پایان نامه کارکنان و احساس توانمندی – شرایط و بسترهای لازم در سازمان |
نظریهپردازان مدیریت و سازمان معتقدند برای اینکه کارکنان احساس توانمندی کنند باید شرایط و بسترهای لازم در سازمان فراهم شود. سازمان، مدیریت و کارکنان باید آمادگیهای لازم را داشته باشند. حال در اینجا به مهمترین مقولههای این شرایط در بعد توانمندسازی میپردازیم:
۲-۱-۸-۲٫ داشتن اهداف روشن
اهداف روشن و چالش برانگیز یکی از عوامل زمینه ساز تواناسازی کارکنان میباشد (وتن و کمرون،۱۹۹۸). اسپریتزر (۱۹۹۷) در بحث ویژگیهای سازمانی که توانمندسازی افراد را تسهیل میکنند، اولین عامل را داشتن چشمانداز روشن و چالش برانگیز میدانند (اسپریتزر، ۱۹۹۷).
وتن و کمرون (۱۹۹۸) نیز به این عامل توجه ویژهای دارند و معتقدند که ایجاد محیطی که در آن کارکنان بتوانند احساس توانمندی کنند، مستلزم آن است که آنان با یک چشمانداز روشن بدانند که سازمان به کجا میرود و به عنوان اعضای سازمان چگونه میتوانند در آن سهیم باشند. آنان معتقدند بدترین شرایطی که ممکن است تجربه کنیم، وضعیتی است با فقدان کامل هدف، جایی که هرچه به ذهن افراد میرسد، انجام میدهند یا جایی که مقصد یا هدف همگانی آشکار نباشد. این وضعیت کلاسیک موسوم به هنجار گسیختگی[۱] است که به بینظمی، هرج و مرج و حتی مرگ منتهی میشود. برای گریز از چنین شرایط آشفتهای باید یک چشمانداز روشن و مجموعهای از هدفهای تثبیت شده به تفصیل بیان شوند، به گونهای که رفتار با مقاصد سازمانی سازگار باشد (وتن و کمرون، ۱۹۹۸).
۲-۱-۸-۳٫ ساختار سازمانی
صاحبنظران و پژوهشگران مدیریت، ساختار سازمانی را یکی از عوامل مرتبط با توانمندسازی کارکنان میدانند (اسکات و ژافه، ۱۹۹۱).
ساختارهای دیوانسالار و سبکهای مستبدانه مدیریت به پرورش وابستگی کارکنان، انکار عقاید آنها، مهارتهای انجام ندادن کار، عدم معنیدار بودن اهداف سازمانی، ناتوانی در کارکنان را تشویق میکند (بلاک، ۱۹۸۸).
از ویژگیهای ساختارهای سازمانی دیوانسالار و مستبدانه این است که تحرک و ارتباطات بین واحدها در حداقل است و در واقع بازخورد و ارتباطات از بالا به پایین است، همچنین مدیران مشخص میکنند که کار چگونه باید انجام شود و هر شخص به طور واضح فقط در قبال شغل خودش مسئولیت دارد (اسکات و ژافه، ۱۹۹۱).
بیشتر سازمانها تا این اواخر، تقریبا بر اساس همین اصول عمل میکردند. اسکات و ژافه (۱۹۹۱) شکل سازمانهای جدید را دایرهای یا شبکهای نامیدهاند، زیرا میتوانند به عنوان مجموعهای از گروههای هماهنگ به نظر آیند که به وسیله مرکز (به جای رئیس هرم) با هم مرتبط شدهاند. از ویژگیهای این ساختار این است که انسانها در مسئولیتها، مهارتها و اختیار و کنترل سهیم میشوند و مهارت کلیدی برای یک کارمند یا مدیر توانایی کارکردن با دیگران است و کنترل و هماهنگی از طریق تصمیمگیریهای متعدد و ارتباط مستمر انجام میگیرد و از افراد انتظار میرود تا خودشان را اداره کنند و نسبت به کل سازمان مسئولیت احساس کنند. همچنین کار اصلی مدیر دادن نیرو، برقراری ارتباط و تفویض قدرت به اعضای تیم است (اسکات و ژافه، ۱۹۹۱).
