بازدارندهها
وقتی والدین از رفتار بچهها عصبانی میشوند، پیامهای دستوری به آنها می دهند. این پیامها اشاراتی دارد به پیامهایی که آنها در کودکی از والدین خود دریافت نموده اند و اغلب این پیامها بازدارنده میباشد. برخی از این پیامها ناامیدی، ناکامی و اضطراب را به همراه دارد و بچهها نیز آنها را میآموزند، به عبارتی برخی از این بازدارندهها هستند که باعث انواع احساسات نامطلوب در کودکی میگردند، از نظر آسیب شناختی والدین انواعی از بازدارندهها را به کودکان خود می دهند. که شامل: وجود نداشته باش، بچه نباش، بزرگ نشو، نزدیک نباش، اینها اوّلین بازدارندههایی بودند که تعیین شدند، سپس عبارات زیر به آنها افزوده شد: نکن، نساز، عاقل (خوب نباش) مهم نباش، تعلق نداشته باش. (گلدینک، ۱۹۹۷، نقل از بهمنی، ۱۳۸۹) فردی که در دوران کودکی هر کدام از این تصمیمات را اخذ کرده، در بزرگسالی آنها را تحت عنوان عقاید پیشنویس وارد زندگیاش می کند. (استوارت، ترجمه عطارها، ۱۳۹۱)
بهبود مؤثر و حل برخی از بازدارندهها تنها از طریق یک فرآیند درونی امکانپذیر است، که نیازمند محبّت و توجه دیگران است و البته ساختن دنیایی که علاقه و توجه دیگران از ملزومات اساسی زندگی تلقی میشود نه از فرعیات. والدین آرام امّا پیوسته زمزمه می کنند که تأیید و تصدیق به معنی مهر و محبّت نیست. این هدایت، آرام امّا مستمر به فرد کمک می کند تا برای کسب مهر و محبت دیگران و نه برای کسب جایزه تلاشکند. به همین دلیل تنها مهر و محبّت تأییدشده، پذیرفتهشده و درونیسازی شده می تواند به حل این بازدارندههای وحشتناک کمککند.( مک نیل،۲۰۰۰)
نکن
این بازدارنده توسط والدینی صادر میشود که میترسند، به دلیل ترسشان، آنها به کودک اجازه نمیدهند بسیاری از کارهای طبیعی را انجام دهد. نزدیک پلهها نرو ( به کودک تازه راهافتاده) از درخت بالا نرو، اسکیتسواری نکن و غیره. گاهی اوقات والدین در نتیجه از دستدادن کودکشان بر اثر بیماری یا تصادف میترسند، دچار بیماری روانی میشوند یا بیش از حد حمایت می کنند. در حین اینکه کودک بزرگ میشود، والدینش درباره هر عملی که کودک پیشنهاد میدهد یا میگوید، نگران میشوند، « امّا شاید بهتر میشد، اگر دربارهاش بیشتر فکر میکرد» کودک باور می کند که هرکاری که انجام میدهد نادرست و خطرناک است، نمیداند چه کند و به دنبال شخصی میگردد تا به او بگوید. چنین کودکی در زندگی آینده خود، مشکلات زیادی برای تصمیم گیری خواهد داشت.( گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
وجود نداشتهباش
این مهلکترین و اوّلین پیامی است که در درمان به آن توجّه میکنیم. این پیام ممکن است به روش بسیار زیرکانهای داده شود، مانند « بچّهها اگر به خاطر شما نبود از پدرتان جدا میشدم» کمتر زیرکانه، «ای کاش شما متولد نمیشدید، تا من مجبور نمیشدم با پدرتان ازدواج کنم» پیام ممکن است به صورت غیرکلامی به کودک منتقل شود، به این طریق که والدین کودک را بغل نکنند، اخم کنند، در حین حمامکردن ، غذا خوردن با او بدرفتاری کنند، زمانی که کودک چیزی میخواهد سر او داد بزنند یا از او سوء استفاده بدنی کنند. روشهای بسیار زیادی برای دادن این نوع پیامها وجود دارد. این بازدارنده، ممکن است توسط پدر، مادر، پرستاران و خواهر و برادران بزرگتر داده شوند.( گلدینگ و گلدینگ، ۱۹۷۹)
