کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



تعارض های ناشی از طلاق عاطفی

صرف نظر از این که کنار آمدن با  مشکلات موجود به خاطر ملاحظات احتمالی و وجود فرزندان تبدیل به عادتی تحمیلی وگاها ناخوشایند برای والدین می شود، اما از هم پاشیدن انگیزه وجایگزین شدن رخوت ها  و کدورت ها به خودی خود طرفین را با توجه به مشکلات روحی خود با تعارض های متعدد مواجه می کند. احساس ناکامی از خطرناک ترین عواقب طلاق عاطفی است که ممکن است هر یک از طرفین را به سمت خطرات گوناگون ورفتارهای ضد اجتماعی سوق دهد. تاکنون در زمینه عواقب و آثار سوء طلاق عاطفی (زندگی هایی که ظاهراً ادامه دارند، اما در باطن بسیار وخیم تر از جدایی معمولی است) مطالعات عمیق وآکادمیک در کشور ما صورت نگرفته است. در حالی که با مشاهده بافت زندگی های ایرانی ونوع تحمیلاتی که معمولاً از سوی بزرگان خانواده متوجه زوجین جوان است پی می بریم که در کشور ما این مورد به وفور یافت می شود(علیزاده، ۱۳۸۸).

آدرس سایت برای متن کامل پایان نامه ها

به عبارتی حساسیت ها ، کنجکاوی ها و نگرانی هایی که آنها نسبت به هم نشان می دادند  فرو کش می کند و باعث ایجاد کرختی در بین آنها می شود و این احساس باعث می شود که همیشه یک طرف نسبت به رفتارهای دیگری شکایت داشته باشد، مواردی مانند درک نشدن، بی توجهی، اشتغال زیاد ، تکروی و بی توجهی به نیازها و خواسته های طرف مقابل که معمولا این شکایت ها بیشتر از جانب زنان نسبت به مردان صورت می گیرد،همچنین گاهی مردان از انرژی و نشاط نداشتن همسر، بی علاقگی و فراموشکاری و بی دقتی در امور گله مند هستند. به خصوص آن که مسائل استرس زا و اشتغال های فرهنگی و فیزیکی و نبود آرامش در محیط زندگی و کار نیز باعث تشدید این موضوع می شود. دژکام (۱۳۸۱) بروز چنین مشکلاتی در جامعه ایرانی را نتیجه گذر از جامعه سنتی به صنعتی می داند و اضافه می کند: «یکی از مهمترین آسیب های ناشی از مولفه های متفاوت جامعه سنتی و صنعتی ، گسسته شدن روابط خانوادگی و به سردی گراییدن روابط مثبت و شیرین خانوادگی است» (رسولی ، ۱۳۸۷).

روابطی که با گذشت زمان و گذر از این پروسه منجر به متفاوت شدن خواسته ها ، نگرش ها و نیازهای زن و مرد و متعاقب آن دور شدن آنها از هم شده است که در چنین شرایطی تنها وجود              انگیزه ای خاص می تواند دو نفر را به زندگی در کنار هم وادار کند که معمولا این انگیزه نیز وجود فرزندان و یا در کشور ما مسائل خاص اجتماعی است، مسائلی که منجر به تحمل زندگی و ادامه آن می شود . در حالی که این گونه زندگی کردن هر لحظه آماده رخدادی جدید خواهد بود.  بی تفاوتی آخرین مرحله روابط بین زن و شوهر است که در آن اصل «بود و نبود» همسر فرقی برای زوجین  نمی کند بلکه مسائل جنبی دیگر زندگی از جمله مسائل مالی و امنیت اجتماعی زن است که احساس نیاز به همسر را شکل می دهد (رسولی ، ۱۳۸۷).

تشکیل زندگی قبل از شناخت کافی و لازم ، آرمانهای مورد نظر در زندگی را به چالش برده و علاوه بر ایجاد فاصله ، زمینه را برای بروز اختلافات دیگر در زندگی فراهم می سازد . تعارض و فشارهای روانی ناشی از کمبود فوق بر هر دو طرف (چه زن و چه مرد) بدبینی و عدم سازش غیر رسمی را تقویت         می نماید. این چالش ها و تنش ها در بسیاری از زندگی ها، بیشتر زمانی سر از شاخه زندگی در می آورند که فرد یا افراد دیگری به نام فرزندان به کاروان این زندگی اضافه شده اند و بعضا علایق دو جانبه، اما متفاوت پدر و مادر به فرزندان، مانع جدایی رسمی و قانونی می گردد. اما ادامه زندگی نیز نرمال نمی باشد و متاسفانه بیشترین ضربات روحی از این جریان تند متوجه همان فرزند یا فرزندان می شود. چرا که قطعا متوجه نزاع ها، بگو مگو ها، بی احترامی ها، قهرها و دعواها و سایر مسائل حاشیه ای والدین خود شده و در تحلیل های کودکانه خود با نوعی ناکامی مواجه می شوند (میرزا خانی ، ۱۳۸۷).

۲-۱-۳- نظریه های طلاق عاطفی

در خصوص پدیده طلاق عاطفی دیدگاه های نظری محدودی ارائه شده است که در ادامه توضیح مختصری در باب هر یک آمده است.

 

۲-۱-۳-۱- نظریه طلاق عاطفی کسلر

از دیدگاه کسلر مرحله اول جدایی زوجین از یکدیگر سرخوردگی از رابطه زناشویی است که با ادامه این روند و مدت دار شدن این جدایی عاطفی زوجین احساسات و عواطف نسبت به یکدیگر را انکار کرده و از انجام وظایف و تعهدات زناشویی نسبت به یکدیگر امتناع می کنند که این امر می تواند منجر به جدایی محل خواب و یا صرف غذا به صورت انفرادی و جدا شود. پنجمین مرحله در طلاق عاطفی زوجین به یاد خاطرات شیرین گذشته خود در صدد بهبود شرایط زندگی خود بر می آیند اما نکته مهم اینجاست که با ورود به مرحله سوم یعنی امتناع از تعهدات زناشویی نسبت به یکدیگر و عدم همبستری زوجین با یکدیگر رشته های عاطفی و محبت بین آنها گسسته شده و در نهایت قطع رابطه عاطفی و وقوع طلاق عاطفی شکل می پذیرد .

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1400-02-31] [ 04:59:00 ب.ظ ]




استفن مارکز.[۱]، با نگرشی سیستمی به فرد رابطه او با همسرش و رابطه فرد با دیگران می نگرد. او چهارچوب نظریه خود را چنین توضیح می دهد که یک فرد متاهل دارای زاویه درونی, زاویه همسری و زاویه سوم است که هر نقطه تمرکز خارج از خود به جز همسر را نشان مید هد. مارکز کیفیت زناشویی را نتیجه شیوه هایی می داند که افراد متاهل خود را سازماندهی می کنند فردی که «من» او حرکات منظم و معینی اطراف و بین هر سه زاویه داشته باشد و به گونه ای خود را سازماندهی کند که نسبت به زاویه های گوناگونش مشغولیت و توجه فرد را به خود جلب کند و سایر زوایا توجهی دریافت نکنند فرد کیفیت زناشویی پایینی دارد.

بر این اساس او هفت مدل کیفیت زناشویی را متمایز می کند که سه مدل را کیفیت زناشویی پایین و چهار مدل را کیفیت زناشویی بالا در نظر می گیرد. یکی از مدل های کیفیت زناشویی پایین الگوی جدایی است که در آن هر دو همسر با زاویه سوم شان آمیخته اند و از زاویه همسری شان فاصله گرفته اند. سومین زاویه قدرتمند می تواند هر چیزی از جمله فرزند کار و دوستان باشد. زناشویی های جدا علی رغم پایین بودن کیفیت شان می توانند بسیار با ثبات و طولانی باشند. به نظر می رسد ترکیب جدایی در مواردی می تواند به عنوان طلاق عاطفی در نظر گرفته شود.

[۱]-Marks

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:58:00 ب.ظ ]




رابرت استرنبرگ[۱] جوانب مختلف عشق را با مثلثی که دارای سه مولفه تعهد، صمیمیت و شور و اشتیاق است نشان می دهد. سه مولفه عشق به طرق گوناگون با هم ترکیب می شوند که بر این اساس استرنبرگ هشت نوع رابطه را مشخص کرده است. یکی از انواع رابطه عشق تهی است که تنها شامل تعهد و فاقد صمیمیت و شور و اشتیاق است. نوع دیگر نیز عشق ابلهانه است که شامل تعهد و شور و اشتیاق و فاقد صمیمیت است. با در نظر گرفتن سه مولفه مثلث عشق استرنبرگ از آنجا که طلاق عاطفی رابطه ای فاقد صمیمیت است می توان دو نوع رابطه تعریف شده توسط استرنبرگ یعنی عشق تهی و عشق ابلهانه را طلاق عاطفی خواند.

