کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



    1.      اصطلاح سلامت ­روانی، اصطلاحی است که از آن برای بیان و اظهار کردن هدف خاصی برای جامعه استفاده می­شود. هر فرهنگی براساس معیارهای خاص خود بدنبال سلامت ­روان است. هدف هر جامعه این است که شرایطی را که سلامت اعضای جامعه را تضمین کند آماده نماید و سلامت­ روان قسمتی از سلامت کلی است. یک فرد زمانی سلامت ­روانی دارد که با شناخت و حفظ ویژگی­های شخصیتی خود را با محیط تطبیق دهد. شناخت خود مجموعه ادراکات و ارزش ها افکار و عواطف را تشکیل می­دهد که سبب آگاهی فرد از موجودیت خود می­شود به این معنی او می ­فهمد کیست و چیست. در تأمین سلامت روان علاوه بر عوامل ژنتیکی، عوامل محیطی نیز تأثیر فراوان دارند. اگر چه شناخت کامل ویژگی­های مربوط به سلامت ­روان در یک فرد بسیار مشکل است ولی زمانی افراد از نظر روانی سالم هستند که خصوصیات شاخص زیر را داشته باشند:

       

       

      ۱- اعتماد به نفس دارند.

       

      از خصوصیات مثبت و برجسته خود استفاده می­ کند در عین اینکه به محدودیت­ها و نواقص خود آشنایی دارند. توانایی­های خود را می­شناسد و حداکثر استفاده را می­ برد. واقعیت وجودی خود را آشکار نمی­کنند و به ­جای عذرآوری و دلیل­تراشی شکست­ها را به راحتی می­پذیرد و نگرانی به خود راه نمی­دهند.

       

      ۲- احتیاجات اولیه را به راحتی برطرف می­ کند

       

      برآوردن نیازهای اولیه زندگی به خصوص نیازهای جسمانی باعث تلاش دائمی در این افراد می­شود و با شناخت واقعیت­ها به­طور واقع بینانه­تری با مشکلات مقابله می­ کنند.

       

      ۳- با دیگران به­دیده خوب می­نگرند

       

      ضمن دوست داشتم دیگران به آنها اعتماد می ­کنند. در حفظ روابط دیگران کوشا هستند، محبت خویش را به ­طور مستقیم ابراز می ­کنند و برای آنها شواهد مناسب می­آورد.

       

       

       

      ۴- مسئولیت ­پذیرند

       

      ضمن پذیرش مسئولیت مناسب با سن خود مسئولیت کارهایی را که­ خود انجام می­ دهند می پذیرند و از کمی تجربه لذت می­برند و همیشه برای بهترین نتیجه در تلاش هستند (فرج زاده،۱۳۸۸).

       

      تعریف سلامت ­روان

       

      در مورد سلامت ­روان، تعاریف نظری فراوانی وجود دارد و یک توافق جمعی و مشترک بین اندیشمندان رشته­های مختلف در این مورد وجود ندارد. مثلاً پزشکان و افرادی که با دیدگاه پزشکی به این مسئله می­نگرند. سلامت ­روان را منوط به نداشتن علائم بیماری تلقی می­نمایند و روانشناسان و روانپزشکان نیز فردی را از نظر روانی سالم می­دانند که دچار علایم ­روانی که بیانگر اختلال در کارکردهای روانی است، نباشد و بتواند به هنگام مواجهه با مسایل و مشکلات اجتماعی در رفتارهایشان تعادل برقرار نمایند. کارشناسان سازمان بهداشت جهانی، سلامت فکر و روان را چنین تعریف می­نماید، سلامت ­روانی عبارت می­باشد از، سلامت فکر و روان، قابلیت برقراری رابطه هماهنگ و موزون با دیگران، تغییر و اصطلاح محیط­ فردی و اجتماعی، حل تضادها مشکلات و تمایلات فردی به­ طور منطقی، عادلانه و مناسب (میلانی­فر، ۱۳۷۳؛ به نقل از جوکار و سمنگان،۱۳۸۹).

       

       

      لوینسون و همکارانش[۱] (۱۹۶۲) معتقدند که سلامت ­روانی، عبارت است از اینکه: اولاً فرد چه احساسی نسبت به خود و دیگران و دنیای اطراف دارد و ثانیاً به چگونگی سازگاری فرد با خود و شناخت موقعیت مکانی و زمانی خویش ارتباط دارد. جاهودا[۲] (۱۹۸۲) نویسنده آمریکایی که نخستین کتاب را تحت عنوان «مفهوم سلامت فکری» در سال ۱۹۵۸ منتشر کرده است در تعریف سلامت ­روانی می­گوید: سلامت ­روانی عبارت است از واکنش ­های مطلوب، متناسب، مستقر انسانی در موقعیت­های مختلف، که راهنمای تحولات رفتاری فرد در برابر ناراحتی­ها و فشارهای درونی، بیرونی باشد (عطار شوشتری و شفاعی،۱۳۹۱).

       

      پاتن[۳](۱۹۹۴) معتقد است که سلامت ­روان را بایستی به منزله توانایی افراد برای دستیابی به  اهدافی که برای خود در نظر گرفته است، تعریف نمود. فرد سالم، کسی است که از نظر کارکردهای روانی (از جمله، اندیشه، عاطفه، ادراک، رفتار) دچار اختلال نباشد و با خود، خانواده و اجتماع رابطه­ای هماهنگ و صمیمانه داشته باشد و وظایف و مسئولیت­های فرد را در قبال خانواده و جامعه به خوبی انجام دهد (فدایی،۱۳۹۰).

       

      [۱] -Lionison

       

      [۲] -Jahoda

       

      [۳] -Paten

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 07:21:00 ب.ظ ]




    1. مهارت یا سبک مقابله و یا رفتارهای مقابله ای نیز مانند سایر واژه های موجود در علم روان شناسی دارای تعاریف متعددی می باشد از جمله:

       

       

      ریو (۱۹۷۸، به نقل ازلنگو و لانگ[۱]، ۲۰۰۲) می گوید مقابله عبارت است از تلاش های فعالانه و منفعلانه برای پاسخ دادن به یک موقعیت تهدید آمیز به منظور رد کردن تهدید یا کاهش ناراحتی. ساراسون و ساراسون (۱۹۸۷، ترجمه نجاریان، اصغری مقدم و دهقانی، ۱۳۸۴) مقابله را فرآیندی می داند که در آن مردم توانایی­های شخصی خود را به منظور چیره شدن بر مشکل، کنار گذاشتن مانع، پاسخگویی به سوال یا حل و فصل مطلبی پیچیده به کار می گیرند. در واقع مقابله واکنش به قرار داشتن در رابطه ای استرس زا با محیط است. مقابله کننده های موفق افرادی نیستند که فقط بدانند کارها را چگونه باید انجام داد، بلکه علاوه بر آن، روش نزدیک شدن به موقعیت هایی که برای مقابله با آن­ها پاسخ آماده ای در دسترس ندارند را نیز می شناسند. یکی دیگر از تعاریف که جامعیت بیشتری داشته و بعضی از تعاریف دیگر به آن استناد می کنند، تعریف لازاروس و فولکمن[۲] (۱۹۸۴، به نقل از بیزلی، تامسون و دیویدسون[۳]، ۲۰۰۳) می باشد. به نظر این دو محقق، مقابله با بحران عبارت است از تلاش های فکری و رفتاری مستمری که برای برآوردن مطالبات خاص بیرونی یا درونی فرد به کار می رود. این مطالبات ممکن است مطابق یا افزون بر منابع و امکانات فرد باشد.

