مصادیقی از توبه |
برای اینکه انسان به توبه از گناهان و معاصی توجه پیدا نماید راه های مختلفی وجود دارد،یکی ازاین راه ها مطالعه و تفکر در داستانها و حکایاتی است که از افراد توبه کننده چنانکه قرآن در سوره یوسف آیه ۱۱ میفرماید: «لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب یعنی: همانا در حکایت آنان برای صاحبان عبرت کامل خواهد بود »
در تفسیر این آیه قصه ها و سرگذشتها به آینه ای تعبیر شده که انسانهای صاحب اندیشه میتوانند عوامل پیروزی و شکست،خوشبختی و بدبختی سربلندی و ذلت و تجربیات اقوام پیشین را در آن ببینند آینه ای که مشاهده آن،عمر کوتاه مدت هر انسانی را به اندازه عمر تمام بشریت طولانی میکند.[۱]
بشر مردی عیاش و دائم الخمر بود،شب را به آواز و ترانه و رقص به زور میآورد روزی اما کاظم (ع) از آنجا عبور میکرد که صدای آواز و رقص بگوش حضرت رسید در آن هنگام کنیزی از خانه بیرون شد حضرت به او فرمود: بگو ببینم صاحب این خانه مردی آزاد است یا بنده کنیز گفت: آزاد است. حضرت فرمود: باید هم چنین باشد اگر بنده بود از مولایش ترس داشت و هر گز گرد چنین کارهای زشتی نمیگشت امام (ع) بعد از این جملات راه خود را پیش گرفت و کنیز هم بخانه برگشت بشر بر سر سفره شراب نشسته بود،از کنیز علت دیر آمدن را سؤال کرد کنیز جریان ملاقات خود با امام (ع) را نقل کرد.بشر به مجرد شنیدن آن جملات پای برهنه به بیرون دوید تا به امام (ع) رسید و با گریه و زاری و اظهار ندامت به وسیله امام (ع) به این فیض عظیم (توبه) نایل گشت و از آن به بعد به بشر حافی معروف شد یعنی بشر پابرهنه چون با حال پابرهنگی به فیض توبه رسیده بود.
از آثار توبه بشر نوشته اند که وی در آن زمان که با پای برهنه در بغداد سیر مینمود هیچ چارپایی در کوچه و بازارسرگین نینداخت تا اینکه پاهای بشر آلوده نشود. پس از سی سال که از توبه بشر گذشت روزی شخصی در یکی از کوچه بغداد سرگین اسب مشاهده کرد.
بی اختیار فریاد زد: ای مردم آگاه باشید که بشر از دنیا رفته است همینکه مردم جستجو کردند دیدند وی جان سپرده است.از کسی که خبر فوت بشر را داده بود سؤال کردند از چه راه بر فوت بشر اطلاع یافتی ؟ گفت: تا وقتی که بشر بن حارث بر مرکب زندگی استوار بود هیچ چارپایی به احترامش در کوچه و بازار سرگین نمیانداخت ولی امروز که سرگین اسب مشاهده کردم از این رو دانستم بشر به رحمت ایزدی پیوسته است.[۲]
در کتاب تفسیر نمونه این واقعه عجیب و بی سابقه در ذیل آیه ۵۴ از سوره بقره بدین گونه بیان شده که: موسی بعد از بازگشت از کوه طور مشاهده میکند جمعیتی از بنی اسرائیل گوساله سامری را به عنوان معبود خویش میپرستید لذا سخت ناراحت شده و به قوم خویش خطاب میکند که در اثر پرستش گوساله به خود ظلم کرده و میبایست توبه نمایند. آن هم توبه ای مخصوص که شمشیر را بدست گیرند و یکدیگر را بکشند !…
در اینجا بایست تصمیم گرفته شده و شدت عملی به خرج داده شود و تنها با اجرای صیغه توبه بر زبان نباید قناعت گردد،لذا دستور شدیدی از طرف خداوند صادر شد و ضمن دستور توبه و بازگشت به توحید،فرمان اعدام جمعی از گناهکاران صادر گردید.
