کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو



آخرین مطالب

 



رضایت شغلی باعث می‌شود بهره‌وری فرد افزایش یابد، فرد نسبت به سازمان متعهد شود، سلامت فیزیکی و ذهنی فرد تضمین شود، روحیه فرد افزایش یابد، از زندگی راضی باشد و مهارتهای جدید شغلی را به سرعت آموزش ببیند.

 

عدم رضایت شغلی باعث کاهش روحیه کارکنان می‌شود که روحیه پایین در کار بسیار نامطلوب است. مدیران وظیفه دارند که علائم روحیه پایین و عدم رضایت شغلی را بطور مستمر زیر نظر بگیرند و در اولین فرصت اقدامات لازم را انجام دهند (مقیمی،۱۳۷۷).

 

کارکنان و اعضای سازمان، نارضایتی خود را از راه های گوناگون ابراز می‌کنند. بعنوان مثال، به جای این که کارگر یا کارمند سازمان یا محل شغل خود را ترک کند، ترجیح می‌دهد که نارضایتی خود را به صورت اعتراض ابراز نماید. (رابینز، پارسائیان و اعرابی،۱۳۷۷).

 

بعضی از نتایج عدم رضایت شغلی عبارتند از:

 

الف) تشویش: تشویش یک شرایط کلی است که ناخشنودی فرد از شغل را نشان می دهد. فرد ممکن است تمایل زیادی به شغل خود نداشته باشد، در محیط کار خواب‌آلود شود، فراموشکار شود، در کار بی‌دقتی کند، از شرایط کاری شکایت کند، دیر سرکار حاضر شود و یا غیبت کاری داشته باشد که همگی این شرایط بر سلامت ذهنی فرد تأثیر منفی برجای می‌گذارد.

 

ب) غیبت کاری: مطالعات نشان می‌دهد، کارکنانی که رضایت کمتری دارند، احتمالاً بیشتر غیبت می‌کنند. دو نوع غیبت وجود دارد: یکی غیبت غیرارادی است که به علت بیماری یا سایر دلایل موجه و حوادث پیش‌بینی نشده اتفاق می‌افتد که غیرقابل اجتناب است و ارتباطی با رضایت شغلی ندارد. دیگری غیبت اختیاری است که ناشی از عدم رضایت شغلی فرد است.

 

پ) تأخیر در کار: تأخیر کاری همانند غیبت این باور را بوجود می‌آورد که فرد از کارش ناراضی است. این امر نشان می‌دهد که فرد برای شغل خود اهمیتی قائل نیست و بیشتر اوقات خود را به استراحت در خانه اختصاص می‌دهد. وقتی هم که سرکار حاضر می‌شود، بیشتر به تلفن‌های شخصی پرداخته و بطور کلی در پی اتلاف وقت است.

 

 

ت) ترک خدمت: ترک خدمت کارکنان موجب وقفه در عملیات سازمان شده و جایگزین نمودن افراد برای سازمان پر­هزینه بوده و از نظر فنی و اقتصادی نیز نامطلوب است. بر اساس مطالعات آرنولد و فلدمن[۱]در واحدهای سازمانی که میزان رضایت شغلی افراد آن از حد متوسط پایین‌تر است، میزان ترک خدمت کارکنان آن بالاتر خواهد بود. البته ترک خدمت ممکن است ارادی و مربوط به عدم رضایت شغلی باشد و یا دلایل شخصی داشته باشد که خارج از کنترل مدیر است. از طرف دیگر ترک خدمت می‌تواند ناشی از مدرنیزه شدن کارخانه، فقدان سفارشات برای تولید، کمبود مواد اولیه و یا بطور کلی ناشی از وضعیت دشوار اقتصادی باشد. در چنین مواردی موضوع ترک خدمت بایستی بطور جدی مورد رسیدگی قرار گرفته و هر کجا که ضرورت دارد، اقدامات اصلاحی صورت پذیرد.

 

 

ث) فعالیت اتحادیه: مطالعات نشان می‌دهد که کارکنان با رضایت شغلی بالا، تمایلی به عضویت در اتحادیه ندارد و به آن بعنوان یک ضرورت نمی‌نگرند. شواهدی در دست است که نشان می‌دهد، عدم رضایت شغلی علت اصلی اتحادیه گرایی است. سطح فعالیت اتحادیه‌ها به سطح عدم رضایت شغلی بستگی دارد. هر چه سطح عدم رضایت شغلی کمتر باشد، ممکن است تنها به شکایت بسنده شود. ولی اگر سطح عدم رضایت شغلی بالاتر باشد، ممکن است موجبات اعتصاب کارکنان را فراهم آورد.

 

ج) بازنشستگی زودرس: مطالعات اشمیت و مکلن[۲] ارتباط رضایت شغلی و بازنشستگی زودرس را نشان می‌دهد. شواهدی وجود دارد مبنی بر این که کارکنانی که تقاضای بازنشستگی پیش از موعد می‌کنند، تمایل دارند، نگرشهای مثبت خود را کمتر معطوف به کار خود سازند. از طرف دیگر کارکنانی که پست‌های سازمانی عالی‌تری دارند و دارای فرصتهای کاری چالشی هستند. نسبت به مشاغل سطوح پائین‌تر کمتر بدنبال بازنشستگی زودرس هستند (مقیمی،۱۳۷۷).

 

چ) ترک سازمان: کارگر یا کارمند درصدد برمی‌آید که شرکت یا سازمان را ترک نماید، از این رو استعفا می‌دهد و در پی شغل جدیدی بر می‌آید.

 

ح) اعتراض: به صورتی فعال و با اقداماتی سازنده درصدد بهبود شرایط برمی‌آید. عضو سازمان با مقامات بالا درباره این مسائل بحث می کند، پیشنهادهای سازنده ارائه می کند و درصدد نوعی اقدام دسته‌جمعی بر می‌آید.

 

خ) عدم وفاداری: کارگر یا کارمند، اگر چه برای بهبود وضع سازمان اقدامی نمی‌کند ولی خوشبختانه در انتظار بهبود شرایط می‌نشیند. در برابر انتقادهای خارجی، به نفع سازمان جبهه می گیرد و اعتماد راسخ دارد که مدیریت دلسوز سازمان از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کند و بر این باور است که مدیریت “راه درست” می‌رود.

 

د) اقدام منفی: عضو سازمان با اقدامات منفی خود موجب بدتر شدن شرایط می‌شود. با غیبت‌های طولانی و تأخیرهای زیاد، کم کاری و اشتباه کاریها، باعث بدتر شدن وضع سازمان می گردد (رابینز، پارسائیان و اعرابی، ۱۳۷۷).

 

۲-۳-۶- رضایت شغلی و عملکرد

 

یکی از موضوعات بحث انگیز رضایت شغلی، ارتباط آن با عملکرد است. سه دیدگاه مختلف در این مورد وجود دارد:

 

– رضایت شغلی باعث افزایش عملکرد می‌شود.

 

– عملکرد شغلی موجبات رضایت شغلی را فراهم می‌آورد.

 

– ارتباط ذاتی بین رضایت شغلی و عملکرد وجود ندارد، بلکه پاداشهای متغیری هستند که مداخله می‌کنند.

 

شکل زیر ارتباط رضایت شغلی و عملکرد را با توجه به دیدگاه های فوق نشان می‌دهد (مقیمی،۱۳۷۷):

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل۲- ۲: ارتباط رضایت شغلی و عملکرد

 

منبع:(مقیمی،۱۳۷۷)

 

برای دو دیدگاه اول پشتوانه تحقیقاتی ضعیفی ارائه شده است. بیست مطالعه انجام یافته در این زمینه نشانگر آن است که بین رضایت شغلی و با عملکرد ارتباط ضعیفی وجود دارد و بیانگر آن است که کارمند راضی ضرورتاً عملکرد بالایی ندارد. البته نتایج تحقیقات نشان می‌دهد، دیدگاه دوم تا حدودی مورد تأیید قرار گرفته و عملکرد بالاتر، رضایت بالاتری را نیز به دنبال دارد. اما در این میان دیدگاه سوم که عامل پاداش را بعنوان متغیر مداخله‌گر در ارتباط بین عملکرد و رضایت شغلی معرفی می‌کند بیشتر مورد تأیید قرار گرفته است. این بدان مفهوم است که عملکرد، پیامد رضایت شغلی نیست و همچنین رضایت شغلی نیز پیامد عملکرد نیست.

 

در سال ۱۹۵۵، برایفیلد و کروکت[۳]ادبیات ارتباط رضایت شغلی و عملکرد را مورد بازنگری قرار دادند و نتیجه گرفتند که بین این دو پدیده ارتباط مستقیم کمی وجود دارد. در حقیقت بعضی اوقات رضایت شغلی و عملکرد بطور معکوس با یکدیگر ارتباط دارند. این دو پژوهشگر ثابت کردند که رضایت شغلی نتیجه فرآیند انگیزش جامع است. از این دیدگاه، انگیزش عبارتست از فعالیت و هدایت انرژی و رفتار، در حالی که رضایت شغلی ایستگاه یا پاداش رفتار است. وقتی اعضاء سازمانی از کار رضایت پیدا می‌کنند، میزان غیبت، تأخیر در کار و حتی ترک خدمت کاهش می‌یابد. در حقیقت رضایت شغلی می‌تواند برای سازمان تعیین کننده باشد (مقیمی،۱۳۷۷).

 

وجود نیروی انسانی متعهد، وجهه سازمان را در اجتماع مهم جلوه داده و زمینه را برای رشد و توسعه سازمان فراهم می­ کند. بنابراین کارکنان متخصص، وفادار، سازگار با ارزشها و اهداف سازمانی، دارای انگیزه قوی، متمایل و متعهد به حفظ عضویت سازمانی، از نیازهای اصلی و بسیار ضروری هر سازمانی می باشد. زیرا سازمان به کارکنانی نیازمند است که فراتر از شرح وظایف مقرر و معمول خود به کار و فعالیت بپردازند. وجود چنین نیروهایی در هر سازمان ضمن کاهش غیبت، تأخیر و جابجایی، باعث افزایش چشمگیر عملکرد سازمان، نشاط روحی کارکنان و تجلی بهتر اهداف متعالی سازمان و نیز دستیابی به اهداف فردی خواهد شد. عدم احساس تعهد و تعهد سطح پایین، نتایج منفی را برای فرد و سازمان به دنبال دارد، ترک خدمت، غیبت زیاد، بی­میلی به ماندن در سازمان، کاهش اعتماد مشتریان و کاهش درآمد از جمله نتایج می باشد .شواهد موجود حاکی از آن است که افراد ناراضی، سازمان خود را ترک می­ کنند و نیز بیشتر استعفا می­ دهند.(دلشگایی، توفیقی، کرمانی، ۱۳۸۷).

 

 

 

۲-۴- سلامت روان

 

بهداشت روانی، به منزله­ی توانایی حفظ و افزایش سلامت روانی [۴]است و سلامت روانی به سازش­یافتگی بهینه­ شخصیت، نبود نسبی اختلال­های روانی و احساس فاعلی سلامت اطلاق می­شود. بر اساس پژوهش­های انجام شده در دو دهه اخیر در قلمرو روانشناسی سلامت، این نکته آشکار شده است که گستره وسیعی از رفتارها می­توانند به گونه­ای مثبت یا منفی بر سلامت فرد مؤثر باشند.

 

مهم­تر آن­که، پذیرش یک سبک زندگی سالم، بسیار زود استقرار می­یابد. بررسی­های همه­گیرشناسی توانسته ­اند تأثیر این رفتارها را به اثبات برسانند. آن­چه زمینه­ بروز انحراف­ها و اختلال­ها روانی را فراهم می­ کند، سبک زندگی فرد و ناتوانایی وی در مواجهه با مشکلات است. تحقق هدف اصلی تأمین بهداشت روانی، مستلزم اتخاذ روش­های است که به کمک آنها بتوان توان مقابله­ی فرد را افزایش داد و در برابر مسائل و مشکلات زندگی مجهز کرد (دادستان، ۱۳۸۷).

 

طبق برآوردهای سازمان بهداشت جهانی[۵]، میزان شیوع اختلالات بیماری­های روانی در کشورهای در حال توسعه رو به افزایش است، این در حالی است که در برنامه ­ریزی­های توسعه اجتماعی و اقتصادی پایین­ترین اولویت به آنها داده می­شود. دلیل این افزایش را تا حدود زیادی می­توان رشد روز افزون جمعیت و تغییرات سریع اجتماعی هم­چون شهرنشینی، فروپاشی خانواده­های گسترده و مشکلات اقتصادی دانست (نوربالا و همکاران، ۱۳۸۰).

 

برخورداری از تعادل روانی به عوامل بسیاری بستگی دارد که مهم­ترین آن­ها احساس امنیت و ارزشمندی، فقدان اضطراب و افسردگی، عملکرد اجتماعی بالا و سلامت و شادابی جسمانی است. افرادی که دچار مسائل و مشکلات عصبی و روانی می­شوند مضطرب، افسرده، بلاتکلیف، بی­هدف و فرو­روفته در خود هستند و استمرار این وضعیت ممکن است شخصیت فرد را در هم بریزد و موجب بروز بیماری روانی در آنها شود (میلانی­فر، ۱۳۸۷).

 

۲-۴-۱- تاریخچه بهداشت روان

 

در حقیقت بهداشت روان را می توان یکی از قدیمی ترین موضوعات به شمار آورد. زیرا بیماری های روانی از زمان های قدیم وجود داشته به طوریکه بقراط در حدود ۴۰۰ سال قبل از میلاد عقیده داشته که بیماران روانی را مانند بیماری جسمی باید درمان کرد. تقریباً از سال ۱۹۳۰ (۱۳۰۹ هـ. ش) یعنی بعد از تشکیل اولین کنگره بین المللی بهداشت روان بود که این رشته بصورت جزئی از علوم پزشکی درآمد و سازمان های روانپزشکی و مراکز پیشگیری در کشورهای مترقی یکی بعد از دیگری فعالیت خود را شروع کردند.(پورقاز و رقیبی، ۱۳۸۳).

