نگاهی به عرصه های پژوهشی نشان می دهد که بی حوصلگی توسط محققان معاصر مورد بیتوجهی قرار گرفته است؛ چرا که بررسیهای اندکی در رابطه با آن انجام شده است (لوهرمان[12]، 2008). همچنین، بیحوصلگی معمولاً از حوزه هیجانات حذف شده است (لوییس[13] و هاویلند[14]– جونز[15]، 2000). بدین معنی که بر اساس مطالعات فراتحلیلی مشاهده می شود که دربارهی استرس امتحان، در حدود 1000 مطالعه به انجام رسیده است، ولی با این حال فقط مطالعات معدودی در مورد بیحوصلگی در مدرسه و دانشگاه یا بیحوصلگی اوقات فراغت انجام شده است (پیکرون، گوتز، تیتز، و پری، 2002).
به هر حال با آنکه بیحوصلگی تجربه مشترک و فراگیر انسانهاست، اما پیشینه نظری و تجربی کمی دارد (وودانویچ، 2003). علیرغم این محدودیت، پژوهش بر روی سازه بیحوصلگی از تنوع زیادی برخوردار است، به طوریکه برخی آن را یک خصیصه ذاتی و برخی نیز آن را ناشی از شرایط محیطی میدانند (میکلاس و وودانویچ، 1993؛ تادمن[16]، 2008). بهعلاوه ممکن است یک مؤلفهی کلیدی در تعدادی از اختلالهای عصب شناختی و روان شناختی، از افسردگی تا آسیبهای مغزی، محسوب شود (سیسرون[17] وهمکاران، 2006). بر این اساس یکی از پیامدهای آشکار این تنوع عدم وجود یک تعریف مورد قبول از بیحوصلگی است (گلدبرگ[18]، 2008)، چرا که بیشتر اوقات به عنوان یک حس مشابه و مشترک قابل درک نیست.
بیحوصلگی احساس معمولی (رایج) است که تقریباً هرکس به طور ذهنی آن را می شناسد، اما به رغم شیوع بالا و استفاده از آن در زبان عامیانه، به سختی تعریف میشود. محققان روی مؤلفههای اصلی یا کافی که حالات و احساس بیحوصلگی را تعیین می کنند توافق ندارند. با این حال میکلاس و وودانویچ (1993) تعریف کاربردی زیرا را ارائه کردهاند: بیحوصلگی حالتی از انگیختگی نسبتاً پایین و عدم رضایت است که به محیطی که از لحاظ میزان تحریک نامناسب است، نسبت داده می شود. حالت انگیختگی نسبتاً پایین مربوط به نظریههای انگیختگی و سایق است که بیان می کنند افراد برای ماندن در یک سطح بهینه از انگیختگی تلاش میکنند (زاکرمن، 1979؛ به نقل از یوریچ، 2004). در مواردی که انگیختگی پایین وابسته به بیحوصلگی است افراد به دنبال یک محیط تحریک کنندهتر جهت بالا بردن سطح انگیختگی خود اقدام میکنند (جستجویتازگی ، تغییر، موقعیت های مهیج تر، چالشبرانگیز یا پیچیده).
حالت بیحوصلگی به شیوههای متفاوتی توسط پژوهشگران توصیف شدهاست. برای مثال فنیچل[19] (1951؛ به نقل از گلدبرگ، 2008)، بیحوصلگی را به عنوان تجربهای توصیف میکند که نتیجهی سرکوب یک سایق یا تمایل و کارهایی که فرد میخواهد انجام دهد، و یا از دست دادن احساس هدفمندی در افراد است. مشابه به این هایدگر [20](1995) آن را به عنوان ماندن درحالت برزخ می داند که در آن فرد هم میخواهد در دنیا به عنوان یک کل باشد، و درعین حال میخواهد خودش را با جداشدن از آن بشناسد. این نظریهها تأیید میکنند که بیحوصلگی با یک هدفمندی[21] مشخص میشود که به موجب آن فرد میخواهد در دنیایی درگیر باشد؛ اما اقداماتی که انجام میدهد موفقیت کمی به همراه دارد. از طرف دیگر به عنوان یک حالت بیتفاوتی یا آنچه که بیحوصلگی عمیق نامیده میشود مفهوم سازی شده است (به نقل از مانسیکا[22]، 2009).
1-2 بیان مسأله
بیحوصلگی، موضوعی است که در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته است. هرچند به طورعامیانه (غیررسمی) هرکس میتواند بیحوصلگی را تعریف کند، اما به طور کلی بیحوصلگی به عنوان یک حالت تنفر یا ناسازگاری با هر نوع تجربه تکراری مثل کار روزانه یا برخورد با افراد کسل کننده و ملالآور و بی قراری زیاد در شرایطی که رهایی از ثبات (یکنواختی)[23] امکان پذیر نیست، تعریف می شود (زاکرمن،[24] 1979؛ به نقل از وات[25] و وودانویچ، 1999). بیحوصلگی که در طیفی از متوسط تا شدید قرار می گیرد، به عنوان یک احساس ملالت،[26] بی معنایی،[27] پوچی،[28] کسل سازی[29] و فقدان تمایل به ارتباط با محیط فعلی توصیف میشود. رفتارهایی که اغلب با حالت بیحوصلگی همراه است شامل: خمیازه کشیدن، نشانه های بیتوجهی، و بیقراری است (ساندبرگ[30]، لاکتین[31]، فارمر[32] و ساد[33]؛ 1988). شواهد تجربی پیشنهاد می کنند که بیحوصلگی امر شایعی است. بر اساس منابع سالهای 1960 تا 1980 در همه جا 018/0 تا 050/0 افراد بیحوصله هستند. آمادگی برای بیحوصلگی[34] یک خصیصه یا زمینه برای بیحوصله شدن ، گرایش به تجربه بی حوصلگی در خیلی از موقعیت ها و نداشتن رغبت کافی در زندگی است. رفتارهای وابسته به بیحوصلگی خصیصهای شامل : غیبت کردن، مشکلات ایمنی با کار، کنارهگیری و تمرد و سرکشی در محل کار است (ساندبرگ و همکاران، 1988).
