ای بر حکومت شرعی می دانستند. در برابر، سید کاظم یزدی و هوادارانش از جمله شیخ فضل الله نوری در ایران، مشروطه را حکومت غیر شرعی و در مواردی خلاف شرع می دانستند. برخورد این دو نگرش، فضای ناشایستی در نجف ایجاد کرده بود و افزون بر آن، حکومت عثمانی عراق، از مخالفان سرسخت مشروطه بود و به شدت از گروه مخالف حمایت می کرد و به این اختلاف دامن می زد.[۱۴۴]

«در جنبش مشروطیت، همین علما در رأس بودند و اصل مشروطیت اساسش از نجف به دست علما و در ایران به دست علما شروع شد و پیش رفت؛ این قدرى که آنها مى‏خواستند که مشروطه تحقق پیدا کند و قانون اساسى در کار باشد شد. لکن بعد از آنکه شد، دنباله‏اش گرفته نشد، مردم بیطرف ماندند، روحانیون هم رفتند؛ هر کس سراغ کار خودش.»[۱۴۵]

۴٫ ۳٫ ۱٫ ۲٫ سید محمد کاظم طباطبایی یزدی (۱۲۴۷ ـ ۱۳۳۷ه)

در سال ۱۲۴۷ یا ۱۲۵۶ه در یکی از قرای یزد به نام «کسنویه» متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در یزد آغاز کرده و بعد از بلوغ به اصفهان رفت و در مدرسه­ی صدر ساکن شد. به محض ورود، در محضر درس شیخ محمدباقر نجفی، فرزند شیخ محمدتقی و صاحب روضات الجنات _آیت الله سید محمد باقر موسوی خوانساری_ حاضر شد تا آنکه اجتهاد او مورد تصدیق ایشان قرارگرفت. سپس در سال ۱۲۸۱ه به نجف عزیمت کرد و تمام اوقات‏ خود را صرف تحصیل و تکمیل علوم و اندوخته‏هاى علمى خود نمود، تا به حوزه­ درس ‏مرحوم میرزا محمد حسن شیرازى پیوست. وی بعد از هجرت میرزای شیرازی به سامرا، به طور رسمی به تدریس دروس عالی فقه و اصول پرداخت و پس از درگذشت استاد معظم خود در سال ۱۳۱۲ه، به تشکیل حوزه درسى مشغول شد.[۱۴۶] دیری نگذشت که او از بزرگترین مراجع عصر خود گردید و در ردیف علمایی همچون آیت الله العظمی آخوند خراسانی قرار گرفت. به ویژه پس از در گذشت مرحوم آخوند خراسانی، اکثریت قاطع شیعیان جهان مقلد و مطیع فتوای او شدند. آن روز که دشمنان اسلام کمر به نابودی اسلام بسته بودند این مجاهد سیاستمدار به صحنه آمد.

تألیفات و آثار او مطابق آن چیزی که صاحب ریحانه الادب آورده است به این شرح می باشد: بستان راز و گلستان نیاز در دعا و مناجات، تعادل و تراجیح در اصول، حاشیه مکاسب شیخ انصاری، حجیه الظن فی عدد الرکعات، رساله ای در منجزات مریض، …، عروه الوثقی که به مباحث طهارت، صلوه، زکات، خمس، صوم، حج و نکاح پرداخته و ابواب فقهی را به خوبی بیان کرده است.[۱۴۷] به علت وجود مسائل فرعی ضروری در کتاب عروه، مورد مراجعه­ی فقها و مراجع واقع گردید. به دلیل تألیف همین کتاب وی به «صاحب عروه» شهرت یافت. ایشان طبع روانی داشت و در ایام فراغت اشعار معنوى و عرفانى مى‏سرود.

آیت الله یزدی شاگردان بسیاری پرورش داد که برخی از آن ها به درجه­ اجتهاد رسیدند. از جمله شاگردان ایشان می­توان از آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی، آیت الله سید محمّدتقی خوانساری، آیت الله سید احمد خوانساری، مجاهد شهید شیخ محمّدتقی بافقی، سید حسن مدرس، آیت الله حسین بروجردی، شیخ محمدحسین کاشف الغطا، حاج­آقا حسین قمی، میرزا مهدی آشتیانی نام برد.

عصر آیت الله سید محمد کاظم یزدی عصر پر حادثه­ای بود و جهان اسلام خطرات بزرگی را در برابر خود می­دید. او در جایگاه مرجعیت وظیفه داشت برای حفظ اسلام و نجات مسلمانان از چنگ بیگانگان بکوشد.

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.

 

اقدامات مهم سیاسی

مشروطه: در سال ۱۳۲۴ه که انقلاب مشروطه در ایران پیروز شد. آیت الله سید محمد کاظم یزدی در آغاز نهضت مشروطه، همراه و همگام با مشروطه خواهان و خواستار حکومت مشروطه­ی مشروعه بود. در دوران تحصن معترضانه­ی علمای تهران و برخی شهرها در قم و جهت رفع مظلومیت علما و وادار کردن دربار به قبول درخواست­های مشروع آنان، دست به اقداماتی زد که احتمالاً در صدور دستخط مظفرالدین شاه بی تأثیر نبوده است. وی بر خلاف آخوند خراسانی، ملا عبداللّه مازندرانی و حاج میرزا حسین میرخلیل تهرانی حاضر نشد تلگرافی در تأیید مشروطه و مجلس امضا کند، تا مبادا بدخواهان آن را در تضعیف مرحوم شیخ فضل اللّه تبلیغ کنند. احساس می­کرد دست پنهانی در کار است و مشروطیت را از مشروعیت و اسلامی بودن جدا می کند و عاقبت برای اسلام در این حکومت جدید نقشی قائل نخواهدبود؛ چنانچه به جمعی از شاگردان گفت: «عاقبت مشروطه را تاریک می بینم.»

ایشان که در ابتدا نسبت به جریان مشروطه اظهار نظر نمی کرد، به علت فشار مشروطه­خواهان برای گرفتن رأی موافق از او، در آخر مخالفت خویش را با مشروطه اظهار کرد و به عنوان شخصیت طراز اول ضد مشروطه در میان علمای نجف مشهور شد، به طوری که در نهایت فتوایی راجع به حرمت مشروطه به ایشان نسبت داده شد. طرفداری برخی علما از مشروطه در یکسو و مخالفت وی با مشروطه، اوضاع حوزه­ نجف و مقلدان وی را در ایران، دچار دو ­دستگی و پریشانی نمود.

دولت انگلستان که از جریان مشروطه سود می­برد، بسیار کوشید تا با بهره گرفتن از وجوه موقوفات هند، نظر سید را جلب کرده و او را وادار به سکوت نماید، اما ایشان همانند شیخ مرتضی انصاری از پذیرفتن آن وجوه سر باز زد.

مخالفت با قانون اساسی حکومت عثمانی: آیت الله سید محمد کاظم یزدی نسبت به قانون اساسی حکومت عثمانی موضع قاطعانه­ایی گرفت و با آن مخالفت کرد. به همین دلیل از سوی حکومت عثمانی از عراق اخراج شد. یکی از رهبران حکومت عثمانی نزد آیت الله یزدی رفت و از ایشان درخواست کرد که قانون اساسی را به رسمیت بشناسد. آیت الله یزدی به او گفت: «شعار شما، شعار غربی است و قانون شما گرفته شده از غرب است و اینهائی که دم از آزادی می زنند جز نابودی اسلام چیزی در سر ندارند.»

فتوای جهاد با استعمار غرب: زمانی که ایتالیا نیروهایش را برای اشغال لیبی به حرکت در آورد و مملکت ایران نیز از شمال در اشغال نیروهای روس، و از جنوب مورد هجوم استعمار انگلیس بود، فتوای تاریخی و سرنوشت­ساز خود را درباره وضعیت مسلمانان جهان صادر کرد. فتوای جهاد ایشان چنین بود: «بسم الله الرحمن الرحیم در این ایام که دول اروپایی مانند ایتالیا به طرابلس غرب (لیبی ) حمله نموده و از طرفی روسها شمال ایران را با قوای خود اشغال کرده ­اند و انگلیسی­ها نیز نیروهای خود را در جنوب ایران پیاده کرده ­اند و اسلام را در معرض خطر نابودی قرار داده­اند، بر عموم مسلمین از عرب و ایرانی، واجب است که خود را برای عقب راندن کفار از ممالک اسلامی مهیا سازند و از بذل جان و مال در راه بیرون راندن نیروهای ایتالیا از طرابلس غرب و اخراج قوای روسی و انگلیسی از ایران، هیچ فروگذار نکنند، زیرا این عمل از مهمترین فرایض اسلامی است، تا به یاری خداوند دو مملکت اسلامی از تهاجم صلیبی ها محفوظ بماند.»

مبارزه­ی اقتصادی: آیت الله یزدی متوجه بود که استقلال سیاسی بدون استقلال اقتصادی ممکن نیست. بنابراین، با تحریم کالاهای غربی تلاش کرد تا از این طریق، به مبارزه با استعمار آنان برخیزد.

عکس مرتبط با اقتصاد

فتوای جهاد: همزمان با جنگ جهانی اول ۱۳۳۲ه که انگلستان علیه امپراتور عثمانی اعلان جنگ داد و دامنه­ی جنگ به عراق کشیده شد، انگلستان برای تصرف بصره در شط العرب نیروهای خود را پیاده کرد. آیت الله سید محمد کاظم یزدی در فتوایی فرمودند: «فتوای ما مبنی بر دفاع در مقابل هجوم کفار بر بلاد مسلمین در همه جا پخش شده است. از آنجا که دشمن نزدیک شده و کار سخت بالا گرفته و مشکلات زیادی پدید آورده است بر هر کس لازم است در عقب راندن قوای دشمن و سعی در حفظ حدود و ثغور اسلام، با همه­ی امکاناتی که دارد غفلت نورزد.» بعد از ابلاغ فتوای جهاد، جمع زیادی از علما به سوی جبهه­های جنگ شتافتند. در آن جنگ خونین بسیارى از علمای مشهور، روحانیون مبارز و آگاه به دلیل شرکت مستقیم در میدان جنگ شربت‏ شهادت نوشیدند. نقش وی در مبارزه با استعمار انگلیس در حوادث مربوط به نهضت ۱۹۲۰م مهم و اساسی بوده است.