 

در سال ۱۹۴۸ در سومین کنگره بین المللی بهداشت روان که در لندن تشکیل شد اساس فدراسیون جهانی بهداشت روان بنیان گذاری شد و در همان سال این فدراسیون به عضویت رسمی سازمان یونسکو و سازمان جهانی بهداشت درآمد به طوریکه این سازمان در ژنو نقش رهبری رسمی فدارسیون جهانی بهداشت روان را به عهده گرفت. از آن تاریخ به بعد هر سال یک جلسه بین المللی و هر چهارسال یکبار کنگره جهانی تشکیل شده و می شود. در نتیجه تلاش و کوشش های پیگیر روز ۱۸ فروردین مطابق با هفتم آوریل روز جهانی بهداشت اعلام گردیده در سراسر جهان مسائل بهداشتی کشورها مورد بررسی قرار می گیرد. در کشور ایران نیز علیرغم آنکه از زمان محمد بن زکریای رازی و بعد ابوعلی سینا به بیماران روانی (دیوانگان آن زمان) توجه داشته و برای آنها از دستورات مختلف دارویی و روش های گوناگونی همچون تلقین استفاده می کردند ولی بطور رسمی در سال ۱۳۳۶ برنامه های روانشناسی و بهداشت روان از رادیوی ایران آغاز شد و در سال ۱۳۳۸ اداره بهداشت روانی در اداره کل بهداشت وزارت بهداری وقت تشکیل گردید (لشکری، ۱۳۸۱).

 

۲-۴-۲- سلامت روانی در اسلام

 

در جهان امروز سلامت روانی از اهمیت بسیاری برخوردار است، زیرا در عصری زندگی می­کنیم که به موازات پیشرفت های تکنولوژیکی، صنعتی، اقتصادی و اجتماعی، نابسامانی های روانی و نفسانی روز به روز در حال گسترش است و بسیاری از افراد از ناراحتی­ها و نابسامانی­های روانی به شدت رنج می برند و نه تنها خود در عذاب هستند بلکه خانواده و جامعه را نیز دچار مشکل می کنند. سلامت روانی در تمام دوره های زندگی، قبل از تولد تا مرگ، از محیط خانواده تا محل کار و جامعه حائز اهمیت است. اسلام انسان را دارای ابعاد معنوی می داند و در کنار توجه بسیار به بهداشت و سلامت جسمانی، سلامت و سلامت روانی را مورد عنایت ویژه قرار می دهد. انسان در کنار نیازهای فیزیولوژیک دارای نیازهای عاطفی، اخلاقی، مذهبی، آموزشی و هدایتی است که زندگی سالم در پرتوبرآورده شدن این نیازها و ایجاد تعادل میان آنها به وجود می آید. برای ایجاد تعادل یاد شده، عزت نفس به عنوان یکی از اجزاء مهم سلامت روانی مورد توجه قرار می گیرد. عزت در لغت به معنی نشکن ( محکم ) و زمین سفت آمده و در اصطلاح «خصلت شریفی است که نتیجه شناسای انسان از قدر و منزلت خویش و بزرگ دانستن خویش از فروتنی کردن برای مال و ثروت و امور دنیوی» است. علماء علم اخلاق و علوم تربیتی توجه خاصی به بحث عزت نفس و پرورانیدن نفس دارند و نقطه مقابل آن حس حقارت و خود کم بینی است. امروزه در علم روانشناسی ثابت شده است و عموم دانشمندان این حوزه نیز معترفند که افراد زورگو، بیدادگر، قانون شکن، سلطه جو و ستمگر، بدون تردید در باطن گرفتار ترس، ضعف، نگرانی و خلاصه یک نوع احساس حقارت هستند.( لشکری، ۱۳۸۱).

 

۲-۴-۳- سلامت روانی قرن ۲۱

 

در آغاز هزاره سوم تغییرات در سطوح مختلف اجتماعی هم از جهت کیفیت و هم از جهت شتاب و کمیت تغییرات، ابعاد گسترده ای یافته است. نهادهای اجتماعی با تن دادن به اعتضائات نوگرایی، تغییراتی را پذیرا شده اند و در سطح فرهنگ، ارزش ها و سنت ها دگرگونی های عمیقی رخ داده است.مناسبات اجتماعی فراتر از روابط مستقیم و رو در رو، به گستره ای فراملّی و غیر مستقیم تبدیل شده است و برین ترتیب مناسبات دیگر محدود به حیطه های تعریف شده ی سنتی نیست. در نتیجه ی این تحولات، فاصله ی نسل ها افزایش یافته و تمایلات هویت یابی مرجعیت خود را نه در درون بسترهای طبیعی خانوادگی و محیطی که عموماً فراتر از تولیدات اجتماعی و فرهنگی بومی قرار داده است. فرگرایی در حال تشدید شدن است و طول دوره ی همراهی با گروه­های همسال، امکان هر نوع انتقال و مبادله­ تجربه­ی اجتماعی را محدود ساخته است. بدین ترتیب، انسان ها در مواجهی با مخاطرات اجتماعی و دشواری های زندگی، منابع محدودی برای مقابله داشته و استرس به عنوان پدیده­ای فراگیر مسئله­ای اساسی برای سلامت روانی در عصر حاضر شده است.( بهرامی،۱۳۸۱).

 

۲-۴-۴- تحولات و گسترش اختلالات روانی

 

هزاره سوم میلادی، در شرایطی آغاز می­گردد که جهان کماکان درگیر مشکلات عدیده ای چون تغییرات اجتماعی و پیامدهای آن در ابعاد روانی- اجتماعی انسان است. پیشرفت و توسعه، علی رغم آنکه تسهیلات فراوانی به همراه داشته است اما در برگیرنده مشکلات اساسی نیز هست.

 

بدین ترتیب، موضوع تغییرات اجتماعی و پیامدهای آن در تعلیم و تربیت، سلامت روانی یا بیماری های روانی، افزایش رضایت­مندی از زندگی یا کاهش آن و هزاران موضوع دیگر از این دست، پیش روی محققان است. از آن جا که بهداشت روانی به عنوان پدیده های روانی- اجتماعی، نیازمند درک و تفسیر درست از مسائل مرتبط است و باید آن را در چارچوب عوامل اساسی زمینه ساز و یا در ارتباط مستقیم با عوامل زیان­بخش برای سلامتی مورد توجه قرار داد. این موضوع از آن جهت مهم است که فراتر از متغیرهای مستقل و جداگانه­ای که به طور طبیعی نقش اساسی خود را در سلامت روانی و یا بیماری ایفا می­ کنند، عوامل مشترک را نیز که در ایجاد یا تسهیل اختلالات روانی بر عهده دارد مورد توجه قرار داده و با رویکردی کل نگر به تنظیم چارچوبی مؤثر می پردازد.(پورقاز و رقیبی، ۱۳۸۳).

 

تغییرات شرایط اجتماعی، طی دو دهه گذشته موجب تغییرات بنیادین در سطح خانواده و دوستان از یک سو و نیز موجب تغییرات وسیعی در تعلیم و تربیت و شیوه ­های آن و نیز سبکهای زندگی از سوی دیگر گردیده است. صرف نظر از مشکلات جاری که می ­تواند ماحصل شرایط بد اقتصادی و توسعه نیافتگی باشد، دگرگونی­های پی­در­پی و تغییر در الگوهای زندگی، تغییر در مطالبات اجتماع از فرد، تغییر در ارزش ها، باورها و فرهنگ به گونه ای است که می تواند به صورت مستقیم یا غیر مستقیم توانایی­های سازشی فرد را تحت تأثیر قرار دهد. بدین ترتیب، سطوح مختلف اجتماعی، بویژه کودکان و جوانان در مواجهه با تغییرات پی­در­پی پیرامونی مشکلات متنوعی را تجربه می کنند و با مسائلی درگیر می­شوند که ابعاد آن برای بسیاری از خانواده ها و مسئولان امر شناخته شده است.( بهرامی، ۱۳۸۱).

 

۲-۴-۵- تعریف و مفهوم سلامت روان

 

یکی از از نعمتهای بسیار ارزشمند پروردگار برخورداری از جسم و روان سالم است و بهره مندی از آن در گرو رعایت موازین بهداشتی است.

 

در جهان امروز علیرغم پیشرفت­های شگرف و گوناگونی که در تمام زمینه ­های اقتصادی، اجتماعی و از جمله علوم رخ داده است، بشر نتوانسته مشکلات روحی روانی خود مانند اضطراب، افسردگی، فشارهای روانی و پوچ ­گرایی و بی معنی بودن زندگی و استرس و فشارهای عصبی را درمان کند، چنین به نظر می رسد که انسان، امروزه هویت اصلی خود را از دست داده و از خویشتن خویش بیگانه شده است.(پورقاز و رقیبی، ۱۳۸۳).

 

گرچه انسان به بسیاری از امیدها و آرزوهای خویش به ویژه دستاوردهای مادی و رفاهی رسیده، که هرگز فکر تحقق آنها را نمی نموده و در این زمینه­ها دست آوردهای شگفت آوری داشته است. در عین حال زندگی بشر با احساس خشنودی و خوشبختی، آرامش و آسایش خیال و رضایت­مندی همراه نبوده است.(بهرامی، ۱۳۸۱).

 

از منظر زندگی فردی، بدرفتاریها، بدخلقی­ها، نابهنجاری­ها، سوءظن­ها، حسادت­ها، خود­پسندی، غرور، بد­زبانی و بد­بینی ها هر یک بخشی از هویت انسانی ما را به مخاطره انداخته و از سوی دیگر در حوزه اجتماعی، آسیب ها و ناهنجاریها، سودجوییها، منفعت طلبی ها، فریبها، کامجو ئی­های نامشروع، فضای زندگی را به ابتذال، بی تفاوتی و پوچی کشانده است، قرآن می­فرماید « والعصر انِّ الانسان لفی خُسر» ( العصر، ۱٫۲) یعنی: قسم به عصر که انسانها همه در زیانند( نوابخش و پوریوسفی، ۱۳۸۵).

 

در جهان امروز بهداشت روانی از اهمیت بسیاری برخوردار است، زیرا در عصری زندگی می­کنیم که به موازات پیشرفت های تکنولوژیکی، صنعتی، اقتصادی و اجتماعی، نابسامانی های روانی و نفسانی روز­به­روز در حال گسترش است و بسیاری از افراد از ناراحتی ها و نابسامانی­های روانی به شدت رنج می برند و نه تنها خود در عذاب هستند بلکه خانواده و جامعه را نیز دچار مشکل می کنند. بهداشت روانی، علمی است در جهت بهزیستی، رفاه اجتماعی و سلامت زندگی که با تمامی دوره های زندگی، از قبل از تولد تا مرگ و با تمامی زوایای زندگی از محیط خانواده تا مدرسه، دانشگاه، محیط کار و جامعه ارتباط دارد.( لشکری، ۱۳۸۱).

 

وقتی صحبت از سلامت روانی می­کنیم منظور بیشتر دستیابی به درجه بالایی از سلامت روانی است. به عبارت دیگر منظور رساندن فرد به انسانی شایسته و لایق که دارای انسجام شخصیتی و روانی بوده که قادر باشد، کارکردها و مسئولیت­های خویش را به نحو مطلوب انجام دهد. به عبارتی دیگر برای حفظ سبک زندگی سالم و بهنجار بیش از پیشگیری بیماری ضرورت دارد و همراه کردن مسئولیت شخصی و فعالیت برای رسیدن به سلامتی نیز لازم است. همان طور که ملاحظه می شود این فلسفه با بینش قبلی یعنی معالجه از طریق مراجعه به افراد متخصص فرق می­ کند. در چنین شرایطی، افراد سالم و تندرست برای پیشگیری از بیماری مسئولیت می­پذیرند و سبک زندگی سالم و متعادلی را دنبال می­ کنند.( هرشنسن، ۱۳۷۴).

 

مورفی[۶] به لزوم ایجاد تکامل در طبیعت انسان به منظور دستیابی به یک زندگی سالم تأکید می کند و معتقد است که باید سعی کنیم تا ظرفیت فرد را برای ارتباطات اجتماعی بالا ببریم و معتقد است:« در هزار سال گذشته میزان ارضای انسان از نظر علمی و از نظر زیباشناختی به حدی رسیده است که طبیعت او را نسبت به آنچه در قرون وسطی بود متفاوت ساخته است ولی هنوز این شروع کار است. این مقدار از تکامل در جنبه های روابط بین فردی به سختی شروع شده است». روانشناسی جدید و روانکاوی مطالب زیادی در مورد کشمکش­های روانی و جنبه های انهدامی بشر به ما آموخته ولی در مورد آموزش جنبه های تکاملی و احساسات مثبت پیش نرفته است.(حسینی، ۱۳۸۰).

 

اختلال روانی در جوامع انسانی بسیار مشهود است و بسیاری از افراد در زندگی، امکان ابتلا به ناراحتی­های روانی را دارند و به عبارت دیگر، کمتر کسی وجود دارد که در برابر بیماریهای روانی مصونیت داشته باشد. هدف اصلی بهداشت روانی، پیشگیری از وقوع ناراحتی­ها و حفظ سلامتی به منظور ایجاد یک محیط فردی و اجتماعی سالم و مناسب و همچنینی درمان اختلالهای روانی و پیشگیری از مزمن شدن بیماری در افراد است. کارشناسان سازمان بهداشت جهانی، سلامت فکر و روان را قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب عنوان می­ کنند و معتقدند سلامت روان تنها نداشتن بیماری های روانی نیست بلکه توان واکنش در برابر انواع گوناگون تجربیات زندگی به صورت قابل انعطاف و معنی دار است( صالحی و همکاران، ۱۳۸۶).

 

بهداشت از نظر علمی به معنای پیشگیری از بیماری ها و در نتیجه افزایش طول عمر و سلامتی در انسان است. بهداشت را در یک طبقه بندی کلی به دو نوع بهداشت جسمی و بهداشت روانی تقسیم نموده اند. حال سوال این است که بهداشت و سلامت روان چیست و چه عواملی بر آن تاثیر می گذارد.

