شمشیر دیگری در داستانهای مربوط به شارلمانی کبیر به نام جویس joyeuse وجود دارد و با شمشیر مذکور داستان منطبق است و پیوند افسانه ای و اسطوره ای پیدا کرده است.
باز هم می توان به شمشیر دیگری در روایات اسکاندیناوی های کافر کیش اشاره کرد:
بر وفق روایات اسکاندیناوی پادشاهی به نام وولسونگ که از اخلاف اودین است، سلسله بزرگی را بنیان می نهد. وی دارای ده پسر و یک دختر است. اما فقط از یک پسر به نام زیگموند و خواهر دوقولیش زیگنی نام برده می شود. وولسونگ پادشاهی سرسخت و باشکوه بود. پادشاهی قدرتمند، به نام زیگیر از گوتلند از زیگنی خواستاری کرد و مراسم ازدواج برپا شد. در همین حال که همه آتش بودند، پیرمردی ناشناس که شنلی بر تن کرده و صورت خود را با روپوشی پوشانده بود وارد مجلس شد. وی شمشیری را که با خود حمل می کرد در تنه درخت نشاند و گفت هر کسی بتواند آن را بیرون بیاورد صاحب شمشیر خواهد بود و سپس از مجلس خارج شد. همه مهمانان سعی کردند شمشیر را بیرون بکشند، اما فقط زیگموند موفق به انجام این کار شد. زیگیر خواست این شمشیر را بخرد اما زیگموند قبول نکرد و بین دو خانواده کدورت ایجاد شد. در بخش سوم افسانه وولسانگا که روایت کارهای نمایان پسر هیوردلین از زیگموند است ،زیگورد بزرگترین قهرمان ژرمنی در جست و جوی شمشیری جادویی است و آن را نزد مادرش می یابد. مادرش که قطعات شمشیر پدرش را سالیان دراز نگهداری می کرده است به زیگورد می دهد و با این شمشیر به نزد قاتلان پدرش رفت و از آنها کین جویی نمود و اژدهای بزرگی را کشت و گنجینه آن را تصاحب نمود (پیچ،۱۳۸۷: ۹۶- ۱۰۰).

۳-۱۷الندیل(Elendil)

