«قربانی کردن» فعلی است که مفعول آن باید در زبان هنجار مشخصه معنایی {+ حیوان} داشته باشد. در این عبارت نخستین «ترانه» که به جای مفعول نشسته و در زبان معیار مشخصه معنایی {- حیوان} دارد مشخصه {+ حیوان} گرفته و حیوان پنداری روی داده است.
همان طور که پیش از این اشاره شد حیوان پنداری، به دو شکل ممکن است اتفاق بیفتد.
انسان پنداری- جانور پنداری
-الف) انسان پنداری
دادن مشخصه معنایی{+ انسان} به آنچه در زبان معیار {- انسان} است را انسان پنداری می گوئیم.
مثال:
«و کبک پر می کشد/ و پرستو/ نماز می شکند» (آتشی، حادثه در بامداد، ۱۳۸۰: ۲۲).
نماز شکستن فعلی است که فاعل آن در زبان هنجار باید مشخصه معنایی {+ انسان} داشته باشد. بنابراین پرستو که فاعل این جمله است و در زبان معیار دارای مشخصه معنایی {- انسان} است، مشخصه {+ انسان} گرفته و انسان پنداری روی داده است.
یا «نه آسانسور دیوانه مرا زمین می گذارد» (همان، ۱۳۸۴: ۱۴۶).
«دیوانه» صفتی است که موصوف آن در زبان معیار باید دارای مشخصه معنایی {+ انسان} باشد. در اینجا آسانسور که در زبان معیار مشخصه معنایی {- انسان} داده، مشخصه {+ انسان} گرفته و انسان پنداری رخ داده است.
یا: «رود/ شولای دشت را می دوخت» (همان، ۱۳۸۳: ۳۲).
دوختن فعلی است که فاعل آن باید در زبان هنجار دارای مشخصه معنایی {+ انسان} باشد. در اینجا رود که به جای فاعل نشسته و در زبان هنجار دارای مشخصه معنایی {- انسان} است، مشخصه {+ انسان} گرفته و انسان پنداری رخ داده است.
یا: «ناگه باغ سکوت می کند از حضور سپیده جوشان از ابد» (همان، حادثه در بامداد، ۱۳۸۰: ۸۲ ).
«سکوت کردن» است که فاعل آن در زبان معیار باید مشخصه معنایی {+ انسان} داشته باشد. در اینجا باغ که در زبان معیار دارای مشخصه معنایی {- انسان} است، مشخصه {+ انسان} گرفته و انسان پنداری دست داده است.
ب) جانور پنداری
جانور پنداری دست دادن مشخصه معنایی {+ جانور} به چیزی است که در زبان هنجار {جانور} است.
مثال:
«زمین در انحنای افق پر زد و به دریا ریخت» (آتشی، آواز خاک، ۱۳۸۰: ۳۳).
پر زدن فعلی است که فاعل آن در زبان معیار باید مشخصه معنایی {+ جانور} باشد. در این عبارت زمین که در زبان معیار فاقد این مشخصه معنایی است، این مشخصه را به خود گرفته و جانور پنداری روی داده است.
ب) جسم پنداری
قائل شدن مشخصه معنایی {+ جسم} به واژه ای که در زبان مشخصه معنایی {- جسم} است را «جسم پنداری» گویند.
مثال:
«وقتی کلید چرخید/ و باز شد بدن/ و روح منفجر شد» (همان: حادثه در بامداد، ۱۳۸۰: ۹).
منفجر شدن فعلی است که باید فاعل آن در زبان هنجار مشخصه معنایی {+ جسم} داشته باشد و در اینجا روح که دارای مشخصه معنایی {- جسم} است، مشخصه {- جسم} به خود گرفته و جسم پنداری دست داده است.
یا: «و سایه های تردید/ هر سویی در تاریکی آویزان است» (همان، ۱۳۸۱: ۸۵).
«آویزان بودن» فعلی است که فاعل آن باید در زبان معیار مشخصه معنایی {+ جسم} داشته باشد اما در اینجا سایه های تردید که در جایگاه فاعل نشسته و در زبان معیار فاقد این مشخصه معنایی است، در اینجا مشخصه {+ جسم} گرفته و جسم پنداری روی داده است.
