فراهم نمودن امکانات آموزشی و پرورشی یکسان برای تمام کودکان جامعه از اصول مسلم نظام های آموزشی کشورهاست. جوامع همواره در پی این هستند که کودکان خود را جامعه پذیر بار آورده و تا حد ممکن استعدادهای فطری آنان را شکوفا نمایند. نظام آموزشی که مطمئناً پس از نهاد خانواده بیشترین اثر گذاری را بر روی رشد فرد دارد، در هر جامعه ای با توجه به سطح انتظارات و رشد آن جامعه، مبتنی بر فلسفه وجودی خاص، شکل می گیرد. این فلسفه وجودی خاص تعیین کننده ماهیت زیر بنایی نظام آموزشی و ارزش های حاکم بر آن و اهداف مورد نظر است. در جوامع مختلف دو رویکرد کلی در این زمینه وجود دارد. رویکرد اول بر این دیدگاه استوار است که افراد جامعه از نظر توانایی ها یشان در پیوستاری قرار گرفته اند.  در چنین جامعه ای ایجاد مرزی بین افراد بر اساس توانایی و یا ناتوانی آنها نه تنها غیر عملی است بلکه مغایر با اصول حاکم بر آن جامعه است. در چنین رویکردی این مسئولیت بر دوش جامعه است تا حداکثر امکانات را به نحوی ارائه دهد که هیچ فردی حتی با حداقل توانایی از بستر عادی جامعه جدا نشود. رویکرد دوم مبتنی بر دیدگاه طبقه بندی افراد بر اساس ناتوانی هایشان و سپس ارائه خدمات ویژه در مراکز مخصوص به آن ها است. در چنین جامعه ای، اصول اولیه حاکم بر جامعه ای که اعضاء آن باید از حق یکسان و برابرِ بهره مند شدن از امکانات را داشته باشند، نقض شده و یکپارچگی وجودی افراد ناتوان انکار شده و توانایی های آنها نادیده گرفته شده است. از طرف دیگر این نوع نظام آموزشی بین گروه اقلیت از کودکان جامعه(کودکان دارای نیازهای ویژه) و کودکان عادی همان جامعه شکاف عمیقی ایجاد کرده است که این شکاف نه تنها یک گروه را از شناخت گروه دیگر محروم می سازد، بلکه به شناخت ناصحیح آن ها نیز منجر می شود. با توجه به سیر تاریخی آموزش و پرورش در دنیا رویکرد دوم ابتدا تسلط پیدا کرده و به دلیل وجود تفاوت ها و نیازهای ویژه در گروه اقلیت ناتوان به ناچار آموزش ویژه در جهت تأمین حقوق افراد ناتوان و برخورداری از آموزش های لازم ایجاد گردیده است تا بتوانند هماهنگ با سایر دانش آموزان مهارت های لازم را کسب نمایند و تبدیل به شهروندانی مؤثر و مفید گردند. با وجود این، بررسی تاریخی نظام های آموزش و پرورش نشان می دهد که اگر چنانچه آموزش ها و برنامه های  ویژه ای  در جهت ارتقاء وضعیت افراد دارای نیازهای ویژه وجود نداشته باشد در تمام زمینه های تحصیلی، اجتماعی، رفاهی و شغلی دچار مشکلات عدیده ای گردیده و از این که تبدیل  به شهروندانی مؤثر و مفید گردند باز خواهند ماند. بنابراین و بنابه دلایل فوق ضرورت احساس        می گردد برنامه ریزی های مدون و جامعی شکل گرفته و روش های  آموزشی کار آمد، نوین و پویا که پاسخگوی نیازهای دائماً در حال تغییر مخاطبان آن باشد اجرا گردد و نتایج آن به صورت دقیق، سنجیده و علمی مورد سنجش قرار گیرد. بررسی ها نشان می دهد که علیرغم پیشرفت های زیاد در زمینه های تحصیلی، متأسفانه در زمینه مهارت های غیر تحصیلی برای دانش آموزان ویژه سنجش مناسبی صورت نگرفته است. به عبارت دیگر پا به پای سنجش تحصیلی و ایجاد فرصت های آموزشی در زمینه تحصیلی، توجه دقیقی به جنبه های دیگر آموزش اعم از مهارت های زندگی و مهارت های اجتماعی صورت نگرفته است. بنابراین منتقدان در دهه های اخیر به این مسائل توجه ویژه نموده و به انتقاد از آموزش ویژه پرداخته اند و پیشنهادهایی را در جهت بهبود وضعیت این افراد ارائه نموده اند تا به آموزش بهتر، انسانی ترو عقلانی تر منجر گردد. لذا بحث آموزش تلفیقی[1] و متعاقب آن، آموزش فراگیر مطرح گردیده است. حال بر همین اساس این پژوهش در پی بررسی این موضوع است که آیا دانش آموزان تلفیقی در مقایسه با دانش آموزان عادی و ویژه که ضمن برخورداری و دریافت خدمات ویژه، از مزایای فضای های آموزشی عادی با دانش آموزان عادی هم سن و سال خود برخوردار می گردند از کفایت اجتماعی و خود کارآمدی تحصیلی بالاتری برخوردارند و میزان اختلات رفتاری آنان کاهش یافته است یا نه؟

1-2 بیان مسأله:

اجتماعی بودن انسان، جوامع مختلف را به سوی ایجاد ساختارهای اجتماعی، سوق داده است. از سوی دیگر و به تبع این شرایط، نهادهای اجتماعی دیگری نیز با هدف بالا بردن مهارتهای افراد در جهت سازگاری بیشتر با این ساختارهای اجتماعی ایجاد شده است. یکی از این نهاد‌های اجتماعی که با هدف توانمندتر کردن افراد برای حضور بهتر در جامعه و سازگاری بیشتر و استفاده بیشتر از امکانات و تسهیلات به وجود آمده، ساختاری تحت عنوان آموزش و پرورش و نظام آموزشی حاکم بر آن است ( هوسپیان، 1378).