       

      دانلود مقاله و پایان نامه

       

      در کنار تعاریف فوق، مقابله از چشم اندازهای نظری مختلف به اشکال گوناگون در نظر گرفته می­شود. در دیدگاه روان تحلیل گری، مقابله راهی برای حل تعارضات به وجود آمده از طریق تکانه­ها و آزمون واقعیت می­باشد که در آن بیشتر استفاده از مکانیزم­های دفاعی مد نظر است. دیدگاه چرخه زنــدگی، مقابله را مستـلزم یا در برگیرنده مهـارت و تحول رشد می­داند و می­گوید این فرآیند باعث افزایش عزت نفس، خودکارآمدی و کنترل درونی می شود. چشم اندار تکاملی و تغییر رفتار در زمینه مقابله بر روی حل مسأله تأکید می کند و نظریه فرهنگی اجتماعی-بوم شناختی، مقابله را به عنوان سازگاری با محیط فیزیکی در نظر می گیرد و نظریه یا چشم اندار تلفیقی، مقابله را به عنوان جنبه ای از توانایی فرد که نیازها را کاهش یا افزایش می دهد در نظر می گیرد (کاسار و مانیر[۴]، ۲۰۰۳).

       

      با در نظر گرفتن تعاریف فوق، می توان چنین نتیجه گرفت که اکثر محققین و صاحب نظران در این زمینه، مقابله را تلاش فردی برای کاهش استرس می دانند، برخی این تلاش ها را هشیار و منطقی و عده ­ای در جهت تسلط و گروهی دیگر در راستای اداره و مهار تنیدگی به کار می برند (کاسار و مانیر، ۲۰۰۳).

       

      دیدگاه های جدیدتر مقابله که در دهه ۸۰-۱۹۷۰ پدید آمده است، فشار روانی را به شناخت و ارزیابی شناختی فرد از خود و محیط مربوط می دانند، و مقابله را نیز به عنوان ارزیابی شناختی و نوعی واکنش شناختی در نظر می گیرند (پروین، ۱۹۸۹، ترجمه مرادی و کدیور، ۱۳۸۴).

       

      در تأیید مطلب فوق و بیان موکد دیدگاه شناختی از مقابله، بلینکز و موس (۱۹۸۰، به نقل از بوس ورث ، باستین، ریمر و سیگلر[۵]، ۲۰۰۳) دیدگاه شناختی پدیدارشناسانه و فرآیند مدارانه را در مورد مقابله مطرح می کنند.

       

      در نتیجه بحث شیوه های مقابله نیز مانند سایر بحث های روان شناختی در گذر زمان در قالب رویکردهای مختلف قرار گرفته و هر رویکرد بر اساس پیش فرض ها و پایه های تئوریکی خود آن را توجیه نموده است که می توان از الگوهای ساده محرک-پاسخ در دیدگاه رفتارگرایی گرفته تا ارزیابی های دقیق شناختی که در دوران معاصر مطرح می باشند مثل دیدگاه شناختی رفتاری و تحلیل رفتار متقابل نام برد.

       

      اما در کنار تحول نگرش های مختلف رویکردها به مفهوم مقابله، تحول فرآیند مقابله از لحاظ رشدی در طول زمان نیز می تواند مورد بررسی قرار گیرد. لازاروس (۱۹۹۹، به نقل از پروین، ۱۹۸۹، ترجمه مرادی و کدیور، ۱۳۸۴) مکرراً تأکید می کند که مقابله به عنوان یک فرآیند پویایی که ماهیتاً مرحله به مرحله در تعاملات فشارزا تغییر می کند، در نظر گرفته می­شود. بنابراین دیدگاهی که سبک­های مقابله را ثابت و به عنوان مولفه­هایی از شخصیت در نظر می­گیرد و فرد را در یک روش پاسخ­دهی ثابت نگه می­دارد، مانع از این می­شود که وی در شرایط مختلف در پاسخ دهی، آزاد و انعطاف پذیر باشد.

       

      پژوهش های مرتبط با استرس و مقابله نشان می دهند دیدگاه های نظری مرتبط با این پدیده از جمله دیدگاه های نظری مطرح شده در این بخش، در قالب یک چهارچوب مفهومی واحد، قابل ارائه می باشند که در نمودار ۳-۲ (زیدنر و اندلر، ۱۹۹۶، به نقل از آقایوسفی، ۱۳۸۰) نشان داده شده است.

       

       

       

       

       

       
         

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

       

      شکل ۳-۲٫ چهارچوب مفهومی مقابله. اقتباس از زیدنر و اندلر، ۱۹۹۶، به نقل از آقایوسفی، ۱۳۸۰٫

       

      الگوی مطرح شده در نمودار فوق مبین آن است که در فرآیند مقابله ابتدا باید دو نظام محیطی یعنی استرس زاهای موجود زندگی و منابع اجتماعی موجود مرتبط با آن و نظام شخصی یعنی عوامل شخصی مانند اعتماد به نفس و تحول من و غیره را در نظر گرفت. سپس باید دانست که بحران ها و عطف آن­ها با رویدادهای زندگی از عوامل محیطی و شخصیتی تأثیر پذیرفته و ارزیابی شناختی و پاسخ های مقابله­ای مشخص، سلامت و بهداشت روانی را به طور متقابل تحت تأثیر قرار می دهد. به عبارتی فرآیند مقابله و ارزیابی با لحاظ کردن نظام محیطی و شخصیتی تأثیر پذیر از منابع مقابله شخصی، انسان­ها را در مهار بحران­ها یاری می کند که این خود منجر به تأمین بهداشت و سلامت روان شده و متقابلاً این باعث تغییر در منابع محیطی و شخصی می­شود. مفاهیم ارزیابی شناختی و فرآیندهای مقابله به نقش فعال و انتخاب گر انسان تأکید دارد. به طوری که انسان را موجودی مختار فرض کرده که می تواند با ارزیابی پیامدهای مسئله، از پیش دست به انتخاب بزند. ارزیابی و مقابله، استرس زاهای محیطی در برگیرنده شخص و واکنش های ارائه شده نسبت به آن­ها و نقش استرس زاها را در تغییر مدت سازش یافتگی تحت تأثیر قرار می­دهد. با توجه به این موارد، الگوی مورد نظر، انسان ها را عوامل فعالی می داند که می توانند از عوامل استرس زا تأثیر پذیرند و به پیامدهای آن به شکل های مختلفی جهت دهند (آقایوسفی، ۱۳۸۰).

       

       

       

      [۱]- Lengua & Long

       

      [۲]- Lazarus & Folkman

       

      [۳]- Beasley, Thampson, & Davidson

       

      [۴]- Kausar & Munir

       

      [۵]- Bosworth, Bastian, Rimer, & Siegler

       

      [۶]- Zeidner & Endler

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:20:00 ب.ظ ]




    1. آسیب­شناسی شناختی یکی از حوزه­هایی است که اختصاصاً به جنبه­های شناختی- رفتاری هراس اجتماعی پرداخته است. اگر چه برخی از نخستین معیارهای هراس اجتماعی بر نبود مهارت­های اجتماعی در افراد مبتلا تأکید داشتند، اخیراً معیارهای شناختی به نقش محوری تحریف­های فکری معین مانند بی­کفایتی­های ادراک شده و ترس از ارزیابی منفی در این افراد روی آورده­اند. همچنین الگوی هراس اجتماعی با درهمکرد برخی از این ویژگی­ها با یکدیگر و مفاهیم برگرفته از پردازش اطلاعات، پیش ­بینی دقیق­تری را فراهم کرده­اند (طاهری فر، ۱۳۸۹).

