پایان نامه در مورد پیوند با مدرسه: تعریفها و مفهومپردازیها |
پیوند با مدرسه به پیوندی اطلاق میشود که دانشآموز با مدرسه، کارکنان مدرسه و آرمانهای تحصیلی حمایتشده از سوی مدرسه دارد. هیرشی۷(۱۹۶۹، نقل از مادوکس و پرینز، ۲۰۰۳) یکی از اولین مفهوم ـ پردازیهای جامع در مورد پیوند با مدرسه را ارائه کرده است. وی در کتابی با عنوان”علل بزهکاری۸“در مورد انواع پیوندهای اجتماعی که افراد با جامعه از جمله خانواده، گروه همسال و مدرسه برقرار میکنند، بحث میکند. هیرشی چهار عنصر پیوند اجتماعی را مطرح میسازد: تعهد، دلبستگی۹، مشارکت۱۰ و باورها این چهارچوب برای آنکه با انگارههای[۱]۱۱ نظری تطبیق پیدا کند و اعتبار سازه۱۲ آن افزایش یابد، بهوسیله دیگران تجدید نظر شده است. تغییری که از سوی پژوهشها مورد حمایت قرار گرفته است، تقسیم کردن دلبستگی به دو بعد منحصر به فرد است: یکی به تجارب کلی مدرسه، و دیگری به تجربه با اشخاص در مدرسه اطلاق میگردد. در الگوی دیگری به نام الگوی تحول اجتماعی۱، پیوند با مدرسه نقش عمدهای را بازی میکند اما در این الگو، مشارکت دیگر به عنوان بخشی از پیوند اجتماعی ـ آن گونه که در نظریه مهار مطرح بود ـ در نظر گرفته نمیشود بلکه ساز و کاری برای استقرار پیوندهای اجتماعی بهحساب میآید. بر این اساس، پیوند با مدرسه فقط شامل دلبستگی، تعهد و باور است (مادوکس و پرینز، ۲۰۰۳).
مادوکس و پرینز (۲۰۰۳) بر این باورند که پیوند با مدرسه دارای چهار بعد است:
۱ـ دلبستگی به مدرسه، که به احساسات نوجوان در مورد مدرسه و میزان اهمیتی که نوجوان به آن میدهد، اطلاق میگردد. در این بعد، احساس تعلق، احساس افتخار، و احساس امنیت و راحتی در مدرسه قرار دارد.
۲ـ دلبستگی به کارکنان، که به روابط بینشخصیای که نوجوان برقرار میکند، اطلاق میگردد. این دلبستگی در تحسین نوجوان و احترام او برای مربیان، کارکنان و مدیریت اجرایی منعکس میگردد. این بعد روابط مثبتی را دربر میگیرد که دانشآموزان در مدرسه دارند. دلبستگی به معلمان و دیگر کارکنان مدرسه در این بعد قرار میگیرد.
۳ـ تعهد نسبت به مدرسه، که شامل سرمایهگذاری شخصی در فعالیتهای مدرسه است. این بعد ترکیبی از باورها و رفتارهاست: باورهایی در مورد پیشرفت آینده و گرفتن نمرههای خوب، و رفتارهایی چون تکمیل مشق و درس خواندن.
۴ـ مشارکت در مدرسه، که به مشارکت رفتاری در فعالیتهای مدرسه اطلاق میگردد.
۴ـ۳ـ۳ـ۲ پیوند با مدرسه: نظریهها
دست کم سه نظریه در زمینه تحول کودک و نوجوان، نقش اصلی را در پیوند بازی میکنند: نظریه دلبستگی، نظریه مهار۲، و الگوی تحوّل اجتماعی. نظریه دلبستگی (بولبی،۱۹۷۳) فرایندی را توصیف میکند که از خلال آن تعاملهای بین والدین و کودک، الگوهای فعال درونی را برقرار میسازد که مشخص میکنند کودک چگونه پیوندهای اجتماعی با دیگران را شکل میدهد. تعاملات بین کودک و مراقبان، مبنای پیوند را بنا میکند. دلبستگی به والدین در کودکی و نوجوانی تأثیر مثبتی دارد و اثر آن تا بزرگسالی دوام مییابد. دیگر محققان نظریه دلبستگی، حوزه نظری پیوند را گسترش دادهاند تا دلبستگی به بزرگسالانی به غیر از والدین را دربرگیرد (کاتالانو و دیگران، ۲۰۰۴).