۲-۱-۳-۴- نظریه نظم خرد چلبی

نظریه نظم خرد به بررسی چهار مشکلی که نظم اجتماعی در سطح خرد با آن مواجه است می پردازد. شامل چهار نوع تعامل است که حق و تکلیف و عاطفه مبادله می شوند. از لحاظ تحلیلی نیز چلبی تعامل را دارای دو وجه عمده ابزاری و اظهاری می داند. که روابط خانوادگی از مصادیق رابطه اظهاری محسوب می شود. در رابطه اظهاری نوعی صمیمیت اعتماد  و تعهد وجود دارد. تعلق روانی و معاشرت پذیری اساس این نوع رابطه را تشکیل می دهند. مطابق نظریه چلبی از طریق تعامل اظهاری ما یا اجتماع یا گروه اجتماعی شکل می گیرد. یعنی سنگ بنای ما یا اجتماع تعامل است مشروط بر اینکه تعامل صیغه اظهاری به خود بگیرد. جهت حفظ ما و بالطبع حفظ الگوهای تعاملی نظم اجتماعی خرد حداقل در          چهار بعد با چهار مشکل هم فکری مشترک هم گامی مشترک هم دلی مشترک و هم بختی مشترک مواجه است.

با توجه به نظریه نظم خرد اگر خانواده را اجتماعی کوچک و سطح خرد در نظر بگیریم در صورت ایجاد مشکل در هم فکری هم گامی هم دلی و هم بختی مشترک بین همسران در تعامل همسران اختلال ایجاد می شود که اختلال در بعد اظهاری تعامل همسران را می توان طلاق عاطفی خواند.

مارک نپ تحلیل عمیقی از مراحل آغاز آزمودن و پایان دادن یک رابطه و انواع فراگرد ارتباطی مربوط به آن ها که هر مرحله را از مرحله دیگر ممتاز می کند ارائه داده است. این مراحل از ساختن یک رابطه آغاز می شود. و پس از رسیدن به اوج رابطه رو به زوال نهاده و به طرف جدایی حرکت می کند. او در کل ده مرحله را در روابط افراد تفکیک کرده که پنج مرحله مربوط به پیوند و پنج مرحله مربوط به جدایی است.

۱- مرحله افتراق: زمانی است که طرفین رابطه یا یکی از آن ها احساس کنند که رابطه او با دیگری او را کاملا محدود کرده است. در این وضعیت طرفین بیش تر از وجوه اشتراک به تفاوت ها می اندیشند و سعی در برجسته کردن اختلافات دارند.

۲- مرحله محدود کردن: در این مرحله طرفین رابطه شروع به کاهش دفعات ارتباط و میزان صمیمت آن می کنند اشتیاق چندانی برای ارتباط از خود نشان نمی دهند و از صحبت درباره            موضوعاتی که منجر به تنش و مشاجره می شود پرهیز می کنند. رابطه به گونه ای محسوس به سمت رسمیت گرایش می یابد جملات و عبارات طرفین نشان از بی تفاوتی نسبت به طرف مقابل و                 خواسته های او دارد.

دانلود مقاله و پایان نامه

۳- مرحله بی روح شدن رابطه: بیان گر افزایش تخریب رابطه است. در این مرحله پیام های کلامی یا غیر کلامی به گونه ای هستند که عموما میان اشخاص بیگانه رد و بدل می شوند و رنگی از محبت جاذبه و گذشت در آنها نیست. در واقع دیگر در مورد خود رابطه اندیشه ای نمی شود و علت ادامه رابطه در این وضعیت عواملی فراسوی جاذبه و توجه به طرف دیگر رابطه است.

۴- مرحله پرهیز از یک دیگر: در این مرحله طرفین رابطه با گریز از یکدیگر سعی می کنند          ناراحتی های خود را کاهش دهند و اغلب جدایی جسمی انجام می گیرد. یعنی طرفین سعی می کنند به هم نزدیک نشده و یکدیگر را نبینند. این مرحله در رابطه با همسران به سختی انجام می گیرد زیرا آن ها به خاطر شرایط زندگی مشترک مجبورند در یک خانه زندگی کنند.

۵- مرحله جدایی: آخرین مرحله در روابط افراد است جدایی ممکن است پس از یک مکالمه کوتاه یا پس از یک عمر زندگی مشترک صورت پذیرد.

در مجموع با توجه به نظریات مورد بررسی به ویژه تحلیل مارک نپ از مراحل جدایی می توان طلاق عاطفی را وضعیتی در نظر گرفت که رابطه همسران در مراحل محدود کردن بی روح شدن و پرهیز از یکدیگر باشد.

 

 

۲-۱-۴- عوامل مؤثر بر اختلافات زناشویی و طلاق:

زمینه ­های اختلاف که پیوند زناشویی را تهدید میکند بسیار متعدد هستند که عبارتند از:

 

۲-۱-۴-۱- وقت صرف­کردن با هم

با آنکه بسیاری از زوج­ها شاکی هستند که به­قدر کافی با هم وقت صرف نمی­کنند، اغلب به این نتیجه می­رسیم که مشکل اصلی، مدت با هم بودن نیست؛ بلکه مسئله این­جاست که این فرصت با هم بودن چگونه می­گذرد. اختلافات اصولی احتمالاً برای زندگی مشترک مضر هستند، اما از آنها بدتر               کم­توجهی زن و شوهر به راضی کردن یکدیگر هنگام صرف غذا و هنگام حضور در مهمانی­ها است           (بک آرون، ۱۹۲۱). ارتباط نقش مرکزی در ازدواج ایفا می کند (بورلسون و دنتون[۲]، ۱۹۹۷) به گونه ای که از لحاظ ویژگی های زناشویی مشخّص شده است که ارتباط موثر و کارآمد میان شوهر و همسر مهم ترین جنبه ی خانواده های دارای عملکرد مطلوب می باشد (گریف[۳]، ۲۰۰۰).

بک وجونز[۴] (۱۹۷۲ به نقل از ساپینگتون، ۱۳۸۲) متوجه شدند که رایج ترین مشکل در ازدواج های نا آرام و پر دردسر همانا ارتباط ضعیف است. به عبارت دیگر موضوعات ارتباطی ممکن است نگرانی ها و دل مشغولی های اوّلیّه ی برخی زوج های مراجعه کننده برای درمان باشد. رویکردهای ارتباطی اغلب با سه فرض اساسی به بررسی ازدواج و روابط زناشویی می پردازند:

۱- تعارض های زناشویی غیر قابل اجتنابند، هدف درمان های ارتباطی حذف کامل این تعارض ها نیست بلکه تلاش می کنند تا به آنها جهت دهند و آنها را در مسیرهایی سازنده به کار اندازند.

۲- ارتباط در دو سطح کلامی و غیر کلامی روی می دهد و یکی از دلایل اصلی بروز اختلاف های زناشویی، ناهماهنگی پیام هایی است که به طور همزمان توسط این دو سطح منتقل می شوند.

۳- همسران در شیوه های برقراری ارتباط با یکدیگر تفاوت دارند (سهرابی، ۱۳۸۲). در کل ، یک فرض عمومی این بوده است که علّت بسیاری از مشکلات ارتباطی زناشویی، مهارت های ارتباطی ناکارآمد از طرف همسران می باشد و مطابق با این دیدگاه اپونوهیوو کراچدر ۱۹۹۶ بیان کردند که آموزش ارتباط به عنوان کوششی جهت ترمیم رابطه مسئله دار، مولّفه ای مهم در بسیاری از رویکردهای درمان زناشویی است. (بورلسون و دنتون، ۱۹۹۷).

 

۲-۱-۴-۲- تقسیم کار

کار بسیاری از زوج­ها بر سر تقسیم وظایف و اینکه زن و شوهر هر کدام موظف به انجام چه مسئولیت­هایی هستند به اختلاف می­کشد. با بی­اعتبار شدن تدریجی نقش­های سنتی زن و مرد، تعیین مسئولیت­های زن و شوهر در قبال هم دشوار شده است. از دیرباز و براساس یک رسم متداول، نقش مرد در خانواده تحصیل درآمد و نقش زن انجام کارهای خانه و نگهداری از بچه­ها بوده است. اما وقتی زن و مرد هر دو بیرون از منزل کار می­ کنند، زن اغلب مسئولیت دوگانه­ای پیدا می­ کند. هم باید در بیرون از منزل برای تحصیل درآمد کار کند و هم در منزل به کارهای خود رسیدگی نماید.

با توجه به تحولات تدریجی و موقعیتی که امروزه فراهم آمده، زن و شوهر در کار تأمین درآمد و انجام وظایف خانه­داری با هم مشارکت می­ کنند. این  تحول با آنکه در زمینه­هایی اسباب تحکیم پیوندهای زندگی زناشویی را فراهم کرده، در بعضی زمینه­ها و به­خصوص در مواردی که نقش­ها نامشخص و درهم شده ­اند، اشکالاتی به­وجود آورده است. در بهترین شرایط، تقسیم وسیلۀ مناسبی برای تسهیل انجام کارهاست. اما زوج­هایی که هدف را گم می­ کنند در ارزیابی سهم یکدیگر با دشواری روبه­رو می­شوند. انجام دادن کار در انقیاد دکترین­های مجردی نظیر انصاف، مساوات و عمل متقابل قرار می­گیرد. کار هم که انجام می­شود، زن و شوهر بر سر اینکه هر کدام چه اندازه در تحقق هدف نقش داشته اند، کارشان به­بحث و اختلاف می­کشد و یکدیگر را به­ زیرپا گذاشتن پیمان­نامۀ ازدواج متهم می­ کنند.