       

      بیشتر تحقیقاتی که به بررسی مکانیسم­های زیربنایی اضطراب اجتماعی پرداخته­اند عوامل شناختی متعددی از قبیل ارزیابی، توجه، حافظه و تفسیرهای دارای سوگیری را مطرح نموده ­اند (کیمبریل، ۲۰۰۸). در خلال بررسی­های مکانیسم­های زیربنایی کلارک و ولز در سال ۱۹۹۵، توجه متمرکز بر خود افزایش یافته را به عنوان اصلی­ترین عامل نقص­های عملکردی مربوط به اضطراب اجتماعی مطرح کرده­اند. افراد مبتلا به اختلال هراس اجتماعی هنگام ورود به موقعیت­های هراسناک اجتماعی تمایل دارند که توجه شان را به سمت خود برگردانند. از این­رو توجه متمرکز بر خود باعث ایجاد تداخل در پردازش اطلاعات می­گردد (ولز و پاپاجورچی، ۱۹۹۸).

       

      ولز (۲۰۰۷) معتقد است که توجه متمرکز بر خود افزایش یافته، در افراد مبتلا به اختلال هراس اجتماعی باعث می­شود که آن­ها بیش از پیش بر علائم جسمانی­شان متمرکز شوند و در نتیجه تصویر تحریف شده ای را نسبت به خود، از دید مخاطب بیرونی در ذهن­شان تصور کنند. این عوامل روی­هم­ رفته باعث افزایش اضطراب آن­ها می­گردد. کلارک و ولز (۱۹۹۵) توجه متمرکز بر خود در افراد مبتلا به این اختلال را از طریق خودآگاهی از ۳ تجربه متمایز مشخص می­سازند ۱- افکار منفی درباره خود و موقعیت ۲- تصاویر ذهنی تحریف شده در این مورد که فرد به نظر دیگران چگونه می­رسد ۳- واکنش­های جسمانی ناخوشایند مانند ضربان قلب بالا. در واقع زمانی که افراد مبتلا به اختلال هراس اجتماعی با موقعیت­های هراسناک اجتماعی روبه­رو می­شوند، توجه به خود و دسترسی به افکار و احساسات ناخوشایند در آن­ها افزایش می­­یابد. این خود آگاهی مفرط باعث نقص­های عملکردی قابل مشاهده در موقعیت­های اجتماعی می­شود.

       

      همچنین نظریه­ های شناختی فرض می­ کنند که پردازش اطلاعات به­طور جدی در تداوم اختلال­های خلقی و اضطرابی دخالت دارند (هینریچ و هافمن، ۲۰۰۱). به­طور کلی این طور به نظر می­رسد که افراد مضطرب به طور انتخابی اطلاعات تهدید کننده را پردازش می­ کنند. با این­ وجود، این مسأله هنوز نامشخص باقی مانده است که آیا افراد مضطرب تنها زمانی به­طور انتخابی اطلاعات را پردازش می­ کنند که محتوای اطلاعات کاملاً با هسته اضطراب آن­ها جور باشد یا این­که آن­ها نسبت به پیام­های دارای بار هیجانی یک سوگیری کلی دارند. علاوه بر این، مشخص نیست که آیا پردازش انتخابی در تمام مراحل پردازش اطلاعات رخ می­دهد یا این­که افراد مضطرب مستعد سوگیری در مراحل معینی از روند پردازش اطلاعات هستند. علاوه بر این، تمام اختلال­های اضطرابی ممکن است به شیوه­ای یکسان از این سوگیری­ها تأثیر پذیرند. مدل­های پردازش اطلاعات متعددی پیشنهاد شده است، در ابتدا این طور مفهوم پردازی می­شد که افراد مضطرب نسبت به اطلاعات تهدید کننده بیش حساس هستند، که این مسأله پردازش خطر را تسهیل می­ کند (بک و همکاران، ۱۹۸۵؛ به نقل از هنریچ و هافمن، ۲۰۰۱). بنابراین این­طور فرض می­شد که افراد مضطرب نسبت به اطلاعات تهدید کننده دچار سوگیری هستند (فرضیه گوش به­زنگی زیاد). پس از آن این بحث مطرح شد که افراد مضطرب مستعد بازداری یا حتی اجتناب کامل از پردازش اطلاعات تهدید کننده هستند، که به «اجتناب شناختی» از محرک­های تهدید کننده می­انجامد (فرضیه اجتناب). اخیراً، این فرض­های متناقض در یک مدل دو مرحله­ای پردازش اطلاعات با یکدیگر تلفیق شده است. این مدل ابراز می­دارد که افراد مضطرب در مرحله اول نسبت به اطلاعات تهدید کننده گوش ­به­زنگی زیادی دارند، در مرحله بعدی از چنین اطلاعاتی اجتناب می­ کنند (فرضیه گوش به­زنگی زیاد – اجتناب). علاوه بر این پیشنهاد شده است که سوگیری تنها زمانی رخ می­دهد که اطلاعات موجود هسته اختلال اضطرابی را نشانه رفته باشد (فرضیه اختصاصی بودن). همچنین، این مطلب مطرح شده است که افراد مضطرب نقص عملکرد کلی را در زمان پردازش اطلاعات نشان می­ دهند (هنریچ و هافمن، ۲۰۰۱).

       

       

      [۱]- Hyper Vigilance Hypothesis

       

      [۲]- Avoidance Hypothesis

       

      [۳]- Hyper Vigilance-Avoidance Hypothesis

       

      [۴]- Specificity Hypothesis

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:20:00 ب.ظ ]




