این نظریه یک نظریه آرامش روانی است و دارای کاربردهای مختلف می‌باشد. برای مثال می‌تواند تبیین کند که چرا مردم نسبت به زندگی‌شان، شریک زندگی، بودجه، مسکن، دوستان و غیره رضایت دارند. این نظریه هم‌چنین اولویت‌ها یا گزینش‌های واقعی افراد را بر حسب سطوح رضایت‌مندی آنها مشخص می‌کند این امر منجر به عمق نظریه می‌شود.پیش فرض‌های اصلی این نظریه عبارتند از:

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

– رضایت مندی مشخض گزارش شده( شادی یا آرامش روانی) تابع خطی مثبت است از ناهمسازی درک شده بین آنچه که فرد دارد و می‌خواهد، افراد شایسته دارند، بهترین فرد در گذشته است و …

 

– همه ناهمسازی‌های درک شده به استثنای ناهمسازی بین آنچه که فرد دارد و آنچه که می‌خواهد،تابع مثبتی هستند از ناهمسازی‌های قابل سنجش از لحاظ عینی که این‌ها نیز بطور غیر مستقیم بر رضایتمندی و کنش‌ها تاثیر می‌گذارد.

 

– ناهمسازی درک شده بین آنچه فرد دارد و آنچه که می‌خواهد، متغیر واسطی است بین دیگر ناهمسازی‌های درک شده و رضایت‌مندی خالص گزارش شده.

 

– تعقیب و بقای رضایت‌مندی خالص، باعث تحریک کنش انسانی به سمت سطوح مورد استحضار رضایتمندی خالص می‌شود.

 

– همه ناهمسازی‌ها، رضایتمندنی و کنش‌ها، از متغیر سن، جنس، تحصیلات، قومیت، درآمد، اعتماد به نفس و حمایت اجتماعی بطور مستقیم و غیر مستقیم تاثیر می‌پذیرند.

 

ناهمسازی‌های قابل سنجش تابع کنش‌ انسانی و شرایط هستند.( میکالوس۱۹۸۵،به نقل از آقا پور ۱۳۸۷).

 

 

 

۲-۲-۶-۳-نظریه برابری

 

بر اساس این تئوری اگر یک فرد از طبقات پایین جامعه بر این باور باشد که در جامعه عدالت به نحوی برقرار است که می‌تواند پایگاه اجتماعی خود را ارتقا دهد یعنی تحرک داشته باشد، از نظر روانی در یک شرایط مثبت قرار می‌گیرد که برآیند چنین برداشتهایی در جامعه قطعاً منجر به بروز استعدادها و شایستگی‌های افراد در جامعه می‌گردد و بدیهی است جامعه‌ای که بتواند از استعدادها و لیاقتهای تمام افراد جامعه بهره‌مند گردد می‌تواند به آینده و اصلاح خود در جهت رفاه بهتر نیز امیدوار بشود. بنابراین آثار احساسی عدالت در افراد و در عرصه‌های مختلف زندگی اجتماعی اعم از سطوح خرد و کلان دارای جنبه مثبت و سازنده خواهد بود ضمن اینکه که احساس رضایت در بعد سیاسی به گفته وبر می‌تواند برای نظام سیاسی مشروعیت آفرین باشد(‌توسلی، ۱۳۶۹؛۲۰).

 

 

 

۲-۲-۶-۴-نظریه هورنکوئیست

 

هورنکوئیست[۲] (۱۹۹۶) کیفیت زندگی را بر اساس مطالعات خود و یافته‌های سایرین به عنوان رضایت فرد در یک تعداد از ابعاد اصلی زندگی، با تمرکز خالص بر احساس خوب بودن تعریف می کند. به عقیده وی اندازه‌گیری کیفیت زندگی بوسیله بررسی ابعاد زیر از زندگی افراد امکان‌پذیر است:

 

۱- قلمرو فیزیکی: شامل سلامت بدنی ودر نقطه مقابل، فشار ناشی از بیماری خاص.

 

۲- قلمرو روانی و عاطفی: شامل احساس رضایت از زندگی، احساس خوب بودن و عملکرد فکری و عقلانی و هم‌چنین اعتقادات شخص.

 

۳- قلمرو اجتماعی: شامل تماس اجتماعی و ارتباط مناسب با دیگران بطور عموم و خانواده و همسر بطور ویژه.

 

۴- قلمور مالی: شامل وضعیت اقتصادی و مالی فرد( لطیفی، ۱۳۹۰؛ ۹۷-۹۶).

 

 

 

۲-۲-۶-۵-نظریه ادراکی فرانس

 

فرانس[۳] در مدل ادراکی خود برای کیفیت زندگی چهار عامل اصلی خانواده، وضعیت اجتماعی و اقتصادی، وضعیت روحی و روانی و وضعیت جسمانی را موثر می‌داند.

