کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



نظریه طبقات جنسی – نقش و جایگاه زنان و خانواده

 

شولامیت فایرستون[۱] در تبیین پدیده فراگیر تقسیم‌کار جنسیتی با الهام از نظریه طبقات اجتماعی مارکس، نظریه‌ای ارائه داده که بر حسب آن، زیست‌شناسی تولید مثل موجب شکل‌گیری طبقات جنسی در جوامع گردیده است. خانواده زیست‌شناختی (واحد اصلی تولید مثل، متشکل از مذکر، مؤنث و نوزاد) در هر یک از اشکال سازمان اجتماعی با این واقعیات اساسی- اگر نگوییم غیر قابل تغییر- مشخص می‌گردد: ۱) زنان تا پیش از گسترش کنترل موالید، در طول تاریخ تحت سیطره زیست‌شناسی خود بوده‌اند: قاعدگی، یائسگی و بیماری‌های زنانه، زایمان توأم با درد مداوم، شیردهی و مراقبت از نوزادان و تمام این امور، آنان را برای بقای فیزیکی به مردان (برادر، پدر، شوهر، دولت،…) وابسته نموده است. ۲) نوزاد انسان زمانی طولانی‌تر از نوزاد حیوانات برای رشد می‌گذراند و در نتیجه، بی‌دفاع است و دست‌کم، مدتی برای بقای فیزیکی به بزرگسالان وابسته است. ۳) نوعی وابستگی متقابل بین مادر و فرزند در هر جامعه‌ای وجود داشته و در نتیجه، به روان‌شناسی هر زن بالغ و هر نوزادی شکل داده است. ۴) تفاوت بین دو جنس از نظر تولید مثل طبیعی، مستقیماً منجر به اولین تقسیم‌کار (تبعیض مبتنی بر ویژگی‌های زیست‌شناختی) در آغاز طبقاتی شدن جوامع گردیده است (فایرستون، ۱۹۹۷: ۲۳).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

البته فایرستون می‌پذیرد که نهادهای اجتماعی نیز سلطه مردان را تقویت می‌کنند، اما شالوده اساسی این سلطه را زیست‌شناسی تولید مثل انسان می‌داند. با وجود این می‌توان از همین بزرگ‌نمایی تأثیر زیست‌شناسی تولید مثل به عنوان مبنایی برای نقد این نظریه استفاده کرد. هرچند تأثیر زیست‌شناسی تولید مثل بر تفکیک جنسیتی نقش‌ها انکار ناپذیر است، نمی‌توان عنصر انتخاب آگاهانه یا نیمه آگاهانه بشر دیروز و امروز را نادیده گرفت. بدون شک، فرآیند تولید مثل طبیعی لزوماً تفکیک جنسیتی نقش‌ها را در پی نداشته و انسان‌ها گزینه تفکیک نقش‌ها را از میان چند گزینه محتمل انتخاب کرده‌اند که یکی از آن‌ها تداوم تولید مثل طبیعی به ضمیمه وابسته شدن زنان به یکدیگر و دوری آن‌ها از مردان است. به این ترتیب، فایرستون ناگزیر است به عوامل دیگری مانند بی‌قدرتی زنان و محرومیت آنان از ثروت و غیره توسل جوید که این خود به معنای اعتراف به ناکافی بودن نظریه اش خواهد بود. هم‌چنین در این نظریه از میان تفاوت‌های زیست شناختی زن و مرد فقط بر تفاوت‌های مربوط به تولید مثل تأکید شده است و دیگر تفاوت‌های جنسی نادیده گرفته شده‌اند (جاگار،۱۹۹۴: ۸۱).

 

 

 

 

۲-۵-۸٫ تداوم نقش های جنسی

 

نانسی چودروف[۲] در کتاب باز تولید مادری­(۱۹۷۸) با تکیه بر نقش همانند­سازی در جامعه پذیری کودکان اظهار داشت کودکان هر یک از دو جنس، از بین پدر و مادر، با هم­جنس خود همانندسازی کند (دختران با مادران و پسران با پدران). با توجه به تفاوت نقش‌های پدر و مادر در خانواده‌های کنونی نتیجه چنین خواهد شد که دختران نقش­های مادری­(خانه­داری و مراقبت از دیگران) که مستلزم ارتباط نزدیک است و پسران نقش‌های پدری (کار در خارج از منزل که مستلزم دوری و انفکاک است) را در خود درونی ­می­سازند. همین ساختارهای روانی متفاوت دختر و پسر، باعث تداوم نقش‌های جنسیتی در سطح خانواده و اجتماع می‌گردد. (بستان، ۱۲:۱۳۸۵)، از آن جا که بچه­داری سهم عمده کارهای خانه را به خود اختصاص می‌دهد، این موضوع توجه ویژه بسیاری از طرفداران فمینیسم را به خود جلب کرده است. آنان از این که مراقبت کودکان، بخشی از وظایف مادران شمرده می‌شود و پدران در این عرصه مسئولیتی به عهده نمی‌گیرند، شکوه دارند. به گفته او­کلی: نقش اصلی شوهر در زندگی، کار اوست و وظیفه او در قبال کودکان از همین دریچه تعیین می‌گردد؛ اما جنبه‌های فیزیکی مراقبت از کودک، مورد تأکید قرار نمی‌گیرد و هنگامی که پدر این وظایف را به عهده می‌گیرد، گفته می‌شود که او به عنوان «مادر جانشین» یا به عنوان «کمک کار مادر» عمل می‌کند. پدر برای حمایت اخلاقی از مادر و قوت قلب دادن به او در خانه مورد نیاز است. تمایز شدید بین نقش‌های والدین در این دو فرمول اخلاقی آشکارا به چشم می‌خورد که به پدران توصیه می‌شود: «اول خودت، دوم بچه» و به مادران توصیه می‌شود: «اول بچه، دوم خودت». (بستان، ۱۳۸۵،۱۶).