    1. برخی از نظریه­ های روان­شناسی پیشنهاد کرده­اند که گرایش به اجتناب از حالت­های نامطمئن، احتمالاً نقش مرکزی در گسترش و تداوم آسیب­ شناسی روانی و اختلال­های اضطرابی و خلقی دارد (هامن[۱] و کوچران[۲]، ۱۹۸۱؛ مک فال[۳] و ولرشیم[۴]، ۱۹۹۷). عدم تحمل­ بلاتکلیفی به­عنوان باوری که بلاتکلیفی، تازگی، و تغییر، به خاطر تهدیدآمیز بودن غیر قابل تحمل است، تعریف شده است (جنتس[۵] و راسیکو[۶]، ۲۰۱۱). عدم تحمل بلاتکلیفی، یک ویژگی شخصیتی است که از مجموعه ­ای عقاید منفی درباره عدم قطعیت تشکیل شده است. برای مثال، افرادی که عدم تحمل بلاتکلیفی دارند معتقدند که بلاتکلیفی، پریشان کننده است، وجود شک و تردید در مورد آینده غیرقابل تحمل است، وقایع غیرمنتظره منفی هستند و باید از آن­ها اجتناب کرد، شک و تردید موجب ناتوانی فرد برای عمل کردن می­شود (داگاس و کانر، ۲۰۰۵). افرادی که نمی­توانند بلاتکلیفی را تحمل کنند، موقعیت­های بلاتکلیفی را تنش برانگیز، منفی و فشار­ زا توصیف می­ کنند و سعی می­ کنند از این موقعیت­ها اجتناب کنند و اگر نیز در این موقعیت­ها قرار بگیرند کارکردشان دچار مشکل می­شود (بوهر و داگاس، ۲۰۰۲). بخشی از عدم تحمل بلاتکلیفی با مفهوم اولیه عدم تحمل ابهام[۷] (IA) شباهت دارد. عدم تحمل ابهام توسط فرینکل برانسویک[۸] (۱۹۴۹) مطرح شده و به عنوان گرایش به تفسیر موقعیت­های مبهم به عنوان تهدید یا منبع ناراحتی و واکنش انعطاف ­ناپذیر، اضطراب، و اجتناب به چنین موقعیت­هایی توصیف گردید (گرینیر[۹] و همکاران، ۲۰۰۵). همبستگی بین مقیاس­های عدم تحمل بلاتکلیفی و عدم تحمل ابهام در دامنه­ای از ۴۲/۰ (بوهر و داگاس، ۲۰۰۶) تا ۵۰/۰ (داگاس و همکاران، ۲۰۰۵) گزارش شده است. در بررسی مروری گرینیر و همکاران (۲۰۰۵) ارتباط عدم تحمل بلاتکلیفی و عدم تحمل ابهام را مورد بحث قرار دادند. آن­ها متوجه شدند که در حالی که، هر دو صفت­هایی هستند که به وسیله رنج بردن در غیاب اطمینان و روشنی مشخص می­شوند، عدم تحمل بلاتکلیفی آشکارا به نااطمینانی رخدادهای آینده اشاره دارد، در حالی که عدم تحمل ابهام در زمان حال (اکنون) اشاره دارد (گرینیر و همکاران، ۲۰۰۵). عدم تحمل بلاتکلیفی را می­توان به عنوان سوگیری شناختی که بر چگونگی ادراک، تفسیر، و پاسخ فرد به موقعیت­های نامطمئن که بر روی سطوح شناختی، هیجانی، و رفتاری تأثیر دارد، تعریف کرد (داگاس، ایچوارتز[۱۰] و فانکیز[۱۱]، ۲۰۰۴).

       

       

      پژوهش­ها درباره­ی راه­هایی که افراد مضطرب، اطلاعات محیطی­شان را پردازش می­ کنند، بالقوه از نقش عدم تحمل بلاتکلیفی در اختلال­های اضطرابی حکایت می­ کند. به­ویژه، بررسی­های سوگیری تفسیری در افراد مضطرب، نقش بالقوه­ عدم تحمل بلاتکلیفی برای سطوح بالای نگرانی و اختلال اضطراب منتشر را نشان می­ دهند (فهیمی، ۱۳۹۲).

       

      دانلود مقاله و پایان نامه

       

      یافته­هایی که نشان می­ دهند افراد مبتلا به اختلال­های اضطرابی، گرایش به تفسیرهای تهدید آمیز از اطلاعات مبهم دارند، با این عقیده که افراد مبتلا به اختلال­های اضطرابی در تحمل بلاتکلیفی مشکل دارند، همسو است. در حقیقت، عدم تحمل بلاتکلیفی می ­تواند بهترین توضیح برای سوگیری تفسیر در افراد مبتلا به اختلال­های اضطرابی باشد. در پژوهشی که توسط داگاس و همکاران، انجام شد نتایج نشان داد که شرکت­ کنندگان با سطوح بالای عدم تحمل بلاتکلیفی اطلاعات مبهم را تفسیرهای تهدید آمیز می­کردند. گرایش نیرومند به خَلق تفسیرهای تهدید آمیز از اطلاعات مبهم می ­تواند منجر به بالا بردن سطوح نگرانی، وسواس­های اجباری، گوش به­زنگی، و حتی حساسیت اضطرابی شود (فهیمی،۱۳۹۲). افراد با عدم تحمل بلاتکلیفی بر این باورند که از موقعیت­های نامطمئن می­بایست اجتناب کنند، آن­ها این موقعیت­ها را استرس­زا، ناامید کننده و برانگیزاننده­ی اضطراب می­دانند. همچنین آن­ها گرایش به بیش تخمینی امکان غیر قابل پیش ­بینی بودن رخدادهای منفی دارند. بنابراین، افراد با عدم تحمل بلاتکلیفی در موقعیت­های مبهم مستعد واکنش­های ناکارآمد و خُلق منفی هستند و در پی آن اشکال در عملکرد دارند (بوهر و داگاس، ۲۰۰۲). برای افرادی که نمی­توانند بلاتکلیفی را تحمل کنند. درگیر شدن در موقعیت­های با پیامدهای نامشخص ممکن است سطح بالایی از اضطراب را ایجاد کند و تداوم بخشد. افرادی با عدم تحمل بلاتکلیفی بالا بیشتر احتمال دارد اطلاعات مبهم را به­عنوان تهدید تفسیر کنند. از این­رو تشدید برانگیختگی فیزیولوژیکی آن­ها به تسهیل چرخه خود تداومی ترس کمک می­ کند (کارلتون و همکاران، ۲۰۱۰).

       

      عدم تحمل بلاتکلیفی یک سازه اساسی در نظریه و تحقیقات مربوط به اختلال اضطراب فراگیر و اختلال وسواسی جبری می­باشد اما مطالعات کمی رابطه بین اضطراب اجتماعی و عدم تحمل بلاتکلیفی را به ­طور مستقیم بررسی کرده­اند (کارلتون و همکاران، ۲۰۱۰). توانایی تحمل بلاتکلیفی مرتبط با موقعیت­های اجتماعی ممکن است یک عنصر مهمی در تعیین اضطراب اجتماعی باشد. در افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی اغلب بلاتکلیفی با اضطراب اجتماعی قبل از یک ملاقات اجتماعی مرتبط است (کارلتون و همکاران، ۲۰۱۰). در واقع ناتوانی در تحمل بلاتکلیفی مرتبط با موقعیت­های اجتماعی  ممکن است یک عنصر مهم در توسعه و تداوم  اضطراب اجتماعی باشد (کارلتون و همکاران، ۲۰۱۰). افرادی با تجربه اضطراب اجتماعی بالا یک ترس شدید و مداوم از موقعیت­های اجتماعی که در آن­ها  ممکن است توسط دیگران مورد ارزیابی قرار بگیرند، دارند. واضح است که، عدم قطعیت، ابهام و تغییرات غیر قابل پیش ­بینی در چنین موقعیت­های ارزیابانه اجتماعی وجود دارد. بنابراین این قابل قبول به نظر می­رسد که عدم تحمل بلاتکلیفی، ابهام و تغییرات غیر قابل پیش ­بینی با چنین برداشتی که بلاتکلیفی استرس­زا است، تأثیر بدی بر شخص می­گذارد و از انجام اعمال سازنده جلوگیری می­ کند. این با ترس (به عنوان مثال، از مورد انتقاد قرار گرفتن)، اجتناب (به عنوان مثال، صحبت کردن با غریبه­ها) و ناراحتی جسمی (برای مثال، سرخ شدن صورت، لرزش) که بعضی مردم در چنین موقعیت­هایی تجربه می­ کنند ارتباط دارد (بوالن و راینچس، ۲۰۰۹). همچنین عدم تحمل بلاتکلیفی ممکن است یک مؤلفه اساسی در همه اختلالات اضطرابی باشد. این به­ویژه برای بسیاری از مدلهای شناختی– رفتاری، که  بر تفسیر نادرست فاجعه­بار و نشخوار فکری مبتنی هستند، اهمیت دارد. برای مثال، افرادی با تحمل بلاتکلیفی بالا بعید است که با ابهامات مربوط به بعضی احساسات فیزیولوژیکی (به عنوان مثال: ضربان سریع قلب) نگران شوند، بنابراین آن­ها کمتر احتمال دارد که نشخوار فکری کنند و این احساسات را فاجعه ­سازی کنند، (اجتناب از دور باطل اضطراب). به همین ترتیب افرادی با تحمل بالا، بعید است درباره عواقب نامشخص مرتبط با موقعیت­های اجتماعی، رفتاری، فکری یا اتفاقات غیرقابل کنترل و سرزده فاجعه ­­سازی کنند. در مقابل افرادی با عدم تحمل بلاتکلیفی بالا به احتمال زیاد درگیر نشخوار فکری فاجعه ­سازی می­شوند، با توجه به این که برخی بلاتکلیفی­ها در بیشتر موقعیت­ها وجود دارد (کارلتون و همکاران، ۲۰۰۷).

