شد.در ازدواج اولین نکته آگاهی  به نیازها و مذاکره بر سر شدت آن است که  نقش حیاتی در فرآیند ازدواج پیدا خواهد کرد (گلاسر،گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴). این پنج نیاز  ژنتیکی عبارتند از:

۱– نیاز به بقاء

 ۲-نیاز به عشق وتعلق

 ۳-نیاز به قدرت

 ۴-نیاز به آزادی

   ۵-نیاز به تفریح(گلاسر،گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

 

  • نیاز به بقاء

تمام موجودات زنده از لحاظ ژنتیکی طوری برنامه ریزی شده اند که برای زنده ماندن تلاش کنند.نیاز به بقا  شامل خوردن،تنفس کردن و احساس امنیت  است نیاز به بقا به معنای سخت کار کردن،سماجت و عقب ننشستن،انجام دادن هرکاری برای زنده ماندن و فراتر رفتن از زنده ماندن و امنیت خواهی است(گلاسر،فیروزبخت ،۱۳۸۲).

میزان نیاز افراد مختلف به بقا بر اساس برنامه ژنتیکی افراد  متفاوت است .گلاسر در توضیح نیاز به بقاء عنوان می کند که در بیشتر زندگی های مشترک، رایج ترین نشانه تفاوت در نیاز به بقاء بر سر مسایل اقتصادی است(گلاسر،گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

  • نیاز به عشق وتعلق

نیاز به تعلق خاطر شامل نیازبه عشق، شراکت وهمکاری می باشد.این نیاز توسط دوستان، خانواده،حیوانات خانگی،گیاهان یا ارضا اشیای چون آلبوم تمبر یا کلکسیون ماشین های قدیمی می شود( شارف،ترجمه فیروزبخت،۱۳۸۴).

برخلاف نیاز به بقاء برای تامین نیاز به  عشق  و تعلق وجود یک فرد دیگر نیز لازم است و از آنجا که کنترلی بر رفتار دیگران نداریم،نمی توانیم فرد دیگری را مجبور کنیم که به ما عشق بورزد. یک ازدواج خوب شاید بهترین وسیله تامین نیاز به عشق و تعلق خاطر باشد،با وجود این هنوز دسترسی به این نیاز به آسانی ممکن نیست،زیرا برخلاف نیاز به بقا،برای تامین این نیاز وجود یک فرد دیگر نیز لازم است.البته  میزان نیاز به عشق و محبت آن قدر در افراد گوناگون متفاوت است که می تواند ازدواج را به یک راز تبدیل کند (گلاسر،گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

  • نیاز به قدرت

برخلاف سایر نیازها قدرت،منحصر به انسان است.هیچ موجودی همانند انسان صرفا به خاطر قدرت نمی جنگد(گلاسر،گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

ما می خواهیم برنده شویم،مورد احترام واقع شویم،کارها را اداره کنیم،حرف خود را به کرسی بنشانیم وبه دیگران  بگوییم چکار کنند وببینیم آیا آن کار را می کنند و آن را همان طور که ما دوست داریم انجام می دهند(گلاسر،ترجمه فیروز بخت،۱۳۸۴).

جزییات بیشتر درباره این پایان نامه ها  :


هیچ رابطه انسانی به اندازه ازدواج ،محل جنگ و جدل نیست.علت چیست و چگونه می توان جلوی این رفتارها را گرفت،پاسخ این سوالات کلید گشایش راز ازدواج است.در هر ارتباطی ،نیاز به قدرتی که در ما وجود نمی گذارد در ارتباطمان،مخصوصا زندگی زناشویی از جایگاه قدرت پائینی برخوردار باشیم.بنابراین باید اصل بر تساوی قدرت باشد که مستلزم گوش سپردن و بذل توجه به دیگری است. (گلاسر،گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