بلانچارد و همکاران (۱۹۹۹) تفاوت بین فرهنگ توانمندسازی و فرهنگ سلسله مراتبی را بدین شرح توصیف میکنند که در فرهنگ سلسله مراتبی افراد مایلند کاری را انجام دهند که به آنها گفته شود از خطا پرهیز میکنند، از مسئولیت فاصله میگیرند، رئیس مراقب همه چیز است، وقتی مشکلی پیش میآید دیگران را متهم میکنند و در سازمان با همکاران خود رقابت میکنند. اما در فرهنگ توانمندسازی، افراد مایلند کارهای لازم را انجام دهند، خطر را میپذیرند و از خطاهای خود پند میگیرند، دنبال مسئولیت میگردند، مواردی را که مشمول مقررات نمیشوند میشناسند و با دیگران در چارچوب سازمان همکاری میکنند (بلانچارد و همکاران، ۱۹۹۹).
۲-۱-۸-۴٫ دسترسی به منابع
توانمندی با فراهمآوردن منابعی که به افراد کمک میکند تا وظایف خود را انجام دهند، تقویت میشود. مهمترین منابعی که مدیران توانمندساز میتوانند فراهم آورند، منابعی هستند که به افراد کمک میکنند تا کنترل بر کار و زندگی خویش را به دست آورند (احمدی، ۹۱:۱۳۸۹).
یکی از ماموریتهای اساسی مدیران تواناساز، کمک به کارکنان در جهت نیل به اهداف خود است. مدیرانی که برای افزایش توانمندی کارکنان منابع مورد نیاز را فراهم مینمایند تلاش میکنند اطمینان یابند که کارکنان تجربههای رشد حرفهای و آموزش مستمر و کافی دریافت میدارند. آنها حمایتهای لازم اداری و فنی، فضا، زمان و تجهیزات لازم را فراهم مینمایند. آنان اطمینان دارند که ارتباطات و شبکههای بین فردی که تسهیل کننده کار میباشند، در بین کارکنان وجود دارند. کارکنان همچنین اجازه هزینه کردن پول با تخصیص منابع را برای اقداماتی که به نظر آنان مهم هستند را دارا میباشند (اسپریتزر، ۱۹۹۶).
به طور خلاصه دسترسی کارکنان به منابع در استفاده از آنچه که برای انجام وظیفه نیازمندند، کمک مینماید. نمونهای از منابع شامل: وجوهات، مواد، مکان و زمان میشود. عدم دسترسی به منابع مهم سازمانی موجب بی قدرتی و وابستگی کارکنان میشود (هومانز[۲]،۱۹۵۸ نقل از اسپریتزر، ۱۹۹۶).
همچنین دسترسی به منابع به حس خودکارآمدی و کنترل بر پیشامدهای محیطی کمک مینماید (باون و لاولر، ۱۹۹۵).
والتون[۳](۱۹۸۵)نیز یک سازمان توانا را به عنوان محیطی توصیف میکند که در آن کارکنان اختیار لازم برای تخصیص اعتبارات بودجه را دارا باشند. نتایج چنین سازمانی این است که کارکنان خیلی با انرژی و پاسخگو هستند و به نقشهای خود غلبه دارند (نقل از اسپریتزر، ۱۹۹۶).
۲-۱-۸-۵٫ نظام پاداشدهی
قدردانی و پاداش نقش مهمیدر ایجاد انگیزش و رضایت کارکنان دارد. از این رو طراحی یک نظام مناسب پاداشدهی از وظایف مدیریت منابع انسانی است. نظام تشویقی مناسب، فعالیتهای مرتبط با هدف را معرفی و انجام دادن آنها را تشویق و ترویج مینماید. پاداش دادن روشی است برای اینکه به کارکنان گفته شود چه چیزی برای سازمان مهم است. البته برای این منظور مدیریت باید اطمینان یابد که اولویتهای سازمان در ذهن و اندیشه کارکنان به درستی مشخص شده است. کارکنان باید در طراحی و اجرای برنامه قدردانی و اعطای پاداش مشارکت داده شوند. زیرا برنامههایی که با مشارکت کارکنان آماده میشود، احتمال موفقیت بیشتری خواهد داشت (جعفری، ۱۳۷۹).