شهادت فرزند: در جریان مقاومت دلیرانه‏اى که مردم مسلمان عراق بر اثر فتاوى و رهبرى مراجع در مقابل نیروهاى مهاجم انگلیسی انجام دادند، فرزند ایشان‏ «آیت الله حاج سید محمد یزدى‏» نیز در جنگ شرکت کرده و شکست سختی به نیروهاى مهاجم وارد آوردند و به­ فیض شهادت نائل آمد. پیکرش را با احترام از کاظمین به ‏سمت نجف تشییع کرده و به صحن مطهر علوى رساندند. شاگردان سید، متحیر بودند که چگونه این خبر تاسف‏آور را به پدر برسانند. مرثیه خوانی که با خود همراه ‏داشتند خبر را اینگونه به پدر رساند: جنازه‏اى در صحن مطهر هست که ولایت نماز او بر عهده­ شماست، ایشان متوجه منظور آنان شده و ‏«انا لله و انا الیه راجعون‏» را سردادند.[۱۴۸]

آیت الله یزدی اواخر عمر خود را در جریان­های سیاسی به ­سختی سپری کرد. تلگراف ها، مکاتبات و استفتائات هر دو گروه مشروطه خواه و ضدمشروطه با آیت الله یزدی، گویای تلاش بی نتیجه­ ایشان در کناره گیری از این جریان سیاسی است. برخی اسناد موجود که تهدیداتی از طرف مشروطه خواهان را در بر دارد، نشان دهنده­ی اوضاع نابسامان و سخت سال­های آخر عمر ایشان است.

آیت الله یزدی در طول عمر مبارک خود در عمران شهرها و روستاها بویژه در ساخت مسجد، حمام و کاروانسرا شرکت داشت و نسبت به رسیدگی به امور حوزه ­های علمیه و طلاب علوم دینی، توجه خاصی نشان می­داد. از مهمترین بناهایی که ایشان بنیاد نهاد مدرسه­ی علمیه و کتابخانه­ی معروف “مسجد سید” در نجف اشرف است.

آیت الله یزدی در سن ۹۱ سالگی، در ۲۸ رجب سال ۱۳۳۷ه درگذشت و در حرم امام علی (علیه السلام) در صحن مقدس مرتضوى نجف به خاک سپرده شد. مجالس ترحیم‏ متعددى به احترام او برگزار گردید و شهرستان یزد چهل روز در عزاى او عزادار بود.

۴٫ ۳٫ ۲٫ شیخ محمد خیابانی (۱۲۹۷ ـ ۱۳۳۸ه)

«آذربایجانى همیشه طرفدار اسلام بوده، و در هر قضیه‏اى که پیش آمده پیشقدم بوده است. براى رفع ظلم پیشقدم بوده است. آذربایجانى که در صدر مشروطیت «ستارخان و باقر خان اش» آن زحمات را کشید. بعد خیابانى آن کارها را کرد.»[۱۴۹]

شیخ محمد خیابانی فرزند حاجی عبدالحمید از تجّار معروف آذربایجان بود که در سال ۱۲۹۷ه در روستای خامنه متولد شد. پس از تحصیلات ابتدایی در مدرسه­ی طالبیه­ی تبریز، که از مدارس مشهور آن شهر به حساب می آمد، آموخته های خود را نزد مجتهدین تبریز حاج میرزا ابوالحسن انگجی و حاج میرزا حسن مجتهد تکمیل کرد. شیخ به سبب اقامتش در محله­ی خیابان تبریز معروف به «خیابانی» شد. خیابانی امامت جماعت مسجد کریمخان تبریز را بعد از فوت پدر همسرش (سید حسین خامنه ای) عهده دار شد. شیخ از دوران جوانی، از طریق محراب و منبر با عموم مردم در ارتباط بود و مسائل دینی و علمی و فرهنگی و اجتماعی را برای آنان بیان می کرد. شیخ در زهد و تقوا مشهور و معروف همگان بود.

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

در جریان انقلاب مشروطه، خیابانی از روحانیونی بود که در صف مشروطه خواهان و آزادی­خواهان قرار گرفت و فعالانه در نهضت مشروطه شرکت کرد. نخستین تلاش مشروطه خواهان تبریز پس از پیروزی، تشکیل انجمن آذربایجان بود. بالاخره این انجمن، بنابر وعده­ی عین الدوله در ۱۳۲۴ه، روز افتتاح مجلس در تهران، کار خود را شروع کرد. انجمن مذکور که در بدو تأسیس به دنبال انتخاب و معرفی کاندیداهای نمایندگی مجلس از تبریز بود، در مسیر روبه رشد خود به کانون مبارزه با دیکتاتوری محمدعلی میرزا و تلاش های ضد مشروطه­ی او تبدیل شد. شیخ محمد خیابانی از اعضای برجسته­ی انجمن و از ارکان فکری و رهبری آن محسوب می شد و در هدایت آن نقش مهمی داشت.

هنگامی که قوای محمد علی شاه، شهر تبریز را محاصره کرده و راه آذوقه را بر مردم بسته بودند، خیابانی دوشادوش دیگر مجاهدین تفنگ به دوش گرفته و به دفاع از مردم تبریز برخاست. مجاهدان آزادی­خواه به رهبری مردانی چون ستارخان، باقرخان و خیابانی به حراست از حریم شهر پرداختند.

پس از خلع محمدعلی شاه از حکومت، انتخابات دوره­ دوم مجلس شورای ملی آغاز شد و خیابانی که محبوبیتی در دل مردم تبریز و علما به دست آورده بود، به پاس شجاعت و اندیشه های والایش در سی سالگی به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد و این آغاز شهرت سیاسی شیخ بود.

مجلس دوم در ۱۳۲۷ه گشایش یافت و خیابانی به همراه میرزا اسماعیل نوبری، نماینده­ی دیگر مردم تبریز، راهی مجلس شورا شد.[۱۵۰] در اواخر مجلس دوم سال ۱۳۲۹ه اولتیماتوم روس به دولت ایران رسید. فردای آن روز در شهرهای تهران و تبریز و رشت، امواج خروشان مردمی به حرکت درآمد. بازارها تعطیل شد. زنان در کنار مردان، اعتراض خود را بر اولتیماتوم اعلام کردند. خیابانی با موضع­ گیری های آگاهانه و ضداستبدادی_ استعماری خود در مجلس، در کنار نمایندگان متعهدی همچون شهید مدرس، به دفاع از حق مردم ستمدیده­ی ایران پرداخت. هنگامی که وثوق الدوله (وزیر امور خارجه) در جلسه­ی علنی مجلس، در برابر نمایندگان و مردم شرکت کننده قرار گرفت، پس از اعلام موافقت وزرا، نظر مجلس را جویا شد.[۱۵۱] اعتراض شجاعانه و کارساز خیابانی، موجب شد تا مجلس شورا با سرافرازی، اولتیماتوم روسیه را رد کند. اما در پی تهدیدات روس که تا قزوین پیشروی کرده بود، وثوق الدوله مجبور به پذیرش اولتیاتوم و انحلال مجلس شد و نمایندگان پراکنده شدند. شیخ محمد خیابانی در سبزه میدان تهران بیاناتی ایراد کرد و نتایج زیان بار اولتیماتوم را گوشزد کرد. از انقلاب و آزادیخواهان دفاع کرد و عمل زشت دولت در بستن مجلس و پراکنده ساختن نمایندگان مردم را محکوم کرد.[۱۵۲]

پس از انحلال مجلس، خیابانی به روسیه رفت و در سال ۱۳۳۰ه به تبریز بازگشت و حزب دموکرات را که پنج سال تعطیل شده بود، تشکیل داد. روزنامه­ی تجدد را در سال ۱۳۳۵ه در تبریز دایر کرد. میرزا اسماعیل نوبری از چهره های بارز مشروطیت، پس از بازگشت از روسیه در فرقه­ی دموکرات صاحب نفوذ شد.[۱۵۳] مجتهدی معتقد است که نوبری با اندیشه­ی ترور و ریختن خون های ناحق، وجهه­ حزب را در نظر مردم تیره کرد. کسروی نیز، به حضور خیابانی و نوبری در کمیته­ی تروریستی تبریز اشاره دارد.[۱۵۴]

در انتخابات دور چهارم مجلس، حزب توانست ۶ کرسی از ۹ کرسی تبریز را، در مجلس به دست آورد. اما به دلیل اجرایی شدن قرارداد ۱۹۱۹م، شیخ و همراهانش به مجلس نرفتند. سکوت را خیانت به کشور دانسته و قیام نمودند. شعارشان این بود: «ما در غیاب مجلس یک قوای ملی تشکیل داده و کابینه ای صالح روی کار می آریم. دست روی ادارات دولتی غیر از قشون گذاشتند و صاحب اختیار تبریز شدند.»[۱۵۵]

اتهاماتی که به خیابانی از طرف مخالفانش زده شد موجب تردید برخی از مردم آذربایجان در همراهی با او شد و از گرد او پراکنده شدند. آنها خیابانی را متهم کرده بودند که به دنبال خود مختاری آذربایجان است. تغییر نام آذربایجان به «آزادستان» به این شایعات قوت بخشید. در صورتی که خیابانی مدعی بود که برای اینکه آذربایجان روسیه ادعای استقلال آذربایجان نکند این تغییر نام صورت گرفته است.