 

بهداشت روان علمی است برای بهتر زیستن و رفاه اجتماعی که تمام زوایای زندگی از اولین لحظات حیات جنینی تا مرگ اعم از زندگی داخل رحمی نوزادی کودکی تا نوجوانی بزرگسالی و پیری را در بر می­گیرد. بهداشت روان دانش و هنری است که به افراد کمک می­ کند تا با ایجاد روش­هایی صحیح از لحاظ روانی و عاطفی بتوانند با محیط خود سازگاری نموده و راه حل های مطلوب تری را برای حل مشکلات­شان انتخاب نمایند. سلامت روانی به نحوه تفکر احساس و عمل اشخاص بستگی دارد. به طور کلی افرادی که از سلامت روانی برخوردار هستند نسبت به زندگی نگرش مثبت دارند. آماده برخورد با مشکلات زندگی هستند. در مورد خود و دیگران احساس خوبی دارند. در محیط کار و روابطشان مسئولیت پذیر می­باشند. زیرا وقتی از سلامت روانی برخوردار باشیم انتظار بهترین چیزها را در زندگی داریم و آماده برخورد با هر حادثه­ای هستیم.(بهرامی، ۱۳۸۳).

 

اکثر روانپزشکان توانایی سازش با محیط، انعطاف پذیری و قضاوت عادلانه و منطقی در مواجه با محرومیتها و فشارهای روانی را ملاک سلامت و تعادل روان می دانند و هدف اصلی از درمان بیماران روانی نیز قادر کردن آنها به زندگی خانوادگی اجتماعی و به اصطلاح سازش با محیط است.(صالحی و همکاران، ۱۳۸۶).

 

فروم شخصیت انسان را بیشتر محصول فرهنگ می‌­داند. از نظر وی سلامت روان بستگی به این دارد که جامعه تا چه اندازه نیازهای اساسی افراد جامعه را برآورده می ‌کند، نه این که فرد تا چه حد خود را با جامعه سازگار می‌ سازد. در نتیجه سلامت روان بیش از آن که امری فردی باشد، یک مساله اجتماعی است. جامعه­ی ناسالم در بین اعضای خود دشمنی، بدگمانی و بی­اعتمادی می­‌آفریند و مانع از رشد کامل آن ها می‌­شود. در مقابل جامعه ی سالم به اعضای خود امکان می ‌دهد که به یکدیگر عشق بورزند، بارور، کارآمد و خلاق باشند و قوه تعقل و عینیت خود را بارور و نیرومند سازند.(لشکری، ۱۳۸۱).

 

علاوه بر این، روانشناسان شناخت­گرا بر این باور هستند که شخص سالم، ‌رویدادهای محیط را با بهره گرفتن از روش هایی تعبیر و تفسیر می‌ کند که به احساس خوب یا امیدواری می­انجامند و او را قادر می ‌سازند که برای حل مسائل زندگی خود، مهارت های خاصی را به کار برد.

 

اما از سوی دیگر، آن چه نقطه نظر کارشناسان سازمان جهانی بهداشت است بدین مفهوم است که ‌سلامتی نه فقط به فقدان بیماری و نقص عضو، بلکه به حالت رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی اطلاق می­‌شود. به این ترتیب تعریف سلامت روانی به عنوان یکی از معیارهای تعیین کننده­ سلامت عمومی شناخته می ‌شود. فردی که از سلامت روانی برخوردار است، ضمن احساس راحتی و آسایش قادر است در اجتماع به راحتی و بدون اشکال به فعالیت بپردازد و ویژگی‌ های شخصی وی در آن اجتماع، ‌موجب خشنودی و رضایت است. بر همین اساس سلامت روانی و بدنی لازم و ملزوم یکدیگر هستند.(پورقاز و رقیبی، ۱۳۸۳).

 

مطالعات زیستی شیمیایی مغز انسان نشان می­‌دهد که سلامت روان و ذهن، احتمالاً به منظم و متعادل بودن فعالیت های الکترو­شیمیایی سلول­های مغزی و دستگاه های عصبی بستگی دارد. البته باید گفت به سختی می­‌توان کسی را یافت که همیشه متعادل، منطقی و آگاه به اعمال خود باشد. بنابراین برای دسترسی به سلامت روانی باید بپذیریم که در رفتار خود، آزادی انتخاب داریم و این آزادی را به کار ببریم و بدانیم که مسوولیت انتخاب نیز با خودمان است. پس سلامت و عدم سلامت روانی به مقدار زیادی ناشی از تجارب موفق و ناموفق در دوران تحصیلی و واکنش های معلمان و والدین نسبت به این تجارب است.( هاشم زاده، ۱۳۸۹).

 

به عقیده آدلر[۷] (۱۹۷۳) سلامت روان یعنی داشتن اهداف مشخص، روابط خانوادگی و اجتماعی مطلوب، کمک به هم­نوعان و کنترل عواطف و احساسات خود (وردی،۱۳۸۰، به نقل از امینی،۱۳۸۶،ص ۱۴۶). کیز[۸] (۲۰۰۵) با این اعتقاد که پژوهشگران تا به حال برداشتی جامع درباره سلامت روان ارائه نداده­اند، مدل سلامت روان را ارئه می­دهد. بر این اساس سلامت روانی به عنوان حالتی تعریف می­شود که شامل الف) عدم وجود بیماری روانی ب) حضور سطوح مطلوبی از بهزیستی است. به نحوی که در آن دو بعد بهزیستی روانی و بیماری روانی با هم ترکیب گردیده و برای هر دو بعد نیز حالت کامل و ناکامل در نظر گرفته شده است (شکل ۲-۳). در این مدل کیز شرایطی را که در آن افراد گرچه دچار بیماری روانی نیستند اما سطوح بهزیستی پایین دارند، پژمردگی و شرایط کسانی را که مبتلا به بیماری روانی نیستند و سطوح بهزیستی بالا نیز دارند، شکوفایی می­نامد.

 

شکل۲- ۳: مدل کیز

 

منبع: کینز(۲۰۰۵)

 

مطالعات نشان می­ دهند که توانایی سازگاری با محیط، انعطاف پذیری، قضاوت عادلانه و منطقی­ای در مواجه با محرومیت­ها و فشارهای روانی از معیارهای مهم سلامت روانی است. همچنین این توانمندی­ها افراد را دربرابر مشکلات و آسیب­های روانی-اجتماعی از جمله بزهکاری، سوء مصرف مواد. مقاوم می­سازند. (قائدی و همکاران، ۱۳۸۷، ص۳۴۷).

 

لوینسون و همکاران (۱۹۶۲) سلامت روان را این­طور تعریف کرده­اند: سلامتی روان عبارت است از اینکه فرد چه احساسی نسبت به خود، دنیای اطراف، محل زندگی اطرافیان، مخصوصاً با توجه به مسئولیتی که در مقابل دیگران دارد، چگونگی سازش وی با درآمد خود و شناخت موقعیت مکانی و زمانی خویشتن. سلامتی روانی داشتن هدفی انسانی در زندگی، سعی در حل عاقلانه مشکلات، سازش با محیط اجتماعی بر اساس موازین علمی و اخلاقی و سرانجام ایمان به کار و مسئولیت و پیروی از اصل نیکوکاری و خیرخواهی است (شفیع­آبادی و ناصری، ۱۳۷۵، ص۱۵).

 

به عقیده فروید ویژگی­های خاصی برای سلامت روانی ضرورت دارد. نخستین ویژگی هشیاری است. یعنی هر آنچه که ممکن است در ناهشیاری موجب مشکل شود بایستی هشیار شود. هوشیاری لذت­طلبی نیست، هوشیاری عنصر اصلی سلامت روان­شناختی است و در شخص بالغ و پخته واپس­زنی تمایلات غریزی جایگزین محکومیت آنها می­شود. انسان می ­تواند تحت راهنمایی «من» آگاه و منطقی ناشادمانی­های روان رنجورانه خود را با بدبختی مشترک نوع بشر مبادله نماید.

 

۲-۴-۶- اهداف بهداشت روانی

 

هدف سلامت روانی، ایجاد سلامت روان به وسیله­ی پیشگیری از ابتلا به بیماریهای روانی، کنترل عوامل موثر در بروز بیماریهای روانی، تشخیص زودرس بیماریهای روانی، پیشگیری از عوارض ناشی از برگشت بیماریهای روانی و ایجاد محیط سالم برای برقراری روابط صحیح انسانی است. پس سلامت روانی علمی است برای بهزیستی، رفاه اجتماعی و سازش منطقی با پیشامدهای زندگی در سلامت روانی آنچه بیش از هر چیز مورد نظر است، احترام به شخصیت و حیثیت انسانی است.( احمدوند،۱۳۸۲).

 

وظیفه و هدف اصلی بهداشت روانی تأمین سلامت فکر و روان افراد جامعه است که با ایجاد و گسترش سازمانهای روانپزشکی، برنامه ریزی و اختصاص بودجه و تربیت نیروی فعال و بالاخره آموزش بهداشت همگانی در سطح جامعه تحقق می یابد. به طور خلاصه و فهرست وار بهداشت روانی دارای چهار هدف اصلی است:

 

    • خدماتی: جهت تأمین سلامت فکر و روان افراد جامعه، پیشگیری از ابتلا به بیماریهای روانی، بیماریابی، درمان سریع و پیگیری بیماران مبتلا به اختلالات عصبی روانی به طور سرپایی و یا بستری، کمکهای مشورتی به افرادی که دچار مشکلات روانی، اجتماعی و خانوادگی شده اند.

 

    • آموزشی: آموزش بهداشت روانی به افرادی که با بیماران عصبی- روانی سرو­کار دارند و همچنین آموزش بهداشت روانی همگانی و آشنا ساختن مردم جهت همکاری و استفاده از سرویسهای موجود در صورت مواجهه با استرسها و مشکلات روانی، آموزش روانپزشکی به دانشجویان رشته­های مربوطه، تنظیم برنامه ­های باز­آموزی کوتاه مدت روانپزشکی برای پزشکان عمومی به منظور آشنایی بیشتر با علوم روانی.

 

    • پــژوهشی: تحــقیق درباره علل، نحوه شروع، درمان و پیشگیری از بیماریهای روانی، عقب ماندگیهای ذهنی، اعتیادات و انحرافات مانند پژوهش در مدارس، دانشگاهها، سازمانهای پلیس، سربازخانه ها، کارخانجات و مراکز کاریابی، درمانگاههای عمومی، مراکز بهداشت مادر و کودک و تنظیم خانواده و نظایر آن.

 

  • طرح و برنامه ­ریزی بهداشتی: درباره ایجاد و گسترش مراکز جامع روانپزشکی، منطقه­ای، مراکز بهداشت کودک و مادر، مراکز کودکان استثنایی، مراکز مسمومین و مصدومین، مراکز آموزشی جهت بالابردن کیفیت امور بهداشتی- درمانی و سطح آگاهی مردم به وسیله رسانه­های گروهی و ایجاد هماهنگی بین برنامه ­های خدماتی، آموزشی و پژوهشی(پورقاز و رقیبی، ۱۳۸۳).

بنابراین، همانطور که گذشت هدف از بهداشت روانی شناخت وسیع و پیشگیری از بروز اختلالات خلقی، عاطفی و رفتاری است. مقابله با بیماریهای روانی برای ایجاد جامعه­ای سالم از وظایف اصلی دولتها و افراد جامعه است و هر اجتماعی که خواستار بهزیستی و شادکامی افراد خود باشد باید بر این مهم همت گمارد.(پیری، ۱۳۸۹).

 

 

 

 

 

۲-۴-۷- سلامت روان از دیدگاه مکاتب مختلف

 

مکتب زیست گرایی:

 

برابر این مکتب که اساس روان پزشکی را تشکیل می دهد سلامت روانی زمانی وجود خواهد داشت که بافتها و اندامهای بدن به طور سالم رشد کنند. هر نوع اختلال در سیستم عصبی و در فرایندهای شیمیایی بدن، اختلال روانی به همراه خواهد آورد.(احمدوند، ۱۳۸۲).

 

این مکتب، در مطالعه رفتار انسان بیشترین اهمیت را بر بافت ها و اعضای بدن قایل می­شود. این مکتب که پایه اصلی روان پزشکی را تشکیل می­دهد بیشتر به بیماری روانی توجه دارد نه بهداشت روانی، زیرا بیماری روانی را جزء بیماری ها به حساب می آورد. دیدگاه روانی پزشکی، درباره فرد دید تعادل حیاتی دارد. طبق این دید بهداشت روانی عبارت است از نظام متعادلی که خوب کار می کند. اگر تعادل به هم بخورد، بیماری روانی ظاهر خواهد شد. بنابراین، می توان رفتار را به پاندولی تشبیه کرد که بین دو قطب بیماری نوسان دارد و بهداشت روانی بین آن دو قطب جای می گیرد. ممکن است پاندول از نوسان بیفتد و اینجاست که دشواریهای سازگاری با واقعیتهای با واقعیت زندگی روزانه ظاهر می شود( پورقاز و رقیبی،۱۳۸۳).

 

مکتب رفتار گرایی:

 

این مکتب در تعریف سلامت روانی بر سازگاری فرد با محیط تأکید دارد. رفتار ناسالم نیز مثل سایر رفتارها در اثر تقویت آموخته می­شود. بنابراین از دید رفتار­گرایی، سلامت روانی رفتاری است که با محیط یعنی با نوعی بهنجاری رفتاری، سازگاری دارد. برخی رفتارگرایان برای تبیین یادگیری رفتار ناسازگار، روی فرایند تقلید تأکید می کنند.( احمدوند، ۱۳۸۲).

 

این مکتب معتقد است که بهداشت روانی به محرکها و محیط وابسته است. این الگو سعی می­ کند رفتار را با عبارت عملیاتی تعریف کند. بدین ترتیب، آنچه را که مکاتب دیگر روانی به می­آورند. از دید رفتارگرایان، رفتاری است که مثل سایر رفتارها آموخته شده است. بنابراین، از دید رفتار­گرائی بهداشت روانی رفتاری است که با محیط یعنی با نوعی بهنجاری رفتاری، سازگاری دارد.( پورقاز و رقیبی، ۱۳۸۳).

 

 

 

 

 

مکتب انسان گرایی:

 

برابر دیدگاه این مکتب، سلامت روانی یعنی ارضای نیازهای سطوح پایین و رسیدن به سطح خود شکوفایی. هر عاملی که فرد را در سطح ارضای نیازهای سطوح پایین نگهدارد و از خود شکوفایی او جلوگیری کند اختلال رفتاری به وجود خواهد آورد.( احمدوند، ۱۳۸۲).