کسی که این بازدارنده در او وجود دارد در او یک یأس و ناامیدی اندوهباری وجود دارد. هنگامی که فرد به دنبال راهی برای کاهش این حس نومیدی است، زندگی کمکم شکل بهتری به خود میگیرد. اما زمانی که دوباره همین فرد به سوی ناامیدی میگراید روند زندگیاش دچار اختلال میشود. هنگامی که فرد این احساس را دارد که « من مزاحم دیگران هستم » آنگاه در بیشتر موارد فکر خودکشی و آرزوی مرگ به ذهن وی خطور می کند. در این مواقع فرد علیرغم تمایل به چنین نتیجهای بر این باور است که مرگ راه حل تمامی مشکلات است، در اغلب موارد این شرایط ازدیادخواهی بیحد و حصری را درپی دارد. در اینجا هدف زودگذر فرد، کسب تأیید و تصدیقی است که انتظار میرود در کاهش ناامیدی وی نقش داشتهباشد. (مک نیل،۲۰۰۰)
صمیمی نباش
اگر والدین کودک را از صمیمیبودن منع کنند، کودک این پیام را، «صمیمی نباش » تعبیر می کند. کمبود تماس بدنی و کمبود نوازش مثبت منجر به چنین تعبیری از سوی کودک میشود. همچنین، اگر کودک والدی را که با او بیشتر نزدیک و صمیمی است، از طریق مرگ یا طلاق، از دست دهد، کودک ممکن است با گفتن چنین عباراتی، پیام بازدارنده به خود بدهد، « صمیمیشدن چه فایدهای دارد، به هر حال آنها میروند » و تصمیم میگیرد که اصلاً با کسی صمیمی نشود. ( گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
در بزرگسالی نشانه های این عقیده پیشنویس عبارت است از: اضطراب نسبت به لمسکردن و لمسشدن، کمبود رابطه با خانواده و دوستان، دشواری در ارائه و دریافت توجه، بیتمایلی در ورود به روابط تعهدآور. ( استوارت، ترجمه عطارها، ۱۳۹۱)
مهم نباش
برای مثال، اگر به کودکی که اجازه ندارد سر میز شام صحبتکند، گفتهشود، «بچهها دیده میشوند نه شنیده» یا به نوعی دیگر نادیده گرفته شوند، ممکن است برداشت کودک از این پیام به صورت «مهم نباش» باشد. او ممکن است چنین پیامهایی را از مدرسه هم دریافتکند. در کالیفرنیا، کودکان آمریکایی-اسپانیایی، مشکلات زیادی با مهمبودن داشتند، به دلیل اینکه کودکانی که فقط به یک زبان صحبت میکردند، آنها برای تلاش برای صحبتکردن به زبان انگلیسی به خوبی اسپانیایی، و برای اینکه در ابتدا خیلی اشتباه داشتند دست میانداختند به طور قطع، سیاهپوستان نیز چنین پیامهایی را از سفیدپوستان دریافت میکردند. همچنین از مادران سیاهپوستی که نمیخواستند کودکانشان به قدر کافی مهم باشند تا توسط سفیدپوستان به دردسر نیافتند. ( گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
خواستن چیزی امّا عدم درخواست آن به صورت آزادانه، احساس ناراحتی در هنگام هدایت امور، دشواری در هنگام سخنرانی در جمع، احساس حقارت، تجربه احساس کمتری نسبت به منابع قدرت. ( استوارت، ترجمه عطارها،۱۳۹۱)
بچه نباش
این بیان از طرف والدینی صادر میشود که از کودکان بزرگتر میخواهند مراقب کوچکترها باشند. همچنین این پیامها از طرف والدینی صادر میشود که سعی می کنند از کودکان تازه به راهافتاده، مردان و زنان کوچک بسازند، آنها را برای مؤدببودن نوازش می کنند، قبل از آنکه معنای ادب را به آنها آموزش دهند، زمانی که آنها هنوز کودک هستند، به آنها میگویند: فقط بچّهها گریه می کنند. (گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
الگوهایی که در بزرگسالی بروز پیدا می کنند عبارتند از : عادات سخت و یا وجود آداب و تشریفات در رفتار، سختی در ارتباط برقرارکردن با دیگران، ناخشنودی در موقعیتهایی که شامل بازی، سرگرمی و رفتار خودانگیخته باشد، به خصوص درمواردی که قانون وجود نداشته باشد، خاطرات مربوط به اظهارات والدین : بچّه باید به چشم عزیز و چشم خوار باشد، خاطرات مربوط به عصبانیت والدین نسبت به رفتار خود انگیخته.