قیام خیابانی از طرف هم عصران خود مورد قضاوت های مختلف قرار گرفته است. برخی اقدامات خیابانی و همراهان او باعث دو تیرگی دموکراتها شده بود و حتی خیابانی بعضی از سران آنها از جمله کسروی را از آذربایجان تبعید نمود. شاید علت عناد کسروی با خیابانی همین مسأله باشد. کسروی می گوید که خیابانی افراد چاپلوس و نالایق را به صرف تبعیت محض، وارد حزب کرد و افراد مشروطه خواه و آزاده را طرد کرد. به همین سبب گرایش مردم به حزب کم شد.[۱۵۶]

به گفته مهدی مجتهدی «طبعاً خیابانی قدری دیکتاتور بود و می گفت که افراد حزب باید مطیع محض باشند.»[۱۵۷] و همین امر و عدم مشورت وی با یارانش در انجام برخی امور باعث رنجش آنها شده بود تا جایی که برخی یاران وی نزد مخبرالسلطنه رفته و سستی کار او را آگاهی می دادند.

قیام خیابانی با وجود مجاهدت های او ویارانش پس از شش ماه شکست خورد. وی درمیان یاران و همکارانش تنها بود. این مرد بزرگ، به اسرار اجتماع و رموز سیاست آشنا بود و حس فداکاری و مجاهدت در راه آزادی با تمام معنی در او جمع بود. چنانکه در راه همین مقصود خود را فدا نمود و از جان خود نیز مضایقه نکرد. ولی همکاران دیگر او به استثنای یکی دو نفر، فریب ارتجاع را خوردند و استقامت و پایداری در حفظ قیام از خود نشان ندادند و همین مسئله یکی از دلایل شکست قیام و قتل خیابانی گردید.[۱۵۸]

علی رغم مخالفت­های خیابانی برای انتخاب والی آذربایجان، مخبرالسلطنه به عنوان والی فرستاده شد و قزاقخانه را به دست گرفت و توانست عمارت عالی­قاپو را بگیرد. خوش­گمانی خیابانی به مخبرالسلطنه و عدم برنامه ­ریزی در رویارویی با وی، یکی از عوامل شکست شد. به طوری­که شیخ باور نمی کرد که مخبرالسلطنه با آزادی­خواهان به دشمنی آشکار بپردازد و رفتار نامردانه­ی او با ستارخان و باقرخان در دوازده سال پیش از آن واقعه را فراموش کرده بود.[۱۵۹]

خیابانی در منزل همسایه خود شیخ حسین میانجی پناه گرفت. با گزارشی که به مخبر السلطنه رسید، در سال ۱۳۳۸ه، خیابانی را در زیرزمین با گلوله به شهادت رساندند. پیکر او را با تابوتی به نظمیه بردند و همان مردمی که در پای نطق­های او کف می­زدند، بر سر جنازه­ی او نیز کف زدند.

۴٫ ۳٫ ۳٫ سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ـ۱۳۲۸ه)

«در صدر مشروطه، روحانى کار را کرد و اینها زدند و کشتند، ترور کردند. همان نقشه است. آن وقت ترور کردند سید عبد اللَّه بهبهانى را، کشتند مرحوم نورى را و مسیر ملت را از آن راهى که بود برگرداندند به یک مسیر دیگر.»[۱۶۰]

سید عبد الله بهبهانی فرزند سید اسماعیل مجتهد بهبهانی از مجتهدان نامی شیعه در دوره­ قاجاریه و یکی ازبنیان گذاران نهضت مشروطه در ایران، در سال ۱۲۵۶ه [۱۲۶۲ه] در نجف متولد شد. تحصیلات ابتدایی را نزد پدر فرا گرفت و پس از آن در حوزه­ درس بزرگانی چون: حسین کوه کمره ای، میرزای شیرازی، شیخ راضی نجفی شرکت کرد تا به درجه­ اجتهاد رسید. در سال ۱۲۹۵ه به تهران آمد و پس از فوت پدر، در زعامت دینی جانشین ایشان شد.[۱۶۱]

به نوشته­ی برخی منابع، نخستین بار که نام آیت الله بهبهانی در تاریخ تحولات سیاسی به میان آمد در ماجرای تحریم تنباکو در سال ۱۳۰۹ه بود، که در تحریم تنباکو با سایر علما همراهی نداشت.

در پی انتشار عکس مسیو نوز بلژیکی با لباس روحانیت در محرم ۱۳۲۳ه، آیت الله بهبهانی بر منبر رفت و خواستار اخراج و تنبیه نوز شد. از این پس، مبارزه­ی تمام عیار را با حکومت استبدادی آغاز کرد و با ارسال پیام­هایی برای چهار مجتهد تهران از آنها یاری خواست. که از میان ایشان، فقط سید محمد طباطبایی دعوت او را پذیرفت و چندی بعد در۱۳۲۳ه، در منزل آیت الله طباطبایی پیمان همبستگی و همراهی این دو مجتهد با یکدیگر بسته شد. اهمیت این پیمان به حدی بود که کسروی آن را آغاز جنبش مشروطه خوانده است.

در جریان اجتماع مردم در مسجد جامع تهران و حمله­ی مزدوران دولت به مردم، سینه­ی خود را نشان داد و گفت: «شهادت و کشته شدن ارث ماست.» سخنان او باعث آرامش مردم شده و به مقاومت ادامه دادند.[۱۶۲] طبق شرح مفصلی که در ابتدای فصل مشروطه آوردیم تحصن علما در حرم حضرت عبدالعظیم شکل گرفت و منجر به سه درخواست از شاه شد؛ یکی عزل علاءالدوله حاکم تهران، برکناری مسیو نوز و تأسیس عدالتخانه. این تحصن تا برکناری علاءالدوله ادامه یافت، اما درخواست­های دیگر یعنی تأسیس عدالتخانه و برکناری نوز بلژیکی عملی نشد. فعالیت روحانیون جهت برآورده شدن درخواست­ها باعث مهاجرت سیدین به قم شد. این مهاجرت تا عزل عین الدوله و صدور فرمان مشروطیت ادامه یافت.

در دوران استبداد صغیر، آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی به عتبات تبعید شدند و بعد از فتح تهران و سرنگونی محمدعلی شاه، آیت الله بهبهانی در سال ۱۳۲۷ش به ایران بازگشت و با استقبال پر شور مردم تهران رو به رو شد.

آیت الله بهبهانی در دور دوم مجلس مشروطه حضور داشت و با توجه به قدرت و نفوذ خود به پناهگاه و مأمن مردم تبدیل شد. سعی او بر این بود تا قانون اساسی­ را از تصویب بگذراند که با مبادی اسلام مطابقت داشته باشد و بدعت هایی را که با حقوق اسلامی مغایرت دارد از بین ببرد.[۱۶۳]

کار آشفتگی سیاسی پایتخت به جایی رسید که چهار تن شبانه به خانه­­ی ایشان ریختند و در رجب ۱۳۲۸ه، آیت الله بهبهانی را به ضرب گلوله به شهادت رساندند. پس از شهادت ایشان، بازارها تعطیل شد و مردم ضمن تظاهرات خود، تقی زاده از رؤسای حزب دموکرات را عامل ترور معرفی کرده و تبعید او را از ایران خواستار شدند.[۱۶۴] با تشییع مردم، پیکرشان به نجف منتقل و در کنار مزار پدر به خاک سپرده شد.

۴٫ ۳٫ ۴٫ سید محمد طباطبایى (۱۲۲۱–۱۲۹۹ ش)

«کسروىِ ضد دین پس از تجلیل از آقایان بهبهانى و طباطبایى، دستور بهبهانى و طباطبایى به مردم را در پناه بردن به سفارت یک دولت بیگانه رد مى‏کند.»[۱۶۵]

آیت الله سید محمد طباطبایى، در ۱۲۲۱ش در کربلا به دنیا آمد و در دو سالگی به ایران آورده شد. در حدود شش سال را نزد جدش سید مهدی طباطبایی گذراند و آنگاه به تهران آمد. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایى، فقه و اصول را نزد پدرش سید محمد صادق طباطبایی آموخت و در محضر میرزا ابوالحسن جلوه و شیخ هادی نجم آبادی حکمت و اخلاق را فرا گرفت.

در ۱۲۹۹ه پس از انجام مراسم حج عمره به عتبات رفت و با میرزا محمد حسن شیرازی ملاقات کرده و مقیم سامرا گشت. آیت الله طباطبایی بیشترین بهره­ی علمی را در مکتب سامرا، نزد میرزای شیرازی بدست آورد و بیش از یک دهه به شاگردی گذراند و از یاران و نزدیکان میرزای بزرگ به شمار می­رفت. وی در سامرا به تکمیل تحصیلات خود پرداخت. پس از واقعه‏ی تحریم تنباکو در ۱۳۱۱ه به درخواست میرزای شیرازی راهی تهران گردید و به جای پدر در مسجد و محراب به وظایف دینی و اجتماعی مشغول شد. او مدرسه­ی مبارکه­ی اسلام را در سال ۱۳۱۷ه، در تهران تاسیس کرد و برادرش سید اسدالله طباطبایی را که روحانی با تقوا و مطلعی بود به عنوان رئیس مدرسه انتخاب کرد. وی میرزا محمد کرمانی را به عنوان ناظم آن برگزید. میرزا محمد کرمانی بعدها به مناسبت همین مسئولیت به ناظم الاسلام شهرت یافت.

