کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو



آخرین مطالب

 



 

  • آخوندی محمود ، آیین دادرسی کیفری( اندیشه ها) ، پیشین، ص۱۸۳ ↑

 

پایان نامه حقوق

 

  • نظریه مشورتی شماره ۶۳۷۳/۷ – ۲۳/۹/۱۳۶۳ اداره حقوقی قوه قضائی ↑
  • نظریه ۱۲۹۶۵/۷- ۱۶/۱۲/۱۳۷۱ اداره حقوقی قوه قضائی ↑
  • انصاری ولی الله ، تحقیقات جنایی، پیشین، ص۲۷۱ ↑
  • آشوری محمد ، آیین دادرسی کیفری، پیشین ، ج۱ ، ص ۱۴۵ ↑
  • آخوندی محمود ،آیین دادرسی کیفری، تهران، ارشاد اسلامی، چ سیزدهم،۱۳۸۹، ص ۱۳۲ ↑
  • . آشوری محمد ، آیین دادرسی کیفری، ج۲، ص ۱۴۷، ؛ محمود آخوندی ، آیین دادرسی کیفری، اندیشه ها، پیشین ، ج۴، ص ۱۸۳ ↑
  • مواد ۶۵ و ۶۶ ق . آدک ↑
  • برای مثال، بر پایه رویه قضائی فرانسه، تحقیق و جستجو باید درباره مسائل و موضوع های مربوط به قاچاق مواد اعتیاد آور نا قانونی باشد نه جرم های دیگر، وگرنه تحقیقات صورت گرفته باطل است. ابراهیم پاد، حقوق کیفری اختصاصی، تهران، بی تا ، ۱۳۴۸، ج ۱، ص ۱۶۳ ↑

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

 

  • آشوری محمد ، آیین دادرسی کیفری ، پیشین ، ج۲، ص ۱۳۹ ↑
  • انصاری باقر ، حریم خصوصی ، پیشین ، ص ۱۸۰ ↑
  • بر پایه بند هشتم ماده واحده « قانون احترام به آزادی های مشروع و حفظ حقوق شهروندی» ، « بازرسی و معاینات محلی، جهت دستگیری متهمان فراری یا کشف آلات و ادوات جرم بر اساس مقررات قانونی و بدون مزاحمت و در کمال احتیاط انجام می شود و از تعرض نسبت به اسناد و مدارک و اشیایی که ارتباطی با جرم نداشته و یا به متهم تعلق ندارد و افشای مضمون نامه ها و نوشته ها و عکس های فامیلی و فیلم های خانوادگی و ضبط بی مورد آنها خودداری گردد.» ↑
  • این موضوع از مراجع تقلید نیز مورد پرسش قرار گرفته است. برای نمونه ، استفتایی از مقام معظم رهبری درباره این موضوع به عمل آمده که حائز اهمیت است؛ « س: در مواقعی که از طرف محاکم قضایی حکمی در خصوص بازرسی از منزل شخصی افراد در رابطه با مواد مخدر داده می شود و در حین بازرسی مأمورین با وسایل و آلاتی از قبیل سلاح و مهمات ، نوار، عکس مبتذل و غیره مواجه می شوند آیا ضبط و کشف آلات مذکور اشکال شرعی دارد یا خیر؟
    ج: ضبط مثل سلاح و مهمات اشکالی ندارد ولی نسبت به نوار و عکس در صورتی که صاحبخانه مروج آن نیست تکلیفی ندارد.» ↑
  • Loginsky, Pamela B. (2002), search, seizure and arrest, A Guide for Police officers and prosecutors, Washington, Association of prosecuting attorney. P.9. ↑
  • آخوندی، محمود. آیین دادرسی کیفری (سازمان صلاحیت)، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ نهم، ۱۳۸۶، ج ۲، ص ۱۵۸، برای دیدن نظری که عدم صلاحیت را قرار نهایی می داند ر.ک. آشوری، محمد، آیین دادرسی کیفری، پیشین، ج ۱، ص ۱۳۱٫ ↑
  • آخوندی محمود ، آیین دادرسی کیفری، ج ۲، ص ۱۵۹٫ ↑
  • Decew, Judith, the scope of privacy in caw an Ethics, law and philosophy, Vol 5, 1989, P. 149. ↑
  • کارل پوپر، جامعه یاز و دشمنان آن، ترجمه فولادوند، عزت الله، خوارزمی، چ اول، ۱۳۶۹، ص ۱۱۸۰٫ ↑
  • محسنی، فرید، حریم خصوصی اطلاعات، تهران، دانشگاه امام صادق، ۱۳۸۹، ص ۲۰۰ ↑
  • نوبهار، رحیم، حقوق کیفری و حوزه عمومی- حوزه خصوصی، پایان نامه دکتری جزای دانشگاه شهید بهشتی، ۱۳۸۶، ص ۲۲۴ ↑
  • گلدوزیان ایرج ، حقوق جزای اختصاصی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هشتم، ۱۳۸۰، ص ۲۲۴٫ ↑
  • آزمایش، علی ، تقریرات حقوق جزای اختصاصی، تهران، دوره کارشناسی ارشد جزاء و جرم شناسی، تهران، ۷۹-۱۳۷۸، ص ۱۲۱ ↑
  • آقایی نیا حسین ، جرائم علیه اشخاص (حیثیت معنوی)، تهران، میزان، ۱۳۸۵، ص ۱۹۳؛ برخی از نویسندگان عدم رضایت صاحبخانه را شرط تحقق جرم دانسته اند. (ایرج گلدوزیان، حقوق جزای اختصاصی، چاپ پیشین، ص ۲۲۳) ↑
  • منصوری فومشی اباذر ، مجموعه نظریات مشورتی، جزائی، تهران، انتشارات بهنامی، چاپ سوم، ۱۳۸۱، ص ۲۳۴٫ نظریه مشورتی شماره ۴۰۲/۷ مورخ ۱۲/۳/۸۱ اداره حقوقی قوه قضائیه. ↑
  • صادقی حسین میر محمد ، جرائم علیه اشخاص، پیشین، ص ۴۸۱٫ ↑
  • صالح ولیدی محمد، حقوق جزای اختصاصی، جرائم علیه اشخاص، ج ۲، تهران، امیرکبیر، چاپ ششم، ۱۳۸۰، ص ۳۰۴ ↑
  • صادقی میر محمد ، جرائم علیه اشخاص، تهران، نشر میزان، چ دوم، ۱۳۷۸، ص ۴۹۷٫ ↑
  • گلدوزیان ایرج ، حقوق جزای اختصاصی، پیشین، ص ۲۲۲٫ ↑
  • پاد ابراهیم ، حقوق کیفری اختصاصی، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۴۷، ج ۲، ص ۲۷۴٫ ↑
  • همان، ص ۲۷۵، مواد ۱۱۱۴ و ۱۱۱۵ قانون مدنی. ↑
  • پاد ابراهیم ، حقوق کیفری اختصاصی، پیشین، ج ۱، ص ۲۶۷؛ هوشنگ ناصر زاده، هتک حرمت منازل و ورود غیر قانونی به منزل غیر، مجله پلیس انقلاب، س ۹، ش ۱۴۰، ۱۳۶۹، ص ۴۷٫ ↑
  • صادقی میر محمد ، جرائم علیه اشخاص، پیشین، ص ۴۷۸ ↑
  • پاد ابراهیم ، حقوق کیفری اختصاصی، پیشین، ج ۱، ص ۲۶۶؛ میرمحمد صادقی، جرائم علیه اشخاص، ۴۸۶٫ ↑
  • زراعت عباس ، شرح قانون مجازات اسلامی، بخش، تعزیرات، کاشان، فیض، چ ۲، ۱۳۷۷، ج ۱، ص ۳۵۱٫ ↑
  • صادقی میرمحمد ، جرائم علیه اشخاص، ص ۴۸۰؛ گلدوزیان، حقوق جزای اختصاص، پیشین، ص ۲۲۳ ↑
  • گلدوزیان ایرج، حقوق جزای اختصاصی، پیشین، ص ۲۲۴؛ صادقی میرمحمد ، جرایم علیه اشخاص، پیشین، ص ۴۸۰٫ ↑
  • صادقی میرمحمد ، جرائم علیه اشخاص، پیشین، ص ۴۹۴ ↑
  • پاد ابراهیم ، حقوق کیفری اختصاصی، پیشین، ج ۱، ص ۲۴۰-۲۴۹ ↑
  • مهاجری علی ، جرائم خاص کارکنان دولت، ص ۱۴۱، نقل از رضا شکری، قادر سیروس، قانون مجازات اسلامی در نظم کنونی، تهران، نشر مهاجر، چ ۶، ۱۳۸۶، ص ۵۷۳ ↑
  • آقایی نیا حسین ، جرایم علیه اشخاص (شخصیت معنوی)، ص ۱۵۹٫ ↑
  • صادقی میرمحمد ، جرایم علیه اشخاص، پیشین، ص ۴۹۵ ↑
  • نظریه مشورتی شماره ۱۲۰۸/۷ مورخ ۱۴/۵/۷۶ اداره حقوقی قوه قضاییه، ↑
  • ماده ۲۸ لایحه حریم خصوصی ↑
  • انصاری باقر ، حریم خصوصی، پیشین، ص ۲۸۵ ↑
  • مولانا حمید، الگوی مطبوعات و رسانه های اسلامی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ۱۳۷۲، ص ۳۳ ↑
  • Fitzgerald patrick and mark Leopold,stranger on the line, the secret history of phone tapping,blodely head,1987, PP 222-226 ↑
  • Ibid ↑
  • The Economist, 16 October 1993, available at: http//www.economist.co.k/search.p.5 ↑
  • پاد ابراهیم ، حقوق کیفری اختصاصی، ج ۱، ص ۲۸۱ و ۲۸۰ ↑

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[دوشنبه 1399-12-18] [ 08:30:00 ب.ظ ]




