مودار (6-4) مقایسه ی توزیع فراوانی طبقات AQ با هنجار جهانی 120
فهرست ضمائم
عنوان صفحه
ضمیمه ی الف: نیمرخ AQ 154
ضمیمه ی ب : پرسشنامه ی افسردگی بک 157
فصل اول:
کلیات پژوهش
1-1- مقدمه:
«هم اکنون جنبشی در روان شناسی پا گرفته است که نقش روان شناسی در جنبه های مثبت زندگی را مد نظر دارد. طرفداران روان شناسی مثبت نگر [1]به سرکردگی میهالی سیکزنت میهالی[2] معتقدند ؛ رشته روانشناسی در قرن بیستم عمدتاً به جنبه های منفی زندگی پرداخته است و وقت آن رسیده تا مثبت نگری روان شناسی نمایان شود. روان شناسی مثبت نگر فرصتی به ما می دهد تا کنترل زندگی خود را در دست بگیریم و اعتدال را رعایت کنیم» (سانتراک، 2003 ، ص 30).
موفقیت در زمینه های مختلف زندگی یکی از چالش هایی بوده است که همواره بشر با آن روبرو بوده است، تا حدی که شاید افراد میزان خوشبختی خود را در مقدار اندوخته های موفقیت آمیز خود جستجو کنند. با این وجود اگر موفقیت را رسیدن به اهداف فردی ، اجتماعی و … در نظر بگیریم، همه ی انسان ها موفق نیستند، چه آنهایی که اصولاً انگیزه ای برای کسب موفقیت ندارند و چه آنهایی که در نیمه ی راه متوقف می شوند. شاید برخی افراد اتفاقات ناگوار زندگی را مانعی برای موفقیت های خود تصور کنند. اما اگر این تعریف صحیح باشد، « ما چه توضیحی داریم برای آدم هایی که در طول جنگ قدرت خودشان را حفظ می کنند، کسانی که قادر هستند در برابر ناملایمات ایستادگی کنند، کسانی که قادرند با وجود جدا شدن از همه تعلقات خود زندگی را با شادمانی ادامه دهند؟» (والنر[3] و اداکس[4]، 2007، ص2).
برخی دانشمندان علوم روانشناسی کلید این معما را در قدرت بازگشت پذیری[5] انسان می دانند.
سیبرت[6] ( 2005) در تعریف بازگشت پذیری چهار ویژگی زیر را ذکر می کند :
توانایی مداوم خوب مقابله کردن با تغییراتی که سبب ایجاد مشکل می شوند.
توانایی پایدار حفظ سلامتی و انرژی ، هنگامی که فرد تحت فشار دائمی قرار دارد .
توانایی بازگشت آسان به حالت اولیه پس از تجربه بدبختی ها و شکست ها.
انجام همه این کارها به دور از انجام شیوه های آسیب رسان و غیر کارکردی (ص 5).
تا کنون تحقیقات زیادی در خصوص عوامل موثر بر شکل گیری بازگشت پذیری به منظور شناسایی و پرورش انسان های انعطاف پذیری که در تلاطم امواج بی امان مشکلات مقاومت بیشتری از خود نشان دهند انجام شده است ، اما برای اولین بار پاول جی استولتز[7] که از همکاران سلیگمن[8] بوده و فعالیت های وی در زمینه روانشناسی مثبت نگر می باشد در 1987 نظریه ی جدید خود را مطرح و مقیاسی استاندارد برای اندازه گیری بازگشت پذیری ، تحت عنوان ضریب سختی[9](AQ) را ارائه کرد ( پیک لرنینگ ، 2008 د).
استولتز در 1997 در تبیین AQ عنوان می کند : AQ به شما می گوید به چه خوبی شما می توانید در برابر سختی ها دوام بیاورید و توانایی غلبه کردن بر آن را دارید. پیش بینی می کند چه کسی بر سختی ها غلبه می کند و چه کسی در هم می شکند. چه کسی پا را فرا تر از انتظاراتی که از عملکرد و توانایی بالقوه ای که از اوانتظار می رود می گذارد و چه کسی سقوط خواهد کرد. و به کوتاهترین عبارت:
« AQ پیش بینی می کند چه کسی تسلیم و چه کسی پیروز می شود» (استولتز، 1997 ص 7).
حال از آنجا که پیش بینی عملکرد موفقیت آمیز برای مدیران، برنامه ریزان، کارفرمایان، درمانگران، اساتید و حتی افراد عادی اهمیت دارد. اندازه گیری این سازه می توانست کمک شایانی به جامعه در پیشبرد اهداف خود داشته باشد. به همین منظور ابزاری با عنوان « نیمرخ[10]AQ » طراحی و استاندارد شد. الکین (2008) در تبیین این ابزار چنین عنوان می کند: « همانطور که IQ ضریب هوشی شما را می سنجد، AQ ظرفیت شما را برای مقابله با ناملایمات زندگی ( و تبدیل آن به فرصت ها ) می سنجد. نیمرخ AQ یک ابزار و مقیاس معتبر علمی است که در مجموع به آسانی سطوح عملکرد و ضریب سختی افراد را براساس عوامل موفقیت اندازه گیری می کند» (ص 15).