آیت الله طباطبایی، روحانی مبارزی بود که از نابسامانی اوضاع مملکت و از ظلم حکومت نسبت به مردم رنج می برد واز فقر و فلاکت مردم و خرابی مملکت آگاهی کامل داشت. او می کوشید با حمله به استبداد زمینه­­ی فروپاشی آن را فراهم آورد.[۱۶۶] از روحانیان مبارز نهضت مشروطیت و از ارکان مهم آن بود. سعی و مجاهدت او در این راه به حدی دارای اهمیت است که می توان گفت بدون کوشش و حمایت او آزادی­خواهان موفق به برقراری نهضت­ مشروطه نمی شدند.[۱۶۷] ایشان با همکاری آیت الله سید عبدالله بهبهانی یکی دیگر از رهبران روحانی نهضت مشروطه در راه مبارزه با استبداد قاجاریه، کوشش و مجاهدت بسیار کرد. تحصن ایشان در ری که شرح وقایع آن قبلا ذکر شد، زمینه‏ی انقلاب مشروطه را فراهم آورد. همان گونه که حضرت امام متذکر شده ­اند مرحوم طباطبایی و بهبهانی در انتقال تحصن به سفارت انگلستان نقش نداشتند زیرا آنها پس از تحصن ری، به قم رفته­اند و در تهران حضور نداشتند.

پس از به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه قاجار، آیت الله طباطبایى در منزل خود، تحت نظر قرار گرفت و چند ماه در شمیران ماند، آنگاه با خانواده­ی خود به مشهد رفت و در این شهر مورد استقبال کم نظیری قرارگرفت. در مشهد با کمک آیت الله آقازاده خراسانی، انجمن ایالتی را تشکیل داد و با انجمن سعادت مشهد شروع به همکاری کرد. رکن الدوله والی مشهد، گزارشی از فعالیتهای ایشان را برای مشیرالسلطنه فرستاد و او ضمن تلگرافی آیت الله طباطبائی را تهدید کرد، اما ایشان به ارشاد و بیدار ساختن ذهن مردم ادامه داد. هنگامی که تهران را مجاهدان قفقازی، گیلانی و نیروهای بختیاری فتح و محمدعلی شاه را در ۱۳۲۷ه عزل کردند، آیت الله طباطبائی به تهران بازگشت و مورد استقبال مردم قرار گرفت.

آیت الله طباطبایی معتقد بود در نظام قضایی کشور حکم شرع باید در عدلیه اجرا شود و تصویب هر قانون آن موکول به تصویب علماست. ایشان با تأسیس بانک استقراضی روس مخالفت کردند. مرحوم طباطبایی نشان داد که نه تنها مرد اندیشه، بلکه مرد عمل نیز هست.

در آغاز جنگ جهانی اول در۱۳۳۴ه، که روس ها و انگلیسی ها بسوی ایران روان شدند و پس از فتوای تاریخی مراجع عراق، طباطبائی وگروه کثیری از تهران به بغداد رفتند تا در این مبارزه به برادران مسلمان خود کمک کنند. پس از سقوط بغداد، آیت الله طباطبائی و عده ای از همراهان او از آنجا به استانبول رفتند و در اواخر سال ۱۳۳۶ه به تهران بازگشتند و تا پایان عمر در تهران بسر بردند. سرانجام پس از تحمل رنج فراوانی که در قیام مشروطه و پس از آن نمود، در حدود سال ۱۳۳۹ه (۱۲۹۹ش) در ۸۱ سالگی درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظیم در ری مدفون شد.

۴٫ ۴٫ قیام علمای عراق؛ جنگ علیه استعمار انگلستان

«در قضیه عراق اگر چنانچه این مجاهدات علماى عراق نبود … پسر سید در جنگ کشته شد _ پسر مرحوم آقا سید محمد کاظم_ در جنگ کشته شد. علماى اینجا تفنگ به دوش گرفتند رفتند مقابله. مرحوم آقاى خوانسارى ـ آقاى آقا سید محمد تقى خوانسارى ـ رضوان اللَّه علیه ـ به حبس رفت یعنى [انگلیسیها] گرفتند اسیرش کردند.»[۱۶۸]

با آغاز جنگ جهانی اول انگلستان به بهانه­ی جلوگیری از نفوذ آلمان، با نیروی نظامی از خلیج فارس به عراق حمله کرد. عراق در این سال­ها جزو قلمروی امپراطوری عثمانی بود. نیروی نظامی انگلستان بصره و نواحی اطرافش را در نوامبر ۱۹۱۴م اشغال کرد. مردم عراق که از سلطه­ی انگلستان بر ثروت­ها و معادن نفت خود هراس داشتند، به رهبران مذهبی متوسل شده و بارها تقاضای جهاد کردند. بیش از هفتاد درصد مردم عراق ‏مادامى که از نجف و مراجع مقیم این شهر اجازه نمى‏گرفتند، ‏دست‏ به هیچ گونه حرکت انقلابى نمى‏زدند و در امر جهاد و مبارزه با‏ دشمنان اسلام فقط از نجف دستور مى‏گرفتند.[۱۶۹] نویسنده­ی کتاب ‏«ثوره النجف‏» نوشته است: «موقعیت‏ خاص نجف چنان بود که بازتاب و اخبار تمامى انقلابات و تحولات‏ مهم سیاسى ایران و عراق در آن شهر منعکس مى‏شد و این انعکاس نتایج وآثار گوناگونى را در پى مى‏آورد.»[۱۷۰]

رسیدن تلگراف علمای بصره مبنی بر اشغال عراق و همچنین استمداد دولت عثمانی از علما، واکنش سریع مراجع شیعه و علما را به دنبال داشت و فتواهایی درباره ضرورت دفـاع از کشور در برابر هجوم انگلیس را صادر کردند. آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی (میرزای دوم) که زعامت شیعه را در کربلا به عهده داشت، حکم جهاد علیه قوای اشغالگر انگلیس را داد و علمای نجف و کاظمین نیز علیه این هجوم اعلام جهاد کرده و نیرو های مردمی را بسیج کردند و خود در جبهه­های جنگ حاضر شدند.[۱۷۱]

از آنجا که در آن دوره شیوه­ اداره­ی حکومت عثمانی ها تا حد زیادی آمیخته با تعصب ضد شیعی بود به همین جهت عشایر شیعه همواره با حکومت مرکزی در حال درگیری و نزاع بودند. نفوذ مراجع بزرگ شیعه در بین قبایل جنوب عراق و فرات بسیار زیاد بود و این عشایر همیشه در مسائل اعتقادی از ایشان اطاعت می نمودند. پس از فتوای جهاد، همه­ی گروه های شیعه مذهب که از دولت عثمانی ناراضی بودند، دست از مخالفت کشیده و برای حفظ وحدت اسلامی و جلوگیری از سوء استفاده­ی بیگانگان، ظلم و ستمی را که از عثمانی دیده بودند نادیده گرفته و با آنان در یک جبهه به مصاف با دشمنان اسلام رفتند.

در کاظمین دو مجتهد بزرگ به نام های «آیت الله سید مهدی حیدری» و «آیت الله شیخ مهدی خالصی» حرکت جهاد را رهبری و بر کار مجاهدان داوطلب نظارت نمودند. گروه بزرگی از مجاهدین در محرم ۱۳۲۳ه نجف را به سمت بغداد ترک کردند. در این گروه آیت الله سید مصطفی کاشانی و شیخ الشریعه اصفهانی از مراجع تقلید عراق شرکت داشتند. آیت الله سید محمد تقی خوانساری و عده­ی زیادی از طلاب جوان نیز در این گروه حضور داشتند.[۱۷۲]

آیت الله سید محمد کاظم یزدی از سوی آیت الله کاشانی برای شرکت در این جهاد دعوت شد، اما ایشان به علت بیماری و کهولت سن فرزند خود سید محمد یزدی را به جبهه فرستادند. آیت اﷲ یزدی، مردم را به دفاع از سرزمین­های اسلامی فراخواند و بر ثروتمندان واجب دانست که از زکات مال خود، وسائل مورد نیاز مجاهدان را فراهم کنند.[۱۷۳] مردم در بغداد برای استقبال از مجاهدین به دروازه­های شهر هجوم آوردند. حدود ۲۰ هزار نفر از نیروهای مردمی داوطلب، در جبهه­های جنگ عراق همگام با نیروهای نظامی عثمانی علیه اشغالگران انگلیسی شرکت نموده و در این راه هزاران شهید و مجروح تقدیم کردند.[۱۷۴] ارتش انگلستان توان مقاومت در برابر اتحاد مردم و علما و نیروهای عثمانی را نداشت و متفرق شد. علما با جان­فشانی بسیار پیشروی نیروهای انگلستان را به سمت بصره سد کردند. انگلیسی­ها با تحمل خسارات و تلفات زیاد در آوریل ۱۹۱۵م تسلیم ارتش عثمانی شدند، اما شکست دولت آلمان در جنگ جهانی اول، باعث در هم شکستن عثمانی و تسلط دوباره­ی انگلستان بر عراق شد.[۱۷۵]

حرکت جهاد، اولین رویارویی مسلحانه­ی علمای شـیعه بر ضد اشغا­لگری انگلیس بود که تجربـه­ای مهـم و مقدماتی برای انقلاب بزرگ ۱۹۲۰ میلادی به شمار ­رفت. این جهاد، به­رغم کوشش­های فـراوان علمـا توفیق چندانی نداشت؛ چنان که با فتح بغداد، تصرف عراق کامل شد. اما چندی پس از آن، انقلاب ۱۹۲۰م «ثوره العشرین» موجب رویارویی سخت شیعیان این کشور با اشغالگران انگلیسی شد.