 

این چهار متغیر اصلی می‌تواند مستقلاً یا توأم با هم بر روی کیفیت زندگی تأثیر‌گذار باشند. البته درک فرد از کیفیت زندگی نیز می‌تواند بر هر یک از متغیرهای نامبرده تاثیر داشته باشد. اگر درک فرد از کیفیت زندگی‌اش کاهش یابد می‌تواند بر توانایی وی در محیط کاری و شغلی‌اش تاثیر گذاشته و موجب نقصان شرایط اقتصادی و اجتماعی می‌گردد. برخورداری از کیفیت زندگی ضعیف می‌تواند بر روی ارتباطات خانوادگی نیز تاثیر بگذاد. کیفیت زندگی ضعیف نیز می‌تواند موجب بکارگیری مکانیسم‌های مقابله و سازگاری ناموقر در افراد شده ومتعاقباً موجب تنش در آنان گردد و افزایش تنش‌های خود در ارتباط مستقیم با عوامل فیزیکی و جمعی بوده و می‌تواند شدت بیماری را در فرد افزایش دهد. لذا مشاهده می‌شود که کیفیت زندگی یک مفهوم وساختار چند بعدی و پیچیده می باشد که بایستی از جنبه های مختلف ارزیابی شود (آقامولائی،۷۳:۱۳۸۴).

 

 

 

 

 

 

 




 

وضعیت اجتماعی و اقتصادی

 




 

خانواده

.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

           
     
 
       
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل ۲-۴-مدل کیفیت زندگی فرانس

 

 

 

 

 

۲-۲-۶-۶– رویکرد ویلکینسون به کیفیت زندگی

 

ویلکینسون( ۱۹۹۲) کیفیت زندگی، سلامتی و امید به زندگی را در جوامع توسعه یافته ناشی از عوامل روانی و اجتماعی می‌داند نه عوامل مادی. وی معتقد است که جوامع برابر حساسیت بیشتری نسبت به اخلاق اجتماعی و زندگی گروهی دارند، از شبکه‌های اجتماعی کیفی‌تری برخوردارند و حمایت بیشتری از اعضایشان می‌کنند که این عوامل سطح بالاتری از رفاه ذهنی، اعتماد به نفس و کاهش میزان استرس و در نتیجه کاهش نرخ‌های بیماری ومرگ و میر را بدنبال دارند. وی هم‌چنین معتقد است که بالا بودن نرخ مرگ ومیر در میان شهروندان فقیر در جوامع نابرابر نه از سوء تغذیه، فقدان پول یا مسکن نامناسب بلکه از محرومیت‌های نسبی و شرایط روانی اجتماعی چون افسردگی، ناخوشایندی، یاس و بیهودگی، آسیب‌‌پذیری، احساسی بی‌ارزش و… ناشی می‌شود ( نوبخت،۱۳۸۹؛۵۹).

 

۲-۲-۶-۷-رویکرد ماسام به کیفیت زندگی

 

ماسام(۲۰۰۲) کیفیت زندگی را نتیجه کنشی می‌داند که نیازمند ثبات و برابری اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی می‌باشد و در صورتی افزایش می‌یابد که شهروندان بطور آزادنه، آگاهانه و فعالانه در امور مشارکت داده شده باشند ودولت در تنظیم ‌ها و فرآیندها و عملکرد‌های جمعی به شهروندان نزدیک باشد. از این رو آنگونه که ماسام نشان می‌دهددولتهامی‌بایست پنج اصل رادربرنامه ریزی‌های اجتماعی با هدف بهبود کیفیت زندگی مدنظر قرار دهند. این پنج اصل که شرایط لازم و کافی را برای ایجاد جامعه‌ای کل، که در آن کیفیت زندگی برای همگان تضمین شده است را شامل می‌شوند عبارتند از:

 

۱- امنیت

 

۲- وابستگی وتقابل: اعضاء جماعت این امر را بپذیرند که اعتماد به دیگران یک تعهد اجتماعی است.

 

۳-انصاف و برابری:روابط اجتماعی و اقتصادی می بایست بوسیله اصولی که به کارآیی و اثربخش نیز توجه دارند هدایت شوند.

 

۴- مشارکت و همکاری: بکارگیری شیوه‌هایی برای هویت‌سازی و ایجاد احساس تعلق از طریق فرصت دادن به شهروندان برای ایفا نقش معنا دار در فرآیند تصمیم‌گیری.