       

      [۱]- Hammen

       

      [۲]- Cochran

       

      [۳]- mcFall

       

      [۴]- wollersheim

       

      [۵]- Gentes

       

      [۶]- Ruscio

       

      [۷]- Intolerance of ambiguity (IA)

       

      [۸]- Frenkel-brunswik

       

      [۹]- Grenier

       

      [۱۰]- Schwartz

       

      [۱۱]- Francis

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:19:00 ب.ظ ]




    1. اگر شدت بیان خلق بالا باشد؛ سرپرست بین مقداردو دامنه از مشکلات و بیماری ها گمراه می شود.
    2. اگر شدت بیان خلق پایین باشد؛ نیازها با شدت و نفوذ کافی بیان نمی شود.

    ب) عامل حمایت کننده شدت بیان خلق:

    1. اگر شدت بیان خلق بالا باشد؛ نیازهای معین به منظور جلب توجه ایجاد می شود. نفوذ و شدت مثبت و کافی برای سرپرست خوشایند است.
    2. اگر شدت بیان خلق پایین باشد؛ برای مراقبت، زندگی کردن با این فرد آسان است چون شدت و نفوذ کمتری دارد.

    ۶- خلق[۱]
    خلق: اینکه فرد بیشتر اوقات شاد یا نا شاد است.
    الف) عامل ریسک پذیری خلق:

    1. اگر خلق منفی باشد؛ برای سرپرست و مراقب ناخوشایند است و در اهمیت مشکلات و شکایات بدنی مبالغه می شود.
    2. اگر خلق مثبت باشد؛ فرد در مقابل مشکلات بیش از اندازه خوش بین است.

    ب) عامل حمایت کننده خلق:

    1. اگر خلق منفی باشد؛ باعث مشغول شدن مراقب می شود، بطور کلی مزایای کمی دارد.
    2. اگر خلق مثبت باشد؛ خلق مثبت خوشایند می باشد.

    ۷- ثبات فراخنای توجه[۲]
    ثبات فراختای توجه: میزان زمانی که فرد به یک محرک جدید توجه می کند.
    الف) عامل ریسک پذیری توجه:

    1. اگر ثبات فراختای توجه زیاد باشد؛ مشغول شدن بیش از حد در کار یا بازی ممکن است اینگونه نتیجه گیری شود که کودک در حال غفلت از مراقب خود می باشد.
    2. اگر شدت فراختای توجه کم باشد؛ در انجام تکالیف کارامدی کمتری دارد، شکست در انجام وظایف همانگونه که انتظار می رود، اما حتی دامنه ی توجه خیلی کم هم به عنوان نقص و نارسایی توجه در نظر گرفته نمی شود به شرط اینکه عملکرد کودک خوب باشد یعنی سازگاری و هوش زیادی داشته باشد.

    ب) عامل حمایت کننده توجه:

    1. اگر حمایت کننده توجه زیاد باشد؛ باعث موفقیت زیاد در تکالیف متنوع و انجام تکالیف مدرسه می شود.
    2. اگر حمایت کننده توجه کم باشد؛ فعالیت ها یا عاداتی که برای مراقب غیر قابل پذیرش است به آسانی از طریق توجه کم، مشخص می شود.

    ۸- حواسپرتی[۳]
    حواسپرتی: جلب توجه فرد به محرک های جدید تا چه حد آسان است.
    الف) عامل ریسک پذیری حواسپرتی:

    1. اگر ریسک پذیری حواسپرتی بالا باشد؛ فرد به راحتی از وظایف خود دور می شود و از آنها غفلت می کند.
    2. اگر ریسک پذیری حواسپرتی کم باشد؛ پیام ها و اخطارهای مهم فراموش می شود.

    ب) عامل حمایت کننده حواسپرتی:

    1. اگر حواسپرتی زیاد باشد؛ دلجویی و قدرت تسکین دهندگی و آرام بخشی به عنوان یک سرمایه مفید در نوزادان در نظر گرفته می شود.
    2. اگر حواسپرتی کم باشد؛ حتی در محیط های پر سروصدا و هم در نهایت کفایت و مهارت کار می کند.

    ۹- آستانه حسی[۴]
    آستانه حسی: حساسیت فرد به محرک های حسی را نشان می دهد.
    الف) عامل ریسک پذیری آستانه حسی:

    1. اگر آستانه حسی بالا باشد؛ ممکن است سرنخ های محیط اطراف را از دست داده و گم شود.
    2. اگر آستانه حسی پایین باشد؛ به صداها، الگوها و احساسات درونی حساسیت زیاد دارد. کودکان و نوزادان برای قولنج و اختلالات خواب بیشتر در معرض خطر هستند.

    ب) عامل حمایت کننده آستانه حسی:

    1. اگر آستانه حسی بالا باشد؛ در برابر محرک های محیطی، بیشتر حمایت کننده است.
    2. اگر آستانه حسی پایین باشد؛ از وجود تفاوت های جزیی افکار و احساسات دیگران بیشتر آگاه شود.

    پدر و مادر شدن
    پدر و مادر شدن از مهم ترین وظایف انسان است، وظیفه ای که قابل مقایسه با هیچ یک از مسئولیت های دیگر نیست. برای مثال انسان می تواند از دوستان خود روی برگرداند، از شغل خود استعفاء بدهد، هدف یا حتی ازدواج خود را بهم بزند، ولی فرزند خود را نمی تواند بر گرداند. پدر و مادر شدن فرایندی است که به همه وسعتش گاه به یک باره از راه میرسد در حالی که افراد برای آن کوچک ترین آموزشی ندیده اند.
    سیفرت[۵]، هافن[۶] و هافن[۷] ( ۱۹۹۷) بیان می کنند که معمولاً افراد برای پدر یا مادر شدن خود دلایل متعددی دارند، برخی کودکان را دوست دارند و مایلند فرزندی داشته باشند تا به او محبت ورزند و او را مورد مراقبت خود قرار دهند، برخی از زنان می خواهند باداری را تجربه کنند، در نزد برخی پدر و مادر شدن امری دو بعدی است. اگر خودشان دارای خانواده ای خوشبخت بوده اند می خواهند تا چنین خانواده -ای را برای فرزند خود نیز فراهم آورند و اگر خوشبخت نبوده اند سعی می کنند فرزندانی داشته باشند تا آنها را خوشبخت کنند. در برخی از جوامع فرهنگ، مذهب یا سنت ها مردم را به داشتن فرزند تشویق می کنند(به نقل از شریفی اردانی، ۱۳۹۱).
     