یکی از منابع عمدۀ این اصطکاک دکترین انصاف است. ممکن است زن و شوهری که با هم اختلاف دارند مدعی باشند که بیش از سهم و حد خود کار می­ کنند. بر سر اینکه چه کسی باید ظرف­ها را بشوید یا بچه­ها را در رختخواب بگذارد و غیره گفتگو درمی­گیرد. زیربنای این قبیل منازعات را باید در            برداشت­ها، طرز تلقی­ها و نگرانی­هایی جستجو نمود که کار را به اختلاف می­کشاند (بک آرون، ۱۹۲۱).

 

۲-۱-۴-۳- نگهداری از بچه­ها

بخش عمده­ای از طرز تلقی مربوط به تربیت کودک و نگهداری از او به تجربه سال­های کودکی زن و شوهر باز می­گردد. بعضی پدر و مادر خود را الگو قرار می­ دهند و جمعی در جهت مخالف رفتار آنها حرکت می­ کنند. اما به هر صورت، زن و شوهر در مقام پدر و مادر طرز پرورش خود را معیار قرار می­ دهند. علاقه­مندترین والدین نیز گاه با پافشاری بیش از حد برای اصلاح رفتار فرزندان­شان نتیجۀ معکوس می­گیرند. از جمله عوامل دیگری که می ­تواند اسباب تشویش پدر و مادر شود، تردیدهای پنهانی است. مثلاً ممکن است مادری از درست بودن رفتار خود مطمئن نباشد. این تردید می ­تواند به موقعیتی منجر شود که او خود را یک مادر شکست خورده بداند. در این مورد، وقتی از کودک رفتار ناشایستی سر می­زند، مادر بیش ازحد تناسب واکنش خشمگینانه نشان می­هد.

در میان بدرفتاری کودک  و واکنش بی­تناسب مادر چیزی وجود دارد که آن را افکار خودانگیخته (اتوماتیک) می­نامیم. مثلاً، ممکن است مادر با مشاهدۀ بدرفتاری فرزند خود نتیجه بگیرد: «بدرفتاری او تقصیر من است. من باعث شده­ام که چنین رفتاری داشته باشد.» بعد برای رهایی از این ذهنیت             می­خواهد به هر شکل به خود ثابت کند که مادر خوبیست. برای فرزند مقررات انضباطی شدیدتری وضع می­ کند و با این کار می­خواهد تصویر ذهنی خودش را بهتر کند.

اما وقتی کودک مطابق معیارهای او ظاهر نمی­ شود، بار دیگر تحت تأثیر تردیدی که به خود دارد تصمیم می­گیرد که فرزندش را به اطاعت از مقررات خود مجبور کند. در این مرحله، اگر شوهر او را به خاطر سخت­گیری بیش از حد مورد شماتت قرار دهد، نگرانی از مادر بد بودن بار دیگر در او ظهور می­ کند و در نتیجه و به احتمال زیاد برای رهایی از این نگرانی این بار شوهر را آماج حمله قرار می­دهد.نظر به اینکه برخوردهای میان زن و شوهر اغلب ناشی از دلواپسی از لوس کردن بیش ازحد فرزندان، بی­توجهی زیاد به آنها، آسیب زدن­های جبران­ناپذیر و یا تردید به­صلاحیت خود در انجام وظیفۀ پدری یا مادری است، خوبست که پدر و مادر در فراسوی عصبانیت خود به جستجوی علل اصلی دلواپسی­ها و تردیدها بگردند. مطرح ساختن صریح نگرانی­ها و دلواپسی­ها ممکن است کمکی به تخفیف آن بکند، علاوه بر آن، طرح موضوع با همسر می ­تواند به ارزیابی این قبیل نگرانی­ها کمک کند. اگر معلوم شود که چنین چیزی وجود دارد، زن یا شوهر می­توانند با اقدامی مشترک در رفع آن بکوشند (بک آرون، ۱۹۲۱).

در زمینه نقش فرزند یا فرزندان در ازدواج از دو منظر می توان نگریست: یکی اثر فرزند بر کیفیت روابط زناشویی والدین و دیگر تاثیر روابط والدین بر فرزندان. مرور تحلیلی توانگ، کمپبل و فاستر[۵] (۲۰۰۳) نشان داد که والدین رضایتزناشوییپایین تری را در مقایسه با غیر والدها گزارشمی دهند. هم چنین ارتباط منفی معناداری بین رضایت زناشویی و تعداد فرزندان وجود دارد. تفاوت در رضایت زناشویی در میان مادرانی که کودک نوزاد داشتند مشهود ترین میزان را داشت. برای مردان این اثرپذیری به طور مشابه از سنّ فرزندان صورت می گرفت. اثر والد بودن بر رضایت زناشویی در میان گروه های اجتماعی- اقتصادی بالا منفی تر است. این داده ها مبین آن هستند که بعد از تولّد فرزندان، به دلیل تعارضات مربوط به نقش و محدود شدن آزادی، رضایت زناشویی کاهش می یابد. با این وجود مثال های بسیاری وجود دارند که کودکان، رضایت را بهبود یا افزایش می دهند یا حداقل اثر منفی ندارند (توانگ و دیگران، ۲۰۰۳). به عنوان مثال، پژوهش کاردک[۶] (۱۹۹۵) نشان می دهد که حضور فرزندان به طور مثبتی با رضایت زناشویی مرتبط می باشد.

 

۲-۱-۴-۴- مسایل مالی

مسایل مربوط به دخل و خرج هم اغلب موجبات اختلاف زن و شوهر را فراهم می­سازد. با توجه به نقش دخل و خرج می­توان انتظار داشت که فعالیت مشترک زن و شوهر در تحصیل اسباب معاش و پرداخت هزینه­ها بر وحدت و یکپارچگی میان زن و شوهر بیفزاید. اما این­جا هم آنچه قرار است اسباب همکاری بیشتر باشد، اغلب در جهت جدایی آنها از هم عمل می­ کند.          در زمینۀ دخل و خرج اغلب با انواع مشغله­های ذهنی درخصوص انصاف، کنترل و رقابت وسایر معانی نمادین، که به فالیت­های مشترک لطمه می­زند، برخورد می­کنیم. بسیاری از زوج­ها بر سر چگونگی پرداخت مخارج با هم اختلاف­نظر دارند. بسیاری از آنها پس از رسیدگی چندین و چند ساعته فهرست مخارج یکدیگر را به بی­توجهی در خرج کردن درآمدها متهم می­سازند و آتش خشم یکدیگر را برمی­فروزند. مشکل زمانی بروز می­ کند که زن یا شوهر و معمولاً کسی که بیشترین بخش درآمد خانواده را تأمین می­ کند، در صدد کنترل مخارج، طبقه ­بندی اولویت­ها و سهمیه­بندی برمی­آید و طرف مقابل به­عنوان یک اقدام تلافی­جویانه در برابر اعمال کنترل، پول بیشتری خرج می­ کند.گرفتاری دیگر زمانی بروز می­ کند که زن و شوهر، هر دو، از درایت لازم در اداره امور مالی زندگی بی­بهره­اند. اداره امور مالی خانواده شبیه اداره کردن یک مؤسسه کوچک تجاری است و لازم است که زن و شوهر در زمینۀ مخارج با توجه به درآمد قابل مصرف خانواده همکاری کنند. باید اولویت­ها را در نظر بگیرند، مخارج ضروری را مشخص سازند و بعد از تخصیص درآمد به آنها درباره خرج باقیمانده درآمد برای تفریح، گردش، سرگرمی ـ و همچنین پس­اندازه تصمیم بگیرند.

متأسفانه خرج کردن بیش از رقم مورد توافق به­نوعی لج و لجبازی منتهی شده، نظام بودجه­بندی خانواده را به­هم می­ریزد. زن و شوهر باید در کار بودجه­بندی و خرج درآمدهای خانواده از سیاستی استفاده کنند که از بروز لجبازی و اقدامات تلافی­جویانه اجتناب شود (بک آرون، ۱۹۲۱). درآمد کم و ناامنی شغلی با رضایتمندی زناشویی پایین همراه است. هنگامی که زوجین دائماً درباره پول نگرانی داشته باشند، رضایتمندی زناشویی پایین خواهد بود (ساپینگتون، ۱۹۷۵).