احتمال بیشتری وجوددارد که فرزندان ارشد و تکفرزندان به صورت خاص این تصمیم را بگیرند که من باید کودک باشم. ( استوارت، ترجمه عطارها،۱۳۹۱)
بزرگ نشو
این پیام بازدارنده معمولاً از طرف مادران به آخرین بچه، بچه دومّی باشد چه دهمی، داده میشود. همچنین این پیام به طور مکرر توسط پدر به دختری که به مرحله بلوغ رسیده و احساسات تحریک جنسی او شروع می شود، فرستاده میشود، و او را از این کار میترسانند. ممکناست او دختر را از کارهایی که همسالانش انجام می دهند، مانند آرایشکردن، پوشیدن لباسهایی مناسب با سن، یا معاشرت با جنس مخالف منع کند. همچنین ممکن است به محض اینکه دختر به سن بلوغ برسد، پدر نوازش بدنی را قطع کند و دختر هم چنین برداشت کند که، «بزرگ نشو یا من تورا دوست نخواهم داشت.» ( گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
هنگامی که فرد معتقد است من نباید بزرگ شوم ممکناست موارد زیر را در رفتار او مشاهده کنید:
عادتهای رفتارهای کودکانه، اجتناب از موقعیتهای مبتنی بر مسئولیّتپذیری، استعداد در برقراری روابطی که در آن طرف مقابل مسئولیّتها را می پذیرد، عدم آمادگی جهت تعدیل احساسات در برابر استرس، ناخشنودی در موقعیّتهایی که مبتنی بر محدودکردن خود است، به خصوص زمانی که این موقعیتها منجر به وضع قوانینی برای خود یا دیگران میشود.( استوارت، ترجمه عطارها، ۱۳۹۱)
موفّق نباش
اگر در بازی پینگپنگ پدر از پسر ببرد و بعد اینکه پسر پدر را برد، پدر دست از بازی بکشد، ممکن است پسر این کار پدر را با این عبارت تعبیر کند که «برنده نشو در غیر این صورت من تو را دوست ندارم، »که به بازدارنده «موفّق نباش» تبدیل میشود. عیبجوییهای مداوم پدر کمالگرا، این پیام را به کودک منتقل می کند که تو نمیتوانی هیچکاری را درست انجامدهی، که از این جمله، پیام «موفّق نباش» برداشت میشود. ( گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
خودت نباش
این پیام اغلب برای کودکانی فرستاده میشود که جنسیتشان مخالفت خواست خانواده باشد. اگر مادری که یک پسر دارد، یک دختر میخواهد، و مجدداً پسر به دنیا میآورد، ممکن است آخرین پسرش را به عنوان دختر به حساب آورد، یا پدری چندین دختر دارد، با بزرگترین دخترش مانند پسرها رفتار کند. اکنون ما دریافتهایم وراثت نیز مانند شرایط محیطی نقش بسیار مهمّی در هویت جنسی کودک بازی می کند. (گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
نشانه های این عقاید پیشنویس می تواند شامل موارد زیر باشد :
احساس حقارت در برابر دیگران، رفتارکردن و یا انتخاب لباس بر مبنای جنس دیگر، خاطراتی از یکی از افراد خانواده و یا کودک دیگر که همیشه موردتحسین واقعشده است و یا در نزد مراجع محبوبیت داشتهاست، خاطراتی از اظهارنظر والدین مانند : ما همیشه یک پسر/دختر میخواستیم، امّا به جای آن تو به دنیا آمدی.( استوارت، ترجمه عطارها،۱۳۹۲)
