دانلود پایان نامه روانشناسی با موضوع خشونت |
-
در متون تخصصی خشونت، معادل واژه Violence به کار می رود که به معنای زور، عنف،شدت و سختی است. فرهنگ آکسفورد، این کلمه را به معنای تجاوز، زیان، آسیب، شدت، خشونت، تهدید،غضب، بی حرمتی و اعمال زور به کار برده است (عباس زاده، سعادتی و کسب وکار،۱۳۸۹). فرهنگ حقوقی،خشونت را«استفاده نابجا، غیر قانونی و تعرض آمیز از قدرت» تعریف می کند. گلس (۱۹۹۷) خشونت را عملی می داند که با قصد ایجاد درد و جراحت جسمی یا روحی به فردی دیگر انجام شود (خسروی و خاقانی فرد،۱۳۸۳)
در واقع خشونت به هر نوع رفتار، حرکت و گفتاری اطلاق می گردد که مغایر و منافی ارزش های والای انسانی بوده و منجر به عقب ماندن، منزوی شدن و سرخوردگی شخص گردد. اساساً انگیزه خشونت از حس برتری طلبی و سلطه جوی انسان ها بر یکدیگر ناشی می شود که اکثراً دانشمندان و فلاسفه این حس تفوق طلبی و برتری جویی را یک امر طبیعی دانسته و محرک خوب جهت پیشرفت و پیشبرد امور کاری انسان ها می دانند. اما خشونت را نمی توان یک امر طبیعی و بالفطره فرض نمود، در واقع خشونت را کسانی اعمال می کنند که راه حلی جز متوسل شدن به آن در ذهن نداشته و این پدیده زشت و منفور را یگانه راهکار و حلال مشکلات خویش می پندارند. این در حالی است که فعالیت ها و برنامه های انسان در مجموع منطقی بوده و هرگونه تقابل منافع ایشان باید به صورت درست، در یک ضابطه و حداقل در میحط دور از خشونت حلو فصل گردد (نهاد تحقیقاتی حقوق زنان و اطفال،۱۳۹۰)
محققان سالهاست به اهمیت پرخاشگری در پیش بینی مشکلات سازگاری روانی– اجتماعی پی بردهاند. روانشناسان معتقدند اختلال پرخاشگری ریشه بسیاری از مشکلات روانی و رفتاری نوجوانان میباشد. این رفتار ها در صورت بروز می توانند سبب مشکلات بین فردی ، جرم ، بزه و تجاوز به حقوق دیگران شده شده و در صورت درون ریزی به ایجاد انواع مشکلات جسمی و روانی منجر شود.پرخاشگری رفتاری است به قصد آسیب رساندن (جسمانی یا زبانی)به فردی دیگر یا خود یا نابود کردن دارایی دیگران.مفهوم اصلی در این تعریف ، قصد است نتایج پزوهش ها نشان داده است که پرخاشگری ، از شاخص های مهم پاره ای از اختلالات روانی مانند اختلال شخصیت ضد اجتماعی به شمار می آید.پاره ای دیگر از پژوهش ها نشان داده اند رفتار پرخاشگرانه با بیماریهای جسمانی مانند بیماری قلب و عروق و سر درد تنشی نیز در ارتباط است.(شاکری نیا،۱۳۸۹)
مفاهیم خشم،تندخویی و پرخاشگری،گاهی به جای یکدیگر به کار می روند.برای جداکردن این سه مفهوم ،میتوان خشم را به عنوان هیجان،کینه توزی را بعنوان نگرش و پرخاشگری را به عنوان رفتار در نظر گرفت.خشم به عنوان یک حالت هیجانی توصیف می شود که شالوده کینه توزی وپرخاشگری است.که فرد را به سوی رفتار پرخاشگرانه می کشاند در حالی که پرخاشگری به عنوان رفتاری قابل مشاهده که با هدف آسیب یا زیان رساندن انجام می شود در نظر گرفته شده است.(همان منبع،۱۳۸۹) عقیده بر این است که عبور از مرحله نوجوانی به جوانی زمان تغییر در روان و رفتار بوده،تصمیم گیری در مورد سبک زندگی سالم اساس شکل گیری شخصیت فرد است.در حقیقت وضعیت سلامت بالغین متاثر از رفتارهای بهداشتی دوران کودکی و نوجوانی است.رفتارهای پر مخاطره در نوجوانی همچون مصرف سیگار ، الکل و مواد مخدر ، خشونت و تغذیه ناسالم به صورت کوتاه یا دراز مدت تاثیر دائمی در بزرگسالی خواهد داشت که تغییر این رفتارها بسیار مشکل خواهد بود.(چلیاوتاکیس[۱] و همکاران ،۲۰۰۲)
