1. نظریه خودمختاری ادعای نیرومندی، درباره عمومیت تمایل به سوی خودسازماندهی دارد. ممکن است یک نگرش، به میزان قابل توجهی، موافق با مسیر اصلی تفکر تکاملی (میر[۱]، ۱۹۸۲؛ به نقل از دسی و رایان، ۲۰۰۰) و شاید هم خیلی موافق مسیر اصلی آن نباشد (ادلمن، ۱۹۸۷؛ به نقل از دسی و رایان، ۲۰۰۰). شاید برای انسان، تمایل بنیادین برای کارکرد یکپارچه شده، بنیادی­ترین ویژگی موجودات زنده باشد (جاکوب[۲]، ۱۹۷۳؛ به نقل از دسی و رایان، ۲۰۰۰). خودمختاری به‌عنوان یک مشخصه انسانی، بسطی از تمایل بشدت آشکار شده، در زندگی موجودات (زنده) است و گرایشاتی را به سوی خودتنظیمی عمل و بهم­پیوستگی در اهداف رفتاری ارگانیزمها توصیف می­ کند.

       

       

      در یک سطح پدیدار شناختی، خودمختاری انسان در تجربه یکپارچگی، اراده و سرزندگی که همراه­های عمل خودتنظیم شده هستند منعکس شده است (رایان، ۱۹۹۳؛ به نقل از دسی و رایان، ۲۰۰۰). این تنظیم خودمختار با تنظیم مبتنی شده بر فشارهای اجباری یا اغواهای تحمیل کننده که کارکردها، احساسات و فرآیندهای درونی مهم را ابطال می­ کند درتضاد است. تنظیم دیگر پیرو، نیز یک بعد پدیدار شناختی دارد به معنی، تجربه فشار و کنترل. این حقیقت که خودمختاری به‌عنوان یک صفت کارکردی در انسانها که می ­تواند در موارد پدیداری به‌خوبی ساختاری توصیف شده باشد یک تناقض نیست، بلکه با یک نقطه نظر ارگانیزمی که تصور می­ کند که آگاهی از علیت دریافت شده یک نشانه فرعی (ثانویه) نیست بلکه همچون یک حساسیت است که به انطباق خدمت می­ کند کاملاً سازگار است. زمانی که آگاهی سد شده یا بازداری شده است فرد کمتر قادر است که به خودتنظیمی مؤثر عمل بپردازد که این یکی از دلایلی است که آگاهی، این چنین نقش کلیدی را در فرایند کارکرد یکپارچه شده سالم، بازی می­ کند.

       

      خودمختاری که در (SDT) بکار رفته است اشاره به خودسازماندهی و خودتنظیمی دارد که فواید انطباقی قابل توجهی را منتقل می­ کند. همچنان که ماترانا و وارلا[۳] (۱۹۹۲)، به نقل از دسی و رایان (۲۰۰۰) بیان کردند، در خودمختاری اعمال فرد، در یک روش آزاد، نیازهای شخصی را، بیشتر در ارتباط با نتایج محیطی مشخص، پردازش و سلسله‌مراتبی کرده است. هنگام خودمختاری، اعمال فردی با توجه به شرایط درونی و بیرونی­شان به‌جای صرفاً راهنمایی شدن یا تسریع شدن توسط فرآیندهای غیریکپارچه شده و فشارهای بیرونی، خودسازماندهی شده ­اند؛ به عبارت دیگر برای اینکه انسانها به‌طور موثری در شرایط متغیر عمل کنند مکانیزمهای خاص، به سادگی نمی­توانند، به‌طور خودکار، توسط عوامل بافتاری، استخراج شده باشند بلکه، باید برای ارتباط با مجموعه ­ای از فرآیندها، نیازها و مکانیزمها، به‌طور سلسله‌مراتبی سازماندهی شده باشند. درحقیقت زمانی که رفتار توسط فرآیندهای غیریکپارچه دیگر پیرو، تنظیم شده است زیانها می­توانند چند برابر باشند. برای مثال پژوهش اکنون توسط گلد[۴] (۱۹۵۸)، به نقل از دسی و رایان (۲۰۰۰) نشان داده شده که موشها وقتی رفتارشان توسط درخواست بیرونی پاداشها که در تحریک الکتریک مغز مبتنی شده بود کشیده شده بود برای تشنگی و گشنگی تلاش کرده بودند و بدین­سان از اهمیت نیازها و ارضاء های ارگانیزمی غفلت کردند.