در تاریخ پادشاهان عجم نوشته شده که: وقتی گشتاسب، عزّت و بزرگی خود را از دست داد، به روم رسید و به قسطنطنیه رفت. همّت بلندش به او اجازه ی گدایی نمی داد. در روزگار کودکی، در خانه ی خود آهنگری را آموخته بود. کارد و شمشیر و رکاب می ساخت. چون درمانده و بیچاره شد، نزد آهنگری رفت و گفت: من این شغل را آموخته ام و با او کار می کرد و از مزد آن، برای خودش روزی تهیّه می کرد و محتاج کسی نبود. وقتی به وطن بازگشت و دوباره بر تخت پادشاهی نشست، دستور داد تا همه ی بزرگان به فرزند خود شغل و حرفه ای بیاموزند و در بین ایرانیان این عادت مرسوم شد.
حکایت هشتم: توجیه گناه
روزی سالم بن عبدالله با خانواده اش به باغی رفته بودند. اشعب طمّاع باخبر شد و به دنبال آن ها به باغ رفت. در باغ بسته بود. از بالای دیوار به داخل رفت. سالم چون او را دید، گفت: این بی حرمتی است، زیرا اینجا خانواده ی من هستند و تو نامحرمی، چرا به حریم مسلمانان تجاوز می کنی؟ اشعب گفت: ما کاری به خانواده ی تو نداریم و تو می دانی! که من چه می خواهم. پس، از غذاهایی که آماده کرده بودند، به او دادند تا به خانه ببرد.
حکایت نهم: گربه ی طمع کار
محمّدبن احمد بغدادی گربه ای داشت و هر روز تکّه ای گوشت به او می داد. روزی آن گربه را در خانه ای گرفتند، کشتند و در پوست او کاه ریختند و بر در کبوترخانه زدند. محمّد وقتی از آن طرف عبور می کرد، گربه ی خود را دید که آویزان است. گفت: اگر به آن اندازه گوشت که به تو می دادم قناعت می کردی، به این حال مبتلا نمی شدی. این حکایت در خواری طمع کاری آمده است.
حکایت دهم: حمّال ارزان مزد
برادرزاده ی شعبی، جوانی زیرک بود. روزی به در سرای خلیفه آمده بود و در آنجا نشسته بود. خادم از خزینه بیرون آمد و زنبیلی که جام ها در آن بود، آورد. آن جوان را دید که بیکار نشسته، پس از او بیگاری کشید و گفت: ای جوان! این زنبیل را برای من بیاور تا سخنی به تو بیاموزم. با اصرار او، جوان سبد را بر سر گرفت و مقداری راه رفت. سپس سبد را پایین آورد و گفت: آن سخن را بگو تا برای ما مفید باشد. خادم گفت: اگر کسی به تو بگویدکه «حمّالی از تو ارزان مزدترباشد، باور نکن.» جوان خندید و دوباره زنبیل را بر سر گذاشت و شتابان رفت و سپس زنبیل را از سر خود انداخت و همه ی آن جام ها شکست. خواجه بر سر زد. جوان گفت: ناراحت نباش! «اگر کسی بگوید که: در این جا یک جام سالم مانده، باور نکن»، امّا تو ندانستی که حمّال مفت لغزنده است. خادم حسرت زده برگشت.
حکایت یازدهم: تقسیم زیرکانه
روزی ابوالحسن گفت: مرد عربی از ساکنان بصره، مهمان او شده بود. به زنم گفتم: به حرمت مهمان مرغی بریان کن و پیش ما بگذار. به مرد عرب نیز گفتم که: تو مهمان ما هستی و احترام مهمان بر ما واجب است، پس تو مرغ را قسمت کن. مرد عرب، سر مرغ را کند و پیش من گذاشت و گفت: تو سرور خانه هستی، پس شایسته هست سر مرغ را تو بخوری. دو بال مرغ را کند و پیش پسرانم نهاد و گفت: شما برای پدر و خواهرانتان به منزله ی دو بالید. دو ساق مرغ را نیز شکست و به دو دخترانم داد و گفت: دختران در خانه، پاشکسته اند. سر و بن مرغ را هم کند و پیش زنم گذاشت و گفت: این برای تو بهتر است. پس همه ی مرغ راپیش خود گذاشت. روز دیگر، پنج مرغ بریان کردیم و آوردیم. گفتم این پنج مرغ را برای هفت نفر قسمت کن. گفت: طاق قسمت کنم یا جفت؟ گفتم: طاق. پس یک مرغ پیش من و زنم گذاشت و گفت: شما دو نفر و یک مرغ می شود طاق. یک مرغ به دو پسرانم داد و گفت: شما هم دو نفر، با یک مرغ می شود طاق. یک مرغ هم پیش دو دخترم گذاشت و گفت: ایشان هم طاق باشند. دو مرغ هم پیش خود نهاد و گفت: من یک نفرم با دو مرغ می شود طاق. باز گفت: شاید از کار من خوشتان نیامد، پس جفت قسمت می کنیم. یک مرغ پیش من گذاشت و گفت: تو و دو پسران تو و یک مرغ چهار می شود. سه مرغ را خود برداشت و گفت: من با سه مرغ، چهار می شوم و یک مرغ را به زن و دو دخترم داد که آنان هم چهار شدند. بعد شروع به خوردن کرد و هر سه مرغ را خورد. به خاطر زیرکی او، ما بسیار خوشمان آمد.
حکایت دوازدهم: خرسندی به داده ی خدا
مردی مهمان سلیمان، آن چه از نان خشک و نمک داشت، در پیش او گذاشت و با عذرخواهی گفت: هرکه بی خبر بیاید، اگرچه نان خشک است، امّا روی من باز است. مهمان وقتی نان را دید، گفت: کاشکی با پنیر بود. سلیمان به بازار رفت و عبایش را گرو گذاشت و پنیر آورد. مهمان وقتی خورد، خدا را شکر کرد و گفت: بر آنچه خدا روزی کرده بود، قانع و خرسند هستم. سلیمان گفت: اگر به داده ی خدا خرسند بودی، عبای من در بازار گرو گذاشته نمی شد.
حکایت سیزدهم: عزّت طاعت
نقل کرده اند که: وقتی یعقوب لیث بیمار بود و همه ی طبیبان از معالجه اش عاجز شده اند، گفتند: ما آنچه می دانستیم انجام دادیم، خوب نشد. اکنون به دعا متوسّل شوید، شاید سلامتی پیدا کند. به شیخ عبدالله تستری گفتند: برای او دعا کند. او گفت: خدایا ذلّت معصیت را به او نشان دادی، عزّت اطاعتی که کرده ام نیز به من نشان بده. یعقوب شفا پیدا کرد و دستور داد هزار دینار برای شیخ هدیه بردند. شیخ آن ها را قبول نکرد و گفت: ما این بزرگی و عزّت را با قناعت به دست آورده ایم، نه با حرص و طمع و گرفتن مال. خادمی به او گفت: اگر آن مال را می گرفتی و به نیازمندان می دادی، بهتر بود. گفت: بندگان خدا، خدا به آن ها روزی می دهد، مرا چه به فضولی در این کار.
حکایت چه

جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید.

اردهم: پادشاهی بر خود
زمانی که سقراط حکیم در حکمت پیشی گرفت، گوشه گیری اختیار کرد و در غار تنها روزگار می گذرانید، تا اینکه برای پادشاه زمانی بیماری پیدا شد و طبیبان نتوانستند او را درمان کنند. پس فرستاده ای به غار رفت، امّا بقراط با او نیامد. وزیر، خودش به آنجا رفت و از او خواهش کرد. بقراط گفت: من از بودن با مردم دوری گزیده ام و بعد از این، اطراف پادشاهان نخواهم آمد و به وزیر توجّهی نکرد. پس وزیر با ناراحتی گفت: اگر تو خدمت پادشاه می کردی، خوراک و لباس تو از گیاه نبود. بقراط خندید و گفت که: اگر تو می توانستی گیاه بخوری، دیگر خدمت سلطان نمی کردی! فایده ی این حکایت این است که: هر کس بر خود پادشاه باشد، بندگی کردن پادشاهان برای او ننگ است.
حکایت پانزدهم: زمین آباد و زمین خراب
در کتاب ملح النّوادر آمده که: ابودلامه وقتی مدح ابوالعبّاس صفّاح را گفت، خلیفه از او پرسید: چه می خواهی؟ او گفت: یک سگ شکاری. خلیفه ناراحت شد! و دستور داد به او بدهند. وقتی به او دادند، گفت: من مرد شاعرم و نمی توانم دنبال سگ بدوم، اسبی لازم دارم. خلیفه به او اسب داد. گفت: وقتی شکار کنم و شکار زیاد باشد، نمی توانم آن ها را حمل کنم. پس به او غلام داد. گفت: وقتی شکار من زیاد باشد، غلام نیز نمی تواند همه را حمل کند. خلیفه به او شتر داد. باز گفت: وقتی شکار کردم، گوشت ها را چگونه بخورم؟ نان لازم دارم. خلیفه دویست قفیز زمین کوفه را به او داد. صد قفیز آباد و صد قفیز ویران. گفت: زمین ویران به چه کار می آید؟ هزار زمین صحرایی در روستاها به افراد خلیفه دادم، زمین خراب به کار من نمی آید. به من ده گز زمین از جایی که می خواهم بدهید. خلیفه گفت: از کجا می خواهی؟ جواب داد: از خزانه ی آباد شده ی خلیفه. دستور داد خزانه را خالی کنند و زمینش را به او بدهند. گفت: ای خلیفه! اگر آن خزانه را خالی کنید، ویران می شود و آباد نمی ماند. خلیفه خندید و به او هزار دینار سرخ و دویست جریب زمین آباد داد.
۴-۱-۳٫ خساست و بخیلی
حکایت اوّل: بخیل تر از بخیل
بونصر ثعلبی در کتاب غررالدّرر آورده که: در کوفه مرد بخیلی بود که در بخیلی افسانه شده بود و در تنگ چشمی مَثَل گشته بود. به او گفتند: در بصره مردی ثروتمند است، امّا در بخیلی هزار برابر از تو بیشتر! آن مرد خواست او را ببیند و به بصره رفت، تا فایده های بخل را ازاو بپرسد. وقتی به آنجا رسید، خود را معرّفی کرد و گفت: به قصد این آمده که از او فایده ای ببرد. بخیل بصره او را تعارف و احترام کرد و گفت: خوش آمدی و به بازار رفت تا غذایی فراهم کند. به نانوایی آمد و گفت: نان خوب داری؟ نانوا گفت: نانی همچون روغن گاو پخته ام. بخیل گفت: بهتر است روغن گاو بخرم، از بقّالی روغن گاو خوب خواست. بقّال گفت: روغن گاوی دارم که هزار برابر از روغن زیتون بهتر است. پس به بقّالی دیگر رفت تا روغن زیتون بخرد. گفتند: روغن زیتونی دارم که هزار بار از آب صاف تر و روشن تر است. گفت: خوب گفتی، پول خود را هدر نمی دهم، در خانه دو ظرف آب دارم و به خانه بازگشت. بخیلی که از کوفه آمده بود، منتظر غذا بود. بخیل بصره به او گفت: همه ی آن خوردنی هایی که وصف می کنند، من در خانه دارم. ظرف آب را آورد و قصّه ی نانوا و بقّال را تعریف کرد. بخیل کوفی گفت: به راستی که تو در این مورد از من و نزدیکان من گوی سبقت را ربودی و سرآمد همه ی بخیلان عالم هستی.
حکایت دوم: بخیلی مردم کوفه
شوخ طبعی حکایت می کرد: «زمانی در کوفه کودکی از بقّالی می خواست، که نان درست را از او بگیرد، با تکّه نان عوض کند و بقیّه ی آن را هویج به او بدهد.» و گفت: «زمانی من آرد پخته شده ی گندم نیاز داشتم و در شهر پیدا نکردم. از هر کسی سؤال می کردم تا اینکه یک نفر به من گفت: دکّان عطّاری برای معالجه می فروشند.» و یکی از شوخ طبعان برای مهمانی به خانه ی یک کوفی آمد. صاحب خانه به کنیزش گفت: برای مهمان پالوده گرم فراهم کن. کنیز گفت: عسل نداریم. مرد کوفی گفت: پس لحاف ابریشمی بینداز تا بخوابند. مهمان گرسنه و بیچاره گفت: «آخر در میان پالوده و لحاف ابریشمی، تکّه پنیر نیست که من بخورم؟» مرد کوفی گفت: «خوردن غذای بی وقت باعث بیماری می شود و مبادا بیمار شوی و من باعث آن باشم.» مهمان بیچاره شب را گرسنه خوابید و فردا نیز برای او غذا نیاوردند، پس میزبان را لعنت کرد.
حکایت سوم: مرد بخیل و سر گوسفند
یکی از دبیران بغداد وضعیّت مالی او دگرگون شد و بیکاری به سراغ او آمد و از بی چیزی به بصره رفت. روزی در دکّان بقّالی، کاردی گرو گذاشت و قدری کاغذ خرید تا برای دوستش نامه بنویسد و از او چیزی بخواهد. مرد بقّال وقتی خطّ و بلاغت او را دید، از احوال او پرسید. آن مرد از فقر خود گفت. بقّال او را راهنمایی کرد تا خدمت کسی را بکند و مزدی بگیرد. پس به او گفت: اینجا مردی به نام ابوصابر، مرد بخیل و ثروتمند است و نویسنده ای می خواهد تا دخل و خرجش را بنویسد، ولی به علّت بخیلی اش، کسی پیش او نمی ماند. جوان گفت: من به آنچه او می دهد، قانع هستم. به خدمت ابوصابر رفت و شش ماه خدمت او می کرد، امّا در این مدّت، هرگز نان و مال او را ندید و هر وقت به در خانه ی او می آمد، کودکی با لباس پاره را می دید. روزی از پسر پرسید: با او چه نسبتی داری؟ خواجه گفت: او پسر من است، امّا برای اینکه متّکی به خودش باشد، لباس نو برایش نمی خرم. از آن وقت نفرتی از او برایم پیش آمد و گفتم: بدبختی که پسرش از او نفع نب
رد، دیگران چه انتظاری از آن داشته باشند. خواستم آن جا را ترک کنم، امّا خواب دیدم که پیرمردی به من گفت: ابوصابر را ترک مکن که برای تو سود زیادی دارد. بعد از آن، او را خدمت کردم تا اینکه یک هفته ای نتوانستم به خدمت او بروم. بیمار بود. مرا به خانه دعوت کرد. خانه ای بزرگ داشت، ولی فرش نداشت و روی حصیر خوابیده بود. پرسیدم: چه آرزویی داری؟ گفت: آرزوی من یک سر برّه است. با پول خودم، برای او خریدم. بعد از یک هفته او را سالم دیدم. از من تشکّر کرد و گفت: آن سر گوسفند باعث سلامتی من شد. روز اوّل چشمان او را خوردم و روز دوّم گوش هایش و روز سوّم زبان، روز چهارم گوشت آن و روز پنجم مغزش را خوردم. کاسه ی سرش را نیز به جای نمکدان استفاده می کنم. من ظاهراً او را ستایش کردم، ولی در دلم بر او نفرین می کردم، زیرا در آن زمان او پولش هیجده هزار دینار زر سرخ نقد بود، ولی سر برّه را در پنج نوبت خورد و کاسه ی سرش را نمکدان کرد. وقتی او فوت کرد، از مال او به من یک هزار دینار رسید. پسرش دو سال بعد مرا دعوت کرد و در مهمانی هزار سر گوسفند آماده کرده بود. از ماجرای پدرش برای او گفتم و پسرش گفت: آری چنین باشد و این بیت را گفت:

