بوردیو در تلاش بود در پیکرهبندی نظری خود، و صورتبندیِ عاملیت در برابر ساختار، از این دوگانه فراتر رود. وی در پی یک نظریه بود که ایندو را با هم تلفیق نماید. بررسی نظریه میدان بوردیو، از این منظر می تواند دربردارندهی تحلیلی از چگونگی عملِ کنشگر، در درونِ ساختار باشد.
«در واقع بوردیو هیچگاه نظریه را برای خود نظریه نمیساخت و تقریباً همه آثارش را میتوان به عنوان پاسخی به بستر علمی و واقعی دید. آنچه که به آن اشتغال داشت، رسالتی برای تبیین پدیدههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود که او را احاطه کرده بودند. بهطور خلاصه هدف او نشان دادن معنی کنشهای مردم به آنها بود. یعنی این کنشها را باید در بستر تجربیات اجتماعی و تاریخی در نظر بگیریم»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۶۱).
دههی ۱۹۶۰ را میتوان دوره انفجار جامعهشناسی در سطح جهان دانست، به همین دلیل شهرت بوردیو بسیار افزایش یافت. بسط تفکر جامعهشناسی به سنتز اندیشههای بنیانگذاران اصلی جامعهشناس، مارکس، وبر و دورکیم منجر شد. برای نمونه در کتاب سازه اجتماعی واقعیت[۱] (۱۹۷۱) برگر و لاکمن نوعی معرفتشناسی را مطرح کردند که در بحث «درونی کردن واقعیتهای بیرونی و برونی کردن واقعیتهای درونی»-اصطلاحی که خود بوردیو بهکار برد- مفاهیم مارکسیستی روبنا و زیربنا، عقلانیت وبری و نظریه واقعیت اجتماعی دورکیم همگی جمع آمده بود. البته بوردیو برای رسیدن به «درکی متفاوت» تمایل زیادی داشت، او میخواست فکر کند که «مارکس در برابر مارکس»، «وبر در برابر وبر» و «دورکیم در برابر دورکیم» قرار دارد (گرنفل، ۱۳۸۸: ۷۳).
بوردیو در یکی از آثار خود به تقابل ذهنیتگرایی[۲] و عینیتگرایی[۳] به عنوان بنیادیترین و مخربترین عامل دو دستهگی در علوم اجتماعی اشاره کرد. او با اشاره به این دو به عنوان دو شیوهی فهم و بیان معتقد است با حفظ ویژگیهای مثبت هر شیوه باید سطحی فراتر از هر دو را در نظر گرفت. بوردیو معتقد بود هر دو روش دارای اهمیت هستند، اما هر یک از آنها معرفتشناسی خاصی را برای فهم جهان اجتماعی ایجاد میکنند. روابط موجود در جهان را نمیتوان به پدیدهشناسی یا فیزیک اجتماعی تقلیل داد، بلکه برای دستیابی به یک نظریه عمل موثق باید هر دو روش بهکار گرفته شوند (گرنفل، ۱۳۸۸: ۹۷).
بنیادهای عینی و ذهنی نظریه عمل بوردیو را میتوان با فهم او از فرهنگ تشخیص داد. او مینویسد که دو سنت در پژوهش فرهنگی وجود دارند: سنت ساختاری و سنت کارکردی. سنت ساختارگرا فرهنگ را به مثابه ابزار ارتباط و دانش متکی بر اجماعی مشترک در جهان میبیند (مثلاً مردمشناسی لویاشتروس). از طرف دیگر سنت کارکردی حول دانش بشری به عنوان محصول شالودهای اجتماعی شکل میگیرد. جامعهشناسی دورکیم و مارکس بخشی از سنت دوم را تشکیل میدهند، زیرا هر دوی آنها به بخشی از ساختارهای جامعه مربوط هستند – مادی، اقتصادی، نهادمند- اما یکی اثباتی و دیگری انتقادی است. چنانکه پیش از این گفته شد، بوردیو از هر دو سنت انتقاد کرده است. سنت نخست برای بوردیو بیش از حد ایستا[۴] است: ساختارهای ساختاریافته[۵] به عنوان اشکالی همزمان[۶] فرض شده و تصور آنها اغلب از جوامع بدوی اخذ شده است. سنت دوم نیز ایدئولوژی را حالتی مادی میبخشد – به عنوان ساختار سازنده- این امر با تحمیل ایدئولوژی طبقه قالب در سنت انتقادی یا بقای کنترل اجتماعی در سنت اثباتگرا همراه است. بوردیو تلاش میکند با فهم آنچه از تحلیل ساختارها به عنوان نظام نمادین آشکارسازی اصول، منطق یا کنش آموخته شدهاست، بین این دو سنت مصالحهای برقرار سازد. بهطور خلاصه، نظریه ساختار دارای دو بعد ساخته شده (کار انجام شده[۷] و بدین ترتیب آماده عینیت یافتن) و درگیری سازنده (روش عمل[۸] و بنابراین مولد تفکر و کنش) است (گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۰).