از سوی دیگر «سایه های تردید» واژه «تردید» در زبان معیار فاقد مشخصه معنایی {+ جسم} است، اما اینجا در همنشینی با سایه باعث شده، تا مشخصه {+ جسم} به خود بگیرد، بنابراین در این عبارت نیز جسم پنداری رخ داده است.
یا: «سایه های جادو/ از باد زاده می شوند» (همان، حادثه در بامداد، ۱۳۸۰: ۱۲).
در این عبارت «جادو» که در زبان معیار فاقد مشخصه معنایی {+ جسم} است، اما در اینجا همنشینی با سایه باعث شده تا مشخصه {+ جسم} به خود بگیرد، بنابراین در این عبارت نیز جسم پنداری رخ داده است.
نکته مهم درباره جسم پنداری، آن است که یکی از ابزارهای برجسته تر آن، هنجار گریزی رنگ است. قاعده زبان معیار آن است که برای واژه ای مشخص {+ رنگ} داشته باشد؛ باید {+ جسم} باشد، پس در واقع با قائل شدن صفت «رنگ» برای موصوف هایی که {- جسم} هستند، جسم پنداری تحقق می یابد.
مثال: و بره پا چراغ زنگوله/ بوی سبز را رد می گیرد.
در این شعر «بو» که در زبان معیار دارای مشخصه {- جسم} است، صفت رنگ به خود گرفته و مشخصه {+ جسم} پیدا کرده است بنابراین جسم پنداری روی داده است.
یا: و سایه های زرد پریروز/ در آب های آبی امروز/ ترصیع می شود.
در این شعر نیز «سایه» که در زبان هنجار دارای مشخصه {- جسم} است، صفت رنگ به خود گرفته و مشخصه {+ جسم} پیدا کرده است و در نتیجه جسم پنداری روی داده است.
یا: ای رود سبزم/ از کناره هایم بگذر (آتشی، ۱۳۸۴: ۱۳۲).
سبز صفتی است که موصوف آن باید در زبان معیار مشخصه {+ جسم} داشته باشد در اینجا موصوف رود در همنشینی با صفت رنگ مشخصه {+ جسم} گرفته و جسم پنداری رخ داده است.
بررسی فوق، نگاهی ریزبینانه، به موقعیت دال ‎ها و مدلول‎ها در شعر است و تحت هیچ شرایطی حکمی قطعی در رابطه با انحصار آن ها در شعر و ثابت ماندن وضعیتشان نیست. طبق گفته فروزان سجودی در کتاب «نشانه شناسی و ادبیات» وقتی به هر واحد شعر در کلیت خود نگاه می شود، بحث سیلان معنا و آزادی بی قید و شرط دال ها بهتر خود می کند…
دال ها ممکن است در وضعیت هایی که بررسی شد قرار گیرند اما هرگز در این وضعیت ثابت نمی مانند چرا که ممکن است دالی در یک وضعیت مشخصه {+ گیاه} بگیرد و در وضعیت دیگر مؤلفه {+ انسان} یا {+ سیال} و… بنابراین این مقاله تلاشی بود برای بیان بخشی از مقوله مهم شعرآفرینی و نگاهی مختصر به

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

عرصه ی شعر شناسی و کل
ام آخر اینکه همیشه یادمان باشد «در شعر دال ها می رقصند».
بومی گرایی در شعر آتشی:
منوچهر آتشی، یکی از بالفطره ترین شاعران معاصر است، بر این باور که استفاده از عناصر بومی در شعر آتشی به قدری واضح و بدیهی است که ضمن سلب انگیزه از هر نگارنده ای برای پرداختن مطلبی در این زمینه، در عین آسان گیری اولیه، نویسنده را در ارائه حرف تازه با نوعی دشواری روبرو می سازد، اما به هر حال می توان گفت که شعر آتشی نه تنها اقلیمی و بومی گراست، بلکه شاید بتوان گفت جریان پرفراز و نشیب حیات آتشی از یک سو و از ذهن پویا و نبوغ ذاتی او از سوی دیگر، باعث گردیده تا بومی گرایی در شعرش، تفاوتی بنیادین با نمونه های مشابه آن داشته باشد و همین تلاطم دائمی زندگی او، دستمایه ای فربه بود برای تجربه و شعر شدن آن تجربیات، به طوری که می توان مدعی شد، اشعار آتشی دقیقاً توصیف شاعرانه و انعکاس حیات خود او و پیرامونیانش از آغاز تا پایان است. که این پیرامونیان اعم از انسان، حیوان، درخت، مکان، رویداد و … است.