 

مزلو از مشهورترین روانشناسان انسان­گرا معتقد است انسان متناسب با نیرومندی، به پنچ طبقه تقسیم می شود. به عقیده او بهداشت روانی عبارت از حالت کسی است که از نظر بنیادی آن قدر ارضا شده است که می ­تواند برای خود شکوفایی انگیزه داشته باشد. بنابراین مفهومی که مزلو از بهداشت روانی دارد، بر رشد فرد در جهت خودشکوفایی تأکید می­ کند. این تمایل جنبه همگانی دارد و سعی می کند بر آورده شود، هر عللی که این نیرو را به حرکت درآورد. فرد را در جهت بهداشت روانی و خلق نیازهای سطح بالاتر هدایت خواهد کرد. بر عکس کسی که تمام تلاش­های او به ارضای نیازهای زیستش محدود شود رشد نخواهد یافت و به بهداشت روانی کامل نخواهد رسید.( پورقاز و رقیبی،۱۳۸۳).

 

مکتب بوم شناسی

 

بوم­شناسی یعنی مطالعه محیطهای زندگی موجودات زنده و مطالعه روابط این موجودات با یکدیگر و با محیط، برابر این دیدگاه، عوامل موجود در محیط فیزیکی مثل سر­و­صدا یا آلودگی صوتی، آلودگی هوا، زیادی جمعیت، کوچکی محل سکونت و … می توانند سلامت روانی فرد را به خطر اندازند.(احمدوند، ۱۳۸۲). مفهوم بوم­شناختی اولین بار به وسیله لوین[۹] وارد روانشناسی شده است. او بوم­شناسی را واکنش متقابل بین رفتار و محیط تعریف کرده است (پورقاز، رقیبی، ۱۳۸۳).

 

مکتب روانکاوی

 

به نظر برخی از روان­کاوان، سلامت روانی زمانی تضمین می­شود که من با واقعیت سازگار شود، همچنین تکانش­های غریزی نهاد به کنترل در آید.( احمدوند، ۱۳۸۲).

 

۲-۴-۸- عوامل موثر بر بهداشت روان

 

بهداشت روانی افراد متاثر از عوامل متعددی است. این عوامل می ­تواند: خانوادگی، آموزشی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی باشد که مهمترین آنها خانواده است. چگونگی محیط خانواده از نظر روانی و عاطفی سبکهای تربیتی والدین روابط بین افراد خانواده و توجه به ارزشها نقش دین در خانواده و… از اموری است که باید مورد توجه قرار گیرد. ریشه بسیاری از اختلالات رفتاری و روحی را باید در خانواده­های نامتعادل جستجو کرد.(هاشم زاده، ۱۳۸۹: ۴۵).

 

۲-۴-۹- ملاک­های سلامت روان

 

برای تشخیص سلامت روان نیز مانند تشخیص سلامت جسم، معیارهایی وجود دارند. ملاک های سلامت روان عبارتند از:

 

۱. توانایی انجام وظیفه و اجرای مسئولیت‌های شخصی.

 

۲. توانایی برقراری رابطه با دیگران.

 

۳. برداشت­های واقع­بینانه از انگیزه­های دیگران.

 

۴. تفکر منطقی و خردمندانه.

 

۵. تلاش در جهت سلامتی.

 

۶. انعطاف­پذیری و قدرت تطابق با شرایط گوناگون.

 

۷. معنا­دادن به زندگی.

 

۸. درک این نکته که خود فرد مرکز جهان نیست.

 

۹. عشق و محبت نسبت به دیگران.

 

۱۰. داشتن توانایی کمک به دیگران یا ارتباط برقرار­کردن با آنان، به دور از خودخواهی.

 

۱۱. داشتن احساس رضایت بیشتر در روابط نزدیک با دیگران.

 

۱۲. حس تسلط بر ذهن و جسم که فرد را قادر می­سازد برای ارتقای سلامت خود شیوه‌های مناسب برگزیند و تصمیم‌های مقتضی اتخاذ کند.( اسرافیل و سبحانی، ۱۳۸۸).

 

۲-۴-۱۰- فرصت­ها و موانع برنامه ­ریزی برای بهبود بهداشت روان

 

الف ـ فرصتها و امکانات:

 

۱ـ آگاهی بیشتر به اهمیت مسائل بهداشت روان : پژوهشهای انجام شده در کشورهای پیشرفته و در حال توسعه نشان دهنده آن است که مسائل بهداشت روان از دیدگاه های گوناگون بیش از آنچه که در گذشته گمان می رفت اهمیت دارند.

 

۲ـ ایجاد سامانه بهتر توزیع خدمات: در سالهای اخیر نوآوری­های بسیاری در زمینه ارائه خدمات بهداشت روان صورت گرفته است که موفقیتهای بهتری را در دسترس مجریان برنامه ­های ملی بهداشت روان قرار می دهد.

 

۳ـ بهبودی آگاهی و نگرش و افزایش تقاضا برای زندگی با کیفیت بهتر.

 

۴ـ در دو دهه اخیر تحولاتی چند در زمینه علوم و روش شناسی، به تدریج اتکاء مطلق بر دانش کلاسیک پاسکالی_نیوتنی را زیر سوال برده است

 

۵ـ مهیا شدن درمانها و دخالتهای موثرتر امری شناخته شده است.

 

ب ـ موانع:

 

۱ـ افسانه ها، برچسب زدن و نگرش منفی عامه مردم.

 

۲ـ نگرش و اگاهی رده­های مختلف شغلی.

 

۳ـ مسائل مالی و قانونی.( هاشم زاده، ۱۳۸۹، ۴۷-۴۶).

 

۲-۴-۱۱- پیشگیری­های سلامت روان

 

سلامت روانی در سه سطح مورد بررسی قرار می گیرد، که عبارت­اند از پیشگیری اولیه، پیشگیری ثانویهو پیشگیری ثالث.

 

پیشگیری اولیه: منظور از پیشگیری اولیه عبارت از جلوگیری از پیدایش بیماری و به عبارت دیگر علاج واقعه قبل از وقوع است. هدف مداخله در مرحله پیشگیری اولیه جلوگیری از شروع بیماری یا اختلال است، به نحوی که احتمال وقوع آن را در مقطع زمانی خاص کاهش دهد. این هدف زمانی تحقق می یابد که عوامل سبب­زا را از بین ببریم، از انتقال و شیوع بیماری جلوگیری کنیم، عوامل خطرزا را کاهش دهیم، مقاومت را بالا ببریم و سلامتی را از طریق ایجاد شرایط محیطی مناسب افزایش دهیم.

 

پیشگیری ثانوی: این پیشگیری عبارت است از مداخله زود هنگام در شناخت و درمان سریع نشانگان یک بیماری یا اختلال با این هدف که از شیوع و گسترش آن توسط کوتاه کردن مدت آن کاسته شود.

 

پیشگیری ثالث: این پیشگیری عبارت است از کاستن از گسترش عوارض جنبی که در حاشیه یک بیماری یا اختلال اصلی وجود دارد.( احمد وند، ۱۳۸۲).

 

۲-۴-۱۲- بهداشت روانی در دوران نوجوانی:

 

اهمیت دوره نوجوانی در بهداشت روانی از زوایای مختلف قابل بحث است. در دوره نوجوانی، نوجوان عقاید شخصی خود را بیش از پیش محکم تر و آشکارتر بیان می­ کند او تمایل دارد آزادی عمل داشته باشد و برای تأیید شدن دلیل بیاورد. او به طور دائم برای کسب هویت تلاش می کند، هم خود و هم اطرافیان را به تلاطم­وا می­دارد.

 

شاخص­های تازه نوجوان موجب می­شود که آنها باورهای والدین و حتی بزرگان جامعه را کنار بگذارند و گاهی با آنها به مبارزه برخیزند. والدین باید بدانند که در زندگی اکثر نوجوانان، خانواده همیشه یک لنگرگاه به حساب می­آید. برای تضمین بهداشت روانی، کسب هویت و استقلال در دوره نوجوانی، کاملترین راه این است که روابط نوجوانان با والدین، دائمی و صمیمی باشد. نوجوانانی که والدین خود را همیشه حاضر در صحنه می بینند و احساس می­ کنند که می­توانند بر آنها متکی باشند بهتر رشد می­یابند و روان سالمتری نیز دارد.( حمزه گنجی، ۱۳۸۰، ۱۲۹٫ ۱۴۳٫ ۱۶۸).

 

۲-۴-۱۳- بهداشت روانی در خانواده

 

خانواده، بنیادی­ترین و قدیمی­ترین نهاد اجتماعی است. با این همه، به نظر می رسد که فشارها و گرفتاری های اجتماعی در حال متلاشی کردن این نهاد است. در این اجتماع امروزی، خانواده دائماً در حال دگرگونی است.

 

عضو خانواده بودن یعنی در نوعی شبکه عاطفی سهیم شدن، به یک گروه اجتماعی تعلق داشتن، تاریخ مشترک داشتن و به محیط زندگی خاصی عادت کردن، اهمیت خانواده نیز به خاطر همین دستاوردهاست. آنجه امروزه والدین در ارتباط به تضمین بهداشت روانی کودکان باید در نظر داشته باشند مباحث مفصلی است که فهرست وار عبارت است از:

 

۱- اهمیت اولین ساعات زندگی ۲- شیوه های ایجاد روابط خانوادگی محکم ۳- دقت در راه­های صرف انرژی کودکان و نوجوانان ۴- توجه به راه های حفظ سنتهای قدیم و خلق سنتهای جدید و توصیه های لازم برای تضمین بهداشت روانی کودکان و نوجوانان، عبارتند از:

 

    • فرزند خود را دوست داشته باشید.

 

    • برای فرزند خود الگوی خوبی باشید.

 

    • فرزند خود را آموزش دهید.

 

    • فرزند خود را با انضباط بار بیاورید.

 

  • به مسئولیتهای خود آگاه شوید.(همان منبع).

[۱] Arnold and Feldman

 

[۲] Schmit and Mclane

 

[۳] Brayfeild and Crockett

 

۱٫mentalhealth

 

۲٫who

 

[۶] Murphy

 

۱٫adlert

 

[۸].keyes,c.l.m.

 

[۹] lewin

 

-۱ Primary prevention

 

-۲ Secondary P.

 

-۳ Tertiary  p.

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1399-06-07] [ 08:31:00 ب.ظ ]




بوشمن و آندرسون (۲۰۰۲) اصطلاح پرخاشگری را به عنوان یک رفتار هدفمند که به قصد آسیب زدن به دیگران صورت می گیرد تعریف کرده اند (به نقل از رجب پور و همکاران، ۱۳۹۱). در حالی که پرخاشگری به طور تاریخی به دو بخش تقسیم شده است؛ یا تکانشی و واکنشی بوده و با خشم (خصومت) راه اندازی می شود و یا عمدی و فعال بوده و به وسیله ی یک هدف (نوعاً محسوس) برای آسیب رساندن به دیگران (وسیله ای) فراخوانده می شود. اخیراً مطرح شده که این دو بخشی در نظر گرفتن پرخاشگری دیگر سودمند نیست و ممکن است پیشرفت بازداری، در تحقیقات مرتبط با پرخاشگری، اطلاعاتی به دست دهند مبنی بر اینکه این فرضیه برای توجه به اعمال پرخاشگرانه با چندین انگیزه با مشکل مواجه شده و این فرضیه به وسیله ی دو بخشی کردن فرایند اطلاعات به صورت کنترل خودکار مورد تردید واقع شود (بوشمن و اندرسون، ۲۰۰۱).

 

 

سالها پژوهش های مربوط به پرخاشگری بر پرخاشگری آشکار متمرکز بود که عبارت است از رفتارهای خصمانه همراه با زدن، هل دادن، پرتاب کردن اشیا و یا به شکل کلامی و خصمانه نظیر ناسزاگویی، تهدید کلامی و داد و فریاد، که به طور مستقیم موجب آزار دیگران می شود (زی[۱] ، فارمر[۲] و کرنز[۳]، ۲۰۰۳) و ممکن است نسبت به حیوانات نیز بروز کند (هلپرین[۴]، مک کی[۵]، نیوکورن[۶]، ۲۰۰۲). تحقیقات در زمینه پرخاشگری غیر مستقیم با مطالعه ی فشباخ[۷] (۱۹۶۹، به نقل از آرچر[۸]، ۲۰۰۱) آغاز شد که محدودیت تحقیقات در مورد پرخاشگری کودکان را مورد انتقاد قرار داد، زیرا اطلاعات کافی در مورد تفاوت دخترها و پسرها در زمینه ی پرخاشگری غیر مستقیم وجود نداشت. پس از آن لاجرسپیتز[۹]، بژور، کویست[۱۰] و پلتونن[۱۱] (۱۹۹۸) واژه ی پرخاشگری غیر مستقیم را جهت تعریف رفتار کودکانی به کار بردند که به طور عمد سایر کودکان را از گروه طرد و منزوی می کردند. پژوهشگران دیگری نظیر کرنز[۱۲]، نیکرمت[۱۳]، فرگوسن[۱۴] و جریپی[۱۵] (۱۹۸۸) نیز این رفتارها را با عنوان پرخاشگری اجتماعی و کریک[۱۶] و گروتپیتر[۱۷] (۱۹۹۵) با عنوان پرخاشگری رابطه ای و مستقل از پرخاشگری آشکار و به صورت دستکاری روابط اجتماعی، رقابت بین افراد، طرد و منزوی کردن دیگری تعریف کردند، که نهایتاً موجب آزاد و صدمه به دیگران می شود. پژوهش ها حاکی از آن است که نشخوار ذهنی یا مرور وقایع، خشم و پرخاشگری را به شدت افزایش می دهد. این افزایش گاهی نه در رفتارهای فیزیکی بلکه در رفتارهی کلامی بروز می کند (بوردرز[۱۸]، ارلیواین[۱۹] و جاجوادی[۲۰]، ۲۰۰۹).