در مورد ماهیت و عناصر بیحوصلگی نظریههای متفاوتی وجود دارد. بیحوصلگی اغلب به عنوان تنفر از تکراری بودن و روزمرهگی توصیف میشود و معمولاًزمانی بروز میکند که محیط فاقد تحریک مناسب باشد (وات و وودانویچ، 1999). یکی از جنبههایی که در ادبیات بیحوصلگی به آن اشاره شده، آمادگی برای بیحوصلگی (بیحوصلگی خصیصهای) و تأکید بر تأثیر تفاوتهای فردی در احتمال بروز آن در موقعیت خاص است (نیل[35]، 2006). علیرغم آنکه بیحوصلگی در ابتدا به عنوان یک ساخت تک بعدی مفهومسازی شده بود، اما اکنون به عنوان یک مفهوم چند بعدی در نظرگرفته می شود (نیل، 2006). وودانویچ و کاس[36] (1990) مدعی شدهاند که در بیحوصلگی پنج عامل متمایز وجود دارد: 1- تحریک بیرونی که به بر انگیختگی و تنوع در محیط اطلاق میشود 2- تحریک درونی که توصیفی از بیعلاقگی و مشکل درحفظ توجه است. 3- پاسخ مؤثر بازتابی است از پاسخ های هیجانی نامناسب به بیحوصلگی 4- ادراک زمان که به تحمل وقت و اینکه زمان به کندی می گذرد اطلاق می شود. همچنین ممکن است مربوط به افرادی باشد که معتقدند اوقات پرنشده[37] (وقت خالی) زیادی دارند 5- عامل اجبار، احساس بیقراری و بیحوصلگی را در یک موقعیت محدود اندازه میگیرد.
اما گوردن[38] و همکاران (1997) یک راهحل[39]چهار عاملی را مطرح کردند که به طور قابل ملاحظهای از عوامل وودانویچ و کاس(1990) متفاوت بودند. این چهار عامل عبارت بودند از: نیازهای نامشخص[40] ناتوانی در خودتنظیمی[41]، فقدان خلاقیت[42]، و بی قراری در مهار[43].
وودانویچ (2003) در یک مقاله مروری بیان کردهاست که عموماً بین دو تا پنج عامل با استفاده از مقیاس آمادگی بیحوصلگی[44] استخراج میشود اما دو عامل که بطور نسبتاً ثابتی در هر تحلیل عاملی تکرار شده تحریک بیرونی و تحریک درونی است. این فرض توسط وودانویچ (2005) با استفاده از تحلیل عاملی تأییدی (دو عامل تحریک بیرونی وتحریک درونی) به گونه معتبری تأیید شد. بررسی نیل (2006) نیز بیحوصلگی را فقط به عنوان تحریک بیرونی و درونی ارزیابی کرده است.
آنچه مسلم است، نظریه ها و مدل های بیحوصلگی، ساختار آن را متشکل از عوامل و مؤلفههای مختلفی میدانند. این مؤلفهها گاهی به عوامل درونی و شخصیتی (فارمر و ساندبرگ، 1986؛ وودانویچ، 2003؛ ملتون و شالن برگ[45]، 2007) وگاهی نیز به شرایط اجتماعی و زمینههای فرهنگی (لارسن وریچاردز[46]، 1991؛ وگنر[47]، آلن[48]، فیشر[49]، چیکوب وید[50]، لمبارد[51] و کینگ[52]؛ 2008) مربوط میشوند.
به نظر میرسد فرهنگ به واسطهی تضاد بین انتظارات و فرصتهای واقعی برای تحریک، تضاد بین نقشهای فرهنگی و حد و مرزها با تلاشها و تمایلات خود مختار فردی برای رفتار مناسب بر احساس بیحوصلگی مؤثر باشد. بعضی از اثرات فردی-فرهنگی بیانگر آن است که احتمالا” در جوامع صنعتی، تحصیل کرده و ثروتمند بیحوصلگی بیشتر بروز میکند، بهطوری که در اروپا «بیماری سلطنتی[53]» نامیده میشود. اما این پدیده در همه گروههای ثروتمند، متوسط و فقیر بروز میکند. این امکان میرود در جوامع سنتی و جمعی[54] در مقایسه با جوامع فردگرا[55] سبک زندگی کمتر مفرح و جذاب باشد، بنابراین
[پنجشنبه 1399-06-06] [ 05:13:00 ب.ظ ]
|