 

 

از صرفه همی روی تو گشته است چو نعل   اکنون تو جحیم نوش و من باده ی لعل

حکایت چهارم: نان خورش
یکی از بزرگان گفت: کودکی در کوفه در زیر پنجره ای ایستاده بود و نان می خورد. پدر آن کودک رسید، گفت: آنجا چه می کنی؟ کودک جواب داد: چنین به نظر می آید که در این خانه، آش زیره ی خوبی پخته اند و بوی زعفران می دهد. من نان خود را با بوی آش می خورم. پدرش سیلی محکمی به او زد، که چرا نان بی خورش نمی توانی بخوری؟ و خودت را به آن عادت می دهی و بدتر از این در عالم بخیلی نیست.
حکایت پنجم: مرد کوفی و کودکان وی
یکی از بزرگان حکایت می کند که: شبی به خانه ی یک کوفی رفته بود و کودکان کوچکی داشت. همه خوابیده بودند. نیمه های شب بلند شد و بچّه ها را پهلو به پهلو می کرد. علّت کار او را پرسیدند، گفت: این کودکان نماز شام، غذا خورده اند و خوابیده اند، می ترسم زود غذایشان هضم شود و صبح زود گرسنه شوند. می خواهم غذا مدّتی در روده و معده ی آن ها بماند و صبح مرا اذیّت نکنند و این نهایت بخل است.
حکایت ششم: علّت خصومت
از مرد کوفی پرسیدند: علّت دشمنی تو با همسایه ات چیست؟ گفت: برای ما مهمان آمده بود و از پولمان برای مهمان سر گوسفند خریده و به مهمان غذا دادیم و برای کوری دشمنان، استخوان های سرش را بر در خانه گذاشتیم. همسایه ی ما، استخوان ها را برداشته و در خانه ی خودش گذاشته و این ناجوانمردی در حقّ ماست و دشمنی به خاطر این است.
حکایت هفتم: گفتگوی مرد بخیل با درم و دینار
در کتاب خلق الانسان نقل کرده اند که: بخیلی هر وقت پولی به دست می آورد، با آن پول حرف می زد و می گفت: «ای درهم! تو مردمان بسیاری دیده ای، افراد پستی را بزرگ کرده ای و بزرگانی را در زمین مدفون کرده ای و اکنون به جایی می روی که هیچ کس تو را نخواهد دید» و وقتی پول را در کیسه می انداخت، می گفت: قرار بگیر که در جایی رفتی که دیگر هرگز بیرون نمی آیی!»
حکایت هشتم: فایده های سر خروس
جاحظ از دعبل خزاعی حکایت می کند که: روزی در نزد سهل به گفتگو مشغول بود و گفتگویشان طول کشید. به غلام گفت: اگر چیزی هست بیاور. غلام یک کاسه آورد که در آن شوربایی از خروس لاغر بود. وقتی کاسه را به او دادم، یک عدد نان برداشت و آن خروس را برگرداند و به آن نگاه کرد، سپس گفت: سرش کجاست؟ گفتند: دور انداختیم، گمان نمی کردیم که تو آن را بخوری! گفت: در به دور انداختن پاهای خروس اعتراض می کنم، چه رسد به سر آن! و سر که رئیس همه بدن است، صدای خروس به واسطه ی سر اوست. کاکل و تاج او بر سر اوست و مغز او درد کلیه را شفا می دهد. برو و آن را بیاور. غلام گفت: اگر می دانستم کجاست، می آوردم. سهل گفت: حتماً آن را خورده ای و برای او نفرین کرد و دعبل گفت: مطمئن شدم که خسیس تر از او بر روی زمین کسی نیست.
حکایت نهم: بخل معاویه
ابوهریره می گوید: روزی در کنار سفره ی معاویه نشسته بودم، گفتند: فرستاده ی خلیفه بیرون در است و اجازه ی ورود می خواهد. دستور داد که او داخل شود. مرد عرب به داخل آمد و به سر سفره نشست و برّه ی بریانی در کنارخودش دید. دست درازکرد و مقداری ازآن را با دست کند. معاویه بسیار عصبانی شد و در آخر صبرش تمام شد و گفت: ای مرد عرب! مگر پدر این برّه تو را شاخ زده که آن را اینگونه پاره می کنی؟! مرد عرب گفت: ای معاویه! مگر مادر این برّه تو را شیر داده است که برای او دلسوزی می کنی؟ معاویه ساکت شد و ازخجالت چیزی نتوانست بگوید. ساعتی گذشت، در لقمه ی مرد عرب مو دید. معاویه گفت: ای مرد عرب! مراقب باش در لقمه ی تو مویی بزرگ است. مرد عرب لقمه را انداخت و گفت: خوردن غذای مرد بخیلی که از دور مویی در غذای مهمان می بیند، حرام است. معاویه بسیار خجالت زده شد و عذرخواهی کرد. این نتیجه ی خساست است.
حکایت دهم: خواجه و غلام بخیل
خواجه ای بسیار بخیل، غلامی را با ده هزار دینار خریده بود و غلام هزار درجه از خواجه بخیل تر بود. روزی خواجه به غلام گفت: نانی برای من بیاور و در را ببند. غلام گفت: ای خواجه! اشتباه گفتی: باید می گفتی در را ببند و بعد نان بیار! این به دوراندیشی نزدیک تر است. پس خواجه از آن خوشش آمد و او را آزاد کرد.
۴-۱-۴٫ در مذمّت دروغ و فواید راستگویی
حکایت اوّل: مرد نومسلمان و حضرت علی (ع)
یکی از تازه مسلمانان، نزد امیرالمؤمنین علی (ع) رفت و گفت: یا امیرالمؤمنین! در اسلام چیزهای زیادی نهی شده است. دوری از همه ی آن ها برای من میسّر نمی شود. یک خصلت از خصلت های زشت را بگویید تا آن را از خود دور کنم. امیرالمؤمنین فرمودند: «از دروغ گفتن دوری کن.» مرد در راهی که برمی گشت، نگاهش به میخانه افتاد و میلش کشید که مقداری بنوشد. با خود گفت: اگر امیرالمؤمنین بپرسد که شراب خورده ای و اقرار کنم، مجازات می شوم و اگر بگویم نه، دروغ گفته ام. من عهد کرده ام که دروغ نگویم. پس از سر آن کار گذشت. هم چنین به سر زنا رسید و شهوت، او را تحریک کرد، ولی به خاطر همان مورد قبلی از آن اجتناب کرد و بر هر گناهی که می رسید، از ترس آنکه مبادا به خاطر آن دروغ بگوید، خود را از گناه نگه می داشت. پس به خدمت امیرالمؤمنین رفت و گفت: یا امیرالمؤمنین! همه ی راه های گناه بر من بسته شد و برای من معلوم شد که منشأ همه ی گناهان، دروغ گفتن است. پس از همه ی گناهان دوری می کرد.
حکایت دوم: حجّاج و مرد راستگو
گفته اند: حجّاج زمانی که گروهی از خوارج را مجازات می کرد، چون چندین نفر را کشت، یکی از آن ها
گفت: من بر گردن تو حقّی دارم، مرا نکش! حجّاج آن حق را پرسید. گفت: فلان کسی در مجلسی به تو فحش می داد و من او را منع می کردم. حجّاج از او دلیل آشکار خواست. یکی از اسیران گفت: راست می گوید، من آنجا بودم. حجّاج به اسیر گفت: چرا تو او را کمک نکردی؟ اسیر گفت: زیرا من با تو دشمن بودم. حجّاج هر دو را آزاد کرد. یکی را به خاطر حقّ او، دیگری را به خاطر راست گویی و گفته اند: اگرچه دروغ مرد را از بلا نجات می دهد، امّا راست در اولویّت است، زیرا درمانده ای را آزاد می کند.
حکایت سوم: معاویه و احنف قیس
روزی احنف قیس به نزد معاویه آمد. هر کسی در مورد امیرالمؤمنین علی (ع) چیزی می گفت. احنف ساکت بود! هیچ سخنی نمی گفت. معاویه از او پرسید: چرا سخن نمی گویی؟ گفت: «چه بگویم؟ اگر راست بگویم، از تو می ترسم و اگر دروغ بگویم، از خدا می ترسم. پس در این مقام، سکوت اولویّت دارد و به دوراندیشی نزدیک تر است.»
حکایت چهارم: زیان دروغگویی
نقل کرده اند که: وقتی خلیفه بیمار و مرگش نزدیک شد، برای پسرش وصیّت نامه ای نوشت و برای او آداب حکومت داری بیان کرد و در آن وصیّت نامه این پند را نوشت: ای پسر! اگر خواستی که مردم از تو بترسند، آگاه باش! تا دروغ نگویی، زیرا مرد دروغگو، بی هیبت و بی شخصیّت می شود، حتّی اگر بهترین شمشیرزن باشد.
حکایت پنجم: بازرگان و خان چین
بازرگانی همیشه به چین سفر می کرد. خان چین به او احترام زیادی می گذاشت. روزی پادشاه نشسته بود و صحبت می کردند. در آن بین، مرد بازرگان گفت: در زمین عرب، مرغ بزرگی است که در عربی به او نعامه و در فارسی به او شترمرغ می گویند و او آتش می خورد و پایش مانند پای شتر است. خان چین گفت: به خدا قسم دروغ بزرگی گفتی! و چه جانوری است که بتواند آتش بخورد؟ و دستور داد بعد از آن او را به بارگاه راه ندهند. بازرگان به عراق برگشت و ده شترمرغ خرید و در قفس کرد و از راه دریا به نزد خان چین آورد. از ده شترمرغ، یکی زنده مانده بود. نامه ای نوشت برای خان که: پادشاه بی علّت مرا از خود رانده و بدون آنکه جستجو کند، مرا دور کرده است. اکنون آمده ام و دلیل برای حرف خود آورده ام، تا بعد از این، خان، بازرگان را سبک نشمارد. خان او را پذیرفت، پس بازرگان دستور داد تا پاره های آهن در آتش گداختند و در پیش شترمرغ می انداخت و او می خورد. بعد از مدّتی، در معده اش گداخته می شد و بیرون می انداخت. پادشاه و حاضران متعجّب شدند! بعد از آن، پادشاه خسارت او را به او داد و گفت: «بعد از این، راستی را بگو که برای اثبات آن مجبور نشوی سی هزار دینار خرج کنی و عمر خود را بیهوده تلف کنی!»