 

 

انواع پرخاشگری

 

پرخاشگری را به شکل های متفاوتی تقسیم بندی کرده اند. یکی از این دسته بندی ها عبارت است از پرخاشگری خالص یا عاطفی و پرخاشگری ناخالص یا ابزاری. پرخاشگری عاطفی به دلیل نوعی برانگیختگی عاطفی صورت می گیرد، مانند وقتی که کسی مورد اهانت قرار می گیرد و به اهانت کننده حمله می کند و قصد آسیب رساندن به او را دارد. پرخاشگری ابزاری نوعی از پرخاشگری است که به مثابه نوعی ابزار برای رسیدن به هدفی خاص به کار گرفته می شود. به طور مثال کسی که می خواهد شغل دیگری را تصاحب کند و دروغی را در مورد او شایع می کند. این فرد به پرخاشگری ابزاری متوسل شده است (کاویانی و همکاران ، ۱۳۹۰). همچنین در منابع دیگر، دسته بندی های متفاوتی از پرخاشگری ارائه شده است. کانر[۲۱] (۲۰۰۴) انواع پرخاشگری را بدین صورت بیان می کند: پرخاشگری پیدا[۲۲]، پنهان[۲۳]، پیش کنشی[۲۴] و واکنشی[۲۵]،ابزاری[۲۶]و خصمانه[۲۷]، عاطفی[۲۸]، تجاورزگرانه[۲۹]، دفاعی[۳۰] و مجرمانه[۳۱].

 

پرخاشگری پیدا و پنهان

 

پرخاشگری پیدا با یک عمل مقابله جویی پرخاشگرانه ی فیزیکی مشخص می شود مانند جنگ فیزیکی، تهدید دیگران، به کار بردن اسلحه در اعمال خصمانه و سرپیچی آشکار از قوانین و صاحبان قدرت. پرخاشگری پنهان به اعمال پرخاشگرانه ی نهانی و مخفی گفته می شود مانند دزدی، آتش افروزی و … .

 

[۱]- Xie

 

[۲]- Farmer

 

[۳] -Cairns

 

[۴]- Halperin

 

[۵]- Mckay

 

[۶]- Newcorn

 

[۷]- Feshbach

 

[۸]- Archer

 

[۹]- Lagerspetz

 

[۱۰]- Bjorkquist

 

[۱۱]- Peltonon

 

[۱۲]- Cernez

 

[۱۳]- Nickerman

 

[۱۴]- Ferguoson

 

[۱۵]- Gariepy

 

[۱۶]- Crick

 

[۱۷]- Grotpeter

 

[۱۸]- Borders

 

[۱۹] -Earleywine

 

[۲۰]- Jajodai

 

[۲۱]- Conner

 

[۲۲]- over

 

[۲۳] ـcovert

 

[۲۴]- proactive

 

[۲۵]- reactive

 

[۲۶]- instrumental

 

[۲۷]- hostile

 

[۲۸]- affective

 

[۲۹]- predatory

 

[۳۰]- defensive

 

[۳۱]- criminal

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:30:00 ب.ظ ]




پرخاشگری پیش کنشی، رفتار تعمدی و اجباری است که به منظور به دست آوردن یک هدف دلخواه صورت می گیرد و با تقویت خارجی کنترل می شود. ریشه های این نوع پرخاشگری در نظریه یادگیری اجتماعی یافت می شود. پرخاشگری واکنشی، پاسخ دفاعی همراه با عصبانیت به تهدید و ناکامی است و ریشه های این نوع پرخاشگری در نظریه ی پرخاشگری – ناکامی قابل مشاهده است. در پرخاشگری واکنشی فرد وقتی مورد تهدید قرار می گیرد به آسانی عصبانی می شود. در فهم پرخاشگری واکنشی روش های شناختی به ویژه مدل یکپارچگی شناختی[۱] بسیار موثر است. این مدل سه فرآیند شناختی را مشخص می کند که شامل تفاسیر خصمانه[۲]، فرایندهای نشخوار[۳] و تلاش برای کنترل[۴] است (ویلکویسکی[۵] و رابینسون[۶]، ۲۰۱۰).

 

 

 

 

پرخاشگری ابزاری و خصمانه

 

پرخاشگری خصمانه به منظور ایجاد ضرب و جرح و درد در قربانی صورت می گیرد، بدون آن که هیچ نتیجه ای برای فرد پرخاشگر داشته باشد. در پژوهشی که هارتاپ (به نقل از کانر، ۲۰۰۴) انجام داد، پرخاشگری ابزاری به تدریج و با افزایش سن کاهش یافت، در حالی که پرخاشگری خصمانه همراه با بالا رفتن سن، افزایش یافت. نتایج نشان داد که پسرها پرخاشگری خصمانه بیشتری نسبت به دخترها نشان دادند ولی پرخاشگری ابزاری بین دخترها و پسرها تفاوتی نداشت.

 

پرخاشگری عاطفی و تجاوزگرانه

 

این نوع پرخاشگری بسیار شبیه پرخاشگری پیش کنشی و واکنشی می باشد. پرخاشگری عاطفی واکنش به تهدید است که می تواند توسط یک فرد یا اجتماع صورت پذیرد. هدف از این نوع پرخاشگری دفاع است و با کنترل حرکتی ضعیف و برنامه ریزی نشده همراه می باشد. در این حالت سیستم عصبی خود مختار سطح بالایی از برانگیختگی را نشان می دهد. پرخاشگری تجاورزگرانه یک رفتار معطوف به هدف و با انگیزه ی قبلی است که با برنامه ریزی توسط فرد، همراه با کنترل حرکتی مناسب انجام می شود. در پرخاشگری تجاوزگرانه برانگیختگی سیستم عصبی خود مختار پایین می باشد. در پرخاشگری عاطفی فرد به اموال و دارایی خود آسیب می زند، به طور کامل از کنترل خارج می شود، خود را در معرض آسیب فیزیکی و جراحت قرار می دهد و پرخاشگری به نطر بدون هدف می باشد. در پرخاشگری تجاورزگرانه، فرد در لحظات پرخاشگری می تواند رفتار خود را کنترل کند، بسیار مراقب خود است تا آسیب نبیند و اعمال پرخاشگرانه را با برنامه ریزی انجام می دهد (به نقل از پایندان، ۱۳۸۹).

 

پرخاشگری دفاعی و مجرمانه

 

پرخاشگری دفاعی، در پاسخ به یک موقعیت تهدید آمیز ایجاد می شود. پرخاشگری مجرمانه، به صورت حمله ی بی جهت و بدون دلیل به فرد دیگر تعریف شده است. پژوهش ها نشان داده اند که بیشترین پرخاشگری انسان ها، پرخاشگری دفاعی در واکنش به یک تهدید واقعی یا خیالی می باشد.

 

دیدگاه های نظری درباره ی پرخاشگری

 

پژوهشگران علم روانشناسی اختلالات رفتاری را از دیدگاه های مختلفی مورد بررسی قرار داده اند و یافته های آنان در توجیه و تبیین اختلالات رفتاری به پیدایش نظریه های مختلف منجر شده است. بنابراین برای آشنایی با اختلالات و عناصر و ویژگی های شخصیتی باید به بررسی نظریه های مختلف در این زمینه پرداخت. در این راستا به مهمترین نظریه های مطرح شده از سوی روانشناسان درباره پرخاشگری و علل بروز آن می پردازیم.

 

دیدگاه روانکاوی

 

فروید رفتار انسان را حاصل دو دسته غریزه زندگی و مرگ می داند. غرایز زندگی در جهت ارضای نیاز به غذا، آب، هوا و امور جنسی عمل می کنند و در خدمت بقای فرد و نوع هستند و جهت غرایز زندگی به سمت رشد و نمو است. وی در مقابل غرایز زندگی، غرایز مرگ یا ویرانگر را قرار داد. فروید فرض کرد که آدمی میلی ناهشیار به مردن دارد. یک جزء مهم و حیاتی غریزه های مرگ، سایق پرخاشگری است، یعنی میل به مردن که معطوف به اشیاست و نه خود. سایق پرخاشگری ما را به تخریب، تسخیر و کشتن وا می دارد (شولتز، ۱۹۹۰، ترجمه ی کریمی و همکاران، ۱۳۸۳).

 

دیدگاه یادگیری

 

از دیدگاه یادگیری، پرخاشگری نیز مانند سایر رفتارها و فعالیت ها نوعی رفتار اجتماعی آموخته شده می باشد. به عقیده ی بندورا انسان ها یکدیگر را مورد حمله قرار می دهند چون از تجربیات گذشته واکنش های پرخاشگری را یاد گرفته اند، برای انجام اعمال پرخاشگرانه انتظار پاداش داشته و یا به دست می آورند و یا شرایط اجتماعی و محیطی خاص آن ها را مستقیماً به سمت پرخاشگری سوق می دهد. طبق دیدگاه یادگیری ریشه های پرخاشگری متغیرند، از تجربیات پرخاشگری گرفته تا یادگیری انواع گوناگونی از عوامل موقعیتی خارجی (کاپلان و همکاران، ۱۹۹۴، ترجمه ی پورافکاری، ۱۳۷۵).  تحقیقات نشان می دهند که حتی مشاهده آلات و ابزار پرخاشگری نیز می تواند در شخص مشاهده کننده حالت پرخاشگرانه ایجاد کند. برکوتیز[۷] (۱۹۶۷، به نقل از خداپناهی، ۱۳۸۵) طی آزمایشی نشان داد که چنانچه حالت تحریک پرخاشگری وجود داشته باشد، وجود اسلحه (ابزار قدرت) باعث رفتار پرخاشگرانه می شود. این پدیده به نام “اثر اسلحه” معروف شد. در پژوهشی تفاوت میزان پرخاشگری در دو گروه از کودکان بررسی شد. در این پژوهش یکی از دو گروه هر روز کارتون های خشن تماشا می کردند و گروه دیگر کارتون های غیر خشن. نتایج پژوهش مذکور نشان داد که کودکان گروه اول در روابط خود با همسالان ، پرخاشگری بیشتری نشان دادند. مطالعات دیگر رابطه بین تماشای برنامه های خشونت بار تلویزیون در دوره کودکی و میزان پرخاشگری در دوران بزرگسالی را نشان می دهند (به نقل از پایندان، ۱۳۸۹).

 

 

دیدگاه عقلانی  هیجانی

 

الیس[۸] معتقد است که ناراحتی ها و اضطراب های هر فرد زاییده ی افکار، احساسات و رفتار غیر منطقی اوست. از نظر وی افکار سخت و مطلق که سبب بیماری های روانی، همچون افسردگی می گردند در ابتدای زندگی آموخته شده اند. الیس علت ایجاد خشونت در افراد را مواردی همچون ناکامی، بر اثر یک منبع درونی یا بیرونی، احساس پایمال شدن حقوق، احساس زیر سوال رفتن و تهدید عزت نفس می داند. به اعتقاد الیس پرخاشگری و خصومت پیامد غیر منطقی این موارد هستند؛ الف) گرایش فطری و زیستی به پرخاشگر شدن، ب) رویدادهای ناخوشایند و ناکام کننده، ج) گرایش به افکار نادرست. از نظر وی برای اینکه خصومت رخ دهد این سه متغیر باید وجود داشته باشند (الیس، نامشخص، ترجمه ی فیروزبخت و عرفانی، ۱۳۸۶).

 

دیدگاه جامعه شناسی

 

توماس هابز[۹] اولین کسانی است که اندیشه های منسجمی را پیرامون خشونت گرایان و موقعیت و تاثیرات آن در جامعه ارائه کرده است. برخی جامعه شناسان به نظریه «جامعه پذیری در پرخاشگری یا تنبیه بدنی» معتقد هستند. این نظریه بیان می کند که تنبیه بدنی کودکان (مثل با مشت و لگد زدن) در طی فرایند تربیت و بزرگ شدن کودک به پرخاشگری برون گرا (مانند آسیب زدن به دیگران) و تنبیه روانی کودکان (مانند اینکه به کودک بگویند «دوستت ندارم») به پرخاشگری درون گرا منجر می شود (اندرسون و همکاران، ۲۰۱۰).

 

دیدگاه ذاتی و غریزی

 

برخی از روان شناسان مانند فروید و لورنز[۱۰]، معتقدند که پرخاشگری در انسان جنبه ی ذاتی و فطری دارد. به عقیده ی لورنز پرخاشگری کو موجب آسیب رساندن به دیگران می شود، از غریزه ی جنگیدن بر می خیزد که بین انسان و سایر ارگانیسم ها مشترک است. انرژی مربوط به این غریزه به طور خود به خود، با شدت کم و بیش ثابت در ارگانیسم تولید می شود. احتمال پرخاشگری با بالا رفتن میزان انرژی انبار شده و وجود و شدت محرک های آزاد کننده پرخاشگری، افزایش می یابد (کاپلان و همکاران، ۱۹۹۴، ترجمه ی پورافکاری، ۱۳۷۵).

 

دیدگاه موقعیتی

 

آلودگی هوا: قرار گرفته در معرض بوهای مضر در هوا مانند بوهایی که از کارخانه های سازنده ی مواد شیمیایی و صنعتی خارج می شود در شهرهای بزرگ و صنعتی.

 

سروصدا: قرار گرفتن در معرض صداهای بلند و تحریک کننده خشونت مستقیم شدیدتری را در افرادی که با این صداها مواجه می شوند در مقایسه با افرادی که در معرض این صداها قرار نمی گیرند ، بر می انگیزد.

 

مواد غذایی: یکی دیگر از عوامل موثر در پرخاشگری نوع مواد غذایی مورد استفاده ی افراد است. پژوهش ها نشان داده اند وقتی مواد غذایی شامل ویتامین ها، مواد معدنی و اسیدهای چرب لازم باشند، میزان پرخاشگری کاهش می یابد.

 

تراکم: برخی از مطالعات حاکی از آن است که تراکم بیش از حد ممکن است سطح پرخاشگری را بالا ببرد. همچنین در موقعیت هایی مانند مزاحمت ، تحریک و ناکامی، تراکم جمعیت ممکن است احتمال انفجارهای پرخاشگرانه را تشدید نماید (زالبرگ[۱۱]، نیجمن[۱۲]، استروسما[۱۳] و استاک[۱۴]، ۲۰۱۰).