عاقل و سالم نباش
اگر زمانی که کودک مریض می شود او را نوازش کنند و زمانی که کودک سالم است او را ز نوازش محروم کنند، این مثل این است که به او بگویند، سالم نباش. اگر رفتارهای دیوانهوار پاداش دریافتکنند، یا چنین رفتارهایی الگو قرارگیرند و تصحیح نشوند، این الگو خودش به تنهایی این پیام را میرساند که عاقل نباش. ما بسیاری از کودکان شیزوفرن (مبتلا به جنون جوانی) را دیدهایم که حتی اگر واقعاً بیمار روانی نیستند، در تشخیص واقعیّت مشکل دارند. آنها رفتارهای دیوانهوار انجام می دهند و مانند یک بیمار روانی به طور مکرّر مورد درمان قرار میگیرند. (گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
تعلّق نداشته باش
اگر والدین مدام طوری رفتارکنند مثل اینکه باید جایی دیگر، مانند روسیه، ایرلند، ایتالیا، انگلستان (در مورد افراد انگلیسی زبانی که در استرلیا و نیوزلند زندگی می کنند) زندگی میکردند، برای کودک مشکل است تا بفهمد واقعاً به کجا تعلّق دارد، ممکن است او همیشه احساسکندکه به ایالات متحده، استرالیا یا نیوزلند تعلق ندارد، حتی اگر واقعاً در این مکانها متولد شدهباشد. (گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
من نباید تعلّق داشتهباشم الگوی کودکانی است که والدین آنها خودشان در ارتباط برقرار کردن با گروهها دچار مشکل هستند. (استوارت، ترجمه عطارها،۱۳۹۱)
فکر نکن
کودک خردسال زمانی تصمیم میگیرد من نباید فکرکنم که، والدین به صورت مداوم توانایی اندیشیدن کودک را مسخره می کنند این تصمیم همچنین می تواند در پاسخ به الگوگیری از والدین باشد. نشانه های عقیده من نباید فکرکنم به این صورت می تواند باشد:
فراموشی یا گیجی عادتی به هنگام مواجهه با مشکل، افزایش احساسات به عنوان جانشینی برای فکرکردن، استفاده از عباراتی چون من نمیتوانم فکرکنم و یا ذهن من ضعیف شدهاست. (استوارت، ترجمه عطارها،۱۳۹۱)
مکنیل(۲۰۰۰) در جدولی به ارائه برخی از این بازدارندهها پرداخته و الگوی فکری که در پس آنها وجوددارد را به دو دسته افکار بد (تلخ) و افکار مؤثر (التیامبخش) تقسیم کرده، افکار تلخ همان قضاوت خشمگینانه و افکار التیامبخش همان پذیرش است.
افکار بد و تلخ به خوبی در دارندگان اصلی پیام بازدارنده احساس میشود. از آن جا که چنین پیام هایی مانع از رشد و پیشرفت طبیعی میگردند یا آنها را به تأخیر میاندازد، ممکن است فرد با توجه به سوابق گذشتهاش خود را به سوی یک الگوی بسته و دو طرفه محصور نماید. هنگامی که فرد از پاسخهای تلخ به پاسخهای التیامبخش روی میآورد کمکم می تواند از مفارقت و جدایی فاصله گرفته و به جای سرسختی و تلخی با مفاهیمی همچون پذیرش، دلسوزی، بخشش و محبّت آشنا میشود.
این جدول دو هدف را دنبال می کند : افراد میتوانند الگوهای فکری غالب خود را شناسایی کنند و همچنین به شناخت راهی برای بهبود اهداف و روش درست فکرکردن دست پیداکنند.