AQ یک سازه ی چهار بعدی است و به وسیله چهار خرده مقیاس دیگر تحت عنوان (CORE) که حروف ابتدایی کلمات: (کنترل[11]، پاسخگویی[12]، گسترش[13] و دیرپایی[14]) می باشد، اندازه گیری می شود. این چهار عامل در مجموع شیوه ی پاسخدهی و واکنش فرد به ناملایمات زندگی را نشان می دهند.
کنترل : شامل دو رویه می باشد یکی اینکه تا چه اندازه فرد قدرت اثر گذاری مثبت بر موقعیت های ناخوشایند را دارد و دیگری اینکه تا چه اندازه فرد بر شیوه پاسخدهی خودش به آن موقعیت تسلط دارد.
پاسخگویی: این بعد از AQ مشخص می کند که تا چه اندازه فرد خود را در قبال اتفاقات بدون توجه به اینکه چه چیز مسبب آن بوده است برای به دست گرفتن و پیشبرد موقعیت پاسخگو می داند.
گسترش: تا چه اندازه اجازه می دهیم که مشکلاتی که ما را محاصره کرده اند بر سایر قسمت های زندگی و کار ما اثر بگذارند.
دیرپایی: تا چه مدت اجازه می دهیم مشکلات بعد از رخداد تداوم پیدا کنند و بر روی ما اثر بگذارند ( پیک لرنینگ، 2008 د).
با توجه به تئوری استولتز انسان ها از نظر استعداد پیشرفت و موفقیت به سه دسته تقسیم می شوند:
صعود کنندگان[15]: کسانی که خودشان را وقف موفقیت های بزرگ در زندگی کرده اند.
پناهجویان[16] : که تعداد زیادی از آنها را بازنشسته های گروه صعود کننده تشکیل می دهد.
تسلیم شوندگان[17] : آدم هایی که سال ها پیش باز نشسته شده اند اما هرگز با کسی این موضوع را مطرح نکرده اند (استولتز،2000 ص 10).
دیدگاه AQ استولتز برگرفته از کارهای سلیگمن و دیگر روانشناسان شناخت گرا و به همان اندازه تحقیقات اخیر نوروفیزیولژی[18] و ایمنی شناسی روانی[19] می باشد. سلیگمن می گوید: « زمانی که ما در کاری شکست می خوریم همه ی ما دست کم برای مدتی دچار درماندگی و افسردگی می شویم. ما قادر نیستیم به سرعتی که باید، دست به اعمال اختیاری بزنیم درست عکس کاری که می بایست انجام می دادیم. ممکن است هیچ تلاشی انجام ندهیم یا اگر هم تلاش کنیم ، بر روی آن پافشاری نکنیم.» (الکین، 2008 ص 16). سلیگمن افسردگی را همان درماندگی آموخته شده[20] می داند که در موقعیت شرطی کلاسیک فرا گرفته می شود. وی در تبیین نظریه خود اظهار می کند: « وقتی این باور که شخص نمی تواند کاری انجام دهد تا یک موقعیت آزارنده را برطرف سازد یا از آن اجتناب کند به موقعیت های دیگر تعمیم پیدا کند به آن درماندگی آموخته شده می گویند. بنا بر این درماندگی آموخته شده نه از یک تجربه ی ناگوار به خودی خود، بلکه از ناتوانی یا ناتوانی تصوری فرد در این باره که کاری از او ساخته نیست، ناشی می شود» ( هرگنهان و السون، 2001 ص 213).
سلیگمن معتقد است همه ی انسان ها گاهی دچار درماندگی آموخته شده می شوند. اما مدت زمان تداوم نشانه های درماندگی به تفسیر و ارزیابی او از موقعیت بستگی دارد که آن را سبک توضیحی[21] می نامد و بر اساس همین شیوه ی تفسیر، قالب فکری انسانها را به دو شکل بدبینانه وخوش بینانه طبقه بندی می نماید. سلیگمن معتقد است : «سبک توضیحی بین عکس العمل بدبینانه و پاسخ خوشبینانه تفاوت قائل می شود… خوش بین ها فوراً خود را از درماندگی های لحظه ای خویش رها می کنند. … آنها سریع خود را بالا کشیده، شانه های شان را بالا انداخته و از نو شروع می کنند. برای آنها شکست یک چالش و فقط یک عقب نشینی در مسیر، برای یک پیروزی حتمی است » (الکین، 2008 ص 16).
آنچه مسلم است، اشتراک زیادی بین نظریه ی AQ و دیدگاه شناختی سلیگمن که بدبینی را زمینه ساز افسردگی می داند وجود دارد. او معتقد است: «خوش بینی می تواند فرد را در مقابل افسردگی مصون سازد» (سلیگمن1386 ص 99).