به عقیده گلاسر،نیاز به قدرت،منبع جهانی کنترل گری است و هرقدر کنترل گری را بیشتری به کار بریم،منبع رفتار جهانی کنترل گری است و هرچه قدر میزان آن بیشتر باشد،به همان میزان شادی ازدواج را نابود می کنیم.اما خصلت کنترل گری بر خلاف نیاز به قدرت پایه ژنتیکی ندارد و همانند همه ی رفتارهای ما انتخابی است.این بدان معناست که هر زوجی که بخواهد تئوری انتخاب را جایگزین کنترل گری کند،شانس بسیار خوبی برای یک زندگی شاد و موفق خواهد داشت(گلاسر،گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

  • نیاز به آزادی

نیاز به آزادی یک نیاز تکاملی است که هدفش ایجاد توازن بین دو چیز است:نیاز به مجبور کردن دیگرآنکه طبق میل ما زندگی کند و دیگری میل به رها شدن از این اجبار. کنترل بیرونی که فرزند قدرت است و دشمن آزادی می باشد هر گاه آزادی خود را از دست بدهیم یکی از خصوصیات انسانی خود،یعنی خلاقیت سازنده،را از دست می دهیم (گلاسر،ترجمه فیروز بخت،۱۳۸۴).

آزادی معمولا گرایش به انجام اعمال مورد علاقه مان است.در زندگی مشترک این بدان معناست که برخلاف نیاز به قدرت که سعی می کنیم دیگران را کنترل کنیم، از حیطه کنترل دیگری خارج شویم.ماهیت ازدواج ،از دست دادن آزادی های شخصی است و تنها راه حل مشکلات مربوط به نیاز آزادی ،گفتگو است.البته باید قبل از ازدواج میزان نیاز  هریک  از طرفین به آزادی در نظر گرفته شود(گلاسر،گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

  • نیاز به تفریح

تفریح در واقع پاداش ژنتیکی یادگیری  است.خندیدن و یادگیری اساس وشا لوده روابط بلند مدت موفقیت آمیز است(گلاسر،ترجمه فیروز بخت،۱۳۸۴).

این نیاز را می توان به تنهایی یا در کنار دیگران ارضا نمود.اشتیاقمان برای تفریح به طرق گوناگون ظهور می کند.مطالعه،گوش کردن به موسیقی،سفر و سرگرمی های گوناگون،همگی تفریح به شمار می روند (گلاسر،گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

 

  • دنیای کیفی[۱]

نظریه  انتخاب توضیح می دهد که ما نیازهای  خود را مستقیما ارضا نمی کنیم. آنچه ما انجام می دهیم (که مدت کوتاهی بعد از تولد آغاز  می شود و در طول زندگی ما ادامه می یابد) این است که هر کاری را که انجام می دهیم و باعث  می شود احساس خیلی خوبی کنیم،حفظ می نماییم.ما این دانش را در محل خاصی از مغزمان ذخیره می کنیم  که دنیای کیفی نامیده می شود و این دنیا در کانون زندگی ما قرار دارد.دنیایی که دوست داریم در صوتی که بتوانیم در آن زندگی کنیم(کوری،ترجمه  سید محمدی۱۳۸۷).

افراد از لحظه ای که به دنیا می آیند و در سرتاسر زندگی شان شروع به ثبت وقایع به صورت” آلبوم عکس شخصی” می کنند.گلاسر ترجیح  می دهد کلمه” آلبوم عکس” را به جای ” ادراکات[۲] “به کار ببندد زیرا احساس بشری   شبیه به یک  دوربین حساس است و کلمه ی آلبوم تصاویر بهتر می تواند دنیای کیفی را توضیح دهد(نلسون۲۰۰۱).

این عکس ها الزاما عاقلانه نیست.گلاسر بیان می کند زن و شوهر ها باید راه هایی برای هماهنگ کردن تصویر خود بیابند.در غیر این صورت باید تصاویر یکدیگر را تحمل یا کنترل کنند(گلاسر،ترجمه فیروزبخت۱۳۸۴).