«از دیدگاه بوردیو جامعهشناسی دارای خصلتی تکوینی است و عادتواره و میدان در آن نقشی کلیدی ایفا میکنند (بوردیو، ۱۹۸۵). درواقع عادتواره هم تولیدکننده و هم تولیدشده جهان اجتماعی است. این ویژگی بوردیو، یعنی گریز از جبرگرایی او را از ساختارگرایان متمایز میکند. بوردیو معتقد بود انسانها برای کنش دارای منطق خاصی هستند و همین منطق کنش انسانی است که انسانها را به جهان اجتماعی پیرامون خود مرتبط میسازد»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۷).
«عادتواره[۹] مفهومی رمزآلود[۱۰] است. این مفهوم در رویکردجامعهشناسانه بوردیو در نظریه میدان و فلسفه کنش نقش اساسی دارد و نشاندهنده قوه خلاقیت و ابتکار او در توسعه دانش جامعهشناسی است. در بین مفاهیم ابداعی بوردیو این مفهوم ظاهراً بیشترین ارجاع را داشته و در معرفی زمینهها و کنشهای گوناگون بهکاررفته و به صورتی بخشی از واژگان تخصصی رشتههایی چون جامعهشناسی، مردم شناسی، مطالعات فرهنگی، فلسفه و نقد ادبی درآمده است.با این همه مفهوم عادتواره مورد بیشترین سوءتعبیر، کاربرد نابجا و جدلهای فراوان واقع شده است. این مفهوم میتواند از یکسو رازگشا و از سوی دیگر ابهام آمیز، از یکسو قابل درک و از سوی دیگر پیچیده و نامعلوم باشد. بهطور خلاصه، عادتواره بهرغم مقبولیت آن واضح نیست. تصور میکنم خصوصیت ظاهراً متناقض عادتواره از نقش اساسی آن در جامعهشناسی بوردیو برمیخیزد. خاصه اینکه، عادتواره در نگرش بوردیو نقش مهمی دارد. نقش عادتواره فراتر رفتن از مجموعهای از دوگانگیهایی است که شیوههای تفکر درباره جهان اجتماعی ما را شکل میدهند. این امر بهخودی خود موضوع عادتواره را بحثی غنی و جامعالاطراف[۱۱] میسازد که مجموعهای گسترده از مسائل و مباحث بنیادی و مهم را در بر میگیرد. البته این مفهوم برای ایجاد زمینهای در جهت تحلیلی فعالیتهای جهان اجتماعی از طریق بررسیهای تجربی بهکار میرود. بنابراین نه تنها اساس تفکر بوردیو است، بلکه اساس گستره حیرتانگیز مطالعات بنیادی او بهشمار میرود. علاوه بر این، مفهوم فوق موضوع دیگری را برجسته میسازد: چگونه مفهوم عادتواره توسط دیگران در پژوهشهای تجربی مورد استفاده قرار میگیرد، یا از آن سوءتعبیر یا استفاده نابهجا بهعمل میآید. امروزه عادتواره حیاتی فراتر از آثار بوردیو دارد»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۳)
«مفهوم عادتواره از معمایی تجربی و جامعهشناسانه آغاز میشود. ما اغلب بهطور تجربی احساس میکنیم عاملان آزادی هستیم که تصمیمات روزمره خود را بر مبنای تصوراتی که از ویژگیهای رفتاری و عکسالعمل قابل پیشبینی دیگران داریم، اتخاذ میکنیم. کنشهای اجتماعی از منظر جامعهشناسی براساس قواعد اجتماعی شکل میگیرند – فرزندان طبقه کارگر به انجام مشاغل طبقه کارگر گرایش دارند، خوانندگان طبقه متوسط به لذت بردن از خواندن ادبیات عامهپسند گرایش دارند و مانند آن- اما قواعد روشنی برای انجام چنین کنشهایی وجود ندارد. اینها باعث شکلگیری پرسشهای بنیادی میشود که عادتواره در پی پاسخ دادن به آن است. همانطور که بوردیو میگوید: همه تفکر من از این نقطه آغاز شد: چگونه رفتار میتواند بدون اینکه حصول تبعیت از قوانین باشد حالتی قاعدهمند پیدا کند؟ به بیان دیگر، بوردیو میپرسد ساختار اجتماعی و عاملیت فردی میتوانند با یکدیگر تلفیق شوند با بهره گرفتن از اصطلاحات دورکیم، چگونه بیرونی اجتماعی و درونی شخصی به شکل دادن یکدیگر کمک میکنند»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۵).