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:30:00 ب.ظ ]




نسبتاً موافقمکمی موافقمنظری ندارمکمی مخالفمنسبتاً مخالفمجداً مخالفمنمره۷۶۵۴۳۲۱

روایی پرسشنامه ها :
برای تعیین روایی محتوایی وصوری پرسشنامه (شخصیت ،رضایت شغلی وتعهد سازمانی ) ضمن مطا لعه منابع مربوطه وموجود تحقیقات انجام شده نظر تعداد ی از استادان دانشگاه آزاد اسلامی واحد مرودشت ومتخصصان وکار شناسان تعلیم وتربیت جمع آوری واستفاده شده است .
پایایی پرسشنامه :
برای تعیین پایایی پرسشنامه های (شخصیت ،رضایت شغلی وتعهد سازمانی ) از ضریب آلفای کرونباخ استفاده شده است وضریب آلفای هر کدام از متغیر ها بدین گونه به دست آمد.
جدول۳-۵پایایی پرسشنامه های شخصیت ،رضایت شغلی وتعهد سازمانی

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

نام پرسشنامه مقدار آلفای کرونباخ تعداد سؤالات هر پرسشنامه
شخصیت ۷۲/ ۵۷
رضایت شغلی ۶۴ / ۳۰
تعهد سازمانی ۷۷ / ۱۵

پرسشنامه شخصیتی آیزنک توسط رضا رضائیان (۱۳۷۴)و ساده میمندی (۱۳۷۹) مورد استفاده قرار گرفته ودر سال ۱۳۸۱ توسط داود مرادی استفاده گردیده که هر کدام روایی وپایایی پرسش نامه را مورد تا یید قرار داده اند ودرپژوهش الیاس قربانی(۱۳۸۲) نیز پایایی پرسش نامه به شیوه آلفای کرونباخ برای مقیاس آیزینگ برابر ۸۵%به دست آمده است .
پرسشنامه رضایت شغلی در سال ۱۳۷۳ توسط عباسی در تحقیقی بر روی دبیران وکارکنان نواحی چهار گانه ی آموزش وپرورش شیراز باز آزمایی ضریب همبستگی ۸۶% رابه دست آورد ایشان به روش اعتبار صوری با نظر خواهی از ۳۵ معلم راهنما ،پرسش نامه ی کوتاه (JDI)را برای سنجش رضایت شغلی بسیار مناسب اعلام کرد ند .
پارسا (۱۳۷۵)در تحقیق خود با روش باز آزمایی وبا استفاده از۴۰ نفر از دبیران وآموزگاران مدارس منتخب نونه برای نمونه گیری به فاصله ی ۲۱ روز ضریب همبستگی ۷۳% را به دست آورد که حاکی از پایایی بالا است . محمدیان (۱۳۷۶)در پژوهش خود با روش باز آزمایی وبا استفاده از۵۰ نفر از آزمودنی های نمونه به فاصله ی۳هفته ضریب همبستگی ۷۲% را به دست آورد که مبین پایایی بالا است .داود مرادی (۱۳۸۱)ضریب همبستگی برای رضایت شغلی ،آلفای کرونباخ برابر با ۹۱%به دست آورد .
پرسشنامه تعهد سازمانی توسط حافظی (۱۳۷۵)در بررسی رابطه ی بین جهت گیری های ارزشی وتعهد سازمانی مدیران دبیرستان های شیراز یا استفاده از روش باز آزمایی به ضریب همبستگی ۹۰%رسید. یوسفیان ،کبری (۱۳۷۸)با استفاده از۲۹۴نفر دبیران زن ومرد دبیرستان های نواحی شیراز ضریب آلفای ۹۲%را به دست آورده است .
قربانی ،الیاس (۱۳۸۲)در پژوهش خود با همین پرسشنامه به ضریب آلفای ۷۰%رسید که همگی حاکی از پایایی پرسش نامه مذکور می باشد .
روش اجرای پرسشنامه
ابتدا جهت تایید پرسشنامه به پژوهشکده معلم شیراز و واحد حراست سازمان آموزش وپرورش فارس مراجعه کردم وپس از تایید برای گرفتن مجوز به اداره آموزش وپرورش شهرستا ن اقلید مراجعه وپس از اخذ مجوز لیست مدارس متوسطه وتعداد دبیرا ن گرفته شد واز بین ۲۵۳نفر جامعه آماری تعداد۱۲۷به عنوان نمونه آماری در نظر گرفته شدند که پرسشنامه ها ضمن این که در مورد هدف اجرای پرسشنامه توضیحات لازم داده شد به آن ها امنیت خاطر نسبت به محرمانه بودن پاسخ ها نیز ارائه گردید وسپس اقدام به جمع آوری پرسشنامه ها نمودم
روش آماری
تجزیه و تحلیل داده ها در این پژوهش در دو سطح آمار توصیفی و آمار استنباطی می باشد که در سطح آمار توصیفی:
با بهره گرفتن از مشخصه های آما ری نظیر فراوانی میانگین انحراف معیار ودر سطح آمار استنباطی از ماتریس همبستگی و رگرسیون چند گانه استفاده شده است.
Job Satisfaction - رضایت شغلی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:29:00 ب.ظ ]




زهرتان باد ، چو اندر دهن است

 

 

نظم این است و ره دادگری
دیگری کم دود و کم جنبد
  که مرا کار بود خون جگری
سود ها یا بد بی درد سری