 

برانگیختگی جنسی: پژوهش های جدید نشان می دهند که تاثیر برانگیختگی حسنی بر پرخاشگری قویاً بستگی به نوع منبع شهوانی مورد نظر در ایجاد این واکنش ها و نیز ماهیت دقیق خود واکنش ها دارند. وقتی منبع شهوت انگیز ملایم باشد پرخاش نیز کم می شود اما اگر وقیح باشد پرخاشگری تشدید می شود (سادوک و سادوک، ۲۰۰۳، ترجمه ی رفیعی و رضاعی، ۱۳۸۲).

 

درد: درد جسمی ممکن است سائق پرخاشگری یا انگیزه ی صدمه رساندن به دیگران را بیدار کند. اگر این سائق تحریک شود، هر هدفی را که دم دستش باشدپرخاشگر هیچ سهمی هم نداشته باشد (سادوک و سادوک، ۲۰۰۳، ترجمه ی رفیعی و رضاعی، ۱۳۸۲).

 

 

 

دیدگاه انگیزشی

 

در سال ۱۹۳۹ پنج نویسنده تحت عنوان گروه یل، کتابی به نام «ناکامی و پرخاشگری» منتشر نمودند که سال ها راه گشای تحقیقات تجربی در زمینه ی پرخاشگری بود. براساس این نظریه هر ناکامی موجب پرخاشگری می شود و هر پرخاشگری از یک ناکامی ریشه می گیرد. شدت پرخاشگری بستگی به اهمیتی دارد که فرد برای هدف قایل است و از رسیدن به آن محروم شده است. این نظریه مورد انتقاد قرار گرفت و چنین مظرح شد که ناکامی همیشه موجب پرخاشگری نمی شود. تحقیقات دیگری نیز نشان دادند که ناکامی تنها زمانی می تواند پرخاشگری بعدی را تسهیل کند که شدید و غیر قابل انتظار باشد (بلیر[۱۵]، ۲۰۱۰).

 

[۱]- Integrative Cognitive Model (ICM)

 

[۲]- hostille interpretations

 

[۳]- ruminative processes

 

[۴]- Efforful Control

 

[۵]- Wilkowski

 

[۶] -Robinson

 

[۷]- Berkowitzo

 

[۸]- Ellis

 

[۹]- Habz

 

[۱۰]- Lorenz

 

[۱۱]- Zaalberg

 

[۱۲]- Nijman

 

[۱۳]- Stroosma

 

[۱۴] -Staak

 

[۱۵]- Blair

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:30:00 ب.ظ ]




باس و پری (۱۹۹۲) سه صفت را به عنوان مولفه های تشکیل دهنده مزاج مشخص کردند. نخست هیجان پذیری که همان شدت واکنش های هیجانی است. دامنه ی این بعد از فقدان خویشتنداری واکنش تا واکنش های بسیار شدید و تحریک شده گسترده شده است. صفت دوم فعالیت است که سرعت و قدرت دو جزء اصلی آن است. از این لحاظ افراد از خواب آلودگی تا مانیا متفاوت اند. صفت سوم جمع پذیری است و به ترجیح فرد برای با دیگران بودن یا تنها بودن اطلاق می شود (رایس، ۱۳۸۲، ترجمه فروغان، ۱۳۸۷). در تقسیم بندی دیگر توماس و جس (۱۹۷۷، به نقل از یزد خواستی، ۱۳۸۹) نه مولفه ی زیر را برای مزاج شناسایی کردند:

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

 

 

۱- سطح فعالیت[۱]

 

فعالیت: میزان انرژی که به صورت حرکت نشان داده شود.

 

الف) عامل ریسک پذیری فعالیت:

 

    1. اگر فعالیت زیاد باشد؛ مداخله کردن در فعالیت های اجتماعی و انجام وظایف ممکن است با بیش فعالی اشتباه شود. حال آنکه بیش فعالی فقط با فعالیت زیاد مشخص نمی شود بلکه شامل فعالیت آشفته و سازمان نیافته و بی هدف نیز می باشد.

 

 

  1. اگر فعالیت کم باشد؛ فرد برای انجام وظایف کند و سست و بی حال به نظر می آید.

ب) عامل حمایت کننده فعالی:

 

    1. اگر فعالیت زیاد باشد؛ فرد نیرومند است، در محیط اطراف به سیاحت می پردازد و حتی در محیط خسته کننده هم باعث تحریک خود می شود.

 

  1. اگر فعالیت کم باشد؛ در شرایط محدود باعث مزاحمت کم می شود (مزاحمت و دخالت کمی ایجاد می کند).

۲- قابلیت پیش بینی ( ریتم دار بودن)[۲]

 

قابلیت پیش بینی: رفتار و اعمال دارای ریتم و نظم خاصی بوده به طوری که قابل پیش بینی باشند.

 

الف) عامل ریسک پذیری قابلیت پیش بینی:

 

    1. اگر ریتم دار بودن زیاد باشد؛ اگر محیط نتواند نیازهای برنامه ریزی شده را پیش بینی و برآورده کند ممکن است مشکلاتی ایجاد شود.

 

  1. اگر ریتم دار بودن کم باشد؛ در مورد نیازهای غیر قابل پیش بینی نگرانی ایجاد می شود.

ب) عامل حمایت کننده قابلیت پیش بینی:

 

    1. اگر ریتم دار بودن بالا باشد؛ برای مراقبت کمتر شگفت انگیز است (کمتر باعث تعجب مراقب می شود).

 

  1. اگر ریتم دار بودن پایین باشد؛ با بی نظمی در مراقبت، اختلال در آسایش کودک ایجاد نمی شود چون کودک خیلی حساسیت به بی نظمی ندارد و توازن کمی در کودک وجود دارد.

۳- نزدیک شدن یا کناره گیری از محرک های جدید[۳]

 

نزدیک شدن یا کناره گیری از محرک های جدید؛ واکنش فرد نسبت به محرک های جدید را نشان می دهد.

 

الف) عامل ریسک پذیری نزدیک شدن یا کناره گیری:

 

    1. اگر نزدیک شدن یا کناره گیری زیاد باشد؛ اگر پذیرش عوامل منفی، خیلی سریع صورت گیرد در محیط خطرناک باعث خطر می شود.

 

  1. اگر نزدیک شدن یا کناره گیری کم باشد؛ پذیرفتن تغییر و دگرگونی کند است و ازتجارب مفید اجتناب می کند.

ب) عامل حمایت کننده نزدیک شدن یا کناره گیری:

 

    1. اگر نزدیک شدن یا کناره گیری بالا باشد؛ یک تناسب سریع در موقعیت مثبت ایجاد می کند.

 

  1. اگر نزدیک شدن یا کناره گیری پایین باشد؛ مثل غریبه ای در یک شهر در موقعیت خطرناک احتیاج به محافظت دارد.

۴- سازش پذیری[۴]

 

سازش پذیری میزان سازش فرد با تغییر را نشان می دهد.

 

الف) عامل ریسک پذیری سازگاری:

 

۱٫اگر سازگاری زیاد باشد: به علت تاثیرات منفی مرکب در محیط،همچون ارزش های ضد اجتماعی گروه همسالان فرد در معرض خطر می باشد.

 

  1. اگر سازگاری کم باشد؛ برای سازگاری لازم ب نیازهای محیطی بیش از اندازه درگیر می شود و این درگیری باعث فشار روانی می شود.

 

 

ب) عامل حمایت کننده سازگاری:

 

    1. اگر سازگاری زیاد باشد؛ پذیرش عوامل مثبت سریعتر اتفاق می افتد و بیشتر با سرپرست هماهنگ می شود.

 

  1. اگر سازگاری کم باشد؛ در مقابل پذیرش تاثیرات منفی از فرد محافظت می کند.

۵- شدت بیان خلق[۵]

 

شدت بیان خلق: شدت پاسخگویی را نشان می دهد.

 

[۱]- Activity

 

[۲]- Predictability

 

[۳]- approach or separatism new stimalus

 

[۴]- adaptabilitly

 

[۵]- strongly expressed mood

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:29:00 ب.ظ ]




در این قسمت نظریه های روان تحلیل گری، رفتارگرایی، یادگیری اجتماعی، انسانگرایی، تعامل گرایی نمادین، منظومه ای و طرد-پذیرش در مورد تعامل والدین و فرزندان مطرح خواهد شد.

 

نظریه ی روان تحلیل گری

 

فروید (۱۹۳۸) در نظریه روان تحلیل گری خود مطرح ساخت که اساس شخصیت کودک تا ۵ سال اول زندگی شکل می گیرد. فروید بر این اعتقاد بود که شخصیت در سه بعد ارتقاء می یابد: بن، من، فرامن. بن تحت کنترل اصل لذت است که می گوید: سائقهای جنسی و پرخاشگری کودک باید به سرعت ارضاء شوند. من از بن شکل می گیرد و به عنوان عامل کنترل منطقی غرایز مادری و ابراز واقع گرایانه هیجان صیانت نفس را ممکن می سازد. فرامن، محصول جامعه پذیری است و فرد را قادر می سازد تا به طریقی اخلاقی عمل کند.

 

اومنشأ اختلالات روانی بزرگسالی را در تجارب اولیه افراد می داند. همچنین معتقد است پاسخ های والدین به ابراز رفتاری سائق های لیبدویی، به آشفتگی درونی او دامن می زند. به این دلیل باید از ناکامی یا ارضای مفرط سائق های لیبدویی در هر مرحله از رشد روانی-جنسی کودک اجتناب شود، زیرا در غیر اینصورت تثبیت روی خواهد داد (استافورد و به یر، ۱۹۹۱؛ ترجمه دهگانپور وخرازچی، ۱۳۷۷).

 

نظریه زیستی

 

نظریه زیست شناختی بر این مطلب تاکید دارد که نشانه های اختلال روان شناختی و رفتارهای ناسازگارانه ناشی از عوامل زیست شناختی می باشد. عوامل زیستی می توانند از طریق مکانیزم های گوناگون از جمله: تاثیرات ژنتیکی، اختلالات زیست شیمیایی، آسیب دیدگی ساختاری یا بد کارکردی اعضاء بر اثر بیماری یا ضربه بر رفتار کودک تاثیر بگذارد (یار محمدیان ، ۱۳۸۹). در بعضی از کودکان مبتلا به اختلالات رفتاری بالا بودن سروتونین خون و پایین بودن سطح متابولیت سروتونین در مایع مغزی نخاعی و در برخی از افراد کمبود آنزیمی در پلاسمای خون (که دوپامین را به نورآدرنالین تبدیل می کند)، دلیل پرخاشگری و تهاجم گزارش شده است (ماتیز و لاچمن ، ۲۰۱۰).

 

 

نظریه رفتار گرایی

 

یادگیری و رفتارگرایی انطباقی، شاخصه های تحقیق و رشد نظریه رفتارگرایی بودند. تمایل عمده آنها بر محرک های محیطی و پاسخ های سازواره ای مربوط بود. دستور کار چنین رفتارگرایی در این ادعای واتسون نهفته است که گزینش تجارب کودک را به هر گونه ای که مایل باشیم، شکل دهد. این موضوع در قالب موضوع طبیعت–تربیت به وضوح  افرطی است؛ در واقع مسئولیت همه چیز بر عهده طبیعت–تربیت است، در نتیجه چنین دیدگاهی، فرزند پروری از اهمیت فوق العاده برخوردار می شود. تجاربی که والدین برای کودک بر می گزینند و تقویت پاسخ های مطلوب او به شکل گیری رفتار کودک می انجامد. رفتار گرایان قبول نداشته اند که یادگیری موارد جدید الزاماً براساس یادگیریهای قبلی پا نهاده باشد و یا ضرورتاً در توالی های ویژه ای رخ داده باشد، بلکه کودکان به ترتیب مواجهه با رفتارهای بزرگسالان به فراگیری عادات آنان می پردازند. شاید بتوان گفت که اسکینر یکی از نافذ ترین و جامع ترین نظریات یادگیری را ارائه داده است. شناخت و خودداری هیچ یک برای تغییر یا کمیت رفتارهای تازه ضرورت موجودی ندارند (اسکینر، ۱۹۸۷).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

اسکینر تقریباً هرگونه تاثیر بالقوه ژنتیکی بر رفتار را نفی کرد او عوامل ارثی را به عنوان وسایل آماده سازی فرد برای پاسخ به شیوه تقویت عامل می نگریست. سادگی الگوی رفتارگرایی، یعنی محرکـ-پاسخ  تقویت مناسب رواج، در کتابهای فرزند پروری بود. کتب راهنمای فرزند پروری، فهرستی از روش های شکل دهی محیط و رفتار کودک را به والدین ارائه می دادند (به نقل از شایق، ۱۳۹۱).

 

نظریه یادگیری اجتماعی

 

با افول محبوبیت رفتارگرایی محض، نظریات یادگیری اجتماعی پا به عرصه نهادند. شاید نظریه یادگیری اجتماعی بندورا (۱۹۷۷ ، ۱۹۶۹) با نفوذترین این نظریات باشد. در این نظریه الگو برداری و تقلید به عنوان نیروهای اصلی در رشد رفتار و به صورت تاثیرات متقابل شناخت رفتار و محیط نگریسته می شوند (بندورا، ۱۹۸۶).

 

تعدادی از رویکردهای تعامل اجتماعی نیز در مقوله نظریات یادگیری اجتماعی گنجانده شده است. باور اصلی دیدگاه تعامل گرایان اجتماعی بر این است که کودکان از طریق تعامل فعال در محیط به یادگیری می پردازند، که جنبه مهم و تعیین کننده آن در نقش بزرگسالان به عنوان راهنما و مشاور کودکان نهفته است (بندورا، ۱۹۸۳). تاثیر این افراد نیز دو جانبه است. در مجموع نظریات یادگیری اجتماعی، نشانگر گذر از نظریاتی است که کودک را به صورت موجودی منفعل–واکنش گرا می نگرد و حرکت به سوی دیدگاه هایی است که کودکان را فعال و تعامل گرا می دانند. عوامل درونی و محیطی هر دو باید در نظر گرفته شوند، کودک و والدین هر دو دارای نقش های واحد هستند. این الگوها آشکار از پیچیدگی بیشتری نسبت به الگوی رفتارگرایی برخوردارند در این الگو درک تعامل فرد و محیط وعملیات شناختی کودک در پاسخ به محیط مورد تاکید فراوان قرار گرفته است (ترجمه دهگانپور وخرازچی، ۱۳۷۷).