«فهم اینکه عادتواره چگونه این پرسشها را پاسخ میدهد، نخست نیازمند سیری کوتاه در حیطه نظری است. بوردیو عادتواره را از حیث شکل به صورت سرمایه عاملان اجتماعی تعریف میکند (افراد، گروهها یا نهادها) که ساختار ساخته شده و سازنده را شامل میشود. این ساخته همراه با وضعیت گذشته و حال فرد، مانند خاستگاه خانوادگی و تجربه های تحصیلی ساختارمند است. از طرفی از آنجا که عادتواره فرد به شکل گرفتن کنشهای حال و آینده فرد کمک میکند، سازنده است. سازهای است که نه به طور اتفاقی و بدون طرح، بلکه بهگونهای نظاممند شکل گرفته است. این ساختار در برگیرنده نظامی از تمایلات است که اصول و باورها، ارزیابیها و قضاوتها و کنشها و رفتار فرد را شکل میدهد. اصطلاح تمایل برای بوردیو در تلفیق تصورات ساختاری و گرایشهای فردی بسیار مهم است: این امر ابتدا کنشی نظاممند را با معنایی نزدیک به واژهای چون ساختار در ذهن متبادر میسازد؛ همچون شیوه بودن یا چگونه بودن (خصوصاً حالتهای جسمی)، و به ویژه استعداد، آمادگی، گرایش، ترجیح و تمایل فرد را مشخص میسازد. این تمایلات یا گرایشها ماندگار هستند، یعنی با گذشت زمان باقی میمانند و برای حفظ توانایی فرد در برخورد با واقعیتهای گوناگون قابل تغییر میباشند. بنابراین عادتواره هم با وضعیت بودن ساخته شده و هم مولد کنشها، باورها، تمایلات و احساسات در تطابق با ساختار حاکم بر خود است»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۶).
«البته عادتواره به تنهایی عمل نمیکند. بوردیو معتقد است که ما آدمهای ماشینی از پیش برنامهریزی شدهای نیستیم که بتوانیم پیامدهای رفتاری خود را پیشبینی نماییم، بلکه کنشهای ما محصول چیزی هستند که او آن را رابطهای گنگ و دوپهلو یا رابطهای ناخودآگاه بین عادتواره و میدان مینامد»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۶).
وی با تاکید بر “دوگانگیهای فرارونده”، قایل به نقشی محوری برای عادتواره است: «عادتواره نه تنها پیوندی بین گذشته، حال و آینده ایجاد میکند، بلکه عامل پیوند بین فرد و اجتماع، عینیت و ذهنیت و ساختار و عاملیت است. در واقع، مفاهیم زیادی در پس این واژه نهفته است- عادتواره بنا دارد بر مجموعهای از دوگانگیها فایق آید که بررسی تکتک آنها ارزشمند خواهد بود»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۸)
«عادتواره اجتماع و فرد را پیوند میدهد، زیرا تجربیات گوناگون زندگی فرد ممکن است در نوع خود منحصر به فرد باشند، اما از نظر ساختار با تجربیات افراد دیگری از همان طبقه اجتماعی، جنسیت، قوم، حرفه، ملیت، منطقه و غیره، مشترک هستند. مثلاً اعضای یک طبقه اجتماعی طبق تعریف از نظر ساختار، موقعیتهای مشابهی در جامعه دارند و معمولاً رفتارهای مشابهی را از خود نشان میدهند. هر یک از ما از توانمندی و استعداد خاصی برخوردار هستیم، اما این توانمندیها آنقدر اجتماعی هستند که حتی وقتی فردی متفاوت از دیگران میشویم، این کار را با روشهای متعارف اجتماعی انجام میدهیم؛ یا چنانچه بوردیو میگوید سبک شخصی[۱۲] هرگز چیزی بیشتر از متمایز کردن خود از پیروی از شیوههای مرسوم یک دوره یا طبقه نیست، بهطوریکه نه تنها از حیث همنوایی بلکه از حیث تفاوت نیز نوعی تحول در برابر سبک مرسوم زندگی است»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۹).
«عادتواره با توضیح اینکه چگونه این واقعیتهای اجتماعی ملکه ذهن میشوند، مفعوم عینی و ذهنی یا بیرونی و دورنی را به ذهن ما وارد میسازد. عادتواره آنگونه که بوردیو میگوید ذهنیت اجتماعی شده[۱۳] و متجسد اجتماعی[۱۴] است. به بیان دیگر ساختار ملکه ذهن شده و عینیت ذهنی شده است و میتوان گفت معرف چگونگی ایفای نقش توسط فرد در جامعه است. تمایلات عادتواره مبنای کنشهای ماست و در عین حال ساختار اجتماعی ما را شکل میدهد. بدین ترتیب عادتواره ساختار اجتماعی عینی و تجربههای شخصی ذهنی را با هم تلفیق میکند: تعامل بین درونی کردن بیرونی و بیرونی کردن درونی»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۰۹).