    تعامل مادر فرزند
    مرور ادبیات مربوطه به روان شناسی و آسیب شناسی نشان می دهد که موضوع تعامل مادر– فرزند از عمده ترین زمینه های مطالعه است. در این خصوص پژوهشگران به یافته های ارزشمندی دست یافته اند که در اینجا به پاره ای از آن ها اشاره می شود: از آنجا که مادر نخستین مراقب کودک  است و مراحل اولیه رشد تاثیر قطعی بر شخصیت انسان دارد و چون بسیاری از مشکلات روان شناختی ریشه در این تعامل دارند تعامل بین مادر و فرزند مورد توجه خاصی بوده است. وقتی ازتعامل سخن می گویم منظور رابطه متقابلی است که بین والدین و فرزندان وجود دارد و اینکه آنها بر یکدیگر اثر می گذارند. با مرور ادبیات رشد و تربیت کودک، معلوم می شود که سالیان مدید مردم و حتی صاحب نظران بر آن بودند که کودک موجود منفعل است و تاثیری بر والدین و اطرافیان خود ندارد. ولی بعدها، یعنی در عصر حاضر، معلوم شد که نه تنها این طور نیست بلکه از همان روزها و هفته های نخست کودک بسیار فعال، پویا و اثر گذار است.
    سلامت جسمانی و روانی مادر در ایجاد فضایی مطلوب در خانواده به عنوان نخستین پایگاه آموزش و پرورش، ازبنیادی ترین عوامل شکل گیری شخصیت کودک است (نوایی نژاد، ۱۳۷۳). نتایج پژوهش های بلسکی[۸] و پلاس[۹] (۲۰۱۱، ۲۰۱۰، ۲۰۰۹) مبین آن است که کیفیت مراقبت، حساس بودن و تعامل مثبت با مادر در دوران کودکی با مشکلات رفتاری در نوجوانی مرتبط است.مادر و کودک مجموعه ای را تشکیل می دهند که هرگونه ارزیابی و تلاش در قلمرو درمانگری، باید آن را در نظر بگیرد (دادستان، ۱۳۸۵). کودک وقتی می بیند که این مادر است که بیش از همه او را پرستاری و مواظبت می کند به او صادقانه عشق می ورزد ، میان آنان یک رابطه محبت آمیز و استوار برقرار می شود اما اگر مادر خونسرد ، بی قید یا بی محبت باشد ممکن است کودک را به واکنش های شدید وا دارد و او را موجودی خودخواه، نادان، سنگدل و غیر قابل اعتماد به شمار آورد (پارسا، ۱۳۷۵).
    ارتباط میان مادر و فرزند، نه تنها از زمان تولد بلکه حتی پیش از آن نیز اثر بسیار مهمی در رشد روانی کودک دارد. اشتیاق مادر به داشتن یا نداشتن کودک دلیلی بر این مدعاست و دارای اثر تعیین کننده در رابطه مادر و کودک است. شخصیت مادر و نگرش او نسبت به کودک نیز از اهمیت زیادی برخوردار است. ارزش های مثبت خانواده بیشتر به روابط نزدیک کودک با پدر وابسته است تا به مادر، مصاحبت گرم و صمیمانه پدر و پسر سبب می شود که پسر اعتماد به نفس و صراحت بیشتری پیدا کند و در او نسبت به دیگران احساس احترام و محبت پدید آید. این در واقع پدر پسر را در مقابله با رویدادها مرد زندگی بار می آورد. گرچه معمولاً به اندازه مادر در دختر خود نفوذ ندارد، ولی پدر مهربان و دلسوز به اعتماد به نفس و سازگاری دختر در میان همتایانش کمک کننده موثر است (پارسا، ۱۳۷۵).
    رابطه بین کودک و مادر بسیار حساس و تغییرات آن بسیار چشمگیر است. ولی رابطه بین کودک و پدر کمتر دچار تغییرات می گردد و با ثبات تر است. برای برقرار شدن رابطه صحیح میان مادر و کودک، نه فقط مهارت و آشنا بودن مادر به وظایف مادری مهم است بلکه آشنایی مادر با خصوصیات روانی و رفتاری کودکی که در حال رشد است نیز اهمیت دارد (فیض، ۱۳۸۹).
    تحقیقات انجام شده توسط پژوهشگران این فرضیه را مطرح می کنند که وقتی مادران در مقابل تلاش فرزندانشان برای برقراری ارتباط، پاسخگو باشند و عمل اکتشاف محیط را تسهیل نمایند، کودکانشان در دوره ی نوپایی مستقل تر بوده و توانایی بیشتری برای حل مسئله خواهند داشت (فیض، ۱۳۸۹).
    تعدادی از مطالعات اخیر، یافته های مذکور را تایید می کنند. در این مطالعاتگرمی، گفتگوی مثبت و پذیرش مادربا ویژگیهای شخصیتی، نظیر پرخاشگری کمتر، اعتماد به نفس بیشتر،خود کفایی مثبت تر، استقلال بیشترتر و سازگاریهای روانی در کودکی و بزرگسالیپیوند خورده است (روهنر و خالقی، ۲۰۱۱،۲۰۱۲).
    از آنجا که عموماً نقش مادر در چگونگی رشد اولیه کودک و شکل گیری تعلق در وی بیشتر از بقیه است قدم های اول در ارتباط کودک را مادر بر می دارد و به تدریج که کودک بزرگتر می شود نقش پدر و سایرین اهمیت پیدا می کنند و با افزایش سن و بروز تمایزهای جنسی، کودک با یکی از دو جنس همانند سازی می کنند و نقش جنسی خود را بر عهده می گیرد (نظری نژاد، ۱۳۸۶).برخی از مطالعات نشان داده اند که بین سطوح درک و پذیرش  مادر و  رفتارهای  جامعه پسند کودکان و روابط با همسالان ارتباط مثبتی وجود دارد (جولی و آندر، ۲۰۱۱).
    مادران با دلبستگی ناایمن در ابراز هیجانی خود بی ثباتر، تحریک پذیر، نوسان خلق و عدم حساسیت نسبت به دیگران را نشان دادند. رفتار و خلق عصبی و نامتعادل، بی قراری تکانشوری، تحریک پذیری هیجانی، کم بودن فعالیت روان شناختی، توجه طلبی، احساس ملال یا ناکامی، احساس رقابت جویی و ترس از دست دادن قدرت، رابطه بیشتری با دلبستگی ناایمن مادر و میزان بالاتری از توان پیش بینی کنندگی در اضطراب جدایی کودک داشته اند. این مادران در رفتار مادرانه خود کمتر حساس و حمایت کننده و در حل مشکلات با کودک  خود کمتر کمک کننده بوده اند.آنها بیشتر توجه طلب هستند تا توجه کننده و ممکن است با کودک خود در بدست آوردن قدرت یا تسلط رقابت کنند (خوشایی، ۱۳۸۶).
    مادران با دلبستگی ایمن بیشتر از مادران نا ایمن گرم، حمایت کننده و در حل مشکلات کودکان خود کمک کننده تر هستند، مادران دلبسته ایمن گرم تر و حساس تر از مادران ناایمن در رفتار مادرانه خود هستند. این نتایج تایید کننده پژوهش هایی است که معتقدند بین الگوهای دلبستگی مادران و سطوح رفتار مادرانه به عنوان مثال گرم بودن رابطه، عواطف مثبت، علایم افسردگی و اضطراب رابطه وجود دارد (شردور و گوردون، نامشخص، ترجمه فیروز بخت، ۱۳۸۹).