پسر آماندیل(Amandil)، آخرین فرمانروای آندونید در نومه نور، از اخلاف ائارندیل والوینگ، اما او از دودمان مستقیم شاهان نبود، با پسرانش ایسیلدور و آناریون از غرق شدگان نومه نور گریخت و قلمروهای نومه نور در سرزمین میانه بنیاد نهاد. معروف به بلند بالا در نبرد آخرین اتحاد، میان انسان ها و الف ها، الندیل به نیروهای گیل گالاد پیوست ، ولی اگر چه دشمن شکست خورد ولی هر دو در آن جنگ کشته شدند.
الندیل در سال ۳۱۱۹ دوران دوم در نومه نور دیده به جهان گشود. پدر او آماندیل، ارباب آندوین بود. اربابان آندوین از نجیب زادگان نزول کرده پادشاهان نومه نور بود. آنها به عنوان مشاور به شاه خدمت می کردند ولی هنگامی که دربار به فساد کشیده شد اربابان آندوین همچنان با الف ها روابط دوستانه داشتند.
توضیح آن که نومه نور به عنوان خانه توسط والار برای مردمانی ساخته شد که در کنار آنها و الف ها در برابر مورگوت متحد دیرین سائورون، جنگیده بودند، آن جزیره ای در دریا بود که سرزمین میانه در شرقش و سرزمین نامیرا در غرب آن بود.
الندیل چون پدرش کشتی ران قابلی بود. او و یاران الف ناوگان دیگری برای فرار از نومه نور فراهم کردند. به سال ۳۳۱۹، ناوگان آر- فازان برای حمله به سرزمین های نامیرا حرکت نمود ولی کل ناوگان دریایی از میان رفت. بعد از چند روز کشتی های آنها به سواحل سرزمین میانه رسید.
کشتی های ایسیلدور و آناریون نزدیک مصب آندولین در جنوب فرود آمدند حال آنکه کشتی های الندیل در شمال و در سرزمین های لیندون توقف کردند.
الندیل دوست گیل گالاد ، پادشاه الف بود. الندیل و مردمانش از رود لئون گذشتند و در سرزمین های اریادور ساکن شدند. به جاماندگان نومه نور در سرزمین میانه به دونه داین یا مردمان غرب مشهور شدند. در سال ۳۳۲۰ الندیل و پسرانش قلمروهای گاندور و آرتور را پایه گذاری کردند. الندیل پادشاه بزرگ آرتور و گاندور بود از اقدامات الندیل می توان به ساختن آنومیناس در ساحل دریاچه اوندیم اشاره کرد. همچنین شهری به نام فورفوست در بلندی های شمال ساخت.
الندیل از چوگان انومیناس به منظور نشان خانوادگی پادشاهی آرتور استفاده می کرد. آن عصای نقره گونی بود که زمانی به اربابان آندولین در نومه نور تعلق داشت . به جای تاج الندیل از پیشانی بند نقره ای استفاده می کرد که با جواهری سفید به نام الندیلمیر تزئین شده بود. الندیل تاریخ نومه نور را حفظ کرد. او سقوط نومه نور را نوشت و آکالابت نام نهاد .
او همچنین داستان آلداریون وارندیس را در اوایل تاریخ نومه نور نوشت.چیزی که همه فراموش کرده بودند خطر سائورون بود. سائورون از خرابه های نومه نور فرار کرده و زنده مانده بود. وقتی که کوه هلاکت شروع به فوران کرده بود، دونه داین فهمید که دشمن بازگشته است. به سال ۳۴۲۹ سائورون به گاندور حمله آورد. ایسیلدور به آرتور در شمال فرار کرد حال آنکه آناریون در گاندور ماند. آناریون موفق شد مدتی سائورون را به موردور عقب براند. الندیل و گیل گالاد رأی زدند و چاره را در اتحاد دیدند. در سال ۳۴۳۰ آخرین اتحاد بوجود آمد و آنها تصمیم گرفتند به موردور حمله کنند و علیه سائورون بجنگند. سپاه مشترک آنها بزرگترین نیرویی بود که بعد از سپاه والار علیه مورگوت پا به سرزمین میانه نهاده بود.سواره نظامی همه غرق آهن و فولاد که به ساحل ۳۴۳۴ به دروازه های سیاه موردور رسید. الندیل شمشیر نارسیل را به همراه آورد که مانند نور ماه و خورشید می درخشید. آناریون در ۳۴۴۰ کشته شد و کلاه خودش توسط سنگی که از داخل برج تاریکی پرتاب شده بود چاک خورد و باعث مرگش گردید . در سال ۳۴۴۱ سائورون به منظور در هم شکستن محاصره خارج شد و در کوه پایه کوه نابودی با الندیل و گیل گالاد روبرو شد.آن دو تصمیم به شکست سائورون گرفته بودند ولی هر دو کشته شدند. اهمیت و جایگاه شخصیت الندیل در کتاب سیلماریلیون و تأثیر آن بر رمان یاران حلقه کاملاً مشهود است. الندیل در داستان گر چه حاضر نیست ولی در بیشتر موارد شمشیرش نارسیل ، یادگارش باقی مانده و دلاوری های او را زنده می گذارد.
شکل ۵-۲۷ الندیل

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

۳-۱۸ ایسیلدور (Isildur)