«بوردیو مفهوم عادتواره را برای فراتر رفتن از دوگانگی ساختار- عاملیت ابداع نمود. این امر ما را به محدوده استعارهای از سیر در این زمینه میکشاند. او سعی میکند با ذکر شباهتهای موجود در یک سابقه یا بازی نشان دهد که چگونه ماهیت عمل[۱۵] ما تحت تأثیر استراتژی ذهنی ما است. میدان اجتماعی کنش مانند جامعه را میتوان همانند بازی رقابتی یا میدان نبردی دانست که در آن عاملان اجتماعی در تلاش برای ارتقاء جایگاه خود مدبرانه برنامهریزی میکنند. عاملان اجتماعی در میدان نسبت به شرایط، موقعیتها و توانمندیهای عاملان اجتماعی دیگر و حتی نسبت به پیامدهای قطعی کنشهای آنان آگاهی کاملی ندارند. بلکه بیشتر از نقطه نظری خاص و متکی به وضعیتی که در آن واقع شدهاند، درباره آن چیزهایی میدانند اما سرعت، قدرت و قواعد نانوشته بازی را با گذشت زمان و تجربه میآموزند»(گرنفل، ۱۳۸۸:۱۱۰)
«بنابراین عادتواره واسطهای بین مجموعهای از دوگانگیهایی است که در نگاه نخست متضاد یکدیگر تلقی میشوند و همین پیوند قادر است هنجارهای اجتماعی را به تجربه عاملان متصل سازد. برای انجام این کار عادتواره ما را تشویق میکند که نظاممند بیاندیشیم»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۱۲)
«نکتهی اصلی برای فهم این که چگونه عادتواره دارای توان تفسیر است به ارتباط عادتواره و میدان مربوط میشود. چنان که پیش از این ذکر شد، هم عادتواره و هم میدان ساختارهایی مرتبط به یکدیگرند و ارتباط بین این ساختارهای مرتبط است که کلید درک کنش را به دست میدهد. این دو ساختار همگون[۱۶] هستند- یعنی ادراکهایی عینی و ذهنی از روابط نهفته در منطق اجتماعی را بدست می دهند- و به طور متقابل یکدیگر را میسازند یعنی هر یک به شکل گیری دیگری کمک می کند. همچنین این نکته بسیار مهم است که هر دو مفهوم پویا هستند، بنابراین ارتباط بین عادتواره و میدان جاری، پویا و ناتمام است: این دو کاملا بر هم منطبق نمیشوند، زیرا هریک منطق درونی و خاص خود را دارد. این امر امکانی برای ارتباط بین ساختار میدان با عادتواره فراهم میسازد که هریک از اعضاء میدان می تواند میزانی متفاوت از هماهنگی یا ناهماهنگی را داشته باشد. برای مثال وضعیتی اجتماعی را تصور کنید که در آن شما احساس یا تصور ناهمنوایی و بیگانگی با محیط دلخواه خود را دارید، همانند «ماهی خارج از آب». ممکن است تصمیم بگیری به آنجا نروید و آنجا را چنین توصیف کنید: «آنجا جای امثال من نیست[۱۷]»، یا (اگر در آنجا هستید) عذرخواهی نموده و آنجا را ترک نمایید. در این صورت ساختار عادتوارهی شما با ساختار میدان اجتماعی هماهنگ نیست. به عکس، وضعیتی را تصور نمایید که در ان احساس راحتی و فراغت میکنید، همانند «ماهی در آب». در این مورد عادتوارهی شما با منطق میدان هماهنگ است و شما با باور عمومی[۱۸] یا «قواعد بازی»[۱۹] نانوشتهی پشتوانهی کنش در آن میدان هماهنگ هستید. این نوع ارتباط بین عادتواره و میدان که در اینجا مختصرا بیان شد، ویژگی اصلی توصیف بوردیو از مجموعهی وسیعی از میدانهای اجتماعی کنش و خصوصا نقش آنها در تغییر و بازتولید اجتماعی است»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۱۴).