نظام پاداش باید چندجانبه باشد. از آنجا که افراد متفاوت هستند، مدیران باید انواعی از پاداشها را که بر جنبههای مختلف مثل پرداخت حقوق، اضافه کاری، شناخت و ارتقا تمرکز دارند، تهیه کنند. علاوه بر این، مدیران باید روشهای مختلفی را برای دادن این پاداشها مشخص سازند. یک نظام تشویقی خوب باید بر مبنای اهداف نظام و ارزیابیهای چند بعدی عملکرد استوار باشد. در یک نظام تشویق مناسب، کارکنان باید در انتخاب نوع پاداش دخالت داده شوند. همچنین پاداشها باید متناسب با عملکرد و توسعه مهارتها باشد (مرتضوی و غنی زاده، ۱۳۷۸).
پاداشهایی که با تحسین و قدردانی مدیران عالی همراه هستند، به افراد شخصیت میدهند و آنان را بر میانگیزند تا از ظرفیتهای خود برای ارائه عملکرد بهتر استفاده کنند. با توجه به اینکه امروزه تمایل به توانمندسازی کارکنان در حال گسترش است و پاداش نیز نقش مهمیرا در شکل دهی به رفتار کارکنان دارد، لازم است نظامهای پرداخت مورد تجدید نظر واقع شوند. زیرا رفتار افراد به میزان زیادی تحت تاثیر شیوهای است که رفتار آنان ارزیابی میگردد و یا پاداش داده میشود (ابطحی، ۱۳۱:۱۳۸۶).
کانگر و کاننگو نیز معتقدند که فقدان پاداشهای مبتنی بر ابتکار و نوآوری، پاداشهای با ارزش انگیزشی کم و نظامهای پاداش مطلق را که هیچ وقت تغییر نمیکنند، از عوامل مهم بالقوه ضعیف ساز نظام پاداشدهی اند (کانگر و کاننگو، ۱۹۹۸).
۲-۱-۹٫راهبردهای مدیریتی
در این بخش به مهمترین عوامل راهبردهای مدیریتی موثر بر توانمندسازی روانشناختی میپردازیم:
۲-۱-۹-۱٫ فراهم نمودن اطلاعات
یکی از روشهای مهم توانمندسازی کارکنان، قراردادن اطلاعات بیشتر سازمانی در اختیار آنان میباشد (بلانچارد و همکاران، ۱۹۹۹).
وقتی مدیران اطلاعات بیشتری در اختیار کارکنان بگذارند، آنان احساس توانمندی میکنند و با احتمال بیشتری به طور موفقیتآمیز و اثر بخش با مدیر هماهنگ میشوند. در واقع افراد با اطلاعات بیشتر تمایل دارند که خودمختاری، کنترل شخصی و اعتماد بیشتر را تجربه کنند. بنابراین مدیری که میخواهد حس توانمندی کارکنان خود را افزایش دهد، باید همه اطلاعات لازم و اثر بخش را به کارکنان خود برای انجام کارشان بدهد (وتن و کمرون، ۱۹۹۸).
کانتر[۴](۱۹۸۳) پیشنهاد میکند که سازمانها برای توانمندسازی کارکنان باید اطلاعات زیادتری را برای تصمیمگیری در دسترس افراد بیشتری در تمام سطوح سازمانی قرار دهند (اسپریتزر، ۱۹۹۶). وی همچنین اطلاعات را یکی از مهمترین ابزار قدرت مدیریتی میداند. باون و لاولر (۱۹۹۲) مطرح میکنند که اطلاعات میتوانند شامل دادههایی در مورد گردش کار، بهرهوری، محیطهای برون سازمانی و استراتژیهای سازمان باشد. همچنین آنان برای توانمندسازی دو نوع اطلاعات را مهم میدانند. الف)اطلاعات در مورد ماموریت سازمانی؛ تا زمانی که کارکنان در مورد اهداف و ماموریتهای سازمان مطلع نباشند، احساس شایستگی و ابداع نخواهند داشت. دسترسی به اطلاعات، توانمندی فردی را برای تاثیرگذاری جهت تصمیمات افزایش میدهد. ب) اطلاعات درباره عملکرد سازمانی؛ کارکنان برای تصمیمگیری و تاثیرگذاری بر تصمیمات اتخاذ شده باید بدانند که کارشان را چگونه بخوبی انجام دهند تا عملکرد آینده خود را حفظ یا افزایش دهند (باون و لاولر، ۱۹۹۵).