متفقـین در کنفرانس «سان ریمو» سرپرستی انگلیس را بر عراق پذیرفتند و شایعه­ی ماندگار شدن انگلیسی­ها در عراق دامـن زده شد. مردم عراق که در دوره­ حضور انگلیسی­ها با مشکلات اقتصادی رو به رو بوده و بیکاری عده­ی زیادی از مردم را دچار فقر کرده بود، آماده­ی حرکتی در برابر انگلیس بودند. مردم در مساجد نشست­هایی بر پا کردند و علما مـردم را بـه شـورش در برابـر انگلیسی­ها فراخواندنـد.[۱۷۶]

در اکتبر ۱۹۱۸م دولت انگلیس از نماینده­ی خود ویلسون در عراق خواست در رابطه با آینده­ی عراق و پذیرش تحت الحمایگی انگلیس بر عراق انتخاباتی برگزار نماید و در میان مردم به رفراندوم گذارد. استعمارگران تصور می کردند مردم رنج کشیده از ترک­های عثمانی، به کسی غیر از انگلستان رأی نمی دهند. به دنبال این تصمیم، ویلسون به نجف رفت و عده­ی زیادی از علما را به کاخ فرمانداری شهر دعوت کرد و از آنها نظر خواست. حاضران در جلسه پاسخ دادند: ما باید با پیشوایان بزرگ خود چون آیت الله یزدی، میرزا محمدتقی شیرازی و شیخ الشریعه اصفهانی مشورت کنیم و آنگاه جواب خواهیم داد. در جلسه ای که با حضور مجتهدان و بزرگان عشایر عراق تشکیل شد، آنان قیمومیت انگلستان را رد کردند. متعاقب این اوضاع میرزا محمدتقی شیرازی در جواب استفتایی که در این زمینه از او کرده بودند، نوشت: « هیچ یک از مسلمانان حق ندارد که شخص غیرمسلمانی را برای حکومت بر مسلمانان برگزیند.» که این فتوا اثر عجیبی برمردم عراق گذاشت.

پس از درگذشت آیت اﷲ یزدی، میرزای دوم در جایگاه مرجع اعلی در مخالفت با طرح­های انگلیس، مقاومت در برابـر اشغالگران و دفاع از استقلال­طلبی عراق تلاش کرد. در اثر برخوردهای خشونت­بار اشغالگران با مردم در سرکوب شدید اجتماعات و دست­گیری رهبران و فعالان سیاسی، شماری از رهبران و رؤسـای عشایر از میرزای شیرازی خواستند که به جواز استفاده از اسـلحه در برابـر نیروهـای اشغالگر فتوا دهد. میرزای دوم که اوضاع را برای آغاز انقلاب آماده دید، فتوایی صادر کرد: «احقاق حق بر مردم عراق واجب است و بر مردم واجب است که در ضـمن درخواست حق خود، به صلح و امنیـت توجـه داشـته باشـند و و در صورتی که انگلستان از پذیرش درخواست هایشان خودداری ورزد، جایز است به قوه دفاعی متوسل شوند».[۱۷۷]

متأسفانه آیت اﷲ محمد تقی شیرازی رهبر انقلاب، در اوج انقلاب از دنیـا رفـت. دو ماه پس از این، همین مشکل درباره جانشین وی آیت اﷲ شیخ الشریعه اصفهانی تکـرار شد. با توجه به جایگاه این دو مرجع نزد عشایر و رهبری انقلابیون، مرگ آنان ضربه سـنگینی به انقلاب زد.[۱۷۸]

۴٫ ۴٫ ۲٫ محمدتقی خوانساری (۱۲۶۷ ـ ۱۳۷۱ه)

«این آخوند بود که در عراق به جبهه رفت و به جنگ رفت و اسیر شد. همین مرحوم آقاى خوانسارى ـ رضوان الله علیه ـ مرحوم آقاى آسید محمد تقى خوانسارى یکى از اشخاصى است که در جبهه رفت و جنگ کرد و اسیر شد؛ مدتها هم اسیر بود.»[۱۷۹]

آیت الله محمدتقی خوانساری در ۱۲۶۷ش، در خوانسار متولد شد. پدر ایشان علامه سید اسدالله، عالم بزرگ شهر بود. ایشان در حوزه­ خوانسار که در آن زمان رونقی داشت رشد کرد. با هوش سرشاری که داشت پیش از هفده سالگی، ادبیات عرب و دیگر علوم مقدماتی اسلامی را فرا گرفت. در همین مدت قسمتهایی هم از فقه و اصول دوره­ سطح را خواند. آیت الله خوانساری پس از مشورت­هایی که با پدر داشت، برای تکمیل دانش خود رهسپار حوزه­ نجف شد. او در نجف چهار سال در درس آیت الله آخوند خراسانی شرکت کرده و همچنین در درس فقیه برجسته آیت الله سید محمدکاظم یزدی حاضر شد. بعد از ارتحال این دو عالم بزرگوار، از درس­های اصول آیت الله نائینی و از فقه آیت الله آقا ضیاء عراقی استفاده کرد. در گرفتن اجتهادنامه­ی خود از اساتیدش کوششی نکرد و هنگامی که بعدها به ایران بازگشته بود، اجتهادنامه­ی وی را آقا ضیاء عراقی از نجف برایش فرستاد.

آثار علمی ایشان غیر از آن رساله‎های فتوایی که نظریات فقهی ایشان را در برداشت، تقریرات درس­های خارج ایشان بود که طلاب جمع آوری کرده بودند. از آن جمله درس طهارت ایشان بود که به همت شاگرد برجسته‎اش آیه الله محمدعلی اراکی و درس صلوه که از سوی شاگرد دیگرشان آقا مجتبی عراقی نگارش یافت.

بعد ازحمله­ی انگلستان به عراق و اشغال بخشی از خاک عراق، آیت الله خوانساری به همراه سید ابوالقاسم کاشانی و جمعی از طلاب جوان نجف راهی جبهه­ی نبرد شدند.[۱۸۰] پس از شکست آلمان در جنگ جهانی، عثمانی شکست خورده و انگلیس موفق به اشغال عراق شد. نیروهای انگلیس پس از تسلط بر بغداد، آیت الله خوانساری را که از ناحیه­ی پا مجروح شده بود، به اسارت گرفتند و در جمع اسرای غیر عرب از بندر بصره با کشتی روانه اسارت در شرق آسیا شدند. آیت الله خوانساری مدتی در زندان سنگاپور غل و زنجیر و انواع شکنجه­ها را تحمل کرد. در مدت چهار سال اسارت، قوای جسمانی خود را از دست داده با جسمی ضعیف پس از رهایی از اسارت به زادگاه خویش بازگشت.

آیت الله خوانساری برای حضور در حوزه­ سلطان­آباد به اراک هجرت کرد. هر روز علاوه بر شرکت در درس حاج شیخ عبدالکریم حائری، به تدریس فقه، اصول و حکمت پرداخت.[۱۸۱] پس از مدتی از یاران نزدیک و مشاوران برجسته­ی آیت الله حائری شد و نقش برجسته‎ای در شکل‎گیری حوزه­ علمیه قم ایفا کرد و از جمله مشوقین آیت الله حائری در هجرت به قم بود. پس از وفات حاج شیخ در ۱۳۱۵ش، آیت الله صدر و آیت الله حجت و همچنین آیت الله خوانساری (علمای ثلاث) که سه تن از شاگردان و یاران برجسته­ی آیت الله حائری بودند، برای ریاست حوزه و رهبری دینی مردم مورد توجه قرار گرفتند. تعدادی از دوستان آیت الله خوانساری از ایشان خواستند تا ادامه­ی درس خارج آیت الله حائری را برای طلاب بگوید.

در شهریور ۱۳۲۰ش که متفقین در ایران حضور یافتند، موجی از قحطی در کشور به راه افتاد و با بروز خشکسالی موقعیت غذایی مردم بحرانی شد. اهالی قم، چاره را در خواندن نماز باران دیدند. آنان راهی خانه‎های آقایان صدر، حجت و خوانساری شدند. آقایان صدر و حجت در پاسخ مردم گفتند: اگر شما وظیفه‎های شرعی خود را بجا آورید، آسمان و زمین دستهایشان بر شما گشوده خواهد بود. اما آیت الله خوانساری با طمأنینه و آرامش مخصوص و در حالی که پاها را برهنه کرده بودند با عده‎ای از همراهان در روز موعود همگام با مردم به طرف خارج شهر حرکت نمودند. آن روز نماز خوانده شد اما اثری از اجابت دیده نشد. روزی دیگر ایشان از شاگردانشان خواستند که همپای ایشان باز برای خواهش به درگاه خدا رفته و نماز بارانی دیگر بخوانند. غروب فرا رسید و عده­ای که ایمان قوی نداشتند زبان به تمسخر گشودند. آن شب بعد از نماز مغرب، باران مفصلی باریدن گرفت که تا آن زمان سابقه نداشت. خبر این حادثه­ی شگفت به جهان مخابره شد واز طریق رادیو انعکاس جهانی یافت.

فعالیت­های سیاسی

نهضت ملی شدن نفت: مرحوم خوانساری در صحنه­های سیاسی زمان خویش از پیشتازان بود. وی در نهضت ملی شدن نفت دوشادوش آیت الله کاشانی مجاهده کرد و با کمال صراحت بر لزوم مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت در سراسر کشور فتوا داد و قطع دست غارتگران را از این سرمایه خواهان گردید.

فتوای شرکت در انتخابات ۱۳۳۱ش: در هنگام برگزاری انتخابات مجلس هفدهم که پس از پیروزی نهضت ملی انجام گرفت، ایشان بار دیگر به یاری آیت الله کاشانی شتافت و در فتوایی مهم شرکت در انتخابات را ادای وظیفه شرعی دانست و سستی در آن را جائز ندانست. انتشار این فتوا، تأثیر زیادی در انتخابات گذاشت. به خصوص تأثیر آن در تهران شگفت­آور بود.