به همین منوال، هر قدر در سطوح قشربندی اجتماعی پایین تر بیاییم، میزان طلاق رو به افزایش      می گذارد ولی بالعکس، میزان طلاق در بین گروه های دارای منزلت حرفه ای و فنّی، کمتر است.           (بنی جمالی و همکاران، ۱۳۸۳). از طرف دیگر بیکاری نیز یکی از عوامل پیش بینی کننده طلاق است  در عین حال، رضایتمندی شغلی به ویژه برای شوهرها، با خشنودی زناشویی رابطه دارد (ساپینگتون، ۱۳۸۲) و بنابراین شغل تاثیر بسزایی در غنی سازی رابطه دارد. ولیکن در عین حال ملزومات شغلی گاهی اوقات می تواند با نقش زوجین رقابت کند (هالفورد، ۱۳۸۴).

 

۲-۱-۴-۵- مسئله اقوام همسر

وابستگی­های عاطفی زن و شوهر به خانواده­های خود می ­تواند بر روابط زناشویی تأثیر سوء بگذارد. در بسیاری از موارد، توجه زیاد زن یا شوهر به پدر و مادر اسباب تکدرخاطر دیگری را فراهم می­سازد. اقوام هم گاهی مسایلی برای فرزندان ازدواج کردۀ خود ایجاد می­ کنند. آنها هم مانند فرزندان­شان گرفتار احساس بی­ عدالتی، تعمیم مبالغه­آمیز و تفکرات نمادین هستند (بک آرون، ۱۹۲۱).

 

[۱]-Sternberg

[۲]-Burleson & Denton

[۳]-Greeff

[۴]-Beck & Jones

 

[۵]-Twenge, Campbell & Foster

[۶]-Kurdek

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:58:00 ب.ظ ]




از نظر فقه اسلامی طلاق به انواع زیر دسته بندی می شود:

طلاق رجعى:طلاقى است که به درخواست مرد جارى مى‌شود و در آن وى موظف است تمام حقوق زن را از قبیل صداق، نفقه، پوشاک و مسکن براى مدت ۱۰۰ روز (زمان عده) تأمین کند. در این               نوع طلاق،مادامى که عده زن منقضى نشده باشد، مرد مى‌تواند به زن خود رجوع کند و با رجوع مزبور،               بدون تحلیل نکاح و عقد جدید، مى‌توان با او زندگى کند. در این حال طلاق باطل مى‌شود                     (محقق حلی، ۱۳۷۴).

طلاق باین: طلاقى است که در آن مرد حق رجوع به زن خود را ندارد، یعنى برعکس طلاق رجعی، نمى‌تواند بدون جارى شدن عقدى جدید به او رجوع کند و در برخى از انواع آن، اگر مرد بخواهد به زن خود رجوع کند، لازم است تجدید نکاح کند (محقق حلی، ۱۳۷۴).طلاق باین انواعى دارد:

۱- طلاق دختر صغیر یعنى دخترى که هنوز ۹ سال تمام ندارد.

۲- طلاق زن یائسه یعنى زنى که به سن نازائى (حدود ۵۰ سالگى) رسیده و دیگر نمى‌تواند بچه‌دار شود.

۳- طلاق در دوران نامزدى یعنى پیش از انجام مراسم عروسى

۴- طلاق زن سه طلاقه یعنى زنى که او را سه بار متوالى پس از ازدواج طلاق داده باشند.

۵- طلاق خلع یا خلعى که در آن زن به‌‌دلیل کراهتى که از شوهر خود دارد در مقابل مالى که به او مى‌بخشد طلاق مى‌گیرد.

۶- طلاق مبارات که در آن طرفین به‌علت کراهتى که از هم دارند به طلاق اقدام مى‌کنند. در طلاق مبارات، زن مالى را که کمتر از مهر او است به مرد مى‌پردازد (محقق حلی، ۱۳۷۴).

طلاق عدى: طلاق عدّى یا طلاق عدّه در دو مفهوم به‌کار مى‌رود:

۱- طلاق زنى که ۹ بار (۳ بار در ۳ بار) طلاق گرفته و بعد از هر سه طلاق، محلّلى وجود داشته است. اینگونه طلاق در هیچ صورتى حق رجوع ندارد (محقق حلی، ۱۳۷۴).

۲- طلاق زنى که شوهر او در موقع عده رجوع کرده و بعد او را دوباره طلاق داده است (صدر، ۱۳۸۵).

در متون اسلامى به‌گونهٔ دیگرى از طلاق تحت عنوان ‘طلاق ایلاء’ برمى‌خوریم که در دورهٔ پیش از اسلام در عربستان رواج داشت. طلاق ایلاء طلاقى بود موقت که به مدت ۴ ماه یا بیشتر جارى مى‌شد. اسلام این طلاق را غیرشرعى و ممنوع اعلام کرد (صدر، ۱۳۸۵).

مراحل طلاق  ممکن است دشواری ها وتنش هایی را پدید آورد که بر زن و شوهر و فرزندان و خویشاوندان و دوستان آنها نیز تاثیر گذار باشد. این مراحل عبارتند از :

۱- طلاق عاطفی: بیانگر رابطه زناشویی روبه زوال است.تنش دائمی زن وشوهر معمولاًبه جدایی منجر    می شود.

۲- طلاق قانونی : در این مرحله از طلاق به ازدواج پایان داده می شود.

۳- طلاق اقتصادی که به تقسیم ثروت ودارایی ها مربوط می شود.( البته مطابق با قانون هر جامعه)

۴- طلاق اجتماعی : به تغییر در دوستی ها ودیگر روابط اجتماعی مربوط می شود که فرد طلاق گرفته با آن سرو کار دارد.

۵- طلاق روانی: در این مرحله فرد باید پیوندها و وابستگی عاطفی را قطع کند وبا الزامات تنها زیستن روبه رو شود. با توجه به مراحل فوق می توان نتیجه گرفت طلاق روانی سرچشمه انواع دیگر طلاق هاست. از میان پنج طلاقی که اتفاق می افتدَ طلاق ردیف سه تا پنج بیشتر گریبان زن را در جامعه ما  می گیرد و در این موارد آسیب پذیری زن در جامعه ما بسیار بیشتر از مرد است واین بیانگر فاصله ای است که بین زن و مرد در جامعه ما وجود دارد و آسیب های بعدی را برای زن در طول زندگی و پس از طلاق ایجاد می کند اما در مراحل اول و دوم زن و مرد کم و بیش آسیب پذیرند (علیزاده ،۱۳۸۸).

طلاق انواع مختلفی دیگری نیز دارد که عبارتند از:

الف- طلاق توافقی:

در قانون چیزی به نام طلاق توافقی وجود ندارد و در واقع طلاق توافقی محصول ابتکار زنانی است که در برخورد با نواقص قانون مردسالار آن را به وجود آورده اند و با توجه به این که در قانون، طلاقی به نام خُلع وجود دارد، در این نوع طلاق به واسطه کراهتی که زن از مرد دارد، باید مالی کم تر، معادل یا بیشتر از مهریه خود را به مرد بدهد تا او راضی به طلاق کند. قضات دادگاه ها نیز طلاق توافقی را به لحاظ قانونی با مواد مربوط به طلاق خُلع توجیه می کنند (علیزاده ،۱۳۸۸).به هر حال، به طلاق هایی که هر دو طرف با اصل طلاق و اجزای فرعی آن از قبیل: مهریه، نفقه، جهیزیه، اجرت المثل، حضانت و ملاقات فرزندان مشترک توافق کاملی دارند طلاق توافقی گفته می شود که در حال حاضر، رایج ترین شکل طلاق است. در این حالت، ‌همسران برای این که بتوانند زودتر از یکدیگر جدا شوند اقدام به طلاق توافقی می کنند.

در این نوع از طلاق، هر دو طرف از این موضوع رضایت دارند و در مورد حقوق مالی زن مانند: مهریه، جهیزیه و حتی حضانت فرزندان با یکدیگر به سازش می رسند. این توافق در حکم دادگاه ثبت می شود و ضمانت اجرای قانونی پیدا می کند. ولی متأسفانه از آن جایی که زن ها هیچ ابزاری برای راضی کردن همسر خود ندارند، معمولاً با بخشش تمام امتیازات و حقوق خود، همسرشان را به جدایی راضی                 می کنند. چون مردان باید تمام حق و حقوق همسرشان را هنگام طلاق بپردازند، معمولاً ‌درخواست طلاق نمی دهند، بلکه عرصه را آن چنان بر زن تنگ می کنند تا او درخواست طلاق بدهد و قسمت عمده حق و حقوق خود را ببخشد.

به همین دلیل بیشتر طلاق ها از سوی زنان و بیش ترین نوع جدایی هم طلاق توافقی است. در این گونه از طلاق، چیزی از همسران سؤال نمی شود و حکم به سادگی صادر می شود. هم چنین، ‌زوج ها خوب راهنمایی نمی شوند و مشاورانی که به آن ها آگاهی دهند نیز وجود ندارند. شاید بتوان مهم ترین علت طلاق های توافقی را چالش های قانونی دانست. این چالش ها هم برای زن و هم برای مرد مشکلاتی ایجاد می کند که باعث می شود افراد ترجیح دهند به جای این که چندین میلیون تومان پول وکیل دهند، ‌یا چند سال درگیر پیچ و خم های قانونی باشند و مدام از پله های دادگاه ها بالا و پایین بروند، ‌در یک برآیند کلی تصمیم به طلاق توافقی بگیرند؛ زیرا آن ها فکر می کنند با این کار هم صرفه جویی مالی می کنند و هم از لحاظ روانی آسوده تر هستند.