هیرشی (۱۹۶۹، نقل از مادوکس و پرینز، ۲۰۰۳) بر خلاف نظریههای مطرح در آن زمان که بر این تمرکز داشتند که افراد موجوداتی اخلاقی هستند که به طرف اعمال انحرافی کشانده میشوند، در نظریه مهار اجتماعی اظهار میکند که افراد ذاتاً غیر اخلاقی هستند و با نوعی مهار، از اعمال انحرافی بازداشته میشوند. وی این روش مهار را در قالب پیوند با جامعه متعارف مفهومپردازی کرده است. او بر این باور است که تنها دلیل اینکه اشخاص برخلاف ماهیت ذاتی غیر اخلاقیشان عمل میکنند و به تبعیت از قوانین جامعه می ـ پردازند، پیوندهایی است که با یک شخص یا با یک نهاد دارند. وقتی اشخاص با اشخاص یا نهادهایی که همنوایی را تأیید نمیکنند پیوند ضعیفی داشته باشند، طبق تمایلات غیر اخلاقی ذاتیشان عمل میکنند. در نظریه مهار (بیش از نظریههای دیگر) پیوند با مدرسه نقش اصلی را بازی میکند؛ این نظریه اولین مفهومپردازی جامع از پیوند با مدرسه را عرضه داشت. نظریه مهار، فقدان پیوند با مدرسه را به عنوان علت اصلی رفتار انحرافی شناسایی کرد. این نظریه طی سالها بسط یافته و بهطور موفقیتآمیزی با دیگر نظریهها یکپارچه شده است. در یک تجدید نظر، مهار خود به عنوان نیروی بازدارنده در این نظریه گنجانده شده است. در این نظریه که به نظریه خودمهاری[۲] معروف است (گاتفردسون[۳] و هیرشی، ۱۹۹۰، نقل از مادوکس و پرینز، ۲۰۰۳)، پیوند ضعیف با مدرسه عامل علّی بزهکاری تلقی نمیشود بلکه پیامد مهار کم خود است. این نظریه بیان میدارد که خودمهاری ضعیف، که مشخصه آن تکانشگری، پاسخده نبودن به دیگران، جستجوی خطر و مهارتهای ضعیف تصمیمگیری است، موجب آن میشود که فرد به رفتار مشکلآفرین مبادرت ورزد. بر اساس این نظریه، دانشآموز واجد مهار ضعیفِ خود، نه تنها رفتار انحرافی نشان میدهد بلکه در پیوند با مدرسه هم مشکل دارد.
در الگوی تحول اجتماعی (کاتالانو و هاوکین، ۱۹۹۶، نقل از کاتالانو و دیگران، ۲۰۰۴) برخلاف نطریه مهار، مفهوم محدودتری از پیوند بهکار گرفته میشود که شامل دلبستگی و تعهد به واحدِ اجتماعیکننده است. در این الگو، مشارکت، بخشی از فرایند جامعهپذیری تلقی میشود که به پیوند منجر میگردد؛ در حالی که باور به واحد اجتماعی پیامد پیوند و واسطهگر اثر پیوند بر پیامدهای رفتاری تلقی میشود. در تدوین این الگو از نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه همخوانی افتراقی[۴] بهره گرفته شده است. این الگو فرض را بر این قرار میدهد که کودکان باید الگوهای رفتار، چه رفتار جامعهپسندانه چه رفتار ضد اجتماعی، را از محیط اجتماعیشان بیاموزند. آنان از خلال چهار فرایند، اجتماعی میشوند: ۱) فرصتهای ادراکشده برای مشارکت در فعالیتها و تعاملات با دیگران؛ ۲) مشارکت واقعی؛ ۳) مهارت برای مشارکت و تعامل؛ و ۴) پاداشهای ادراکشده از مشارکت و تعامل. وقتی فرایندهای اجتماعیکننده با ثبات باشند، پیوند اجتماعی دلبستگی و تعهد بین فرد و اشخاص و فعالیتهای واحد اجتماعیکننده پرورش مییابد. وقتی پیوند اجتماعی با قدرت استقرار یافت، فرد از رفتارهای ناهماهنگ با باورها و رفتارهای واحد اجتماعیکننده بازداشته میشود. فرض میشود که رفتار فرد، بسته به رفتارها، هنجارها و ارزشهای غالب آن افراد یا نهادهایی که فرد به آنها پیوند دارد، جامعهپسندانه یا ضد اجتماعی خواهد بود. واحدهای اجتماعیکننده مهم، خانواده، مدرسه، همسالان و اجتماع محلی[۵] هستند. پیوند با مدرسه در بازداری رفتار ضد اجتماعی و ارتقای تحوّل مثبت در دوره کودکی و نوجوانی نقش اصلی را بازی میکند.