    تعامل پدر فرزند
    در زمینه رابطه والد–کودک در طی دهه های گذشته، بیشتر بر نقش مادر در پرورش فرزندان تاکید شده در حالی که اخیراً اهمیت نقش پدر نیز شناخته شده و در پژوهش های متعدد بر اهمیت حضور پدر در خانواده و نقش وی در سلامت روانی کودکان تاکید شده است (کمبل، نامشخص، ترجمه صیادلو، ۱۳۸۷).
    پدر نقش مهمی در خانواده داشته و حضور وی در رشد روانی– اجتماعی کودکان بسیار موثر است پدرانی، که ارتباط مثبت و موثری با کودکانشان داشته، زمان بیشتری را با آن ها می گذارنند و ارتباط گرم و نزدیکی با آن ها دارند، دارای فرزندانی با مشکلات رفتاری کمتر،سازگاری روانی بیشتر و پیشرفت تحصیلی بالاتری هستند (روهنر ، ۲۰۱۰؛ جولی و آندر، ۲۰۱۱؛ روهنر وخالقی، ۲۰۱۲).
    استافورد و به یر( ۱۹۹۱، ترجمه دهگانپور و خرازچی، ۱۳۷۷) معتقدند که مراقبت توام با عاطفه پدرها از کودک مانند مادرها موجب دلبستگی ایمن می شود و هر چه پدرها وقت بیشتری با بچه ها سپری کنند، این تاثیر نیرومندتر می شود. مادران وقت بیشتری صرف مراقبت جسمانی و ابراز محبت می کنند، پدرها زمان بیشتری را صرف بازی با بچه ها می کنند، علاوه بر این پدرها و مادرها به شیوه های متفاوتی با بچه ها بازی می کنند، مادرها بیشتر از اسباب بازی استفاده می کنند در مقابل، پدرها به ویژه با پسرها به بازی های هیجان انگیزتر و پر جنب و جوش، می پردازند. به طور کلی مادران نسبت به پدران زمان بیشتری را در تعامل با کودکان خود می گذارنند، در حقیقت تفاوت های موجود در بین میزان گفتگوی پدر–کودک و مادر–کودک آنقدر زیاد است که حجم وسیع تحقیقات صورت گرفته تاثیر پدران بر رشد اولیه زبان کودک را ناچیز فرض کرده اند. مشغولیت اندک پدران با کودک در نهایت این مسئله را مطرح ساخت که پدران هنگام تنهایی در مقایسه با مادران تعامل متمرکز کمتری دارند برای مثال، پدران در اینگونه مواقع به تماشای تلویزیون می پردازند و یا به آرامی مشغول مطالعه می شود (به نقل از شریفی اردانی، ۱۳۹۱).
    همچنین ابراز کرده اند که پدران کمتر پاسخ دهنده هستند و محبت کمتری را نسبت به کودکانشان ابراز می دارند. تعاملات پدرـکودک بیش از تعاملات مادر–کودک دچار از هم گسیختگی می شود. بدون شک هنوز مادران نسبت به پدران وقت بیشتری را با کودکان می گذرانند. حتی در ازدواج هایی که هر دو طرف به کار مشغول می شوند مادران نقش مراقبت اولیه را بر عهده می گیرند. با اینحال ظاهراً پدران به اندازه مادران یا حتی بیش از آن ها با فرزندانشان باز می کنند، بازی پدران با کودکانشان نسبت به بازی مادران  با آن ها، تفاوت کیفی دارد. مادران بازی های مهروزانه انجام می دهند برای مثال بازی های چهره به چهره نزدیک (مانند رادی موشه و تاپ تاپ خمیر)، اما بازی پدران با کودکانشان عموماً خشن و پر سروصدا است، همچون بالا و پایین پریدن و بالا انداختن کودک. جالب است که پدران هم بازی های خوبی برای کودکانشان هستند اما وقتی کودکان دچار ترس یا ناراحتی می شوند، مادرانشان را ترجیح می دهند (به نقل از شریفی درآمدی، ۱۳۹۱).
    روند وابستگی کودکان به پدران از سال اول زندگی شکل گرفته و طی سال های بعد تشدید می شود حضور پدر طی این سال ها در کنار کودک، منجر به رشد توجه و تمرکز، انضباط عاطفی و شناخت اجتماعی در فرزندان شده، به افزایش سازگاری و کاهش پرخاشگری در پسران  و کاهشاضطراب و افسردگی در دختران و پسران منجر می شود و در جهت گیری جنسی مناسب آن ها نقش مهمی را ایفا می کند (فیض، ۱۳۸۹).
    کرسپو[۱۰]، کایل پیکووسکی[۱۱]، پریور و جوس[۱۲] (۲۰۱۱) بیان کردند عملکردهای خانواده (مانند ارزش نهادن و تمرین آداب و رسوم خانوادگی) باعث تعاملات مثبت پدر-فرزند و مادرـفرزند و کمک به سازگاری رفتاری کودکان می شود. همچنین شواهدی وجود دارد که در خانواده ها ی منسجم تر، کودکان از تعامل مثبت تر با والدین، مشکلات سازگاری و عاطفی کمتری برخوردارند(شایگتو و همکاران، ۲۰۱۴).
    طرد-پذیرش والدین
    همواره خانواده نقش مهم و هستی بخش در رشد فرزندان داشته و یکی از مهم ترین محیط های موثر بر سلامت روانی و جسمی افراد به شمار می رود (نظری، ۱۳۸۹). یک موضوع مورد توافق عام در بین محققان رشد کودک و آسیب شناسان روانی رشد کودک این است که رشد کودک تحت تاثیر دامنه ای از عوامل است که ورای رابطه ی والدین و فرزندان است.
    کیفیت رابطه ی والدین و فرزندان اهمیت زیادی در رشد و تکامل دوران کودکی دارد به طوری که نا ایمنی این رابطه می تواند سلامت روانی کودک را به خطر بیاندازد (محمودی قرابی، ۱۳۹۰). مطالعات تجربی کیفیت رابطه ی والدین و فرزندان را اینگونه تعریف کرده اند: احساس باز بودن میان والدین و فرزندان، درجه باز بودن، میزان ارتباط، بحث مسقل و تعارض درک شده میان والدین و بچه ها، احساس طرد شدن به وسیله ی والدین، دشمنی/ پرخاشگری میان والدین و فرزندان، درجه عاطفه ی نشان داده شده به وسیله والدین، زمان صرف شده با والدین و شیوه های والدینی که اغلب به کار میروند (لی، ۲۰۰۷). نظریه «طرد-پذیرش والدینی»[۱۳] یک نظریه تجربی درباره اجتماعی شدن و تحول در طول زندگی است و هدف آن پیش بینی و تبیین علل پیامدها و دیگر هسته های عمده طرد-پذیرش در روابط والدین و فرزندان در تمام دنیاست. در این نظریه طرد–پذیرش بین فردی دو قطب پیوستار  بعد گرمی[۱۴] را تشکیل می دهند که در یک سوی آن پذیرش و در سوی دیگری آن طرد قرار می گیرد. بعد گرمی به کیفیت پیوند عاطفی بین افراد و رفتارهای بدنی، کلامی و نمادین افراد برای ابراز احساسات اشاره دارد، قطب پذیرش با محبت، عشق، مراقبت، آسایش حمایت و دیگر تظاهرات