مبارزه با کشف حجاب: پس از اعلام رسمی کشف حجاب از سوی رضاشاه در دی ماه ۱۳۱۴ش، دولت و سایر دستگاه های اجرائی موظف گردیدند برای پیشبرد این طرح بکوشند. به همین منظور، از اقدامات تبلیغی استفاده شد و حتی مسئولین در بسیاری از موارد خشونت را در اجرای طرح در اولویت قرار دادند. در ماجرای اعتراض به کشف حجاب، آیت الله خوانساری به یاری آیت الله قمی شتافت. مرحوم شریف رازی درباره نقش او در مبارزه با کشف حجاب می­گوید: « در این موضوع قدم به قدم با آیت الله قمی شرکت داشت. این آزادی حجاب پس از آن شدت­ها و سر نیزه­ها و به این صورت در آمدن مرهون خدمات و مجاهدات­های ایشان با آیت الله قمی است»[۱۸۲].

آیت الله خوانساری هم نوا با آیت الله کاشانی در زمینه­ لزوم فداکاری و کمک به مردم فلسطین و جنگ با یهود در سال­های اولیه­ی تشکیل دولت اسرائیل در فلسطین اشغالی فتوا داد.

سال ۱۳۳۱ش، علما و مردم همدان که از حال نامساعد آیت الله خوانساری با خبر بودند، از او خواستند تابستان را در هوای ییلاقی همدان سپری کنند. آیت الله خوانساری با همراهانش آیت الله اراکی، آیت الله آخوند ملاعلی همدانی، امام خمینی و فرزند بزرگشان سید محمدباقر و آقای مجتبی عراقی راهی شدند.

آیت الله خوانساری در استقبالی پر شور وارد شهر شدند و مردم از ایشان تقاضای اقامه­ی نماز جماعت در مسجد جامع کردند. در یکی از آن روزها که برای برپایی نماز به مسجد می‎رفتند، در بین راه دچار حمله قلبی شدند و در ذی­الحجه ۱۳۷۱ه دعوت حق را لبیک گفتند. آیت الله بروجردی در رؤیایی شب­های قبل از وفات ایشان دیده بود که سید مرتضی رحلت کرده و او را به شهر قم می­آورند. آیت الله خوانساری در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه (علیها السلام) در جوار استادش آیت الله حائری مدفون است.[۱۸۳]

۴٫ ۵٫ تبعید علمای عراق به ایران

«این علماى عراق را که تبعید کردند به ایران، براى مخالفتى بود که مى‏کردند با دستگاه ها. مرحوم آسید ابوالحسن و مرحوم آقاى نائینى و مرحوم شهرستانى و مرحوم خالصى، اینها را که تبعید کردند از عراق به ایران، براى این بود که اینها بر خلاف اینها صحبت مى‏کردند، خلاف این دستگاه ها حرف مى‏زدند.»[۱۸۴]

۴٫ ۵٫ ۱٫ سید ابوالحسن اصفهانی (۱۲۸۴ ـ ۱۳۶۵ه )

وی در سال ۱۲۸۴ه در روستای مَدیسه از توابع لنجان اصفهان زاده شد. اجداد او از سادات موسوی بهبهان بوده اند. پدرش سید محمد ، متولد کربلا و مدفون در خوانسار است . جدّ او سید عبدالحمید از عالمان دینى و از شاگردان صاحب جواهر و شیخ موسى کاشف الغطا بوده است.[۱۸۵]

آیت الله اصفهانی دروس مقدماتی را در زادگاه خود، نزد روحانیون آن دیار آغاز کرد و پس از گذراندن این دوره تصمیم گرفت به حوزه­ علمیه­ی اصفهان که در آن عصر یکی از حوزه های مهم شیعی به شمار می رفت، مهاجرت کند. ایشان پس از خواندن فقه و اصول ، به محضر درس خارج استادان این حوزه راه یافت . از میان همه­ی استادانش در حوزه­ اصفهان ، تنها شخصیتى که اصفهانى، خود به نام و نشان از او یاد کرده ، آخوند ملا محمد کاشانى (م۱۳۳۳ه ) است که از مدرسان علوم عقلى و ریاضى بود . از دیگر استادان او در اصفهان سید مهدی نحوی ، سید محمدباقر درچه ای ، سیدهاشم چارسوقى ، ابوالمعالى کلباسى و جهانگیرخان قشقایى بوده ­اند.[۱۸۶]

برای استفاده از بزرگان نجف، اصفهان را به قصد نجف در ربیع الاول ۱۳۰۸ه ترک کردند. در مدرسه­ی صدر که از مراکز برجسته­ی حوزه­ نجف بود، ساکن شده و به استفاده از محضر بزرگ ترین استادان فقه و اصول توفیق یافت . آسید ابوالحسن اصفهانى از میان استادان خویش در نجف ، میرزا حبیب الله رشتى و آخوند خراسانى را نام برده ­است . از دیگر استادان او میرزا محمد حسن شیرازی ، سید محمد کاظم طباطبایى یزدی، میرزا محمدتقى شیرازی ، فتح الله شریعت اصفهانى بوده ­اند.[۱۸۷]

اصفهانى حدود ۱۷ سال ، به طور مستمر از درس آخوند خراسانى بهره مند شد، چنانکه از نزدیک ترین و بهترین شاگردان این استاد به شمار مى رفت . وی همزمان با حضور در درس خارج آخوند خراسانى ، خود به تدریس رسائل و کفایه اشتغال داشت. از آثار علمى اصفهانى ، رساله های عملیه و فتوایى اوست که مهم ترین آنها با عنوان وسیله النجاه، شامل یک دوره­ کامل فقه از طهارت تا ارث به سبک عروه الوثقای آیت الله سید محمدکاظم یزدی است .

پس از وفات آیت الله نائینى و حائری یزدی در ۱۳۵۵ه ، مرجعیت تقلید شیعیان در بخش عمده­ی جهان تشیع منحصر در آیت الله اصفهانى شد.[۱۸۸] تعداد بسیاری از مجتهدان بزرگ و محققان برجسته­ی فقه و اصول در دوران تدریس ایشان در حوزه­ نجف تربیت شدند. شخصیت­هایى چون : میرزا حسن بجنوردی ، سید محمود شاهرودی ، سید محسن حکیم ، سیدهادی میلانى ، سید محمد حسین طباطبایى .[۱۸۹]

از ورود ایشان به نجف چیزی نگذشته بود که جنبش «تحریم تنباکو» به رهبری میرزای شیرازی بزرگ در سال ۱۳۰۹ه آغاز شد. بی شک حضور او در حوزه­ علمیه نجف در اوج برخورد روحانیت شیعه با ناصر الدین شاه، در حالیکه مجتهدی ۲۵ ساله بود، تجربه­ی سیاسی آموزنده ای بود.[۱۹۰]

آیت الله اصفهانی در وقایع مهم سیاسی، در برهه­های حساس دخالت ­کرد و هیچگاه از فعالیت­­های سیاسی دور نبود. نزدیکى اصفهانى به استادش آخوند خراسانى، که به اصول حکومت مشروطه و محدود کردن قدرت استبداد معتقد بود، در افکار و آرای ایشان تأثیر گذاشته است. آخوند خراسانى و شیخ عبدالله مازندرانى در جمادی الاول ۱۳۲۸ه، در اجرای اصل دوم متمم قانون اساسى ۱۳۲۵ه، در شمار یکى از ۲۰ مجتهد طراز اول «مطلع از مقتضیات زمان » برای احراز انطباق مصوبات قانونى مجلس شورای ملى با احکام فقه شیعه ، آیت الله اصفهانی را به مجلس معرفى کردند، اما ایشان از شرکت در این امر عذر خواست.[۱۹۱]

سال­ها بعد، در ۱۳۴۱ه /۱۹۲۳م ، جریان امور در عراق به گونه ای رقم خورد که دیگر بار آسید ابوالحسن اصفهانى را به عرصه­ سیاست کشانید و این بار، مخالفت او متوجه استعمار خارجى بود. هنگامی که شیخ مهدی خالصى انتخابات مجلس مؤسسان عراق را تحریم کرد و انگلیسی­ها او را به حجاز تبعید کردند[۱۹۲]، آیت الله اصفهانى و دیگر علما از جمله میرزا حسین نائینى دروس خود را به نشانه­ی اعتراض تعطیل کردند، اما مردم نجف از این بزرگواران حمایت به عمل نیاوردند؛ آنها از نجف خارج و عازم کربلا شدند. حکومت عراق آن دو بزرگوار و ۳۸ نفر دیگر از علما را به ایران تبعید نمود. شرح استقبال آیت الله حائری از علمای نجف قبلا ذکر شد. علمای مهاجر که نمی خواستند محیط نجف را که مرکز تشیع به حساب می آمد از دست بدهند، در صدد بازگشت به نجف برآمدند. وقتی ملک فیصل از درخواست علما مطلع گردید با بازگشت آنان مشروط به سپردن تعهد کتبی، مبنی بر عدم مداخله در سیاست عراق، موافقت نمود؛ به همین جهت مرحوم سید و دیگر علما، ضمن نوشتن نامه هایی متعهد شدند که در امور سیاسی کشور عراق، دخالت نکنند.[۱۹۳] تعهد آیت الله اصفهانی به آن معنی نبود که هیچ اقدامی برای جلوگیری از ظلم حکومت وقت عراق و انگلیس نکند. روی همین اساس، وقتی انگلیس به­بهانه­ی حفظ پایگاه های خود در خاک عراق به آن کشور حمله کرد، مرحوم سید فتوای مشهور خود را صادر کردند.[۱۹۴]