«در فیزیک میدان نیرو[۲۰] معمولا با مجموعه ای از بردارها ترسیم میشود که نیروهای وارد شده از یک شی بر شیئی دیگر را نشان میدهد. بوردیو نیز به شیوهای مشابه دربارهی میدانهای اجتماعی فکر میکرد. او معتقد بود میدان را هم میتوان برآیند تاثیر نیروهای مخالف با یکدیگر تصور کرد این مفهوم متقاطع بودن[۲۱] است. فرض او این بود که سرمایهی اقتصادی و فرهنگی مانند دوقطب رودررو در میدانهای اجتماعی عمل می کنند. عملکرد میدان شبیه میدان مغناطیسی است و جایگاه روابطشان با دو قطب تعیین میشوند. میدان را میتوان به صورتی نمادین مانند مربعی شامل دو محور متقاطع توصیف نمود:یک محور سرمایهی اقتصادی (از مثبت به منفی) و محور دیگر سرمایهی فرهنگی (از مثبت به منفی) است. بوردیو استدلال می کند که میدانها بدین ترتیب میتوانند به صورتی ترسیم شوند که «در یک قطب،جایگاه غالب اقتصادی و جایگاه مغلوب فرهنگی، و در قطب دیگر جایگاه غالب فرهنگی و جایگاه مغلوب اقتصادی» قرار گیرد. محور اقتصادی عمودی است، زیرا سرمایهی اقتصادی توانمندی و قدرت بیشتری نسبت به سرمایهی فرهنگی دارد، اگر چه برخورداری همزمان از هر دوی آنها در میدان قدرت بسیار سودمند خواهند بود. با این حال در مرزهای فیزیکی لزوما مرزهای مشخصی وجود ندارند، بلکه بیشتر افت نیروها در حاشیه روی میدهد یعنی میدان نیرو تنها وقتی وجود دارد که آثارش وجود داشته باشد، اما در میدان اجتماعی برخلاف میدان فیزیکی مرزها و ارزش سرمایههای حاکم بر ان تا حد زیادی روشنند»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۳۱).
«افراد از طریق عادتوارههای خود به درک جهان اجتماعی نائل میشوند و آن را میفهمند و ارزشگذاری میکنند. ساختمان ذهنی حاصل اشغال یک جایگاه ویژه در جهان اجتماعی است و میتوان گفت اگر این جایگاه تغییر کند، ساختمان ذهنی نیز متحول خواهد شد. بنابراین افراد در درون جهان اجتماعی ساختار ذهنی متفاوتی دارند اما افرادی که از موقعیتها و جایگاههای مشابهی برخوردارند از نظر افکار و اندیشه نیز دارای مشابهتهایی با یکدیگر میباشند»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۷).
«هنگامی که موقعیت یک فرد تغییر میکند ساختمان ذهنی او نیز باید متحول شود اما اگر این تحول صورت نگیرد، فرد در جایگاه جدید خود دچار اضطراب و تنش میشود زیرا نمیتواند خود را با شرایط جدید منطبق سازد، مثلاً هنگامی که یک فرذ از یک محیط روستایی وارد یک محیط شهری میشود و شرایط و موقعیت جدیدی را بهدست میآوردعادتواره گذشته او باید با شرایط جدید انطباق یافته و متحول شود. از دیدیگاه بوردیو میدانها دارای قواعد خاصی هستند و عادتواره هر فرد به او کمک میکند تا خود را با قواعد هر میدان هماهنگ سازد اما اگر این اتفاق نیوفتد فرد مانند وصله ای ناجور در میدان جمع است. بوردیو را نمیتوان بر مبنای تأکیدش بر تنوع میدانها و عادتوارهها و قواعد خاص آنها پساساختارگرا یا پسامدرن دانست، او براساس یافتههای علمی خود دریافته بود اگر ما بخواهیم از سطوح خاص به سطوح عام حرکت کنیم تا عادتواره ها و سپس ذائقه و سبکهای زندگی افراد نیز نوعی قرابت با یکدیگر پیدا کنند (بنت، ۲۰۰۵: ۱۴۱). بوریو مناسب با خصلت تکوینی جامعه برای جامعهشناسی هم خصلتی پویا و بازاندیشانه قائل است. او برای تحقق این منظور سعی نمود با پرهیز از دوگانهانگاریهای ساختگرایی در برابر فردگرایی یا عینی در برابر ذهنی یا کمی در برابر کیفی یا بینش و روش تلفیقی به مطالعه پدیدههای اجتماعی بپردازد تا بتواند ابعاد و جنبههای متفاوت پدیده را توصیف نماید و در تبیین آن نیز عوامل عینی و ذهنی را مورد توجه قرار دهد. چنین دانشی میتواند از اعتبار و ارزش علمی قابل توجهی برخوردار باشد و به پرسشهای علمی پاسخ دهد و به حل مسائل اجتماعی نیز کمک کند»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۸).
«نابرابریهای وابسته به سرمایه فرهنگی، نابرابری در توان کسب سرمایه را نشان میدهد که خود بازتابدهنده نابرابریهای پیشین در مالکیت سرمایه فرهنگی هستند. دو جنبه متمایز بر روالی که شکلهای سرمایه نمادین طی آن روال قابل دستیابی هستند، تأثیر میگذارند. نخستین جنبه این است که این سرمایهها را نمیوان از شخص جدا نمود (تنیده شدن را پیشفرض میگیرند)، و دوم این که این سرمایهها تنها میتوانند با گذشت زمان حاصل شوند (گذشت زمان را پیشفرض میگیرند). بوردیو به ویژگی خاص سرمایه اقتصادی اشاره میکند، بهطوریکه میتوان در یک لحظه با چرخاندن چرخ قمار ثروتمند شد»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۷۹).