 

۵- تکثر:احترام به تفاوت‌ها موجب ارتقاء جماعت می‌شود و به آن منزلت می‌بخشد ( بلیکمور، به نقل از نوبخت، ۱۳۸۹؛۵۸).

 

۲-۲-۶-۸-نظریه فلاناگان

 

وی معتقد است که اعضای یک جامعه از این نظر که کیفیت زندگی تا چه حد بر آنها تاثیر می‌گذارد متفاوت هستند. این اختلاف نظر به خصوص در میان گروه‌های سنی وجنسی قابل مشاهده است. چون افراد از این نظر که کدام بعد اهمیت بیشتری در کیفیت زندگی آنها دارد متفاوت هستند او پنج حیطه را در گروه‌بندی زندگی مطرح می‌کند:

 

۱- خوب بودن فیزیکی و مادی شامل رفاه مادی و تامین مالی و بهداشتی و شخصی

 

۲- ارتباط با سایرین همانند ارتباط با همسر و داشتن و اضافه کردن فرزند و ارتباط با والدین و خویشاوندان

 

۳- فعالیت‌های جمعی و اجتماعی از قبیل کمک به مردم

 

۴- تکامل فردی و آشکار سازی شخصیت همانند تکامل عقلانی

 

۵- اجتماعی شدن از قبیل فعالیت‌های سرگرم کننده( مختاری، ۱۳۸۹؛ ۱۲۰).

 

۲-۲-۶-۹-نظریه براون

 

براون کیفیت زندگی را از یک نظر با توجه به دو سطح خرد( فردی و ذهنی) و کلان( اجتماعی و عینی) تعریف می‌کند. سپس برای هریک از این سطوح شاخص‌هایی را بر می‌شمرد که بدین طرح  می‌باشد:

 

-شاخص‌های کلان تاثیرگذاربرکیفیت زندگی عبارتنداز: درآمد، اشتغال، مسکن، آموزش و پرورش و سایر شرایط زندگی ومحیطی.

 

-شاخص‌های خرد تاثیرگذار بر روی کیفیت زندگی عبارتند از: ادراکات کلی کیفیت زندگی، تجارب وارزشهای فرد و معرف‌های مرتبط همانند: رفاه، خوشبختی و رضایت از زندگی( فرخی، ۱۳۸۶؛ ۱۳).

 

 

 

۲-۲-۶-۱۰-نظریه سازمان بهداشت جهانی

 

بنا به تعریف سازمان بهداشت جهانی، کیفیت زندگی عبارتست از « درک افراد از موقعیت خود در زندگی از نظر فرهنگ و سیستم ارزشی‌ای که در آن زندگی می‌کنند، اهداف، انتظارات، استانداردها و اولویت‌هایشان، پس کاملاً فردی بوده و توسط دیگران قابل دیدن نیست و بر درک افراد از جنبه‌های گوناگون زندگی‌شان استوار است»( نجات، ۱۳۸۵،؛۲).سازمان بهداشت جهانی چهار بعد را برای سنجش کیفیت زندگی در نظر می‌گیرد که عبارتند از:

 

– سلامت فیزیکی؛ شامل توانایی انجام فعالیت‌ها روزمره زندگی، میزان وابستگی به درمان‌های پزشکی، قدرت و خستگی، تحرک و چابکی، درد و ناراحتی، خواب و استراحت، ظرفیت و توانایی برای کار و فعالیت می‌باشد.

 

– سلامت روانی: شامل رضایت و تصور شخص از خود و ظاهر بدنی‌اش، احساسات مثبت و منفی فرد، اعتماد به نفس، اعتقادات روحی، مذهبی، شخصی و تفکر، یادگیری ، حافظه و تمرکز است .

 

-روابط اجتماعی:شامل ارتباطات شخصی،حمایت عاطفی و فعالیتهای جنسی می باشد.

 

– سلامت محیط: شامل منابع مادی و مالی، آزادی، ایمنی، میزان در دسترس بودن و کیفیت  مراقبت‌های بهداشتی، درمانی و اجتماعی ، فرصت‌های پیش رو برای کسب و به دست آوردن اطلاعات و مهارت‌های جدید، امکان فعالیت‌های تفریحی، سلامت محله‌ای که شخص در آن زندگی می‌کند و امکانات آن و سلامت محیط خانه می‌باشد ( همان؛۱۱).