یکی دیگر از دلایل طلاق های توافقی، ‌ترس از تجارب تلخی است که دیگران به علت چالش های قانونی طلاق غیر توافقی داشته اند. درصورتی که طلاق توافقی ظرف یک هفته صورت می گیرد. اما ایراد این نوع طلاق آن است که برای چاره اندیشی درست، به افراد زمان نمی دهد. در حالی که بسیاری از افراد در چالش هایی که دادگاه ها برایشان ایجاد می کنند متوجه می شوند که راهی برای زندگی دوباره وجود دارد. بنابراین یکی از مناسب ترین راه حل ها برای کاهش طلاق های توافقی، آموزش مهارت های ارتباطی و زندگی است(علیزاده ،۱۳۸۸).

ب- طلاق عاطفی:

در کنار طلاق توافقی، نوع دیگری از طلاق نیز به چشم می خورد که به «طلاق عاطفی» مشهور است. به این معنا که خانواده هایی وجود دارند که از یکدیگر جدا زندگی نمی کنند، ‌اما از لحاظ عاطفی و احساسی از یکدیگر جدا هستند (صادقی، ۱۳۸۸). در این گونه از طلاق که امکان اثباتش سخت است، زن و مرد به همراه فرزندان خود در یک خانه زندگی می کنند؛ اما عملاً همسران با یکدیگر ارتباط عاطفی اندکی دارند. در این نوع از زندگی که فقط نام خانواده را یدک می کشد، ‌فرزندان در فضایی سرد رشد         می کنند و تنها از این موقعیت برخوردارند که دیگر نیاز ندارند خود را فرزند طلاق معرفی کنند. البته مشکلات این نوع خانواده ها خاص است و با گذشت زمان پیچیده نیز می شود؛ به شکلی که ممکن است یک زوج پس از سال ها زندگی در این شرایط با بزرگ شدن فرزندانشان در سنین میان سالی تن به طلاق دهند(شهنی، ۱۳۸۸).

منشا زندگی انسانها تنها به خصوصیات فردی آنها بر نمی گردد بلکه تحت تاثیر عوامل و ابزار دور و اطراف خود نیز قرار دارد. امروزه در زندگی های مشترک نه یک زن تابع مطلق چهار چوب تمایلات مرد خود می باشد و نه یک مرد در مفهوم قبلی خود می گنجد. تمام این عوارض و تبعات ناشی از زندگی های ابزاری امروزی، شرایطی را برای بسیاری از زوج های جوان فراهم می سازد که از یک طرف تحت تاثیر اختلافات شدید سلیقه ای قرار می گیرند و از طرفی دیگر بنا بر برخی  مصلحت ها یا امکان جدایی برای آنها فراهم نیست یا نمی توانند به سادگی از هم جدا شوند. دچار شدن به این حالت برزخی در زندگی را متخصصان و روان شناسان غربی «طلاق عاطفی» لقب داده اند. (میرزا خانی، ۱۳۸۷)

ظهور انتظارات جانبی و بعضا زائد در کنار انتظارات واقعی زندگی و در نتیجه تحت شعاع قرار گرفتن رفتارهای متقابل در تامین یا عدم تامین انتظارات و پیدایش این انتظارات  بیشترین نقش را در بر هم زدن قواعد اصلی زندگی ایفا می نماید. حال اگر این فرد به نوعی با برخی محدودیت های اخلاقی برای سرانجام خود مواجه باشد و راه به سوی طلاق قانونی مسدود باشد، زندگی ظاهرا ادامه می یابد اما با کوهی از مشکلات و معضلات درونی ! این مشکلات و معضلات عملا زندگی را با نوعی جدایی خصمانه مواجه می سازد و طرفین تنها چیزی را که بهره مند هستند نوعی جدایی روانی است که اگر به این مساله دقت شود مشاهده خواهد شد که به مراتب آثار روحی و روانی آن مخرب تر از طلاق قانونی است  (میرزا خانی، ۱۳۸۷).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:58:00 ب.ظ ]




از پیامد های طلاق عاطفی ، مواجهه فرزندان با مشکلات روحی و رفتاری مختلف، از جمله اضطراب شدید، انزوا و گوشه گیری، پرخاشگری، افت تحصیلی، دوری روانی از پدر و مادر و فرار از خانه است (باستانی،۱۳۹۰).

وایتمن[۱] نشان داد اغلب کودکان طلاق فرایند سوگ را مشابه آنچه در مرگ اتفاق می افتد تجربه می کنند. این فرایند نزدیک به دو سال بعد از طلاق طول می کشد و شامل توالی از انکار، خشم، افسردگی و پذیرش است. این هیجانات در واقع به عنوان عکس العملی طبیعی و بهنجار در مقابل طلاق در نظر گرفته می شود. کوبلر-راس[۲] نیز مراحل سوگ را به طور مشابهی برای طلاق به کار برد. اولین مرحله انکار است به این معنی که کودک سعی می کند وقوع طلاق را انکار کند. سپس کودک به مرحله خشم وارد می شود که می تواند به خودش یا والدین مربوط باشد. پس از این مرحله ی بعدی چانه زنی است که شامل سعی کودک در پیشنهاد چیزهایی به والدین، خدا یا هر کس دیگری که می تواند با دستور به توقف طلاق کمک کند می شود. مرحله ی چهارم افسردگی است به دلیل این که کودک تشخیص می دهد که چه بخواهد چه نخواهد طلاق ادامه پیدا می کند. در پایان پذیرش طلاق است.

آدرس سایت برای متن کامل پایان نامه ها

در حالی که وایتمن به این نکته دست یافت که حدود یک سوم از کودکان طلاق از این چهار مرحله تقریبا در طی دو سال عبور می کنند اما یک سوم دیگر کودکان الگوی مشابهی را دنبال می کنند که زمان بیشتری طول می کشد تا به نقطه ی پذیرش برسند.

احتمالا پسران به زمان بیشتری نیاز دارند تا به پذیرش دست یابند و استرس های خانوادگی بیشتری مثل تغییرات بزرگ از قبیل جابجایی، تغییرات زیاد در درآمد خانواده، ازدواج های دوباره و در بعضی از موارد سوء رفتارهای روانی، جسمانی و جنسی، در زندگی آنها وجود دارد. وایتمن معتقد بود یک سوم دیگر از کودکان طلاق به نظر نمی رسد هرگز از اثرات طلاق بهبودی یابند. این کودکان خشمگین و افسرده باقی می مانند و هرگز به نظر نمی رسد که قادر به پذیرش طلاق باشند. این گروه ممکن است از شکست در مدرسه و مشکلات پیچیده تر در زمان بزرگسالی رنج ببرند.

طبق یافته های فریمن[۳] این برای کودکان طلاق غیر معمول نیست که خشم، غمگینی، اضطراب، رهاشدگی، تنهایی، خارج از کنترل بودن یا حتی بیش از اندازه بار مسئولیت را بر دوش داشتن با دیدگاهی از امکان متعهد شدن به بعضی از مسئولیت های والد غایب را تجربه کنند. بعضی از کودکان کشمکش های خود را با رفتارهای آشفته بروز می دهند در صورتی که بقیه منفعل می شوند و عقب نشینی می کنند. عکس العمل رایج دیگر به طلاق سرزنش خود است. کودکان احساس می کنند که آنها واقعا باعث طلاق شده اند. وایتمن به این نتیجه رسید که این عکس العمل در کودکان کوچکتر با سطح تفکر محدودشان در این سن مرتبط است. تفکر انتزاعی آنها با اینجا و اکنون سر و کار دارد و نمی توانند پیامدها یا نیات و احساسات دیگران را در نظر بگیرند. بنابراین طلاق در چنین قالبی که «چه اثری بر من دارد؟» نگریسته می شود. این محدودیت از نوع خود میان بینی تفکر اغلب باعث می شود بسیاری از کودکان فکر کنند که تنها فردی هستند که این تجربه را می گذرانند و احساساتی نظیر خجالت را تجربه کنند.

پژوهش هایی نظیر پژوهش والچاک و برنز[۴] نشان داده اند که کودکان ۷-۶ ساله از درک بسیاری از رویدادها ناتوان هستند و بسیاری از مسائل آنها را دچار سردرگمی می کند. تقریبا کودکان در سنین پایین نمی توانند بفهمند چرا پدر و مادشان مجبورند جدا از هم زندگی کنند و این جدائی دائمی است.