عاقبت ، فرمانروای انگلیسى عراق ، به تعویض تبعیدگاه خالصى از حجاز به ایران و نیز بازگشت مراجع تقلید شیعه از ایران به عراق رضایت داد. در پى آن ، اصفهانى و همراهانش پس از حدود یازده ماه اقامت در ایران ، بدون رسیدن به اهداف خود در ۱۳۴۲ه به عراق بازگشتند.[۱۹۵]

در نهم ذی­الحجه­ ۱۳۶۵ه آسید ابوالحسن اصفهانی در کاظمین دیده از جهان فرو بست و در صحن مطهر علوی مدفون شدند. افزون بر موضع گیری­های ایشان در دوره­ حیات ، درگذشت او نیز در عمل صورت حرکتى سیاسى به خود گرفت . حضور وسیع مردم در مراسم عزاداری اصفهانى و برانگیخته شدن احساسات مذهبى مردم در جریان تشییع ایشان، در شکست فرقه دمکرات آذربایجان مؤثر بوده است.[۱۹۶]

۴٫ ۵٫ ۳٫ سید هبه الدین شهرستانی (۱۳۰۱ـ۱۳۸۶ه)

در رجب ۱۳۰۱ه محمد علی شهرستانی ملقب به سید هبه الدین، در سامرا دیده به جهان گشود.[۱۹۷] میرزا علی شهرستانی، یکی از بزرگان سامرّا، در عالم رؤیا دیده بود که لقب هبه الدین را به این فرزند داده اند. پدرمحمدعلی سید حسین حائری کاظمی، از دانشمندان پارسا، عابد و با اخلاق بود و بیشتر وقتش را به تحقیق می گذراند. مادرش مریم، از سادات شهرستانی اصفهان و از احفاد میرزا محمد مهدی شهرستانی، زنی عالم و فاضل بود که در ریاضیات، تاریخ کشورها و دودمان ها، ادبیات و شعر سرآمد زنان آن زمان بود.[۱۹۸]

نسب ایشان با سی واسطه به زید بن علی بن حسین (علیه السلام) می رسد. جد چهارم ایشان سید علی کبیر، بانی دیوار نجف و کربلا و متولی احداث کانال آب رسانی به این دو شهر است.[۱۹۹] خاندان شهرستانی در مناطق کربلا، نجف، کاظمین، کرمانشاه، همدان و اصفهان پراکنده و در بین مردم مقبولیت داشته اند.[۲۰۰]

سید هبه الدین از نخستین روزهای کودکی ازدانش پدر و مادر خود بهره می برد. وی آموزش رسمی را از ده سالگی آغاز کرد و در مدتی کوتاه، آموختن صرف، نحو، منطق، عروض، بیان، حدیث، فقه، تاریخ، هیئت، حساب و ریاضیات را در کربلا به پایان رساند.پدر سیّد، در ذی القعده ۱۳۱۹ه در سن هفتاد سالگی وفات یافت. در واقع، پشتوانه علمی قوی سید هبه الدین از دست رفت و غمی سنگین بر دلش ماند.[۲۰۱] بعد از تدفین پیکر پدر در کاظمین، به کربلا که بازگشت و به تحصیل ادامه داد.

سید مرتضی کشمیری، یکی از دانشمندان برجسته نجف، از وی خواست در حوزه علمیه نجف اشرف ادامه تحصیل دهد. وی درشعبان ۱۳۲۰ه، در نوزده سالگی برای استفاده از محضر بزرگان، راهی نجف اشرف شد.[۲۰۲] در حوزه ی درس آخوند خراسانی، سیّد محمد کاظم یزدی و شریعت اصفهانی حاضر و در اندک زمانی به درجه اجتهاد نائل آمد.

وی در ۱۳۲۳ه، از درس «شرح چغمینی» آیت الله شیخ محمد باقر اصطهبانی بهره مند شد. سیّد هبه الدین مشغول فراگیری دانش هیئت قدیم بود، که کتاب «موائد» نوشته میرزا محمد حسین مرعشی شهرستانی او ر ا با ستاره شناسی جدید آشنا ساخت. و کتاب «نقض الفرض فی اثبات حرکه الارض» را تألیف کرد.سپس کتاب «الهیئه و الاسلام» که حرکت زمین را با آیات و روایات به اثبات می رساند، تدوین نمود.[۲۰۳]

آیت الله شهرستانی علاقه شدیدی به تحقیقات علمی و تألیف کتاب داشت که از مهم ترین آثار او: تفسیر محیط، حکمت احکام، جامعه اسلامیه، امت و امامت، سراج و معراج، سیره خیر البشر، شریعت و طبیعت، فغان اسلام، فیض الباری، فیض الساحل، مواقع نجوم، معجزه خالده، اثبات حرکت زمین، هیئت و اسلام، یاقوت و میقات، الجان و الجن، دین بشر، نهضه الحسین، ما هو نهج البلاغه و شرح کفایه را می توان نام برد و اکثر کتب فوق در عراق چاپ شده و اغلب به زبان عربی است.

آیت الله شهرستانی در جریان جنبش مشروطه ایران در ۱۳۲۴ ه، مردم مسلمان را به خواستن آزادی و مشروطه تشویق کرده و علاوه بر انتشار مقالات در جراید فارسی و عربی و ایراد سخنرانی در تأیید آن، در نشست های آشکار و پنهان مشروطه خواهان شرکت می کرد.

وی در سال ۱۳۲۸ه ماهنامه دینی، فلسفی و علمی «العلم» را منتشر ساخت که از مهمترین مجلات فکری و سیاسی آن زمان به شمار می آمد.این مجله به همان اندازه که مورد استقبال استادان و طلاب حوزه ها قرار گرفت، با مخالفت سنت گرایان نیز مواجه گردید و بدین ترتیب انتشار آن بیش از دو سال طول نکشید.[۲۰۴] علاوه بر این در مجلات معتبر آن روز چون المقتطف و الهلال در مصر، المقتبس در عراق، الروضه در شام مقالات علمی ارائه کرد.[۲۰۵]

آیت الله شهرستانی برای تبلیغ دین و ایجاد وحدت مسلمین به کشورهای سوریه، لبنان، مصر، حجاز، یمن و ایران مسافرت کرد. در برخی نشریات خوانده بود که در بحرین، گروهی از مبلغان مسیحی، دین مسیح را به مسلمین تبلیغ نموده و عده ای را منحرف کرده اند. رمضان ۱۳۳۰ه به سوی بحرین رهسپار شده و به مدت دو ماه توقف نمود. سید هبه الدین هم با تدابیر خود، موفق شد تا دو مدرسه اسلامی «اسلام» و «اصلاح»، و یک دعوتخانه تأسیس نماید و تشکیلات مبلغین مسیحی را برهم زند.

با شروع جنگ جهانی اول در ۱۳۳۲ه، واعلام جنگ متفقین بر ضد عثمانی و به دنبال آن حمله نیروهای انگلیسی به جنوب عراق، آیت الله شهرستانی همانند بسیاری از مراجع و علمای شیعه عراق، بر ضد آنها فتوای جهاد صادر نمود. در فتوای او آمده بود» :جهاد بر همه مسلمانان جهان، واجب عینی است، حتی کسانی که زیر سلطه بریتانیا، فرانسه و روسیه به سر می برند، باید برای مقاومت در برابر این سه دشمن اسلام، متحد شده با آنها به نبرد برخیزند.»[۲۰۶] این فتوا در محرم ۱۳۳۳ ه، در همه مساجد بغداد خوانده شد. و سپس ایشان، همراه با گروهی از علمای عتبات و هزاران تن از مجاهدان داوطلب، با حمل پرچم مرقد مطهر امیرمؤمنان (علیه السلام) رهسپار جبهه های نبرد گردیدند.[۲۰۷] شهرستانی به همراه شیخ الشریعه اصفهانی در کاظمین، به دیدار علمای اهل سنت شتافت. وی در طول مسیر، برای جذب نیروهای مردمی تلاش می کرد.پس از شکست و ناکامی مجاهدان در جنگ با نیروهای انگلیسی، وی به فعالیتهای علمی روی آورد.کمتر از دو سال پس از سلطه انگلیس بر عراق، به سبب تحقیر و بدرفتاری و سخت گیری نیروهای انگلیسی، خشم و نفرت از آنها سراسر شهرهای شیعه نشین را فرا گرفت. در آن زمان وی به همرا ه شیخ محمدرضا شیرازی، سازمان سرّی اسلامی را ایجاد کرد.هدف این گروه بیرون راندن اشغالگران و استقلال عراق بود.همچنین از اعضای شورای سرّی انقلاب بود که میرزا محمد تقی شیرازی، آن را برای سازماندهی انقلاب ایجاد کرده بود. میرزای شیرازی، سید هبه الدین شهرستانی و میرزا احمد خراسانی را به بغداد اعزام کرد تا با ویلسون، حاکم انگلیسی عراق مذاکره کرده و او را به پیشنهاد آتش بس متقاعد سازند. با عدم همکاری ویلسون، شعله های قیام و انقلاب از کربلا گذشت و بیشتر نقاط عراق را فراگرفت. در این هنگام رسیدگی به وضعیت جبهه های گوناگون، رفع کمبودها و آماده نگاهداشتن روحیه رزمندگان، همه از وظایف شورای انقلاب و سید هبه الدین بود.