 

 

 

[۱] Shulamith Firestone

 

[۲]-Nancy Chodorow

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 02:52:00 ب.ظ ]




جامعه­پذیری فرایندی است که افراد نگرش­ها، ارزشها و رفتارهای مناسبی را به عنوان عضوی از یک فرهنگ، درونی می­ کنند در این ارتباط می­توان نقشهای جنسیت را به عنوان رفتارهای مورد انتظار، نگرش­ها، وظایف که یک جامعه به هر جنس نسبت می­ دهند، تعریف کرد. این رهیافت به دیدگاه تعامل­گرایی نمادی نزدیک می­باشد(شافر و همکاران، ۱۹۹۲: ۹۸)، اجتماعی شدن نقش­های جنسیتی که خود نوعی از اجتماعی­شدن است بدین معناست که چگونه دختران و پسران امتیازها و رفتارهای مناسب از نظر جنسیتی را برای ایفای نقش می­گذراند، فرا می­گیرد (ویتاکر،۱۹۹۹: ۳۳).  به لحاظ بیولوژیکی بین جنسها تفاوت وجود دارد. این تفاوت بیولوژیکی منجر به رشد هویت جنسیتی(خودپنداری یک فرد از مذکر و مونث بودن می­شود، هویت جنسی یکی از اولین معانی است، در بسیاری از جوامع تمایزات اجتماعی  بین جنسیت­ها حاصل تفاوت بیولوژیکی است، هویت جنسی پایه احساس فرد از مذکر یا مونث بودن است در حالیکه نقش­های جنسی، در ارتباط با جامعه­پذیری در درون هنجارها با توجه به مردانگی و زنانگی است (شافر و همکاران،۱۹۹۲: ۹۸)، تربیت و اجتماعی شدن هر یک از اعضای خانواده تأثیر عمیقی بر جایگاه فرد در خانواده و حتی نحوه برخورد اجتماع با فرد را در پی دارد، در عین حال انتظار می­رود که بر جایگاه آنها نیز تأثیر داشته باشد، ایدئولوژی جنسیت با توسعه اجتماعی و اقتصادی جامعه در حال تغییر است و با تحصیل و اشتغال زنان به سمت برابری حرکت می­ کند(تری یاندیس، ۱۳۷۸: ۹۷). بخشی از قدرت تصمیم ­گیری در خانواده به کارکرد نقش­های سنتی جنس مذکر و مونث بر می­گردد، به اعتقاد ریتزر در چنین جامعه­ای از زنان انتظار می­رود که نسبت به مردان نقش مطیع را بازی کنند و زنان تا حدی نقش جنسیتی سنتی مطیع بودن را می­پذیرند، این امر علاوه بر حیطه خانواده حتی در قلمرو کار و شغل نیز وجود دارد.

 

 

تحقیقاتی که در گروه­های کاری انجام شده، نشان می­دهد که مردان به همان نسبت از نفوذ بیشتری نسبت به زنان برخوردارند، به طور مستقل جامعه­پذیری می­شوند؛ در مقابل زنان اعتماد به نفس کمتری دارند، در این مورد زنان احساس وابستگی و انفعال بیشتری در حضور مردان می­ کنند(پو و دیگران، ۱۹۸۳، به نقل از صبوری). تصورات و رفتارهای جنسی را متأثر از نوع جامعه­پذیری است، به دنبال این نوع جامعه­پذیری زنان دارای تصویری منفعل و مردان دارای تصویری فعال ترسیم شده ­اند، با این وجود ­بیشتر فراگرد آموزش طی فراگیری نقش رخ می­دهد، اعضا در هر جامعه­ای در قالب نظامی از موقعیت­ها و جایگاه­های اجتماعی و همچنین بر اساس جنس، سن، ثروت، شغل طبقه ­بندی می­شوند، با این حال هر یک از جایگاه­ها، نقش­هایی را اقتضا می­ کنند که یک رشته چشم­داشت­ها را به همراه­دار، خلاصه کردن نقش­ها بر مبنای جنسیت این واقعیت را نشان می­دهد که جایگاه فرد را نه در بین گروه­های اجتماعی و حتی فردی بلکه در داخل خانواده آشکار می­ کند و حقوق و مسئولیت­ها و شأن افراد را به همراه دارد. این جامعه­پذیری هر دو جنس را از دستیابی به برابری امکانات در هر زمینه­ای به خصوص زمینه آموزش و پرورش محروم می­سازد زیرا که هر دو جنس را در انتخاب رشته بر اساس گرایش­ها و استعدادهایشان باز می­دارد.

 

 

 

۲-۵-۱۰٫ نظریه نیازهای سرمایه داری

 

میشل بارت [۱]در تحلیلی مارکسیستی- فمینیستی از تقسیم‌کار جنسیتی در خانه، بر ایدئولوژی خانواده‌گرایی و تأثیر نظام سرمایه‌داری بر تقویت و رواج آن تأکید کرده است. به گفته وی، بر حسب این ایدئولوژی، خانواده هسته‌ای به طور طبیعی بنیان می‌گیرد، جهان‌شمول است و تقسیم‌کاری طبیعی را مشخص می‌سازد؛ تقسیم‌کاری که مرد را تأمین‌کننده امکانات اقتصادی و زن را تیماردار و تأمین‌کننده کار بی مزد خانگی می‌داند. البته این نوع نظام خانوادگی جنبه گریزناپذیری از نظام سرمایه‌داری نبود اما از درون روندی تاریخی پدیدار گشت که طی آن، ایدئولوژی مزبور به روابط تولیدی سرمایه‌داری راه یافت. این ایدئولوژی تا اندازه‌ای از دیدگاه‌های پیش از سرمایه‌داری درباره جایگاه زن ناشی شده بود اما علت گسترش آن تناسب بیش‌تر با اوضاع و شرایط سرمایه‌داری بود. نظام خانواده یا خانوار در میانه قرن نوزدهم و در نتیجه پیوند اتحادیه‌های صنفی کارگری و سرمایه داران تثبیت شد زیرا هر دو گروه معتقد بودند که زنان را باید از نیروی کار کنار گذاشت (ابوت و والاس،۱۳۸۰: ۲۹۱-۲۹۲). به باور مارکسیست فمینیست‌های جدید، خانواده هسته‌ای از سه طریق تولید و بازتولید نیروی کار، تأمین مکانی برای نگه‌داری ارتش ذخیره کار و تسهیل مصرف مقادیر گسترده‌ای از کالاهای مصرفی به سرمایه‌داری خدمت می‌کند (کنیوتیلا،۱۹۹۶: ۲۷۱). همان‌گونه که خود بارت اعتراف نموده، ارتباط کارکردی خانواده با ساختار‌های سرمایه‌دارانه، ارتباطی علی و معلولی نیست تا در نتیجه، خانواده را فرآورده نظام سرمایه‌داری بدانیم. خانواده به عنوان واحد اصلی جامعه در هر نظام بدیل دیگری که به جای سرمایه‌داری مفروض گرفته شود، با نهادهای اجتماعی آن نظام، کنش متقابل داشته و به اهداف آن نظام خدمت می‌کند. بنابراین، نمی‌توان به بهانه مخالفت با سرمایه‌داری، اساس زندگی خانوادگی را زیر سؤال برد، آن‌گونه که در رویکرد عده‌ای از فمینیست‌ها مشاهده می‌کنیم (تانگ،۱۹۹۷: ۵۷).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