تضاد یکی از دلایل مهمی است که طلاق والدین به بروز مشکلات رفتاری در کودکان منجر می شود. در سال (۲۰۰۰) باتلر و همکاران بیان کردند تضاد فرایند طلاق را برای کودکان مشکل می کند چرا که آنها برای انتخاب میان والدین خود احساس ضرورت می کنند که در واقع می بایست یا از آنها دفاع کنند یا از هر دو کناره گیری کنند. با تضاد بیشتر دلبستگی ها ناامن تر و اضطراب بیشتری رشد خواهد کرد که به تضاد شدید و پرخاشگری در کودکان منجر می شود(بموراس[۵]،۲۰۰۳).

بنابر تحقیقات انجام شده کودکان پس از طلاق به ناراحتی و نگرانی های گوناگون دچار می شوند. رفتارهای متعارف کودکان طلاق در سنین ۶-۸ عبارت است از: ۱-احساس می کنند که والد نقش عمدی و جدی در جا گذاشتن آنها داشته است. ۲-احساس تنفر به آنها دست می دهد و ممکن است داستان هایی درباره والد غایب درست کنند. ۳-زمانی که در کنار یکی از والدین می مانند برای دیگری دلتنگ می شوند. ۴-ممکن است از دردهای معده شکایت کنند. ۵-هر ناراحتی و غمی را انکار می کنند و ادعا می کنند که همه چیز خوب است. ۶-ممکن است از الگوهای ناسالم مثل دروغ، دزدی، پرخاشگری تقلید کنند. ۷-برای طرفداری از یکی از والدین مبارزه می کنند. ۸-میل شدید دارند تا دوباره والدین را با هم پیوند دهند(جرالد و بوشا[۶] ،۱۹۹۵).

یکی از بزرگترین اثرات منفی طلاق این است که چون بچّه ها اکثراً بعد از طلاق با مادران خود زندگی می کنند، به دلیل ناآگاهی و بی تجربگی از روش های بسیار غلطی استفاده می کنند. به این معنی که پدر فرزندشان را مانند یک دیو به آنها معرّفی می کنند، آنها معمولاً به خاطره هایی که با پدر داشته اند رنگ غم می دهند و خویش را بی گناه و معصوم جلوه می دهند غافل از این که هر کودکی نیازمند آن است که پدر و مادر خود، هر دو را با ارزش بداند و در غیر این صورت متوجّه می شود که خودش نیز بی ارزش است. (مهدیخان، ۱۳۸۲).کودکانی که به خاطر ناآرامی در خانه و جدایی با والدین خود دچار بزهکاری می شوند، آنها باید درکانون اصلاح و تربیت کودکان پرورش داده شوند تا راه و رسم صحیح زندگی کردن را بیاموزند. جمعی اعتقاد دارند که اصلاح بزهکاری بسیار دشوار است. زیرا کودک بزهکار سبک و شیوه ای که برای زندگی در پیش گرفته برایش لذّت بخش است چون نیازهایش را ارضا می کند (شمس مستوفی، ۱۳۷۶).

پایان نامه ها

به نظر می رسد کودکان پیش دبستانی بیشتر از سایرین مستعد تاثیرات منفی طلاق هستند. شاید به این نظر که سطح رشد شناختی آنها هنوز در حدی نیست که بفهمند چه اتفاقی افتاده و شاید در علت جدایی والدینشان دچار سوء تعبیر می شوند. معمولاً بسیاری ازاین کودکان درست پس از طلاق دچار کابوس می شوند. بازی هایشان حاکی از افسردگی است. خورد و خوراکشان دچارا ختلال می شود و برخی از آنها دچار شب ادراری اند و ازاین که ممکن است خودشان باعث جدایی شده باشند احساس گناه می کنند.

کودکانی که پدر و مادرشان از هم جدا شده اند در مهد کودک هنگام کنش متقابل با همسالان کمتر بچه های دیگر را بغل می کنند، کمتر لبخند می زنند و بیشتر گریه می کنند و نق می زنند. در این میان کودکان مدرسه رو ممکن است در مقایسه با کودکان پیش دبستانی بهتر بتوانند سازگاری نشان دهند زیرا به مشکلات والدینشان آگاهی بیشتری دارد و معمولاً علت طلاق را بهتر می فهمند و با وجود این کودکان در این گروه سنی معمولاً احساس فراموش شدگی از سوی والدین می کنند و پس از طلاق از آنان خشمگین می شود و در بسیاری از موارد بخصوص در مورد پسران عملکردشان در مدرسه ضعیف می شود و هم در خانه و هم در مدرسه مشکلات رفتاری نشان می دهند (عادل،۱۳۸۶).

بلوغ که معمولاً بین ۹ و ۱۳ سالگی آغاز می شود روندی است که طی آن فرد از دوره کودکی خارج می شود. اگر طلاق والدین همزمان با این دوره رخ دهد توجه فرزندان به سمت منافع شخصی خودشان به صورت بارزتری دیده می شود. طلاق خصوصیات بلوغ را شدت می بخشد و می تواند باعث بروز تمایلات افراطی این مرحله از رشد شود. احساس رنج و منفی بافی، مقاومت، عدم ایجاد ارتباط با افراد خانواده و تمایل به آزادی همه و همه پررنگ تر می شود، مثلاً فقدان پدر در خانواده باعث می شود مدیریت در خانواده کاهش یابد به خصوص زمانی که فرزند مدیریت مادر را قبول نداشته باشد در نتیجه کنترل و نظارت بر فرزندان کاهش می یابد. همچنین فقدان حضور مادر عمدتاً فضای عاطفی خانواده را کاهش می دهد و ممکن است فرزندان در خارج از خانه به دنبال جبران خلاء عاطفی خود باشند، که گاه به فرار از خانه، کارتن خوابی، ایجاد ارتباط با دوستان ناباب و اعتیاد و سیگار فروشی و… منتهی می شود.

درصورتی که فرزندان مجبور باشند خود را با ناپدری و یا نامادری وفق دهند معمولاً میزان آسیب پذیریآنها بیشتر شده و گرایش آنها به فرار از خانه و اعتیاد و… افزایش می یابد. تحقیقات حاکی از آن است که والدینی که متارکه کرده اند در مقایسه با والدین دیگر کمتر به فرزندان خود محبت می کنند و محدودیت بیشتری نیز برای آنها قائل هستند. کمتر توقع رفتار آگاهانه از فرزندان خود دارند و کمتر          می توانند بر فرزندان خود کنترل داشته باشند .دراین میان رابطه مادر و پسر  بسیار ضعیف می باشد (عادل،۱۳۸۶).

غالباً پیامدهای طلاق در عرصه‌های فردی، خانوادگی، اجتماعی و در ابعاد روانی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مشاهده شده و معمولاً بیشترین آسیب‌ها را متوجه فرزندان طلاق دانسته‌اند. افسردگی و دلتنگی، ترس، کج خلقی و منفی‌بافی از آثار رایج طلاق بر فرزندان است. به دلیل آن که طلاق غالباً در پس مشاجرات و اختلافات علنی است و کودکان نه انتظار چنین اختلافی و نه تصویری روشن از آینده دارند، بنابراین فشارهای روانی زیادی را تجربه می‌کنند. جدا شدن از هر یک از والدین آنها را آسیب‌پذیر می‌کند. از آنجا که کودکان نقاط اتکای خود را از دست می‌دهند، احتمال بیشتری وجود دارد که به خانه گریزی روی آورند.

از سوی دیگر، با وجود تغییرات اجتماعی و فرهنگی در دهه‌های اخیر، طلاق در جامعه‌ی ما هنوز مسئله‌ای عادی قلمداد نمی‌شود و فرزندان طلاق در میان بستگان و محله انگشت‌نما و تحقیر می‌‌شوند. این موضوع به دختران فشار بیشتری را تحمیل می‌کند؛ به‌ویژه آن‌که احتمال انتخاب شدن را برای ازدواج آنان کاهش می‌دهد  و احساس حقارت‌ می‌تواند زمینه‌ساز بسیاری از شرارت‌ها و بز‌هکاری‌ها ‌شود.

با آغاز کشمکش‌های خانوادگی هر یک از زن و مرد، می‌کوشند تا خود را در میان فرزندان موجه جلوه دهند و برای کسب حمایتِ بیشتر، به فرزندان خود روی می‌آورند. هر کدام از دو طرف، به‌ویژه زنان، برای تحکیم موقعیت خود، درصدد به انحصار گرفتن حمایت فرزندان خویش برمی‌آید و در برخی موارد، در صورت طلاق، ممکن است کودک نیز جزیی از این کشمکش باشد. انتخاب یکی از طرفین نزاع توسط کودکان و جبهه‌بندی در برابر طرف مقابل، هم کودک را از حمایت‌های وی محروم می‌سازد و هم به افزایش کینه‌ها دامن می‌زند. (دهقان، ۱۳۸۰)

طلاق علاوه بر ناراحتی های روانی و گرفتاریهای زندگی، فرزندانی را بر جای می گذارد که به علت پرورش در شرایط نامساعد از نظر روانی و جسمانی وضع طبیعی ندارند. طلاق موجب افسردگی نوجوانان می شود به نحوی که کمتر از زندگی لذت می برند بی اشتهایی بر آنان چیره می گردد و خسته به نظر می رسند.کودکان بعد از طلاق نشان دهنده این اضطراب است. پس از جدایی بلافاصله میزان اختلالات روانی و رفتاری در کودکان بالا می رود. کودکان تا سن ۴ سالگی استنباطی از طلاق ندارند و به طور کلی نمی فهمند که چه اتفاقی افتاده است اما چون طلاق در نهایت منجر به فقدان یکی از والدین می شود بر وابستگی کودک تاثیر می گذارد و اثرش در رفتارهای کودکان نمایان می باشد. کودکان ۶-۴ ساله مفهوم ساده ای از طلاق را می دانند و در صورت بروز طلاق خودشان را مسبب آن می دانند. کودک پس             از ۶ سالگی به خوبی مفهوم طلاق را می فهمد(بیرامی،۱۳۷۸).