ریشه نسبی در ایلات کرد زنگنه ی کرمانشاه، تولد و دوران کودکی در پشتکوه دشتستان که یکی از بکرترین نواحی جنوب کشور محسوب می شده، سیراب شدن از آبشخور فرهنگ غنی و پر بار مردم دشتستان و استان بوشهر، سفر و زندگی در کودکی به لامرد فارس، شروع به تحصیل در کنگان و ادامه ی آن در بوشهر و سپس شیراز، بازگشت مجدد به بوشهر و ارتباط با زادگاه در دشتستان، شروع به تحصیل در بندر ریگ و ادمه ی شغل معلمی در بوشهر، تحصیلات عالی در تهران، بازگشت مجدد و تدریس در بوشهر، زندگی با همسری شمالی در جنوب و بعداً در قزوین و بازگشت مجدد به بوشهر و نهایتاً کار در رادیو و تلویزیون در سال های پایانی کار در نشریه ی «کارنامه».
با این اوصاف، گرایش شعر آتشی به عناصر زادبوم (استان بوشهر) نه تنها طبیعی بلکه وقوع خلاف آن می توانست امری غریب و تصنعی باشد. چنان که «محمد حقوقی» در پاسخ پرسشی می گوید: «به طور مسلم شعر شاعری که در دامنه های سرسبز و شرجی و ابری جنگل زندگی می کند، با شاعری که در حاشیه خشک و آفتابی کویر به سر می برد، بسیار تفاوت دارد. چه از نظر نوع تخیل چه از لحاظ نحوه تفکر. مثلاً شعر نیما که قاب کامل انسانی شمالی است، هم چنین شعر آتشی که عرصه طبیعت جنوب و انسان ویژه ی پرورده ی آن جاست» (ر. ک. حقوقی، ۱۳۸۰: ۱۸۲).
عناصر بومی در شعر آتشی دو گونه اند: یکی عنصر زبانی یا به عبارتی واژگان گویش بومی متداول در استان و دیگری غیر زبانی از قبیل نام اشخاص، امکنه، رویدادهای مهم تاریخی منطقه ای و… که با جاگیری هنرمندانه در ساختار شعر آتشی، ضمن حفظ ارزش های فرهنگی منطقه، در غنای فرهنگ عمومی فارسی نیز بی تأثیر نمی باشد:
«عبدوی جط دوباره می آید/ با سینه اش هنوز مدال عقیق زخم/ از تپه های آن سوی گزدان خواهد آمد/ در تپه های آن سوی گزدان/ در کنده تناور «خرگ»ی کهن، از روزگار خون/ ماری دو سر به چله لمیده است/ باد ابرهای خیس پراکنده را/ به آبیاری قشلاق بوشکان می برد» (آتشی، ۱۳۸۶: ۲۴۱ و ۲۳۶).
خرگ یا غرق: درخت اسبرق
در این جا ما نیز برای اجتناب از تطویل ملال آور کلام و آذین بستن، به ذکر نمونه هایی چند از اشعار حاوی «عناصر بومی» استاد می پردازیم:
«تو، غمت را با من قسمت کن/ علف سبز چشمانت را با خاک/ تا مداد من/ در سبخ زار کویر کاغذ/ باغی از شعر برانگیزد «آواز خاک- می توانیم به ساحل برسیم»» (همان: ۱۵۶).
سبخ یا سبوخ: زمین شوره زار
«و در شب های مهتابی/ به روی ترت گندم/ نیمه شب ها/ شروه خواندن/ پای خرمن ها/ غمی دارد»
(همان، ۱۳۸۳ :۱۸۵).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...