پایان نامه بررسی تأثیر آموزش خود تحولی بر تحول اخلاقی نوجوانان شهر اصفهان و تعیین رابطه ی تحول اخلاقی با متغیرهای جمعیت شناختی |
روانشناسی اخلاق را شکل داده است. عملاً مشاهده میشود که پیشرفت در دیدگاهپذیری اجتماعی و ادراک خود، تا اندازه زیادی مسیر رشدیافتگی اخلاقی را مشخص میکند. در این راستا، تلاش برای مشخصکردن شاخصههای خویشتن اخلاقی و هویت اخلاقی به نحو فزایندهای رواج یافته است.
در نهایت، حوزه اخلاق توجه خود را از پرداختن به نوع استدلال که در حیطه تئوریهای مرحلهای قرار دارد، به افقهای وسیعتری گسترش داده است. اکنون روشن شده است که یافتههای مربوط به الگوی مرحلهای رشد استدلال اخلاقی، بایستی در زمینه اطلاعات ما از تحول فرایندهای انگیزشی، خودنظم دهی، تحول خود، پردازش اطلاعات اجتماعی، و … تفسیر شود. تحقیق بر روی تفاوتهای اجتماعی ـ بافتی در بررسیهای فرهنگی، بینشهای جدیدی در رابطه با شکلگیری اخلاق در کودکان ارائه میکنند. تمام این مطالب روشن میکنند، تحقیقات در عصر پساکلبرگی از رسیدن به مرحله نهایی آن بسیار فاصله دارد.
ازین رو به دلیل اهمیت بحث تحول اخلاقی در تعلیم و تربیت ، در این پژوهش اثرگذاری آموزش خود – تحولی بر تحول اخلاقی مورد بررسی قرار گرفته است. خود تحولی به معنای آشکار کردن توانایی های عقلانی است. با تأیید اثرگذاری آموزش خود – تحولی بر تحول اخلاقی می توان از این روش برای رشد تحول اخلاقی افراد جامعه به عنوان یک ابزار عملی استفاده کرد.
1-2- شرح و بیان مساله پژوهشی:
تاریخچه نظریه پردازی و تحقیقات روانشناختی در موضوع تحول اخلاقی کودک با مفهوم وجدان در آثار زیگموند فروید و مفهوم استدلال اخلاقی در آثار ژان پیاژه آغاز شد. این نظریه پردازان که تحت تاثیر تحول گرایان آغازین ، مثل جورج هربرت مید و جیمز بالدون قرار داشتند ، مسیر های متفاوتی را دنبال کردند . فروید بر روابط والدین – کودک ، هیجانات و احساس گناه متمرکز شد. درحالیکه پیاژه بر روابط همسالان، شناخت ، عدالت و تامل تاکید کرد .در آن زمان نظریه پرداز های وسیع به همراه توجه کمتر به عملیاتی ساختن سازه ها در کنار گزارش دادن نظام مند از روش شناسی پژوهش ها در کانون توجه قرار داشت (کیلن و اسمتانا[1]،ترجمه جهانگیرزاده،شعاعی و راستی تبار،1389).
نخستین پژوهش های روان شناسی در زمینه تحول اخلاق توسط هارتشورن و می[2] (1982) در زمینه تقلب انجام شدند . آنها به این نتیجه رسیدند که حتی بنیادی ترین عناصر وجدان اخلاقی با تغییر موقعیت ، ثابت باقی نمی مانند و بین قضاوت اخلاقی کودکان با رفتار آنها در زندگی واقعی رابطه ای وجود ندارد(دادستان و پور محمد رضا تجریشی، 1383). تحقیقات پیاژه در مورد تحول اخلاق در کتاب داوری های اخلاقی کودکان (1932) منتشر شد. پس از آن نیز نظریه تحول اخلاقی کلبرگ[3] که گسترش و تکمیل نظریه پیاژه است مطرح شد . به عقیده کلبرگ، کودکان را باید فیلسوفان اخلاقی دانست، زیرا آنها معیارهای اخلاقی خودشان را که از تاثیر متقابل تحول شناختی و محیط اجتماعی شان به وجود می آید ، رشد می دهند (سیف و همکاران،1382).