آموزش و پرورش دو بعد مهم دارد که یکی آموزش و دیگری پرورش است که به اعتقاد قریب به اتفاق متخصصان تعلیم و تربیت، اولی (آموزش) در خدمت دومی (پرورش) می‌باشد. طبق تعریف، آموزش و پرورش کوششی است برای کمک به مردم در تحقق شرایط نظری و عملی لازم برای سازگاری موفق با محیط و برخورداری از زندگی سالم (شعاری نژاد، 1381). هماهنگ با این تعریف، اهداف آموزش و پرورش نیز در تمام مقاطع تحصیلی به طور کلی در جهت تأمین، ایجاد و پرورش افراد با کفایت‌های اجتماعی بالا و توانمندی و کارآمدی بیشتر و برخورداری از سازگاری و سلامت جسمی و روانی حداکثری می‌باشد تا به این وسیله ضمن رشد همه جانبه‌ی خود، در جهت رشد و گسترش اهداف عالی انسانی قدم بردارند.

آموزش و پرورش ویژه نیز، به عنوان بخشی از آموزش و پرورش عمومی، در طول حیات خود شکل‌های مختلفی را تجربه کرده است تا در زمینه‌ی آن، کودکان معلول به اهداف کلی و اساسی آموزش و پرورش نائل آیند. با توجه به نیازهای خاص افراد دچار ناتوانی و لزوم برآورده شدن این نیازها، برنامه آموزش ویژه با هدف ارائه خدمات به کودکانی که دارای ناتوانی بوده و ارائه این خدمات در کلاس های عادی مقدور نبوده، شکل گرفت. تفاوت اصلی برنامه‌های آموزش ویژه با برنامه کلاس های عادی مورد توجه قرار دادن تفاوت‌های میان گروهی و میان فردی است (هوسپیان، 1378). علیرغم نظرات و دلایل مثبت برای جداسازی کودکان معلول و جایگزینی آن ها در مدارس ویژه در فاصله بین سال‌های 1950 تا 1980 حداقل 50 نوع تحقیق در خصوص مفید بودن این کلاس‌ها برای افراد معلول صورت گرفت که نتایج آن ها مبهم و گاه پیچیده بود (کافمن و هالاهان[2]، 1371). بنابراین منتقدان آموزش ویژه بعد از سال 1980 دو دلیل کلی، برای جایگزینی کودکان معلول در کلاس‌های عادی ذکر کردند که اولی مربوط به رعایت نکات اخلاقی بود و دوم این که بر فرآیند آموزشی موقعیت کلاس‌های عادی تأکید کردند(هالاهان و کافمن، 1371). لذا بعد از آن، تغییرات در روش‌های آموزش ویژه صورت گرفت که آموزش تلفیقی کودکان معلول در مدارس عادی، یکی از همین روش‌ها و برنامه‌هاست. تلفیق یک اصطلاح عمومی است که به جایگزینی دانش‌آموزانی که دارای ناتوانی هستند در محیطی که سایر همسالان آنها فاقد ناتوانی هستند، گفته می‌شود یا به عبارت دیگر تلفیق عبارت است از ثبت‌نام در یک کلاس عادی با حداقل غیبت از کلاس، جهت استفاده از برنامه‌های خاص درمانی- آموزشی که ارائه آن ها در یک کلاس عادی باعث بر هم زدن نظم آن کلاس می‌شود. نکته مهم این است که فقط قرار گرفتن در یک محیط مشترک به معنی تلفیق نبوده و برای تحقق آن نیاز به برنامه‌ریزی‌های خاص است. برای مثال تلفیق زمانی عملی می‌شود که تلاش‌هایی توسط معلمان نیز صورت گیرد. تا دانش‌آموزان به طور فعالانه در معرض روابط اجتماعی و یا تحصیلی با همسالان غیر ناتوان خود قرار گیرند (هوسپیان، 1378).

مطابق با دیدگاه فلنر[3](2002) کفایت اجتماعی پدیده ای پویا و مهارتی ساختمند است که در فرآیند ارتباطات فردی و مقایسه های اجتماعی تحقق پیدا می کند. در این روند، افراد با همتا سازی توانمندی های خویش با گروه های همگن و هم سال، زمینه بهبود رفتارها، واکنش ها و روابط خویش با دیگران را مهیا می کنند. از این رو، شکل گیری، ظهور و تداوم این مهارت ها مستلزم حضور مستمر در روابط پویا و فعال بین فردی است و در این راستا بسیاری از مهندسان رفتار در دهه های اخیر، به نقش موقعیت های آموزشی در شکل گیری ادراکات کفایت اجتماعی تأکید ورزیده اند(ریچاردسون[4]، 2006).

منطبق بر نظریه فوق، در یک دهه گذشته، دغدغه پرورش و رشد توانمندی ها و کفایت اجتماعی در  دانش آموزان دارای نیازهای ویژه مورد توجه سازمان 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...