مثبت و قطب طرد با فقدان یا کمبود معنا دار این احساسات و رفتارها و با حضور گستره ای از رفتارها و عواطف آسیب زای جسمانی و روان شناختی مشخص می گردد. در قطب طرد چهار نوع رفتار را می توانیم مشاهده کنیم: الف) «سردی[۱۵] و بی احساسی[۱۶]» که در مقابل صمیمت و محبت است،«سردی کلامی» شامل عدم تشویق و تعریف و «سردی فیزیکی» شامل عدم نوازش، در آغوش گرفتن و بوسیدن است؛ ب) «رفتار خصمانه و پرخاشگرانه[۱۷]» که باز هم دارای دو بعد «کلامی» (در بر گیرنده دشنام، سرزنش، ریشخند و گفتن حرفهای تحقیر آمیز و تهدید کننده)، و «فیزیکی» (شامل وارد نمودن هر گونه صدمه جسمانی اعم از هل دادن، نیشگون گرفتن، کتک زدن و غیره) است؛ ج) «بی تفاوتی و نادیده گرفتن[۱۸]» که در بر گیرنده عدم در دسترس بودن فیزیکی، روانشناختی و بی توجهی به نیازهای فرد می باشد؛ و د) «طرد نا متمایز[۱۹]»، که منظور از این طرد آن است که فرد فکر می کند چهره های دلبستگی وی واقعاً اهمیت چندانی به او نمی دهند و دوستش ندارند، هر چند شاید نشانگر رفتاری خاص، همچون رفتارهای پرخاشگرانه، نا دیده گرفتن و بی محبتی را نتوانند به طور روشنی بیان کنند. براساس این نظریه، والدینی که فرزندانشان را دوست ندارند، آنها را از خود می رانند و یا از آنها منزجر هستند، آنها کودکان را به عنوان بار اضافی تلقی می کنند و به طور نامطلوب کودکان خود را با دیگر کودکان مقایسه می کنند و بدین صورت آنها را طرد می کنند(روهنر، ۱۹۸۶؛ روهنر و خالقی، ۲۰۰۸، ۲۰۱۲).
    با توجه به دیدگاه تکامل نژادی[۲۰]، در نظریه طرد–پذیرش والدینی  فرض بر آن است که انسان ها صرف نظر از تفاوت های فرهنگی، نژادی، جنس، بافت جغرافیایی و … ، به ادراک پذیرش و طرد والدینی به شیوه خاصی پاسخ می دهند،این نظریه به عنوان نظریه های فرعی شخصیت[۲۱] پیش بینی می کند که طرد والدین در کودکی موجب گرایش فرزندان به مجموعه ای از ویژگی های شخصیت می شود که سازش نایافتگی روان شناختی آنها را در پی دارد (روهنر وخالقی،  ۲۰۱۲)، همچنین این نظریه عنوان می کند که ادراک طرد از سوی افراد معنادار–به ویژه چهره های دلبستگی[۲۲] می تواند منجر به اضطراب و حس ناایمنی شود. افزون بر اینبیانمی کند که ادراک طرد با شکل گیری هفت ویژگی شخصیتی مرتبط است: ۱) خشم، پرخاشگری، پرخاشگری فعل پذیر[۲۳]، یا مشکل در مدیریت رفتار خصمانه و خشم، ۲) وابستگی[۲۴] یا استقلال دفاعی[۲۵] ( وابستگی به فراوانی، زمان شدت و شکل طرد )، ۳) اعتماد به نفس منفی[۲۶]، ۴) خودکارآمدی آسیب دیده[۲۷]، ۵) عدم پاسخدهی عاطفی[۲۸]، ۶) بی ثباتی عاطفی[۲۹] و ۷) دیدگاه منفی نسبت به دنیا[۳۰] (روهنر، ۲۰۰۴؛ روهنرو خالقی، ۲۰۱۲). به نظر می رسد برخی از این ویژگی ها، مانند دیدگاه منفی فرد نسبت به دنیا و خودکارامدی  منفی، تظاهراتی از اسنادهایی هستند که با تجارب مربوط به طرد والدین مرتبط می شوند. این اسنادها اشاره به بازنمایی های ذهنی تحریف شده ای دارند که به نظر می رسد پیامد تجربه طرد والدینی هستند (روهنروخالقی، ۲۰۰۸). برای مثال بررسی ها نشان داده اند که الگوهای ارتباطی مناسب، مانند گفت و شنود و همنوایی بین والدین و فرزندان با سطوح بالای اعتماد به نفس در بزرگسالی رابطه مثبت دارد (سپهری و مظاهری، ۱۳۸۸).
    نتایج تحقیق روهنرو خالقی (۲۰۱۲) تأییدمی کند که ادراک طرد-پذیرش والدینی در دوران کودکی با ویژگی های شخصیتی (اعتماد به نفس، بی ثباتی عاطفی، عدم پاسخ عاطفی،عدم خودکار آمدی، وابستگی، خصومت، پرخاشگری و جهان بینی منفی) رابطه ای مثبت  دارد. کودکانی که از طرف والدین خود پذیرفته می شوند به احتمال زیاد رفتارهایی نظیر خصومت و پرخاشگری کمتر، اعتماد به نفس بالاتر، خودکفایی مثبت تر، ثبات عاطفی بیشتر، پاسخگویی هیجانی بیشتر و جهان بینی مثبت تر را بروز می دهند و وقتی از طرف والدین طرد می شوند رفتارهای نظیر اعتماد به نفس کمتر، وابستگی بیشتر، بی ثباتی عاطفی، احساس بی کفایتی، عدم پاسخ های عاطفی و جهان بینی منفی را نشان می دهند. در این مطالعه طرد-پذیرش مادر با هفت ویژگی شخصیتی مرتبط بود. طرد و پذیرش پدر هم با همه ی ویژگی های شخصیتی نامبرده در متن به جزء وابستگی ارتباط مثبتی داشت.
    در کل کودکانی که از سوی والدین پذیرفته می شوند به احتمال زیاد در بزرگسالی با سازگاریهای رفتاری (مستقل تر، اعتماد به نفس بالاتر، پرخاشگری کمتر و خودکفایی مثبت تر) و کودکانی که از طرف والدین طرد می شوند به احتمال زیادتر در بزرگسالی با ناسازگاریهای رفتاری (پرخاشگری، خودکشی، افسردگی و رفتارهای ضد اجتماعی، ترک تحصیل و بزهکاری) همراهند (روهنروخالقی، ۲۰۰۸، ۲۰۱۰، ۲۰۱۲؛ لی، ۲۰۱۴).
    [۱]- mood
    [۲]- stability attention span
    [۳]- distraction
    [۴]- sensory threshold
    [۵]- Seifert
    [۶]- Hoffnung, R
    [۷]- Hoffnung, M
    [۸]- Bealsky
    [۹]- Pluess
    [۱۰]- Crespo
    [۱۱]- Kielpikowski
    [۱۲]- Jose
    [۱۳]- Parental Acceprance – Rejection theory
    [۱۴]- warmth dimension
    [۱۵]- cold
    [۱۶]- unaFFectionate
    [۱۷]- nostile andaggressire behaviors
    [۱۸]- indifferent and neglect
    [۱۹]- undifferentiateddrejection
    [۲۰]- phylogenic perspective
    [۲۱]- personality sabtheory
    [۲۲]- attachment figures
    [۲۳]- passive aggresion
    [۲۴]- dependence
    [۲۵]- deFensive independence
    [۲۶]- impaird-self esteem
    [۲۷]- impaird-self eefficacy
    [۲۸]- emotional unresponsireness
    [۲۹]- emotional instability
    [۳۰]- negative world view

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:19:00 ب.ظ ]