استدلال اخلاقی به اندیشیدن در موقعیت های دشوار اشاره دارد که در آنها مسائل مربوط به عدالت، انصاف یا توجه به دیگران غالب است.غالبا شیوه ی استدلال اخلاقی یک فرد انعکاس دهنده ی جهت گیری وی به سمت نیاز های خود یا دیگران است . افزون بر این ، ترجیح نوع خاصی از استدلال اخلاقی از سوی افراد ممکن است با ارزش ها و احساساتی( مانند همدردی، احساس گناه) مرتبط باشد که پاسخگویی به نیاز های دیگران را تسهیل می کنند. دو نوع استدلال اخلاقی در تحقیقات تحول اخلاقی بسیار مورد توجه بوده اند: استدلال اخلاقی جامعه گرای عدالت محور(کلبرگ، 1969؛رست[4] ،1983؛ توریل[5]،1998) و مراقب محور (آیزنبرگ[6]،1986). از این دو نوع ، استدلال اخلاقی جامعه گرای مراقبت محور از لحاظ مفهومی بیشترین پیوند را با رفتار های جامعه گرا داشته است.
استدلال اخلاقی محور عمل اخلاقی افراد را تشکیل می دهد. زمانی که خود اخلاقی فرد شکل گرفت و انگیزه ی اخلاقی برای انجام عمل درست وجود داشته باشد با فرض وجود شرایط محیطی مناسب و مشوق به سمت رفتار درست ، استدلال و قضاوت اخلاقی است که به فرد کمک می کند درست از نادرست و خوب از بد را تشخیص دهد. افراد مختلف در رویارویی با موقعیتهای اخلاقی یکسان متفاوت عمل می کنند. این تفاوت عمل افراد به قدرت استدلال آن ها در موقعیت و ارزیابی شرایط بر می گردد.
تحقیقات مختلف عوامل متعددی را بر استدلال اخلاقی اثرگذار می دانند، از جمله هوش افراد، جنسیت ، شرایط خانوادگی، تأثیر گروه همسالان، فرهنگ و … ، چرا که اندیشمندان نظریه های اخلاقی معتقدند استدلال های اخلاقی افراد از عوامل درونی مانند هوش افراد و عوامل بیرونی مانند یادگیری و محیط اثر می پذیرند.در این پژوهش سعی می شود اثرگذاری تعدادی از این عوامل مورد بررسی قرار بگیرد.
خود-تحولی[7] به بیان ساده به معنای توسعه و تحول استعداد های عقلانی و آشکار کردن تمایلات فردی است و دارای دو بعد اساسی خود – آگاهی[8] و خود – مدیریتی[9] می باشد ( فینبرگ[10]، 1986؛ به نقل از کلارک[11] ،2006). هرچند پژوهشی در مورد اثرگذاری آموزش خود تحولی بر استدلال اخلاقی یافت نشد اما به نظر محقق این متغیر می تواند استدلال اخلاقی را تحت تأثیر قرار دهد. چرا که با وجود انگیزه ها و نیروهای محکم درونی استدلال ها تحت تأثیر شرایط محیطی و بسترهای اجتماعی تغییر نخواهند کرد.
وقتی فرد بنیان های فکری و اخلاقی محکم تری داشته باشد کم تر به نظر می رسد که مطابق با شرایط محیطی و بر خلاف اصول خویش دست به عمل بزند. این گونه است که به نظر محقق با آموزش خود-تحولی در نوجوانان دبیرستانی و ایجاد میل و انگیزه ها و توانایی های درونی در آن ها میزان اعمال اخلاقی خودجوش را افزایش داد. که با رسیدن به این هدف، شاید بتوان گفت حتی اگر بستر عمل نامناسب و غیر اخلاقی باشد انگیزه های خودجوش اخلاقی ، اعمالی اخلاقی را رقم خواهند زد.
در همین راستا این پژوهش با دو هدف اصلی طراحی شد. اولین هدف این پژوهش بررسی رابطه تحول اخلاقی با متغیر های جمعیت شناختی بود که بدین منظور پرسشنامه تحول اخلاقی “ما” همراه با اطلاعات جمعیت شناختی بین 200 نفر از دانش آموزان دختر و پسر دوره متوسطه(کلیه رشته ها) توزیع شد و هم بستگی بین متغیرها با استفاده از تحلیل رگرسیون بررسی شد. هدف دوم بررسی اثربخشی روش آموزش خود – تحولی بر استدلال اخلاقی بود. انواع مختلف برنامه های آموزش خود- تحولی تدوین شده اند. که اساس همه این برنامه های آموزشی یکسان است و بر پرورش خود آگاهی و خود مدیریتی تأکید دارند، اما بر اساس بررسی های انجام شده در سایت های علمی ، پژوهشی که روش مذکور را مورد بررسی قرار دهد یافت نشد. بنابراین روش مذکور به خصوص در داخل کشور روشی جدید است. برای دستیابی به هدف دوم پژوهش، پرسشنامه تحول اخلاقی “ما ” در دو مرحله پیش آزمون و
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1399-06-06] [ 10:39:00 ب.ظ ]
|