[۱] Michelle Barrett

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:52:00 ب.ظ ]




 

 

فمینیست‌های رادیکال در تبیین علی نابرابری جنسی به طور عام و تقسیم جنسیتی نقش‌ها به طور خاص بر عنصر پدر سالاری تکیه می‌کنند. آن اوکلی [۱]تقسیم کار جنسیتی در خانه به ویژه نماد آشکار آن یعنی مادری را اسطوره‌ای پدرسالارانه می‌داند که نهادهای فرهنگی جامعه در پیدایش و تقویت آن بیش‌ترین سهم را دارند. وی آراء و نظریه‌های رفتارشناسان، مردم‌شناسان، جامعه‌شناسان و روان‌شناسان کودک در خصوص این موضوع را در راستای ترویج این اسطوره ارزیابی می‌کند. به گفته وی، گروه نخست برای تقسیم‌کار جنسیتی منشأ زیست‌شناختی قائلند؛ گروه دوم بر پایه پژوهش‌های میان فرهنگی بر جهان شمول بودن پدیده تقسیم‌کار جنسیتی تأکید می‌ورزند؛ گروه سوم به ویژه کارکردگرایان، کارکردهای اجتماعی مثبت آن را مورد تأکید قرار می‌دهند و گروه چهارم یعنی روان‌شناسان کودک نیز همواره بر این مطلب تأکید کرده‌اند که کودک نه به پدر، بلکه به مادر خود نیازمند است. به این ترتیب، اسطوره‌ای که تنزل جایگاه زن به نقش خانگی را امری طبیعی، جهان شمول و ضروری می‌داند، از راه استناد به پژوهش‌های علمی، برای خود کسب اعتبار و مقبولیت کرده است .اوکلی ضمن مناقشه در نتایج این پژوهش‌ها، جانبداری به ظاهر علمی از ادعاهای یاد شده را ناشی از این واقعیت می‌داند که پژوهشگران این رشته‌ها، ارزش‌های محیط فرهنگی خود را پذیرفته و درونی کرده‌اند، ارزش‌هایی که تقسیم‌کار جنسیتی در خانه به ویژه اختصاص نقش مادری به زنان و نقش پدری به مردان از مهم‌ترین آن‌ها به شمار می‌آیند (اوکلی،۱۹۷۶: ۱۵۷-۱۵۸). فمینیسم رادیکال تداوم الگوی جنسیتی تقسیم‌کار را نیز بر حسب کارکردهای مثبت آن برای طبقه مردان تبیین می‌کند. از این منظر، علت تداوم این الگو بهره‌ای است که مردان از آن می‌برند، زیرا در این الگوی تقسیم‌کار، همه زنان- اعم ازهمسران، مادران، خواهران و دختران- در خدمت همه مردان و تأمین نیازهای آنان قرار می‌گیرند (بیلتون، ۱۹۸۱: ۳۵۱) .

 

آدرس سایت برای متن کامل پایان نامه ها

 

 

 

۲-۵-۱۲٫ زنان و شبکه اجتماعی

 

نام الیزابت بات[۲] با نام نظریه شبکه همراه است،  شبکه روابط اجتماعی از نظریات مطرح­شده در حوزه نقش­های خانگی است، نظریه­ای که در کتاب او به نام «خانواده و شبکه‌ی اجتماعی» تکمیل شده، الیزابت بات در سال ۱۹۶۵ با مطالعه ۲۰ خانواده با شیوه مصاحبه کیفی مطرح­شده است و نتایج تحقیق خود را در زمینۀ تبیین نقش­های زناشویی چنین بیان کرده است، که روابط اجتماعی خارجی همه خانواده­هابیش از آنکه شکل یک گروه سازمان­یافته افراد تشکیل­دهنده، گروه اجتماعی گسترده­تری را به وجود می­آورند که هدف­های مشترک و نقش­های متقابلا وابسته دارند، به علاوه از نوع خورده­فرهنگ­ متمایز و مشخص برخوردارند، اما از طرف دیگر شبکه را داریم که در شکل­ گیری آن فقط بعضی از افراد تشکیل­دهندۀ آن و نه همه آنها دارای روابط اجتماعی با یکدیگر هستند، با اینکه همه خانواده­های مورد بررسی بیش از آنکه متعلق به گروه باشند تعلق به شبکه­ها داشتند و تنوع قابل ملاحظه­ای در متصل­بودن است (پویان، ۱۳۷۳: ۲۵۴). بات اظهار می­دارد ارتباط ایشان(زن و شوهر) با شبکه ­های خویشاوندان، دوستان و همسایگان نزدیک­تر متراکم­تر باشند، رابطه زن و شوهر به عنوان زوج زناشویی تفکیک­شده بوده و بیشتر تابع سلسله مراتب است، عکس قضیه نیز مصداق دارد: هرچه شبکه­ها کم تراکم­تر باشند، نقش­های مردانه و زنانه کمتر نشانگر جدایی و تفکیک هستند(سگالین، ۱۳۷۰: ۲۵۴- ۲۵۵). بات این نکته را در قالب فشارهای فرهنگی تبیین می­ کند، هنگامی که اشخاصی با یک فرد آشنا هستند دارای کنشی فشرده باهم هستند، اعضای شبکه به نوعی وفاق مشترک در مورد هنجارها دست می­یابند و برای تبعیت از آنها، به اعمال فشار اجتماعی غیررسمی دست می­زنند. این اشخاص دارای ارتباط با یکدیگر هستند و به همیاری متقابل گرایش دارند(همان). الیزابت بات که نام او با نظریه شبکه همراه است درجه تفکیک نقشهای زن و شوهر را با میزان تراکم شبکه­ای همبسته می­داند که زوجین بیرون از خانه برای خود حفظ می­ کنند. هرچه ارتباط ایشان با شبکه ­های خویشاوندان، دوستان و همسایگان نزدیکتر و هر چه این شبکه­ها متراکم­تر باشند، رابطه زن و شوهر کم تراکم باشد، نقش­های مردانه و زنانه کمتر نشانگر جدایی و تفکیک هستند (سگالین، ۱۳۷۰: ۲۵۵).