دومین پادشاه گاندور و بزرگترین فرزند الندیل. فرمانروای میناس اینیل؛ حلقه حاکم را او از دست سائورون برید. ایسیلدور و خانواده اش از یاوران الف ها بودند. کسانی که تلاش کردند سائورن را تضعیف سازند.
همان طور که قبلاً اشاره شد ایسیلدور به همراه پدر و برادرش از ویرانی نومه نور فرار کردند و قلمرو گاندور را پایه گذاری نمودند. او در سال ۳۴۳۴ همراه پدرش و گیل گالاد پادشاه بزرگ الف ها، علیه سائورون جنگید. ایسیلدور شمشیر شکسته پدرش، نارسیل را برداشت و با آن انگشتی که حلقه ی سائورون بر آن بود برید و سائورون را شکست داد.
ایسیلدور پند استاد الروند مبنی بر نابودی حلقه را نپذیرفت و آن را همراه خودش برد. او گفت: « من این (یعنی حلقه) را به جای خون بهای مرگ پدرم و برادرم بر می دارم. آیا این من نبودم که ضربت مرگ آور را به دشمن زدم»؟
او حلقه را که به گمانش جلوه ای زیبا داشت، را به خود شمال برد و وارد آتور شد. حلقه به ایسیلدور خیانت کرد و اورک های کوهستان بر او تاختند و او را مورد حمله غافل گیرانه قرار دادند و کشتند. ایسیلدور در برابر حلقه ضعف نشان داد و سرانجام نابودی برایش حاصل شد.
اگر چه در داستانهای یاران حلقه ایسیلدور کشته شده ولی از آنجایی که نقش کلیدی درحوادث قبلی داشت به او اشاره شد.

۳- ۱۹ نزگول ( Nazgul) یا اشباح حلقه (Ring-Wraiths)

بردگان نه حلقه آدم ها و نوکران کمربسته و بلند پایه سائورون ؛ معروف به نزگول (Nazgul) یا اولایری (ulairi) .آنها نه سوار معروف به سوراران سیاه بودندکه مخوف ترین خادمان سائورون محسوب می شدند، که در برابر شکوه و عظمت ارباب تاریکی به زانو درآمده و تبدیل به شبح هایی تقریباً جاویدان شده بودند.نیروی حیات آنان مانند فرمانروای موردور به حلقه یگانه وابسته بود. برطبق روایات کتاب سیلماریلیون اشباح حلقه به قدرتمندترین خادمان سائورون تبدیل شد. آنها زمانی انسان فانی بودند، سه تن از اربابان بزرگ نومه نوری و شش نفر دیگر چیز زیادی در مورد هویتشان گفته نشده است.. سائورون به هر کدام از آنان یکی از نه حلقه قدرت را داد و هفت حلقه دیگر هم دورف ها، اما کله بریمور سه حلقه ی جدا برای الف ها ساخت که با نیروی شریرانه خود سائورون آلوده نشده بودند نقشه سائورون این بود که صاحبان حلقه را توسط حلقه ای که خودش در خفی ساخته تحت اختیار خود بگیرد. اما فقط صاحبان نه حلقه ی انسان ها کاملا تحت نیروی او قرار گرفتند طولی نکشید که این حلقه ها حاملانشان را تباه کردند و به آن ها طول عمری فراتر از انتظار دادند. از بعضی بخش های داستان می توان حدس زد که نزگول دائماً حلقه هایشان را به دست داشته اند، اما برخی هم معتقد هستند این حلقه ها نزد سائورون نگه داری می شده، هنگامی که گندالف برای اولین بار ماجرا را برای فورودو بگینز تعریف می کند او گفت: « آنها نه حلقه را پیش خودش جمع کرده، و همینطور آن هفت حلقه را، یا تعدادی از آنها نابود شده است، حلقه های سه گانه هنوز مخفی هستند». گالادریل هم فورودو می گوید:« تو چشم کسی را دیدی که هفت و نه حلقه را نزد خود نگه می دارد» با این تفاسیر گندالف در شورای الروند می گوید: « نه حلقه ای که نزگول آنها را نگه می داشت» در داستان آنها به شکل سوارانی با چهره های رنگ پریده، جامه های سرتا پا سیاه ظاهر می شوند. زمانیکه فورودو حلقه را در دستش می کند، آنها را در چهره های حقیقی شان می بیند، پوشیده در رداهای سفید، با خودی بر سرشان و دست های نحیف و فرسوده، آنان مسلح به شمشیرهای پولادین بودند و یکی از آنها تیغ مورگول را نیز همراه داشت، تیغی که قربانی اش را به یک شبح تبدیل می کرد. کسانی که با یکی از نزگول ها در تماس بودند برای مدت طولانی رویارو می شدند، دچار بی هوشی می شدند و کابوس می دیدند. این تأثیر رویارویی با آنها معروف به « نفس سیاه» بود.
شکل ۵-۳۶ سواران سیاه
تاریخچه سواران سیاه حدوداً به سال ۲۲۵۱ دوران دوم بر می گردد. آنها کمتر از سه قرن بعد از ساخته شدن حلقه قدرت ، دیده شدند و خیلی زود نوکران اصلی سائورون شدند. آنها بعد از اولین سقوط سائورون در آخرین نبرد اتحاد پراکنده شدند، اما برای اینکه حلقه قدرت نابود نشد، آنها هم جان سالم به در بردند. زمانی که ویچ کینگ نیروهای سائورون را علیه سه قلمرو جدا افتاده آرتور : آرت داین، رود آئور و کاردولان رهبری می کردآنها دوباره جلوه گری کردند. او موفق شد سه قلمرو را نابود سازد، اما در سال۱۹۷۵ شکست خورد و به موردور بازگشت. در سال ۲۰۰۰ نزگول میناس ایتیل را حصار دادند و بعد از دوسال آن را تصرف کردند. شهر از آن پس به میناس مورگول به معنای دژ مورگول تغییر نام داد. در سال ۲۹۴۲ سائورون به موردور بازگشت و وجودش را برای همه آشکار ساخت. در سال ۳۰۱۷ سائورون از حرفهای گالوم فهمید که حلقه در دست بگینز اهل شایر است. سائورون پیداکردن حلقه را به نزگول سپرد. آنها سوار بر اسبان سیاهی بودند که در موردور تربیت شده بودند تا دهشت سواران خود تاب آوردند. پنج تن از آنان در ودر تاپ به فورودو حمله کردند و طی این حمله ویچ کینگ تیغه مورگول را در شانه فورودو نشاند و تکه ای از آن را در بدن هابیت بر جای گذاشت.
زمانی که آبهای رودخانه برونین هر نه تن آنها را شست و برد، مرکب هایشان نیز غرق شدند و اشباح حلقه ناچار به سرزمین موردور رجعت کردند تا تجدید قوا کنند. در ضدیت با نه سوار سیاه . گروه یاران حلقه مرکب از نه تن بوجود آمد و ریوندل را ترک کردند. بعد از این ماجرا نزگول ها دوباره پدیدار شدند ولی این بار سوار بر موجودات پرنده مخوفی. آنها از آن پس سایه های بالدار لقب گرفتند.
در سومین قسمت از تریلوژی ارباب حلقه ها، هنگامی که فورودو حلقه را در آتش کوه نابودی انداخت، سائورون خیلی دیر به هشت نزگول فرمان داد تا سراغ فورودو بروند ولی آنان خیلی دیر رسیدند.
حلقه داخل شکاف های کوه هلاکت افتاده بود، و اشباح حلقه هم با نابودی آن مانند اربابشان سائورون برای همیشه نابود شدند.