       

      دانلود مقاله و پایان نامه

       

      تسلط رفتار از طریق فشارهای غیریکپارچه شده از قبیل، اجبارهای بیرونی و پاداشهای اغوکننده بدین­سان می ­تواند پردازش کل­نگر (کال و فارهمن[۵]، ۱۹۹۸؛ به نقل از دسی و رایان، ۲۰۰۰) و خودچسبندگی (رایان و دسی، ۲۰۰۰) را مسدود کند. به‌طور متفاوتی فرض شده است که ظرفیت نمو یافته برای­خودمختاری، ابزاری است که­ بدین­ وسیله افراد می­توانند از اینکه رفتارشان به آسانی به طرف راه های غیر انطباقی (ناسازگار) و حتی مصیبت­آمیز کشیده شود اجتناب کنند. بعلاوه از طریق خودمختاری افراد بهتر می­توانند اعمالشان را در توافق با ظرفیتهای در دسترس و احساس نیازهای کاملاً منظم، تنظیم کنند و بدینسان فرآیندها را برای خودنگهداری موثرتر، هماهنگ کرده و اولویت دهند.

       

      در یک معنی گسترده، خودمختاری فواید انطباقی را انتقال می­دهد به این دلیل که، آن برای تنظیم رفتاری مؤثر میان حیطه­ها و مراحل تحولی، بسیار اساسی است. بدین­سان خودمختاری نمی­تواند به‌طور معناداری، به‌عنوان مکانیسم محدود یا حیطه خاص نگریسته شود. در حقیقت، خودمختاری، عهده­دار بسیاری از کارکردهای خودتنظیمی از قبیل هماهنگی تقاضای متعدد در حیطه­های گوناگون است. خودمختاری­ یک خصیصه طراحی شده به‌طور وسیعی قابل اجرا است که در سراسر تاریخچه گونه ما پیچیده و پر از جزییات شده است. به­خصوص به‌عنوان افزایش دهنده قشر تازه مخ که مسوول ظرفیتهای نمادین است (سدیکیدز و اسکرونسکی[۶]، ۱۹۹۷؛ به نقل از دسی و رایان، ۲۰۰۰)، تحقق یافته است. بدین­سان تحول یک خود یکپارچه شده، بازتابی از طرح درونی عمیق ارگانیزم انسانی، به سوی خودانسجامی و اجتناب از خودگسستگی است.

       

      تحقیقات انجام گرفته توسط دسی، رایان و بارد (۲۰۰۰) نشان داد که ارضا نیاز هم با عملکرد شغلی و هم سازگاری روان‌شناختی در محیط کار رابطه دارد. علاوه بر این، انگیزش خودمختارانه به‌عنوان یک میانجی بین ارضا نیاز و به­زیستی عمل می­ کند به دیگر سخن، ارضا نیاز موجب انگیزش خودمختارانه و انگیزش خودمختارانه باعث به­زیستی فرد می­شود (میلیواسکایا و کاستنر[۷]، ۲۰۱۰).