لیک در معرکه کوشش و زیست
سود من گر برسد، نظم آن نیست.
(طاهباز، مجموعه اشعار نیما،۱۳۷۱:۸۴)
یکی از آخرین سروده های نیما در این دوره منظومه « خانواده سرباز» است،از نظر شعری این منظومه « در مسیر کمال بخشیدن به ساخت بیرونی افسانه بود» (یاحقی،۱۳۷۶:۹۶) محتوای این شعر طولانی در مورد زندگی خانواده سربازی اهل قفقاز است،خانواده ای که مادری با دو فرزند یکی نوجوان و دیگری شیرخواره، با فقر و محرومیت خود دست و پنجه نرم می کنند،
شمع می سوزد بر دم پرده
تاکنون این زن خواب نکرده
تکیه داده است او روی گهواره
آه بیچاره،آه بیچاره
وصله چندی است پرده خانه اش
حافظ لانه اش… (طاهباز،۱۳۷۱،۸۶)
در مورد شعر «خانواده سرباز» می توان گفت « از آن دسته شعرهایی است که محتوا و طرح رفتارشان بر مسائل انسانی و اجتماعی عدالت خواهانه و همراه با شور و شوق آگاه گرانه و قهرمان گرایانه علیه فقر و ستم و استبداد و جنگ، تحریض به مبارزه و درک توان کارکرد انسانی در زندگی است»(مختاری،۱۳۷۲:۱۸۴).نیما در این روزگار با دوری گرفتن از مسائل روزمره و زودگذر و نیفتادن در آنها، نوعی تفاوت میان سروده های آغازین خود با سروده های دیگر شاعران به وجود آورد وی دور از همه هیاهو ها،شعرش را چه از لحاظ شکل و قالب، تکامل بخشید، در مورد سروده های نیما در این دوره ذکر این نکته ضروری است که اجتماعی ترین اشعار نیما در همین دوره سروده شد،زبان وی نیز هنوز دچار ابهام و پیچیدگی نشده بود.
اشعار و موضوعاتی که تاکنون مورد بررسی قرار گرفت، همگی زمانی را شامل می شود که رضاخان هنوز رضاشاه نشده بود،همانگونه که ذکر شد اکثر شعرها در تقابل با حکومت سرده می شد و درون مایه اکثر اشعار سیاسی است و کمتر به مسائل و مفاهیم اجتماعی توجه می شد و به طور کلی می توان گفت به دلیل گرفتاری اکثر شاعران با پدیده های سیاسی و اجتماعی، سروده های آنان از زیبایی ادبی به دور است زیرا مسائل روزمره بیشترین تأثیر را در این اشعار گذاشته است اما یکی از مهمترین ویژگی های شعر این دوره ارتباط با مردم و تأثیر گذاری آن در میان مردم است و به دلیل همین ساده بودن زبان شعر، گاهی اشعار تا مدت ها در حافظه مردم باقی می ماند و شعر به صورت سرود و زمزمه در بین مردم رایج می شد.
۲-۴-دوران سلطنت رضا شاه
رضا شاه شدن رضاخان آهسته و بی وقفه بود(آبراهامیان،۱۳۷۸:۱۴۸).همانگونه که ذکر آن رفت وی که ابتدا در اسفند ۱۲۹۹ با عنوان سردار سپه وارد کابینه شده بود.آرام آرام خود را به پایه های سلطنت رسانید وتنها پنج سال طول کشید تا وی آنقدر قدرتمند شود که «در سال ۱۳۰۴ بتواند فرماندهی کل قوا را از مجلس بگیرد»(همان:۱۴۹) و در همان سال از مجلس مؤسسان خواست تا برای خلع قاجار از سلطنت و واگذاری تخت سلطنت به او تشکیل جلسه دهد«سرانجام،رضاخان در اُردیبهشت سال ۱۳۰۵،با پوشیدن لباس نظامی مزیّن به جواهرات سلطنتی همانند قهرمان مورد علاقه اش ناپلئون_به عنوان شاهنشاه ایران تاجگذاری کرد».( همان:۱۵۰)
دوران سلطنت رضاشاه،دوران پی ریزی یک نظام جدید بود«وی پس از رسیدن به سلطنت در سال ۱۳۰۴با ایجاد و تقویّت سه پایه نگهدارنده اش- ارتش نوین،بوروکراسی و پشتیبانی دربار-برای تثبیت قدرت خود گام برداشت».(همان:۱۶۹). اگر بخواهیم اقدامات رضا شاه را در دروان شانزده ساله حکومتش به اختصار بیان کنیم به شرح زیر است:
الف- سیاست تضعیف مذهب
رضاشاه پس از تحکیم و تثبیت قدرت سیاسی به اصلاحات اجتماعی پرداخت،آگاهی رضاشاه از قدرت و نفوذ روحانیون و نیروهای مذهبی،وی را بر آن داشت تا حضور آنها را در عرصه جامعه کم رنگ و بی اثر سازد « هدف دراز مدت رضاشاه ایجاد جامعه ای شبه غربی بود و ابزارهایش برای رسیدن به این هدف ،غیر دینی سازی،مبارزه با قبیله گرایی،توسعه آموزشی و سرمایه داری دولتی بود» (آبراهامیان،۱۳۷۸:۱۷۴) غیر دینی ساختن جامعه در چندین جبهه آغاز شد«مخالفان قوانین شرعی،ناگزیر بودند که ابتدا یک نظام حقوقی را جانشین سازند،سپس به تزلزل کردن رکن مذهب بپردازند».(آوری،۱۳۶۳:۶۳)وظیفه دشوار کامل وزارت عدلیه به حقوقدان تحصیل کرده سؤیسی (داور)واگذار شد و از این طریق قضاوت روحانی را از عرصه خارج ساختند «داور ترجمه های تعدیل یافته ای از حقوق مدنی فرانسه و حقوق جزایی ایتالیا را که برخی از آنها با قوانین شرع متعارض بود به نظام حقوقی ایران وارد کرد» (آبراهامیان،۱۳۷۸:۱۷۵)
کار ثبت اسناد را که از مشاغل سود آور بود از علما گرفت و به وکلای غیر روحانی داد، حضور روحانیون در مجلس را به نحو محسوسی کاهش داد،رسوم بست نشینی و تحصن گزینی در اماکن مقدّس را از اهمّیّت انداخت،تظاهرات عمومی در عید قربان و زنجیرزنی در ماه محرم را غیر قانونی کرد و « برای عزاداری در ماه محرم محدودیتهای قائل شد» (همان:۱۷۵)
علاوه بر این ها رضاشاه مساجد اصلی اصفهان را به روی جهانگردان خارجی گشود و حتی از صدور روادید به کسانی که خواهان زیارت مکه،مدینه،نجف و کربلا بودند جلوگیری کرد، به دانشکده های پزشکی دستور داد که تعصب مسلمانان را در حرمت کالبد شکافی نادیده بگیرند و مهم تر از همه این ها در سال ۱۳۱۸،دستور داد تا دولت همه املاک و زمینهای وقفی را تصرف کند در نتیجه« روحانیون نه تنها در حوزه سیاست بلکه در امور قضایی،اجتماعی و اقتصادی نیز نفوذ خود را از دست دادند» (همان:۱۷۵)
این اقدامات آن چنان با سرعت انجام می گرفت که حتی سفیر انگلیس درباره پیامدهای آن بسیار نگران بود.«شاه که قدرت روحانیون را از بین می برد، این گفته ناپلئون را نیز فراموش کرده است که هدف اساسی مذهب جلوگیری از کشتار اغنیا به دست تهیدستان و فقراست،اکنون چیزی نیست که جای مذهب را بگیرد جز ملّی گرایی ظاهری که شاید با مرگ شاه از بین برود و هرج و مرج به دنبال آورد». (آبراهامیان،۱۳۷۷:۱۷۵)
البته با تمامی این اقدامات بیرون کردن روحانیون و مذهب از صحنه سیاسی برای رضا شاه تبدیل کابوسی شد که هیچ وقت موفق به انجام آن نشد .
ب:انحصار قدرت
رضا شاه پس از رسیدن به قدرت با بهره گیری از ارتش نوین(که به عنوان پایه اصلی نظام جدید خود بدان تکیه کرده بود) و همچنین بوروکراسی نوین دولتی و پشتیبانی دربار توانست نظام سیاسی کشور را کاملا” در دست خود گیرد وی بودجه دفاعی کشور را در آنها سال ها پنج برابر کرد، مجلس نیز که بازیچه دست او بود«در شانزده سال حکومت وی، از مجلس ششم تا سیزدهم،شخص شاه نتایج انتخابات و بنابراین ترکیب هر مجلس را تعیین می کرد».(آبراهامیان،۱۳۷۷:۱۷۱) گزارش سفیر انگلستان در این مورد قابل تأمّل است:«مجلس ایران را نمی توان جدی گرفت، نمایندگان مجلس،نمایندگان آزاد و مستقل نیستند و انتخابات مجلس آزادانه برگزار نمی شود، هنگامی که شاه طرح یا لایحه ای را مدّنظر دارد تصویب می شود و زمانی که مخالف است رد می شود و هنگامی که بی اعتناست بحث های فراوانی ] درباره طرح یا لایحه مورد نظر[ صورت می گیرد». (همان:۱۷۲)
وی برای تضمین قدرت مطلق خود،روزنامه های مستقل را تعطیل کرد و مصونیّت پارلمانی نمایندگان را سلب کرد و حتی احزاب سیاسی را از بین برد و قدرت سیاسی را منحصراً در دست گرفت، وی که در ابتدا با پشتیبانی اصلاح طلبان بر روی کار آمده بود اندک اندک همه آنها را از صحنه سیاسی بیرون کرد این اقدامات به نحوی بود که حتی فعالیت حزب تجدّد را که صادقانه از رضاشاه حمایت می کرد، غیرقانونی دانست،وی حتی فعالیت دانشجویان ایرانی خارج از کشور را زیر نظر داشت «رضاشاه با قبضه کردن قدرت در ید بلامنازع خود، همه نیروهای سیاسی و مخالفان داخلی اش را سرکوب کرد و راه را برای برقراری یک نظام کاملاً خودکامه هموار کرد».( آوری،۱۳۶۳:۱۸) « رضاشاه کمترین اعتقادی به اصول دموکراسی و حکومت مشروطه پارلمانی نداشت ولی برای حفظ ظاهر، انتخابات مجلس را بدون وقفه انجام می داد» (طلوعی،۱۳۷۷:۱۲۸)
ج- ریشه کن کردن هویت های قومی:
رسم های سنتی و آداب و رسوم و هویت قومی برای پادشاهی خود رأی و دیکتاتور همچون رضاشاه که هدفش ایجاد جامعه ای مدرن و شبه غربی بود به عنوان یک عامل بازدارنده برای رسیدن به قافله تمدّن به حساب می آمد به همین جهت وی بر آن شد تا این رسم و سنت ها را ریشه کن سازد، برای منظور این منظور« در سال ۱۳۰۷ مجلس نیز لباس های محلی سنتی را غیر قانونی و افراد ذکور بزرگسال را به جز روحانیون رسمی به پوشیدن لباسهای مدل غربی و (کلاه پهلوی) موظّف کرد».(آبراهامیان،۱۳۷۷:۱۷۸) پس از هشت سال، کلاه بین المللی، کلاه نمدی اروپایی جایگزین کلاه پهلوی شد«رضاشاه این کلاه لبه دار را نه فقط با هدف ریشه کردن هویت های قومی،بلکه برای مقابله با نمازگزاران مسلمان که هنگام نماز می بایست سجده کنند انتخاب کرد».( همان،۱۷۸)، حکومت همچنین در تلاش برای کاهش تمایزات اجتماعی و یک دست کردن جامعه، عناوین افتخاری باقی مانده از دوره قاجار همچون میرزا، خان، بیگ، امیر، شیخ و سردار را ملغا کرد،اداره شهر ها آنگونه سازماندهی شد که کلانتران شهری، کدخدا ها و دیگر مسؤلان نظام قدیمی محله از بین رفت، به تبلیغ از ماشین تبلیغاتی ایتالیایی فاشیست و آلمان نازی، انجمنی ایجاد شد تا با بهره گرفتن از مجله، کتاب، روزنامه، اعلامیه و سایر برنامه ها آگاهی مردم را افزایش دهند، علاوه بر اینها «رضا شاه برای هدف خود اسامی برخی مکانها را تغییر داد مثلاً عربستان به خوزستان، استرآباد به گرگان، سلطانیه به اراک و محمره به خرمشهر تغییر نام یافتند وی حتی در سال ۱۳۱۳ دستور داد که از این پس نام (ایران ) جای (پرسیا) را خواهد گرفت» (همان:۱۷۸)