دسترسی کارکنان به اطلاعات سازمان به آنان اجازه میدهد “تصویر بزرگ” را ببینند و نقش خود را در عملیات سازمانی بهتر درک کنند. در نظریه شناخت اجتماعی باندورا (۱۹۹۷) آمده است که دسترسی به اطلاعات، خودکارآمدی کارکنان را تسهیل میبخشد. بلاک (۱۹۸۷) میگوید “برای ایجاد یک سازمان توانا، مدیران باید مطمئن شوند که اطلاعات به صورت آبشاری در سراسر سازمان توزیع میشود” (اسپریتزر، ۱۹۹۶).
۲-۱-۹-۲٫تفویض اختیار
در خصوص نحوه انجام دادن کار باید به کارکنان آزادی عمل داده شود و در مقابل، نتیجه کار آنان مورد ارزیابی قرار گیرد. عوامل مثبت عملکرد افراد، از جمله قوه ابتکار، خلاقیت، حس همکاری، میزان بازدهی و بهرهوری، کیفیت دقت در کار، قدرت بیان و نفوذ کلام، مهارت و قدرت استفاده از اطلاعات، قابلیت انعطاف و انطباق با شرایط محیطی، توانایی برنامه ریزی و اجرای کارها، ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی و وجدان کاری باید در این ارزیابیها مورد استفاده و تقویت قرار گیرد (برهم، ۱۹۶۶).
تفویض اختیار، مهمترین سازوکار توانمندسازی است. تفویض اختیار مدیر به کارکنان مانند آوندی است که در یک درخت جریان دارد و اگر جریان آوند قطع شود درخت نابود خواهد شد. تفویض اختیار، واگذاری وظایف و مسئولیتها به افراد و تیمها است که اگر به درستی اجرا نشود، موجب بروز مشکلاتی برای مدیران خواهد شد (ویلسون، ۱۹۹۶).
توانمندسازی در متون علمی روانشناسی سازمانی و صنعتی، به مفاهیم تفویض اختیار و استقلال عمل متکی است. تفویض اختیار فرایندی است که مدیر قدرت تصمیمگیری را به زیردستان انتقال میدهد (باج و گراس، ۲۰۰۱).
وتن و کمرون (۱۹۹۸) اظهار میکنند که بکاربردن ماهرانه تفویض اختیار میتواند منافع عمده ای را برای سازمانها، مدیران و افرادی که وظایف به آنها واگذار شده است، دارا باشد. جدول شماره ۲-۴ این مزایا را خلاصه میکند:
جدول ۲-۴٫ مزایای تفویض اختیار(منبع: رمزدن، ۱۹۹۷، ص۲۱۸)
مزیت توضیح زمان زمان دلخواه مدیر را افزایش میدهد. رشد حرفهای دانش و قابلیتهای کسانی که اختیار به آنان تفویض شده است را بهبود میبخشد. اعتماد اطمینان و اعتماد به نمایندگان را نشان میدهد. تعهد تعهد نمایندگان را افزایش میدهد. اطلاعات تصمیمگیری را با اطلاعات بهتر بهبود میبخشد. کارایی کارایی و بهنگام بودن تصمیمات را افزایش میدهد. هماهنگی انسجام کاری را با هماهنگی مدیر تقویت میکند. همانطور که در جدول ۲-۴ مشاهده میشود زمان، رشد حرفه ای، اعتماد، تعهد، اطلاعات، کارایی و هماهنگی مهمترین مزایای تفویض اختیار می باشند که توضیحات آنها نیز در مقابل مشاهده میشود.
۲-۱-۹-۳٫استقلال و آزادی عمل کارکنان
استقلال و آزادی عمل در حیطه کاری یکی از عواملی است که با توانمندسازی کارکنان ارتباط دارد (دنتون و همکاران، ۲۰۰۱).
استقلال به نیاز فرد برای مشارکت در تصمیمگیریهایی که روی وظایف او اثر میگذارد و برای اعمال نفوذ در کنترل موقعیتهای شغلی و آزادی عمل، اظهارنظر و داشتن حق رای در کار اشاره دارد. همچنین استقلال به درجه اعمال کنترل بر روشهای انجام کار، طرح ریزی انجام شغل و معیارهای مورد استفاده در ارزشیابی عملکرد در انجام وظایف شغلیاشاره دارد (دنتون[۵] و همکاران، ۲۰۰۱).
رمزدن (۱۹۹۷) استقلال کاری را در توانمندسازی بسیار مهم میداند و معتقد است که پیوستگی به ارزش استقلال و خودمختاری میتواند به سطح عالی سرافرازی فکری و عقلی بیانجامد (رمزدن، ۱۹۹۷).