۳-۲۰ بارلی من باتربارbarliman Butterbur

صاحب میهمانخانه ای بنام اسبچه راهوار دربری بود.این طور که گفته شده بارلی من حافظه ی ضعیفی داشته است و به قول خودش “هر چیزی که وارد سرش می شود دیگری را بیرون می اندازد”. او فراموش کرد نامه ی گندالف را برای فرودو بفرستد که در نتیجه باعث شد فرودو از وضعیت گندالف بی خبر باشد و سفرش را خیلی دیرتر از آنچه که در نامه مشخص شده بود آغاز کند. او زمانی که فرودو و همراهانش برای اقامت در میهمانخانه به آنجا آمدند، موضوع نامه را به خاطر آورد و آن را به فرودو داد.
زمانی که گندالف به اسبچه راهوار آمد، بسیار از فراموش کاری بارلی من خشمگین شد، اما به سرعت بعد از اینکه فهمید هابیت ها هنوز زنده هستند، او را بخشید.
بعد از جنگ حلقه بارلی من از اینکه فهمید استرایدر، مشتری سابق اسبچه راهوار، به پادشاهی گاندور و آرنور رسیده، بسیار متحیر شد.
بارلی من یک انسان بود، اما بخاطر اینکه در بری هابیت ها و انسان ها باهم زندگی می کردند، او دو خدمه ی هابیت داشت: باب، که در اصطبل ها کار می کرد و ناب، که خدمتکار میهمانخانه بود.