د- تضعیف قبایل و سرکوب عشایر:
در دوران حکومت رضاشاه در مورد ایلات و عشایر اقدامات نظامی گذشت، همچنان دنبال می شود «رضاشاه با شکست دادن قبایل تلاش می کرد تا با توسعه پاسگاهها در آن نواحی و خلع سلاح کردن افراد مسلح، به سربازی فرستادن جوانان قبایل، تضعیف رؤسا،محدود کردن کوچ های سالانه و راندن عشایر به درون روستاهای نمونه قدرت مسلط و پایدار خویش را تضمین کند،مانند بیشتر شهرنشینان خاورمیانه، رضاشاه نیز بر این عقیده بود که قبایل،وحشیانی ناهنجار،سرکش، غیر مولد و بی سواد هستندکه در وضع طبیعی بدوی باقی مانده اند» (آبراهامیان،۱۳۷۷:۱۷۶)
سیاستهای راجع به قبایل با آرزوی دیرینه امپراطوری چند قومی به دولتی واحد با مردمی واحد و یک قوم، یک زبان و یک قدرت سیاسی کاملاً مرتبط بود.انگلیس نیز برای اینکه دولتی قوی، برای حفظ منافع خود به وجود بیاورد، باید کشور را یکپارچه می کرد، در راستای این کار، عشایر نیز بایدمطیع می شدند و حکومت ملوک الطوایفی برچیده می شد«سلطه دولت مرکزی بر مناطق عشایر نشین و ناگزیر ساختن آنان به اطاعت از شاه، از اولویت خاصی برخوردار بو.د پس عشایر سرکوب و خلع سلاح شدند و مناطق عشایری به زیر سلطه ارتش درآمد خوانینی که ایستادگی کردند یا در گوشه زندان مردند یا به دار آویخته شدند».( آوری،۱۳۶۳:۲۰).
ارتش نوین ایران که در جنگ جهانی اول و اشغال نظامی ایران به هیچ وجه نتوانست از مرزهای کشور دفاع نماید، در سرکوب عشایر بسیار موفق عمل کرد.
ه – کشف حجاب:
در سال ۱۳۱۳، پس از دیدار رضا شاه از ترکیه و دیدن اقدامات مصطفی کمال، این بار حکومت برای بهبود موقعیّت زنان و همچنین حرکت در مسیر غربی کردن کشور، دست به اقدامات جدیدی زد، مؤسسات آموزشی به ویژه دانشگاه تهران درهای خود را به روی دختران وپسران باز کرد، اماکن عمومی مانند سینماها، کافه ها، هتل ها در صورت تبعیض قائل شدن بین زن و مرد باید جریمه های سنگینی را می پرداختند و مهمتر از همه این ها، رضاشاه دستور کشف حجاب داد و پوشیدن چادر را ممنوع ساخت.« پس از سال ۱۳۱۴ مقامات عالی رتبه اگر با همسران بدون حجاب خود در میهمانی های رسمی حضور نمی یافتند احتمالا” مقام خود را از دست می دادند حتی کارکنان رده پایین حکومت نیز مانند رفتگران، اگر همراه زنان بی حجاب خود در خیابانهای اصلی به گردش نمی پرداختند جریمه و مجازات می شدند».(آبراهامیان،۱۳۷۷:۱۷۹)این اقدامات رضاشاه با واکنش گسترده مردم و روحانیون مواجه شد.
و-تغییر نظام آموزش و پرورش:
رضا شاه در جهت ایجاد جامعه ای مدرن نظام آموزش و پرورش را نیز تغییر داد، نظام آموزشی در دوره حکومت وی، تقلیدی از مدارس اروپایی بود« نظام جدید نوعی تحصیل چاره ناپذیر و نو را عرضه کرد».( آوری،۱۳۶۳:۴۸) در بین اصلاحاتی که حکومت رضا شاه انجام داد«اصلاحات آموزشی مؤثرترین اصلاحات بود».(آبراهامیان،۱۳۷۷:۱۸۰)اما ضعف این سیستم در این بود که به طور کامل در انحصار دولت بود هرچند که شمار بسیاری از فارغ التحصیلان دبیرستانها و دانشکده ها به صورت کارمندان اداری، تکنسین حرفه ای،مدیر، آموزگار، قاضی، پزشک و یا استاد دانشگاه به بخش خدمات دولتی وارد می شدند اما حاصل این کار گسترش بوروکراسی دولتی شد «در تصمیم رضاشاه برای اصلاح نظام آموزش و پرورش نیت ضمنی او، تضعیف روحانیت بود زیرا آموزش و پرورش تا زمان انقلاب مشروطه در دست روحانیون بود،اما غیر مذهبی کردن و غربی کردن کشور به موازات یکدیگر صورت می گرفت».( آوری،۱۳۶۳:۶۵)
مواردی که ذکر گردید خلاصه ای از اقدامات رضاخان در دوران شانزده ساله سلطنتش بود .کسروی در رشته مقالاتی که در سال ۱۳۲۱ منتشر شد دیدگاه متغیر نسل معاصر خود را نسبت به رضاشاه بیان می کند« وی اقدامات رضاشاه را در تمرکز دولت، آرام کردن قبایل، محدود کردن روحانیت،کشف حجاب، لغو القاب اشرافی، اجرای نظام سربازگیری،تضعیف قدرتهای فئودال، تلاش برای همگون ساختن جمعیّت و تأسیس مدارس در شهرها و صنایع جدید بسیار ارج می نهد ولی او را به دلیل پایمال کردن قانون اساسی مشروطه و ترجیح ارتش بر سایر نهادهای دولتی،گردآوری ثروت شخصی، غارت اموال مردم، کشتار روشنفکران مترقّی و افزودن شکاف میان داراها و ندارها سرزنش می کند».(کسروی،۱۳۲۱:۲-۴)
نتیجه تمام این اعمال و حوادث را می توان به صورت ویزگی های زیر فهرست وار بیان کرد:«
۱-استبداد سیاسی و اعمال حاکمیت مطلق در همه شئون مملکت
۲-ضدیت با همه سنت ها و معتقدات مذهبی جامعه زیر پوشش مبارزه با کهنه پرستی و ارتجاع
۳-غربی کردن ایران از جمیع جهات
۴-تبلیغ و ایجاد روحیه فرد پرستی و القایی تقدّس مفهوم سلطنت و در نتیجه قداست شخص شاه و ایران پرستی افراطی(شوونیسم) و پیوند خوردن مفهوم وطن، یا به تعبیر آن روز((میهن)) با مفهوم شاهنشاهی با شخص شاه،
۵-تأکید ابرام آمیز با تاریخ و افتخارات ایران پش از اسلام و القای نوعی عرب ستیزی و فرنگی مآبی».
(یاحقی،۱۳۷۶:۸۶)
اما سرانجام«حکومت رضا شاه، با همه زیرکی «حیله گری» و نوآوری در صنعت کشاورزی، رخت و لباس،راه سازی، پل سازی و … ایجاد خفقان و سرکوب هر نوع آزادی بیان و اندیشه و طرد مردم و بخش های از روشنفکران، تخم نفرت و کینه را در دل مردم کاشت، چندان که وقتی غریبه های اروپایی، او را در شهریور ۱۳۲۰ از ایران بیرون کردند، مردم جشن گرفتند».( لنگرودی،۱۳۷۰:۱۷۹) سفیر آمریکا نیز در این مورد می گوید:«سرنگونی و سرانجام مرگ رضاشاه در تبعید، که در آخرین سال های پادشاهی به مستبدی حریص، بی رحم و مرموز تبدیل شده بود، کسی را متأسف و متأثر نکرد». (آبراهامیان،۱۳۷۷:۲۰۳)سقوط رضا شاه در واقع پایان دوران سیاست مهار دولتی بود.
۲-۴-۱-دورنمای کلی اشعار دوره سلطنت رضاشاه پهلوی
رضا خان که در سال ۱۳۰۴ فرمانده کل قوا گشته بود،در اردیبهشت سال بعد(۱۳۰۵) تاجگذاری کرد و تخت سلطنت رسما” به او واگذار شد و این سرآغاز یک دوره خفقان شانزده ساله برای جامعه سیاسی و ادبی بود، شخصی که برای استحکام پایه های دیکتاتوری خود به نزدیک ترین افراد و حامیان خود رحم نکرد چگونه می توانست صداهای مخالف به خصوص شاعران مخالف پرداز را بشنود؟وی در راه اثبات استبداد خود هرکس را که لازم بود قربانی می ساخت، اعدام سردار اسعد و تیمور تاش و زندانی کردنی داور که از حامیان او بودند دلیل روشنی بر این ادعا است، تعطیلی اکثر مطبوعات مخالف، تصویب قانون منع فعالیت های اشتراکی، اجبار در تغییر وضع پوشاک مرد و زن و … همه و همه نشان می دهد که رضا شاه جامعه ای می خواست که یک دست مطیع و فرمانبردار اوامرش باشد در چنین شرایطی «آزادی قلم مقوله ای فراموش شده بود سانسور از مقالات گذشته حتی به کلمات تسرّی یافته بود، مثلا” قدغن شده بود کلمه ((کارگر)) نوشته نشود،باید به جای آن((عمله)) نوشته می شد…کار سانسور به آنجا کشیده شد که وقتی یکی از مأمورین سانسور، در یکی از روزنامه ها مصرع معروف (( رضا به داده بده وزجبین گره بگشا)) را می بیند فورا” به مدیر روزنامه تعرض نموده روی کلمه ((رضا)) خط می کشد و بالای آن می نویسد ((حسن)) شعر می شود (( حسن به داده وزجبین گره بگشا».( ذاکر حسین، ۱۳۷۷ : ۲۰) « فشار پلیس و سانسور به حدّی شدید بود که شهربانی دستور می داد اشعار غم انگیز ممنوع است و همه باید در شعر خشنودی و رضایت را بیان کنند، حتی شاعری در وصف جنگل شعر سروده بود، پلیس به بهانه اینکه ممکن است این همان جنگلی باشد که میرزا کوچک خان درآن بوده است انتشار این شعر را اجازه نمی داد» (همان : ۲۰)
در شعر دوره رضاشاه انتقاد اگر هست با توجه به چیزهای سطحی و روبنایی است، آن تندی که به ریشه مسائل می زند در این مرحله نیست رژیم این اجازه را به کسی نمی دهد که به مسائل عمیقی بیندیشد، ادبیات سیاسی را در مقوله ادبیات زیر زمینی می توان سراغ گرفت، در چنین شرایطی سخن پروران سیاسی و روشنفکران دوره غم انگیزی را می گذرانند به عنوان مثال عارف در تبعید است و سر به درّه ها نهاده است و صدایش را هیچ کس نمی شنود ، اشرف الدین گیلانی(نسیم شمال) در گوشه تیمارستان انداخته شده، فرخی مدتی را در گریز و فرار سپری می کند و سرانجام راه چاره را در بازگشت به وطن می بیند ولی در کنج دیوارهای محبس تهران گرفتار دژخیمان رژیم شده و سرانجام جان می دهد، ملک الشعرای بهار نیز، زمانی در تبعید، گاهی در زندان و در نهایت گوشه نشین می شود و در هیئت یک استاد دانشگاه و محقق ادبی نامی از او شنیده می شود، نیما نیز به اختیار خود خلوت گزیده است.« روی هم رفته در طی ۱۶ سال سلطنت رضا شاه که با بگیر و بند وتبعید و زجر و شکنجه و کشت و کشتار آزادی خواهان توأم بوده سروده های سیاسی شاعران کم ونادر است( النار و کالمعدوم) می توان گفت عصر رضاشاه دوره فترت و رکود سروده های سیاسی است» ( ذاکر حسین، ۱۳۷۷ : ۲۱)