 

 

 

 

[۱] Ann Oakley

 

[۲] Elizabeth Bott

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:52:00 ب.ظ ]




بررسی نقش‌های مختلف زنان با بهره گرفتن از نظریات – نقش و جایگاه زنان و خانواده

 

جامعه شناسان، زندگی انسان را به سه بخش تقسیم کرده‌اند: کار (اشتغال درآمدزا)، فراغت (تفریح و سرگرمی) و ضرورت (خواب، خوراک و…)؛ اما فمینیست‌ها معتقدند این نگرشی مردانه به دنیاست، چرا که خدمات بی‌اجر خانگی را کار نمی‌شناسد (آبوت و والاس، ۱۳۸۰: ۱۷۱). به علاوه، زنان شاغل علی‌رغم ساعات کار زیاد بیرون از خانه، در ساعات فراغت نیز با ضرورت انجام کارهای خانگی روبه‌رو‌ هستند. در این بخش به مشکلات زنان شاغل و نقش‌های مختلفی که باید بر عهده بگیرند با بهره گرفتن از برخی نظریات مربوط به این موضوع اشاره می‌شود:

 

 

 

 

۲-۶-۱٫ نقش خانه داری (کدبانوگری)

 

آندره میشل[۱] با مطالعات خود در کشورهای مختلف نتیجه می‌گیرد که «حتی اگر زن در بیرون از خانه کار کند، سنگین‌ترین وظایف مربوط به خانه را بر دوش دارد و شوهرش در کار خانه به او یاری نمی‌رساند. تعدد وظایف، تنها مسئله‌ زنان امروز نیست، بلکه از دید زنان شاغل، پدیده‌ خاص عصر حاضر، تنوع و تعارض این وظایف است» (ساروخانی، ۱۳۷۰: ۱۷۱). آبوت[۲] نیز با تأکید بر نوع تقسیم‌کار جنسی در خانواده معتقد است که بخشی از بی‌عدالتی در زنانی دیده می‌شود که علاوه بر اشتغال در بیرون خانه، هم‌چنان خانه‌داری، آشپزی و بچه‌داری را بر عهده دارند و بخش دیگر، بدین علت بی‌عدالتی شمرده می‌شود که کارهای خانگی زنان، نسبت به کار همراه با مزد مردان، به مراتب نیازمند ساعات کار بیش‌تری است.

 

فمنیست‌ها اغلب این نکته را خاطر نشان می‌کنند که به طور کلی مسئولیت کارهای ضروری و تکراری که باید به طور منظم انجام شود با زنان است، درحالی‌که مردان کارهایی را انجام می‌دهند که به خلاقیت نیاز دارد و می‌توان سر فرصت به آن پرداخت. این تقسیم‌کار، اغلب وابسته به نگرشی است که استعدادها و قابلیت‌های طبیعی زن و مرد را تعیین می‌کنند. برای نمونه می‌گویند زنان به طور طبیعی می‌توانند به‌خوبی از عهده‌ کارهایی مثل نظافت، خیاطی، ظرف‌شویی، خرید روزانه، شست‌و‌شو، بچه‌داری و آشپزی برآیند، درحالی‌که این توانایی در مردان وجود ندارد. مارتین و رابرتز[۳] نیز عنوان می‌کنند که زنان، اغلب مشاغلی اختیار می‌کنند که با وظایف خانوادگی‌شان متناسب باشد تا بتوانند هم‌چنان بار کارهای خانگی را به دوش کشند (آبوت و والاس، ۱۳۸۰: ۱۲۸-۱۲۹). ج.ک.گالبرایت[۴] معتقد است که از اوایل قرن بیستم تا امروز، تنها اقلیت کوچکی از مردم خدمتکار استخدام می‌‌کنند، اما تقریباً برای تمام جمعیت کنونی، همسر خدمتکار در زندگی خانوادگی موجود است (گیدنز، ۱۳۷۸: ۵۴۶). ریتزر[۵] نیز بر این نکته اشاره دارد که زنان شاغل، بیش از زنانی که خانه‌دار تمام‌وقت هستند در اوایل شب و برای ساعات طولانی در تعطیلات آخر هفته، کار خانگی انجام می‌دهند.کار خانگی با ارائه‌ رایگان خدماتی که بسیاری از جمعیت شاغل به آن وابسته‌اند بنیه‌ اقتصاد را تقویت می‌کند (ریتزر، ۱۳۸۱: ۱۹۶).