بر اساس الگوی تحوّل اجتماعی، هر دوره تحوّلی فرصتهای متفاوتی را برای مشارکت اجتماعی فراهم میآورد. کودکان پیش دبستانی فرصتهای کمی برای مشارکت در واحدهای اجتماعی مدرسه و واحدهای اجتماعی همسال دارند. در این دوره، واحد خانواده مهمترین نیروی اجتماعیکردن است. با ورود کودک به مدرسه ابتدایی، خانواده و مدرسه هر دو از نیروهای اجتماعیکردن محسوب میشوند. طی دوره مدرسه راهنمایی است که واحد اجتماعی همسال بسیار افزایش مییابد. طیّ این مرحله، چندین نیرو، یعنی، خانواده، مدرسه و همسال، بر نوجوان تأثیراتی اعمال میکنند. طیّ دوره دبیرستان، همسالان و اجتماع محلی به منزله نیروهای اجتماعیکردن قویترین تأثیرات را به نوجوان وارد میکنند (مادوکس و پرینز، ۲۰۰۳).
نظریههای دیگری در باب اهمیت پیوند با مدرسه ظهور یافتهاند. کامفر[۶]و ترنر[۷](۱۹۹۰ـ ۱۹۹۱، نقل از مادوکس و پرینز، ۲۰۰۳) الگوی بومشناسی اجتماعی را برای تبیین مصرف مواد در نوجوان تدوین کردند. این الگو، الگوی تحول اجتماعی را با گنجاندن عوامل محیطی از جمله جوّ خانواده و جوّ مدرسه و عواملی فردی چون حرمت خود و خودکارآمدی، گسترش داد. فریزر (۱۹۹۶، نقل از مادوکس و پرینز، ۲۰۰۳) دیدگاه بومشناسی تحولی را، که شبیه به الگوی تحول اجتماعی است اما بر ماهیت متقابل مهارتهای تعامل اجتماعی و فرصتهای مشارکت تأکید دارد، تدوین کرد. فریزر استدلال میکند که همانطور که الگوی تحول اجتماعی بر این فرض استوار است که مهارتهای اجتماعی نه تنها تحت تأثیر عوامل برونزاد بیرونی هستند بلکه تحت تأثیر فرصتهای مشارکت جامعهپسندانه نیز قرار دارند. برای مثال، دانشآموز پرخاشگری که ممکن است اجازه نداشته باشد با همسالان خاصی بازی کند، امکان دارد از حضور در مدرسه و داشتن فعالیتهایی با خویشان و بستگان محروم گردد (برای مثال اجازه نداشته باشد که شب در خانه یکی از بستگان بماند). بدین ترتیب این نوجوان، فرصتهای رشد مهارتهای اجتماعی را از خلال تعاملات با همسالان، معلمان و بستگان جامعهپسند از دست میدهد. بر اساس این دیدگاه، نیروهای مثبت و اجتماعیکننده در دسترس نوجوانان، به خاطر رفتار ضد اجتماعی آنها، دیگر موجود نخواهند بود.
همانطور که پیشتر بیان شد، عواملی که در بومشناسی اجتماعی نوجوان وجود دارند، یعنی، خانواده، گروه همسال و مدرسه، هم به نوجوان کمک میکنند که به سمت پیامدهای مثبت، همچون خودرهنمون ـ دهی و جهتگیری آینده و هم به سمت پیامدهای منفی، همچون رفتارهای مشکلآفرین برود. در ادامه در ابتدا به پژوهشهایی اشاره میکنیم که به تأثیر مدرسه بر هویت پرداختهاند و سپس پژوهشهای مرتبط با تأثیر مدرسه بر رفتارهای مشکلآفرین را از نظر خواهیم گذراند.
۱٫ social development model | ||
۲٫ control theory |
- self-control
- Gottfredson, M.
۳٫differential association theory
- community
- Kumpfer, K. L.
- Turner, C. W.
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1399-06-07] [ 04:54:00 ب.ظ ]
|