بیشترین بروز و ظهور پرخاشگری در سنین نوجوانی است .بطور کلی می توان عوامل بسیار مختلف و متعددی را در بروز رفتار پرخاشگرانه مؤثر دانست.عوامل زیستی و وراثتی، یادگیری های محیطی و پردازش شناختی از یک سو و محرک های مربوط به خود فرد از سوی دیگر از جمله عوامل مهم بروز پرخاشگری هستند(شاکری نیا،۱۳۸۹).بسیاری از تنش ها و نا آرامی ها در مدرسه ناشی از رفتارهای میان فردی دانش آموزان است که به رغم زمینه های اجتماعی و فرهنگی متفاوت در کنار هم در مدرسه تحصیل می کنند و هرگز آموزشی برای ایجاد تفاهم و بهبود مهارتهای اجتماعی دریافت نمی دارند. بیشتر پژوهشگرانی که طرح های عمده در زمینه مقابله خشونت در مدارس ارائه داده اند تاکید دارند که برنامه های پیشگیری از خشونت باید بخشی از برنامه های اموزشی در مدارس باشد و کلیه شهروندان باید در زمینه پیشگیری از خشونت به همان اندازه که در مورد بیماریهای قلبی ،سرطان وسایر بیماریها راهنمایی میشوند آموزش ببینند (بنر،هاینگنی،کراندال[۲]،۲۰۰۴).
۲-۱-۲-۵-۱ نظریه های خشونت:
در مورد منشاء رفتارهای خشونت آمیز انسان تاکنون تبیین جامع و یگانه ای ارائه نشده است. بحث در این مورد که ماهیت نوع بشر پرخاشجو و بی رحم، یا نجیب و پاک است، از دیرباز موضوع بحث بسیاری از فلاسفه بوده است. ژان ژاک روسو [۳] فیلسوف فرانسوی قرن هجدهم شرارت و خباثت بشر را امری غیر فطری و محصول جامعه تلقی می کرد. به تعبیر وی، انسان، شریف و پاک گام به دنیا مینهد و این جامعه است که شرارت و کینه توزی را به وی می آموزد و او را خشن و بی رحم بار میآورد. اما بر خلاف روسو، توماس هابز[۴] فیلسوف انگلیسی قرن شانزدهم و هفدهم موانع و اجبارهای اجتماعی را برای مهار و بازداشتن بشر از وحشیگری و بربریمری ضروری و اجتناب ناپذیر میدانست (عارفی، ۱۳۸۲ ). بنابراین لازم است گذری بر نظریات خشونت داشته باشیم:
۱- نظریه رفتار غریزی
این تئوری با نام زیگموند فروید و کنراد لورنز[۵] پیوند خورده است. فروید انسان را موجودی اساساً مکانیکی در نظر می گیرد که قوانین طبیعی مشابه با سایر موجودات زنده بر رفتار او حاکم است. به نظر وی غرایز نشانگر حالتی ذاتی هستند که در پی تخلیه تنش ها می باشند. فروید با اذعان به وجود احتمالی غرایز بی شمار، دو دسته از غرایز را تحت عنوان غریزه بقا و غریزه مرگ به عنوان غرایز اصلی تشکیل دهنده طبیعت بشر در نظر می گیرد. غریزه بقا در بردارنده نیروهایی است که در جهت حفظ و بقای فرایندهای حیاتی عمل می کنند و ضامن تکثیر نوع بشر هستند. به نظر وی، انسان با یک غریزه مرگ نیز زاده می شود و این غریزه هنگامی که معطوف به درون گردد به صورت تنبیه خود ظاهر می شود و در موارد افراطی منجر به خودکشی می شود. این غریزه هنگامیکه متوجه برون گردد به صورت خصومت، خشونت، آزار و اذیت، تخریب و قتل تجلی می یابد. غریزه بقا با قرار گرفتن در برابر غریزه مرگ خصلت خود ویرانگری را متوجه بیرون و دیگران می کند. فروید رفتارهای انسان را برآیند دو غریزه می داند: غریزه زندگی که تلاش در درازتر کردن زندگی، و بارآوری و فرزندزایی دارد. غریزه مرگ که برای ویران سازی و پایان دادن به زندگی کوشش می کند. از دیدگاه فروید تمام رفتار انسان از بر هم کنش پیچیدهی غریزه زندگی و مرگ، و تنش همراه میان آن دو سرچشمه می گیرد. اگر غریزهی مرگ مهار نشود به خود ویرانگری می انجامد و چنین انگاشته می شود که