 

 

 

 

۲-۶-۲٫ نقش مادری (فرزندداری)

 

زنان را به لحاظ نقش مادری‌شان، پرستاران طبیعی به شمار می‌آورند. افزون بر این، فرصت‌های شغلی زنان محدود است، چون کارفرماها معتقدند مادر بودن در زندگی زنان اساسی‌تر از آینده‌ شغلی است (آبوت و والاس، ۱۳۸۰: ۱۳۴). به عقیده‌ آبوت و سپسفورد، چیزی که زنان را در قلمرو خانگی محصور می‌کند یا دست‌کم رقابت با مردان را در بازار کار و سازمان‌های سیاسی برای زنان، به‌ویژه زنان متأهل دشوار می‌سازد، تأثیر متقابل ایدئولوژی‌های موجود درباره‌ مادری و نقش زنان است (آبوت و والاس،۱۳۸۰: ۲۵۶). بلاد[۶] نیز در زمینه‌ مشکلات زنان درارتباط با فرزندداری معتقد است که زنان برای این‌که بتوانند بیرون خانه کار کنند، ناچار باید کودکان خود را به مادربزرگ یا خویشان دیگر بسپارند که در جوامع امروزی به علت پراکندگی اقوام چنین امکانی میسر نیست؛ در نتیجه فرزندان را در قبال پرداخت دستمزد به دیگران یا پرورشگاه می‌سپارند یا در خانه می‌گذارند که در این صورت کودکان، خودسر بار می‌آیند (ساروخانی، ۱۳۷۰: ۱۶۸- ۱۶۹).

 

آبوت نیز به ترک بازار کار توسط زنان شاغلی اشاره می‌کند که کودکان خردسال دارند یا دوران بارداری و زایمان را سپری می‌کنند. گرچه با تخصیص امکاناتی چند، ترک بازار توسط این زنان روز به روز کمتر می‌شود، اما به دلیل مسئولیت‌های خانگی، هم‌چنان شمار مادرانی که شغل تمام‌وقت دائمی دارند بسیار ‌اندک است (آبوت و والاس، ۱۳۸۰: ۱۸۶-۱۸۷). مارتین و رابرتز نیز داشتن فرزند کوچک را دلیل اصلی کناره‌گیری زنان از بازارکار می‌‌دانند و مشاغل پاره‌وقت را مشاغلی ایده‌آل برای این‌گونه زنان به شمار می‌‌‌آورند (آبوت و والاس،۱۳۸۰: ۵۴-۵۵).

 

گرت[۷] بیان می‌کند که مادر شاغل را اغلب خودخواه و مهم‌تر از همه، بد می‌‌دانند زیرا چنین تصور می‌‌شود که او نسبت به فرزند خود قصور و کوتاهی می‌‌کند. کودکی که مادر شاغل دارد، رهاشده انگاشته می‌‌شود و ادعا می‌‌شود که غیبت مادر ممکن است بر ثبات شخصیت آینده‌ او اثر منفی بگذارد. جنبه‌ دیگر چنین رویکردی این است که مادر نمی‌تواند به عنوان یک زن به رضایتی حقیقی دست یابد، مگر آن‌که وقت خود را صرف مراقبت از کودکی که خود به دنیا آورده، یعنی فرزند تنی‌اش کند (گرت، ۱۳۸۰: ۶۷- ۶۸). اشتغال زن موجب دوری او از خانه می‌‌شود و بنابراین ساعت‌ها از فرزند و دیگر اعضای خانواده بی‌اطلاع می‌‌ماند. این امر، اضطراب و نگرانی را در میان زنان شاغل شهری ایجاد می‌‌کند. بیرون بیوم[۸] معتقد است که احساس گناه، نگرانی و اضطراب این دسته از زنان بیش‌تر از زنان خانه‌دار است (جمشیدی، ۱۳۸۱: ۴۶).

 

۲-۶-۳٫  نقش تیمارداری

 

فینچ و گروز[۹] عقیده دارند هرچند افزایش مهدکودک، آسایشگاه، پرستار خانگی و مانند آن، تحمل بار گران تیمارداری خویشاوندان وابسته را برای زن آسان‌تر خواهد کرد ولی نه او را از حصار بسته‌ خانگی آزاد می‌‌کند، نه مسئولیت‌های خطیر تیمارداری را از دوش او برخواهد داشت. آبوت نیز بهنجارسازی زندگی را برای کودک عقب‌مانده‌ ذهنی با از هنجار درآمدن مادر برابر می‌‌داند. الزام‌های جسمی و روانی نقش تیمارداری با این توقع درهم آمیخته که تیماردار در صورت نیاز، تمامی شبانه‌روز را در طول هفته صرف این کار کند. نیسل و بونرژیه[۱۰] با تحقیق بر روی ۴۴ زوج که نگه‌داری از خویشان سالمند را به عهده داشتند به این نتیجه رسیدند که «زنان، اعم از این که شاغل باشند یا نباشند به طور میانگین، روزی دو تا سه ساعت برای مراقبت‌های ضروری خویشاوندان خود، وقت صرف می‌‌کنند (آبوت و والاس، ۱۳۸۰: ۱۸۲- ۱۸۳).

 

 

 

۲-۶-۴٫ نقش همسری

 

با توجه به تعدد وظایف زنان شاغل، حمایت همسر، کلید موفقیت خانواده‌هایی است که زن و شوهر هر دو شاغل‌اند. حق‌شناسی و رضایت‌خاطر شوهران از شاغل بودن همسر خود به میزان مشارکت آنان در امور خانواده و ادراکات آن‌ها از رضایت شغلی و خانوادگی بستگی دارد. گروهی بر این باور‌ هستند که زنان شاغل به علت وقتی که بیرون از خانه صرف می‌‌کنند، وقت کمتری برای گفت‌وگو و تبادل‌ نظر با همسرشان دارند. از سویی بسیاری از مردان دوست ندارند اعتماد به نفس همسرشان از آن‌ها بیش‌تر باشد. زنان هم از عدم حمایت شوهرشان گله دارند. بنابراین اولین چیزی که در این بین آسیب می‌‌بیند رابطه‌ زن و شوهر است زیرا هر یک با این تصور زندگی می‌‌کند که دیگری او را درک نمی‌کند (بی‌نام، حیات نو: ۱۳۸۱).