-فردی با بازدارنده وجود نداشته باش اغلب اینگونه با خود فکر می کند : از زندگی متنفرم ببین چقدر بیخود و بیاستعدادم یا دلم میخواهد بمیرم. آنجا که بسیاری از افراد درطی یک بحران یا شرایط سخت این موارد را احساس می کنند، برای اطمینان از وجود بازدارنده، ارزیابی میزان تنوع چنین افکاری حائز اهمّیت است. برای فردی با بازدارنده وجود نداشته باش، با پاسخ التیامبخش من ارزشمند هستم نمیتوان به سادگی و به طور موقّت وی را از احساسات درونی همیشگیاش جدا ساخت. چرا که این جمله برای او کاملاً عجیب و بیمفهوم است و شدت این احساس نشانگر وجود بازدارنده است.
–افرادی با بازدارنده مهمنباش، همواره درباره زمان، فوریت احساس می کنند. در گفتوگوها، راهرفتن، رانندگی و خوردن همیشه عجله دارند. آنها از درون احساس می کنند که باید به همه چیز پاسخدهند. در عوض افرادی که فاقد چنین پیامی هستند در اوّلویتبندی موارد زندگی خود و اینکه به چه چیز پاسخ دهند و نسبت به چه چیز اهمّیت دهند و نسبت به چه چیزی بیاعتنا باشند راحتتر عمل می کنند. آنها عمیقاً این جمله را تأیید می کنند که من میدانم که چه چیز اهمّیت دارد و به چه کسی باید اهمّیت بگذارم. افرادی که دارای چنین بازدارندهای هستند از شنیدن این جمله عصبی شده و وقتی مجبور به جواب دادن این جمله باشند میگویند واقعاً وقت ندارم به این موضوع فکر کنم.
-برای افرادی با بازدارنده عاقل نباش، این ناراحتی شدت گرفته و از درون هم بسیاری موارد در زندگی این ناراحتی و خصومت را تشدیدکرده و موجب میشود فرد احساس دیوانگی کند. برای این پاسخ اهداف مشخصی وجود دارد: همسران، افرادی که از نظر سیاسی یا قومی با فرد تفاوت دارد، والدین، فرزندان، ترافیک، یا سادهلوحی یک مقام رسمی انتخاب شده. اغلب در زندگی گذشته فرد، افرادی بوده اند که شرایطی نه در حد غیرقابل تحمل، بلکه بسیار دردناک را ایجاد کردهاند. این افراد به همان اندازه که از دیگران نفرت دارند از خودشان هم متنفرند و عبارت تسکیندهندهای چون: خودم را دوست دارم، میبخشمت به آنها امکان حل این بازدارنده را میدهد.
-در تمام مواردی که بازدارنده اعتماد نداشتهباش از غیرقابل اعتمادبودن مؤسسات، افراد (آشنا، ناشناس) و خانواده آگاهند. تشدید چنین دردی باعث میشود تا این احساس عمیقاً در فرد شکل بگیرد که به من خیانت شده است. اگر چه این افراد همیشه سعی می کنند خلاف چنین چیزی را عنوان کنند امّا همیشه جزئیات دقیق یک مورد مأیوسشدن را بهتر از صدها مورد وفای به عهد بهخاطر میآورند. از آنجا که در سنین کم و به شدّت به اعتماد آنها خدشه واردشده آنها در مورد دنیای قابل اطمینان دیدگاه غیرواقع بینانهای دارند. افرادی که چنین بازدارندهای ندارند به طور طبیعی خود را با مکانها، وعدهها و افرادی که در زندگی به آنها اعتماد دارند همگام میسازند. آنها هیچ تصوری درباره طبیعت دیکتاتوری زندگی و حوادث ندارند. امّا همچنین بر این باورند که من افراد قابل اطمینانی در اطرافم دارم و آنها را در زندگیام جای میدهم.