اما این فرمان به نحو خاصی میبایست اجرا شود،یعنی خود آنها باید شمشیر بدست گرفته و یکدیگر را اعدام نمایند. در شب تاریکی موسی ( ع) دستور داد غسل نموده کفن بپوشند و صف کشیده و جمعی از گناهکاران بدست خودشان اعدام شوند.
ولی در اینجا یک سؤال پیش میآید که چرا خداوند دستور چنین توبه مشکلی را داد ؟در صورتی که میتوانست بدون خونریزی توبه آنان را قبول فرماید.
پاسخ روشن است زیرا مسئله انحراف از اصل توحید و گرایش به بت پرستی مسئله ساده ای نبود که به این آسانی قابل گذشت باشد،آن هم بعد از مشاهده آن همه دلایل حسی و معجزات روشنی که به هنگام نجات بنی اسرائیل نشان دادهشد که جای هچگونه ابهامیباقی نمیگذاشت.
لذا باید شدت عمل به خرج داده شود بطوری که در طی قرون و اعصار آثار آن در خود آنها و اقوام آینده باقی بماند. تا خود آنها و آیندگان برای همیشه چنین افکاری را از سر بدر کنند.[۳]
در المیزان مرحوم علامه طباطبایی ذیل آیه ۱۳۵ سوره آل عمران [۴] آمده: «این آیه شریفه دربارۀ بهلول نباش نازل شده است.»[۵]که ما چگونگی ماجرا را به نقل از کتاب منازل الاخره بیان مینمائیم:
«شیخ صدوق روایت کرده،روزی معاذبن جبل جوانی را که گریان بود به رسول خدا (ص) معرفی، حضرت علت گریه را جویا شده جوان عرض می کند:………….هفت سال بود که قبرها را میشکافم و کفن مرده ها را میدزدیدم،پس دختری از انصار مرد، او را دفن کردند چون شب شد رفتم قبر را شکافته کفنش را برداشتم و او را کنار قبر عریان گذاشتم. در این حال شیطان مرا وسوسه کرد تا اینکه با او وطی کردم و برگشتم ناگاه صدایی از پشت سر خود شنیدم که میگفت: ای جوان وای برتو از حاکم روز قیامت،روزی که من و توبه مخاصمه نزد او بایستیم،که مرا چنین عریان گذاشتی از قبرم بدر آوردی و کفنم را دزدیدی و مرا گذاشتی که با جنابت محشور شوم،پس وای بر تو از آتش جهنم. سپس جوان عرض کردم من با این اعمال گمان ندارم بوی بهشت بشنوم هرگز. حضرت فرمود: دور شو ای فاسق که میترسم به آتش تو بسوزم چه بسیار نزدیکی تو به جهنم. جوان بیرون شد در حالی که فریاد میزد: پروردگارا این بنده تو بهلول است که در خدمت تو ایستاده،تو مرا میشناسی و گناه مرا میدانی خداوندا پشیمان شدم و به نزد پیغمبرت رفتم و اظهار توبه کردم،مرا دور کرد،پس سؤال میکنم از تو به حق نامهای بزرگوارت که مرا ناامید نگردانی و از رحمت خود مایوس نکنی. تا چهل شبانه روز این را میگفت و میگریست تا خداوند آیه مذکور را بر قبولی توبه او فرستاد. سپس پیامبر باتفاق اصحاب به نزد او رفت و فرمود: ای بهلول، بشارت با تو را که آزاد کرده خدایی از آتش جهنم. سپس به صحابه فرمود: تدارک کنید گناهان را چنانچه بهلول کرد و آیه را بر او خواند و او را به بهشت بشارت فرمود.»[۶]
حال سوالی که ممکن است به ذهن متبادر شود این است که چرا رسول خدا (ص) که رحمت للعالمین است بهلول را از خود راند و او را بیرون کرد ؟
جواب سوال در کتاب رساله لقاء الله چنین بیان شده است:
«سر راندن رسول خدا (ص) جوان را آن بود که حضرت دید وضع روحی وی خیلی وخیم است و انقلاب درونی شدیدی لازم دارد تا بتواند حال او را اصلاح کند و این چنین انقلاب جز با نومیدی از خلق حتی رسول الله (ص) و انقطاع تام و کلی الی الله صورت پذیر نیست لذا به حکم رحمت للعالمین بودن او را نزد خویش براند تا از خلقتش بریده و به خدایش پیوند دهد.»[۷]
«شیخ الاسلام احمد جام – عارف معروف – در جوانی تن پرور،عشرت طلب و باده خوار بود. او دوستانی داشت که هر شب در خانه یکی گرد میآمدند، مجلسی میآراستند و تا دمیدن صبح به شراب خواری مشغول میشدند.