       

      وقتی به‌جای کنترل­کردن رفتار دیگران، از خودمختاری آن‌ها حمایت می­کنیم به آن‌ها فایده می­رسانیم و هم­چنین موجب تجربه انگیزش درونی بیشتر، ادراک شایستگی، انگیزش تسلط و هیجان مثبت در آن‌ها می­شویم و ضمناً افراد یادگیری، عملکرد و پایداری بیشتری را نشان می­ دهند (دسی و رایان، ۱۹۸۷؛ گرولنیک[۸] و رایان، ۱۹۸۷؛ پاتریک، اسکینر و کانل، ۱۹۹۳؛ ریو، ۲۰۰۲، گای[۹]، ۱۹۹۷؛ به نقل از ریو، ۲۰۰۵). بر اساس این چهارچوب در سی سال گذشته تحقیقات متعددی نشان داده‌اند که رفتارهای معلمان پیش ­بینی­کننده مهمی برای رفتار دانش آموزان بوده است (ریو، ۲۰۰۲).

       

       

       

       

       

      ۲-۱۸- خودشناسی انسجامی

       

      ازنظر منطقی خود را نمی­توان تعریف کرد، به این دلیل که در تعریف خود باید از مشتقات مفهومی آن بهره­مند شد که البته این کفایت نمی­کند (کلیستروم و کلاین[۱۰]، ۱۹۹۷؛ به نقل ازطهماسب، قربانی، پورحسین). در کل خود به دو صورت موردبررسی قرارگرفته است، از دیدگاه شناختی کلیستروم خود را به‌عنوان بازنمایی ذهنی خویش یا به بیانی دیگر بیانگر شناخت ما نسبت به خود است و از نگاهی دیگر خود را می‌توان به‌عنوان تمامیت وجودی و گونه‌ای سازمان­یابی وسیع، شامل تمام فعالیت‌های روانی در قالب واحدی یکپارچه، در نظر گرفت. خودشناسی، یعنی آگاهی نسبت به حالات ظاهری و روانی و توان احساس تمایز، تداوم وپیوستگی ونسبت دادن آن‌ها نسبت به خویشتن هست (پورحسین،۱۳۸۳).

       

      درباره‌ خود نظرات‌ زیادی‌ وجود دارد که ‌می‌توان‌ کلیت آن‌ را به‌عنوان‌ روان­شناسی‌ خود قلمداد نمود. قربانی وهمکاران (۲۰۰۳؛ به نقل ازمشهدی و طهماسب، ۱۳۸۵) خودشناسی را نوعی فرآیند روان‌شناختی پویا، سازش­یافته وانسجام بخش می‌دانند که ماهیتی زمانی دارد. درپژوهش­های اولیه این سازه به دو وجه تجربه‌ای وتاملی تقسیم می‌شد. خودشناسی تجربه‌ای، پردازش پذیرنده اطلاعات مرتبط باخود است که برحسب تغییرات لحظه‌به‌لحظه وپویای آن درزمان حال صورت می‌پذیرد. خودشناسی تجربه‌ای دروندادی بلافصل ازتجارب فردی فراهم می‌آورد که برای مقابله با چالش­ها ودست­یابی به اهداف پیش­روی، الزامی است وهمچنین ازصورخودکار وبی­اختیار پاسخدهی جلوگیری می‌کند. ازسویی دیگر، خودشناسی تاملی عبارت است از پردازش شناختی اطلاعات مربوط به خود که مرتبط با گذشته است. درخودشناسی تاملی، فرد ازطریق کنش‌های شناختی عالی وپیچیده­تر به تحلیل تجارب فردی می پردازد و از این رهگذر به طرح‌های ذهنی پیچیده‌تری دست می‌یابد که سازش­یافتگی او را تسهیل می‌کنند.

       

      خودشناسی تجربه ای و تاملی با گستره وسیعی از متغیرها به گونه ای مشابه همبسته می‌باشند. در مواجهه با شرایط دشوار و چالش برانگیز که نیازمند توجه دقیق به خود، در زمان حال است، خودشناسی تجربه ای غلبه دارد. در این گونه وضعیت ها متکی شدن به خودشناسی تاملی می‌تواند موجب پاسخ دهی عادت گونه که ارتباط اندکی را با واقعیات دارد موجب شود، برعکس، خودشناسی تجربه ای بدون بهره گیری از خودشناسی تاملی به ناکامی در بهره گیری از بینش ها و تجارب گذشته در جهت تحلیل و شناخت شرایط کنونی خواهد انجامید. بدین سبب این دو نوع خودشناسی، ارتباط تنگاتنگ دارند و در هم تنیده هستند. مشاهدات قربانی و واتسون (۲۰۰۶) تمایل این دو وجه خودشناسی را در یک انسجام نشان می‌دهد.