«برخلاف میدان نیرو که معمولاً شکلی ثابت دارد، بوردیو جهانی اجتماعی (میدان قدرت) متشکل از میدانهای چندگانه را در نظر میگیرد»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۳۳).
«بوردیو انجام سه مرحله را در پژوهشهای میدانی توصیه می کند:
- شناخت و تحلیل موقعیت میدان مورد نظر در برابر میدان قدرت.
- ترسیم ساختار روابط عینی بین موقعیتهای اشغال شده توسط عاملان اجتماعی یا نهادهایی که برای مشروع ساختن نوع خاصی از اقتدار که این میدان مکانی برای تجلی آن است، رقابت می کنند.
- تحلیل عادتوارهی عاملان اجتماعی، تمایلات سازمانیافتهای که عاملان با درونی ساختن نوع معینی از شرایط اجتماعی و اقتصادی بهدست آوردهاند،این تمایلات نظامیافته به شیوهای خاص در میدان… فرصتهای کم وبیش مطلوبی برای به فعلیت یافتن مییابند. این رویکرد به پژوهشگر امکان میدهد تطابق یا تناسب بین جایگاه فرد در میدان و موضعگیری عامل اجتماعی که آن جایگاه را تصرف کرده، آشکار سازد. بوردیو معتقد بود در وضعیت موازنه در یک میدان، جایگاهها حالتی از ثبات پیدا می کند، یعنی میدان واسطهی چیزهایی است که عاملان اجتماعی به کمک زمینه های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خاص انجام می دهند. به بیان دیگر، میدان و عادتواره فضایی را ایجاد می کنند که کنشهای خاص در آن، جهان اجتماعی را بازتولید مینمایند. سه مرحلهای که بوردیو از آن یاد می کند امکان مشاهده بازتولید جنبه های گوناگون زندگی اجتماعی را فراهم میسازد»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۳۶).
«نقطهی آغازین بررسی بوردیو دربارهی طبقه این مدعاست که عاملان در هر جامعهای مطابق موقعیتی که از نظر برخورداری از سرمایهی اقتصادی و فرهنگی دارند، به جایگاهی عینی در فضای اجتماعی دست مییابند»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۵۳).
«تلاش بوردیو برای فراتر رفتن از بینشی ماتریالیستی دربارهی قدرت و نابرابریهای اجتماعی با ابداع مفاهیمی مانند سرمایهی فرهنگی[۲۲]، سرمایهی اجتماعی[۲۳] و سرمایهی نمادین[۲۴] کاملا روشن است. او در مقالهای دربارهی طبقه روشن می کند که با انجام این کار سعی دارد خود را از به دام افتادن در تحلیلهای مارکسیستی رها سازد. به عقیده او قدرت و برتری نسبت به دیگران نه تنها از تملک منابع مادی بلکه از تملک منابع فرهنگی و اجتماعی نیز سرچشمه میگیرد. همچنین از طریق کاربرد مفهوم سرمایهی نمادین علاوه بر بیان اهمیت نمادها در فهم پدیدههای اجتماعی، توجه ما را به این نکته جلب می کند که ارزش هر شکلی از سرمایه تا حدی به شناخت اجتماعی نسبت به آن بستگی دارد. سرمایه ارزشمند است زیرا ما بهطور جمعی و گاهی برخلاف میل خود آن را ارزشمند میدانیم. این مساله می تواند وضعیتی را موجب شود که موجودی سرمایه ما ارزشی مضاعف یابد. مثلا داشتن پول زیاد ارزشمند است، زیرا هم قدرت خرید ما را بالا میبرد و هم منزلت بالاتری را بری ما ایجاد می کند»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۵۳).
«از دیدگاه بوردیو هر فرد میزانی از سرمایه را در اختیار دارد. بطوریکه تمامی افراد دارای حجم خاصی از سرمایه هستند و این سرمایه نیز ترکیبی خاص دارد. مثلا در بین ثروتمندان کسانی هستند که سرمایهی آنان از نظر اقتصادی بیشتر است و کسان دیگری که سرمایهی آنها از نظر فرهنگی بیشتر است (گرایش بوردیو اینگونه بود که فضای اجتماعی را اغلب با در نظر گرفتن این دو سرمایه میدید و آنها را داراییهایی و متعلقات فردی تلقی میکرد.) البته تا جایی که این سرمایهها قابل سنجش باشند، در کل جمعیت توزیع شده اند و میتوان طرح یا نقشهای از آن جمعیت ترسیم نمود که در آن همهی افراد جایگاهی مطابق با حجم و ترکیب سرمایهی خود داشته باشند»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۵۴).