 

نظریه انسان گرایی

 

روانشناسان انسانگرا کار خود را بر مفروضات زیر بنا نهاده اند: اراده، آزادی، طبیعت فعال انسان، کارکردهای مهم درک افراد و شرایط.شاید منتقدترین نظریه انسانگرایی به راجرز[۱] (۱۹۶۱) تعلق داشته باشد. نقطه نظر اصلی او این بود که افراد در گزینش و کنترل اعمال خود آزاد هستند، گرچه نیازهای انسان این اعمال را هدایت می کنند.در درمان به شیوه راجرز، فرد با شناخت بیشتر از خود توانایی هدایت رفتارش را بدست می آورد. این رشد خودداری در کودکان، بطور گسترده ای متکی به در نظر داشتن تعابیر و ادراکات کودکان از اعمال والدینشان است. بطور کلی، هدف رویکردهای مبتنی بر نظریه راجرز، توانمند ساختن افراد برای حذف محدودیت های بیرونی است تا بدین وسیله در نهایت به کمال مطلوب نائل شوند (به نقل از شایق،۱۳۹۱).

 

نظریه تعامل گرایی نمادین

 

تعامل گرایی نمادین رویکرد خاص است و نمی توان آن را با هیچ یک از نظریات قبلی به سادگی مقایسه کرد. جنبه مهم تعامل گرایی نمادین آن است که انسان ها علاوه بر زندگی در یک محیط فیزیکی، در محیطی نمادین نیز زندگی می کنند. از این رو برای شناخت انسان ها فرد  باید به مطالعه نمادهای ذهنی و ارزشهایی که تعامل افراد را در گروه های اجتماعی متاثر می سازند  بپردازد.

 

بدین معنا که یک فرآیند دیالیکتیکی بین افراد و جامعه به وقوع می پیوندند، چرا که نمادهایی که انسان به آنها پاسخ می گوید، به نوبه خود ازتعامل مشترک افراد نشأت می گیرند. افراد براساس نمادهایی که به کار می برند و باورهایی که درباره معانی نمادها دارند، درباره افعالی که در طی تعامل انجام می دهند تصمیم گیری می کنند. به ویژه در خصوص تعامل والدین و کودکان این تعاملات، هنجارها و انتظارات مشترک متقابلی را شکل می دهند. اگر چه از لحاظ نظری والدین و کودکان تاثیری دو جانبه بر هم دارند، در باز نمودهای منتشر شده تعامل گرایی نمادین و طرح های تحقیقاتی مرتبط با آن والدین به جامعه پذیر کننده[۲] و کودک[۳] به جامعه پذیر شونده بدل می شوند (پیترسون[۴] و رالینز[۵] ، ۱۹۸۷). تاکید بر فرایندهای ذهنی آشکار می سازد که در تعامل گرایی نمادین، کارکرد ادراک و معنا از اهمیت بسیاری برخوردار است. برای مثال اگر چه والدین عموماً نقش جامعه پذیر کننده را بر عهده می گیرند، نیروی والد در واقع کارکردی از ادراک کودک از رابطه والد–کودک است (اسمیت ۱۹۸۸، به نقل از استانفورد و به یر، ۱۳۷۷).

 

نظریه منظومه ای

 

فرض اساسی مفهوم سازی نظریه منظومه ها از رفتار انسان این است که تمامی اعضای یک شبکه اجتماعی بر یکدیگر تاثیر می گذارند. هر منظومه خانوادگی از منظومه های فرعی متعددی تشکیل شده است. منظومه فرعی زن و شوهری، والد و فرزندی، خواهر و برادری و غیره، منظومه های فرعی بسیاری از اصول و کارکردهای خانواده را تعریف می کند. برای مثال در خانواده های کارآمد، منظومه فرعی زناشویی، نیرومندترین منظومه است. وقتی مرزهای بین منظومه های فرعی بسیار نفوذ ناپذیر شده و یا به طور نامناسبی قطع شوند، مانند هنگامی که منظومه فرعی والد–کودک نیرومندتر از منظومه فرعی زناشویی است، آنگاه معمولاً انواعی از اختلالات در روابط آشکار می شود (مینوچین[۶]،۱۹۸۸).

 

سرانجام، مفاهیم تعادل حیاتی و تغییر مطرح می شوند. خانواده ها در مقابل تغییر مقاوم هستند و برای حفظ وضعیت کنونی خود تلاش می کنند، اعضای منظومه به الگوهای جاری منظومه متکی هستند. تغییرات از هر نوع که باشند، چه تغییرات بهنجار در طول زندگی و چه تغییرات ناشی از رخدادهای ناگهانی موجب وارد آمدن فشار بر خانواده می شوند. خانواده در پاسخ به رشد هر یک از اعضا و همچنین رشد روابط دو عضوی تشکیل دهنده خانواده از زناشویی ، همشیران و غیره دگرگون می شود. علاوه بر این  وقایعی که با گذر زمان رخ می دهند همچون تولدی جدید یا تصادفی در خانواده، الگوهای تعاملی خانواده را اصلاح می کنند (ترجمه دهگانپور و خرازچی، ۱۳۷۷).

 

نظریه طرد – پذیرش والدین

 

نظریه طرد – پذیرش والدین توسط روهنر (۱۹۸۶، به نقل از روهنر و خالقی، ۲۰۱۲) ارائه شد. این نظریه، یک نظریه ارتباطی است که کوشش می کند نتایج عمده طرد-پذیرش کودک از سوی والدین را بر رشد رفتاری، شناختی و هیجانی کودک توضیح دهد و عملکرد شخصیت فرد در بزرگسالی را با طرد–پذیرش والدین پیش بینی کند. از نظر مفهومی، طرد-پذیرش والدین روی هم رفته از ابعاد گرمی والدین محسوب می شود. گرمی والدین بعنوان یک بعد دو قطبی تعبیر می شود که عدم گرمی و محبت والدین دو قطب مخالف پذیرش است. والدین پذیرا، والدینی تعریف می شوند که دوستی یا محبت بیشتری را به صورت کلامی یا جسمانی به کودکان نشان می دهند. محبت فیزیکی ممکن است بوسیله نوازش کردن در آغوش گرفتن و بوسیدن نشان داده شود. محبت کلامی، ممکن است از راه هایی مثل تحسین و تمجید کودک و گفتن چیزهای خوبی در مورد او نشان داده شود، همه اینها اشکالی هستند که باعث می شود کودک احساس دوست داشتن یا مورد پذیرش واقع شدن کند.

 

والدین طرد کننده، بصورت والدینی تعریف می شوند که کودکانشان را دوست ندارند، آنها را تنبیه می کنند یا کودکانشان از آنها می رنجند، طرد والدین به دو شکل اصلی نشان داده می شود:

 

۱- خصومت و پرخاشگری والدین، که به صورت احساس خشونت، رنجش، عصبانیت و دشمنی نسبت به کودک بروز می کند. ۲- نادیده گرفتن و تفاوت قائل شدن بین کودک و دیگران، که به صورت کناره گیری و غیر قابل دسترس بودن والدین برای کودکان، هم از لحاظ جسمی و فیزیکی و هم از لحاظ روانی بروز می کند (راتر، ۱۹۸۴). هر دو شکل طرداین احساس را به کودک تلقین می کند که طرد شده اند یا دوست داشته شده نیستند. کودکانی که در دوران کودکی دارای والدین پذیرا بوده اند، در بزرگسالی والدین پذیرا خواهند بود و با سایرین نیز می توانند روابط باز و گرمی برقرار کنند. در مقابل، کودکانی که طرد شده اند، بیشتر تمایل به خشونت دارند، برای حل مسائلشان بیشتر دارای حالت دفاعی اند و اعتماد به نفس و خود کارامدی آنها آسیب دیده است. اگر میزان طرد کودک شدید باشد، نمی تواند یاد بگیرد که چگونه دیگران را دوست بدارد و به سختی می تواند دیگران را بپذیرد. در نتیجه تخریب روانی ناشی از طرد، این کودکان در مقابل استرس تحمل ندارند، از نظر هیجانی در مقایسه با کودکان پذیرفته شده ثبات کمتری دارند، این کودکان نسبت به والدینشان خشم بیشتری نشان می دهند، چرا که از طرد بیشتر والدین می ترسند. این حالت را استقلال دفاعی[۷] یا کناره گیری هیجانی[۸] از والدین می نامند. اگر والدین اجازه بروز این خشم را به کودک ندهند، احتمالاً کودک این پرخاشگری را به صورت اشتغال ذهنی یا نگرانی، خوابها یا خیال پردازی هایی با موضوع پرخاشگری و تصور خشونت نسبت به دیگران نشان می دهد (روهنر و خالقی، ۲۰۱۲).

 

نظریه دلبستگی

 

نظریه دلبستگی[۹] مبتنی بر نظریه رفتار غریزی است و دیدگاهی تکاملی دارد. بدین معنا که انسان علاوه بر نیازهایی که بیشتر به عنوان نیازهای اساسی در او تشخیص داده شده بود یک نیاز اساسی دیگر به نام دلبستگی[۱۰] داردکه تا کنون آن را نیاز ثانویه می پنداشتند. نیازهای جسمانی کودک مانند غذا و احساس گرما باید توسط مادر ارضاء شود، این نیاز کودک به مادر باعث می شود که کودک مادر را عامل ارضای نیازهای خود دانسته و به او دلبسته شود. مطالعه بر روی جیوانات نشان داده است که رفتارهای دلبستگی در حیوانات نیز وجود دارد به طوری که برای بچه میمونها گاهی تماس جسمانی از غذا مهم تر است، آنها در غیاب مادر به شی نرم (میمون پشمی)، دلبستگی نشان می دهند و نه به شی ای (میمون سیمی)، که غذا برای آن فراهم می کرد (خانجانی، ۱۳۸۴).

 

تمرکز نظریه دلبستگی بر سیستم کنترل به عنوان سیستم حفظ مجاورت و رابطه مراقبتی بین حمایت کنندگان اولیه و کودک می باشد. طبق این نظریه دلبستگی میل به ایجاد پیوندهای عاطفی قوی با افرادی خاص است که به عنوان یک ویژگی ذاتی انسان تلقی می شود (بالبی، ۱۹۸۸).

 

بالبی (۱۹۸۸) معتقد بود که نظام دلبستگی در سراسر زندگی فعال است ولی در هنگام ترس، پریشانی، خستگی یا مریضی به شدید ترین حد فعالیت خود می رسد که باعث می شود فرد تمایل به جستجوی پشتیبانی، دلداری و حمایت از جانب مراقبین اولیه پیدا کند. بالبی (۱۹۷۴) تفاوت های فردی را براساس عملکرد سیستم دلبستگی تبیین می کند. او معتقد بود که تفاوت های مذکور از تعامل با مظاهر دلبستگی ناشی می شوند. تعامل با مظاهر دلبستگی که در دسترس و پاسخگوی نیازهای فرد هستند، عملکرد بهینه سیستم دلبستگی را باعث می شود و در کودک احساس امنیت شکل می گیرد. این احساس به نوبه خود باعث انتظارات مثبت در مورد دسترسی به دیگران در موقعیت های مخاطر آمیز، دید مثبت از خود، به عنوان فردی توانا و با ارزش و اعتماد فزاینده به ابزارهای حمایتی می باشد (بالبی، ۱۹۸۸).

 

در حقیقت مراقبت مادرانه ای که توام با حساسیت و پاسخ گویی باشد به رشد روابط دلبستگی ایمن و در نهایت شایستگی اجتماعی–هیجانی کودک، منتهی می شود.از سویی دیگر تعامل با افراد مهمی که به نیازهای دلبستگی فرد پاسخ گو نباشد باعث احساس ناامنی، تردید در مورد حسن نیت دیگران و احساس تردید درباره حس نزدیکی جویی می شود. این تعاملات رنج آور باعث می شود که کودک نتواند به هنگام پریشانی رفتار خود را مدیریت کند، احساس دلبستگی ناایمن کرده و الگوهای منفی از خود و دیگران در او شکل می گیرد.

 

جان بالبی معتقد بود که آشفتگی های روانشناختی اغلب از روابط آشفته با مظاهر دلبستگی در اوایل زندگی و هم در طول دوره زندگی نشات می گیرد (بالبی، ۱۹۸۰). برای مثال او ادعا کرد، زمانی که رفتار دلبستگی یک کودک با تاخیر و بی میلی پاسخ داده شود و این از نظر کودک آزار و اذیت تلقی شود احتمالاً آن کودک به شکل اضطرابی دلبستگی پیدا می کند. زمانی که کودک به مراقبت خود نیازمند است او را نمی یابد و یا مراقب حاضر به برآورده کردن نیازهای کودک نباشد او تمایلی به ترک مراقب خود ندارد و مضطربانه مراقب را جستجو می کند. در حالت دیگر وقتی کودک توسط مراقبان خود فعالانه طرد می شود او علی رغم میل به نزدیکی و مراقبت شدن، الگوی اجتنابی را نسبت به مراقبانش از خود نشان می دهد و رفتارهای خشمگینانه و پرخاشگرانه در او غالب می شود (بالبی، ۱۹۸۸).

 

 

 

 

 

 

 

کیفیت دلبستگی

 

کیفیت دلبستگی درجه ی سهولتی است که یک کودک درمانده توسط مراقب خود به احساس امنیت میرسد و چهارالگوی اساسی دارد شامل: دلبسته ی ایمن[۱۱]، دلبسته ی ناایمن، مقاوم یا دو سوگرا[۱۲]، دلبسته ی ناایمن آشفته/ سرگشته[۱۳] و دلبسته ی ناایمن اجتنابی[۱۴].

 

کودکان دلبسته ی ایمن، قادر به تعدیل اضطراب جدایی شان هستند و با اعتماد به پاسخگویی عاطفی مادر بلافاصله بعد از دست یابی به احساس امنیت ناشی از بازگشت وی قادر هستند به بازی و اکتشاف مستقل خود ادامه دهند و چون تجسمی مثبت از خود و مادر دارند بنابراین اعتماد به نفس و حس خود اتکایی مثبت در آن ها تقویت می شود.بنابراین کیفیت دلبستگی ایمن با اعتماد به نفس، احساس شایستگی، درک از حمایت اجتماعی و احساس توانمندی در کارها ارتباط مثبتی دارد (تامبلی[۱۵]، لاگی[۱۶]، ادورسی[۱۷]و نوتاری[۱۸]، ۲۰۱۲).