براساس تئوری انتخاب،جهان کیفی،جهانی در ذهن ماست ومشخص و مبسوط  که دوست داریم در آن زندگی کنیم و فکر می کنیم هسته اصلی زندگی ماست (گلاسروگلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

این دنیای کوچک شخصی که هرکس اندکی پس از تولدش آن را در حافظه خلق می کند و در طول  زندگی به خلق آن ادامه می دهد و گاهی آن را دوباره خلق می کند،از گروه کوچکی از عکس ها تشکیل شده است که بهترین راه ارضای نیازهای اساسی را نشان می دهند (گلاسر،ترجمه  فیروزبخت،۱۳۸۴).

این دنیا شامل تصاویری از فعالیت هایی است که بیش از هر عمل دیگری برایمان لذت بخش  وتامین کننده نیازها یمان است ومنبع تمامی انگیزه ها خاصی زندگی ماست.در این فضا ما از افراد گوناگون تصاویر ذهنی ذخیره می کنیم.در واقع این مجموعه تجلی ذهنی ما از دنیای ایده آل و مدینه فاضله ماست،که به آن جهان کیفی می گویند و در سرتاسر زندگی ما،انگیزه واقعی تمامی رفتارهای ماست(گلاسرو گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

ما در جریان ارضای نیازهای خود پیوسته برای خودمان دنیای کیفی خلق می کنیم هروقت در ارضای یکی از تصاویر دنیای کیفی توفیق می یابیم،مسرور می شویم و لذت می بریم،هر  وقت هم موفق نشویم،رنج می کشیم(گلاسر،ترجمه فیروز بخت ،۱۳۸۴).

هیچ دو نفری واقعیت را یک جور ادراک نمی کنند  قبول این حقیقت برای کسانی که به عینی نگری خویش مباهات می کنند دشوار است ولی ما بخش قابل توجهی از واقعیت را آن گونه که دوست داریم ادراک می کنیم(گلاسر،ترجمه  فیروزبخت،۱۳۸۴).

از آنجایی که جهان کیفی ما حاوی تمایلات ماست،وظیفه ماست که راهی برای تطبیق  این تصاویر بیابیم.چنانچه نتوانیم راه مناسبی  پیدا کنیم،رفتارهایی که برای ارضا ی این خواسته ها انجام می دهیم روز به روز درد آورتر می شود این دنیا شامل تصاویری از فعالیت هایی است که بیش از هر عمل دیگری برایمان لذت بخش  وتامین کننده نیازها یمان است ومنبع تمامی انگیزه ها خاصی زندگی ماست.در این فضا ما از افراد گوناگون تصاویرذهنی ذخیره می کنیم. این دنیا شامل تصاویری از فعالیت هایی است که بیش از هر عمل دیگری برایمان لذت بخش  وتامین کننده نیازها یمان است ومنبع تمامی انگیزه ها خاصی زندگی ماست.در این فضا ما از افراد گوناگون تصاویر ذهنی ذخیره می کنیم. جهان کیفی ما برای ما مقدس است ولی از این واقعیت گریزی نیست که انسان ها خیلی کم از قدرت جهان کیفی بر زندگی شان آگاه هستند(گلاسر و گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

ما در جریان ارضای نیازهای خود پیوسته برای خودمان دنیای کیفی خلق می کنیم هروقت در ارضای یکی از تصاویر دنیای کیفی توفیق می یابیم،مسرور می شویم و لذت می بریم،هر  وقت هم موفق نشویم،رنج می کشیم(گلاسر،ترجمه فیروز بخت ،۱۳۸۴).

با گذشت زمان هر یک از ما در ذهن تصور همسر ایده آل خود را با توجه به اطلاعاتی که از رسانه های عمومی،والدین،اقوام و همسایگان  و دوستان می گیریم، می سازیم.به زبان تئوری انتخاب هرچه فاصله ی زندگی مشترک با تصویرجهان کیفی بیشتر باشد،بیشتر رنج خواهیم برد. و سعی می کنیم برای تغییر آن با به کار بردن هفت عادت مخرب همسرمان را کنترل کنیم تا به آنچه در جهان کیفی ماست نزدیک  و نزدیک تر شویم.اما تنها راه چاره آشکارسازی، سهیم و شریک  کردن همدیگر در جهان کیفی مان است(گلاسر،ترجمه فیروز بخت ،۱۳۸۴).