 

 

 

۲-۶-۵٫ نقش عروس در خانواده‌ خود و همسر

 

کار زنان در درون و بیرون خانه موجب ارتباط کمتر با دوستان و خویشاوندان می‌‌شود. این در حالی است که نزدیکان خود زن یا همسرش از او انتظاراتی خاص دارند. بر این اساس، زنان ممکن است تنها به انتظارات آن‌ها جامه‌ عمل بپوشند که در این صورت به سایر نقش‌های خانگی و شغلی خود نمی‌رسند و یا در نوع رفت‌وآمد با خانواده‌ خود و یا خانواده‌ همسرشان نوعی ارجحیت قائل شوند به‌گونه‌ای که ارتباط با خویشاوندان خود را در اولویت قرار دهند و ارتباط کمتری با خویشان همسر داشته باشند که البته این امر نیز بر مشکلات و کشمکش‌های روحی و روانی‌شان خواهد افزود.

 

در نهایت، باید گفت که زنان شاغل به دلیل گوناگونی نقش‌ها و وظایف و مشکلات ناشی از آن، حتی برای رسیدگی به امور شخصی خود (مانند آراستگی ظاهر، تقویت جسم و تفریح و سرگرمی) نیز وقت کمی دارند که این امر نیز به خودی خود مسائلی را به همراه خواهد داشت (مقصودی و بستان، ۱۳۸۳: ۱۳۷).

 

 

 

۲-۶-۶٫ نقش کارمندی

 

محیط کار و شرایط کاری نیز نقش مهمی در بروز مشکلات زنان متأهل شاغل دارد. ساعات کار، نوع کار، رابطه با مدیر و همکاران، محیطی که فرد در آن مشغول به کار است، دستمزد و امکانات رفاهی سازمان، همه و همه بر رضایت شغلی او اثر می‌گذارد. میزان رضایت شغلی فرد نیز با میزان مشکلات ناشی از نقش‌های خانگی مرتبط است. تحقیقات گذشته ثابت کرده که زنانی که در خارج از خانه مشاغل سخت و درازمدت را تجربه می‌کنند در ایفای نقش‌های خانگی احساس خستگی و بی‌حوصلگی بیش‌تری نسبت به زنان خانه‌دار دارند. این مسئله، زنان شاغل را بیش از پیش دچار مشکلات روحی می‌‌سازد (بی‌نام، خراسان،۱۳۸۰).‌ هافمن و نای[۱۱] نیز از تحقیق بر روی مادران شاغل نتیجه گرفتند که «اکثر مادران شاغلی که از شغل خود راضی بودند، احساس گناه نمی‌کردند و در انجام امور خانه نیز شایستگی داشتند و به خوبی مادران خانه‌دار و یا حتی بهتر از آنان عمل می‌‌کردند» (کرباسی، ۱۳۸۱: ۱۱۶).

 

[۱] Andre Michel

 

[۲] Abbott

 

[۳] Martin & Roberts

 

Galbraith

 

[۵] Ritzer

 

[۶] Blad

 

[۷] Gareth

 

[۸] Biron Biom

 

[۹] Finch & Groves

 

[۱۰] Nissell & Bonnerjea

 

[۱۱] Hoffman & Nye

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:51:00 ب.ظ ]




۲-۷-۱٫ پارسونز

 

پارسونز، یکی از بنیانگذاران اصلی کارکردگرایی معاصر است. به اعتقاد او، در جامعه مسئله ایی به نام انتقال ارزش های اساسی به افراد جامعه وجود دارد. اخلاقیات، ارزش ها و نگرش ها در دیدگاه پارسونز از اهمیت والایی برخوردار است (چلبی،۱۳۷۷: ۴۴) و معتقد است که این ارزش ها هستند که کیفیت عمل رفتار را تعیین می کند و در بقاء نظم سهیم اند. به نظر او در هر جامعه، مجموعه قواعدی وجود دارد که وظایف هر فرد را مشخص می کند که به این مجموعه قواعد، هنجار می گویند. به طور کلی از این دیدگاه می توان نتیجه بگیریم که: هنجارها، نمودهای عملی و تفصیلی اهدافی هستند که توسط ارزش های جامعه مشخص شده اند و نقش بسیار مهمی در برقراری سازش میان اجزاء متعدد نظام دارند و فعالیت حوزه ها را با همدیگر پیوند می دهند (ترنر،۱۳۷۳: ۵).

 

از نظر پارسونز خانواده دو کارکرد اصلی دارد: یکی اجتماعی شدن اولیه[۱]، فرایندی است که کودکان هنجارهای فرهنگی جامعه ای را می آموزند که در آن به دنیا آمده اند. و خانواده مهمترین بستر رشد و نمو شخصیت انسان است. و دیگری تثبیت شخصیت[۲]، منظور نقشی است که خانواده در کمک و حمایت عاطفی از بزرگسالان بر عهده دارد. ازدواج بین مردان و زنان بالغ قرار و مداری است که از طریق آن شخصیت افراد بزرگسال مورد حمایت قرار می گیرد و سالم می ماند. او خانواده هسته ای را مناسب ترین نوع خانواده برای پاسخگویی به نیازها می داند (گیدنز،۱۳۸۸: ۲۵۴).

 

 

پارسونز نیز ساختار اجتماعی را مبتنی بر الگوهای نهادی شده فرهنگ هنجاری می داند و آن را چهارچوب مرجع کنش انسان تلقی می کند. به عبارت دیگر فرهنگ را موثر بر اعمال و رفتار انسان می داند (توسلی، ۱۳۸۴: ۱۹۰).