 

کودکان دلبسته ی ناایمن مقاوم و دوسوگرا در موقعیت نا آشنا دشوارتر به احساس آرامش دست می یابند . آن ها در تضاد بین ماندن در کنار مادر و یا اکتشاف و بازی مستقل قرار دارند. در هنگام بازگشت مادر، پاسخ های دوسوگرانه نسبت به او نشان می دهند، نسبت به خود احساس بی ارزشی و دیدگاه منفی دارند (کاسیدی[۱۹] و برلین[۲۰]، ۱۹۹۴).

 

در دلبستگی ناایمن اجتنابی هنگام بازگشت ما در بعد از جدایی، کودک از نزدیک شدن به او اجتناب می کند. این اجتناب مکانیسم دفاعی است که کودکان در برابر اضطراب ناشی از غیر قابل اعتماد بودن مادر از خود نشان می دهند (کاسیدی و برلین، ۱۹۹۴).

 

کودکان دلبسته ی ناایمن آشفته / سرگشته، به راحتی در دو گروه قبلی قرار نمی گیرند. این کودکان به هنگام بازگشت مادر بعد از جدایی، نه مانند کودکان اجتنابی از مادر اجتناب می کنند و نه مانند کودکان دو سوگرا به شدت به مادر می چسبند و نسبت به مادر واکنش هایی که بیانگر ترس و تناقض است از خود نشان می دهند (مین و سولومون، ۱۹۹۰).

 

دلبستگی در دوران کودکی

 

رده ی سنی ۱۲-۶ سال مرحله ای است که دنیای اجتماعی کودکان گسترش پیدا می کند. با ورود کودکان به مدرسه با گروه بزرگتر و متنوع تری از همسالان روبرو می شوند. تغییرات مهمی در توانایی اجتماعی و شناختی کودکان شکل می گیرد که مظهر دلبستگی کودکان را تحت تاثیر قرار می دهد (دیکز[۲۱] و تامپسون[۲۲]، ۲۰۰۵) و به این ترتیب رفتار دلبستگی اغلب به سمت مظاهر غیر مراقبت کننده مثل همسالان هدایت می شود (گودوین[۲۳]، میر[۲۴]، هیس[۲۵] و تامپسون، ۲۰۰۸) ، به علاوه اینکه همسالان ممکن است به عنوان منابعی از اعتماد در نظر گرفته شوند. اگر جنبه ی مشخص از دلبستگی به همسالان، این است که توانای همسالان برای حمایت و تشویق فرضیات کودک برای چالش های رشدی بیشتر است اما محققان تاکید می کنند که کودکان به حمایت عاطفی والدینشان اعتماد می کنند زیرا دلبستگی ایمن به والدین است که بهزیستی شخصی را در طول زندگی پیش بینی می کند (بایرز[۲۶] و همکاران، ۲۰۰۳). اگرچه به طور معمول یک شخص بیش از یک مظهر دلبستگی دارد اما چرخه ای در دلبستگی ایجاد می شود و رفتارهای دلبستگی به طور غیر معمول در نهایت به سمت مظهر دلبستگی اصلی هدایت می شوند (لاگی[۲۷]، دالیسیو[۲۸]، پالینی[۲۹] و باروکو[۳۰]، ۲۰۰۹).

 

بسیاری از نظریه پردازان نیروی سازماندهی این چرخه اتفاق نظر دارند که بازنمایی کودک از مظهر دلبستگی اصلی بیشترین تاثیر را دارد و والدین مستقیماً در این ساختار دهی دخالت دارند و حتی همسالان کودکانشان را برای تماس وی با آن ها انتخاب می کنند و به طور غیر مستقیم بر روی هنجارها و اعتقادات در مورد رفتار اجتماعی مناسب و همین طور روی الگوهای ارتباطی که تجارب دلبستگی را پایه ریزی می کنند نفوذ دارند (زیمرمن[۳۱]، ۲۰۰۴).

 

در این دوره کودکان برای خود تنظیمی تعداد دفعاتی که احساس نیاز به مظهر دلبستگی دارند ظرفیت بیشتری دارند و شروع بلوغ نیز می تواند دلبستگی به والدین را تحت تاثیر قرار دهد  در نیازها و انتظارات اجتماعی کودکان نیز تغیراتی شکل می گیرد. علی رغم تمام تغییرات، شواهد بیانگر آن است که والدین هنوز نقش اساسی در زندگی کودکان دارند و همچنان نیازهای دلبستگی کودکان با والدین آن­ها ارضاء می­شود (کرنز[۳۲]، تومیچ[۳۳] و کیم[۳۴]، ۲۰۰۶).

 

شیوه های فرزند پروری

 

پژوهش ها نشان می دهد که در رابطه والد–کودک دو مسئله مهم وجود دارد: پذیرش از سوی والدین و کنترل والدین بر کودک (به نقل از بیابانگرد ، ۱۳۷۶). دیانا بامرنید (۱۹۷۸) با توجه به رابطه بین دو بعد پذیرش و کنترل، چهار روش را شناسایی کرده است:

 

    1. والدین قاطع و اطمینان بخش (پذیرش بالا، کنترل بالا)

 

    1. والدین قدرت طلب، خودکامه و مستبد (پذیرش پایین، کنترل بالا)

 

    1. والدین آسان گیر، آزاد یا دموکراتیک (پذیرش بالا، کنترل پایین)

 

    1. والدین بی توجه و غفلت کننده (پذیرش پایین، کنترل پایین)

 

  1. والدین قاطع: از میان شیوه های فرزند پروری آن شیوه ای که بیش از هر شیوه دیگری از خود مختاری و فردیت کودک حمایت می کند (قاطعانه یا حمایتگرانه) نامیده شده است. والدین قاطع، گرم ولی قاطعند. آنان معیارهایی را برای رفتار کودک در نظر می گیرند ولی انتظاراتی از آنان دارند که با نیازها و توانایی های کودک تطابق دارد. آنان ارزش بسیاری برای رشد خود مختاری و خودرهبری کودک قائلند. به نحوی منطقی رفتار می کنند و بر مسئله متمرکز می شوند و غالباً درباره مسائل انطباطی با فرزند خود بحث می کنند و توضیح می دهند.

والدین قاطع معیارها و انتظارات خود را به وضوح به نوجوانان منتقل می کنند. محدودیت های قائل می شوند ولی در عین حال آماده مذاکره اند. آنان از کشمکش غیر لازم برای بدست آوردن قدرت پرهیز می کنند و رفتار غیر منطقی نوجوان را توهینی شخصی قلمداد نمی کنند. وقتی که از آنها خواسته می شود،آزادانه راهنمایی می کنند و می گذارند که کودک با عواقب رفتارهای خود مواجه شود. فقط وقتی که این پیامدهای طبیعی، شدید یا غیر قابل بازگشت باشد والدین مداخله می کنند تا از بروز پیامدهای وخیم جلوگیری کنند (به نقل از شریفی اردانی، ۱۳۹۰).

 

والدین قاطع نسبت به تغییر نیازهای کودکانشان حساس هستند. نقش های گوناگون را توضیح می دهند. درباره مسائل مختلف بحث می کنند و مشوق ارتباطات کلامی بین خود و فرزندانشان هستند. همچنین اندیشیدن مستقل فرزندان خود را تشویق می کنند (توچه می کنی؟) و برای نظر و دیدگاه های مخالف فرزندان خود احترام قائل هستند. با این حال سهل گیر نیستند هنگامی که استدلال آنان پذیرفته نشود تمایل دارند برا قتدار خود و خواسته هایشان تاکید کنند تا حرف شنوی فرزندان را بدست آورند. والدین موفق با نقشهایی که به طور آشکار و منطقی اجرا می کنند احترام فرزندان و پذیرش اقتدار خود را کسب می کنند (به نقل از آقا محمدیان، ۱۳۸۴).

 

  1. والدین خودکامه و مستبد: والدین مستبد لزومی نمی بیند برای دستوراتی که می دهند دلیلی ارائه دهند و به نظر آنان اطاعت بی چون و چرا یک فضیلت است. بعضی از والدین از سر خشم روشی را پیش می گیرند و بعضی دیگر نمی خواهند دردسر توضیح دادن و بجث و گفتگو را تقبل کنند. البته بعضی دیگر چنین می کنند به این دلیل که از این راه می خواهند به نوجوانان یاد دهند که به مراجع قدرت احترام بگذارند. اشتباه عده ا ی در این است که ممکن است با این کار اختلاف را سرکوب کنند ولی نمی توانند آن را از بین ببرند و در حقیقت بیشتر به خشم کودک دامن میزنند. نوجوانانی که والدین خودکامه دارند کمتر متکی به خود هستند و نمی توانند به تنهایی کاری انجام دهند یا از خود عقیده داشته باشند. شاید به این دلیل که به فدر کافی فرصت نداشته اند که عقاید خود را بیازمایند یا مستقلانه مسئولیت قبول کنند و هیچ کس هم آنقدر برای عقاید آنها ارزش قائل نبوده که به آن توجه نشان دهد. در ضمن این نوجوانان اعتماد به نفس، استدلال و خلاقیت کمتری دارند، ذهن کنجکاوی ندارند، از لحاظ رشد اخلاقی کمتر رشد یافته اند و در برخورد با مشکلات روزمره عملی ، تحصیلی و ذهنی انعطاف پذیری کمتری دارند. معمولاً والدین خود را نا مهربان و سهل انگار می دانند و معتقدند که انتظارات و تقاضایشان غیر منطقی و نادرست است (به نقل از نیکبخت، ۱۳۸۹).

دختران این خانواده ها کاملاً وابسته به والدین تربیت می شوند و انگیزه پیشرفت ضعیفی خواهند داشت. پسرانشان نیز پرخاشگر می شوند. تحقیقاتی که کوپراسمیت[۳۵] (۱۹۷۷، به نقل از اکبری، ۱۳۸۷)به عمل آورده نشان می دهد که میان عملکرد مستبدانه والدین با رشد عزت نفس پایین پسران رابطه معنی داری وجود دارد. خانواده هایی که در آنها والدین از شیوه تربیتی قدرت طلبانه یا استبدادی استفاده می کنند در مقایسه با روش های دیگر تعارضات بیشتری را تجربه می کنند.

 

    1. والدین آسان گیر و دموکراتیک (سهل انگار): این والدین مهرورز و پذیرا هستند، متوقع نیستند و از هر گونه اعمال کنترل خود داری می کنند. به فرزندانشان اجازه می دهند در هر سنی که هستند خودشان تصمیم بگیرند در صورتی که ممکن است قادر به انجام آن نباشند. آنها می توانند هر وقت که بخواهند غذا بخورند و بخوابند و هر قدر که بخواهند تلویزیون تماشا کنند. آنها مجبور نیستند طرز رفتار خوب را یاد بگیرند یا کارهای خانه را انجام دهند. اگر چه برخی از والدین آسان گیر واقعاً معتقد نیستند که این روش بهترین است اما از تواناییهای خود در تاثیر گذاشتن بر رفتار فرزندانشان مطمئن نیستند و از لحاظ اداره کردن خانواده خود بی کفایت و بی برنامه هستند (سید محمدی ، ۱۳۸۵).

 

  1. والدین بی توجه و غفلت کننده: اولیای این نوع خانواده ها به علت ترجیح دادن اشتغالات و فعالیت های خود از رفتارهای فرزندان خود غافل می شوند. لذا در این نوع خانواده ها نوعی فرزند محوری به وجود می آید. مصاحبه هایی که با این نوع خانواده ها صورت گرفته نشان می دهد که آنها از فعالیت ها، خواسته ها و رفتارهای فرزند خود در بیرون منزل بی خبر هستند. همچنین به اتفاقاتی که برای فرزندشان در محیط مدرسه روی می دهد توجهی ندارند. این بی توجهی حتی نسبت به افکار فرزندشان نیز وجود دارد که باعث می شود روزانه گفتگو و مکالمات محدودی با فرزندان خود داشته باشند. نوجوانان ۱۴ تا ۲۰ ساله این نوع خانواده ها افرادی خوش گذران و ولخرج هستند و قادر به کنترل پرخاشگری خود نیستند به مدرسه بی علاقه اند و اوقات خود را در خیابان ها و پاتوق های خاص می گذرانند. این نوجوانان اغلب لذت جو هستند و تحمل ناکامی را ندارند و نمی توانند هیجان های خود را کنترل نمایند. این گونه افراد نمی توانند اهداف دراز مدتی را دنبال نمایند و اکثر آنها به گروه بزهکاران و منحرفان اجتماعی محلق می شوند و از نظر عاطفی نیز افرادی گسیخته، افسرده و بی علاقه اند. با مقایسه چهار روش تربیتی خانواده ها می توان نتیجه گرفت فرزندان خانواده های مستبد و سهل انگار از میزان اعتماد به نفس پایینی برخوردار بوده و پرخاشگر ترند (به نقل از اکبری، ۱۳۸۷).

 

 

[۱]- Rogers

 

[۲]- socializer

 

[۳]- socializee

 

[۴]- Peterson

 

[۵]- Rallins

 

[۶]- Minuchin

 

[۷]- defensive independence

 

[۸]- emotional detachment

 

[۹]- attachment tneory

 

[۱۰]- atachment

 

[۱۱]- security attachment

 

[۱۲]- ambivalent

 

[۱۳]- disorganized/disoriented

 

[۱۴]- avoidant

 

[۱۵]- Thambelli

 

[۱۶]- Laghi

 

[۱۷]- Odorsio

 

[۱۸]- Notari

 

[۱۹]- Cassidy

 

[۲۰]- Berlin

 

[۲۱]- Raikes

 

[۲۲]- Thampson

 

[۲۳]- Goodvin

 

[۲۴]- Meyer

 

[۲۵]- Hayes

 

[۲۶]- Byers

 

[۲۷]- Laghi

 

[۲۸]- Dalessio

 

[۲۹]- Pallini

 

[۳۰]- Barocco

 

[۳۱]- Zimmermann

 

[۳۲]- Kerns

 

[۳۳]- Tomich

 

[۳۴] – Kim

 

[۳۵]- Cooper Smith

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:29:00 ب.ظ ]