طلاق والدین نه تنها برقراری روابط عاطفی را برای کودکان دشوار می کند بلکه روابط گذشته آنها را با والدینشان مخدوش می کند. پژوهشهای انجام شده نشان می دهد آسیب پذیری پسرها در مقابل طلاق به مراتب بیش از دختران است. معمولا دو سال طول می کشد تا دختران با محیط جدید سازش پیدا کنند ولی پسرها زمان بیشتری لازم دارند تا سازگاری جدید بیابند. گاهی کودکان پریشانی خود را با گریه به بزرگترها نشان می دهند، البته پسران این ناراحتی را به صورت افت تحصیلی، پرخاشگری و عصیان و دختران با انزوا و غمگین بودن نشان می دهند. والدین روی بچه های همجنس خود کنترل بیشتری اعمال می کنند به همین دلیل مادران بیش از پدران به دختران سخت می گیرند و پدران بیش از مادران با پسران جدی هستند. از طرفی پسران و دختران به یک اندازه نیازمند محبت و توجه از طرف والدین خود هستند. اما والدین پس از جدایی نسبت به دختران محبت بیشتری دارند. لذا عکس العمل پسران شدیدتر و سازگاری آنها کندتر از دختران است(تایبر،۱۳۶۹).

جوانان در مقایسه با خردسالان سازش پذیری بیشتری نشان می دهند شاید این حالت به دلیل احساس استقلال آنها در این سنین است. دوری از والدین برایشان چندان رنج آور نیست. واکنش آشکار آنان رفتار خشونت آمیز، پرخاشگری بی نظمی و سرپیچی از قوانین است. در زندگی پس از جدایی والدین که کودک تک والدی است و مادر سرپرست وی میباشد به دلیل فقدان پدر مسائل روحی و روانی بسیاری برای دختران ایجاد می شود که از جمله آنها بدبینی به جنس مرد، بی خبر ماندن از روحیات و ساختار وجودی مردان است که گاه آسیبهای آن در ازدواج چنین دخترانی آشکار می گردد. همچنین احساس بی پناهی و ضعف شخصیت در این دختران بروز می کند. در صورت فقدان مادر نیز آسیب های روانی و شخصیتی و اختلال در رشد ذهنی، اجتماعی و اخلاقی فرزند پدید می آید. یک پدر هر چه تلاش کند و بتواند نقش مادر را با موفقیت بازی کند نخواهد توانست نیاز به عواطف مادرانه را در کودکان ارضا کند به ویژه اگر محرومیت کودک از مادر با ازدواج دوباره پدر وجود مادر دوم یا نامادری مواجه گردد که در این حال فرزندان پدر را از دست می دهند و بر کمبودهای آنان افزوده می شود(گواهی،۱۳۷۳).

بنا به بررسیهای انجام شده کودکان پس از طلاق والدین در سنین گوناگون دچار حالات روحی متفاوتی می شوند مثلا در سال اول جدایی والدین کودکان دچار احساس خشم ترس و افسردگی می گردند و در سنین پیش از دبستان پسران نسبت به دختران معمولا ناآرامتر و خشن تر می شوند و به جای شرکت در فعالیت گروهی با کودکان به حالت پرخاشگری و بی نظمی بیشتر تمایل نشان می دهند خواسته های آنها افزون تر می شود و از گریه برای برطرف کردن نیازهایشان بهره می جویند. آسیب طلاق بر نوجوانان کمتر از آسیب این واقعه بر کودکان نیست فقط این دو آسیب کیفیت متفاوتی دارند. یکی از مسائلی که همیشه در رابطه با طلاق مدنظر قرار می گیرد سطوح رشدی است. مطالعات نشان می دهند که واکنش های مربوط به طلاق متناسب با سن صورت می گیرد. تحقیقات والرستین و کلی و کاردک و برگ نشان می دهد که نوجوانان تا حدی بهتر از کودکان به طلاق سازگاری مجدد نشان           می دهند اما با این وجود باید با نوجوانان طلاق زده و آسیب دیده از جدایی والدین احتیاط بیشتری را لحاظ نمود(ساروخانی،۱۳۷۶).

وقتی طلاق اجتناب ناپذیر می شود. مسئله مهم سرپرستی کودکان است. تک والدی مشکلات خاص خود را به همراه خواهد داشت از جمله اینکه اگر کودک با هر دو والد در ارتباط باشد یعنی یکی از والدین کودک را سرپرستی نماید و دیگری هم بتواند با او دیدار کند ناهماهنگی میان دو الگو دو نوع روحیه و شخصیت را به او خواهد آموخت. به ویژه اگر والدین در رفتار و سخنان خود سعی در موجه کردن رفتارهای خود داشته باشند، کودک قادر نخواهد بود هماهنگی و سازگاری میان این دوگونه رفتار را بیابد. از طرفی زندگی با یک والد و بی ارتباط بودن با والد دیگر موجب می شود که کودک شناخت صحیحی از جنسیت و صفات روحی و بیولوژیکی والد دیگر پیدا نکند لذا پسرهایی که با مادر زندگی می کنند ممکن است با بسیاری از صفات مردانه بیگانه و بی تجربه بمانند و بر عکس دخترانی که تنها با پدر زندگی می کنند احتمال دارد از شناخت الگوهای رفتاری زنان و اصول خانه داری و همسرداری محروم بمانند(والچاک وبرنز[۷]،۱۹۸۷).

دختران نوجوان نیازهای دیگری دارند آنها فکر می کنند که والدین مدلهای اساسی نقش آموزی هستند و بدون حضور آنها رشد مناسب رفتار بزرگسالی در نوجوان مشکل خواهد بود. علی الخصوص زمانی که این عدم حضور در اثر طلاق باشد. کاملا بدیهی و منطقی است که اگر الگوئی وجود نداشته باشد نقش آموزی دچار مشکل می شود و منطقی تر اینکه این فقدان در صورتی که ناشی از یک ضد ارزش باشد نقش آموزی سخت تر می گردد. به عبارت دیگر فرزندان باقی مانده از طلاق در همانند سازی مشکلات زیادی خواهند داشت. پسر در همانند سازی از پدر و دختر در الگوپذیری از مادر. از سوی دیگر با فقدان حضور پدر کنترل فرزند پسر توسط مادر به دشواری انجام می شود. زیرا والدین بر روی کودکان همجنس خود کنترل بیشتری دارند. با فقدان حضور پدر در واقع پسر مهمترین منضبط کننده خود را از دست می دهد با توجه به اینکه سرپرستی کودکان پس از طلاق غالبا با مادران است(تایبر،۱۹۹۰).

زندگی با یکی از والدین نمی تواند شخصیت کامل و متعادلی را در کودک پدید آورد. اینگونه زندگی نمی تواند همه نیازهای کودک را برآورده سازد. زیرا کودک در این نوع زندگی برای رفتارهای خود تنها یک مربی و الگو دارد و از لحاظ محبت و سرپرستی تنها به یکی از والدین تکیه می کند. از سوی دیگر جامعه هرگز نخواهد توانست نقش پدر و مادر را برای طفل ایفا کند و همه نیازهای روانی و عاطفی و معنوی او را تامین نماید(گواهی،۱۳۷۳).

مشاهده تعارض والدین و روابط زناشویی ضعیف آنان احتمالا تاثیر نامطلوبی بر موفقیت ازدواج فرزندان می گذارد. بیشتر بچه هایی که با خانواده های طلاق و یا با سرپرستی یکی از والدین زندگی می کنند علاوه بر اینکه دچار انحرافات جنسی و اخلاقی می شوند ازدواجشان نیز به طلاق ختم می شود و درصد طلاق در این گروه که پیشینه طلاق والدین را دارند، در مقایسه با دیگران بیشتر است(آزاد،۱۳۷۷).

کودکان از پذیرش یکی از والدین و دوری از دیگری دچار ترس و اضطراب می گردند بنابراین رویایی که همواره در ذهن آنان وجود دارد امید به بازگشت پدر و مادر و زندگی دوباره در کنار آنان است و حتی گاه کوششی را هم برای سازش و ایجاد پیوند میان والدین به عمل می آورند که معمولا به شکست منجر میشود. بحران روانی در صورت توجیه و ناامیدی از زندگی دوباره با والدین سازگاری فرد را با زندگی پس از طلاق بیشتر می کند. اثرات درازمدت طلاق بر کودکان بسیار زیاد و گاه جبران ناپذیر است(گواهی،۱۳۷۳).