با ساز و کارهای دیگر مانند جابه جایی، کارمایهی غریزه مرگ دوباره متوجه بیرون می شود، به گونه ای که پایداری برای پرخاشگری در برابر دیگران را پدید می آورد. بنابراین، از دیدگاه فروید، پرخاشگری در درجه نخست، ازتغییر جهت غریزه ی خود ویرانگر مرگ از خود به سوی دیگران سرچشمه می گیرد (سادوک و همکاران[۶]، ۱۹۹۱ ، ترجمه رضایی، ۱۳۸۷ ). کنراد لورنز مانند فروید بر این باور است که انسان دارای میل طبیعی به ارتکاب خشونت است. رفتار در وهله اول نتیجه یک انگیزه عمده به سوی عمل است نه عکس العمل در برابر شرایط طبیعی و تنها یک محرک طبیعی این عمل را آزاد می کند. لورنز استدلال می کند که انسان ها مانند سایر انواع حیوانی دارای غریزه های پرخاشجویانه هستند. نکته تأمل برانگیز در دیدگاه لورنز این است که انرژی پرخاشجویانه در افراد انسانی پیوسته در حال انباشت است و در نهایت باید تخلیه شود و هر چه این انرژی بیشتر متراکم شود با شدت بیشتری تخلیه می شود. از دیدگاه وی چنانچه انباشت خود به خودی غریزه پرخاشگری در دستگاه عصبی از راه پرخاشگری تخلیه نشود یا در در مسیرهای دیگری قرار نگیرد، فوران انفجارآمیز خشونت می تواند حتی بدون وجود محرکهای بیرونی قابل مشاهده نیز رخ دهد (محسنی تبریزی و رحمتی، ۱۳۸۱(
۲- نظریه زیست محیطی
پیروان این نظریه معتقدند اگر خانواده نتواند با محیط بیرونی ارتباط برقرار کند، امکان بروز خشونت(به ویژه علیه کودکان)، به وجود می آید. بنابراین زمانی که رابطه متقابلی بین والدین- کودک، خانواده و محیط وجود نداشته باشد، خشونت امکان بروز پیدا می کند. در نظریه زیست محیطی آنچه در ایجاد خشونت مهم می باشد این است که تفسیرهای اجتماعی این عمل را مقبول نشان می دهند و شبکه اجتماعی که خانواده در آن به سرمی برد نیز تعیین کننده میزان بروز خشونت است (نریمانی و آقا محمدیان، ۱۳۸۴)
۳- نظریه پالایش روانی
فروید و برخی از پیروان وی با طرح مفهوم پالایش روانی پرخاشگری مدعی شده اند که در بسیاری از موارد نیروی پرخاشگرانه در انسان به طریقی پالایش می شود. پالایش به مفهوم کاهش انگیزه پرخاشجویی است و از طریق ارتکاب کنش پرخاشجویانه یا مشاهده آن حاصل می شود. پیروان این دیدگاه بر این باورند که اگر انسان مجالی برای ابراز پرخاشگری نیابد، نیروی پرخاشجویانه انباشته شده و سرانجام به شکل خشونت مفرط یا بیماری روانی ظاهر می گردد. مانند اعمال پرخاشگری، مستقیم حمله به فرد یا موضوع ناکام کننده، آزار و اذیت، ناسزا گفتن، صدمه زدن، تخریب و دیگر رفتارهای معطوف به ویرانگری (محسنی تبریزی و رحمتی،۱۳۸۱)
۴- نظریه ناکامی- پرخاشگری
در سال ۱۹۳۹ روان شناسانی از جمله دولارد دوب، میلر و سیزر[۷] تئوری ناکامی – پرخاشگری را در مورد خشونت و پرخاشگری مطرح کردند. این نظریه بر این مبنا است که ناکامی، به خصوص زمانی که رفتار در جهت رسیدن به هدف نباشد، باعث ایجاد انگیزه (تحریکی) می گردد که هدف آن صدمه زدن به افراد یا اشیای دیگر است. در این صورت شرایط محیطی خاص باعث ظهور پرخاشگری می شود(نریمانی و آقا محمدیان،۱۳۸۴). این دیدگاه که از نگره ی ناکامی پرخاشگری دالرد مایه می گیرد و بر این فرض استوار است که ناکام ماندن تلاش های فرد برای دست یابی به هدف، پرخاشگری پدید می آورد و این نیز به نوبه خود رفتاری را برای آسیب رساندن به فرد یا شیئی که مجوب ناکامی است بر می انگیزد که بروز پرخاشگری چنین مسائلی راکاهش می دهد (اکبر زاده و مافی، ۱۳۸۴).