یادداشتهای فصل سوم:

۱-سرزمین بالار بوده است و آن را نخست به سرزمین های گرد مصب سیریون که مشرف به جزیره بالار بوده اطلاق کرده اند. بعدها دایره نام گسترده شد ورود سیریون آن را دو قسمت کرده بود.
فصل چهارم :
نتیجه گیری
نتیجه گیری

حاصل سخن

دنیای فانتزی و داستان های پریان قوانین خاص خود را دارد که بر اساس جهان بینی نویسنده فانتزی به عنوان یک خالق ثانی آفریده شده است. این سلسله قوانین خواننده را یاری می رساند تا از دنیای معمولی (دنیای اول) وارد پنجره ای جدید شود و خوب و بد و زشت و زیبا را بشناسد. دنیای دوم مشحون است از شخصیت های عجیب و غریب که در نقش قهرمانان، تبهکاران، عاقلان و نادان ها ظاهر می شوند. هر گاه دنیای تخیلی در هماهنگی با دنیای واقعی باشد، قصه گویان سازنده اسطوره کمتر از یک خالق ثانی نیستند. نویسنده سرزمین جدیدی کشف می کند که ممکن است با جهان ما هم مشابه و غیرمشابه باشد. غول های یک چشم، کوتوله ها، ترول ها، گابلین ها، اژدهایان اگرچه در ابتدای کار ممکن است دنیای نامرئی را رواج دهند ولی چنین جهانی احساسات و عواطف ما را بی معنی جلوه نمی دهد و در پوچی و بی معنایی نیز منسجم و هماهنگ است. تالکین معتقد است که قاعده مهم در آفرینش دنیای تخیلی این است که نویسنده از همان عناصر دنیای واقعی که کاملاً آشنا هستند بهره گیرد و سپس آنان را با قوانین خاص خود را موافق سازد. بنابراین می توانیم بگوییم که خالق ثانی کسی نیست جز نویسنده خلاق که کاشف دنیایی جدیدی غیر از دنیای ماست؛ در دنیای تخیلی اسطوره ای، علاوه بر آنکه حوادث و صحنه های مربوط به منطقه یا مکانی که داستان در آن رخ می دهد و هم حوادثی که خارج از آن مکان رخ می دهد بیان می شود. پس هرجا قهرمانی وجود دارد حتماً نیروی اهریمنی پستی نیز وجود دارد(تالکین،۱۳۸۱: ۷۰ – ۷۱).
در داستان های تالکین و سرزمین میانه رویدادهایی به صورت واقعیت درمی آیند که بازآفرینی صورت مثالی باشند .
حوادث کتاب اول و در نتیجه ما بقی داستان، ترحم و دلسوزی بیلبو در حفظ زندگی گولوم سر چشمه می گیرد. کاری که از طریق آن، امکان تصاحب و نگهداری حلقه را برای او فراهم آورده است.
این شبیه همان کاری است که در اواخر داستان ، با مآل اندیشی گندالف مهربان، کاملاً تطبیق دارد:
گندالف بعدها در پی گولوم می رود تا داستان واقعی مربوط به یافتن حلقه را از او بشنود. آنجا گندالف نیز علیرغم رذالت گولوم، دلش به حال او می سوزد و او را رها می کند تا نزد دشمن، یعنی سائورون برود. اظهارات گندالف درباره پیدا کردن حلقه در اوایل داستان و اینکه سفر اسرارآمیز بیلبو و یافتن حلقه از روی تصادف و اتفاق نبوده و مقصود این بوده که حلقه به دست فورودو برسد و اشاره او به این که پشت پس این ماجرا، معنایی بزرگ تر نهفته است، نشان دهنده این است که تقدیر و مشیت الهی، پایه و اساس روایت است. واکنش فورودو به چالش ها و درگیری ها به خواست و اراده اش و شجاعت او در مواجهه با حوادث برمی گردد که از لحظات تعیین کننده و شکل دهنده کنش های کتاب اول و دوم است و به دلیل شجاعت و تواضع فروروی هابیت به وجود نیروی اخلاقی در پشت ماجراهای کتاب تصریح دارد.