-احتمالاً بعد از بازدارنده وجود نداشتهباش خطرناکترین بازدارنده سالم نباش، میباشد. این دسته از افراد در مورد سلامت فیزیکی خود غفلت میورزند، آنها دلیل خستگی خود (ببین چقدر خستهام) را فشار بیشاز حد و طولانی مدت ناشی از خواسته و تلاش خود میدانند. و البته عدم درک نگرانی اطرافیان در خصوص سلامتی آنها در این افراد به چشم میخورد. (فقط سعی میکنم مراقبم باشی. منشأ اصلی تمام خستگیها در دفتر ملاقاتها و لیست قراردادها به چشم میخورد. هر چند زندگی نیازمند صرف انرژی بسیار است امّا پایان این بازدارنده زمانی است که افراد توجهی برای کاهش آن از خودشان نمیدهند یا گاهی اوقات که سلامتی افراد دچار بحرانشده ولی او همچنان هیچ تغییری در خود ایجاد نکردهاست. افرادی که این مسئله برای آنها لاینحل باقیمانده به این جمله که هرچند نیازهای بیرونی ضروری باشد امّا زمانی از زندگی تنها به خودم اختصاص دارد، اعتقادی ندارند. افرادی که با چنین بازدارندهای روبرو نیستند به این شیوه خودشان را از زندگی محروم نمیکنند. برای آن دسته از افرادی که در حال حل این مشکل هستند این باور شکل میگیرد که آنها نمیتوانند زمانی را هم به خودشان اختصاص دهند و پیش بینیهای بدی( اگر شکست بخورم عقب میمانم، مردم طور دیگری درباره من فکر می کنند و غیره) که در تمام زندگی از آنها رنج میبرند، اتفاق نمیافتد.
التیامبخش (پذیرفتن) |
تلخ (از زوی قضاوت) |
|
من ارزشمند هستم
|
از زندگی متنفرم، ببین چقدر زندگیام به هم ریختهاست. |
وجود نداشتهباش |
میدانم به چه کسی و چه چیزی اهمّیت بدهم |
باید به همه جواب پس بدهم |
مهم نباش |
خودم را دوست دارم و تو را میبخشم |
|
عاقل نباش |
من افراد قابل اطمینانی در اطرافم دارم و آنها را در زندگیام جای میدهم. |
همه به من خیانت می کنند
|
اعتماد نداشته باش
|
زمانی از زندگیام تنها به خودم اختصاص دارد. |
ببین چقدر خستهام ( فقط سعی کن از من مراقبت کنی) |
سالم نباش |
سایقها
سایقها پیامهایی از خود والدینی هستند که محدودکنندهاند و اگر از آنها پیروی شود، می تواند مانعی برای رشد و انعطافپذیری به حساب آیند. این سوقدهندهها توسط تایبی کاهلر به این ترتیب لیست شدهاست. ۱- قوی باش ۲- سخت تلاشکن ۳- کامل باش ۴- عجله کن ۵- دیگران را خشنودکن (گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹، به نقل از رئیسی،۱۳۸۹)
علّت این نامگذاری کیفیت اجباری یا قهری آن در شرایط تنشزاست. سایقها، تلاشهای نیمهآگاهانه ما هستند که باعث میشوند به گونهای رفتارکنیم که نیاز ما به کسب تأیید از جانب دیگران را برآوردهکند. واقعیّت این است که هرگز نمیتوانیم به قدرکافی، هرآنچه را سوقدهنده میخواهد، انجام دهیم. هرچه بیشتر از باورهای باید پیروی کنیم، به مشکلات بیشتری دچار خواهیمشد. این امر خود باعث احساس فشار بیشتر میشود، در نتیجه، نیروی بیشتری برای رفتار سوقدهنده خود صرف میکنیم، مشکلات بیشتری میآوریم و مجدداً احساس فشار بیشتری میکنیم( هی ،۱۹۴۴، ترجمه پرنیانی، ۱۳۸۶)
از دیگر خصوصیات سایقها این است که ما معمولا همان کارهایی را میکنیم که در کودکی برای خشنودکردن بزرگترها انجام میدادیم. نکته دیگر مهمّی که میبایست اشاره شود این است که سایقها، خارج از چارچوب وارد آگاهی ما عمل می کنند. (هی،۱۹۴۴، ترجمه پرنیانی، ۱۳۸۶)