۵- نظریه مبادله
بر اساس این نظریه، در رابطه میان افراد، هر فردی می کوشد سود خود را به حد اکثر و هزینه هایش را به حداقل برساند. در نتیجه، تنها زمانی که برای افراد دخیل در یک رابطه، هزینه و سود در سطح متعادلی باشد، رابطه میان افراد پا بر جا می ماند.گلز خشونت و دیدگاه نظریه مبادله را بدین شکل توصیف می کند: از منظر نظریه مبادله، در یک رابطه خشونت آمیز میان زن و شوهر، نسبت سود و هزینه به شکل زیر است: شوهری، زن خود را کتک می زند و از دید او، این رفتار به حق است؛ زیرا از آنجا که زن رفتاری مطابق میل او ندارد، رابطه هزینه (سرمایه گذاری هایی که برای خانواده کرده است) و سود (رفتار مطابق میل همسر) نامناسب است و نارضایتی و تعارض بوجود آمده خاتمه بخشیدن به این وضعیت را ضروری می نماید. در نتیجه، شوهر سعی می کند از طریق در پیش گرفتن رفتار خشونت آمیز، مجدداً تعادلی در خانواده برقرار کند. حال اگر با بهره گرفتن از این راه کار، تعارض خانوادگی را از بین ببرد، با توجه به نظریهی مبادله، برای او حالت تعادل پیش می آید و مقابله سود و زیان برای مرد چنین است: در اثر رفتار خشونت آمیز، زن از رفتار ناشایست خود دست برمی دارد و مرد به هدف خود می رسد و از آنجا که توانسته است بر جریان زندگی نظارت داشته باشد، ارزش گذاری فردی و اعتماد به نفس نیز افزایش می یابد (معزی و همکاران، ۱۳۸۷)
۶- نظریه نظارت اجتماعی
نظریه نظارت اجتماعی بر وجود جرم و رفتار خشونت آمیز در انسان، به دلیل انگیزه های درونی یا به عوامل محیطی تأکید می ورزد. آنچه در این نظریه مد نظر است، دو اصل است که افراد برای رسیدن به هدفی یا دست یابی به اقتدار، در برابر دیگران به استفاده از زور و قدرت تمایل دارند. اصل دوم این است که نظارت اجتماعی، به مثابه مانعی در سر راه اقتدار و خشونت قرار می گیرد؛ زیرا از آنجا که انسان، بدون وجود محدودیت های اجتماعی، به جرم و جنایت و رفتار نا بهنجار تمایل دارد، جامعه باید مکانیسم نظارت بر آن ها را به وجود آورد (ابراهیمی مقدمیان و شاکری صفت، ۱۳۸۷ )
گلز در مورد انطباق این نظریه در خانواده سوال می کند که چرا مردان همسران خود را کتک می زنند؟ پاسخ می دهد چون این عمل در خانواده مجاز است. چرا که در خانواده، با غیبت نهاد های نظارتی دولتی رو به رو می شویم. اما گذشته از آن، نگرش اصلی در خانواده بر اساس تقسیم قدرت بر اساس جنس است. به این ترتیب خانواده مکانی خصوصی است که در آن نابرابری میان زن و مرد مورد پذیرش است و به سبب خصوصی بودن خانواده خشونت خانوادگی به جامعه اعلام نمی شود و به این ترتیب امکان نظارت رسمی پیش نمی آید (ابراهیمی مقدمیان و شاکری صفت، ۱۳۸۷)
۷- نظریه های کارکرد گرایی