از دیگر آثار طلاق خانواده های ناتنی هستند، این خانواده ها کودکانی را در برمی گیرند که دارای زمینه های خانوادگی متفاوتی هستند و ممکن است انتظارات مختلفی در مورد رفتار مناسب در خانواده داشته باشند و از آنجا که اکثر فرزندان ناننتی به دو خانواده متفاوت تعلق دارند احتمال برخورد در عادات و شیوه نگرش قابل ملاحظه است. ازدواج مجدد والدین موجب می شود  که فرزندان طلاق خود را در حال تجربه مشکلات جدیدی بیابند. قرار گرفتن در خانواده نامادری یا ناپدری که روابط آنها برای کودک نا آشنا و مشکل است و ممکن است نامادری یا ناپدری همچون میهمان ناخوانده ای به نظر آید که والد واقعی را از میدان به در کرده است. ناپدری یا نامادری ممکن است از نظر اعمال نظارت و انضباط مشابه والدین واقعی کودکان نباشد(کلارک و فریدمن،۱۹۷۸).

طلاق از مهم ترین پدیده های حیات انسانی به شمار می آید که نه تنها تعادل روانی دو انسانی بلکه تعادل روانی فرزندان بستگان دوستان و نزدیکان را نیز به هم می ریزد(ساروخانی،۱۳۷۲). در این میان یکی از قربانیان اصلی پیامدهای ناشی از طلاق والدین کودکان بوده اند. با توجه به تحقیقات انجام شده عدم سازگاری کودکان با طلاق والدینشان می تواند اثرات زیان بار و مخربی روی کارکرد روان شناختی و حتی وضعیت جسمانی آن ها داشته باشد(بریور[۸]،۲۰۱۰). هر چند طلاق والدین همیشه منجر به بروز مشکلات روانی و رفتاری در فرزندان نمی گردد اما یقینا تبعات منفی طلاق بیش از جنبه های مثبت آن است(مک کی[۹]،۲۰۰۸). مطالعات نشان می دهد که کودکان خانواده های مطلقه نسبت به کودکان خانواده های عادی دارای مشکلات روانی رفتاری و تحصیلی بیشتری هستند و از سلامت روانی کمتری برخوردارند. هم چنین آن ها موفقیت های تحصیلی کمتری کسب می کنند ناسازگاری های روان شناختی بیشتر از خود بروز می دهند و عزت نفس پایین و مشکلات اجتماعی بیشتری دارند(کلی[۱۰]،۲۰۰۳).

مطالعات مختلف نشان داده است که این بچه ها نسبت به سایر بچه های هم سن و سال خود از لحاظ اجتماعی، روانی و تحصیلی در رتبه پایین تر قرار می گیرند(آماتو[۱۱]،۲۰۰۰). بررسی نتایج یک مطالعه فرا تحلیل نشان داد که کودکان خانواده های طلاق از مشکلات روانی و رفتاری بیشتری برخوردارند(برنتانو و کلارک-استوارت[۱۲]،۲۰۰۷). هم چنین تحقیقات نشان می دهد که میزان رشد روانی و اجتماعی کودکانی که در خانواده های طلاق بزرگ می شوند معمولا در مقایسه با سایر کودکانی که در خانواده های عادی رشد می کنند کمتر است(مک کاب[۱۳]،۲۰۰۶).

کودکان اغلب احساس گناه می کنند و گرفتار این باور نادرست هستند که به گونه ای عامل طلاق بوده اند و یا می توانستند فرزند بهتری باشند و با پادرمیانی جلوی طلاق را بگیرند. آن ها فکر می کنند که نه فقط علت طلاق والدین شان بوده اند بلکه تنها دلیل ادامه دعوای پدر و مادرشان نیز هستند(نیومن و رومانسکی[۱۴]،۲۰۰۶). کودکانی در هر سنی که باشند به محض جدایی والدین شان سه سوال به طور ناخودآگاه در ذهن شان شکل می گیرد: «آیا من باعث این جدایی شده ام؟ چه کسی از من مراقبت خواهد کرد؟ آیا مرا نیز رها خواهند کرد؟» یکی از متعارف ترین احساس هایی که فرزندان در نتیجه جدایی و طلاق پدر و مادرشان تجربه می کنند احساس تنهایی و متفاوت بودن از کودکان دیگر است(نیومن و رومانسکی،۲۰۰۶).

بنابراین یکی از اهداف مداخلاتی که در این زمینه برای دسته از کودکان صورت می گیرد کمک به آن ها جهت اصلاح درک شان نسبت به طلاق والدین و شناسایی احساسات منفی ناشی از آن است.           هر چند واکنش اکثر کودکان نسبت به طلاق والدین بر اساس سطح رشدی شان متفاوت است                (لی کروی[۱۵]،۲۰۰۸). در مقایسه با کودکان سنین بالاتر نوزادان و کودکان پیش دبستانی آسیب پذیری بیشتری در مقابل طرد شدن از سوی والد یا مراقب محبوب خود دارند و واکنش شدیدتری نسبت به طلاق و جدایی والدین از خود نشان می دهند(برنتانو و کلارک-استوارت،۲۰۰۷). کودکان سنین مدرسه اگر چه معنا و مفهوم طلاق و جدایی را درک می کنند. اما با این حال از این امر رنج می کشند. آن جایی که کودکان در این سن بیشتر خود محور هستند، در نتیجه خود را مسبب و مسئول اتفاقات رخ داده مربوط به طلاق والدین می دانند. نونهالان (۱۲ تا ۱۴ سال) درک واقع گرایانه تری از طلاق دارند اما با این وجود هنوز قادر نیستند با هر آنچه تجربه می کنند از لحاظ روانی کنار آیند. واکنش معمول آن ها در این سن نسبت به طلاق والدین اضطراب نگرانی و بی اعتمادی است. نوجوانان معمولا در برابر جدایی والدین شان با خشم واکنش نشان می دهند(ژوبرت و گای[۱۶]،۲۰۰۲).

عوامل مختلفی می تواند بر سازگاری کودکان با طلاق والدین شان تاثیرگذار باشد که عبارتند از:

۱- سن کودک هنگام وقوع طلاق. کودکان سنین پایین تر به دلیل آن که دارای مهارت های کلامی و شناختی محدودتری هستند و از طرفی وابستگی بیشتری به والدین شان دارند تا حدودی آسیب بیشتری از این امر می بینند و سازگاری با طلاق برای شان دشوارتر است.

۲- جنسیت کودک. تحقیقات نشان داده است که دختران در مقایسه با پسران، با طلاق والدین شان بهتر سازگار می شوند.

این عوامل در زمان وقوع طلاق ثابت و غیر قابل تغییر هستند اما عوامل دیگری وجود دارند که قابل کنترل و اصلاح می باشند نظیر

۱- کارکرد خانواده. مطالعات نشان داده است که کیفیت رابطه والد-کودک می تواند بر میزان سازگاری کودک پس از طلاق والدین تاثیرگذار باشد.

۲- سازگاری والدین. مطالعات هم چنین نشان می دهد که میزان سازگاری والدین از نظر روانی اثر مستقیمی بر توانایی کودکان در کنار آمدن با طلاق دارد.

۳- رشد شناختی، اجتماعی و روانی کودک. کودکانی که از سطح رشد شناختی، اجتماعی و روانی بالاتری برخوردارند بهتر می توانند با تغییرات ناشی از طلاق والدین سازگار شوند(لومن[۱۷]،۲۰۰۲).

تعداد کمی از فرزندان از تصمیم به طلاق والدینشان احساس آسودگی می کنند.والدین نقشی حیاتی را در زندگی فرزندانشان ایفا کرده به عنوان اولین و مهم ترین الگوی نقش عمل می کنند. فرزندان تمایل دارند که رفتار والدینشان را از سنین خیلی پایین مشاهده کرده و به آنها توجه کنند. به طور کلی رشد شخصیت فرد متاثر از والدین است و فقدان یکی یا هر دوی آن ها می تواند آثار بدی بر رشد شخصیت فرد داشته باشد و زمینه ی استعداد فردی را برای بیماری های روانی یا مشکلات رفتاری بعدی فراهم آورد(استوارت و ساندین[۱۸]،۱۹۸۷).

[۱]-Whiteman

[۲]-Kubler-Ross

[۳]-Frieman

[۴]-Walchack & Bernz

[۵]-Bemuras

[۶]-Gerald & Bushaw

[۷]-Walcjak & Burns

[۸]- Brewer

[۹]- McCay

[۱۰]- Kelly

[۱۱]-Amato

[۱۲] - Brentano&Clarke-Stewart

[۱۳]- McCabe

[۱۴]- Neuman&Romanowski

[۱۵]- LeCroy

[۱۶]-Joubert& Guy

[۱۷]-Laumann

[۱۸]-Stuart& Sundeen

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:58:00 ب.ظ ]