«از انجا که سرمایهی اقتصادی است، شاخصسازی آن نسبتا آسان است. اگر هر یک از ما ارزش اقتصادی درآمد، پسانداز و کالاهای سرمایهای (خانه، خودرو و …) خود را جمع بزنیم، میتونیم تصویری از میزان ارزش مایملک خود را به دست آوریم. همچنین اگر نموداری با محور عمودی رسم کنیم که درجه ارزش کم و زیاد سرمایهی همگی ما را نشان دهد، میتونیم موقعیت خود را در آن نمودار نشان دهیم. اگر ارزش پولی درآمد، ثروت و دارایی من از ما بیشتر باشد، پس من در نقطهای ازین محور قرار خواهم گرفت که از شما بالاتر است. اگر بتوانیم راهی برای طراحی مقیاسی مشابه برای ارزش فرهنگی خود بیابیم (مثلا با جمع زدن شایستگیها، ویژگیهای ارزشمند فرهنگی و …)، آنگاه میتوانیم محور دومی (افقی) به نمودار بیافزاییم و جایگاه خود را دو بعدی نشان بدهیم. ارزش اقتصادی و فرهنگی هر شخص نقطهای با طول و عرض مشخص است که در نمودار نشان داده میشود»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۵۴).
«اصطلاح سرمایه معمولا به فضای اقتصادی[۲۵] و مبادله مالی[۲۶] مربوط میشود. اما استفاده بوردیو از این اصطلاح گستردهتر است: در واقع نمیتوان ساختار و کارکرد دنیای اجتماعی را در نظر گرفت مگر اینکه سرمایه را نه تنها به صورت شناخته شده در نظریه اقتصادی، بلکه در صورتهای گوناگونش در نظر داشت. نظرهی اقتصادی تعریفی از کنشهای اقتصادی را بر این اصطلاح تحمیل کرده که میتوان آن را بدعت تاریخی نظام سرمایهداری دانست چرا که با تقلیل دنیای مبادله به مبادله تجاری که به طور عینی و ذهنی از بزرگ جلوه دادن مساله منفعت سرچشمه گرفته، یعنی نفع شخصی(اقتصادی)، تلویحا صورتهای دیگر مبادله را غیراقتصادی تعریف کرده و بنابراین نسبت به آنها بیعلاقه بوده است که استحاله در آنها مسلم است، یعنی بیشتر انواع سرمایه مادی- چیزی که در معنی محدود اقتصادی سرمایه است.- و می تواند خود را به صورت غیرمادی، سرمایه فرهنگی یا اجتماعی، یا برعکس عرضه نماید»گرنفل،۱۳۸۸ : ۱۶۹).
«مقصود بوردیو از بسط مفهوم سرمایه استفاده از آن در نظام مبادله گستردهای است که در آن انواع گوناگون سرمایهها در شبکه های پیچیده ای منتقل شده یا در درون و بین میدانهای گوناگون گردش می کنند. او تلاش می کند نمونه محدود مبادله تجاری را از اقتصاد به فضای وسیعتر مردمشناسی مبادله و ارزشهای فرهنگی بسط دهد که اقتصاد تنها یکی از انواع آن است (هر چند اساسیترین نوع آن باشد). البته مهم است که توجه داشته باشیم که انواع دیگر سرمایه مانند فرهنگی و اجتماعی را میتوانصورت استحاله یافتهی سرمایهی اقتصادی دانست. نظریه سرمایهی بوردیو و چگونگی کاربرد آن در حوزههای مختلف حائز اهمیت زیادی است. در نتیجه نکتهی مهم اما ظریفی دربارهی چگونگی درک صحیح شکلهای سرمایهی نمادین وجود دارد. در واقع دو شیوهی مختلف برای درک این مفهوم وجود دارد، توجه به آثار خود بوردیو و توجه به آثار کسانی که از افکار او تاثیر پذیرفتهاند. در حالت نخست، ارزش ذائقه و سبک زندگی برخی گروه های اجتماعی (عادتوارهای که در گروههای منزلتی گوناگون در نتیجهی رابطه قدرت در جامعه بوجود آمده و به گونهای تعریف شده که آنها را متمایز می کند) به طور دلخواه بالاتر از دیگران قرار میگیرد. بطوری که مزایایی اجتماعی برای آنان فراهم می کند (همانند تحصیلات). در حالت دوم شکلهای سرمایه مانند سرمایهی فرهنگی از طریق تفاوتهای کیفی بین گروههای اجتماعی متفاوت قابل درک است (بخشهای گوناگون طبقه تا خود طبقه)، یعنی از طریق عادتواره در قالب فرهیختگی[۲۷] خودآگاهی و مهارت در بعضی فنون. به بیان دیگر عضویت اجتماعی در خود (عضویت در گروه منزلتی خاص) خود به خود به عادتواره تبدیل نمی شود که سرمایهی نمادین را به یک میزان به همه اعضا ببخشد (چنان که مثلا والدین طبقهی متوسط و طبقهی کارگر درباره تحصیلات فرزندانشان تنها از طریق درجات متفاوت سرمایهی فرهنگی مرتبط به عادتواره طبقه، خود به خود در چالشی از منافع جمع جبری صفر[۲۸] روبرو باشند)»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۱۷۰).