 

 

 

 

 

 

 

 
   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل۲-۵-ابعادکیفیت زندگی از دید سازمان جهانی بهداشت

 

۲-۲-۶-۱۱-نظریه کیفیت زندگی دیوب

 

دیوب بیان می‌دارد که همواره شکاف معینی میان آنچه که مطلوب بوده وآنچه که برآورده شده، وجود داشته است و تلاش همه نظام‌های اجتماعی پل زدن بین آنها بوده است؛ برخی موفق شده و برخی دیگر شکست خورده‌اند، ، برخی از تمدن‌ها موفق به برقراری تعادل و هماهنگی میان مردم، طبیعت و جامعه شده‌اند، اما برخی در جستجوی کیفیت زندگی عالی شرایطی را ایجاد کردند که در نهایت به تلاش و انحطاط آنان منجر شده است.

 

به عقیده دیوب برای معنی‌دار ساختن هرگونه توجهی به کیفیت زندگی، باید مسئله لذت و کامروایی فردی و نیازهای اجتماعی، هر دو مد نظر قرار گیرند و به حساب آیند. تاکید بیش از حد بر ارضاء شخصی، نظم اجتماعی را غیر قابل محافظت و دفاع‌ناپذیر می‌سازد و در جامعه عدم تعادل بوجود می‌آورد که ممکن است اداره آن دشوار باشد، اما به طور مسلم در هر گونه توجهی به مسئله کیفیت زندگی، افراد را نمی‌توان نادیده گرفت، نیازهای افراد  و تامین و ارضای آن‌ها مهم است اما باید گفت که نیازهای افراد تا حد زیادی مخلوق فرهنگ‌شان می‌باشد و تامین و ارضای آنان را هرگز نمی‌توان از اهداف و وسایل نظم اجتماعی که تحقق آنها را ممکن  می‌سازدجدا کرد. در عین حال توجه تمام به کیفیت محیط فیزیکی هم مهم است، زیرا تا اندازه زیادی تعیین کننده شرایط عینی و همچنین تامین و ارضای درونی و ذهنی فرد است.آنگونه که دیوب می‌گوید هر تعریف قانع‌کننده‌ای از کیفیت زندگی باید شامل سه مجموعه متنوع از معیارها و تعامل پویایشان باشد: معیارهای خاص گرایانه که به طور فرهنگی تعیین می‌شوند، معیارهای عام گرایانه که به طور علمی تعیین می‌شوند و معیارهایی که از یک طرف به استثمار بیش از حد و تخریب زیست محیطی و از طرف دیگر به ارتقای زیست محیطی توجه دارند. در تحلیل نهایی نیز کیفیت زندگی به عنوان تعادلی در تامین و ارضای نیازهای زیست‌شناختی، ثانوی یا فرعی و یکپارچه ساز مردم در عرصه‌ها و موقعیت‌های اجتماعی‌شان تعریف می‌شود.

 

در نهایت دیوب به معرفی مهم‌ترین نیازها و ملزومات برجسته کیفیت زندگی می‌پردازد و آن‌‌ها را در دو سطح فردی و جمعی نشان می‌دهد، این نیازها و ملزومات عبارتند از:

 

– بقا( نیازهای حیاتی)

 

– نیازهای اجتماعی

 

– نیازهای فرهنگی و روانی

 

– رفاه( نیازهای رفاهی)

 

– نیازهای انطباقی و سازش بخش

 

– نیازهای مترقی

 

رفاه( نیازهای رفاهی) در دوسطح فردی واجتماعی بدین قرار می‌باشند:

 

در سطح فردی:

 

– توانایی غلبه یافتن بر محرومیت‌ها و تبعیضات ساخته دست بشر.

 

– توانایی رهبری زندگی مفید و سودمند، با وجود نقص و ناتوانی طبیعی یا تصادفی

 

در سطح اجتماعی

 

– منسوخ کردن رویه‌های تبعیض‌آمیز مبتنی بر جنسیت، نژاد، مذهب، با توجه ویژه به گروه‌های تحقیر شده و فرومانده و از نظر فرهنگی محروم.

 

– طرح و برنامه‌های ویژه برای معلولین ذهنی و بدنی

 

– اقدام مثبت برای دو نکته بالا.

 

دیوب بیان می‌دارد که برای مفهوم‌سازی و اداراک کیفیت زندگی برای مردم فقیر جهان به طور عموم و برای بیشترین تعداد آن در جهان سوم به طور خاص، مسئله اساسی امر بقا است، اما انسانی زیستن چیزی بیش از بقای فیزیکی را می‌طلبد، به همین دلیل این قاعده توجه به بقا به اضافه دست کمی از سطوحی که ورای نیازهای زیست شناختی هستندو انسانها را از حیوانات متمایز می سازند،را ضروری می داند.(لطیفی،۱۰۲:۱۳۹۰-۱۰۰).

 

[۱] -Multiple Discrepancies Theory

 

[۲] – Horn quist

 

[۳] – France

 

[۴] -Flanagan

 

[۵]- Brown

 

[۶]-Shyam  charan  Dube

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...