 

  • رفتارکلی[۳]:

در نظریه انتخاب ، رفتار ؛چگونگی انتخاب افراد است .گلاسر از لغت “رفتار کلی”  برای توضیح گستره ی مفهوم رفتار استفاده می کند ومعتقد است که رفتار  یک کل است که از چهار جز:عمل، تفکر، احساس، فیزیولوژی تشکیل شده است(نلسون،۲۰۰۱).

ازدیدگاه تئوری انتخاب،مجموعه رفتار انسان، به شکل دقیق تری رفتارکلی نام گرفته است(گلاسر،ترجمه فیروز بخت،۱۳۸۴ ).

این تعریف کاربردی تر  است زیرا هنگامی که می گوییم همه رفتارها،منظور کلیه رفتارهای آگاهانه ای است که هدفمند باشد.البته درصد اندکی از رفتارها مثل عطسه و سرفه خودکار ویا مانند خواب ناآگاهانه است.ولی گلاسر تاکید می کند تمام رفتارهای ما انتخابی است(گلاسر و گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

تمامی رفتارهای ما از اختلاف میان آنچه که در یک زمان داریم و آنچه نیاز داریم داشته باشیم،ناشی می شود.حاصل این خواسته ها ،در قالب تصویر و یا تصاویری در جهان کیفی مان تجلی می یابد و آنچه که هم اکنون در زندگی مان داریم،همان چیزی است که تصور می کنیم در دنیای واقعی برای ما جریان است.بنا به نظر گلاسراگر چه تمامی آن چه ما از تولد تا مرگ انجام می دهیم،نوعی رفتار است(گلاسر و گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).

۱- عمل[۴]:که شامل  رفتارهای موثر مانند قدم زدن ،دویدن که مستلزم حرکت ارادی  وانتخابی قسمتی از بدن است هرچند که بعضی از رفتارهای غیر ارادی مثل عطسه کردن نیز مشارکت داند.

۲- تفکر[۵]:شامل افکار و تفکرات تولیدی  و ارادی وهمچنین غیر ارادی مثل رویا است.

۳- احساس[۶]:شامل گستره ای از احساس خوشایند و ناخوشایند است که افراد آن را انتخاب کرده و به وجود می آورند.

۴- فیزیولوژی[۷]:برای مثال نگرانی ،دلسوزی کردن  (نلسون،۲۰۰۱).

گلاسر از شباهت رفتار کلی به چهار چرخ ماشین استفاده می کند.که چرخ های جلو عمل وتفکر است و چرخ های عقب  احساس و فیزیولوژی.نیاز موتور وراننده به سمت نزدیک ترین تصویری که در آلبوم کیفی فرد در جهت ارضاء نیازها است ،حرکت می کند.به همین دلیل فرد کنترل بیشتری بر چرخ های جلودارد و اصولا مشکل مراجعان این است که نمی توانند در زندگی  خود را با انتخاب و هدایت بهتری از آنچه که الان هست برانند.پس در نظریه انتخاب  به مراجه کمک می شود اجزای رفتارش را بشناسد تسلط خود را بر زندگی ماشینی اش”عمل و تفکر”بالا ببرد(نلسون،۲۰۰۱).

اگر چه همه امور در دست ما نیست اما کنترل زندگی مان در دستان خود ماست بنابراین ،برای داشتن یک زندگی مشترک خوب ،باید انتخاب های شایسته تری انجام دهیم. (گلاسر و گلاسر،ترجمه نیکو و برازنده،۱۳۸۴).





موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:40:00 ب.ظ ]