«جامعهشناسی بوردیو خشونت نمادین و رنجهای ناشی از آن را به ما نشان میدهد. برای بوردیو جامعهشناسی ابزاری است که از طریق ان خشونت نمادین نیز به مثابه نوعی از انواع خشونت شناخته میشود، اگر این جامعهشناسی نمیتواند جهان را تغییر دهد، لااقل می تواند لحظات خاصی را که از وضعیت معمول زندگی رها میشوم … و همه چیز در ذهن ما ممکن به نظر میرسد، شناسایی و درک کنیم. این جامعهشناسی روشی عملی بهدست نمیدهد اما هشدار میدهد که از خصلت خودسرانه سلطهی نمادین آگاه شویم. بوردیو به ما یاداوری می کند که جهان برساختهای اجتماعی و تاریخی است و در همین برساختگی است که سلسله مراتب پدید میآیند و به بازتولید خشونتی که به گونهای نمادین اعمال میشود، منجر میگردند. به خاطر برساختگی[۲۹] این سلسله مراتبهاست که کنش سیاسی امکانپذیر میشود، اگر جهان برساخته است، پس می تواند به گونهای دیگر[۳۰] بازسازی شود. ازینرو مقاومت در برابر سلطه و خشونت نمادین تنها در قالب دگراندیشی[۳۱] امکانپذیر است»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۲۸۸).
«استفاده از مفهوم خشونت نمادین جهت هویت بخشیدن به پدیدههای اجتماعی، نه تنها از نظر آکادمیک و در رشتههایی مانند جامعهشناسی، انسانشناسی و فلسفه کاری ارزشمند است بلکه از منظر سیاسی (با تعریفی فربهتر) نیز بسیار راهگشاست. بوردیو حالتهای مرموز و پنهان خشونت را شناخته و تحلیل کرده است. از آنجا که این وجه از خشونت غالبا ناشناخته میماند و حتی گاه به رفتاری دوستانه و مهربانانه تعبیر میشود، مقاومت در برابر آن نیز مشکلتر است. سلطهی نمادین… چیزیست که شما مثل هوا آن را فرو میبرید، چیزیست که شما فشار آن را احساس نمیکنید، همه جا هست و هیچ کجا نیست و رهایی از آن بسیار مشکل است. سلطهی نمادین همه جا هست تنها به این دلیل ساده که ما در نظامی نمادین زندگی میکنیم که در فرایند دستهبندیها و طبقه بندیها نقش دارد و سلسله مراتب و روشهای بودن و فهمیدن جهان را به ما تحمیل می کند. همین فرایند است که بصورتی نابرابر رنج را نیز توزیع می کند و حتی شیوههایی که ما میتوانیم از طریق آن وضعیتهای جایگزین و امکانهای دیگر را تصور کنیم، محدود میسازد. از این نظر خشونت نمادین در هیچ جایی نیست، زیرا لطافت و ظرافت موجود در آن اجازه نمیدهد که در بسیاری موارد حضورش را احساس کنیم و بفهمیم که ریشه بسیاری از خشونتها و رنجها ناشی از آن است»(گرنفل، ۱۳۸۸: ۲۸۷).
[۱] the social construction of reality
[۲] subjectivism
[۳] objectivism
[۴] static
[۵] structured structurs
[۶] sychronic
[۷] opus operatum
[۸] modus operandi
[۹] habitus
[۱۰] enigmaric
[۱۱] Rich and multi-faceted
[۱۲] personal style
[۱۳] social subjectivity
[۱۴] social embodied
[۱۵] nature of practice
[۱۶] Homologous
[۱۷] Not for the likes of me
[۱۸] Doxa
[۱۹] Rules of game
[۲۰] Force field
[۲۱] Chiasmatic
[۲۲] Cultural capital
[۲۳] Social capital
[۲۴] Symbolic capital
[۲۵] Economic sphere
[۲۶] Monetary exchange
[۲۷] Cultiration
[۲۸] Zero-sum
[۲۹] Constructedness
[۳۰] In other words
[۳۱] Heterodoxy