       

      خودشناسی تجربه‌ای و تاملی بایکدیگر ارتباط تنگاتنگی دارند ومجموعا سازه‌ای یکپارچه، واحد ومنسجم راتشکیل می‌دهند و با گستره وسیعی ازمتغیرها به گونه‌ای مشابه همبسته­اند. این سازه رامی‌توان “خودشناسی انسجامی” قلمداد نمود که ناظر به کوششی سازمان­یافته برای فهم تجارب خود درخلال­زمان ودرجهت دستیابی به فهم­ بهتری ازخویشتن هست.

       

      مطالعات درزمینه­ی خودشناسی نشان داده­اند که خودشناسی بالا، هوش هیجانی بالاتر، نیاز به شناخت، اسناد درونی کنترل، خودشکوفایی، ارزش‌های فردگرایانه و ارزش­های جمع­گرایانه را پیش ­بینی می­ کند، هم­چنین با خودشیفتگی نیز ارتباطی منفی دارد (قربانی و همکاران، ۲۰۰۳). خودشناسی با سالم­ترین اشکال دین­داری در آمریکا و ایران (قربانی و همکاران، ۲۰۰۳؛ به نقل از محمدی، ۱۳۸۶) با تفکر سازنده مدیران ایرانی (قربانی و همکاران، ۲۰۰۵؛ به نقل از محمدی، ۱۳۸۶) با هوش هیجانی مدیران ایرانی (قربانی و همکاران، ۲۰۰۵؛ به نقل از محمدی، ۱۳۸۶) همبستگی مثبت داشته و در ارضا سه نیاز بنیادین روان‌شناختی نقش دارد (قربانی، ۲۰۰۵؛ به نقل از محمدی، ۱۳۸۶). با سوءمصرف مواد و اختلالات شخصیت (نصرتی، ۱۳۸۵) ارتباطی منفی داشته و سازگاری روان‌شناختی (طهماسب، قربانی و واتسون، ۲۰۰۸؛ قربانی و همکاران، ۲۰۱۰) حرمت­خود بالاتر، اتخاذ نظرگاه بالاتر و آشفتگی همدلانه پایین­تر (قربانی و همکاران، ۲۰۱۰) را نیز پیش ­بینی ­می­ کند. پژوهش­های صورت گرفته درزمینه­ی خودشناسی انسجامی (تأملی و تجربی) نشان داده­اند که این خودآگاهی­ تأثیر سودمندی بر عملکرد برتر آموزشگاهی (قربانی و همکاران، ۲۰۰۳؛ به نقل از طهماسب و همکاران، ۲۰۰۸)، تعهدات دینی مسلمانان (واتسون و همکاران، ۲۰۰۲؛ به نقل از طهماسب و همکاران، ۲۰۰۸)، علاقه به فلسفه در میان معلمان و دانش­ آموزان دبیرستان (قربانی و همکاران، ۲۰۰۵؛ به نقل از طهماسب و همکاران، ۲۰۰۸) و نتایج مثبت به‌دست‌آمده توسط هیئت رئیسه در سازمان­های تجاری (قربانی و واتسون، ۲۰۰۴) می­گذارد.

       

      [۱]- Mayer, E.

       

      [۲]- Jacob, F.

       

      [۳] -Marturana, R. H. & varla, F. J.

       

      [۴]- Gold

       

      [۵]- Kuhl, J., & Fuhrmann, A.

       

      [۶] – Sedikides, C., & Skowronski, J. J.

       

      [۷] – Miyavskaya, M., & Koestner, R.

       

      [۸] – Grolnick, W. S.

       

      [۹] – Guay

       

      [۱۰] -Kihlstrom & Kline

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...