قراردادها
قراردادهای درمانی بر روی درمان تمرکز می کنند. مراجع بر اساس اعتقادات، احساسات و رفتارش و آنچه قرار است به خاطر رسیدن به اهدافی که خودش طراحیکرده، در مورد خویش تغییرکند، تصمیم میگیرد. او به منظور تعیین قرارداد و عهدبستن با خودش با درمانگر همکاری می کند. درمانگر نیز به عنوان شاهد و تسهیلگر در جلسه حضور دارد. بعضی مراجعین میدانند دقیقاً چه میخواهند و بعضی نیز نمیدانند قبل از اینکه از مراجع بپرسیم چه چیزی قراراست تغییرکند، باید بدانیم او درباره چه چیزی دارد صحبت می کند. مراجع و درمانگر نیاز به اطلاعات کلّی دارند. شیوهی ما درباره به دستآوردن اطلاعات، مثال خواستن است. از مراجع بخواهید صحنهی نمایش را به اینجا و اکنون بیاورد و نقش هر فرد در آن صحنه را اجرا کند. ما مراجع را به گفتوگوی «من-تو» تشویق میکنیم، حتی اگر تو فقط در تصور مراجع حضور داشتهباشد. چنینکاری با ارزشتر و واقعیتر از تکرار شفاهی آنچه در گذشته اتفاق افتادهاست، میباشد. (گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
اریک برن قرارداد را به عنوان یک تعهد دوسویه و شفاف میداند که شیوهی کار را به طور واضح تعریف می کند. در قراردادبستن، با بهره گرفتن از یک اظهار نظر شفاف بین درمانگر و مراجع در مورد تغییراتی که مراجع قصد انجام آن را دارند، توافق حاصل میشود. همچنین مشارکت هر کدام از آنها جهت کسب این تغییرات به صورت واضح مشخص میشود. یکی از دلایل این امر ریشه در فلسفه تحلیل تبادلی دارد که ابراز می کند انسانها خوب هستند. مشاور و مراجع هیچکدام در موقعیّت بالاتر یا پایینتری قرار ندارند. این فرض وجود دارد که هرفردی نسبت به تصمیمات و اعمال خودش مسئولیت دارد. (استوارت، ترجمه عطارها، ۱۳۹۱)
یکی دیگر از اهداف قراردادبستن این است که از طولانیشدن رواندرمانی جلوگیری می کند و مانع از این میشود که درمانگر و مراجع ماهها و سالها را صرفکار بر روی مشکل مراجع کنند. (به نقل از بوستان،۱۳۸۶)
قرارداد با مراجعین بیمیل و اجباری:
مشکل اساسی در مواجهه با مراجعین بیمیل و آنهایی که به صورت اجباری به مشاوره آورده میشوند این است که آنها تصور می کنند افرادی که آنها را وادار به مشاوره کردند، مسئول قرارداد هستند. البته این موضوع اغلب درست است. این والدین هستند که تصمیم میگیرند چه علایمی در کودک لازم است که درمان شود. درمانگران در کانونهای بازپروری، در زندانها و در بیمارستانها، اغلب اهداف مراجعین را خودشان انتخاب می کنند. مردی که از ملحقشدن به جلسهی گروه درمانی همسرش امتناع می کند، دقیقاً در همان مرحلهای قراردارد که درمانگر و گروه تعیین می کنند، کدامیک از کارهایش غلط هستند و چه چیزهایی را او باید تغییردهد. با یک مراجع بیمیل و ناراضی با این سوأل شروع میکنیم که:« افراد دیگر در زندگیاش از او میخواهند که چه چیزی را تغییر دهد؟ » ما توضیح میدهیم که این را میپرسیم به دلیل اینکه ما خود را با آنها هماهنگ نکنیم، حتّی اگر قراردادهایشان مورد علاقه مراجع باشند. برای مثال : همسرتان میخواهد که خوردن مشروبات الکلی را کنار بگذارید. شما میدانید او درست میگوید. این ماده سمّی است که او میخواهد. اگر میتونستی خودت رو با هر روشی که دوستداری تغییردهی، چه آرزویی میکردی؟ (گلدینگ و گلدینگ، ۱۹۷۹)