هر دو ماه نوبت به یکی میرسید، اتفاقاً روزی که فردایش نوبت احمد جام بود،ناگهان دلش به نور معروف روشن شد و تائب گشت اما چون بیم کرد در آن روز به یارانش بگوید که توبه کرده است،گمان میکنند که به این بهانه میخواهد از میزبانی فرار کند،فلذا چنان که رسمشان بود،همه گونه خوردنی فراهم آورد و چند مشک کوچک شراب آماده ساخت.
چون یارانش به نشاط نشستند،سر مشک را باز کردند،به جای شراب شربت به پیمانه میریخت. همه در شگفت ماندند. احمد جام ناچار راز خود را برایشان افشا کرد و گفت: من دیروز تائب شده ام اما برای اینکه مرا به گریز از میزبانی متهم نکنید، از همان شراب که همیشه میخوردیم مشک ها را پر نمودم و خواست خداست که به شربت مبدل شده است. جمله یاران باده خوارش در اندیشه شدند و بعد از مدتی همگی توبه نموده و به راه خدا رفتند.»[۸]
[۱]. ر. ک به نفسیر نمونه فج۱۰،ص ۱۰۰، ناصر مکارم شیرازی و همکاران،ناشر دارالکتب الاسلامیه تهران،۱۳۷۹
[۲]. مرتضوی لنگرودی،سید محمد مهدی،داستان پشیمان شدگان انتشارات علامه قم،بی تا،صص ۱۳۶تا ۱۳۹ بالخیص
[۳]. مکارم شیرازی،ناصر،تفسیر نمونهه ج اول،ناشر دارلکتب الاسلامیه،۱۳۶۵ ص ۲۲۵ با تلخیص
[۴]. و الذین اذا فعلو فاحشه الخ.. و کسانی که هر گاه کار زشتی مرتکب شوند و یا ظلمیبخود کنند خدا را به یاد آورند و استغفار کنند که جز خدا هیچ کس نمیتواند را بیامرزد (پس آنان ) اصرار بر کار زشت نکنند در حالی که زشتی گاه را میدانند.
[۵]. طباطبایی سید محمد حسین (علامه )تفسیر المیزان ج ۷،موسسه دارالعلم قم فبی تا،ص ۳۹
[۶]. قمی،حاج شیخ عباس،منازل الاخره،موسسه انتشارات ائمه (ع) چاپ اول ۱۳۷۹،صص ۱۲۴ تا ۱۲۷ با تلخیص
[۷]. ملکی تبریزی میرزا جواد رساله لقاء الله،ترجممه،سید احمد فهری،انتشارات فیض کاشامیچاپ دهم،۶ -۱۳۷۵ ص ۷۴
[۸]. کارگر،رحیم،بازگشت از بیراهه فنثر واریان،چاپ دوم ۱۳۷۸، ص ۴۸
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1399-06-08] [ 10:50:00 ب.ظ ]
|