 

 

پارسونز در نظریه کنش خود به چهار نظام عمده اشاره می کند که نظام فرهنگی در کنار نظام اقتصادی، اجتماعی و ارگانیسم رفتاری نقش مهمی را در پیوند زدن عناصر مختلف جهان اجتماعی برعهده دارد. از نظر وی فرهنگ، میانجی کنش متقابل، شخصیت و نظام اجتماعی است. فرهنگ در نظام اجتماعی به صورت هنجارها و ارزش ها تجسم می یابد و در نظام شخصیتی ملکه ذهن کنشگر می شود. نظام فرهنگی به شکل ذخیره دانش، نمادها و افکار، وجود جداگانه ای داشته و در زندگی اجتماعی انسان ها نقش مهمی ایفا می کند (ریتزر،۱۳۸۱: ۱۳۸). سه عنصر در نظام کنشی پارسونز وجود دارد که او آنها را با شیوه تحلیلی خود، با عطف به واژه های شخصیت، جامعه و فرهنگ از یکدیگر متمایز کرده است و ارتباط نهایی میان این سه خرده نظام کنشی را در سطح نظام اجتماعی برقرار می داند. او واکنش های افراد را که چیزی جز الگوی مشترک فرهنگی هنجاری نیست، متأثر از ارتباط نظام اجتماعی با نظام کنشی شخصیت افراد می داند. از دیدگاه وی، یک نظام اجتماعی قبل از هر چیز و در نخستین برخورد، شبکه ای از روابط متقابل میان افراد و میان گروه هاست و عوامل زیادی را بهم پیوند می دهد نظریه کنش متقابل اجتماعی او سه عنصر را در بر می گیرد:

 

اول انتظارات متقابل میان عامل ها، که در ارتباط با ازدواج مجدد این عنصر همان انتظار جامعه از فرد طلاق گرفته و همسر از دست داده است و بالعکس.

 

دوم ارزش ها و هنجارهایی وجود دارد که بر رفتار عامل ها حاکم است یا فرض می شود که حاکم است، در واقع بر اساس فرهنگ هنجاری جامعه، نگرشی در مورد افراد طلاق گرفته و همسر از دست داده یا آنها که ازدواج مجدد می کنند، در جامعه شکل می گیرد. همچنین فرد طلاق گرفته یا همسر از دست داده بر اساس این فرهنگ هنجاری که همان ارزش های جامعه است عمل می نماید و از آن تأثیر می پذیرد.

 

سوم ضمانت اجرایی یا پاداش و تنبیهی که خود و دیگری در صورت عدم برآوردن انتظار متقابل نصیبشان می شد، اگر فرد طلاق گرفته یا همسر از دست داده برخلاف انتظار جامعه عمل نماید، با تنبیه جامعه مواجه می شود. به عنوان مثال: در مورد زنان ممکن است از طرف جامعه طرد شوند، تحت فشار نگاه های آزار دهنده افراد جامعه قرار گیرند، به لحاظ حقوقی، حضانت فرزندانشان را از دست بدهند، از حقوق و مستمری شوهر فوت شده محروم شوند و یا با بی مهری و عدم حمایت خانواده یا فرزندان روبرو شوند. (توسلی،۱۳۸۴: ۱۹۱-۱۹۲).

 

همانطور که ملاحظه شد بر اساس نظریه پارسونز، نظام اجتماعی که بر اساس ارزشها ، هنجارها و به عبارتی فرهنگ هنجاری جامعه شکل یافته است، فرد را به سوی رفتاری سوق می دهد که در جهت منافع نظام باشد و با آن در تضاد نباشد و به همین جهت است که «نظام شخصیتی برای نظام اجتماعی از اهمیت اساسی برخوردار است. آنچه نظام اجتماعی از نظام شخصیت طلب می کند، مجموعه تمایلات و گرایش هایی است که عامل را به سوی مناسب نظام سوق می دهد (توسلی ،۱۳۸۴ :۱۹۲).

 

 

 

۲-۷-۲٫ تحول در کارکرد خانواده؛ کونیگ

 

کونیگ در بسط نظریه انطباق دورکیم مسأله کاهش کارکردهای خانواده را مد نظر قرار می­دهد، از دید او در اثر تکامل صنعتی، ساختار درونی خانواده از بین رفته و کارکردهای مهم آن که کونیگ به کارکردهای ثانویه از آنها یاد می­ کند به نهادهای دولتی، اجتماعی و اقتصادی واگذار می­گردد. او معتقد است که در شرایط کنونی کلیه کارکردهای(ثانویه) خانواده مانند کارکرد اقتصادی، آموزشی، بهداشتی، نگهداری از سالخوردگان و حتی گذران اوقات فراغت به سازمان­های دولتی واگذار شده­است، دگرگونی در شکل خانواده با توجه به فرهنگ و ساختار جامعه رخ می­دهد، در دوران گذشته خانواده­های گسترده به خصوص از لحاظ اقتصادی دارای کارکرد مفید برای جامعه بودند(باید در نظر گرفت که اولین موسسات اقتصادی مانند بانک­ها به صورت خانگی بودند) اما در اثر دگرگونی در جامعه این خانواده­ها به تدریج اهمیت فرهنگی خود را از دست داده­اند و به خانوادۀ هسته­ای تبدیل شدند، از طرف دیگر خانواده­های هسته­ای که در دوران قبل تنها در میان اقشار پایین جامعه دیده می­شدند، به تدریج زیاد شدند و شکل خانواده هسته­ای تبدیل به شکل اکثریت حاکم بر جامعه شدند و از لحاظ فرهنگی در جامعه اهمیت یافتند (اعزازی،­ ۱۳۸۷­ :­۱۷)، پس از پیدایش جوامع مدرن، خانواده توانست از زیر بار کلیه کارکرهای ثانویه رها شود و به وظیفه اصلی خود برسد (اعزازی،۱۳۸۷: ۷۴) در واقع کارکردگرایان نوعی الزام برای نقش­های اعضای خانواده در نظر می­گیرند و هر یک را مجبور به پذیرفتن نقش خاصی می­ کنند و در این میان همه زنان را محدود به امور خانه و خانه­داری و بچه­داری می­ کنند و طوری بیان می­ کنند که گویی زنان جز در این امور هیچ قابلیت دیگری ندارند و اگر سعی در ایفای نقش دیگری داشته باشند خانواده از حالت استاندارد و نرمال خود بیرون می­آید، در واقع هر جامعه­ای با توجه به شرایط خاص خود، بسته به نوع جامعه(توسعه­یافته، در حال توسعه و …) و هر خانواده نیز با توجه به ویژگی­های خاص زوجین نیازمند نوع خاصی از تقسیم میان زنان و مردان است.