با وجود تلاش و مجاهدت فراوان، درگذشت نابهنگام میرزا محمد تقی شیرازی سرنوشت قیام را رو به تاریکی برد. از این رو شهرستانی برای جلوگیری از ناکامی آشکار قیام، در نامه ای که به حاکم انگلیسی جدید عراق نوشت، مسئولیت قیام را به گردن ویلسون انداخت و از او خواست تا باب گفتگو و مذاکره را برای یافتن صلحی شرافت مندانه باز کند. حاکم جدید عراق، شرایطی برای صلح اعلام کرد که از جمله آن تسلیم هفده نفر از رهبران انقلاب به مقامات انگلیسی بود. که از جمله ی آنها سید هبه الدین شهرستانی، سید ابوالقاسم کاشانی، سید حسین قزوینی، شیح محمد خالصی زاده و… بودند و بدین ترتیب، شهرستانی و چند تن دیگر توسط عوامل وابسته دستگیر و تسلیم مقامات انگلیسی شدند. شهرستانی به اتهام شرکت در رهبری قیام، به اعدام محکوم شد، اما با صدور فرمان عفو عمومی، پس از۹ ماه اسارت، در۱۳۳۹ ه آزاد گردید.[۲۰۸]

وی نقش مؤثر و سازنده ای در پیروزی انقلاب عراق و استقلال آن کشور داشت و مدتی در شهر حلّه زندانی بود. در سال ۱۳۴۰ه پس از استقلال عراق به دستور ملک فیصل، به عنوان وزیر فرهنگ و معارف عراق منشأ خدماتی به نفع اسلام و شیعه گردید. به دلیل فشاری که از جانب انگلیسیها متحمل شد، از منصب خویش کناره گرفت و به تحقیق و تألیف اشتغال ورزید.[۲۰۹] در محرم سال ۱۳۴۲ه به امر پادشاه عراق و اصرار علما، به ریاست دیوان عالی تمیز که به مجلس تمیز جعفری موسوم شد، منصوب شد و تا سال ۱۳۵۳ه ریاست مجلس یاد شده را داشت.

درد شدید چشم ها از پیش آمدهای ناگوار در زندگی سید بود که از سال ۱۳۴۲ه شروع شد. ایشان در سال ۱۳۴۶ه برای معالجه به سوریه رفت، که از معالجات نتیجه ای نگرفت و سرانجام نیز به ضایع شدن مردمک های چشم ایشان خاتمه یافت. بنا به گفته خودشان: «در اثر این مصیبت ناگوار می بایست از غصه دلم ترکیده و مرده بودم، ولی خداوند متعال به بنده لطف فرموده، که هر روزی می توانم به عادت دست، چهل صفحه مطلب بنویسم.»[۲۱۰] نحوه کار این بود که کتب را برای سید می خواندند و سید تألیف کتاب و انشاء مقالات را انجام می دادند. از پژوهشگران و مورخان فقط محمد شریف رازی، نابینایی سید هبه الدین را توطئه استعمارگران و به دست آنان دانسته است و عقیده دارد دشمنان دین اسلام، یعنی انگلیسیها او را از بینایی و چشم محرومش نمودند.[۲۱۱]

این بزرگ مرد در سال۱۳۵۳ه برای شرکت در انتخابات مجلس شورای ملی به عنوان نماینده استان بغداد رهسپار مجلس شد .مجلسی که بیش از چند ماه دوام نیاورد و در همان سال منحل شد. او هرچند از درد چشم و کاهش شدید بینایی رنج می برد، اما انحلال مجلس فرصتی بود تا دیگر بار به پژوهش های خویش بپردازد .

آیت الله شهرستانی کتابخانه بزرگی به نام «مکتبه الجوادین العامه» در صحن شریف کاظمین بنا نهاد و کتابخانه شخصی خود را نیز به آنجا انتقال داد. بسیاری از شخصیت ها با وی در آنجا دیدار می کردند و او به پرسش ها درباره مسائل گوناگون پاسخ می گفت. وی پس از تحمل بیماری، سرانجام در روز ۲۵ شوال سال ۱۳۸۶ه در سن ۸۶ سالگی در شهر کاظمین وفات یافت. و با تشییع با شکوه مردم، در جوار مرقد مطهر حضرت امام موسی کاظم و حضرت جوادالائمه) ع) مدفون گردید.

فصل پنجم: بررسی تاریخی مواجهه­ علمای شیعه با حاکمان در

 

دوره ­ی پهلوی

 

۵٫ ۱ رابطه­ علما با حکومت پهلوی

«رضاخان آمد و ابتدا با چاپلوسى و اظهار دیانت و سینه زدن و روضه بپا کردن و از این تکیه به آن تکیه رفتن در ماه محرّم، مردم را اغفال کرد. پس از آنکه مستقر شد حکومتش، شروع کرد به مخالفت با اسلام و روحانیین، به طورى که مجالس روضه ما هیچ امکان نداشت که منعقد بشود. اگر بعضى مجالس مى‏خواست منعقد بشود، قبل از اذان صبح منعقد مى‏شد که اول اذان تمام بشود. مأمورین دور مى‏گردیدند براى اینکه نگذارند مجالسى باشد. روحانیین را در هر جا که بودند یا به حبس کشید، و یا بعضى را تلف کرد، کُشت.‏»[۲۱۲]

رضاخان پس از کسب قدرت، ابتدا خود را حامی اسلام نشان داد، اما رابطه­ دولت و روحانیون اندکی بعد از تاج گذاری رضاشاه در ۱۳۰۵ش تیره شد. وی پس از مدتی چهره واقعی خود را، به خصوص با سخت گیری بر علما و محدود کردن آنها در فعالیت های اجتماعی­ـ­ سیاسی نشان داد.

شیخ محمدتقی بافقی یکی از روحانیون مبارزی بود که شجاعانه رضاشاه را با نامه های تند و صریح، از اعمال زشت و منکر برحذر می داشت و اولین جنبش مردمی را علیه او به وجود آورد. پس از صدور اعلامیه ای از طرف دولت مبنی بر ممنوعیت امر به معروف توسط علما، وی همه­ی اهالی شهر و کسبه را دعوت به اجتماع کرد و عده­ی کثیری از مردم در صحن مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) گرد آمدند. بافقی در سخنرانی خود، دولت رضاخان را جابر و ظالم خواند. پس از آن اجتماع، دولت رضاخان عقب نشینی کرده و دستور جمع آوری اعلامیه ها را داد.[۲۱۳] یکی از مهمترین نمونه های مواجهه­ علما با رضاخان نیز در نوروز سال ۱۳۰۶ش از سوی بافقی بود. در لحظه­ی تحویل سال که عده ای از زوّار در حرم حضور داشتند، اعضای خانواده­ی سلطنتی بدون حجاب در ایوان حرم حاضر شدند. مرحوم بافقی با فرستادن پیام تندی لب به اعتراض گشود. رضاشاه با شنیدن این خبر عازم قم شده و با چکمه­ی نظامی به حرم رفته و شیخ را به باد کتک گرفت. شیخ به اداره­ی نظمیه­ی تهران تحویل و زندانی شد.[۲۱۴] آمیرزا صادق آقا مجتهد از علمای مشروطه­خواه تبریز، پس از اطلاع از دستگیری بافقی به همراه سایر علمای شهر برای آزادی وی تلاش گسترده ای کردند که متأسفانه به نتیجه نرسید.[۲۱۵] در عوض، این موضع گیری تند شیخ محمدتقی بافقی در برابر کشف حجاب به استعمارگران فهماند که فعلا آمادگی اجتماعی برای طرح «حجاب زدایی» وجود ندارد و این طرح حدود هشت سال به تعویق افتاد.[۲۱۶]

۵٫ ۲ نظام اجباری؛ قیام اصفهان و تحصن قم

«و ما در زمان خودمان، در این مدتى که خودمان مشاهده کردیم، قیام­هایى از همین طبقه ما دیده‏ایم در مقابل رضا شاه. آن وقت که آمد و کودتا کرد و عرض مى‏کنم، آن بساط را درآورد و آن ظلمها و آن تعدیات را کرد به همه طبقات مردم، هیچ قدرتى در مقابلش نایستاد الّا قدرت روحانى که قیام­هاى متعدد شد که ما همه‏اش را یادمان است. قیامهایى که از علماى اصفهان شد؛ در قم جمع شدند همه با هم، از علماى بلاد هم آمدند در قم.»[۲۱۷]

در پی ابلاغیه­ی منع امر به معروف و طرح نظام اجباری، در اصفهان حاج آقا نورالله اصفهانی مردم را به مخالفت با این طرح دعوت کرده و قیام نمود.[۲۱۸] علمای دیگری چون ملا حسین فشارکی، سید العراقین و شریعتمدار اصفهانی نیز در این واقعه مورد تظلم خواهی مردم قرار گرفتند.[۲۱۹]

با اعلام تصویب طرح «قانون نظام اجباری» توسط مجلس ملی در ۱۳۰۶ش، اعتراض پردامنه ای شروع شد. در این هنگام که فقر اقتصادی بر تمامی خانوارها غالب بود، اجرای این قانون نان­آور خانوارها را از آنان گرفته و راهی سرباز خانه ها می کرد. همچنین از دیدگاه علما، آموزش جوانان در طی دو سال در یک نهاد غیر مذهبی، موجب فساد اخلاق اجتماعی و دیانت آنان شده و بنابر فتاوای برخی علما خدمت وظیفه، اصول تشیع و بنیادهای اسلام را به مخاطره می انداخت.[۲۲۰] بنا به مقررات نظام وظیفه، روحانیون در صورتی از خدمت معاف می شدند که در یک آزمون دولتی شرکت کرده و قبول شوند. در نتیجه، بخش عمده ای از طلاب جوان راهی سربازخانه ها می شدند. اجرای این طرح در واقع حمله­ی رژیم پهلوی به موقعیت علما در جامعه­ ایران بود و نفوذ دولت را در برنامه­ی حوزه ­های علمیه فراهم می­کرد.[۲۲۱]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...