کارکرد گرایان در تبیین خشونت خانوادگی معتقدند که خانواده تضادها، ویژگی ها و کارکردهای مناسب خانوادگی را از بین می برد و در نتیجه باید آنها را از سر راه برداشت. رفع تضاد های خانوادگی با بهره گرفتن از وسایل قدرت و در مواردی، از راه خشونت امکان پذیر می گردد. در این حالت، خشونت سبب طبیعی شدن جریان زندگی روزمره می شود و خانواده به کارکرد های اساسی خود می پردازد که در آن، مسئولیت زنان، انجام دادن وظایف خانوادگی و مسئولیت اصلی مردان، برقراری ارتباط با جهان خارج و نان آوری است (نریمانی و آقا محمدیان، ۱۳۸۴)
۸- نظریه منابع
نظریه منابع که در سال ۱۹۷۱ توسط ویلیام کود مطرح شد، بر این امر تأکید می کند که غالباً مردان منابع اقتصادی را در دست دارند و همین امر موجب برتری آنها در روابط خانوادگی می گردد و حال آنکه زنان به لحاظ منابع اقتصادی عمدتاً به همسران خود وابسته اند و از طرفی چون مراقبت از فرزندان را بر عهده دارند، اگر مردان را ترک کنند با مشکلات اقتصادی روبرو خواهند شد. ازاین رو در روابط خشن، باقی می مانند. (صادقی فسایی، ۱۳۸۹)
۹- نظریه سیستمی
در این دیدگاه، خانواده، نظامی (سیستمی) در نظر گرفته می شود که دارای مرزهای باز یا بسته یا قابل نفوذ با محیط اطراف خود است. این مبادله، به صورت بازخورد منفی یا مثبت صورت می گیرد و اهداف نهفته در نظام، بر بازخورد تاثیر دارند. مثلاً ممکن است خشونت در جهت دستیابی به هدف یا بقای نظام وسیله موثری باشد. خشونت، از طریق راه و روشی که نظام درونی و بیرونی خانواده به آن واکنش نشان می دهد، تحت تأثیر قرار می گیرد (نریمانی و آقا محمدیان، ۱۳۸۴)
۱۰- نظریه یادگیری اجتماعی
این نظریه توسط بندورا در دهه ۱۹۹۰ مطرح گردید به اعتقاد وی فرزندان از طریق والدین خود خشن بودن را می آموزند. مشاهده و تجربه بد رفتاری از ناحیه والدین در دوران کودکی منجر به یادگیری رفتار سلطه آمیز توسط مرد و آموختن تحمل، توسط زن می شود. بر اساس نظریه یادگیری اجتماعی، ریشه های پرخاشگری حدود متغیری دارد. از تجربیات گذشته پرخاشگر گرفته تا یادگیری که بر طبق آن اشخاص وقتی در خانواده های خشن رشد می کنند، خشونت را یاد می گیرند(ابراهیمی مقدمیان و شاکری صفت، ۱۳۸۷). بنابراین نظریه، گام های یادگیری خشونت چنین است:۱) فرد می آموزد کسانی که همدیگر را دوست دارند نیز می توانند با هم رفتار خشن داشته باشند،۲) فرد می آموزد منبع اخلاقی برای خشونت با افراد خانواده وجودندارد، ۳) اگر نتوان راهی دیگر برای حل مشکل یافت، خشونت ورزیدن مجاز است (خسروی و خاقانی فرد، ۱۳۸۳)
[۱] . Chliaoutakis
[۲] . Bener, Haigney,Crundal
[۳] Jan Jak Russo
[۴] Thomas Hobbes
[۵] Konrad Lorenz
[۶] Sadock & Sadock
[۷] Dollard doob, Miller & Sears
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1399-06-07] [ 11:35:00 ب.ظ ]
|