بلوغ یک قهرمان در کتاب یاران حلقه به وقوع می پیوندد و به اوج می رسد. شش مورد از این حوادث خرد یا مقدماتی وجود دارد که هر کدام از آن ها تهدید و خطری مهم برای هلاک و حامل حلقه است و در هر حادثه، فورودو با تجلی و مشیت الهی یا عمل یا یک نیروی یاری گر خارجی نجات می یابد. در جریان حوادث مقدماتی در حین ورود به جاده شهر حرکت از شایر به سوی ریوندل، فورودو مورد آزمایش قرار می گیرد و قوی و مقاوم تر می شود. او ابتدا زخمی و نخستین قطرات خونش جاری می شود. او به تدریج می آموزد که در واقع شجاعت حامل حلقه بودن را دارد. در دو حادثه اول چنان صبر و تحمل و هوشیاری را می آموزد که قوت قلب و اراده و خواست او تا حدی مسبب نتایج خوب حادثه بعدی است. هدف بعدی این حوادث یا ماجراهای مقدماتی این است تا به او مهلت دهد به قدر کافی و مناسب در هیئت قهرمانی، روی پاهای خویش بایستد و به اندازه کافی درباره خود و دنیا بیاموزد تا تصمیم حیاتی و سرنوشت ساز را در شورای الروند برای بردن حلقه بدون نابودی بگیرد. او هنگام سفر از خانه به سوی ریوندل بدون کمک گندالف، اتکای به نفس را می آموزد. حوادث داستان گاهی یکی پس از دیگری رقم می خورد و گاهی در امتداد با هم.
با نگاهی به این فرایند می توان گفت که داستان نوعی بافت [۲]« کنتراپونی»۱موسیقی به وجود می آورد.
بنابراین از هم گسیختن یاران حق و پراکندگی آنان و حوادثی که برایشان پیش می آیند و خواننده را در جریان چند خط روایت داستان (یا چند خط ملودیک) قرار می دهد که ارزش هر کدام در نوع خود بسیار زیاد است و هم چنین تأثیری که این ماجراها به می گذارند. اوج این چنین حوادثی در پایان قسمت دوم از کتاب یاران حلقه مشهود است و در کتاب دوباره به اوج خود می رسد. بسط و گسترش این ماجراها خواننده را نسبت به موضوع و مضمون آن کنجکاوی کند و او را وامی دارد تا حوادث بعدی را دنبال کند. به طور کلی می توان گفت داستان های تاریکی مستقیماً از داستان های عامیانه آنگلوساکسون و افسانه های قرون وسطی بسط پیدا کرده اند،بنابراین در موضوع و مفهوم چیز جدیدی به نظر نمی آیند.
جستجو یا پرسش(Quest) برای به دست آوردن حلقه، نبرد خیر و شر، تاریکی و نور، … موضوعات جدیدی به حساب نمی آیند اقتباس و وجود شخصیت های تاریخی و اسطوره ای قرون وسطایی (که قبلاً به آن ها اشاره شد)، اسطوره های مربوط به جام مقدس و شاه آرتور ، افسانه پارسیفال، ماجرای حلقه نیبلونگ و طلای راین، باز
تاب و انعکاسات افسانه ها و اساطیر قرون وسطی و مسی
حی را نشان می دهند.
ردپای افسانه های مردمی انگلیس (علی الخصوص داستان های پریان) داستان های تالکین را تحت تأثیر قرار داده اند، و این ناشی از مطالعات جدی نویسنده در آثار عامیانه است.
بنا بر همه شواهد و مستندات آیا می توان گفت آثارتالکین غرق ماجراهای شگفت انگیز و مبالغه آمیز قهرمانان، دیوها، جنگجویان، شوالیه ها هستند؟ خیر، تالکین خود بر این عقیده اصرار می ورزد که داستان های پریان نباید غرق توصیفات و تجملات لجام گسیخته باشند.
یادآوری این نکته ضروری است که هر کار عجیب و غریب را نمی توان جزء داستان های خیال و وهم آورد. حوادث غیرعادی روان شناختی و اعمال غریب آدم های مریض، جزء داستان های خیالی و وهمی به حساب نمی آید (میرصادقی ،۱۳۹۰: ۳۰۸).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...