 

 

 

۲-۷-۳٫ خانواده دموکراتیک؛ گیدنز

 

گیدنز از جمله صاحب نظرانی است که مباحث نظری فراوانی را در باب تحول، دگرگونی، تغییر شکل و تنوع اشکال خانواده در عصر مدرن مطرح نموده­است، گیدنز درباره تحول خانواده در دوره جدید معتقد است که:« امروزه در کشورهای غربی و به طور فزاینده­ای در کشورهای دیگر جهان، خانواده دیگر یک واحد اقتصادی نیست، بلکه مجموعه ­ای از پیوندهاست که بیشتر بر اساس ارتباط و خصوصاً ارتباط عاطفی شکل گرفته­است؛ درحالی که در گذشته، خانواده، قبل از هرچیز، یک واحد اقتصادی بوده و پیوندها در زندگی خانوادگی بیشتر از هر چیز به علل اقتصادی و گاهی دلایل استراتژیک شکل می­گرفته­است»(گیدنز، ۱۳۸۴: ۱۲۳)، گیدنز در برابر برخی محافظه­کاران که به تقدیس خانواده­های سنتی می­پردازند به این نکته اشاره دارد که دگرگونی­های اجتماعی مجالی برای بازگشت به گذشته نمی­دهند، علاوه بر این، خانواده سنتی آرمانی است متعلق به گذشته و آنطور که اکنون ادعا می­شود نیز نبوده­است. در واقع این خانواده هم حاوی خصوصیات نامطلوبی بوده که برای انسان امروزی قابل تحمل نیست، نرخ بالای از هم گسیختگی خانواده که البته بیشتر بر اثر مرگ و میر همسر است تا طلاق و خشونت علیه کودکان و سوءاستفاده جنسی از آنها که به مراتب بیشتر از آن چیزی است که مورخان گمان کرده­اند.

 

واقعیت­های خانواده سنتی است که برخی برای بدست آوردن آن رویاپردازی می­ کنند. همچنین ازدواج در این خانواده برپایه نابرابری زن و مرد قرار داشت و از نظر قانونی زنان و کودکان حقوق کمی داشتند و جزء دارایی شخصی و اموال منقول به شمار می­آمدند، در این خانواده معیار اخلاقی دوگانه حاکم است، از زنان انتظار می­رفت عفیف باشند، در حالی که به مردان آزادی جنسی بیشتری داده­می­شد، کودکان علت ازدواج بودند، خانواده­های پرجمعیت یا مطلوب بودند و یا به عنوان امری طبیعی پذیرفته می­شدند و به طور کلی کودک مزیت اقتصادی محسوب می­شد و بالاخره اینکه خانواده سنتی اساسا یک واحد اقتصادی و خویشاوندی بود و عشق و صمیمیت در آن جایی نداشت (گیدنز، ۱۳۷۸: ۱۰۳-۱۰۴). به اعتقاد وی، امروزه، نقش­های تعریف شده در خانواده سنتی تغییر کرده و خانواده دیگر نهادی شفاف با نقش­های ثابت زن و مرد تلقی نمی­ شود، از سوی دیگر، خانواده جدید یک واحد تولیدی محسوب نمی­ شود، بلکه واحدی مصرفی است که هزینه­ های سنگین پرورش فرزندان، تصمیم ­گیری درباره داشتن فرزند را بسیار حساس و پیچیده کرده­است. همچنین تغییر در ساختار قدرت و افقی­شدن این هرم، ساختار جدیدی به خانواده­ها بخشیده که راه آن را از خانواده سنتی جدا می­سازد (گیدنز، ۱۳۸۴: ۹۶- ۹۸). گیدنز، با اتخاذ دیدگاه لیبرالی، به رسمیت شناختن روش­های مختلف و متکثر زندگی خانوادگی را بسیار پراهمیت می­خواند، از نگاه گیدنز، خانواده مستحکم مدرن خانواده­ای است که در آن تساوی زن و مرد، ارتباط صحیح، اعتماد و اتخاذ تصمیم به شیوه دموکراتیک جریان­ دارد ( گیدنز، ۱۳۸۴: ۸). گیدنز شکل­ گیری ارتباط میان عشق و زناشویی و نهادینه شدنش در قالب خانواده هسته­ای و روابط صمیمانه زناشویی را ناشی از بازتعریف جایگاه فرد در محیط مدرن می­داند (گیدنز، ۱۹۹۲). از مشخصه اصلی خانواده دموکراتیک مناسبات دموکراتیکی است، که بین اعضای خانواده و به خصوص زنان و مردان در خانواده برقرار است، دموکراتیزه­شدن روابط داخلی خانواده از یک طرف به معنای افزایش دخالت زنان در تصمیم ­گیری­های داخلی و داشتن نقش بیشتر در این زمینه با مردان است و از طرف دیگر به معنای افزایش مشارکت مردان در امور داخلی خانواده و کمک به زنان در انجام بهتر کارها است، به تعبیر گیدنز دموکراتیزه­کردن روابط زن و مرد در خانواده به مفهوم برابری، احترام متقابل، استقلال، تصمیم ­گیری از طریق برقراری ارتباط و آزادی از خشونت است (گیدنز،۱۳۷۸: ­۱۰۷).

 

 

 

[۱].  Primary Socialization

 

[۲].  Personality Stabilization

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:51:00 ب.ظ ]