و از سبک توضیحی می توان به عنوان نقطه ی اتصال این دو نظریه را نام برد. از طرف دیگر، هر دوی این دیدگاه ها به نظریات آرون تی بک[22] در خصوص افسردگی بسیار نزدیک می باشند. «بک می گوید افسردگی اساساً اختلال تفکر است تا اختلال خلق … شخصی که افسرده است واقعیت ها را به طرق منفی سوء تعبیر می کند، روی جنبه های منفی هر موقعیت تمرکز می یابد، در مورد آینده نیز نظری بدبینانه و نا امیدانه دارد» ( ساراسون و ساراسون، 1987 ص 594 ).
در پیوند بیشتر این دو مقوله یعنی افسردگی و AQ تحقیقات زیادی از رابطه ی این دو بر عملکرد، موفقیت و پیشرفت تحصیلی پشتیبانی می کنند. رابطه ی بین AQ و عملکرد پیشرفت یک رابطه ی مثبت و معنا دار و رابطه ی بین افسردگی و عملکرد پیشرفت یک رابطه معکوس می باشد. بدین ترتیب وجود افسردگی شانس عملکرد موفقیت آمیز را کاهش می دهد. نشانه های انگیزشی این افراد نشان می دهد، «افراد افسرده، مشکل زیادی برای شروع فعالیت دارند. مدیر تبلیغات، ابتکار عمل خود را برای برنامه ریزی فروش عمده از دست می دهد، استاد دانشگاه نمی تواند خود را برای سخنرانی هایش آماده کند، دانشجو اشتیاق مطالعه را از دست می دهد.» تحقیقات AQ نیز این ادعا را تایید می کنند که ، رابطه مثبت و معنا داری بین ضریب AQ و عملکرد افراد در زمینه های مختلفی نظیر: استرس شغلی، مقابله با مشکلات و گرفتاری ها ، عملکرد شغلی و تحصیلی وجود دارد. در تحقیقی که ویلیام[23] در 2003 انجام داده است نتیجه می گیرد: « بین پیشرفت تحصیلی و نمره AQ رابطه مثبت وجود دارد بدین ترتیب که دانش آموزانی که نمره AQ بیشتری کسب کرده بودند از عملکرد تحصیلی بهتری برخوردار بودند و بین نمره کنترل معلمان و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان نیز رابطه مثبت و معنا داری وجود داشت» (ص 3).
دیسوزا[24] (2006 ) از AQ به عنوان یک پیش بینی کننده ی شناخته شده ی جهانی موفقیت یاد می کند» (ص 174).
1-2- بیان مسئله:
حال با توجه به مطالب ذکر شده این پرسش مطرح می شودکه: آیا بین AQ و شدت علائم افسردگی راه یافتگان و راه نیافتگان به دانشگاه تفاوتی وجود دارد؟
چنانچه در مقدمه آمده است، از بین عوامل اثر گذار بر موفقیت انسان ها، یک ویژگی شخصیتی که بیش از سایر ویژگی ها زمینه ساز موفقیت انسان ها بوده ، قدرت بازگشت پذیری او بوده است. این بازگشت پذیری بستگی زیادی به سبک توضیحی افراد دارد. ارزیابی های مثبتی که افراد خوش بین از موقعیت و توانمندی های خود در شرایط سختی و فشار به عمل می آورند، سبب می شود، مایوس نشده، شکیبا باشند و با اتخاذ واکنش های مناسب نه تنها تسلیم موقعیت نشده، بلکه با تسلط بر اوضاع شرایط را به نفع خود تغییر دهند. این درست عکس چیزی است که افراد بدبین با آن روبرو هستند. ناکامی، درماندگی و تفسیرهای منفی از موقعیت های مختلف زندگی سبب می شود این افراد از واقعیت های زندگی دور شده، مشکلات را بزرگ تر از آنچه که هست جلوه داده، توانمندی های خود را دست کم گیرند و در نهایت تسلیم حوادث روزگار شوند. داشتن سبک توضیحی بدبینانه در هنگام مواجهه با سختی، ابتدا موجب درماندگی آموخته شده و در ادامه علائم افسردگی را در فرد پدید می آورد، افسردگی باعث کاهش انرژی و فقدان انگیزه خواهد شد و در نهایت شکست به عنوان یک واقعیت غیر قابل جبران پذیرفته می شود . بدین ترتیب فرد درمانده دیگر هیچ تلاشی برای برون رفت از بحران، (حتی پس از رفع شدن موانع موجود) نخواهد کرد (استولتز، 1997).
[1]. Positive psychology
[2]. Mihaly Czikszentmihalyi
[3]. Alison Stein Wallner
[4]. David Adox
[5]. Resiliency
[6]. Seiebert
[7]. Paul G. Stoltz
[8]. Martin E. P. Seligman
[9]. Adversity Quotient
[10] . AQ Profile
[11] . Control
[12] . Ownership
[13] . Reach
[14] . Endurance
[پنجشنبه 1399-06-06] [ 12:58:00 ب.ظ ]
|