۲-۱-۹-۴٫مدیریت مشارکتی
مدیریت مشارکتی نیازمند واگذاری مسئولیت و ایجاد فضایی از تحرک برای کارکنان است. این مهم است که مدیریت به تشخیص تواناییهای بالقوه کارکنان بپردازد و به شناسایی و انجام اقدامات صحیح در جهت حل مشکل کیفی نائل گردد (استیونز، ۱۹۹۳).
سازمانهایی که از طرق مختلف مشارکت کارکنان را در تصمیمگیری فراهم میکنند احتمالا کارکنان آنان بیشتر احساس توانمندی میکنند (زیمرمن، ۱۹۹۵).در جوهای مشارکتی خلاقیت، قدردانی و آزادی عمل کارکنان زیاد است و در جوهای غیرمشارکتی کنترل، دستور و امور قابل پیشبینی مهم هستند (اسپریتزر، ۱۹۹۶).
علاوه بر این، جوهای مشارکتی تاکید بر کمک فردی و ابتکار نسبت به زنجیره فرماندهی و کنترل دارند. چنین جوی به سرمایه انسانی برای موفقیت سازمان و خلاقیت کارکنان و ابتکار برای پاسخگویی سازمانی در قبال محیط خارجی رقابتی تاکید دارد (باون و لاولر، ۱۹۹۵).
از مدیریت مشارکتی در کتابخانهها نیز، میتوان چنین گفت که مدیریت مشارکتی سادهترین نظام مدیریت در کتابخانهها و مراکز اطلاعاتی است که با اجرای آن کارکنان ضمن تقویت قوه ی خلاقیت به تدریج آمادگی مشارکت در تصمیمگیریهای گروهی کسب و انگیزههای لازم در جهت تحولات مثبت سازمانی پیدا میکنند. از پژوهشهای متعددی که در مورد مدیریت مشارکتی در کتابخانهها انجام گرفته است، میتوان گفت که شمار روز افزون این پژوهشها نشانگر توجه کتابداران به این شیوهی نوین مدیریت است و نمایانگر توجه کتابخانهها به شیوههای مختلف مشارکت کارکنان و بهرههای عملی حاصل از این مشارکتها است (انصاری، ۱۳۸۷).
۲-۱-۹-۵٫تشکیل گروههای کاری
تشکیل گروهها، تیمهای کاری خودگردان، حلقههای کیفیت یا انجام کار گروهی که بالاترین درجه نمود مدیریت مشارکتی محسوب میشود بعنوان رکن اساسی توانمندسازی محسوب میشود (اسکات و ژافه، ۱۹۹۱).
در خصوص اهمیت گروه بلانچارد و همکارانش (۱۹۹۹) معتقدند که حاصل کار گروههای توانمند به مراتب بیش از حاصل کار افراد توانمند است و گروهها منشاء عرضه افکار و تجارب متنوع هستند. آنان همچنین معتقدند که در سازمانها نیز گروه میتواند راهحل پیچیده معضلات را از قوه به فعل درآورد. گروههای کارآمد و توانمند دارای ویژگیهای مهمی هستند از جمله اینکه عزم و قصد مشترک دارند و از توانمندی خود برای بهرهگیری از استعداد کلیه اعضای گروه استفاده میکند، خود را مسئول میداند که عملکردی در حد اعلی داشته باشد و از مناسبات و ارتباطات به طور ثمربخش استفاده میکند. همچنین روحیهای نیرومند دارد زیرا هم فشارهای مدیریت را حس میکند و هم غرور مالکیت دارد (بلانچارد و همکاران، ۱۹۹۹).
همچنین اسکات و ژافه (۱۹۹۱) اظهار میدارند که واحد اساسی بنای یک سازمان توانمند فردی قهرمان نیست، بلکه گروهی از انسانهای هماهنگ است. انسانها گروهی از افراد نیستند که زیردست فردی معین کار کنند، بلکه یک واحد هماهنگ هستند که مانند یک تیم ورزشی، هرکس سهم خودش را در کار میداند و آزاد است تا بدرخشد و دستاورد داشته باشد (اسکات و ژافه، ۱۹۹۱).
[۱] Anomi
[۲] Homans
[۳] Walton
[۴] Kanter
[۵] Denton
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1399-06-07] [ 11:59:00 ب.ظ ]
|