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

عکس مرتبط با اقتصاد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:28:00 ب.ظ ]




گوشت قربانی از شعائر الهی است که قرآن به خیر بودن آن اشاره میکند اولاً چون از آن به دیگران اطعام مینمایند و ثانیاً به خاطر این ایثار و گذشت و عبادت پروردگار، از نتایج معنوی آن بهرهمند خواهند شد و به پیشگاه خداوند تقرب پیدا میکنند.
آیه ۱۵۸ سوره بقره هم بر خیر بودن سعی بین صفا و مروه که از شعائر الهی هستند دلالت میکند.

۲ـ۲ـ۶٫ آخرت و پاداشهای الهی و نتیجه و آثار اعمال خوب انسان

قرآن آخرت را به عنون خیر معرفی میکند مانند سوره نمل آیه ۸۹ ، نساء آیه ۷۷، انعام آیه ۳۲، اعراف آیه ۱۶۹، نحل آیه ۳۰ و آیه: « … وَلَدَارُ الآخِرَهِ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ اتَّقَواْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»[۱۴۶] و قطعاً سرای آخرت برای کسانی که پرهیزگاری کردهاند بهتر است.
اما در همه این موارد قرآن آخرت را برای متّقین و محسنین خیر میداند و بر عکس آخرت را بر کفّار و اهل جهنّم که با سوء اختیار راه باطل را انتخاب کردهاند شر معرفی میکند، همچنانکه در آیه «یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شرّه مستطیراً»[۱۴۷] آمده است. آری، أهل جهنم با عقاید نادرست و کردار زشت خود خیر بودن آخرت را برای خود تبدیل به شر کردهاند. در سوره ضحی آیه ۴ میفرماید: قطعاً آخرت برای تو از دنیا نیکوتر است. که خطابش در این آیه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) است.
«وَالْآخِرَهُ خَیْرٌ وَأَبْقَى»[۱۴۸] آخرت نیکوتر و باقی تر است.
قرآن میفرماید: مسلّماً کسی رستگار میشود که خود را تزکیه کند[۱۴۹] ولی علت انحراف مردم از برنامه تزکیه و رستگاری را هم بیان میکند، و آن این است که چون شما زندگی دنیائی را بر آخرت ترجیح میدهید. اما قرآن در مقام مقایسه و ترجیح بین دنیا و آخرت، میفرماید که: زندگی آخرت بهتر و إلی الأبد باقی است.
«لَکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْاْ رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا نُزُلًا مِّنْ عِندِ اللّهِ وَمَا عِندَ اللّهِ خَیْرٌ لِّلأَبْرَارِ»[۱۵۰]؛ ولی کسانی که تقوای پروردگارشان را پیشه ساختند، باغهایی خواهند داشت که از زیر درختانِ آن، نهرها روان است. در آنجا جاودانه بمانند؛ این پذیرائی از جانب خداست و آنچه نزد خداست برای نیکان بهتر است.
در آیات دیگری نیز خیر بودن بهشت عنوان شده است، مانند: سورههای آل عمران آیه ۱۵، فرقان آیه ۱۰ و ۱۵ و ۲۴، صافات آیه ۶۲، توبه آیه ۸۸ و ۸۹ .
همچنین قرآن پاداشهای الهی را خیر میداند: «وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُواْ واتَّقَوْا لَمَثُوبَهٌ مِّنْ عِندِ اللَّه خَیْرٌ لَّوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ»[۱۵۱]؛ اگر آنها ایمان آورده و پرهیزگاری کرده باشند قطعاً پاداشی که از جانب خدا مییافتند بهتر بود اگر میدانستند. و همچنین خیر بودن ثواب و پاداشهای الهی در سوره قصص، آیه ۸۰ و نحل آیه ۹۵ آمده است.

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

۲ـ۲ـ۷٫ خیر بودن هر چیز خوش آیند و نیک

«إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ـ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ـ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا»[۱۵۲]؛ به راستی که انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است، چون صدمهای به او رسد عجز و لابه کند و چون خیری به او رسد بخل ورزد.
«لَا یَسْأَمُ الْإِنسَانُ مِن دُعَاء الْخَیْرِ وَإِن مَّسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُوسٌ قَنُوطٌ»[۱۵۳]؛ انسان از دعای خیر خسته نمیشود، و چون آسیبی به او رسد مأیوس و نومید میگردد.
در این دو آیه مراد از خیر هر چیز خوش آیند، نعمت و مورد پسند میباشد. هلوع به معنای «شدت حرص» است و حرص که جزء طبیعت انسان و از فروع حب به ذات است به خودی خود از رذائل اخلاقی نیست، بلکه وسیله کمال انسان است، اما هنگامی که این صفت در مسیر انحرافی قرار گیرد و به جای اینکه مثلاً در طلب علم و تقوا حرص داشته باشد، در طلب مادیات حریص شد، از رذائل اخلاقی شمرده میشود. در این آیه، خداوند میفرماید: انسانها هنگامی که خیری به آنها میرسد به جای آنکه دیگران را از آن خیر بهرهمند کنند، بخل میورزند و مانع خیر دیگران میشوند.
انسان یک حالتی دارد که هرگز تنور حرص او از گرمی نمیافتد، هر چه بیشتر پیدا میکند، باز بیشتر میخواهد و هر چه به او بدهند باز سیر نمیشود، اما اگر دنیا به او پشت کند، نعمتهای او زائل گردد، و شرّ و بدی و فقر و تنگدستی دامن او را بگیرد، به کلّی مأیوس و ناامید میشود.[۱۵۴]
همچنین آیه ۳۵ سوره انبیاء و آیه ۱۷ آل عمران، بر خیر بودن هر چیز خوش آیند و مورد پسند انسان دلالت میکند.