نوازشها:
در ارتباط با مردم نیازهای انسانی خود را بر آورده میکنیم به همین جهت زندان انفرادی یکی از مجازاتهای شدید میباشد و به همین دلیل است که نوزادانی که به آنها توجه و نوازش داده نمی شود، چنانچه در رومانی اتفاق افتاد، به طور طبیعی رشد نمیکنند. اگر چه هرفردی دارای نیازهای متفاوتی در به دست آوردن تأیید میباشد امّا اگر بخواهیم مانند یک انسان سالم عمل کنیم میبایست حداقّل توجه از دیگران را به دستآوریم. (هی، ۱۹۹۴، ترجمه پرنیانی، ۱۳۸۶)
نوازش، یعنی واردشدن به آگاهی فرد، نوازش چیزی است که کودک ما احساس می کند. آبراهام مزلو نوازش را محرک ارجح مینامد و آن را در سلسله مراتب نیازهای انسان همردیف آب و غذا میداند. (هریس، ۱۹۸۵، ترجمه پرنیانی، ۱۳۸۶)
در ابتدا نوازشها به صورت نوازش بدنی است. اما بزرگترها رفتهرفته یاد میگیرند نوازشهای کلامی را جایگزین نوازشهای بدنی کنند. با این حال گاهی اوقات، والد ایرادگیر با قواعدش، مثلاً با قاعده نوازش نکن، نوازش نخواه یا خودت را قبول نداشته باش و نوازش نکن- بر داد و ستد نوازشها حکم فرما میشود و جلوی مبادله آزادانه نوازش را میگیرد. به همین دلیل است که اکثر افراد در حالت « گرسنگی نوازشی » به سر میبرند و وقت و انرژی زیادی صرف نوازششدن می کنند. نوازشهای مثبتی مثل لبخندزدن، گوشدادن، گرفتن دستها یا گفتن جمله « دوست دارم »، در طرف مقابل احساس خوببودن ایجاد می کنند. به این نوازشها، « کرکهای گرم » نیز میگویند. امّا نوازشها نوع منفی هم دارند. نوازشهای منفی، به جا آوردنهای دردناکی مانند زخمزبان زدن، تحقیرکردن، سیلیزدن، توهینکردن یا جملاتی چون از « تو متنفر هستم » میباشد، به این نوازشها، « خارهای سرد » میگویند. نوازشهای منفی در طرف مقابل احساس غیرخوب بودن ایجاد می کند. با این حال حتّی این نوازشهای ناخوشایند هم میتوانند «جلوی خشکشدن نخاع» را بگیرند. به همین دلیل افراد نوازشهای منفی را به نوازشنشدن ترجیح می دهند. بنابراین موجه به نظر میرسد که بعضی افراد در روابطشان عمداً به خودشان آسیب برسانند و خودشان را در معرض اذیت و آزار قرار بدهند. آنها نه به دلیل لذتبردن از آزردن خویش، بلکه برای به جا آورده شده- به حسابآمدن- این کار را می کنند. (فیروز بخت،۱۳۸۴)
نوازش مثبت، یکی از همگانیترین روشهای مفید برای شکوفایی وجود و رسیدن به خویشتن جدید است. این نوع نوازش به انسانها کمک می کند که چه به صورت فردی و چه بین فردی، هرچه بیشتر احساس خوببودن داشته باشند نوازش مثبت برای آن دسته از افرادی که هماکنون احساسهای خوبی دارند، باعث تقویت تصوراتشان نسبت به خود (خودپنداره مثبت) میشود و در آنان انگیزههای قوی برای خویشتنسازی ایجاد می کند. کسانی که نوازشهای مثبت فراوانی را دریافت کردهاند، احتمالاً بعدها در دوران زندگیشان، پیشنویسهای زندگی مثبتی خواهندداشت و برعکس کسانی که مورد نوازشهای منفی بسیاری قرارگرفتهاند و یا از نوازش محروم بوده اند، معمولاً پیشنویس زندگی منفی دارند. (جیمز و ساوری، ترجمه دادگستر، ۱۳۷۱) نوازشها به شرح زیر طبقه بندی میشوند:
- کلامی یا غیرکلامی
- مثبت یا منفی
- شرطی یا غیرشرطی
[۱]-Injunctions
[۲]-Drives
[۳]-Contracts
[۵] -Abraham Mazlou