۲ـ۲ـ۸٫ مخلوقات خداوند

در قرآن ۷ مرتبه خداوند با صفت خالق توصیف شده است، مانند: سوره انعام آیه ۱۰۲٫
خالق از مادّه «خلق» و خلق در اصل به معنای اندازه گیری است.[۱۵۵]
در دو مورد خالق بودن خداوند با واژه أحسن آورده شده: صافات آیه ۱۲۵ و آیه:
« … فَتَبارَکَ الله أحسَنُ الخالِقین»[۱۵۶] ؛ آفرین بر خدا که بهترین آفرینندگان است.
«تبارک» از خدای تعالی، به معنای اختصاص او به خیر کثیری است که به بندگان خود إفاضه میکند و همانطور که گفتیم خلق به معنای اندازه گیری و تقدیر است پس این خیر کثیر همهاش در تقدیر او هست و آن عبارت است از ایجاد موجودات و ترکیب اجزاء آن به طوری که همه أجزایش با یکدیگر متناسب باشند.
«الّذی أحسَنُ کُلُّ شَیءٍ خَلقِه …»[۱۵۷] ؛ همان کسی که هر چیزی را که آفریده نیکو آفریده.
علامه طبابائی درمورد این آیه می فرمایند:
حقیقت حسن عبارت است از سازگاری اجزای هر چیز نسبت به هم، و سازگاری همه أجزاء با غرض و غایتی که خارج از ذات آن است. دقت در خلقت اشیاء که هر یک دارای اجزائی موافق و مناسب با یکدیگر است، و اینکه مجموع آن اجزاء مجهّز به وسایل رسیدن آن موجود به کمال و سعادت خویش است، و اینکه این مجهّز بودنش به نحوی است که بهتر و کامل تر از آن تصوّر ندارد، این معنا را دست میدهد که هر یک از موجودات فی نفسه و برای خودش دارای حسنی است که تمامتر و کاملتر از آن برای آن موجود تصوّر نمیشود.
و اما اینکه می بینیم موجودی زشت و ناپسند است برای یکی از دو علت است: یا برای این است که آن موجود دارای عنوان عدمی است که بدی و ناپسندیاش مستند به آن عدم است مانند ظلم ظالم و زنای زناکار، که ظلم بدان جهت که فعلی از افعال است زشت نیست بلکه بدان جهت که حقی را معدوم و باطل میکند زشت است و زنا بدان جهت که عمل خارجی است و هزاران شرایط دست بدست هم داده تا آن عمل خارجی صورت بگیرد زشت نیست، چون صورت آن با صورت خارجی عمل نکاح مشترک است بلکه زشتیاش بدین جهت است که مخالف نهی شرعی و یا مخالف مصلحت اجتماعی است. و یا برای این است که با موجودی دیگر مقایسهاش میکنیم و از راه مقایسه است که زشتی و بدی عارضش میشود. مثلاً حنظل (هندوانه ابوجهل) خودش نه زشتی دارد و نه بدی، ولی وقتی با خربزه مقایسهاش میکنیم، میگوییم بد است و یا مثلا خار که در مقایسه با گل زشت و بد میشود، بدی و زشتی ذاتی آن نیست، بلکه با مقایسه اش به چیز دیگر و سپس قیاسش با طبیعت خودمان میگوییم بد و ناگوار و زشت است که این زشتی و بدی در حقیقت به همان زشتی به معنای اول بر میگردد. پس به هر حال هیچ موجودی بدان جهت که موجود و مخلوق است متصف به بدی نمیشود، به دلیل اینکه خدای تعالی خلقت هر موجودی را نیکو خوانده و فرموده: «الذی احسن کل شی خلقه» که اگر این فرمایش خدا را با فرمایش دیگرش که فرموده: «اللهُ خالِقُ کُلِّ شَیء»[۱۵۸] ضمیمه کنیم، این نتیجه به دست میآید که اولاً خلقت ملازم با حسن است، پس هر مخلوقی بدان جهت که مخلوق است حسن و نیکو است و ثانیاً هر زشت و بدی که تصور کنیم مخلوق خدا نیست، البته بدی و زشتی اش مخلوق نیست، نه خودش.[۱۵۹]
علامه طباطبایی در جای دیگر میفرمایند:
از مجموع این دو آیه (آیاتی که در بالا ذکر شد) استفاده میشود که جز خدا هر چیزی که بتوان او را «شیء» نامیده، مخلوق خدا است و هر چیزی که مخلوق خدا است متصف به حسن است و خلقت و حسن دو امر متلازم در وجودند. هر چیزی از جهت اینکه مخلوق خدا است در حقیقت به تمام واقعیت خارجیاش دارای حسن است و اگر بدی و قبح بر او عارض شود از جهت نسبت ها و اضافات و امور دیگری است که خارج از ذات او است و ربطی به واقعیت و وجود حقیقیش که منسوب به خدای سبحان است ندارد. بعد از آنکه این معنی را از ترکیب این دو آیه فهمیدیم لاجرم هر جا که در کلام خدای تعالی به ذکر سیئه و ظلم و گناه و امثال آن بر میخوریم باید بگوییم که این معانی، عناوینی هستند غیر حقیقی. به این معنی که هیچ انسان گنهکاری خودش و گناهش مجموعاً مخلوق خدا نیستند بلکه تنها خودش مخلوق او است، و گناهش هیچ انتسابی به خدا و خلقت خدا ندارد و اگر می بینیم بین آن گناه و آن گناهکار رابطهای است که بین آن و غیر او نیست، این به خاطر وضع یا اضافه یا نسبتی است که بین آن و بین عملی مشابه آن برقرار است. و به عبارت دیگر هیچ معصیت و ظلمی نیست، مگر آنکه از سنخ خود آن هست که معصیت و ظلم نیست و اگر آنرا ظلم می نامیم و این را نمی نامیم بخاطر مخالفتی است که اولی با دستور دین و یا با حکم عقل دارد و یا به خاطر فسادی است که در جامعه داشته و یا نقض غرضی از اغراض است و دومی این آثار سوء را ندارد. بنابراین عمل زشت، خودش و عنوان زشتیش که یا ظلم است و یا چیز دیگری تنها در ظرف اجتماع تحقق داشته و خلاصه در ظرف اجتماع زشت و مستلزم مذمت و عقاب است و اما در ظرف تکوین و خارج، چیزی جز یک مشت حرکات صادره از انسان وجود ندارد. آری، علل خارجی و مخصوصاً عله العلل و سبب اول که همان خدای تعالی است تنها متصدی تکوین و ایجاد موجوداتند و اما عنوان قبح آن موجودات چیزی نیست که آن علل ایجادشان کنند. خلاصه، خلقت و ایجاد در عین حال که شامل هر چیزی است، تنها به موضوعات و کارهای گوناگونی که در ظرف اجتماع تکوّن و واقعیت خارجی دارد تعلق میگیرد ولی جهات نیکی و زشتی و فرمانبری و نافرمانی و سایر اوصاف و عناوینی که بر موضوعات و افعال عارض میشود، خلقت به آن تعلق نمیگیرد و ظرف ثبوت آنها تنها ظرف تشریع و اعتبار و نیاز اجتماعی است.[۱۶۰]
تمامی اشیائی که متعلق خلق و ایجا
د قرار گرفته و یا ممکن است بگیرد وجود نفسی شان ـ وجودشان بدون اینکه إضافه به چیزی داشته باشد ـ خیر است.[۱۶۱]
طبق تقسیم أرسطوئی برای موجودات ممکن، دو دسته از موجودات ممکن میتوانند وجود پیدا کنند، یکی موجودات ممکنی که خیر محض هستند یعنی همان عقول ومجردات، و دیگری موجوداتی که خیر آنها کثیر و زیاد است امّا همراه با شرّ قلیل و أندکی یعنی همان موجودات مادی، وما بحث را در این دو مورد پی گیری می کنیم.
*خیر محض بودن عقول ومجردات :
موجودات ممکن به حسب احتمال عقلی طبق آنچه که از معلم أوّل نقل شده است، پنج قسم میباشند: ۱ـ خیر محض ۲ـ شرّ محض ۳ـ موجودی که خیر و شرّش مساوی باشد ۴ـ موجودی که خیر آن بر شرّش غالب باشد ۵ـ موجودی که شرّ آن بر خیرش غالب باشد. از این پنج قسم تنها قسم اول و چهارم موجود میباشند، ولی سه قسم دیگر وجودشان محال است. این نکته را عموم فلاسفه مسلمان قبول دارند، از جمله: ابن سینا[۱۶۲]، ملاصدرا[۱۶۳]، ملا هادی سبزواری[۱۶۴]، علامه طباطبائی[۱۶۵] و دیگر فلاسفه.
ابن سینا میفرماید:
«و اذا کان الجواد المحض مبدأ لفیضان الوجود الخیریّ الصواب کان وجود القسم الاول واجباً فیضانه، مثل وجود الجواهر العقلیّه و ما یشبهها»[۱۶۶]
هر گاه جواد محض مبدأ فیضان وجود خیر و نیکو باشد، وجود قسم اول واجب است، مانند جواهر عقلی و مانند آنها.
مراد وی از مانند جواهر عقلی، نفوسی است که مکتفی به ذات خود و ذات فاعل خود می باشند. این گونه نفوس هر چند که مانند عقول، از فعلیّت و تمامیّت برخوردار نیستند؛ ولی هیچ نیروئی نمیتواند با تزاحم و تصادم خویش، آنها را از استکمال باز دارد. نفوس فلکی که به نظر ما همان ملائکه مدبّرند، این چنینند. بنابراین به دلیل نداشتن موانع و عوایق، مانند عقولند. نفوس انبیاء و ائمه اطهار نیز دارای همین ویژگیاند.[۱۶۷]
ملاصدرا میفرماید:
«فالقسم الأول: الذی کلّه خیر مطلق لا شرّ فیه أصلاً هی امور وقعت تامّه الوجود، لا یفوتها شیء ممّا ینبغی أن یکون لها بالإمکان العام الّا و قد حصل لها فی فطرتها الأصلیه الأولیه و لا یخالطها ما لا ینبغی لها لا من اوّل الوجود و لا بعده لأنّها بالفعل من جمیع الوجوه و هی کالعقول المقدّسه و کلمات الله التّامات التی لا تبید و لا تنقص و یتلوها من حزبها النفوس السماویه و کذلک ضرب من النفوس الکامله الإنسانیه اذا لحقت بالسّابقین المقربین فهی أیضا من هذا القسم، فیجب وجود هذا القسم من المبدأ الأعلی لأجل کونه خیراً محضاً یفعل الخیر لا محاله.[۱۶۸]
قسم اول از ممکنات که خیر محض میباشد و هیچ گونه شرّی در آنها نیست، موجوداتی هستند که تامّ الوجودند، هر چیزی که به امکان عام برای آنها ممکن است، برای آنها ثابت میباشد، برای آنها هیچ حالتی که انتظار آن را بکشند نیست بلکه هر چیزی را که ممکن است داشته باشند، بالفعل دارا هستند و نه قبل از وجود و نه بعد از آن چیزی که مناسب وجود آنها نیست، با آنها مخلوط نشده است. این موجودات مانند عقول مقدّسه و موجودات تامّ الوجودی هستند که نه نابود میشود و نه از آنها کاسته میشود و مانند نفوس آسمانی و فلکی و همچنین مانند بعضی نفسهای کامل انسانی که به سابقین مقرّبین ملحق شدهاند؛ پس وجود پیدا کردن این قسم از ممکنات از جانب خداوند واجب است چونکه او خیر محض و فیّاض علی الإطلاق است و بلا شک خیر را انجام میدهد.
در ساحت مجرّدات چون هیچ تزاحم و تمانع و تضادّی راه ندارد و تمام کمالات را که میتوانند داشته باشند بالفعل دارند و هیچ حالت انتظار برای اینکه به یک کمالی برسند در آنها وجود ندارد، لذا هیچ شری در هستی آنها وجود ندارد. اگر چه این گونه موجودات نیز به سبب امکان ذاتی، نسبت به وجودِ مطلقِ نامتناهی و نامحدود واجب متعال وجودهای ناقص محسوب میشوند. اما آن گونه نقصان و عدم که در قیاس با ذات نامتناهی در تمام مراتب وجود ممکنات یافت میشود، از مقوله شرّ و عدم اصطلاحی نیست.
موجود تام آن موجودی است که هر کمال ممکنی که برای او هست و هر حدّ و اندازه کمالی که برای او ممکن است، حاصل است، یعنی دیگر متکامل نیست، این جور نیست که اول در مرحله قوه باشد و بعد تدریجاً به فعلیت برسد و کمالات خودش را تدریجاً کسب کند، بلکه نحوه وجودش به نحوی است که از همان اوّلی که وجود دارد، تمام کمالات ممکن را دارد، حالت منتظرهای هیچ وقت برای او نبوده و نیست. نیازمندیاش به این معناست که نیاز در أصل وجودش و نیاز در أصل کمال وجودش هر دو یکی است.[۱۶۹]
*خیر بودن موجودات طبیعی ومادی :
ابن سینا در مورد خیر بودن موجودات مادّی میگوید:
«منها امور لا یمکن أن تکون فاضله فضیلتها الّا و تکون بحیث یعرض منها شرّ ما عند ازدحامات الحرکات و مصادمات المتحرّکات و کذلک القسم الثانی یجب فیضانه فإن فی أن لا یوجد خیرٌ کثیر، و لا یؤتی به؛ تحرّزاً من شرّ قلیل شرّاً کثیراً»[۱۷۰]
و برخی دیگر از امور ممکن، أموریاند که ممکن نیست به کمال خود برسند، مگر اینکه به هنگام تزاحم حرکات و تصادم متحرّکات، دست خوش شرّ و بدی میشوند و وجود این قسم نیز واجب است، چرا که در ایجاد نشدن خیر فراوان، به سبب دوری از شرّ اندک، شر فراوانی است.
و هرگز جواد کریم و حکیم، نمیپسندد که به سبب شرّ کم، خیر بسیار و فراوان را تعطیل کند.
شیخ الرّئیس ابن سینا به وجود آتش مثال میزند، میفرماید: مانند آفرینش آتش؛ چرا که آتش به کمال خود نمیرسد مگر این که هر چیزی را که با او مصادم شود و برخورد کند، بیازارد.
آتش یکی از مخلوقات مادّی است که ویژگی آن تولید حرارت و سوزندگی است. گاهی آتش، خانه یا لباس یا بدن انسان صالح یا حیوان بی آزاری را میسوزاند و این گونه زیانها در برابر سودهای بسیار و بیشماری که از آتش به دست میآید، بسیار ناچیز است. همان انسانی که از آتش زیان میبیند، زیانش نسبت به سودهائی که در دوران عمر برده است، بسیار کم اهمیّت است.[۱۷۱]
موجودات طبیعی که خیر فراوان دارند مانند آب، باد، خاک، ابر و باران جنبه آزار دهنده هم دارند، ولی در جنب فوائدی که دارند ناچیز است.
ملّا هادی سبزواری در مورد خیر بودن موجودات طبیعی میفرماید:
«ثم الوجود اعلم بلا التباس خیراً هو النفسی و القیاسی»

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:28:00 ب.ظ ]
 
مداحی های محرم